گروه حماسه و مقاومت فارس- آنهایی که امروز کمتر از سی بهار از عمرشان گذشته، شنیدن قصههای جنگ را همچون قصههای هزار و یک شب، تنها شیرین و شنیدنی مییابند و گاه ممکن است، آن جانفشانیها و دلاوریها را افسانههایی از سری افسانههای شاهنامه بپندارند.... لیکن بسیارند آنانی که امروز یادگار آن روزهایند و چه بسیارشان که یادگاری از آن را نیز بر بینه و بر جان دارند تا به ما یاد آورند که دفاع ما در برابر جور دوران در آن سالها نه قصه است، نه افسانه.. بلکه حقیقتی است که خاطرهاش در سینه خاک این سرزمین جای دارد و خاطرش در قلب فرزندان این خاک.
کدام ایرانی پاکدل و غیرتمندی است که با شنیدن نام خوزستان، آتش به جانش نیافتاد!؟.. کدام قلب ایران دوستی میتواند فراموش کند آنچه را که سه دهه پیش در این تکه از سرزمین اساطیریمان رخ داد؟... اینجا خوزستان است... تکهای از خاک ایران... خونینترین تکه اش... پاکترینش.
کمی که پیشتر برویم به منطقهای میرسیم که دشت آزادگان نام دارد و مرکزی دارد که قدما، آن را در معنا معبد ناهید میدانستهاند و نامش سوسنگرد است...
آنان که خوزستان را بیشتر به اهوازش میشناسند، اگر به نقشه نگاه کنند، سوسنگرد را در محدوده شمال غرب اهواز مییابند که حدود 60 کیلومتر با آن فاصله دارد.
اگر کمی این سوتر و به سمت جنوب غرب سوسنگرد نگاهی بیاندازیم، هویزه را میبینیم و آنسو در شمال غربش شهر بستان را... رودخانه کرخه نیز از میان بستان و کنارههای سوسنگرد میخروشد و میگذرد،
امروز، اندکی بیش از سی سال از آن روز میگذرد... روزی که آفتاب آتشین خوزستان آخرین طلوعش در تابستان را سپری کرده بود و هنوز حتی به میانه آسمان هم نرسیده بود...
کمی مانده به ساعت 10 صبح، روز 31 شهریور 1359 دستوری به سرلشکر وفیق السامرایی، یکی از فرماندهان ارشد ارتش بعث... به او گفته بودند تا قبل از ظهر خود را به مرکز اصلی فرماندهی جنگ برساند... جایی که مرکز فرماندهی و هدایت ارتش عراق برای یکی از پیچیدهترین جنگهای قرن بیست و یکم بود.
چند ساعت بعد، زمانی که ساعتها در عراق عدد 12 را نشان میدادند و به وقت گذشته بود، 192 فروند هواپیمای جنگنده عراقی اولین تهاجم وحشیانه خود را به شکلی کاملاً غافلگیرانه به خاک ایران آغاز کردند و آتش جنگی را که صدام حسین قادسیه دوم مینامید افروختند، صدام این روز را روز صاعقه نامید....
192 جنگنده عراقی به پایگاههای هوایی تهران، تبریز، همدان، دزفول، بوشهر، شیراز، اصفهان و فرودگاههای اهواز، کرمانشاه، سنندج و ارومیه تاختند... اولین مردمانی که صدای گوش خراش این به اصطلاح صاعقهها را در آن ساعت گرم آخرین روز تابستان 1359 شنیدند. اهوازیها بودند... 20 دقیقه بعد، زمانی که عدنان خیرالله، وزیر دفاع عراق خبر پرواز جنگندهها را به صدام داد، او در حالی که لبخند میزد گفت: نیم ساعت دیگر کمر ایران را خواهند شکست اما نتیجه این حمله در روز اول، چیزی به جز انهدام یک هواپیمای مسافربری و یک جنگنده ایرانی نبود، در حالی که یکی از جنگندههای عراقی نیز در مسیر برگشت سقوط کرده بود و این برای چنین حمله گستردهای، کمتر از شکست نبود....
صدام که قصد داشت خوزستان را سه روزه از آن خود کند و بنیان امپراطوری جدیدش را در گرو تصرف این خطه میپنداشت، روز بعد با پنج لشکر مکانیزه و زرهی و یک تیپ مستقل نیروی مخصوص، از سه سو به این تکه طلایی از خاک ایران هجوم آورد....
در این هجوم زمینی، بخشی از ارتش عراق،مسیر شوش - دزفول را طی کردند. بخشی دیگر مسیر خرمشهر - آبادان را و الباقی از مسیر سوسنگرد - اهواز یورش آوردند...
با دقت در مسیر این یورشها میتوان فهمید که در این حمله، مهمترین جبهه، مسیری بود که از جلفائیه به سوی چزابه میرفت و سپس از بستان، سوسنگرد، حمیدیه و اهواز میگذشت... مسیری که ارتش عراق با عبور از آن میتوانست اهواز را از دست غرب تهدید کند....
در آن هنگام، رئیس جمهور ایران ابوالحسن بنیصدر بود که البته فرماندهی کل قوا را نیز به عهده داشت اما عدم حضور جدی ارتش در مناطق مرزی ایران یه واسطه اعمال خائنانه وی در آن دوران باعث شد ارتش با بیدندان مسلح عراق در این مسیر، به راحتی از پاسگاههای سوبله و صویه عبور کند و پس از آن که تنگه چزابه را هم پشتسر گذاشت، نیروهایش را به دو گروه تقسیم کرد گروهی راهی بستان شدند و گروه دوم را سوسنگرد را در پیش گرفتند....
چند روز بعد، در حالی که تقویم، چهارمین روز مهر را نشان میداد، بستان که دشمن را پشت دروازه میدید، به واسطه خیانت تعدادی از عناصر ضد انقلاب که به شهر نفوذ کرده بودند، سقوط کرد و به دست ارتش عراق افتاد... حتی تخریب پل بستان توسط مدافعین غیرتمند شهر نیز نتوانست مانع پیشروی دشمن شود...
روز بعد، ژاندارمری خوزستان گزارش داد که همه پاسگاههای مرزی منطقه، به جز پاسگاههای برزگر، کیان داشت و هخامنش سقوط کرده اند و این زمانی بود که عراقی ها تنها دو کیلومتر با دروازههای سوسنگرد فاصله داشتند....
دشمن بعثی در ناحیهای به نام سبحانیه مستقر شده و قصد داشت با ساختن پل بر روی رودخانه کرخه و عبور از آن وارد سوسنگرد شود.
روز بعد، یعنی ششمین روز از مهرماه 1359، در حالی که آتش سنگینی بر شهر میبارید، تانکهای عراقی از کرخه عبور کرده و وارد شهر شدند... تعداد اندکی نیروی مسلح که از شهر دفاع میکردند، نتوانستند کاری از پیش ببرند و در نهایت سوسنگرد سقوط کرد...
عراقیها که از این پیروزی سرمست بودند، سوسنگرد را خفاجیه نام گذاشته و حتی برای آن فرماندار نیز به کار گماردند...
پس از تصرف سوسنگرد، پیشروی نیروهای عراقی، به سمت حمیدیه ادامه یافت....
یک روز بعد، نیروهای تیپ 43 لشکر 9 عراق که از رودخانه کرخه کور عبور کرده بودند، به تیپ 35 که از سوسنگرد عبور کرده و حالا نزدیک حمیدیه بود، پیوستند....
از آن بود، سپاهیان انقلابی، که حمیدیه را نیز در خطر میدیدند، از بنیصدر که آن موقع در دزفول حضور داشت خواستند برای دفاع از حمیده، اسلحه نیمه سنگین در اختیارشان بگذارد، اما وی از این امر امتناع و با بهانهجویی عنوان کرد مسئولیت آن به عهده سپاه تهران است.
با این حال، این پاسداران که تصمیمشان را برای دفاع گرفته بودند، سراغ پادگان حمید رفته و در آنجا با همکاری تعدادی از ارتشیان، درب انبار مهمات را گشودند. 20 قبضه آر.پی.جی یک بازوکا و تعدادی ژ-3 حاصل این تلاش غیرتمندانه بود...
قرار عملیات، بامداد نهمین روز مهر تعیین شد. غیور اصلی و اندک پاسداران شهر، شبانه به سمت دشمن حرکت کردند و پس از عبور از سه راه حمیدیه در کنار جاده مستقر شدند. فرمانده گروه کوچکش را به 14 تیم آر.پی.جیزن تسلیم کرده و آنها را در پشت جاده به خط کرد.... ساعت که بر روی چهار ایستاد، علی غیور اصلی، فرمان آتش داد.... تانکهای عراقی که همچون سایر نیروهایشان غافلگیر شده بودند، نمیدانستند چطور باید از این مهلکه بگریزند، عدهای تانکها را رها کرده و گریختند و تعدادی تانک هم که در حال فرار بودند با هم برخورد کردند... در این بین چند تانک و نفربر عراقی منهدم شده و 22 تانک و نفربر دیگر به غنیمت گرفته شد.
بدین ترتیب جاده حمیدیه - سوسنگرد آزاد شد... کل نیروهای ایرانی در این عملیات، به 30 نفر هم نمیرسید... غیور اصلی و چهارنفر دیگر شهید شده و سایرین در حالی که با تعدادی از هلیکوپترهای هوانیروز ارتش حمایت میشدند به سمت سوسنگرد، حرکت کردند....
از سوی دیگر، هنگامی که خبر عقبنشینی لشکر بعث در حمیدیه به مردم سوسنگرد رسیدن، آنها نیز راه را بر عراقیهای در حال فرار بستند و قریب به هزار تن از آنان را اسیر کردند....
وقتی خورشید نهمین روز مهرماه 1359، به لحظات غروبش نزدیک میشد، دیگر هیچ نشانی از دشمن در سوسنگرد نبود و آنها که تصور میکردند لشکر عظیمی در تعقیبشان است تا نزدیکی مرز عقب نشستند و بدین ترتیب بستان نیز آزاد شد...
در حالی که ارتش عراق نیروهایش را به آن سوی مرزها، یعنی بصره برده بود و آنها را برای یورشی دوباره اماده میکرد، در این سوی مرز هیچ تدبیری برای مقابله با حملات بعدی اندیشیده نشده بود و دولت بنیصدر همچنان بر نظریه خودش استوار بود که: زمین بدهیم تا زمان بگیریم؛ نظری که هیچ ایرانی غیرتمندی آن را برنمیتابد.
مردم بستان و سوسنگرد، کمکم به شهرشان بازگشتند و این گونه به نظر میرسید که اوضاع و احوال آرام است. اما این، آرامش قبل از طوفان بود....
در نوزدهمین روز مهر، ارتش عراق یک بار دیگر تجاوز زمینیآش را از سر گرفت و این بار با شدتی بیشتر از قبل به مرزهای ایران حملهور شد بستان اولین شهری بود که دیگر بار هدف حمله قرار گرفت. عدهای از مردم، شهر را تخلیه کرده و به سوی سوسنگرد رفتند، ام عده دیگری که مانده بودند مقاومت میکردند... در دو روز بعد، آتش دشمن بر شهر بستان بسیار سنگینتر شد، سپاه پاسداران دشت آزادگان اوضاع بستان را وخیم اعلام کرد و گزارش داد جنگ در این شهر به صورت تن به تن ادامه داد. با این حال و با وجود دفاع غیرتمندانه مدافعین شهر، در روز بیست و یکم مهر، اشغال بستان آغاز شد و روز بعد، زمانی که آفتاب از میانه آسمان عبور کرده بود، بستان سقوط کرد و به تصرف دشمن درآمد....
نگاه متجاوز عراق پس از بستان، بار دیگر به سوی سوسنگرد بود... در این شرایط، مردم غیور سوسنگرد که سایه تهدید دشمن را دوباره بر سر میدیدند، از خانههای نیمه ویرانشان بیرون آمدند و برای دفاع از خاکشان فریاد آمادگی سر دادند...
اشغال سوسنگرد، برای رژیم عراق، نه تنها از نقطهنظر نظامی که از بسیاری جهات حائز اهمیت بود... از اینرو، این بار بسیار حساب شدهتر از قبل و با نیرویی قدرتمندتر، پیشرویاش را به سوی آن آغاز کرد....
از آخرین روزهای مهر ماه تا روزهای پایانی آبانماه، یعنی قریب به یک ماه تمام را ارتش عراق، بارها به سوی سوسنگرد حرکت کرد وهر بار با دلاوری و ایثار مدافعینی مواجه میشد که او را ناچار به عقبنشستن میکرد، اما در روزهای بیست و دوم و بیست و سوم آبانماه، دیگر توانی برای مقاومت باقی نمانده بود....
در حالی که تنها سلاح مدافعان، ایثار و اخلاصشان بود، متجاوزان با تجهیزات کامل و آتـش پشتیبانی توپخانه و هلیکوپتر، به پیشروی ادامه میدادند...
بعثیها با 40 دستگاه تانک و خودرو، از سوی دهلاویه، به سمت سوسنگرد پیش میآمدند... ان روز تا ساعت 6 عصر هم مقاومت در این مسیر ادامه داشت، اما در حالی که شب بر منطقه حاکم میشد، عدهی زیادی شهید و مجروح شده بودند و باقیمانده نفرات مجبور شدند از شهر عقبنشینی کنند....
آن بخش از نیروهای ارتش عراق که در شمال شرق سوسنگرد جای گرفته بودند نیز هجومشان را به سوی شهر آغاز کردند تا در آخرین ساعات جمعه بیست و سوم آبان ماه 1359، سوسنگرد از همه سو - دهلاویه، تپههای الله اکبر و ابوحمیظه، محاصره شود در این حال، سپاه پاسداران دشت آزادگان اعلام کرد: در حال حاضر هیچ راهی برای نجات زخمیها و تخلیه شهدا وجود ندارد. مگر از طریق رودخانه که باید بلم در اختیار باشد، آتش توپخانه دشمن به شدت ادامه دارد و هیچگونه امکان نقل و انتقال وجود ندارد.
درست در همان روزی که محاصره سوسنگرد کامل شد... حضرت آیتالله خامنهای، رهبر معظم انقلاب، که در آن هنگام نماینده حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع بودند در خاطراتشان نقل میکنند که، در آن روز سرهنگ سلیمی - رئیس ستاد جنگهای نامنظم - با ایشان تماس گرفته و اعلام میکند، با لشکر 92 توافقی صورت گرفته تا نیروهایش را به سوی سوسنگرد بفرستند، اما تاکنون اقدامی نشده است.
پس از جلسه آن روز، قرار شد بنیصدر برای رفع محاصره سوسنگرد وارد عمل شده و قضیه را پیگیری کند، با این حال نماینده امام که دل خوشی از عملکرد بنیصدر نداشتند، تصمیم گرفته بودند تا خود نیز وارد عمل شوند.
روز بعد، یعنی در بیست و چهارمین روز از آبان، ارتش عراق در حالی که از چند نقطه،شهر را زیر آتش توپخانهاش قرار داده بود، به پیشرویاش ادامه داد.
ساعت، 4 عصر را نشان میداد که 10 دستگاه تانک عراقی از شرق سوسنگرد وارد شهر شدند، و یک ساعت بعد نیروهای متجاوزی که از غرب به سوی سوسنگرد در حال پیشروی بودند، تنها چهارکیلومتر با شهر فاصله داشتند.... جاده هویزه نیز از سمت جنوب شهر بسته شده بود.
هر دقیقه و هر لحظه، بر تعداد زخمیها و شهدا افزوده میشد، بارش خمپاره و توپ، لحظهای به مدافعین شهر امان نمیداد. هیچ هلیکوپتری برای انتقال زخمیها و اجساد شهدا امکان فرود در شهر را نداشت و پاسداران شهر ناگزیر بودند آنها را با قایق از کرخه عبور دهند تا به حمیدیه و بعد به اهواز رسانده شوند.
روز، آخرین ساعاتش را از سر میگذارند که نیروهای پراکنده بیرون و درون سوسنگرد، جمعآوری شده و در مسجد جامع شهر ساماندهی شدند؛ جایی که به عنوان مرکز هماهنگی و هدایت عملیات معین شد.
صبح بیست و پنجمین روز آبان گزارش شد که: نیروهای عراقی وارد شهر شده، خیابان به خیابان جلو میآیند و چند خیابان را در اختیار دارند، در این میدان حدود 200 نفر کماکان در شهر مقاومت میکنند...
همان وقت بود که نماینده حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع، وارد اهواز شدند و بلافاصله تلاش کردند تا طرحی را برای شکستن محاصره سوسنگرد پیگیری نمایند.
این طرح در جلسهای با شرکت فرماندهان ارتش، سپاه و مصطفی چمران (از ستاد جنگهای نامنظم) در حضور ایشان آماده شد. قرار بر این بود تا حرکت اصلی از گلبهار به سوی سوسنگرد و حرکت فرعی از سمت سبحانیه انجام گیرد، تک اصلی به عهده تیپ 2 لشکر 92 بود و نیروهای پاسدار و ستاد جنگهای نامنظم و تک فرعی و پشتیبانی نیز به عهده تیپ 3 لشکر 92 گذارده شد...
ساعت حمله نیز، یا همان ساعت (س) روز (ر)، همزمان با طلوع آفتاب 26 آبان 1359 معین گردید.
شب هنگام، دشمن با 80 دستگاه تانک و خودروی دیگر بر قدرت زرهیاش افزود تا فشار را بر مدافعین شهر بیشتر کند... هر لحظه حلقه محاصره تنگتر میشد... مهمات رو به پایان بود. غذا و آبی باقی نمانده بود و مدافعان خسته، رسیدن نیروهای کمکی را انتظار میکشیدند.
نیمه شب و هنگامی که نماینده امام برای عملیات فردا انتظار میکشیدند، دکتر چمران سراسیمه وارد شهد و به ایشان خبر داد که از دزفول خبر بدی رسیده است...
به نظر میرسید بنیصدر ترتیبی داده تا حرکت تیپ 2 لشکر 92 که نقش اصلی در عملیات را داشت، لغو شود.
حضرت آیتالله خامنهای که متوجه این امر شده بودند، بلافاصله با تیمسار ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران تماس گرفته و علت را جویا شدند... حدس ایشان درست بود، حرکت تیپ 2 با دستور بنیصدر با این بهانه که این عملیات ممکن است باعث از دست رفتن تیپ شود، لغو شده بود...
نماینده امام (ره) به خاطر آوردند که در اوایل شب، مرحوم اشراقی - داماد امام - با ایشان تماس گرفتهاند و از قول امام گفتهاند. «سوسنگرد باید تا فردا آزاد شود.» حتی امام (ره) سفارش کرده بودند که سر تیپ فلاحی مباشر عملیات باشند.... همین امر باعث شد تا ایشان در اجرای تصمیمشان مصمم تر شوند. بنابر این بلافاصله ودر حالی که یک ساعت و نیم از نیمه شب گذشته بود ،دو نامهی جداگانه ، یکی خطاب به سرهنگ قاسمی فرماندهی لشگر 92 و یکی به سرتیپ فلاحی نوشته و دستور صریح امام را به آنان ابلاغ کردند.
ساعت6:30صبح بیست و ششمین روز از آبان ماه 1359 ،عملیات آزاد سازی سوسنگرد آغاز شد. در جاده حمیدیه _سوسنگرد، هم زمان با آتش توپخانه روی عقبه ی دشمن ،نیروهای عمل کننده موفق شدند پس از آزاد سازی روستای ابوحمیظه و با حمایت هوانیروز ارتش ،تانک های عراقی را در جنوب و شرق سوسنگرد منهدم کرده و محاصره را در این بخش ها بشکنند. از سوی دیگر نیز رزمندگانی که در سبحانیه وارد عمل شده بودند ،دشمن را وادار به عقب نشینی کردند.
ارتش جمهوری اسلامی ایران طی بیانیهای اعلام کرد: یک گردان از ستاد جنگهای نامنظم، دو گردان سپاه پاسداران و سه گردان زرهی از لشکر 92 ارتش، از دو محور حمیدیه - سوسنگرد و میشداغ- سبحانیه به سمت دشمن حمله کرده و سوسنگرد را از محاصره دشمن بیرون آوردند.
آنانی که طی روزهای قبل، خسته از درگیری مداوم در برابر دشمن، ثمره مقاومتشان را میدیدند، با چشمانیتر از اشک شوق و زبانی شاکر به لطف خدا، نیروهای تازه از راه رسیده را در آغوش میکشیدند.
حدود 80 تن از پاکترین فرزندان این سرزمین در راه بازگرداندن این تکه از خاک میهن، جان تقدیم حق کردند. دشمن بعثی در حالی که بیش از 750 کشته و 45 نفر اسیر از خود به جای گذاشته بود، ده کیلومتر از جنوب و دو کیلومتر از غرب، عقب رانده شد.
40 دستگاه تانک و خودرو، چند قبضه توپ، یک فروند هواپیما و یک فروند هلیکوپتر از ارتش دشمن منهدم و 25 دستگاه تانکر و خودرو به غنیمت گرفته شد.
هرچند سایه تهدید عراق تا پایان جنگ بر سر سوسنگرد باقی ماند و مردم نتوانستند به زندگی عادی خود برگردند، اما این رژیم هیچگاه نتوانست، بار دیگر پای به خاک این شهر بگذارد و داغ تصرف حتی یک وجب از خاک سرزمین ایران تا آخر عمر این رژیم بر دل صدامیان باقی ماند.
*مرضیه فانی