اخلاق
اگر حیا برود، دین هم میرود؛ حتی اعتقادات
حضرت آیتالله حاج شیخ مجتبی تهرانی در ادامه جلسات درس \"غیرت مؤمن\" پیرامون موضوع تربیت، بحث \"حیا\" با بیان ماجرای حیای زلیخا، اختلاط دختر و پسر را خیانت به جامعه عنوان و در این امر را خطری برای جامعه عنوان کرد.
رابطه حیا و ایمان
در مورد رابطه بین حیا و ایمان این تذکر را عرض کنم که حیا و دین، خودش یک بحث مفصل است. من فقط راجع به رابطه حیا با احکام یک اشاره کردم، رابطه بین حیا و ایمان، رابطه بین حیا و دین یک رابطه بسیار دقیق و محکم است و این بحث معمولاً در مباحث معرفتی مطرح میشود. رابطه حیا با عقل و قلب و نفس و جوارح هر کدام یک بحث مجزاست. اینها که در بحث ما هست، حیای جوارحی است. بعد هم حیا من الله، حیا من الخلق، حیا من النفس و مطالبی از این دست مطرح است.
حیا، نخ تسبیح ایمان است
روایات بسیاری در این زمینه داریم که رابطه بین حیا و ایمان را مطرح میکند. روایتی را هم من اشاره کردم که از امام صادق (ع) نقل شده که: « لا ایمانَ لِمَن لا حَیاءَ لَه» کسی که حیا ندارد، ایمان ندارد.
اصلاً به طور کلی، حضرت ایمان را کأنه برحیاء استوار میکند. در اینباره ما در روایاتمان مثلاً از امام باقر (ع) داریم که فرمود: «أَلحَیاءُ وَ الایمانُ مَقرونانِ فی قَرَنٍ وَ أِذا ذَهَبَ أَحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ» حیا و ایمان دو همراه هستند که هرگاه یکی از آنها برود دیگری بدنبالش خواهد رفت.
یعنی حیا و ایمان به تعبیری با یک نخ، به هم پیوند دارند؛ مثل بند تسبیح که دانهها را به همدیگر متصل کردهاست. اینها تمام، جنبههای کنایی دارد و زیبا هم هست. اگر این پردهی حیا دریده شود، دین هم رفته است. مطمئن باشید!
علی (ع) «الایِمانُ و الحَیاءُ مَقرُونَان فی قَرَنٍ وَ لا یَفتَرِقانِ» حیا و ایمان دو همراهند که از یکدیگر جدا نمیشوند.
اگر حیا برود، دین هم میرود؛ حتی اعتقادات
تا جایی که یک روایت از پیغمبراکرم داریم که « قال رسول الله (ص): أَلحَیاء هُوَ الدّین کُلُّه» پیامبر اکرم فرمودند: حیا همه دین است.
آیات درباره روابط خانواده، خیلی روشن است که مراقب باشید و نگذارید اطفالتان در خلوتگاههای شما سرزده وارد شوند. مراقب باشید که وقتی آنها میآیند شما در حالی که قباحت دارد نباشید. طوری نشود که پردهدری بشود! پرده حیای فرزند را حفظ بکنید و به اینها بیاموزید که با اجازه وارد بشوند و سرزده وارد نشوند.
هشدار؟! نه، اعلام خطر!
اما مطلب دوم، ما راجع به فرزند یک دستور داریم که من اول روایت را میخوانم بعد توضیح می دهم. «عن جعفر بن محمد، عن ابیه، عَن آبائِه (ع) قال: قال رسول الله (ص): أَلصَّبی وَ الصَّبی وَ الصَّبی وَ الصَّبیَّة وَ الصَّبیَّة وَ الصَّبیَّة یُفَرَّقُ بَینَهُم فِی المَضاجِع لِعَشرِ سِنینَ» از امام صادق نقل شده که حضرت از پدرشان و ایشان از پدرانشان نقل کردند که پیامبر اکرم فرمودند: پسر بچه! پسر بچه! پسر بچه! دختر بچه! دختر بچه! دختر بچه! وقتی به دهسالگی رسیدند جایشان باید از همدیگر جدا شود.
فرمود: پسر بچه! پسر بچه! پسر بچه! بعد از آن، دختر بچه! دختر بچه! دختر بچه! خیلی مهم است که هرکدام را سه بار گفتند. رسول خدا چه میخواهند بگویند؟ بین بسترهای اینها فاصله بیندازید، وقتی به ده سالگی رسیدند! یعنی دو پسربچه ده ساله را در یک بستر نخوابانید! دو دختر بچه که ده ساله شدند را در یک بستر نخوابانید! دقت کنید اول میفرماید: پسرها را! بعد میگوید دخترها را در این سن جدا کنید! این تکرار خیلی روشن و گویاست. اگر بخواهیم ضعیفش کنیم، بخاطر این است که حضرت میخواهد هشدار بدهد. اگر بخواهیم با انصافتر برخورد کنیم، باید بگوییم: دارد اعلام خطر میکند!
جهت این است که وقتی بچه به این سن میرسد، ممیز میشود. ده سالگی سنی است که بچه در آن غالباً ممیز میشود، تمیز میدهد. این رابطه تنگاتنگ ممکن است به پردهداریاش ضربه بزند و در نتییجه به پاکدامنیاش سرایت کند.
ریشه پاکدامنی حیاست
میگوید: عفت، پاکدامنی! بسیار خوب، ریشه عفت چیست؟ عفت از شاخههای حیاست. علی (ع) میفرماید:« سَبَبُ العِفَّةِ، أَلحَیاء» سبب پاکدامنی حیاست.
آنچه موجب پاکدامنی میشود، عبارت از پردهداریست، حیا است. حتی حضرت یک موازنه میکند بین اینها و میفرماید: «عَلی قَدرِ الحَیاء، تَکونُ العِفَّةِ» پاکدامنی به مقدار حیا و پردهداریست.
چون حیا جنبه کمی ندارد و مربوط به روح است، جنبه کیفی دارد، شدت و ضعف دارد. هر چه حیا شدیدتر باشد، و پدر و مادر روی آن کار کردند، عفت و پاکدامنی او بیشتر میشود. فرزند به مقدار حیای خود، پاکدامنی پیدا میکند. اینکه عرض کردم در تربیت آنکه نقش زیربنایی دارد حیا است این است. در روابط گوناگون هم مطرح است که من الآن وارد این فضای محدود خانوادگی شدم.
پدر و مادر باید دنبال این باشند که از همان کوچکی، مراقبت کنند که این پرده الهیه، این حیا که یک پوشش الهی بر روی روح انسان است و هر انسانی هم دارد،دریده نشود. باید روی آن کار بکنند تا شکوفا شود. ما همه ما از نظر نهادمان موحد هستیم، اما بحث چیست؟ اگر روی آن کار کنیم میرود بالا، کار نکنی از بین میرود؛ استعداد است، در وجود فرزند هست.
پیغمبر اکرم در این روایت، ده سالگی را فرمود؛ روایت مرسلی هم صدوق دارد که حتی در آن سن را کمتر نقل میکند. آنجا شش سال را نقل میکند. اینکه مسلم است، این است که وقتی بچه به این حد برسد - ما تعبیر میکنیم - چشم و گوش او باز میشود، باید مراقب این روابط بود. چشم وگوش او باز میشود. با این شدت پیغمبر میفرماید.
اختلاط پسر و دختر، خیانت به جامعه
گاهی یک سنخ امور را مطرح میکنند که مثلاً اختلاط پسر و دختر چه اشکالی دارد؟ ببینید چه جنایتی را اینها نسبت به جامعه دارند مرتکب میشوند! من روایت خواندم. ده سال دیگر تمام شد، یک وقت نشود اینها با هم رابطه تنگاتنگ اینگونه پیدا کنند. در خلوتگاه والدین بی اجازه وارد نشود! به این سن میرسد، وقتی به بستر میرود، با همجنس خودش در یک جا نخوابد! یک وقت اشتباه نکنید! اول فرمود: أَلصَّبی وَ الصَّبی وَ الصَّبی، دوم، جدا کرد. نه دختران در یک بستر بخوابند و نه پسران!
نترسید که میگویند: فلانی سنتگرا است. بله افتخار من این است که سنتگرا هستم! چون پیغمبر من سنتگرا است. من تابع او هستم. تابع سنت انسانیه و الهیه ام. نه سنت حیوانیه روشنفکرمآبانه! از چه کسی این حرفها را نقل میکنند؟
حیای زلیخا
نترسید! میگویند: سنتگرا! بله، افتخارم این است. اولین سنتگرا پیغمبر بود. او میگوید، من نمیگویم. «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى» او از سر هوس سخن نمیگوید. هرچه میگوید وحیای است که به او شده است.
آنچه که در این باب میگوید، با فطرت انسانیت همسو است. ای کاش لااقل میرفتند آن بت پرست را میدیدند و حیا را از او یاد میگرفتند. شما قصه حضرت یوسف را میدانید. من یک روایت از امام باقر (ع) برای شما میخوانم، که وقتی از ایشان راجع به جریان حضرت یوسف سؤال میشود، حضرت فرمودند: در آنجایی که زلیخا یوسف را به گناه دعوت کرد، پوششی روی بت خود انداخت.
من یک تکه از روایت را میخوانم. «فَقالَ لَها یوسف: ما صَنَعتِ؟» یوسف به او گفت: چه کار بود کردی؟ «قالت: طَرَحتُ عَلَیها ثوباً أَستَحیِی أَن یَرانَا » روی او پوششی انداختم. پیراهن، پوشش را ثوب میگویند. خجالت میکشم، شرمم میآید که ما را ببیند. حیا میکنم که این بت ما را ببیند. «قال (ع): فَقال یوسف (ع): فَأَنتِ تَستَحیینَ مِن صَنَمِکِ وَ هُوَ لا یَسمَعُ وَ لا یَبصُر وَ لا أَستَحیی أنا مِن رَبّی؟» حضرت امام باقر فرمود: که یوسف در جواب او گفت: تو از بت خود حیا میکنی، و حال آنکه او نه میشنود و نه میبیند. نه سمیع است، نه بصیر است. حال من نباید از پروردگارم خجالت بکشم؟ تو از بت خود خجالت بکشی، من از خدایم خجالت نکشم؟!
ملاصدرا میگوید: مسئله حیا غریزهای انسانی است. ما به الامتیاز انسان از حیوان است. بتپرست هم خجالت میکشد، اکتسابی نیست. تو از خدایت خجالت نمیکشی؟ «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری» آیا نمیداند که خدا میبیند؟
مسئله این است که انسان - نگاه کنید؛ انسان!- اگر بخواهد انسانیتش را حفظ بکند، باید پردهدار باشد. پردهدری انسان را از وادی انسانیت، دور میکند. شخص را بیرون میکند.
آموزش حیا، در خانواده با پدر و مادر است
تمام دستورات دینی ما، دقیقاً حساب شده است. تمامش برای حفظ انسانیت من و تو است؛ و بعد از آن هم برای حفظ الهیت است. هم بعد انسانی، هم بعد الهی است. نگاه کنید از کجا هم شروع میکند؟! از همان اول، از محیط خانواده؛ همان موقع کودکی دستورات داده شده تا آخرآخرآ.
اینکه من عرض کردم ـ ای پدر، ای مادر ـ بدان تو غیرت داری؟ - گفتم: غیرت، حالتی روحی است که از محبت نسبت به فرزند نشأت گرفتهاست. به این میگویند: غیرت برای حفظ و حراست محبوب؛- باید هر کس دیگری را که دوست داری، نسبت به او غیرت داشته باشی و او را حراست کنی. پدر که به بچّهات علاقهمندی! مادر که به بچهات علاقهمندی! غیرت داشته باش! او را در بُعد انسانی و الهیاش حفظ کن! نگذار مثل حیوانات بشود، «إِنَّ الغَیرَةَّ مِنَ الایمان» اگر دین داری باید غیرت داشته باشی و از انسانیّت و الهیّت وجودی فرزندت حفاظت کنی. بحث ما اینجاست.
منشاء بی عفتی، رواج بی حیایی در جامعه است
رابطه میان غیرت و مسئله حیا هم تماماً هماهنگ است. معارف ما اینگونه است، یک انسان - من حتی میخواهم بگویم، انسان نه مؤمن!- هر آدمی که بخواهد انسانیت خود را حفظ بکند، باید یک همچنین غیرتی نسبت به بچهاش داشته باشد؛ چه دخترش، چه پسرش. اگر بخواهید فرزندانتان را عفیف بار بیاورید، بدانید عفت از حیا نشأت گرفته است، شاخهایست از حیاء. علی (ع) فرمود: سبب عفت، حیا است. هر مقدار حیا بالا برود، سطح عفت و پاکدامنی هم بالا میرود.
منشأ بی عفتی در جامعه ما، بی حیایی است. مردم را دریده کردند. عواملی هم که این پرده را می درند، متعدد است. پدر و مادر باید بر سرشان بزنند؛ هیچ کار هم نمیتوانند بکنند. تا آن موقع که در محیط خانواده است، در دست والدین است. وقتی که رفت بیرون و در محیط آموزشی قرار گرفت، بدبختی او بالا میرود. بدتر از همه هم محیط حاکم بر جامعه است. رسانه های تصویری، جنایتکارهای جامعه هستند. نمیتوانم دیگر حرف بزنم. بفهمید چه کار دارند میکنند.
http://effat.ir/fa/index.php?option=com چهارشنبه 8/10/1389 - 17:55
اخلاق
1- تعلق داشتن به دنیا . یعنی کسی که در این دنیا دلبستگی بیشتری داره مثلا همسر-فرزند- دارایی خیلی سخت می تونه از اونها دل بکنه.
به عبارت دیگه: كسى كه خود را وابسته به دنیا مىبیند و خود را دل سپرده و دلباخته دنیا مىداند هرگز حاضر نیست ازاسباب تعلق تعلقات خود دل بردارد و چون مرگ را روز جدایى از تعلقات مىداند به شدت از آن مىترسد كه این ترس به اعتبار سببش یعنى دلبستگىبه تعلقات بسیار مذموم مىباشد.
2- ترس از عذاب در اون دنیا
عقاب و عذاب بعد از مرگ گاهى انساندل را به دنیا نبسته است ولى از مرگ هم مىترسد چون بر اثر گناه خود را از عذاب الهى و خشم او ایمن نمىدارد این ترس بسیار ممدوح است زیراهمیشه انسان را به یاد مرگ مىاندازد و یاد مرگ هم آثار بسیار مفیدى براى روح دارد.
حضرت على(ع) مىفرمایند:
من صور الموت بین عینیه هان امرالدنیا علیه؛
هركس مرگ را بین دو چشمش تصور كند امر دنیا بر او سبك مىگردد و دنیا را به هیچ مىانگارد» (الغرر والدرر باب الموت به بقل ازسرالاسرأ على سعادت ج 2 ص 160 روایت 11) فقط یك شرط مهم دارد و آن این است كه ترس نباید آن قدر بر وجود انسان غلبه كند كه او را از رحمتخداوند تعالى مأیوس سازد؛ زیرا گناه هر چند بزرگ باشد رحمت خدا بزرگترو وسیعتر است این ترس باید در حدى باشد كه به تقواى انسان بیفزاید واو را از گناهان بپرهیزاند. آباد ساختن آخرت با عمال صالح و استغفار در پیشگاهخداوند براى راه از بین بردن ترس از مرگ است. |
|
چهارشنبه 8/10/1389 - 16:55
اهل بیت
از سلیمان اعمش نقل شده که گفت: همسایهای داشتم که با او رفت و آمد میکردم. شب جمعهای پیش او رفتم و درباره زیارت امام حسین(علیهالسلام) سؤال کردم، آن شخص گفت، بدعت است و هر بدعتی گمراهی و هر گمراهی در آتش است.
سلیمان گوید: با غیض و غضب از کنار او برخاستم و با خود گفتم: سحر پیش او میروم و برخی از فضایل حضرت حسین(علیهالسلام) را برای او نقل میکنم،اگر بر عناد خود اصرار ورزید، او را میکشم.
هنگام سحر سراغ او رفتم، درب خانهاش را کوبیدم و او را با نام صدا زدم،همسرش گفت: شوهر به زیارت امام حسین(علیهالسلام) رفته است.
سلیمان گوید: دنبال او به زیارت آن حضرت رفتم، چون داخل حرم شدم او را در سجده دیدم که گریه میکند، و مشغول توبه و استغفار است. بعد از مدتی طولانی سر از سجده برداشت. به او گفتم: تو دیشب منکر زیارت امام حسین(علیهالسلام) بودی و آن را بدعت میدانستی،اکنون خود به زیارت آمدهای؟!
در جواب گفت: ای سلیمان، مرا ملامت نکن. من تا دیشب ائمه(علیهمالسلام) را قبول نداشتم،اما خوابی دیدم که مرا به وحشت انداخت: مردی جلیل القدر را – با قامتی متوسط که از بزرگی جلالت و جمال و کمال قادر بر توصیف او نیستم – دیدم که گروهی اطراف او بودند، و در کنارش بزرگواری بود که تاجی بر سر داشت.
از یکی از خدام پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: این محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله) و آن دیگری علی مرتضی(علیهالسلام) – وصی او – است، با دقت نگاه کردم ناقهای از نور – که بین زمین و آسمان در حرکت بود – دیدم که بر او هودجی از نور بود و در آن دو زن نشسته بودند.
گفتم: این ناقه از کیست؟ گفت: از خدیجه کبری و فاطمه زهرا(سلاماللهعلیهما) است. گفتم: این جوان کیست؟ گفت: حسن بن علی(علیهالسلام) است. گفتم: به کجا میروند؟ گفت: به زیارت سیدالشهدا حسین بن علی(علیهماالسلام) که در کربلا مظلوم شهید شده است. آنگاه خواستم به جانب هودجی که حضرت فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) در آن بود، بروم، دیدم رقعههایی از اسمان فرو میریزد.
پرسیدم: این رقعهها چیست؟ گفت: در این رقعهها نوشته: «امان من الله لزوار الحسین(علیهالسلام) لیله الجمعه؛ امان است از جانب خداوند برای زائرین امام حسین(علیهالسلام) در شب جمعه».
من هم از آن رقعهها درخواست کردم. گفت: تو میگویی زیارت بدعت است، به تو داده نمیشود، تا معتقد به فضل و شرف آن بزرگوار باشی و به زیارت او بروی. (ناگاه هاتفی ندا کرد: آگاه باشید که ما و شیعیان ما در درجه عالیهای از بهشت هستیم).
پس با ترس و وحشت بیدار شدم و در همان ساعت اراده زیارت سید خودم امام حسین (علیه السلام) نمودم و اکنون به سوی پروردگار توبه میکنم.
سوگند به خدا ای سلیمان، تا زندهام زیارت آن حضرت را ترک نخواهم کرد.[1}
پاورقی:
[۴] - دارالسلام: ج ۱، ص ۲۴۵ – نجم الثاقب: ص ۲۷۷ . به نقل از مزار ابن المشهدی و منتخب طریحی، بحارالانوار: ج ۱۰۱، ص ۵۸ به نقل از مزار کبیر.
سه شنبه 7/10/1389 - 18:20
اهل بیت
مرحوم آخوند ملا عبدالحمید قزوینی گوید: در طول مدت مجاورتم زیارت مخصوصه حسینیه را مداومت نمودهام. مگر آن ایام که تصمیم گرفتم چهل شب در مسجد سهله بیتوته کنم، همه آنها را پیاده و غالبا از بیراهه میرفتم، و معمولا در ایوان اطاقهای صحن مطهر و یا در خود صحن یا توابع آن منزل مینمودم، چون بضاعتی نداشتم قادر بر پرداخت کرایه منزل نبودم.
اتفاقا روزی به اراده کربلا بیرون رفتم، چون به بلندی وادیالسلام رسیدم، جمعی از اعیان را دیدم که برای مشایعت آقازادهای بیرون آمدهاند، پس او را با کمال احترام سوار کجاوه کردند،و دعای سفر در گوش او خواندند و قدری با او همراه شدند، و او با نوکر و لوازم سفر روانه گردید.
چون این را دیدم و ذلت خود را مشاهده کرد، ملول و خجل شدم، و تصمیم گرفتم دیگر اینگونه با ذلت و خواری به زیارت نروم، چون برگشتم بر همان اراده بودم. تا آنکه وقت زیارت مخصوصه رسید، چند نفر از طلاب از من خواستند با آنها به زیارت بروم. من قبول نکردم و گفتم: کرایه مسافرخانه ندارم و پیاده هم نمیروم.
گفتند: تو همیشه پیاده میرفتی! گفتم: دیگر نمیروم. گفتند: این دفعه که ما اراده پیاده رفتن داریم بیا که ما از راه باز نمانیم، بعد خود میدانی.
بعد از اصرار، توشه راه خریدند و روانه شدیم.
فردای آن روز، روز زیارت بود. صبح بیرون رفتیم تا ظهر در کاروانسرای شور بخوابیم و در شب به کربلا برسیم. کاروانسرا مخروبه بود و هوا هم گرم و کسی نبود، به علاوه در آنجا خوف دزد هم بود.
پس از صرف غذا خوابیدیم. من از همراهان زودتر بیدار شدم. و آفتابه برداشته برای وضو رفتم. در اثنای وضو که مشغول مسح پا بودم شخصی را دیدم در لباس اعراب، پیاده از در کاروانسرا داخل گردید، و با سرعت به نزد من آمد. گمان کردم دزد است، لکن نترسیدم چون چیزی با خود نداشتم.
نزدیک آمد و متوجه من شد و گفت: ملا عبدالحمید قزوینی تو هستی؟ چون بدون سابقه آشنایی نام مرا برد تعجب کردم گفتم: آری منم. گفت: تویی که گفتی من با این ذلت و خواری دیگر به کربلا نمیروم؟ گفتم: آری، گفت: اینک آماده شو که مولای تو حضرت ابوالفضل و آقای تو حضرت علی بن الحسین(علیهماالسلام) به استقبال تو آمدهاند، که قدر خود را بدانی و به زرق و برق بیاعتبار دنیا افسرده و مهموم نگردی.
چون این سخن را شنیدم مات و مبهوت شدم که او چه میگوید: ناگاه دو نفر سوار با شمایل آن بزرگوار که شنیده و در کتب اخبار و متقل خوانده بودم دیدم، با آلات و اسلحه حرب، حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) در جلو و علی اکبر(علیهالسلام) از پشت سر، از در کاروانسرا داخل صحن گردیدند. چون این واقعه را دیدم،بیاختیار خود را از بالای صفه پایین انداختم، دویدم خود را به پای اسبهای ایشان انداختم، بوسیدم، و به دور اسبهای ایشان گردیدم، و زانو و رکاب و پایشان را میبوسیدم.
با خود گفتم: خوبست رُفقا را هم بیدار کنم تا به خدمت آن دو فرزند حیدر کرار (علیهالسلام) برسند، پس با سرعت به نزد ایشان رفتم و یکی را با دست حرکت دادم و گفتم: ملا محمد جعفر برخیز که حضرت عباس و علی اکبر(علیهماالسلام) به استقبال آمدهاند. بیا به خدمت ایشان شرفیاب شو.
ملا محمد جعفر چون این سخن را شنید گفت: آخوند چه میگویی؟شوخی میکنی! گفتم: نه والله! راست میگویم. بیا ببین هر دو تشریف دارند.
چون این حالت و اصرار را از من دید دانست که چیزی هست،برخاست، چون رفتیم کسی را ندیدیم،و از در کاروانسرا هم بیرون رفته، اطراف صحرا را که هموار بود و تا مسافت بسیار دور دیده میشد مشاهده کردیم،اثری یا غباری از آن پیاده و دو سوار ندیدیم. پس متأسف و متحیر برگشتیم.
از عزم و اراده سابق نادم شدم و توبه کردم و تصمیم گرفتم که هرگز زیارت آن مظلوم را ترک نکنم، اگر چه از نظر ظاهر بر وجه ذلت و زحمت باشد.[1]
پاورقی:
[۵] - دارالسلام عراقی: ص ۴۴۸. خلاصهاز واقعه هفتم.
سه شنبه 7/10/1389 - 18:17
سخنان ماندگار
پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله):
مردم را به دوستانشان بیازمایید؛ زیرا آدمى با كسى كه از رفتارش خوشش بیاید، دوستى مىكند.
تنبیه الخواطر، ج 2، ص 249
سه شنبه 7/10/1389 - 15:34
اهل بیت
پاسخ:
پاسخ از حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی (حفظه الله):
سالار شهیدان در نامهها و سخنرانیهای رسمی خود فرمودند: من بدین علّت تصمیم به قیام گرفتهام که از جدّم رسول الله شنیدم: وقتی حاکمی ستمکار زمام امور جامعه را به دست گرفت و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال کرد و سنّت خدا و پیامبر او را به بازی گرفت، باید با زبان و قلم و سلاح در برابر او ایستاد و هر کسی با چنین زمامداری مبارزه نکند، خدای سبحان او را همتای آن ستمگر کیفر میدهد؛ «من رأی سلطاناً جائراً مستحلا ً لحرم الله، ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنّة رسول الله، یعمل فى عباد الله بالإثم والعدوان، ثمّ لم یغیّر بقول ولا فعل، کان حقیقاً علی الله أن یدخله مدخله»[1].
سالار شهیدان که وارث پیامبران اولواالعزم و جزو امامان اولواالعزم به معنایی که ارائه شد است، برای براندازی نظام سلطهگر اموی مصمّم گشتند و دشواریها و خطرهایی چون تبعید، مهاجرت، شهادت و اسارت خانواده و فرزندان را پذیرا شدند. حتّی به ایشان تهمت خارجی بودن زدند و آن حضرت (علیهالسلام) را آشوبگر و خرابکار خواندند. آن حضرت (علیهالسلام) در پاسخ به این بهتانهای ناجوانمردانه، در وصیتنامهٴ رسمی خویش اعلام کردند: «إنى لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فى أُمّة جدّى (صلی الله علیه و آله و سلم)، أُرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدّى و أبى على بن أبى طالب»[2]؛ یعنی من از همهٴ تهمتهای یاد شده منزّهام و از آنها تبرّی میجویم. هدف سامی من، همان مقصود راقی پیامبران خداست و راه من نیز همان صراط مستقیم سلف صالحِ نبوّت و ولایت و امامت است.
این بود که امام حسین (علیهالسلام) در موسم حج که همهٴ زائران عازم عرفات بودند، آهنگ مناسک حج نکردند و به سراغ آنها نرفتند، بلکه با یارانش به سوی عراق رهسپار شد تا توجّه همگان را در اعتمار موقع حج جلب کند.
پی نوشتها:
[1] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۸۱
[2] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹
منبع: شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، ص ۱۸۵ و ۱۹۹
دوشنبه 6/10/1389 - 22:12
اهل بیت
پاسخ از حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی (حفظه الله):
با این که در بستر تاریخ کشتار بیرحمانهٴ زیادی رخ داده است و همهٴ آن جنگها و جنایتها در لا به لای کتابهای تاریخ دفن شده است و محققان باید نبش تاریخ کنند تا زوایای تاریک آنها روشن و دانسته شود که در قرنهای گذشته بر این مرز و بوم چه گذشته است. اما صرف مظلوم بودن افراد مقتول، موجب ماندن آنان در حافظهٴ روز گار نمیشود. بسیاری از مظلومان و ستمدیدگان تاریخ فراموش شدهاند و اکنون نامی از آنان برجای نمانده است؛ کسی که برای کشورگشایی و هدفهای غیر خدایی میجنگد، در تاریخ مدفون میشود.
تنها واقعهای که چونان نگینی بر انگشتری تاریخ میدرخشد و قدر اول آسمان جهاد و اجتهاد و قیام و اقدام است، همانا واقعهٴ عاشوراست؛ زیرا سالار شهیدان برای احیای دین خدا قیام کرد و از آنجا که دین الهی «حیّ لایموت» است، احیاگر دین نیز هرگز نمیمیرد و نامش برای همیشه بر جریدهٴ عالم ثبت است.
پس از واقعهٴ کربلا و شهادت امام حسین (علیهالسلام) و یارانش، امویان چنین میپنداشتند که اسلام نابود شده است و دیگر نشانی از آن برجای نخواهد ماند. یزید سرْخوش از این پندار خام، طبل نابودی دین بر کوفت و چنین سرود:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحى نزل
یعنی دین و حکومت از بازیچههای بنیهاشم بود و اکنون جز افسانهای از آن بر جای نمانده است. نه وحیی نازل شده و نه خبری آمده است؛ ولی پس از سخنان گهربار و حماسی امام سجّاد (علیهالسلام) و زینب (علیهاالسلام) یاوههای امویان باطل شد و دین، زندگی جاوید یافت.
خلاصه آنکه:
۱. آنچه در قلمرو تاریخ طبیعی است، محکوم دگرگونی و زوال است.
۲. آنچه صبغهٴ فراطبیعی دارد، مصون از فناست.
۳. سند این دو قضیّه در متن آنها نهفته است؛ زیرا منطقهٴ طبیعتْ صحنهٴ جهش، حرکت، برخورد و سرانجام، زوال است و ساحت فراطبیعتْ میدان ثبات، تجرّد، دوام و خلود است؛ ﴿ما عندکم ینفد و ما عند الله باقٍ﴾[1]. چیزی که برای وجه خداست از آسیب سیلان و حرکت مصون است؛ ﴿کلّ شیءٍ هالک إلاّ وجهَه﴾[2].
پی نوشتها:
[۱] ـ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۲
[2] ـ سورهٴ نحل، آیهٴ ۹۶
منبع: شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، ص ۲۲۳-۲۲۷
دوشنبه 6/10/1389 - 22:1
اقتصاد
چهل توصیه برای موفقیت یک فروشنده درقرن بیست ویکم
1 . همیشه راست بگوئید ( به خاطر سپردن آن آسانتر است ).
2. با تمام وجود انرژی خودرا به کار بپردازید.
3. به حرفه وشغل خود افتخار کنید .
4. به این اعتقاد برسید که مشتری دارای اطلاعات بیشتری از شماست .
5. با دید منفی وناامیدانه پا به میدان نگذارید .
6. از پاسخ رد مشتری دل آزرده وناامید نشوید .
7. روحیه رقابت وخطر کردن را در خود تقویت کنید .
8. در هیچ شرایطی مشتری را دست کم نگیرید .
9. کمک به همکارانتان در فرصت های مناسب را سرلوحه کار خود قراردهید .
10. صادق بودن با خود در مورد ماهیت موسسه ای که برایش کار می کنید .
11. روحیه قبول مسئولیت شکست های خودرا داشته باشید .
12. خوش برخورد باشید وبد بدرقه نباشید .
13. در همه حال حامل این پیام باشید که اعتماد به شما کار درستی است .
14. بذله گو باشید ومودب در همه حال به یاد داشته باشید که موفقیت حق شماست .
15. خودتان را به اعتبار بفروشید ( قائل شدن اعتبار مناسب برای خودتان ) .
16. خجالتی نباشید معرفی شده های جدید خونی است که برای ادامه حیات فروشندگی لازم است .
17. ببینید برای کجا کار می کنید وچه می فروشید .
18. هنگام کار حواستان را کاملا جمع کنید .
19. دارای برنامه منظم روزانه باشید .
20. با ظاهر آراسته در محل کار وملاقات حضور یافته ودقت نمائید وسایل کیف شما مرتب ومنظم باشد .
21. درحین انجام وظیفه از خود شور وشوق نشان دهید .
22. به جای مجبور کردن مشتری بکوشید اورا آگاه نمائید .
23. مطالعه بروشورهای کالای خودتان وکالای سایر رقبا ضروری می باشد .
24. سعی کنید همیشه درجریان آخرین اطلاعات قرار داشته باشید .
25. برای دریافت سفارش از مشتری دستپاچه نشوید .
26. حتی المقدور از شواهد ونمونه ها استفاده کنید .
27. با مشتری چاپلوسانه وحقارت آمیز برخورد نکنید .
28. فریب طرح های بزرگ وپر سود را نخورید .
29. روز بعد از دیدار به مشتری تلفن کنید یا نامه بنویسید .
30. زود آغاز کنید در نظر داشته باشید که قبل از ساعت 9 صبح هم در جهان گردش است .
31. از نصب تابلوهای شعاری که بار عاطفی دارد شدیدا خودداری نمائید .
32. با دقت به حرفهای مشتری گوش دهید واحساس مشتری را درک کنید .
33. سازگاری کردن کالا یا خدمات بانیاز مشتری را جدی بگیرید .
34. نیازهای مشتری را پیدا کنید .
35. وانمود کنید که یک مشاور هستید ( زیرا چنین نیز هست ) .
36. ایراد سخنرانی برای گروههای بازرگانی وعادی ویادگیری مهارت های سخنرانی در سرلوحه امورتان قرارگیرد .
37. هیچوقت مشتری را طرف مقابل ( دشمن ) فرض نکنید .
38. همیشه حرفهای مشتری را یادداشت کنید .
39. ارتباط خودرا با مشتری پیگیری وبا مشتری های قدیم قطع نکنید .
40. کالا وخدمت را از دید مشتری بسنجید .
دوشنبه 6/10/1389 - 22:0
اخلاق
اگر حیا برود، دین هم میرود؛ حتی اعتقادات
حضرت آیتالله حاج شیخ مجتبی تهرانی در ادامه جلسات درس \"غیرت مؤمن\" پیرامون موضوع تربیت، بحث \"حیا\" با بیان ماجرای حیای زلیخا، اختلاط دختر و پسر را خیانت به جامعه عنوان و در این امر را خطری برای جامعه عنوان کرد. |
|
رابطه حیا و ایمان
در مورد رابطه بین حیا و ایمان این تذکر را عرض کنم که حیا و دین، خودش یک بحث مفصل است. من فقط راجع به رابطه حیا با احکام یک اشاره کردم، رابطه بین حیا و ایمان، رابطه بین حیا و دین یک رابطه بسیار دقیق و محکم است و این بحث معمولاً در مباحث معرفتی مطرح میشود. رابطه حیا با عقل و قلب و نفس و جوارح هر کدام یک بحث مجزاست. اینها که در بحث ما هست، حیای جوارحی است. بعد هم حیا من الله، حیا من الخلق، حیا من النفس و مطالبی از این دست مطرح است.
حیا، نخ تسبیح ایمان است
روایات بسیاری در این زمینه داریم که رابطه بین حیا و ایمان را مطرح میکند. روایتی را هم من اشاره کردم که از امام صادق (ع) نقل شده که: « لا ایمانَ لِمَن لا حَیاءَ لَه» کسی که حیا ندارد، ایمان ندارد.
اصلاً به طور کلی، حضرت ایمان را کأنه برحیاء استوار میکند. در اینباره ما در روایاتمان مثلاً از امام باقر (ع) داریم که فرمود: «أَلحَیاءُ وَ الایمانُ مَقرونانِ فی قَرَنٍ وَ أِذا ذَهَبَ أَحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ» حیا و ایمان دو همراه هستند که هرگاه یکی از آنها برود دیگری بدنبالش خواهد رفت.
یعنی حیا و ایمان به تعبیری با یک نخ، به هم پیوند دارند؛ مثل بند تسبیح که دانهها را به همدیگر متصل کردهاست. اینها تمام، جنبههای کنایی دارد و زیبا هم هست. اگر این پردهی حیا دریده شود، دین هم رفته است. مطمئن باشید!
علی (ع) «الایِمانُ و الحَیاءُ مَقرُونَان فی قَرَنٍ وَ لا یَفتَرِقانِ» حیا و ایمان دو همراهند که از یکدیگر جدا نمیشوند.
اگر حیا برود، دین هم میرود؛ حتی اعتقادات
تا جایی که یک روایت از پیغمبراکرم داریم که « قال رسول الله (ص): أَلحَیاء هُوَ الدّین کُلُّه» پیامبر اکرم فرمودند: حیا همه دین است.
آیات درباره روابط خانواده، خیلی روشن است که مراقب باشید و نگذارید اطفالتان در خلوتگاههای شما سرزده وارد شوند. مراقب باشید که وقتی آنها میآیند شما در حالی که قباحت دارد نباشید. طوری نشود که پردهدری بشود! پرده حیای فرزند را حفظ بکنید و به اینها بیاموزید که با اجازه وارد بشوند و سرزده وارد نشوند.
هشدار؟! نه، اعلام خطر!
اما مطلب دوم، ما راجع به فرزند یک دستور داریم که من اول روایت را میخوانم بعد توضیح می دهم. «عن جعفر بن محمد، عن ابیه، عَن آبائِه (ع) قال: قال رسول الله (ص): أَلصَّبی وَ الصَّبی وَ الصَّبی وَ الصَّبیَّة وَ الصَّبیَّة وَ الصَّبیَّة یُفَرَّقُ بَینَهُم فِی المَضاجِع لِعَشرِ سِنینَ» از امام صادق نقل شده که حضرت از پدرشان و ایشان از پدرانشان نقل کردند که پیامبر اکرم فرمودند: پسر بچه! پسر بچه! پسر بچه! دختر بچه! دختر بچه! دختر بچه! وقتی به دهسالگی رسیدند جایشان باید از همدیگر جدا شود.
فرمود: پسر بچه! پسر بچه! پسر بچه! بعد از آن، دختر بچه! دختر بچه! دختر بچه! خیلی مهم است که هرکدام را سه بار گفتند. رسول خدا چه میخواهند بگویند؟ بین بسترهای اینها فاصله بیندازید، وقتی به ده سالگی رسیدند! یعنی دو پسربچه ده ساله را در یک بستر نخوابانید! دو دختر بچه که ده ساله شدند را در یک بستر نخوابانید! دقت کنید اول میفرماید: پسرها را! بعد میگوید دخترها را در این سن جدا کنید! این تکرار خیلی روشن و گویاست. اگر بخواهیم ضعیفش کنیم، بخاطر این است که حضرت میخواهد هشدار بدهد. اگر بخواهیم با انصافتر برخورد کنیم، باید بگوییم: دارد اعلام خطر میکند!
جهت این است که وقتی بچه به این سن میرسد، ممیز میشود. ده سالگی سنی است که بچه در آن غالباً ممیز میشود، تمیز میدهد. این رابطه تنگاتنگ ممکن است به پردهداریاش ضربه بزند و در نتییجه به پاکدامنیاش سرایت کند.
ریشه پاکدامنی حیاست
میگوید: عفت، پاکدامنی! بسیار خوب، ریشه عفت چیست؟ عفت از شاخههای حیاست. علی (ع) میفرماید:« سَبَبُ العِفَّةِ، أَلحَیاء» سبب پاکدامنی حیاست.
آنچه موجب پاکدامنی میشود، عبارت از پردهداریست، حیا است. حتی حضرت یک موازنه میکند بین اینها و میفرماید: «عَلی قَدرِ الحَیاء، تَکونُ العِفَّةِ» پاکدامنی به مقدار حیا و پردهداریست.
چون حیا جنبه کمی ندارد و مربوط به روح است، جنبه کیفی دارد، شدت و ضعف دارد. هر چه حیا شدیدتر باشد، و پدر و مادر روی آن کار کردند، عفت و پاکدامنی او بیشتر میشود. فرزند به مقدار حیای خود، پاکدامنی پیدا میکند. اینکه عرض کردم در تربیت آنکه نقش زیربنایی دارد حیا است این است. در روابط گوناگون هم مطرح است که من الآن وارد این فضای محدود خانوادگی شدم.
پدر و مادر باید دنبال این باشند که از همان کوچکی، مراقبت کنند که این پرده الهیه، این حیا که یک پوشش الهی بر روی روح انسان است و هر انسانی هم دارد،دریده نشود. باید روی آن کار بکنند تا شکوفا شود. ما همه ما از نظر نهادمان موحد هستیم، اما بحث چیست؟ اگر روی آن کار کنیم میرود بالا، کار نکنی از بین میرود؛ استعداد است، در وجود فرزند هست.
پیغمبر اکرم در این روایت، ده سالگی را فرمود؛ روایت مرسلی هم صدوق دارد که حتی در آن سن را کمتر نقل میکند. آنجا شش سال را نقل میکند. اینکه مسلم است، این است که وقتی بچه به این حد برسد - ما تعبیر میکنیم - چشم و گوش او باز میشود، باید مراقب این روابط بود. چشم وگوش او باز میشود. با این شدت پیغمبر میفرماید.
اختلاط پسر و دختر، خیانت به جامعه
گاهی یک سنخ امور را مطرح میکنند که مثلاً اختلاط پسر و دختر چه اشکالی دارد؟ ببینید چه جنایتی را اینها نسبت به جامعه دارند مرتکب میشوند! من روایت خواندم. ده سال دیگر تمام شد، یک وقت نشود اینها با هم رابطه تنگاتنگ اینگونه پیدا کنند. در خلوتگاه والدین بی اجازه وارد نشود! به این سن میرسد، وقتی به بستر میرود، با همجنس خودش در یک جا نخوابد! یک وقت اشتباه نکنید! اول فرمود: أَلصَّبی وَ الصَّبی وَ الصَّبی، دوم، جدا کرد. نه دختران در یک بستر بخوابند و نه پسران!
نترسید که میگویند: فلانی سنتگرا است. بله افتخار من این است که سنتگرا هستم! چون پیغمبر من سنتگرا است. من تابع او هستم. تابع سنت انسانیه و الهیه ام. نه سنت حیوانیه روشنفکرمآبانه! از چه کسی این حرفها را نقل میکنند؟
حیای زلیخا
نترسید! میگویند: سنتگرا! بله، افتخارم این است. اولین سنتگرا پیغمبر بود. او میگوید، من نمیگویم. «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى» او از سر هوس سخن نمیگوید. هرچه میگوید وحیای است که به او شده است.
آنچه که در این باب میگوید، با فطرت انسانیت همسو است. ای کاش لااقل میرفتند آن بت پرست را میدیدند و حیا را از او یاد میگرفتند. شما قصه حضرت یوسف را میدانید. من یک روایت از امام باقر (ع) برای شما میخوانم، که وقتی از ایشان راجع به جریان حضرت یوسف سؤال میشود، حضرت فرمودند: در آنجایی که زلیخا یوسف را به گناه دعوت کرد، پوششی روی بت خود انداخت.
من یک تکه از روایت را میخوانم. «فَقالَ لَها یوسف: ما صَنَعتِ؟» یوسف به او گفت: چه کار بود کردی؟ «قالت: طَرَحتُ عَلَیها ثوباً أَستَحیِی أَن یَرانَا » روی او پوششی انداختم. پیراهن، پوشش را ثوب میگویند. خجالت میکشم، شرمم میآید که ما را ببیند. حیا میکنم که این بت ما را ببیند. «قال (ع): فَقال یوسف (ع): فَأَنتِ تَستَحیینَ مِن صَنَمِکِ وَ هُوَ لا یَسمَعُ وَ لا یَبصُر وَ لا أَستَحیی أنا مِن رَبّی؟» حضرت امام باقر فرمود: که یوسف در جواب او گفت: تو از بت خود حیا میکنی، و حال آنکه او نه میشنود و نه میبیند. نه سمیع است، نه بصیر است. حال من نباید از پروردگارم خجالت بکشم؟ تو از بت خود خجالت بکشی، من از خدایم خجالت نکشم؟!
ملاصدرا میگوید: مسئله حیا غریزهای انسانی است. ما به الامتیاز انسان از حیوان است. بتپرست هم خجالت میکشد، اکتسابی نیست. تو از خدایت خجالت نمیکشی؟ «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری» آیا نمیداند که خدا میبیند؟
مسئله این است که انسان - نگاه کنید؛ انسان!- اگر بخواهد انسانیتش را حفظ بکند، باید پردهدار باشد. پردهدری انسان را از وادی انسانیت، دور میکند. شخص را بیرون میکند.
آموزش حیا، در خانواده با پدر و مادر است
تمام دستورات دینی ما، دقیقاً حساب شده است. تمامش برای حفظ انسانیت من و تو است؛ و بعد از آن هم برای حفظ الهیت است. هم بعد انسانی، هم بعد الهی است. نگاه کنید از کجا هم شروع میکند؟! از همان اول، از محیط خانواده؛ همان موقع کودکی دستورات داده شده تا آخرآخرآ.
اینکه من عرض کردم ـ ای پدر، ای مادر ـ بدان تو غیرت داری؟ - گفتم: غیرت، حالتی روحی است که از محبت نسبت به فرزند نشأت گرفتهاست. به این میگویند: غیرت برای حفظ و حراست محبوب؛- باید هر کس دیگری را که دوست داری، نسبت به او غیرت داشته باشی و او را حراست کنی. پدر که به بچّهات علاقهمندی! مادر که به بچهات علاقهمندی! غیرت داشته باش! او را در بُعد انسانی و الهیاش حفظ کن! نگذار مثل حیوانات بشود، «إِنَّ الغَیرَةَّ مِنَ الایمان» اگر دین داری باید غیرت داشته باشی و از انسانیّت و الهیّت وجودی فرزندت حفاظت کنی. بحث ما اینجاست.
منشاء بی عفتی، رواج بی حیایی در جامعه است
رابطه میان غیرت و مسئله حیا هم تماماً هماهنگ است. معارف ما اینگونه است، یک انسان - من حتی میخواهم بگویم، انسان نه مؤمن!- هر آدمی که بخواهد انسانیت خود را حفظ بکند، باید یک همچنین غیرتی نسبت به بچهاش داشته باشد؛ چه دخترش، چه پسرش. اگر بخواهید فرزندانتان را عفیف بار بیاورید، بدانید عفت از حیا نشأت گرفته است، شاخهایست از حیاء. علی (ع) فرمود: سبب عفت، حیا است. هر مقدار حیا بالا برود، سطح عفت و پاکدامنی هم بالا میرود.
منشأ بی عفتی در جامعه ما، بی حیایی است. مردم را دریده کردند. عواملی هم که این پرده را می درند، متعدد است. پدر و مادر باید بر سرشان بزنند؛ هیچ کار هم نمیتوانند بکنند. تا آن موقع که در محیط خانواده است، در دست والدین است. وقتی که رفت بیرون و در محیط آموزشی قرار گرفت، بدبختی او بالا میرود. بدتر از همه هم محیط حاکم بر جامعه است. رسانه های تصویری، جنایتکارهای جامعه هستند. نمیتوانم دیگر حرف بزنم. بفهمید چه کار دارند میکنند.
دوشنبه 6/10/1389 - 19:22
اخلاق
1) حجاب و عفاف هر دو به معنی مانع و بازدارنده هستند؛ اما حجاب مانع و بازدارنده ظاهری است؛ ولی عفاف مانع و بازدارنده باطن است.
2) بین حجاب و عفاف تاثیر متقابل وجود دارد؛ به این ترتیب که هرچه عفاف درونی و باطنی انسان بیشتر باشد، باعث رعایت حجاب و پوشش ظاهری بیشتر و بهتر در مواجهه با نامحرم میشود و در مقابل نیز هرچه حجاب و پوشش ظاهری بیشتر و بهتر باشد، موجب تقویت و افزایش و دستیابی انسان به مراتب بالاتر عفاف میگردد.
3) همانطور که برخورداری از حجاب و پوشش ظاهری به معنای برخورداری از همه مراتب عفاف نیست، عفاف بدون حجاب و پوشش ظاهری نیز قابل تصور نیست. لذا نمیتوان خانم یا آقایی که عریان و یا نیمهعریان در انظار عمومی ظاهر میشود را عفیف دانست.
4) رعایت حجاب و پوشش ظاهری بر اساس ویژگی تاثیر ظاهر انسان در باطن او، حد اقل یکی از علامتها و نشانههای عفاف است.
5) ممکن است برخی افراد حجاب و پوشش ظاهری داشته باشند ولی عفاف و طهارت باطنی را در خویش به طور کامل ایجاد نکرده باشند. از سوی دیگر ممکن است افرادی بدون رعایت حجاب ظاهری ادعای عفیف بودن نمایند و بگویند\"آدم باید قلبش پاک باشد\" ولی باید بدانند که قلب و درون پاک، ظاهر پاک را میپروراند و هرگز قلب پاک، میوه تلخ و ناپاک بدحجابی و یا بیحجابی نمیرویاند.
6) بنابراین میتوان گفت رابطه بین حجاب و عفاف مانند رابطه ریشه و میوه است. یعنی:
عفاف ریشه حجاب و حجاب میوه عفاف است.
پایگاه خبـری انصارنیوز
دوشنبه 6/10/1389 - 19:20