• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 549
تعداد نظرات : 2853
زمان آخرین مطلب : 3393روز قبل
طنز و سرگرمی

سلام بر تبیانی های عزیز
تا حالا شده چیزی رو پیش بینی کنید؟
تاحالا شده اطرافیانتون رو از وقوع یک بمب گذاری مطلع کنید ؟
پس دقت کنید که بمبی در سر راه شماست و بی صبرانه منتظر انفجار است !

 

شمارش معکوس انفجار بمب تبیانی

 


چه بسیار بیان کردی ،که این طرحی بزرگ است
گویـــــــی که همین حـــــــادثه ، در بُعد جهانیست

 

من ، که هــــــرگز نزدم دست ، به یک فندک خالی
این ســــــایت میگه : نترس بیا ، بمب ترکانیست !

 

از بس که مــــــــدام گفت : ،  که با جمــــــع بیایید
دیگر نکنم شـــــــــــک ، بدان خانـــــــه تکانیست !

 

ای اهــــل زمین ، اهـــل زمان ، نه ، اهـــــل تبیان
باید که رویم اول خــــــــــط ، طــــــــرح ِ جهادیست

 

حقا" که دو عیـــــــــد است در این ماه نمـــــــــونه
یا جشــــــــن ز قـــــــربان ، و یا عیدِ غدیـــــریست

 

ز آن وقتی که این هفده آبان ، به تقویم نشان شد
این فکر بجوشید زمغزم، که بگو جشن عروسیست

 

یک فکر دگر از نظــــــــر من بگذشتست که این بار
یا همـــایش ، یا نشست ، یا  جـــــــام حذفیست

 

من  معتقدم ،سایت به دنبالِ بهانه ست که گاهی
یک یاد کند کــــــــــــاربر خوبش ، و چنین نیست ؟

 

لیک معتقدم طــــــــــــــرح همین است که گفتم
اما چه کنم مشکل پارتــــــــــی ، همه جائیست !

 

بسی سخت شدست قافیه سازی ، در این شعر
پس ختــــم کلوم ، برنده تان ، جاده دوستیست !

 


کاربر همچنان معاصر تبیانی : جاده دوستی

 

*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با نظری یادم کنید
جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی
jade2oosti@gmail.com

چهارشنبه 5/8/1389 - 15:3
سفرنامه تبیانی ها

می خواهم  از سفری نقل كنم متفاوت تر از آنچه تا كنون دیده ام .
سفری كه از ابتدا تا انتهایش همراهی روح و جان را میطلبد.
تفاوت این سفر از ابتدایش آشكار است ،
اینكه تو تصمیم نمی گیری بروی ، تصمیم رفتن را برایت میگیرند ،
اسباب سفر را مهیا نمی كنی ،همه چیز را برایت مهیا می كنند ،
اینكه تو خود را نیز دعوت نمی كنی ، دعوت نامه برایت میفرستند.
از چمدان بستن كه دیگر نگو ،
اگر در سفرهای روزمره زندگی از سنگینی بار مسافرت گله داشتی این بار از سبك باری متعجب خواهی شد.
دیگر چمدانت را از لباسهای رنگارنگت پر نمی كنی ، برای خود توشه راه فراهم نمی كنی ،نگران هیچ چیز نیستی ،
آنكه دعوت كرده خود به فكر اینها بوده است.
ولی یقینا" هر سفر ، نیازمند چمدان وتوشه راه است برای برداشتن بعضی چیزها .
چمدانی كه تو می بندی پر است از دعا و ثنا وطلب مغفرت.
و تو كوله باری از خواهش ها و آرزوهای خود و دیگران را با خود همراه می بری ، همین.
راستی لباسهایت را یادم رفت بگویم ، تك لباسی است سفید ،به سفیدی آنچه كه در فطرت پاكمان داشتیم ،یادت كه می آید؟
دیگر چه بگویم كه همه چیز را برداشته ای و پا در ركاب سفر نهاده ای.
داری سوار مركبت می شوی كه اطرافیان دلها را به تو پیوند می زنند.
و برخی قطره اشکی از چشمه نگاهشان می غلتانند به خاک راهت.
هرکدام چیزی می گویند ولی حرف آخرشان را همه با بغض می گویند:
یادماهم باش

 

 ادامه دارد ...

*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با نظری یادم کنید
جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی
jade2oosti@gmail.com

دوشنبه 3/8/1389 - 11:27
طنز و سرگرمی

در کتب خطی قدیمی آورده اند که :
روزی یکی از مریدان پریشان حال به نزد شیخی حکیم  آمد و عرض کرد :
یا شیخ، خوابی دیده ام بس عجیب و غیر قابل باور ...
شیخ فرمود: خوابت را بگو تا ببینم تعبیرش چه خواهد بود ؟
مرید گفت : خواب مردمانی دیده ام که از جیب خود مدام پول در می آوردند
و هی خرج می کردند ،
و گویا دخل این جیب ها بسی پایدار بود ....
تا چنین گفت ؛ رنگ رخسار شیخ باز شد ومشعوفانه فریاد زد :
به گمانم زمان پرداخت یارانه ها رسیده !


به نقل از نسخ خطی کاتب معاصر جاده دوستی !


*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با نظری یادم کنید
جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی
jade2oosti@gmail.com

پنج شنبه 29/7/1389 - 20:5
خاطرات و روز نوشت

چشم هاش رو باز کرد و اطرافش رو نگاه کرد.جوری به اطرافش خیره شده بود که انگار تا حالا چیزی رو ندیده بود.چند ساعتی بود که اینجا نشسته بود ،ولی همه چیز براش تازگی داشت.پسر بچه ای که در حال قرآن خوندن بود ، دختری که در آغوش پدرش به آرومی خوابیده بود و پیرمردی که در کمال ادب، ایستاده بود و زیارتنامه رو می خوند. همه و همه براش تازگی داشت، حتی همین مردی که کنار دستش نشسته بود و مناجات می کرد. حالا وقتی که صدای صلوات بلند می شد ناخودآگاه سرش رو برمی گردوند و نگاهی به اون سمت می انداخت. دقیقا" نمی دونست چند دقیقه یا چند ساعت هست که داره به همه چیز نگاه می کنه.نمیدونست از کی تا حالا به گنبد و بارگاه امام رضا خیره شده. انگار فراموش کرده بود که تنها خواسته ای که از امام داشت همین چشم ها بود. عصای سفیدی که تو دستش مونده بود رو نگاه کرد. لبخندی زد و از جاش بلند شد. فراموش نکرده بود که تا چند ساعت پیش بدون عصا نمی تونست قدمی برداره ،و حالا این عصا روی زمین افتاده بود .رو به حرم ایستاد ،با اولین قطره اشکی که جاری شد ،زبان به نیایش باز کرد:


السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

 


نوشته ای از جاده دوستی
(به مناسبت سالروز ولادت خورشید خراسان)

 

***************************** 

سلام سلام سلام
تبریک و تهنیت جاده دوستی را به مناسبت فرارسیدن میلاد عزیز خراسان امام رضا (علیه السلام) پذیرا باشید.
دوست دارید که با هم و از جاده دوستی راهی یک سفر کوتاه بشیم.
پس این فایل صوتی رو از دست ندین. یه جور بلیط سفر به مشهده !
باور نمی کنی ، امتحان کن...

کیفیت 32

کیفیت 56


امیدوارم هر کجا که هستید غرق در شادی و سرور باشید.

*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با نظری یادم کنید
جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی
jade2oosti@gmail.com

 

دوشنبه 26/7/1389 - 19:14
شعر و قطعات ادبی

« میدونم امام رضا »

 

می دونم ضامن آهـــــــــــــــــــــــو شده ای
میدونم خدا رو شکر ،که حج ِ ما ها شده ای

 

میدونم زائر خوبی نبودم امـــــــــــــــام رضا
ولی تو ضــــامن این ، بدی های ما شده ای

 

می دونم سرت شلوغــــــــــــــــــــه تو حرم
گاهـــــــــــــــــی هم مهمونِ دل ها شده ای

 

می دونم از همه چیز آگهـــی، ای نور جلی
می دونم نامه ی اعمال ، تو هم وا شده ای

 

میدونم هر چی دلِ ، تو حرمت رهـــــا شدن
کسی نیست به من بگه:تو و دلت جا شده ای؟

 

میدونم فرش و درآن عرش، سرور است و نوا
که شما نیک کنون، شمس خراسان شده ای

 

می دونم صحن و ســرا شاد ، ز نقاره زنی
که شمــا بار دگر ، شافی حاجت شده ای

 

میدونم ز اون قدم هات، راه و بیراه کدومه
تو قدم گاه با قدم ، نشونی ِ مــا شده ای

 

میدونم که ،حرم و صحن و سرات بهشتی اند
می دونم ، تو از کـرم ، جدا ز جنت شده ای

 

آقا جون ، جاده دوستی زدم و منتظـــرم
تا که روزی ببینم ، تو همره ِ ما شده ای

 

 

 


شعر : جاده دوستی

*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با نظری یادم کنید
جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی
jade2oosti@gmail.com

يکشنبه 25/7/1389 - 12:59
شعر و قطعات ادبی

سلام
عرض تبریک و تهنیت جاده دوستی را به مناسبت ولادت پر خیر و برکت حضرت فاطمه معصومه (س) و
آغاز دهه کرامت پذیرا باشید.
در ضمن « روز ملی دختران » بر شما خواهران نداشته ام مبارک.

 


از این دل تا حرم گـــر راه دور است
نترس از گم شدن پایان چو نور است

***


از اینجا تا به مشهد بلکه تا عــــرش
که گفته زین حرم بس راه دور است

***

بدان ای آن که هستی اهـــل شادی
تمام عرش اینک غرق شور است

***


بیامد گوهری اکنون ز خــــورشید
همان که نام او برتر ز نور است

***


با درنگی لحظه ای ، در این حرم باش
که اینجاها کرامت بس وفــــــــور است

***


در تمام دهر ، دو خواهــر این چنین اند
بدین سان استوار ، چون کوه طور است

***


صاحبان این دهه چــون نام آن دارند کرامت
لیک اینجا دعاها با اجابت ، نیک جور است

***

نباشد دل شکستن رسم کـــــــــــــــــــریمان
بیا مهدی که این دل ،چون تُنگ بلور است

 


شعر : جاده دوستی


*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با نظری یادم کنید
جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی
jade2oosti@gmail.com

شنبه 17/7/1389 - 12:12
طنز و سرگرمی

سلام
از این که باز هم دعوت جاده دوستی را پذیرفته اید از شما تشکر می کنم.
اگر فکر می کنید جاده دوستی در حال رفتن به سربازیست و به پایان راه رسیده ،(دور از جان شریف تان)سخت در اشتباهید.
قرار نیست که به این راحتی ها از دست جاده دوستی راحت بشید.


در ضمن به دوستان عزیزی که مدام می گویند شعر های من وزن نداره عرض می کنم که :
یک : من که این کاره نیستم که شعر خوب تحویل بدم (یا به عبارت دیگر همینه که هست)
دو : این همه علائم نگارشی برای کمک به روان خوانی شماست (نه برای زیباسازی فضای شهر !)
سه : اگر باز هم تأکید دارید شعر وزن ندارد ،بد نیست به سلامت ترازوی خودتان هم شک کنید !
چهار : تنها دلیل بودن این شعر ها ، نشاندن لبخندیست بر چهره شما (همین و بس)
متشکرم

***********************

 


بایــــــــد برم ســـــــــــــربازی
                                              به جــــــــــــــای این نِت بازی


إن شاالله قسمتت شــــــــــــــــه
                                           بیــــــــــای تو گـــــــــودِ بازی


راستــــــی توی فامیلـــــــــــت
                                           سربازی هست نزدیکـــــــت؟


ببینی یَـقـلــــــــــــوی چیست؟
                                            بشنوی اســـــــم شب چیست ؟


من که میشم گروهــــــــــــبان
                                         فـــــــدای این گــــــــروه جان


نمی دونم که میشــــــــــــــه ؟
                                             مطلب بـــــــــــــدم به تبیان !


می دونی خنده دار چیســـت؟
                                            موی با نمـــره چهار چیست؟


نگــــــــو که بی خیــــــــالش
                                           سربازی مالِ مـــــــــا نیست


سربازی رو میگــــم چیست؟
                                             بعدش بگـــــو حق با کیست؟


خدمت یعنی،بیای که آدم بشی
                                             گر آدمی ،بیای که بهتـر بشی


خدمت یعنی که صبحـــــگاه
                                            به صــف بشی تو جایـــگاه


خدمت یعنی همیشــــــــــــه
                                          تخت تــو آنکارد میشــــــه


خدمت یعنــــــی همیشــــه
                                          دشمن ، خسته می شـــــه


خدمت یعنی به خط شین
                                          هــر ساعتی که کم شین


خدمت یعنی بی خواب شی
                                            امشب تــو پست شب شـی


خدمت یعنی یه کـــــــوله
                                          جــــــادار به قدِ ســــوله


خدمت یعنی خطوطـــی
                                          که تــــو کلاه کشیــــدی


خدمت یعنی یه فرونــــد
                                          پوتین ، مگــــــر ندیدی ؟

 

خدمت یعنــــــــی ارادت
                                         به خـاکِ پاکِ پاکــــــــت


دل دختـرها نســـــوزه !
                                         چون ندارن سعـــــادت !


خدمت یعنـــــــــی بخندی
                                         در روی غـــــــــم ببندی


چــــون که غمــی نمونده
                                          بَعد از غـــــــــذای مونده


خدمت یعنـــــی بفهمــــــی
                                           وطــــــن چقـــــدر عزیزه


بوســـــه بزن به خاکـــت 
                                         چون همه جــاش عزیزه


خدمت یعنــــــی ریاضت
                                          بـِکن تو پوســـــت پیازت


خدمت یعنــــــی رفاقـت
                                          با بچــــــه هــای خاکت


خدمت یعنــی یه جوری
                                         سر بـــــه سرت بـــذارن


یه وقت هایی بد جـوری
                                         پـــــدرت رو در بیـــارن


بیت های ایـن شعر من
                                          فکر میکنم زیـــــــاد شد

 

مثــل همین خدمتـــــــی
                                         که باز میگن زیــــاد شد


خدمت یعنی یه شعــری
                                          تو سایت تبیان بگــــــی


جـــاده دوستی ات هــم
                                          بهــــــر تخلص بگـــــی


بیاین خـــــــدا وکیلــــی
                                          یه قول بدین صمیمــــی


میــــرم و بر می گردم
                                          بشین رفیق قدیمـــــــی


اگر بــــــــرم سربازی 
                                         شعــــــــــرم ادامه دارد

شــــــــک نکنید عزیزان
                                         نهضت ادامـــــــه دارد !

 

***


طبق معمول شعریست از تبیانی معاصر  : « جاده دوستی »


شعر می خوانی نظـر یادت نره
گه گاه گذر از جاده ام یادت نره


اگر تازه به جمع دوستان ثبت مطالب اضافه شده اید ، شما را به خواندن این مطالب نامرتبط دعوت می کنم:

 

یک کلوم ختم کلوم بنده فداتم، تبیانم !

« تبلاگ »

شعر طنز : شــــــــوق روزه داری ؟!

شعر طنز «جام حذفی »

عاقبت این مهر آخر را همین هفته زدند

آبگوشت !!

*ای كه بردی جزوه ام را اشتباهی، پس بده*

* ای خواهرم بیا کمی حیـــــا کن (1) *

* ای خواهرم بیا کمی حیـــــا کن (2) *

 

*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با نظری یادم کنید
جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی
jade2oosti@gmail.com

 

چهارشنبه 14/7/1389 - 0:8
سفرنامه تبیانی ها

 

می خواهی با قلمی ساده هر چه را که می بینی به ذهن بسپاری. اما چگونه می توان راوی روایتی غریب بود، زمانی که خودت هم نمی توانی توصیف گر زیبایی اش باشی.

اگر تو نیز دوربینی آورده ای که همه چیز را با جزئیاتش ثبت کنی ،به زودی متوجه می شوی که این کار نشدنیست. قاب کوچک دوربین که نمی تواند بزرگی و حرمت این خاک پاک را ثبت کند. این خاک عزیز است. عزتش را چگونه می توان ثبت کرد؟

در ابتدای سفر لباسی نو به تن می کنی تا آراسته باشی. فکر می کنی که از آلودگی ها رها شده ای.و آن زمانی که پا در منطقه می گذاری ، متوجه می شوی که خاک بهتر می تواند آلودگی ها را پاک کند. خاک را به لباس و خود را به خاک میزنیم شاید بتوان اینگونه قدری خود را پاک و خاکی کرد.

در امتداد معبری کفش های زیادی را می بینی که در کناری افتاده اند. شاید تو هم تعجب کنی!، همچون هر کسی که اولین بار است اینجا آمده، ولی کافیست چند قدم پیش بروی، آنگاه حسی را تجربه می کنی که وصف نمی شود. بی اختیار کفش را در می آوری و پیش می روی. تو هم میفهمی که اینجا برای جلو رفتن کسی نیاز به کفش نداشته و ندارد. کفش تنها دلیل اتصال توست ،به خاک خاکیه اینجا. اینجا که باشی دو بال هدیه می گیری ،که در آسمان آسمانیه منطقه اوج بگیری.

از یک طرف ندای "کربلا کربلا ما داریم می آییم" و از طرفی "ای لشگر صاحب زمان آماده باش آماده باش" را می شنوی.شاید بدان معنی است که اینجا انتظار و شهادت در هم تنیده شده اند، اینجا که باشی هر دو را با هم احساس خواهی کرد.

همسفری روحانی سفره دلش را باز کرده بود و می گفت: همیشه آرزو می کنم که دوباره پا در این منطقه نگذارم ،تا خاطرات تلخ گذشته و نبود همرزمان اینگونه زجرم دهد، ولی همیشه هم می آیم و می گویم که ای کاش هرگز از منطقه بیرون نروم. من از همرزمانم جا مانده ام، این تنها خاطره تلخ من، از منطقه است.

چفیه سفیدی را می بینی که به سیم خاردار گیر کرده وگره خورده است. باد که نتوانسته آزادش کند.میروی که رهایش کنی ،اما تو هم نمی توانی . شاید می خواهد به هر طریقی خود را در منطقه نگه دارد. این گره ی بازنشدنی چفیه  درست مثل جا ماندن دل هاییست که آمده اند و هرگز نرفته اند، بهتر بگویم نتوانسته اند که بروند. اینجا جا گذاشتن دل رسمی همیشگیست.

اینجا طلائیه است، اینجا شلمچه است،و شاید اینجا منطقه دیگریست.
فرقی نمی کند در کدام منطقه ایستاده ای، اینجا که باشی همه جا ایران ماست.

 


ذره به ذره خاک تــــــــــو بر چشم بوسه می دهم
قطره به قطره خون خـــــــود ،نثار نامت می دهم
جـــــــان که متاعیست که هــــر عاشق میهن دارد
خود بگو از جان چه عزیزتر ،که من آن می دهم


نویسنده : جاده دوستی
*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با نظری یادم کنید
جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی
jade2oosti@gmail.com

سه شنبه 6/7/1389 - 13:6
انتقادات و پيشنهادات

سلام
اول باید بگم که هم از دوستانی که نظر می دهند و هم از دووووووووووووووووووووووووووووووستانی که نظر نمی دهند ،بابت همراهیشون ممنونم.

دوم عرض می شود که لطف کنید و همیشه (و در همه جای تبیان) در انتهای نظراتتون نام کاربری شریف خودتون رو ذکر کنید،تا من هم برای عرض ارادت بتونم به سراغ مطالب شما بیام.

سوم هم اینکه دوست عزیز و البته ناشناسی که من رو شرمنده لطف خودشون هم کردند،
سوالی در مورد به هم ریختگی مطالب ویرایشی خودشون هنگام ثبت در سایت داشتند.
به عقل ناقص من میرسه که احتمالا" ایشون ابتدا مطالب خودشون رو در یک برنامه ویرایش متن مثل آفیس و امثال اون آماده می کنند و بعد در قسمت مخصوص ویرایشی ثبت مطالب قرار می دهند.
که اگر درست حدس زده باشم ، همین دلیلی است برای به هم ریختگی مطالب.
اگه قول بدین زیاد نخندین ! میگم که من خودم اول مطلبم رو توی Notepad می نویسم،
بعد توی قسمت ویرایشی ثبت مطالب اونطور که دوست دارم ویرایشش می کنم.
شما هم این روش رو امتحان بفرمایید ،حتما" مشتری خواهید شد.
اگر باز هم کسی سوالی در حد فوق تخصص داشت،بیاد و  بپرسه ،اگر راحت باشه ،حتما" پاسخ میدم.

و این بود اولین قسمت سریال آموزش رایانه جاده دوستی ...
هر هفته می توانید این محصول را از سبزی فروشی محل تهیه کنید !

*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با نظری یادم کنید
جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی
jade2oosti@gmail.com

 

دوشنبه 5/7/1389 - 9:22
شهدا و دفاع مقدس


تق...اصلا فکر نمیکرد صداش اینقدر بلند باشه ، کمی هم ترسیده بود. تا حالا شکستن قلک رو تجربه نکرده بود.شاید به این خاطربود که هیچ وقت انگیزه ای به این مهمی برای شکستن قلک پیدا نکرده بود. پول خردها رو یکی یکی از بین تکه های قلک شکسته جمع کرد و توی یک کیسه ریخت. لباسش رو سریع پوشید ودوید توی کوچه. کیسه پولهارو محکم توی دستاش گرفته بود که مبادا این پول ها رو از دست بده. در تمام مسیر هم به این فکر میکرد که با این پول ها چی می تونه بخره؟ خوراکی ، لباس ، یا ...
هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیده بود که خودش رو جلوی مغازه اصغرآقا دید .اصغرآقا مثل همیشه پشت
پیشخوان مغازه داشت با چرتکش کار می کرد. فاطمه کوچولو کیسه پول خرد ها رو یه بار دیگه نگاه کرد
، یه نفس عمیق کشید وپاش رو توی مغازه گذاشت.
- سلام اصغرآقا
اصغرآقا که تازه متوجه اومدن فاطمه کوچولو شده بود گفت :
- سلام فاطمه جان. خوبی؟ چیزی می خوای؟
فاطمه کیسه پول رو به اصغر آقا نشون داد و گفت:
- اصغرآقا با این پول ها چی می شه خرید؟
اصغرآقا  یه نگاهی به کیسه انداخت و اون رو از فاطمه گرفت .ولی قبل از اینکه بگه چی می شه خرید
، پرسید؟
- فاطمه جان هر چی می خوای بگو تا بهت بدم . مگه یادت رفته که من و بابات با هم رفیقیم . بگو
تعارف نکن عمو جون ...
فاطمه جواب داد:
- نه عمو واسه خودم هیچی نمی خوام. فقط بگین چه جور خوراکی میشه با اینها خرید و به جبهه
فرستاد.
اصغرآقا یه جوری که فاطمه متوجه نشه اشکهاش رو پاک کرد و با  لبخندی گفت:
- کنسرو ماهی ... آره همین خوبه ،با این پول ها میشه کنسرو ماهی خرید.
بعدش هم توی یه کیسه چند تا کنسرو گذاشت و به فاطمه داد. فاطمه کوچولو اصلا فکرش رو هم نمی
کرد با این پول های کم ،این همه خوراکی بتونه بخره.
لبخند کودکانه ای زد و خواست از مغازه بیرون بره که اصغر آقا صداش زد:
- راستی فاطمه جان نگفتی از بابات چه خبر ؟ خیلی وقته از جبهه نیومده ، دلمون براش تنگ شده ،
اگه زنگ زد سلام من رو هم بهش برسون ...
فاطمه از بس که خوشحال بود ،دیگه منتظر تموم شدن حرفهای اصغر آقا نموند و به سمت مسجد
دوید.
نزدیک مسجد که رسید، دید همه دارن کارتن کارتن  وسیله و خوراکی برای جبهه میارن ،که هر
کدومشون چند برابر کیسه خوراکی فاطمه بود.قدم هاش یکم سست شد. نگاهی به وسایل بقیه ونگاهی هم به کیسه خودش انداخت. دیگه سرش رو خیلی بالا نیاورد. حرفهای ته دلش رو ،از اون چند
قطره اشکی که داشت از روی گونه هاش می غلتید، می شد شنید.
آسمون شهر حسودی کرد و مثل دل آسمونی فاطمه شروع به حرف زدن کرد. چند لحظه بعد اشک و
بارون یکی شده بود .انگار بارون چیزی نمیخواست جز اینکه اشکهای فاطمه رو بشوره. فاطمه کوچولو الان درست روبروی در مسجد ایستاده بود و به کامیونی نگاه می کرد ،که با کمک های مردمی وکمک
کوچولوی اون پر شده بود .کامیون آروم آروم از فاطمه دورتر و فاطمه آروم آروم خوشحال تر می شد.
چند روز بعد ،تو خط مقدم جبهه ،کیسه خوراکی فاطمه ،رسیده بود به دست پدر فاطمه ...


نویسنده : جاده دوستی
*************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با نظری یادم کنید
جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی
jade2oosti@gmail.com

شنبه 3/7/1389 - 21:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته