• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 976
تعداد نظرات : 130
زمان آخرین مطلب : 4955روز قبل
دانستنی های علمی
سید على حسینى كه از اصحاب امام رضا علیه السلام است مى گوید:
من همسایه امام على بن موسى الرضا علیه السلام بودم . چون روز عاشورا مى شد از میان برادران دینى ما یك نفر مقتل امام حسین علیه السلام را مى خواند و به این روایت رسید كه حضرت باقر علیه السلام فرمود:
- ((هر كس از دیده هاى او ولو به قدر بال پشه اى اشك بیرون بیاید. خداوند گناهانش را مى آمرزد. اگر چه مانند كف دریاها باشد.))
در آن مجلس شخص نادانى كه ادعاى علم مى كرد. حضور داشت و بر آن بود كه این حدیث نباید صحیح باشد. چگونه گریستن به آن اندكى بر حضرت حسین علیه السلام این قدر ثواب مى تواند داشته باشد؟ با ایشان مباحثه بسیار كردیم و در آخر هم از گمراهى خود برنگشت و برخاست و رفت .
آن شب گذشت . چون روز شد، نزد ما آمد و از گفته هایش معذرت خواست ، اظهار ندامت كرد و گفت :
- شب گذشته در خواب دیدم قیامت برپا شده است و پل صراط بر روى جهنم كشیده اند و پرونده هاى اعمال را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و بهشت را زینت كرده اند. در آن وقت گرما شدید شد و عطش ‍ سنگین بر من غلبه كرد. چون به جانب راست خود نگاه كردم حوض كوثر را دیدم و بر لب آن دو مرد و یك زن را مشاهده كردم كه ایستاده اند و نور جمال ایشان صحراى محشر را روشن كرده است . در حالیكه لباس سیاه پوشیده اند و مى گریند. از كسى پرسیدم : اینها كیستند كه بر كنار كوثر ایستاده اند؟
پاسخ داد: یكى محمد مصطفى صلى الله علیه و آله و دیگرى على مرتضى و آن زن فاطمه زهرا علیهاالسلام است .
گفتم : چرا سیاه به تن دارند، غمگین هستند و مى گریند؟
گفت : مگر نمى دانى كه امروز عاشوراست ؟
گفتم : روز شهادت شهید كربلا امام حسین علیه السلام است . آنان به این جهت غمناكند.
سپس نزدیك حضرت فاطمه علیهاالسلام رفتم و گفتم :
- اى دختر رسول خدا! تشنه ام . آن حضرت از روى غضب به من نظر كرد و گفت :
- تو مگر همان شخص نیستى كه فضیلت گریستن بر میوه قلبم ، نور چشمم ، فرزندم حسین را انكار مى كردى ؟ با اینكه با ظلم و ستم او را شهید كردند. لعنت خدا بر قاتلین و ظالمین و كسانى كه ایشان را از آشامیدن آب منع كردند.
در این حال از خواب وحشتناك بیدار شدم و از گفته خود پشیمان گشتم . اكنون از شما معذرت مى خواهم و باشد كه از تقصیر من درگذرید.
شنبه 3/5/1388 - 0:27
دانستنی های علمی
فاطمه دختر على علیه السلام روزى امام زین العابدین علیه السلام را دید كه وجود نازنین او در اثر كثرت عبادت رنجور و ناتوان گردیده است . بدون درنگ پیش جابر آمد و گفت :
- جابر! اى صحابه رسول خدا! ما بر گردن شما حقوقى داریم . یكى از آنها این است كه اگر ببینى كسى از ما خود را از بسیارى عبادت و پرستش به هلاكت مى رساند، او را تذكر دهى تا جان خود را حفظ نماید. اینك على بن الحسین علیه السلام یادگار برادرم خود را از كثرت عبادت رنجور كرده و پیشانى و زانوهاى او پینه بسته است .
جابر به خانه امام چهارم علیه السلام رهسپار گشت . در جلوى در كودكى را همراه با پسر بچه هایى از بنى هاشم دید. جابر به راه رفتن این كودك با دقت نگاه كرد و با خود گفت . این راه رفتن پیغمبر است . سپس پرسید:
- پسر جان ! اسمت چیست ؟
فرمود: ((من محمد بن على بن حسینم )).
جابر به شدت گریست و گفت :
- پدرم فداى تو باد! نزدیك من بیا.
آن حضرت جلو آمد. جابر دكمه هاى پیراهن امام باقر علیه السلام را باز كرد.
دست بر سینه اش گذاشت و بوسید و در این حال گفت :
- من از طرف پیغمبر صلى الله علیه و آله به تو سلام مى رسانم . حضرت به من دستور داده بود كه با تو چنین رفتار كنم .
سپس گفت از پدر بزرگوارت اجازه بگیر.
حضرت باقر علیه السلام پیش پدر آمد و رفتار پیرمرد و آنچه كه گفته بود بر ایشان توضیح داد. امام فرمود:
- فرزندم ! او جابر است . بگو وارد شود.
جابر وارد شد. امام زین العابدین علیه السلام را در محراب دید كه عبادت پیكرش را در هم شكسته و ناتوان كرده است .
امام علیه السلام به احترام جابر برخاست و از جابر احوالپرسى نمود و او را در كنار خود نشاند.
جابر عرض كرد: اى پسر پیغمبر! تو كه مى دانى خداوند بهشت را براى شما و دوستان شما آفریده و جهنم را براى دشمنانتان . پس علت این همه كوشش و زحمت در عبادت چیست ؟
امام علیه السلام فرمود: مگر رسول خدا صلى الله علیه و آله را ندیده بودى با آنكه خداوند در قرآن به آن حضرت گفته بود همه گناهان تو را آمرزیده ایم باز جدم كه پدر و مادرم فداى او باد آنقدر عبادت كرد تا پا و ساقهاى مباركش ورم نمود. عرض كردند: شما با این مقام باز هم عبادت مى كنید؟
فرمود: ((اءفلا اءكون عبدا شكورا)) آیا بنده سپاسگزار خدا نباشم ؟
جابر دانست سخنانش در امام علیه السلام اثر ندارد و باعث نمى شود كه از روش پرزحمت خود دست بردارد.
عرض كرد فرزند پیغمبر! پس حداقل جان خود را حفظ كن زیرا كه شما از خانواده اى هستید كه بلا و گرفتارى بواسطه آنان دفع مى شود و باران رحمت به بركت وجودشان نازل مى گردد.
فرمود: جابر! من از روش پدرانم دست برنمى دارم تا به دیدار ایشان نائل گردم . جابر گفت : به خدا سوگند! میان اولاد پیامبران كسى را مانند على بن الحسین علیه السلام نمى بینم ، مگر یوسف پیغمبر. قسم به پروردگار! فرزندان این بزرگوار بهتر از فرزندان حضرت یوسف هستند و از فرزندان او كسى است كه زمین را پر از عدل و داد مى كند، بعد از آنكه پر از ظلم و ستم شود (اشاره به حضرت حجة بن الحسن ارواحنا له الفداء).
شنبه 3/5/1388 - 0:26
دانستنی های علمی
شخصى در محضر امام زین العابدین علیه السلام عرض كرد:
- الهى ! مرا به هیچ كدام از مخلوقاتت محتاج منما!
امام علیه السلام فرمود: هرگز چنین دعایى مكن ! زیرا كسى نیست كه محتاج دیگرى نباشد و همه به یكدیگر نیازمندند.
بلكه همیشه هنگام دعا بگو:
- خداوندا! مرا به افراد پست فطرت و بد نیازمند مساز
شنبه 3/5/1388 - 0:26
دانستنی های علمی
ابن عكاشه به محضر امام باقر علیه السلام آمد و عرض كرد:
- چرا زمینه ازدواج امام صادق علیه السلام را فراهم نمى سازید، با آنكه زمان این كار فرا رسیده ؟ (موقع ازدواج اوست ).
در مقابل امام باقر علیه السلام كیسه مهر شده اى بود. فرمود:
- به زودى برده فروشى از اهل بربر مى آید و در سراى میمون منزل مى كند و با این كیسه پول از او دخترى براى ابو عبدالله امام صادق مى خریم .
مدتى گذشت . روزى خدمت امام باقر علیه السلام رفتیم . فرمود:
- آن برده فروشى كه گفته بودم آمده ، اكنون این كیسه پول را بردارید و بروید از او دخترى را خریدارى كنید.
ابن عكاشه مى گوید: ما نزد آن برده فروش رفتیم و درخواست نمودیم یكى از كنیزان را به ما بفروشد. او گفت :
- هر چه كنیز داشتم فروختم . فقط دو كنیز مانده كه هر دو مریض هستند، ولى حال یكى از آنها رو به بهبودى است .
گفتم : آنها را بیاور تا ببینم و او هر دو كنیز را آورد. گفتیم این كنیز حالش بهتر است . چند مى فروشى ؟
گفت : به هفتاد دینار.
گفتم : تخفیف بده .
گفت : از هفتاد دینار كمتر نمى فروشم .
گفتیم : ما او را به همین كیسه پول مى خریم . هر چه بود بى آن كه بدانیم در كیسه چقدر پول است . نزد برده فروش شخصى محاسن سفید بود. به ما گفت : سر كیسه را باز كنید و پولهایش را بشمارید.
برده فروش گفت : نه ! باز نكنید. اگر مقدار خیلى كمترى از هفتاد دینار هم كمتر باشد، نمى فروشم .
پیرمرد گفت : نزدیك بیایید. ما نزدیكش رفتیم و سر كیسه را باز كردیم و شمردیم . دیدیم درست هفتاد دینار است . پولها را دادیم و آن كنیز را خریدیم و به خدمت امام باقر علیه السلام آوردیم و امام صادق علیه السلام در كنارش ایستاده بود، جریان خرید كنیز را براى امام محمد باقر علیه السلام عرض كردیم . امام شكر خدا را به جا آورد. سپس به كنیز فرمود:
- اسمت چیست ؟
گفت : اسمم حمیده است .
فرمود: ستوده باشى در دنیا و پسندیده باشى در آخرت . سپس امام علیه السلام از او پرسشهایى كرد و او جواب داد.
آن گاه امام باقر علیه السلام به فرزندش امام صادق علیه السلام رو كرد و گفت :
- این كنیز را با خود ببر.
و بدین ترتیب حمیده همسر امام صادق علیه السلام گردید و بهترین انسانها، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام از او متولد شد
شنبه 3/5/1388 - 0:25
دانستنی های علمی
هشام پسر سالم مى گوید:
خدمت هشام پسر سالم كه از شاگردان بزرگ مكتب امام صادق علیه السلام بود رسیدم . از او پرسیدم كه اگر كسى از من سوال كرد؛ چگونه خدایت را شناختى ؟ به او چطور جواب بدهم ؟
هشام گفت :
- اگر كسى از من بپرسد خدایت را چگونه شناختى ؟ در پاسخ مى گویم :
((من خداوند را به واسطه وجود خودم شناختم . او نزدیك ترین چیزها به من است . چون مى بینم اندام من داراى تشكیلاتى است كه اجزاى گوناگون آن با نظم خاص در جاى خود قرار گرفته است . تركیب این اجزا با كمال دقت انجام گرفته و داراى آفرینش دقیقى است و انواع نقاشیها بدون كم و زیاد در آن وجود دارد. مى بینم كه براى من حواس گوناگون و اعضاى مختلف از قبیل چشم ، گوش ، قوه شامه ، ذائقه و لامسه آفریده شده و هر كدام به تنهایى وظیفه خویش را انجام مى دهد.
در اینجا هر انسان عاقل ، عقلا محال مى داند كه تركیب منظم بدن ناظم و نقشه دقیق بدون نقاش بوجود آید. از این راه فهمیدم كه نظام وجود و نقشهاى بدنم بدون ناظم و طراح باهوش نبوده و نیازمند به آفریدگار مى باشد...)).
شنبه 3/5/1388 - 0:25
دانستنی های علمی
حضرت امام باقر علیه السلام وارد مسجد الحرام شد. گروهى از قریش كه آنجا بودند، چون آن حضرت را دیدند پرسیدند: این شخص ‍ كیست ؟
گفتند: پیشواى عراقیها (شیعیان ) است .
یكى از آنان گفت : خوب است كسى را بفرستیم تا از ایشان سؤ الى بكند. سپس جوانى از آنان خدمت امام علیه السلام آمد و پرسید:
- آقا! كدام گناه از همه بزرگتر است ؟
امام علیه السلام فرمود: شرابخوارى .
جوان برگشت و پاسخ حضرت را به رفقاى خود گزارش داد. بار دیگر او را فرستادند. جوان همین سوال را تكرار كرد. حضرت فرمود: مگر به تو نگفتم شرابخوارى ! زیرا شراب ، شرابخوار را به زنا، دزدى و آدم كشى وادار مى كند و باعث شرك و كفر به خدا مى گردد. شرابخوار كارهایى را انجام مى دهد كه از همه گناهان بزرگتر است
شنبه 3/5/1388 - 0:24
دانستنی های علمی
در زمان امام صادق علیه السلام شخصى به نام ((نجاشى )) استاندار اهواز و شیراز بود. وى با اینكه از طرف خلفاى عباسى فرمانروا بود، ولى از دوستان و شیعیان امام صادق علیه السلام به شمار مى آمد.
یكى از كارمندان به حضور امام صادق علیه السلام رسید و عرض كرد:
- نجاشى استاندار اهواز و شیراز آدم مؤ من و از شیعیان ماست . در دفتر او براى من مالیاتى نوشته شده او از این بابت مبلغى بدهكارم . اگر صلاح بدانید درباره من نامه اى به او بنویسید و مرا توصیه اى بفرمایید. امام صادق علیه السلام این نامه كوتاه را به استاندار اهواز نوشت :
((بسم الله الرحمن الرحیم ، سر اءخاك یسرك الله )).
به نام خداوند بخشنده مهربان ، برادرت را شاد كن تا خداوند تو را شاد كند. نامه را گرفت و نزد نجاشى برد. نجاشى در مجلس عمومى نشسته بود كه او وارد شد. با خلوت شدن مجلس ، نامه را به نجاشى داد و گفت : این نامه امام صادق علیه السلام است .
نجاشى نامه را بوسید و روى چشم گذاشت پرسید:
- حاجتت چیست ؟
مرد به او پاسخ داد:
- در دفتر مالیات شما، مبلغى بر من نوشته شده است .
- چه مقدار؟
- ده هزار درهم .
هماندم نجاشى دفتر دارش را خواست و به او دستور داد:
- بدهى این مرد را از دفتر خارج كن و از حساب من بپرداز و درباره مالیات سال آینده ایشان نیز همین كار را انجام بده .
سپس استاندار از او پرسید: آیا تو را شاد كردم ؟
- آرى ! فدایت گردم .
آن گاه دستور داد، مركب ، كنیز و یك نوكر به او بدهند و همچنین دستور داد یك دست لباس به او دادند. هر یك از آنها را كه مى دادند مى پرسید: تو را شاد كردم ؟
او هم مى گفت : آرى ! فدایت شوم و هر چه او مى گفت آرى ، نجاشى بر بخشش خود مى افزود تا اینكه از بخشش فارغ شد. به آن مرد گفت : فرش ‍ این اتاق را كه هنگام دادن نامه امام صادق علیه السلام روى آن نشسته بودم بردار و ببر. بعد از این هم هر وقت حاجتى داشتى نزد من بیا كه برآورده مى شود. مرد فرش را نیز برداشت و با خوشحالى بیرون آمد و محضر امام صادق علیه السلام رفت و جریان ملاقات خود را با استاندار اهواز به امام عرض كرد. امام صادق علیه السلام از شنیدن رفتار نجاشى نسبت به او خوشحال گشت .
مرد گفت : فرزند رسول خدا! گویا رفتار نیك نجاشى با من ، شما را نیز شادمان كرد؟
امام صادق علیه السلام فرمود: آرى ! سوگند به خدا، نجاشى خدا و پیامبر خدا را نیز شاد كرد.
شنبه 3/5/1388 - 0:24
دانستنی های علمی
امام صادق علیه السلام مى فرماید:
عده اى مسلمانان انصار محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله آمدند و سلام دادند.
پیامبر صلى الله علیه و آله جواب سلام را دادند.
عرض كردند:
- یا رسول الله ! ما حاجتى به تو داریم .
حضرت فرمود: حاجتتان چیست ؟ بگویید.
گفتند: حاجتمان خیلى بزرگ است .
حضرت فرمود: هر قدر هم بزرگ باشد، بگویید.
گفتند: از جانب خداوند بهشت را براى ما ضمانت كن تا اهل بهشت باشیم .
پیامبر صلى الله علیه و آله سرش را پایین انداخت و در حال تفكر كمى خاك را زیر و رو كرد سپس سرش را بلند كرد و فرمود:
- من بهشت را براى شما ضمانت مى كنم ، به شرط اینكه هرگز چیزى از كسى نخواهید.
سپس امام علیه السلام فرمود:
- در گذشته مسلمانان چنین بودند. هر گاه در سفر، شلاق یكى از آنان از دستش به زمین مى افتاد، خوش نداشت به كسى بگوید شلاق را بردار و به من بده . به خاطر اینكه مى خواست گرفتار ذلت سؤ ال نگردد. لذا خودش از مركب پیاده مى شد و شلاق را از زمین برمى داشت و یا در كنار سفره با اینكه بعضى از حاضرین به آب نزدیكتر بودند، به او نمى گفت آب را به من بده . خودش بلند مى شد و آب را برمى داشت و میل مى كرد.
چون مى خواست حتى در آب خوردن نیز از كسى سؤ ال نكند
امام صادق علیه السلام مى فرماید:
عده اى مسلمانان انصار محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله آمدند و سلام دادند.
پیامبر صلى الله علیه و آله جواب سلام را دادند.
عرض كردند:
- یا رسول الله ! ما حاجتى به تو داریم .
حضرت فرمود: حاجتتان چیست ؟ بگویید.
گفتند: حاجتمان خیلى بزرگ است .
حضرت فرمود: هر قدر هم بزرگ باشد، بگویید.
گفتند: از جانب خداوند بهشت را براى ما ضمانت كن تا اهل بهشت باشیم .
پیامبر صلى الله علیه و آله سرش را پایین انداخت و در حال تفكر كمى خاك را زیر و رو كرد سپس سرش را بلند كرد و فرمود:
- من بهشت را براى شما ضمانت مى كنم ، به شرط اینكه هرگز چیزى از كسى نخواهید.
سپس امام علیه السلام فرمود:
- در گذشته مسلمانان چنین بودند. هر گاه در سفر، شلاق یكى از آنان از دستش به زمین مى افتاد، خوش نداشت به كسى بگوید شلاق را بردار و به من بده . به خاطر اینكه مى خواست گرفتار ذلت سؤ ال نگردد. لذا خودش از مركب پیاده مى شد و شلاق را از زمین برمى داشت و یا در كنار سفره با اینكه بعضى از حاضرین به آب نزدیكتر بودند، به او نمى گفت آب را به من بده . خودش بلند مى شد و آب را برمى داشت و میل مى كرد.
چون مى خواست حتى در آب خوردن نیز از كسى سؤ ال نكند
شنبه 3/5/1388 - 0:24
دانستنی های علمی
عبد الله دیصانى كه منكر خدا بود خدمت امام صادق علیه السلام رسید و عرض كرد: مرا به پروردگارم راهنمایى كن .
امام علیه السلام فرمود: نامت چیست ؟
دیصانى بدون آنكه اسمش را بگوید برخاست و بیرون رفت .
دوستانش گفتند:
چرا نامت را نگفتى ؟
عبدالله گفت :
- اگر اسمم را مى گفتم كه عبدالله است ، حتما مى گفت آنكس كه تو عبدالله و بنده او هستى كیست ؟ و من محكوم مى شدم . به او گفتند: نزد امام علیه السلام برو و از وى بخواه تو را به خدا راهنمایى كند و از نامت نیز نپرسد.
عبدالله برگشت و گفت :
- مرا به آفریدگارم هدایت كن و نام مرا هم نپرس .
امام علیه السلام فرمود: بنشین . ناگهان پسر بچه اى وارد شد و در دستش ‍ تخم مرغى داشت كه با آن بازى مى كرد.
امام صادق علیه السلام به آن پسر بچه فرمود:
- تخم مرغ را به من بده پسرك تخم مرغ را به حضرت داد.
امام علیه السلام فرمود:
- اى دیصانى ! این قلعه اى كه پوست ضخیم دور او را فرا گرفته است و زیر آن پوست ضخیم ، پوست نازكى قرار دارد و زیر آن پوست نازك ، طلاى روان و نقره روان (زرده - سفیدى ) مى باشد كه نه طلاى روان به آن نقره روان آمیخته مى گردد. بدین حال است و كسى هم از درون آن خبرى نیاورده و كسى نمى داند كه براى نر آفریده یا براى ماده . وقتى كه شكسته مى شود پرندگانى مانند طاووسهاى رنگارنگ به آن همه زیبایى و خوش خط و خال از آن بیرون مى آید، آیا براى آن آفریننده نمى دانى ؟
دیصانى مدتى سر به زیر انداخت . سپس سر برداشته و شهادت بر یكتایى خداوند و رسالت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله داده و گفت : شهادت مى دهم كه تویى رهبر و حجت خدا بر خلق او و اینك از عقیده اى كه داشتم ، توبه مى كنم
شنبه 3/5/1388 - 0:24
دانستنی های علمی
شخصى محضر امام صادق علیه السلام آمد و درباره وجود خداوند پرسش ‍ نمود. حضرت فرمود: اى بنده خدا! تا بحال سوار كشتى شده اى ؟
گفت : آرى !
فرمود: آیا كشتى تو هیچ شكسته است بطوریكه گرفتار امواج خروشان دریا شوى و در آن نزدیكى نه كشتى دیگرى باشد كه تو را نجات دهد و نه شناگر توانایى كه تو را برهاند و امید نجاب به رویت كاملا بسته گردد؟
گفت : آرى ! چنین صحنه اى برایم پیش آمده است . فرمود: در آن لحظه خطرناك آیا دلت متوجه به چیز حقیقى شد كه بتواند تو را از آن ورطه هولناك نجات بخشد؟ گفت : بلى ! فرمود:
- همانا چیز حقیقت خداى قادر است و او آنجا كه نجات دهنده اى نیست ، تنها نجات دهنده به نظر مى آید و پناه بى پناهان است .
شنبه 3/5/1388 - 0:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته