• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 15639
تعداد نظرات : 1110
زمان آخرین مطلب : 3907روز قبل
شعر و قطعات ادبی
پیوست




 


 


هوای لحظه‌ی دیدارت، هوای دست مرا در دست…
در این هوای بهارآلود، مرور خاطره‌ها دردست


پرم از ابر ملالی خیس، نگو برای چه می‌باری
زنی که اشک نمی‌ریزد، زنی ست بی‌هیجان، بن‌بست


هنوز می‌شود عاشق بود، کمی زنانه‌تر از اکنون
شکوه یک زن شرقی داشت، فرو نریخت، کمر نشکست


هنوز می‌شود از چشمی به چشمه‌های گوارا رفت
شبیه لیلی بی‌مجنون به سنگ حادثه‌ها دل بست…


کدام حادثه‌ی شومی شروع فصل جدایی شد؟
مرا به فاصله عادت داد… تو را به خاطره‌ها…پیوست:


آهای ماه! که غمگینی از این‌که مثل خودت ماهی…
من و تو فرق کمی داریم! میان حوض تو ماهی هست

سه شنبه 23/7/1392 - 22:56
شعر و قطعات ادبی
خوبست




 


سر می گذارم، قصه در گوش تو خوب است
داغ شقایقهای آغوش تو خوب است


از بچه آهوهای چشم من بپرسند
سرسبزی چشمان خاموش تو خوب است


حال تو را می پرسم از اندوه هر شعر
تا بشنوم: مرد غزلپوش تو خوب است


کندوی هر عشقی فقط شهد و شکر نیست
نیش زبانهای من و نوش تو خوب است


من بار سنگینی به دوش روزگارم
باری اگر بردارم از دوش تو …


این روزها -با آنکه خود را هم فراموش…
وقتی نخواهم شد فراموش تو- بد نیست

سه شنبه 23/7/1392 - 22:56
شعر و قطعات ادبی
زن




 


دستت درست! دست دلت را به من بده
با من به دل شهامت عاشق شدن بده


کافی‌ست هرچه زیسته‌ای در هوای مرگ
با من به مرگ هم هوس زیستن بده


تنها گره به جان تو خورده است جان من
با من به جنگ تن‌به‌تن ِ عشق، تن بده


دلسوز ِ یار ِ سوخته‌دل، یار بوده‌است
دل‌سوز باش و جرات دل‌سوختن بده


با من که گم شده‌ست در این شهر یوسفم
چیزی بگو، نشانی از آن پیرهن بده


شیطون‌ترین فرشته‌ی عالم اگه زنه
دیوونه‌ اونکه عقل خودش رو به زن

سه شنبه 23/7/1392 - 22:56
شعر و قطعات ادبی
شیطان همیشه دشمن آدم




 


شیطان نشسته در خم ابروهات
در تارهای نقره ای موهات


دست تو نیست تلخی این ایام
شیطان گرفته راه به کندوهات


از خیر کوچ بگذر و با من باش!
حالا که زخمی اند پرستوهات


می خواست غم مرا بکشد اما
من زنده ام به برکت جادوهات


شیطان همیشه دشمن آدم نیست
من – دوستدار تو وَ هیاهو هات-


شیطان کوچک تو ام و افسوس
آواره ی حسادت بد گو هات

سه شنبه 23/7/1392 - 22:55
شعر و قطعات ادبی
گرگی که می گویند





 


بغضی وزید و در گلوگاه تو پیچید
آواز «هیت لک» که در چاه تو پیچید


تا خون شب پاشید بر نارنج خورشید
در سینه های عاشقان، آه تو پیچید


طرز زلیخا داشت اندوهی که ناگاه
ابری شد و آرام بر ماه تو پیچید


باید یکی این را به یعقوبت بگوید
گرگی که می گویند در راه تو پیچید…

یعقوب! من در خواب بودم آن شبی که
در نیل شب فریاد جانکاه تو پیچید

حالا کلاهت را خودت قاضی کن آیا
من گرگ هستم یا برادرهات یوسف؟

سه شنبه 23/7/1392 - 22:55
شعر و قطعات ادبی
به چشمهات




 


به چشم‌هات که آغاز ِ دل‌سیاهی‌ها ست،
به دست‌هات که پایان ِ بی‌پناهی‌ها ست،


دلم خوش است به رویای دل‌بَری از تو!
نگو که فتح، فقط حسرت سپاهی‌ها ست


به شوق ِ آن‌ که بیفتم به خاک، می‌جنگم
اسیر ِ تور شدن، سرنوشت ماهی‌ها ست


هزار حادثه در راه پیش ِ رو داریم
هنوز صحبت ما بر سر ِ دو راهی‌ها ست!


برای با تو پریدن دو بال کم دارم
کمر شکستنم از این زیاده خواهی‌ها ست

به چشم‌های تو ایمان می‌آورم کم‌کم
که عشق، بارقه‌ای در دل ِ سیاهی‌ها ست

سه شنبه 23/7/1392 - 22:55
شعر و قطعات ادبی
بخت گمراه




 


گله از ماه می‌کند دریا کف اگر گاه بر لب آورده‌ست
مثل سنگی که با مسافرها شکوه از راه بر لب آورده‌ست


تو که دریادلی و سنگ صبور، دلت اهل گلایه کردن نیست
فکر تنهایی مرا کرده که دلت آه بر لب آورده‌ست


ماجرا کهنه است و تکراری: چاهم و یوسفی و … باقی را
مادری لا‌به‌لای لالایی گاه و بی‌گاه بر لب آورده‌ست


وقت تعریف داستان اما کودک از مادرش نمی‌پرسد:
چقدر غصه خورده توی دلش تا تو را چاه بر لب آورده‌ست…


هرچه ما می‌کشیم از بخت است، عشق را سرزنش نباید کرد
که اگر جام شوکران هم بود بخت گمراه بر لب آورده‌ست!

سه شنبه 23/7/1392 - 22:54
شعر و قطعات ادبی
لهجه عشق




 


دیده‌ای غنچه‌ها ناشکفته گاه بر شاخه‌ها می‌پلاسند؟
عاشقانه‌ترین حرف‌ها هم می‌شود در دهانت بماسند


حرف‌ها با دل تو دل من دارد اما بگوید؟ نگوید؟
سنگ و آئینه نشنیده‌ای که از رسیدن به هم در هراسند؟


ای صدای تو آرامش آب! کاش یک «سنگ» با من بگویی!
کوزه‌های لب چشمه ها هم لهجه‌ی عشق را می‌شناسند


«عشق» گفتم که با تیشه‌ی غم زد به هر کوه اما نفهمید
دردها با دل تو صمیمی، زخم‌ها با تنت هم‌لباسند


اوج فریاد کوه است پژواک، وقتی از درد لب می‌گشاید
کوه دردی و از بس صبوری، دردها خسته از انعکاسند

از تو دورست اگر می‌زند سر ماه بر قله‌های غریبی
نامی از او اگر بر لبت نیست کوههای جهان ناسپاسند


گرچه از یاد بردی که این ماه، تکیه‌گاه غمش شانه‌ات بود
من به مهر تو شکی ندارم، اغلب عاشقان کم‌حواسند

سه شنبه 23/7/1392 - 22:54
شعر و قطعات ادبی
درد مشترک




 


مثل یک صبح سرد پاییزی آسمان دلم پر از ابر است
گاه بی‌اختیار می‌گریم، خنده‌ی گاه گاهم از جبر است


با پری‌های دامنم رفتند آرزوهای پرپرم بر باد…
گل پژمرده‌ای شدم که فقط لایق سنگ سرد یک قبر است


گله از من نکن اگر شب‌ها سر کشیدم به خواب‌های خوشت
بهترین مردها نمی‌فهمند زن عاشق چقدر کم‌صبر است


بین ما -دختران حوا- عشق از ازل درد مشترک بوده‌ست
حرف «عاشق» که می‌شود دیگر نه مسلمان منم، نه او گبر است


من غزل‌هام پخته‌تر شده‌اند، تا تو چشمت گرسنه‌تر بشود
قصه‌ها را مگر نمی‌خوانی؟ سرنوشت غزال‌ها ببر است
*
برگ پاییزم و زمین‌گیرم، روح بادی و آسمان‌پیما
در تن من حلول کن، شاید زیر پا مانده‌ی تو یک شب رست

سه شنبه 23/7/1392 - 22:54
شعر و قطعات ادبی
افسانه





 


آنقدر ماهی که از این چشمه تورت می کنند
عیدها زندانی تنگ بلورت می کنند


فوج فوج افسانه دریا و ماهیگیرها
موج موج از خاطرات چشمه دورت می کنند


عاقبت یک روز هم دل را به دریا می زنی
عشوه های ساحلی غرق غرورت می کنند


کشف های تازه، ساحل های دور از دسترس
ماه شیرین! راهی دریای شورت می کنند


می روی و هیچکس جز من نمی آرد به یاد
تو همان ماهی که از این چشمه تورت می کنند

از دل ماهی به دنیا آمدن افسانه است
یونس! این افسانه ها زنده به گورت می کنند


سه شنبه 23/7/1392 - 22:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته