• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 475
تعداد نظرات : 273
زمان آخرین مطلب : 3515روز قبل
آموزش و تحقيقات
قرآن مى‏فرمايد: هرچه را كه خدا آفريده، نيكو آفريده است: «الّذى أحسنَ كلّ شى‏ءٍ خَلقه» حتى زهرمار در بدن مار نيكوست، ولى در بدن ما كشنده است. چنانكه آب دهان در دهان ما نيكوست، ولى اگر به سوى كسى پرتاب شود، جسارت بزرگى محسوب مى‏شود.
چهارشنبه 12/2/1386 - 0:5
دانستنی های علمی
در قرآن مى‏خوانيم: «اللّه يَتوفّىَ الانفُس حين موتها والتّى لم تَمُت فى مَنامها»  خداوند هنگام مرگ، جان‏هاى مردم را به طور كامل مى‏گيرد و آن كه نمرده است، در خواب جانش را مى‏گيرد.
گاهى راننده، اتومبيل خود را در پاركينگ خاموش مى‏كند و به منزل مى‏رود. امّا گاهى در جادّه، ماشين را روشن مى‏گذارد و به رستوران مى‏رود. در اين دو صورت راننده در ماشين نيست، ولى در صورت اوّل هم راننده نيست و هم ماشين خاموش است و در صورت دوّم تنها راننده نيست ولى ماشين روشن است.
انسان به هنگام خواب، جسمش روشن است، يعنى اعضا مشغول به كار خود مى‏باشند ولى روح به اطراف مى‏رود، امّا به هنگام مرگ، جسم خاموش مى‏شود و روح به طور كلّى از جسم جدا مى‏گردد.
چهارشنبه 12/2/1386 - 0:3
دانستنی های علمی

در برابر متلك‏ها و يا سرزنش‏هايى كه در راه حقّ مى‏شنويم، چه وظيفه‏اى داريم؟
شخصى از قاهره شترى را اجاره كرد تا به منطقه عبّاسيه برود. او بر شتر سوار شد و صاحب شتر افسار شتر را گرفته و مسافر را مى‏برد. در مسير راه، شتربان زير لب و گاهى هم بلند مسافر را مسخره مى‏كرد و چون او را مردى غريب و تنها و محتاج يافته بود، همگام با حركت شتر به جسارت‏هاى خود ادامه مى‏داد. در مسير راه شخصى اين صحنه را ديد و به مسافر گفت: آيا مى‏دانى و مى‏شنوى كه شتربان چه مى‏گويد؟ گفت: بلى! پرسيد: پس چرا از خود عكس العملى نشان نمى‏دهى؟ گفت: اگر او مرا به عباسيه مى‏رساند و مسير راه درست است، اين حرف‏ها مهم نيست، هرچه مى‏خواهد بگويد.
در سوره مطفّفين  مى‏خوانيم كه مجرمان، مؤمنان را به شكل‏هاى مختلف تحقير مى‏كنند:
1- پيوسته به آنها مى‏خندند: «اِنّ الّذين أجرَموا كانوا من الّذين آمنوا يَضحكون»
2- هر گاه از كنار آنها عبور مى‏كنند، غمزه مى‏آيند و چشمك مى‏زنند: «و اذا مَرّوا بهم يَتَغامزون»
3- همين كه به سوى دار و دسته خود بر مى‏گردند، پشت سر مؤمنان فكاهى و طنز مى‏گويند: «و اذا انقَلبوا الى اهلِهم اِنقَلبوا فَكِهين»
4- هنگامى كه مؤمنان را مى‏بينند، مى‏گويند: اينها منحرفند: «و اذا راوهم قالوا انّ هؤلاء لضالّون»
امّا مؤمنان استقامت كرده و از راه خود دست بر نمى‏دارند. قرآن در ادامه مى‏فرمايد:
روزى خواهد آمد كه مؤمنان، به كفار خواهند خنديد. «فاليوم الّذين آمنوا من الكفار يَضحكون»

منبع سایت قرائتی

چهارشنبه 12/2/1386 - 0:1
خاطرات و روز نوشت

با سلام

یادم میاد پنجم ابتدایی میخوندم تو یکی از درسها در عین ناباوری مردود شدم

موند به شهریورماه امتحانم روز هشتم شهریور ماه بود از شانس منم قراربود خانواده ام بروند

مسافرت ،از یکطرف امتحان و از طرف دیگر هم مسافرت موندم خدایا چیکار کنم خیلی وقت بود

مسافرت نرفته بودم گفتم هر چه باداباد به خانواده ام دروغکی گفتم امتحان به روز هیجدهم موکول شده

رفتیم مسافرت ولی چه مسافرتی اصلا نچسبید چون به فکر امتحان بودم که اگر مردود بشم یکسال عقب می مونم

رفتیم مسافرت و روز هفدهم برگشتیم رفتم به مدرسه سری بزنم و بیام دیدم که نوشتند امتحان علوم به روز هجدهم موکول شده

خیلی خوشحال شدم و از خدا شکر کردم و عهد بستم تا دیگر دورغ نگویم

سه شنبه 11/2/1386 - 18:2
شعر و قطعات ادبی
 

به خداوندي خدا سوگند 

به نبي ختم انبيا سوگند

 به کمالات اوليا سوگند 

به گل روي مرتضي سوگند

 دوست دارم تو را، بيا مهدي 

ز کرم گير دست ما، مهدي

 به بهشت جمال نيکويت 

به سياهي تار گيسويت

 به نگاه دو چشم مينويت 

به کمانخانه دو ابرويت

 دوست دارم تو را، بيا مهدي 

ز کرم گير دست ما، مهدي

 به مقام ولاي تو سوگند 

به صفير صداي تو سوگند

 به صفاي دعاي تو سوگند 

به گل اشکهاي تو سوگند

 دوست دارم تو را، بيا مهدي 

ز کرم گير دست ما، مهدي

 به قد و قامت دل آرايت 

به دو دست چو شاخ طوبايت

 به فراخي صدر زيبايت 

به غبار کف قدمهايت

 دوست دارم تو را، بيا مهدي 

ز کرم گير دست ما، مهدي

 به خم گيسوي نکو شامت 

به شکوه و نشاط ايامت

 به همه عاشقان بي نامت 

به همه بستگان در دامت

 دوست دارم تو را، بيا مهدي 

ز کرم گير دست ما، مهدي

سه شنبه 11/2/1386 - 12:52
شعر و قطعات ادبی

 

آرزوي همه منتظران قدمت 

با تماشاي جمال تو بسر خواهد شد

 غم مخور اي دل مسکين که عزيز زهرا 

جلوه اي مي کند و غم به سفر خواهد شد

 گر چه بي دوست بود تلخ تر از زهر حيات 

زندگي با لب نوشش چو شکر خواهد شد

 سحري جلوه نما تا به مرادم برسم 

نخل اميد من آخر به ثمر خواهد شد

 جگرم سوخته از داغ غم هجرانت 

خنک از کوثر وصل تو جگر خواهد شد

 هاشمي در سحري گفت دلا غصه مخور 

شامل لطف پدر نيز پسر خواهد شد

سه شنبه 11/2/1386 - 12:49
دعا و زیارت
 

زندگي شخصي قائم

زندگي حضرت مهدي (عج) همچون زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم و امامان معصوم عليهم السلام است. امام رضا عليه السلام فرمود:

«لباس قائم (عج) جز پارچه ي زبر و خشن، و غذاي او جز غذاي ساده نيست» («منتخب الاثر»، ص 307)

او در بر خورد با مستضعفان آنچنان است که به فرموده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم:

«هنگام حکومت مهدي (عج) نيازمنداني به حضورش مي آيند و درخواست نيازمنديهاي خود مي کنند، آن حضرت مقداري که درخواست کنندگان بتوانند حمل کنند بدون شماره به آنها مي دهد» («اثباة الهداة»، ج 7، ص 199)

امام صادق عليه السلام به «مفضّل» فرمود: «کار امام قائم (عج) سياست شب و سياحت روز و غذاي ساده است. همچون زندگي اميرالمؤمنين عليه السلام». («بحارالانوار»، ج 52، ص 359)

سه شنبه 11/2/1386 - 12:48
دانستنی های علمی
 از بچه‌هاي شر و شلوغ گردان بود. هر موقعي از مرخصي برمي‌گشت، همه گردان متوجه مي‌شدند ابراهيم وارد منطقه شده است.
   آن روز هم يك اتفاق عجيب در مقر افتاد. قبل از فرارسيدن صبح، صداي خروس در مقر گردان پيچيد و تعدادي از بچه‌ها با صداي خروس از خواب بيدار شدند. دنبال صداي خروس را كه گرفتم و رفتم به در چادر ابراهيم رسيدم، پاي خروس بيچاره را با نخ به ميله چادر بسته بود.

آهسته در چادر را كنار زدم،‌ ابراهيم تازه از خواب بيدار شده بود، در‌حالي‌كه نمي‌توانستم جلوي خنده‌ام را بگيرم،‌ گفتم:‌ اين بيچاره‌رو چرا وارد جنگ كردي؟ شنيدي روز عاشورا اجنه و حيوانات خدمت امام رسيدند و اجازه جنگ خواستند، اما... . در‌حالي‌كه هنوز بين خواب و بيداري بود نگذاشت حرفم را ادامه بدهم و گفت: «يواش بچه‌ها خوابن، ديدم شماها كه دين و ايمون درست حسابي ندارين، گفتم اينو بيارم حداقل نماز صبحتونو به موقع بخونين» خنديدم و گفتم: من كه بچه‌اي اينجا نمي‌بينم. ابراهيم نگاهي به دورتادور چادر انداخت و گفت: «اي بي‌معرفت‌ها، ما رو باش اين همه زحمت به خودمون داديم، خروس آورديم كه برادران گرامي نماز صبحشونو به موقع ادا كنن. ببينم عمليات نزديكه، آخه قبل از مرخصي اين همه نماز شب‌خون نداشتيم.» گفتم: داشتيم اما چون حضرتعالي در خواب تشريف داشتي نمي‌ديدي. اخماشو به‌هم‌كشيد و گفت: «ديگه داري وارد حريم عرفا مي‌شي‌ها،‌ خواب روزه‌دار هم عبادته.» خنديدم و گفتم: ببخشيد حاج‌آقا رمضان چند ماهي است كه آمده و رفته. بلند شد و در‌حالي‌كه پتويش را جمع مي‌كرد گفت: «پسرم شما تا حالا موجودي را ديده‌اي كه در خواب چيزي بخورد.» گفتم: نه. ابراهيم ادامه داد: «من هم براساس همين قاعده به شما عرض مي‌كنم كه خواب روزه‌دار عبادت است.» گفتم: «خدا شفا بده مثل اين كه مشكل اساسي داري.»
   فرداي آن‌روز مراسم صبحگاه كه تمام شد، ديدم تعدادي از بچه‌ها دور فرمانده گروهان و ابراهيم جمع شده‌اند. نزديك رفتم. فرمانده گروهان در‌حالي‌كه نمي‌‌توانست جلوي خنده‌اش را بگيرد، رو به ابراهيم گفت: «شما هم اينقدر سخت نگير اون خروس هم روزي كساني بودن كه اونو خوردن.» ابراهيم گفت: «از اين ناراحتم كه كله‌وپاچه‌اش رو هم درست جلوي چادر گذاشتن تا داغ منو بيشتر كنن.» بعد در‌حالي‌كه به چهره تك‌تك بچه‌ها نگاه مي‌كرد ادامه داد: «به يك شرط رضايت مي‌دهم،‌ به شرطي كه با حاج‌آقا هماهنگ كنيد من امروز همه نيروهاي گردان را به بهداري ببرم تا با انجام آزمايش سونوگرافي،‌ معلوم شود چه كساني خروس بيچاره منو خوردن.» اين را ‌كه گفت همه از خنده منفجر شدند و گذاشتند دنبال ابراهيم.
                                                                                                 علي‌اكبر رئيسي

دوشنبه 10/2/1386 - 17:14
دانستنی های علمی

آدم گاهی از ترس مادرش ظرف می​شورد، گاهی از ترس همسرش و گاهی هم از ترس مورچه​ها. تا جايی که يادم هست، مورچه​های وطنی هميشه برای خرده​های نان و شيرينی صف می​کشيدند. ولی اينجا مورچه​ها چربی غذا را ترجيح می​دهند. نه به آنهمه خرده​نان ريخته پای فر برقی توجه می​کنند و نه به بسته​های نيمه​باز بيسکويت و نه به قوطی هميشه در دسترس قند. اما فقط کافی ست قاشقی که با آن ماکارونی يا لوبياپلو جابجا کرده​ام را نشسته در ظرفشويی بگذارم. شب که برگردم خانه نمی​دانم چطور از آنهمه مورچه​ی چسبيده به قاشق تقاضا کنم که بروند خانه​ی خودشان و بخوابند. دوستان البته از خشونت ذاتی​ام نسبت به اين موجودات بی​دفاع و کوچک خبر دارند. ولی آنقدرها هم بی​رحم نيستم که شير آب را روی جمعيتشان باز کنم. صبر می​کنم تا تعدادشان کم شود.


از مورچه​ها چيز ديگری که هميشه شنيده​ام تلاش سخت و پی​گيرشان است. شايد تابحال محو تماشای تلاش مورچه​ای برای به خانه رساندن تکه​ای خوراکی بزرگتر و سنگين​تر از خودش شده باشيد. آن شب هم تلاش مورچه​ها برای بالابردن یک دانه برنج از دیوار، مدتی طولانی توجهم را جلب کرده بود. اول يکی بود و بعد دوتا شدند و بعد سه​تا. حدود نيم ساعت طول کشيد که ارتفاع دوتا کاشی را بالا رفتند. ولی دانه​ی برنج در شکاف ديوار جا نشد. تابحال به چنين موردی برنخورده بودم. فکر نکرده بودم که موجودی ممکن است اينهمه احمق باشد. کنجکاو شده بودم حسابی. نيم ساعت ديگر طول کشيد. يکی از مورچه​ها کناری آمد و دانه​ی برنج را محکم نگه داشته بود و تکان نمی​خورد. مورچه​های ديگر می​رفتند و می​آمدند و دنبال راه چاره​ای می​گشتند. بالاخره وقتی که تلاششان نتيجه​ای نداد، دانه​ی برنج را از آن بالا پايين انداختند.
صبح، دانه​ی برنج را در شکاف ديوار پيدا نکردم

 

دوشنبه 10/2/1386 - 17:3
خاطرات و روز نوشت

با سلام

با عرض سلام خدمت همه دوستان و همه مسئولین تبیان

از اینکه بنده را به عنوان برنده این ماه انتخاب کردند کمال قدردانی را دارم

گرچه شاید لیاقت این را نداشته باشم ولی مسئولین تبیان لطف کردند و مرا انتخاب کردند

بچه های زیادی بودند که واقعا تلاشهای زیادی را کردند و ان شاءا... در ماه های اتیه اسم انها را هم در لیست

منتخبین ببینیم . در ضمن  سهمی از این جایزه را ان شا ءالله از طرف همه مسئولین و کاربران تبیان

صرف کمک به ساخت ضریح حرم مطهر امام حسین علیه السلام میکنم امید است مورد مقبول

ایشان قرار بگیردو همه در این جایزه شریک شویم .

دوشنبه 10/2/1386 - 11:36
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته