وقتش شده نگاه به دور و برت کنی فکری برای این همه خاکسترت کنی عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم تا مرهم کبودی چشم ترت کنی امشب خودم برای تو نان می پزم ولی با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی مجبور نیستی، که برای دل علی یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی من قبله و تو در شرف روبه قبله ای پس واجب است روی به این همسرت کنی زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم تو بهتر است، فکری برای پرت کنی ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین معجر ببافی و کفن دخترت کنی من، زینب، حسن، همه ناراحت توایم وقتش شده نگاه به دورو برت کنی
علی اکبر لطیفیان
چه میشد؟ گر مرا با غربت خود آشنا میکرد چه میشد سفرهاش گر، گل برای غنچه وا میکرد چرا میکرد دور از چار طفلش بستر خود را گل از چه خویش را از غنچههای خود جدا میکرد اگر از گریهاش همسایگان را شکوه بر لب بود دل شبها نمیزد پلک و آنان را دعا میکرد به چشم خویشتن دیدم که بشکستند بازویش ولی مادر مگر دامان حیدر را رها میکرد هم از سینه هم از بازوش خون میرفت در آن روز ولیکن میدوید و باز بابم را صدا میکرد نماز عشق نیّت کرد ما بین در و دیوار ولی زان پس رکوع خود میان کوچهها میکرد مرا میبرد و دست او به روی شانهی من بود قد دختر، کنار مادرش کار عصا میکرد
علی انسانی
نیمه شب تابوت را برداشتند بار غم بر شانهها بگذاشتند هفت تن، دنبال یک پیکر، روان وز پی آن هفت تن، هفت آسمان این طرف، خیل رُسُل دنبال او آن طرف احمد به استقبال او ظاهراً تشییع یک پیکر ولی باطناً تشییع زهرا و علی امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب تا ببیند پیش پایش آفتاب دو عزیز فاطمه همراهشان مشعل سوزانشان از آهشان ابرها گریند بر حال علی میرود در خاک آمال علی چشم، نور از دست داده، پا، رمق اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت مُردهای تابوت، روی دوش داشت آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی آه آه ای همرهان، آهستهتر میبرید اسرار را، سر بستهتر این تنِ آزرده باشد جان من جان فدایش، او شده قربان من همرهان، این لیلهی قدر من است من هلال از داغ و این بدر من است اشک من زین گل، شده گلفامتر هستیام را میبرید، آرامتر وسعت اشکم به چشم ابر نیست چارهای غیر از نماز صبر نیست چشم من از چرخ، پُر کوکبترست بعد از امشب روزم از شب، شبترست زین گل من باغ رضوان نفحه داشت مصحف من بود و هجده صفحه داشت مرهمی خرج دل چاکم کنید همرهان، همراه او خاکم کنید
چه غم گر هر کسی از من بجز غم رو بگرداند مبادا از سرم رو کاسهی زانو بگرداند رهین منّت دردم که بنشسته به پهلویم به بستر، او مرا زین سوی، بر آن سو بگرداند نگاه شوهر تنهای من این راز میگوید که دیده؛ همسری از همسر خود رو بگرداند ز بس بیزارم از دشمن عیادت چون کند از من کمک از فضّه گیرم تا رخم از او بگرداند دلم را مژده دادم تا اجل آید به امدادم کجا بیمار رو، از کاسهی دارو بگرداند پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری مگر آهم ازین پهلو به آن پهلو بگرداند فدایی علی هستم پی حفظش دلم خواهد اجل دست مرا گیرد به دور او بگرداند
یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن ای آفتاب خانه حیدر مکن غروب این سایه را تو بر سرمن مستدام کن پیوسته نبض من به دو پلک توبسته است بر من تمام من نگهی را تمام کن تا آیدم صدای خدای علی به گوش یک بار با صدای گرفته صدام کن از سرو قدشکسته نخواهدکسی خرام ای قامتت قیامت من کم قیام کن در های خلد بر رخ من باز می کنی از مهر همره دو لبت یک کلام کن این کعبه بازویش حجرالاسودعلیست زینب بیا و با حجرم استلام کن
گل، بر من و جوانی من گریه میکند بلبل به خسته جانی من گریه میکند از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست مهمان به میزبانی من گریه میکند از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست بازو به ناتوانی من گریه میکند گلهای من هنوز شکوفا نگشتهاند شبنم به باغبانی من گریه میکند در هر قدم نشینم و خیزم میان راه پیری، بر این جوانی من گریه میکند گردون، که خود کمان شده، با چشم ابرها بر قامت کمانی من گریه میکند این آبشار نیست که ریزد، که چشم کوه بر چهرهی خزانی من گریه میکند فردا مدینه نشنود آوای گریهام بر مرگ ناگهانی من گریه میکند علی انسانی
http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/Fatemeh/Shahadat/88/Shear/Shear00.aspx
تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُرد مـاه، رخ از شــرم، پـشـت ابـــــر بُرد آرزوهــا را عـلــی در خــــاک کـــرد خـاک هــم گـویی گــریبـان چاک کرد زد صــدا: ای خــاک، جـانـانــم بگیــر تــن نـمـانــده هیـچ از او، جـانـــم بگیر نــاگــهـان بـر یــاری دســــت خــــــدا دسـتــی آمـد، همچو دست مصـطـفــی گـوهــرش را از صــدف، دریا گرفت احـمــــد از دامـاد خـود، زهــرا گرفت گـفـتـش ای تـاج ســر خیــل رُسُــــــــل وی بَــر تـــو خُــرد، یکسر جزء و کل از مــن ایــن آزرده جـانـــت را بـگـیـر بـازگــردانــدم، امـانــت را بـگیــــــــــر بــار دیــگر، هـدیـه ی داور بـگـیــــــــر کــوثـــرت از سـاقــــی کـوثــــــــر بگیر مــی کِـشــد خجلــت عـلــی از محضـرت یــاس دادی، می دهد نیلوفــرت