• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1291
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5618روز قبل
دعا و زیارت
آفتاب پشت ابر 

آورده اند كه چون این آیت : یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منكم .(169) فرود آمد، جابر گفت : یا رسول الله ! اولوالامر كیستند كه حق تعالى طاعت ایشان را با طاعت خود و طاعت تو مقرون كرده است ؟ گفت : یا جابر! هم خلفانى و ائمه المسلمین بعدى ، اولهم على بن ابى طالب .(170) ایشان خلیفتان من اند و امامان مسلمانان اند بعد از من . اول ایشان على بن ابى طالب علیه السلام است ، آنگه حسن و حسین علیه السلام ، آنگه على بن الحسین ، آنگه محمد بن على علیه السلام كه در تورات معروف است به باقر، و تو او را دریابى یا جابر! و چون وى را بینى سلام منش برسان . بعد از آن یك یك را نام برد تا به حجة القائم علیه السلام رسید. گفت : مردى بود كه نامش نام من بود و كه نیتش ، كنیت من بود. حق تعالى به دست وى مشارق و مغارب زمین را بگشاید. او را غیبى بود كه به آن غیبت بر امامت او ثابت نماند مگر مؤمنى كه حق تعالى دل او را با ایمان امتحان كرده بود. جابر گفت : گفتم : یا رسول الله ! شیعت (171) او را به انتفاع باشد؟ گفت : باشد، همچون انتفاع مردمان به آفتاب ، اگر چه ابرى در پیش او آید. چون ظاهر شود جهان را پر عدل و داد كند بعد از آنكه پر جور و ظلم شده باشد. شعر:

متى تطلع الشمس المنیرة للهدى
فتترك عرنین الظلاله اجدعا
یروح به الدین الحنیفى غالبا
و یصبح خد الظلم بالعدل اضرعا(172)
جابر گفت : حق تعالى مرا عمر داد تا امام محمد باقر علیه السلام را دریافتم . روزى پیش امام زین العابدین على بن الحسین علیه السلام نشسته بودم . پسرش محمد باقر علیه السلام از حجره زنان بیرون آمد. او كودك بود. چون او را بدیدم گوشت و پوست من بلرزید. گفتم : اى كودك ! روى فرا كن ، روى فرا من كرد. گفتم : پشت بر من گردان ، پشت بر من گرداند. گفتم : شمایل رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم دارد، به خداى كعبه . گفتم : باقرى ؟ گفت : اى جابر! برسان پیغام جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم . گفتم : مولاى من ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مرا بشارت داد كه تو را دریابم . گفت : چون وى را دریابى ، سلام منش برسان . یابن رسول الله ! جدت رسول خدا تو را سلام مى رساند. گفت : على جدى رسول الله ما دامت السموات و الارض و علیك یا جابر! بما بلغت ، السلام .(173) جابر گفت : من پیش وى آمد و شد مى كردم و از وى مسئله مى پرسیدم . روزى از من مسئله (اى ) پرسید. گفتم : به خداى كه من در نهى رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم نروم كه گفته است : ایشان كه از شما عالمتر باشند، از ایشان بیاموزید و ایشان را میاموزید. امام محمد باقر علیه السلام گفت كه راست گفت جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم ، و لقد اءوتیت الحكم صبیا ، یعنى : مرا در كودكى علم و حكمت داده اند؛ كل ذلك بفضل الله علینا و بركاته (174)

دوشنبه 25/9/1387 - 14:7
دعا و زیارت
درهاى پر نور 

از امام محمد باقر علیه السلام روایت كرده اند كه گفت : عبدالملك مروان آن سزاوار هاویه نیران ،(167) طواف خانه مى كرد و پدرم در پیش وى طواف مى كرد. گفت : این كیست كه در پیش من افتاده ؟ گفتند: امام زین العابدین على بن الحسین است . گفت : وى را بازگردانید. باز گردانیدند. گفت : اى على بن الحسین ! من كشنده پدرت نیستم . پس چه چیز ترا منع مى كند كه به نزدیك من آیى ؟ امام زین العابدین علیه السلام گفت : به درستى كه كشنده پدرم بدانچه كرد دنیاى خود بر خود تباه كرد و پدرم آخرت بر وى تباه گردانید. اگر مى خواهى چنان باش . گفت : نمى خواهم اما پیش ما مى آى تا از دنیاى ما چیزى یابى . امام زین العابدین علیه السلام چون این سخن شنید، بنشست و رداى خود بگسترانید و گفت : خدواندا! حرمت دوستان نزدیك خود به وى نماى . چون باز نگریستند آن رداى وى را پر از درها دیدند كه نور آن در بصرها(168) اثر مى كرد، گفت : كسى را كه حرمت وى نزدیك چنین باشد به دنیاى تو چه حاجت دارد؟ آنگه گفت : خدایا فراگیر كه مرا بدین حاجت نیست ، چون باز نگریستند هیچ ندیدند. باذن الله تعالى و تقدس .

از امام محمد باقر علیه السلام روایت كرده اند كه گفت : عبدالملك مروان آن سزاوار هاویه نیران ،(167) طواف خانه مى كرد و پدرم در پیش وى طواف مى كرد. گفت : این كیست كه در پیش من افتاده ؟ گفتند: امام زین العابدین على بن الحسین است . گفت : وى را بازگردانید. باز گردانیدند. گفت : اى على بن الحسین ! من كشنده پدرت نیستم . پس چه چیز ترا منع مى كند كه به نزدیك من آیى ؟ امام زین العابدین علیه السلام گفت : به درستى كه كشنده پدرم بدانچه كرد دنیاى خود بر خود تباه كرد و پدرم آخرت بر وى تباه گردانید. اگر مى خواهى چنان باش . گفت : نمى خواهم اما پیش ما مى آى تا از دنیاى ما چیزى یابى . امام زین العابدین علیه السلام چون این سخن شنید، بنشست و رداى خود بگسترانید و گفت : خدواندا! حرمت دوستان نزدیك خود به وى نماى . چون باز نگریستند آن رداى وى را پر از درها دیدند كه نور آن در بصرها(168) اثر مى كرد، گفت : كسى را كه حرمت وى نزدیك چنین باشد به دنیاى تو چه حاجت دارد؟ آنگه گفت : خدایا فراگیر كه مرا بدین حاجت نیست ، چون باز نگریستند هیچ ندیدند. باذن الله تعالى و تقدس .

دوشنبه 25/9/1387 - 14:7
دعا و زیارت
بركت دعاى امام سجاد علیه السلام  

زهرى گفت : بیمار شدم . بیمارى اى كه به هلاكت نزدیك بود. گفتم : مرا به خدا وسیلتى (159) باید جست یا به كسى كه حق تعالى مرا به شفاعت او شفا دهد.
در عهد خود از سرور متقیان و پیشواى عبادان امام زین العابدین على بن الحسین علیه السلام فاضلتر نمى شناختم . پیش وى شدم و گفتم : یابن رسول الله ! حال من مى بینى كه به چه رسیده است . دعایى در كارم كن .
امام دست برداشت و گفت : خداوندا! پسر شهاب با من گریخته و وسیله مى سازد مرا (و پدران مرا) به تو. خداوندا! به حق آن اخلاصى كه از پدران من مى دانى كه او را شفا دهى و روزى بر او فراخ
(160) گردانى و قدر او در علم رفیع گردانى .
زهرى گفت : بدان خداى كه جانها به فرمان اوست كه در حال شفا یافتم و بعد از آن هرگز بیمار نشدم و دست تنگى و سختى به من نرسید و امید دارم كه به بركت دعاى وى خداى بر من رحمت كند و مرا بیامرزد.

دوشنبه 25/9/1387 - 14:6
دعا و زیارت
بوى بهشت از تربت حسین علیه السلام  

آورده اند كه روزى سید المرسلین صلى الله علیه و آله و سلم با جبرئیل امین در حدیث بود و حسن و حسین كودك بودند، از در، آمدند. جبرئیل را به صورت دحیة الكلبى (154) دیدند، گستاخ وار پیش وى شدند و از گرد وى در آمدند. جبرئیل گفت : یا رسول الله ! چه طلبند؟ گفت : ایشان تو را به صورت دحیه مى پندارند و دحیه هرگاه كه پیش ایشان آمدى ، جهت ایشان تحفه و هدیه آوردى . جبرئیل از بهشت سیبى و انارى و بهى فراگرفت و به ایشان داد. ایشان شادى نمودند. رسول صلى الله علیه و آله و سلم گفت : این میوه را پیش پدر و مادر برید و بخورید و از هر یكى چیزى بگذارید، همچنان كردند. دیگر روز با سر آن شدند، درست شده بود، چنانكه اول بود. همچنان ، هرگاه كه از آن چیزى بخوردندى و باقى بگذاشتندى ، چون با سر آن شدندى ، درست شده بودى تا چون فاطمه علیها السلام از دنیا بیرون شد، آن انار را كم یافتند و چون امیرالمؤمنین علیه السلام را شهید كردند، به نیز كم شد و سیب بماند. چون حسین را در كربلا از آب منع كردند، هرگاه كه تشنگى بر وى غالب شدى ، آن سیب را ببوییدى ، تشنگى كمتر شدى و چون حسین على علیه السلام را شهید كردند، آن سیب نیز كم شد - اما آن بوى از تربت وى مى شنیدندى .

دوشنبه 25/9/1387 - 14:6
دعا و زیارت
روى پوشانیدن از نابینا 

آورده اند كه نابینایى مادرزاد بود در زمان حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم ، نام وى عبدالله ام مكتوم . روزى به در خانه رسول صلى الله علیه و آله و سلم آمد و آواز داد. رسول صلى الله علیه و آله و سلم گفت : در، آى .
فاطمه علیها السلام برخاست و در خانه شد تا وى برون رفت . خواجه صلى الله علیه و آله و سلم بر سبیل امتحان گفت : اى فاطمه ! وى ترا نمى دید.
گفت : اى ! پدر بزرگوار! اگر وى مرا نمى دید، من وى را مى دیدم . چنانكه حق تعالى مردان را نهى كرده است در نامحرم نگاه كردن و گفته است : قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم ؛
(152) زنان را نیز نهى كرده است و گفته كه : قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن .(153)
خواجه صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: حمد خداى را كه مردان و زنان ما را جمله عالم و دانا گردانیده است .

دوشنبه 25/9/1387 - 14:1
دعا و زیارت
ن   دستاس كردن فرشتگان

روایت است از سلمان فارسى - رحمه الله علیه - گفت : روزى به در خانه فاطمه علیها السلام رسیدم . ناله فاطمه علیها السلام به گوش من رسید كه گفت : از درد سر و گرسنگى و آرد كردن جو؛ بى طاقت شدم . چون این بشنیدم ، دلم بسوخت ، آب از چشمم روان شد. آواز دادم كه مى خواهم درآیم . فضه گفت : سیده زنان عالمیان را جامه تمام نیست كه خود را از پوشیده گرداند.گلیم خود به فضه دادم تا فاطمه علیها السلام در خود پیچد. در رفتم . فاطمه علیها السلام دستاس مى كرد و دست مباركش مجروح شده بود و خون بر سنگ چكیده ، گفتم : اى سیده زنان عالمیان ! و اى مخدومه هر دو جهان ! چرا فضه را نمى فرمایى كه دستاس كند كه دست مباركت مجروح شده است ؟
گفت : پدرم فرموده است : روزى من خدمت خانه كنم و روزى فضه . امروز نوبت من است . در این حكایت بودیم كه حسین در گهواره بگریستن آمد. گفتم : اى سیده ! مرا از دو كار یكى فرما كه تا به جاى آورم ؛ یا گهواره جنبانیدن یا دستاس كردن . گفت : تو دستاس كن كه من حسین را خاموش كنم . سلمان گفت : من دستاس كردم . بانگ نماز برآمد، برخاستم و به مسجد شدم و نماز كردم . امیرالمؤمنین علیه السلام را گفتم : تو اینجا نشسته اى و فاطمه علیها السلام را از دستاس كردن ، دست مجروح شده است . امیرالمؤمنین علیه السلام را آب در دیده افتاد. برخاست و برفت و زود باز آمد شادان و خندان . رسول صلى الله علیه و آله و سلم گفت : یا على ! گریان رفتى و خندان باز آمدى . گفت : یا رسول الله ! فاطمه علیها السلام از بسیارى دستاس كشیدن خفته بود و دستاس مى گردید بى آنكه كسى او را بگرداند.
حضرت فرمود: یا على ! حق تعالى فرشتگان را آفریده است از براى خدمت محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم . حق تعالى بر ضعف فاطمه علیها السلام ببخشود، فرشته را بفرمود كه بر كار وى ، وى را یارى دهد و خدمت كند.

دوشنبه 25/9/1387 - 14:0
دعا و زیارت
در فضائل و مناقب حضرت زهرا علیها السلام و ائمه اطهار علیهم السلام  

آورده اند كه روزى خواجه كونین و فخر عالمین به خانه فاطمه علیها السلام آمد و گفت : اى روشنایى چشم من ! به چه شغل مشغولى و چه كار مى كنى ؟ گفت : اى پدر مهربان من ! اعضا و جوارحم را به خدمت مشغول كرده ام : به چشم ، عبرت مى بینم ؛ به گوش ، حكمت مى شنوم ، به زبان ، ذكر مى گویم ؛ به دل ، در آلا و نعما فكر مى كنم ؛ به دست آس (151) مى كنم ؛ به پاى گهواره مى جنبانم ، خواجه گفت : اى جان پدر! بر همین مى باش تا فرداى قیامت میان در بندیم ، من مردان گناهكار را شفاعت كنم و تو زنان گناهكار را.

دوشنبه 25/9/1387 - 14:0
دعا و زیارت
شاه درویشان  

آورده اند كه روزى امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد كوفه بود. یكى گفت كه : یا امیر! تعجب مى كنم از این دنیا كه در دست دیگران است و به نزدیك شما نیست . امیرالمؤمنین علیه السلام گفت : مى پندارى كه ما دنیا مى خواهیم و به ما نمى دهند؟ دست دراز كرد و مشتى ریگ بر گرفت . در زمان در دست مبارك وى گوهرها شد، از نیكوترین گوهرها.
گفت : اگر دنیا خواستمى براى من چنین بودى و از دست فرو ریخت . همان سنگریزه شد.
(150)

دوشنبه 25/9/1387 - 13:59
دعا و زیارت
خازنان مخزن اسرار 

آورده اند كه مردى و زنى به خصومت نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند. مرد خارجى بود، آواز بلندتر گردانید. امیرالمؤمنین علیه السلام بانگ بر وى زد. در حال سگى شد. یكى گفت : یك بانگ بر این مرد زدى سگى شد. پس چه چیز تو را مانع شد از معاویه و دفع وى ؟ گفت : ویحك (147)، اگر من خواستمى كه معاویه را بر تخت یا بر جنازه پیش من آوردندى ، هیچ توقف نرفتى و لیكن ما خازنان (148) خداییم نه به زر و سیم بلكه به اسرار وى . بر آنچه در آن سرى بود، اعتراض نكنیم ، چنانكه حق تعالى فرمود: عباد مكرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعلمون .(149)

دوشنبه 25/9/1387 - 13:59
دعا و زیارت
قتل با كارد رسول صلى الله علیه و آله و سلم  

آورده اند كه یكى از عباد بصره گفت : شبى در خواب دیدم كه قیامت برخاسته است . و حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم كه با على و حسن و حسین علیهما السلام كه در كناره حوضى بودند و خلقان را آب مى دادند و تشنگى عظیم بر من غالب بود. پیش ایشان دویدم و آب خواستم . رسول صلى الله علیه و آله و سلم گفت : وى را آب مى دهید. گفتم : چرا یا رسول الله ! گفت : زیرا كه در جوار همسایگى تو، فلان على علیه السلام را دشنام داده ، تو منعش نمى كنى . گفتم : یا رسول الله ! نمى توانستم . رسول دست بزد و كاردى بركشید و گفت : بستان این كارد را و برو سرش را تن جدا كن . من كارد بستدم و به خانه او شدم و وى بر بستر خفته بود. سرش از تن جدا كردم و باز پیش رسول آمدم . رسول صلى الله علیه و آله و سلم گفت : وى را آب دهید. مرا آب دادند. چون بیدار شدم طهارت ساختم و ركعتى نماز گزارم . فریاد واویلاه از خانه همسایه بر آمد. گفتم : چیست ؟ گفتند: فلان را بر بستر، سرش از تن جدا كرده اند. گفتم : سبحان الله ! این خوابى بود كه من دیدم و حق تعالى او را محقق گردانید. پس جماعتى را متهم گردانیدند و پیش حاكم شهر بردند و مى رنجانیدند. من برفتم و گفتم : ایشان را در این گناهى نیست و حال و قصه باز گفتم . ایشان را رها كردند و گفتند: تو را نیز گناهى نیست ، گناه وى بوده است كه على علیه السلام را دشنام داده

دوشنبه 25/9/1387 - 13:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته