• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 518
تعداد نظرات : 242
زمان آخرین مطلب : 4237روز قبل
دانستنی های علمی

یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند. این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌کرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او!

کنجکاویشان بیش‌تر شد و کوشش علاقه‌مندان به کشف این موضوع که با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.

کشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همکارانش گفت: «چون جریان باد، ذرات بارورکننده غلات را از یک مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات بارورکننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و کیفیت محصول‌های مرا خراب نکند!»

همین تشخیص درست و صحیح کشاورز، توفیق کامیابی در مسابقه‌های بهترین غله را برایش به ارمغان می‌آورد.

گاهی اوقات لازم است با کمک به رقبا و ارتقاء کیفیت و سطح آنها، کاری کنیم که از تأثیرات منفی آنها در امان باشیم

------------ --------- --------- --------- --------- --------- 

مشتری خود را بشناسید:

یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت.

دوستی از وی پرسید: «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»

وی جواب داد: «هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:

پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیابان بیهوش افتاده بود.

پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.

پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.

پوستر ها را در همه جا چسباندم.»

دوستش از وی پرسید: «آیا این روش به کار آمد؟»

وی جواب داد: «متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم، سپس دوم و بعد اول را دیدند.»

------------ --------- --------- --------- --------- --------- 

مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد..

او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.

مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست و روز بعد و روز بعد...

این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟ بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و ... ثبت نام کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود.

بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟»

مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت استفاده رایگان داره.»

پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید که آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر

------------ --------- --------- --------- --------- ---------


می گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت خیره می شد و هیچ نمی گفت. روزی شاهزاده ای از کنار کلیسا عبور کرد و پسرک را دید که به این تکه سنگ خیره شده است و هیچ نمی گوید. از اطرافیان در مورد پسر پرسید. به او گفتند که او چهار ماه است هر روز به حیاط کلیسا می آید و به این تکه سنگ خیره می شود و هیچ نمی گوید.

شاهزاده دلش برای پسرک سوخت. کنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جای بیکار نشسستن و زل زدن به این تخته سنگ، بهتر است برای خود کاری دست و پا کنی و آینده خود را بسازی.»

پسرک در مقابل چشمان حیرت زده شاهزاده، مصمم و جدی به سوی او برگشت و در چشمانش خیره شد و محکم و متین پاسخ داد: «من همین الان در حال کار کردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خیره شد.

شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند که آن پسرک از آن تخته سنگ یک مجسمه با شکوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه ای که هنوز هم جزو شاهکارهای مجسمه سازی دنیا به شمار می آید.

نام آن پسر «میکل آنژ» بود! 
يکشنبه 10/8/1388 - 0:11
دانستنی های علمی
نخستین درس مهم - زن نظافتچى 

 
من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز
سر جلسه امتحان وقتى چشمم به
 سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر
کردم استاد حتماً قصد شوخى کردنداشته است..
سوال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را
نظافت می‌کند چیست؟»
 من آن زن نظافتچى را بارها دیده
 بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى
و حدوداً شصت ساله بود.امّا
 نام کوچکش را از کجا باید می‌دانستم؟
 من برگه امتحانى را تحویل دادم و
 سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم.
درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم
 دانشجویى از استاد سوال کرد
 آیا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد:
شمادر حرفه خود با آدم‌هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد.
 همه آن‌ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شمامی‌باشند،
حتى اگر تنها کارى که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد
من این درس را هیچگاه فراموش نکرده‌ام. 

 

دومین درس مهم- کمک در زیر باران 

 یک شب، حدود ساعت ٥/١١بعدازظهر،
 یک زن مسن سیاه پوست آمریکایى در
 کنار یک بزرگراه و در زیر باران
 شدیدى که می‌بارید ایستاده بود.
ماشینش خراب شده بود و نیازمند
 استفاده از وسیله نقلیه دیگرى بود.
 او که کاملاً خیس شده بوددستش را جلوى ماشینى که از روبرو
 می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشین که یک جوان سفیدپوست بود
 براى کمک به او توقف کرد. البته باید توجه داشت که این ماجرا
 در دهه ١٩٦٠ و اوج تنش‌هاى میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان در آمریکا بود.
 مرد جوان آن زن سیاه‌پوست را به داخل ماشینش برد تا از زیر باران
 نجات یابد و بعد مسیرش را عوض کرد و به ایستگاه قطار رفت و از آن جا یک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود. 
  
زن که ظاهراً خیلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسید.
 چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست.
با کمال تعجب دید که یک تلویزیون رنگى بزرگ برایش آورده‌اند.
یادداشتى هم همراهش بود با این
> > مضمون:
از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کردید بسیار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هایم که روح و جانم را هم خیس کرده بود.
تا آن که شما مثل فرشته نجات سر رسیدید. به دلیل محبت شما، من توانستم در آخرین لحظه‌هاى زندگى همسرم و درست قبل از این که چشم از این جهان فرو بندد در کنارش باشم.
به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی‌شائبه به دیگران دعامی‌کنم.
ارادتمند 
خانم نات کینگ‌کول 
سومین درس- همیشه کسانى که خدمت می‌کنند را به یاد داشته باشید

 
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شدو پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
> > 
پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: ٥٠ سنت پسر کوچک دستش را در جیبش کرد،تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید:
- بستنى خالى چند است؟
 خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت:
 - ٣٥ سنت
- پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت:
- براى من یک بستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و
 صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد،صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت.هنگامى که خدمتکار براى تمیزکردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود.
یعنى او با پول‌هایش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمی‌ماند، این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود.

 

چهارمین درس مهم- مانعى در مسیر
 
در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ
بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد.
 سپس در گوشه‌اى قایم شد تاببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند.
سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید.
بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته
 است. کیسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم!
هر مانعی می‌تواند آغازی برای یک فرصت جدید باشد..
بگذارید این ایمیل به حیات خود
 ادامه دهد و برای دوستان خود ارسالش کنید  
لطفا این داستانهای کوتاه را برای دوستان خود ارسال نمایید،

 کسانی که برایتان ارزشمند هستند،
اگر این کار را انجام ندادید نگران نباشید، هیچ حادثه ناخوشایندی برای شما رخ نخواهد داد، یاهو هم شناسه شناسه شما را حذف نخواهد کرد شما تنها این فرصت را که بتوانید  به دنیای دیگران روشنی ببخشید از دست خواهید داد،
 کسی چه می داند،شاید یکی از دوستان شما هم اکنون بیشترین نیاز را به خواندن این مطلب داشته باشد.

 خوشبخت ترین فرد كسی است كه بیش از همه سعی كند دیگران را خوشبخت سازد
يکشنبه 10/8/1388 - 0:9
دانستنی های علمی
اشتباه فرشتگان

 


درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم
فرستاده شد
 پس از اندك زمانی داد شیطان در‌آمد و رو به فرشتگان كرد و
گفت : جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روزی كه این ادم به جهنم آمده
مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است
و جهنمیان را هدایت می كند و...
حال سخن درویشی كه به جهنم رفته
بود این چنین است:
 با چنان عشقی زندگی كن كه حتی بنا به تصادف
اگربه جهنم افتادی خود شیطان تو رابه بهشت باز گرداند.

 مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های
ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی
 را در کنار پایش قرار داده بود
روی تابلو نوشته بود:
من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت
نگاهی به او انداخت فقط چند سکه
در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل
 کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور
اجازه بگیرد تابلوی او را
برداشت ان را برگرداند و اعلان
دیگری روی ان نوشت و تابلو را
کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد.
عصر انروز روز نامه نگار به ان محل
 برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور
 پر از سکه و اسکناس شده است مرد
 کور از صدای قدمهای او خبرنگار
 را شناخت و خواست اگر او همان کسی است
که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان
 چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد:
چیز خاص و مهمی نبود،من فقط
 نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و
 لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه
 نوشته است
روی تابلوی او نوشته بود:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! 
 وقتی کارتان را نمیتوانید پیش
 ببرید استراتژی خود را تغییر
بدهید خواهید دید بهترینهاممکن
خواهد شد باور داشته باشید هر
تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از
دل،فکر،هوش و روحتان مایه
بگذارید این رمز موفقیت است ....
لبخند بزنید

یکی از بستگان خدا

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
 ‌ پاهای که حالی در ،پسرک
برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا
می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف
پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد،
صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد
فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.
در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری
که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از
خدا طلب می‌کرد، انگاری با
چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را
داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک
که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت
داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، درحالی‌که
یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
 - آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت.
چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم،
کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با
 چشم‌های خوشحالش و با صدای
 لرزان پرسید:
 - شما خدا هستید؟
 - نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها،
 می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!
 
يکشنبه 10/8/1388 - 0:6
بیماری ها

روان شناسان شخصیتی براین عقیده اند که شماره تولد، شما را از آن چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. به مثال زیر توجه کنید :
فرض می کنیم که شما متولد  8 مهر 1355 هستید.مهر ماه هفتم (7) سال است پس :
2 = 1+1 = 11 = 0+7+3+1 = 1370 = 1355+7+8
شماره تولد 2 است و اکنون می توانید آنچه راکه مربوط به این شماره است با خود مطابقت دهید .

تفسیر اعداد :

 

 1- خالق و مبتکر :

"" یک"" ها پایه و اساس زندگی هستند. همیشه عقاید جدید و بدیع دارند و این حالت در آنها طبیعی است. همیشه دوست دارند تمامی کارها و مسائل بر حول محوری که آنها می گویند و تعیین می کنند در گردش باشد و چون مبتکر هستند، گاهی خود خواه می شوند. با این حال ""یک"" ها بشدت صادق و وفادارند و به خوبی مهارتهای سیاسی را یاد میگیرند . همیشه دوست دارند حرف اول را بزنند و غالبا رهبر و فرمانده هستند، چون عاشق این هستند که ""بهترین"" باشند . در استخدام خود بودن و برای خود کار کردن بزرگترین کمک به آنهاست ولی باید یاد بگیرند عقاید دیگران ممکن است بهتر باشد و باید با رویی باز آنها را نیز بشنوند .

 

 2- پیام آور صلح :

 

"" دو"" ها سیاستمدار به دنیا می آیند ! از نیاز دیگران خبر دارند و غالبا پیش از دیگران به آنها فکر می کنند . اصلا تنهایی را دوست ندارند . دوستی و همراهی با دیگران برایشان بسیار مهم است و می تواند آنها را به موفقیت در زندگی رهنمون سازد . اما از طرف دیگر ، چنانچه در دوستی با کسی احساس ناراحتی کنند ترجیح می دهند تنها باشند.از آنجایی که ذاتا خجالتی هستند باید در تقویت اعتماد به نفس خود تلاش کنند و با استفاده از لحظه ها و فرصت ها آنها را از دست ندهند .

 

3-  قلب تپنده زندگی :

 

"" سه "" ها ایده آلیست هستند، بسیار فعال،اجتماعی،جذاب،رمانتیک وبسیار بردبار و پر تحمل .خیلی کارها را با هم شروع می کنند اما همه آنها را پیگیری نمی کنند. دوست دارند که دیگران شاد باشند و برای این کار تمام تلاش خود رابه کار می گیرند. بسیار محبوب اجتماعی و ایده آلیست هستند اما باید یاد بگیرند که دنیا را از دید واقعگرایایه تری هم ببینند .

 

 4- محافظه کار :

 

"" چهار"" ها بسیار حساس و سنتی هستند. آنها عاشق کارهای روزمره، روتین و پیرو نظم و انضباط هستند و تنها زمانی وارد عمل می شوند که دقیقا بدانند چه کاری باید انجام دهند. به سختی کار و تلاش می کنند. عاشق طبیعت و محیط خارج از خانه هستند . بسیار مقاوم و با پشتکار هستند. اما باید یاد بگیرند که انعطاف پذیری بیشتری داشته و با خود مهربانتر باشند .

 

 5- ناهماهنگ با جماعت :

 

"" پنج"" ها جهانگرد هستند و کنجکاوی ذاتی، خطر پذیری و اشتیاق سیری ناپذیر آنها به جهان هستی و دیدن محیط اطراف خود،غالبا برایشان درد سر ساز می شود. آنها عاشق تنوع هستند ودوست ندارند مانند درخت در یک جا ثابت بمانند. تمام دنیا مدرسه آنهاست و در هر موقعیتی به دنبال یادگیری هستند. سوالات آنها هرگز تمام نمی شود. آنها به خوبی یاد گرفته اند که قبل از اقدام به عمل، تمامی جوانب کار را سنجیده و مطمئن شوند که پیش از نتیجه گیری ،تمامی حقایق را مد نظر قرار داده اند .

 

 6- رمانتیک و احساساتی :

 

"" شش"" ها ایده آلیست هستند و زمانی خوشحال می شوند که احساس مفید بودن کنند . یک رابطه خانوادگی بسیار محکم برای آنها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اعمالشان بر تصمیم گیری هایشان موثر است و آنها حس غریب برای مراقبت از دیگران و کمک به آنها دارند. بسیار وفادار و صادق بوده و معلمان بزرگی می شوند. عاشق هنرو موسیقی هستند . دوستانی صادق و در دوستی ثابت قدم هستند.""شش"" ها باید بین چیزهایی که می توانند آنها را تغییر دهند و چیزهایی که نمی توانند، تفاوت قائل شوند .

 

 7- عاقل و خردمند :

 

"" هفت"" ها جستجو گر هستند. آنها همیشه به دنبال اطلاعات پنهان و مخفی بوده و به سختی اطلاعات به دست آمده را با ارزش حقیقی آن می پذیرند.احساسات هیچ ارتباطی با تصمیم گیری های آنها ندارد. با اینکه در مورد همه چیز در زندگی سوال می کنند اما دوست ندارند مورد پرسش واقع شوند و هیچگاه کاری را ابتدا به ساکن با سرعت شروع نمی کنند و شعارآنها این است که به آرامی می توان مسابقه را برد. آنها فیلسوفهای آینده هستند؛ طالبان علم که به هر چه می خواهند می رسند و سوال بی جوابی ندارند . مرموز هستند و در دنیای خودشان زندگی می کنند و باید یاد بگیرند در این دنیا چه چیزی قابل قبول است و چه چیزی نه !

 

 8- آدم کله گنده :

 

"" هشت "" ها حلال مشکلات هستند. اساسی و حرفه ای سراغ مشکل رفته و آن را حل می کنند. قضاوتی درست دارند و بسیار مصمم هستندو طرحهاو نقشه های بزرگی دارند و دوست دارند زندگی خوبی داشته باشند. مسوولیت افراد را بر عهده می گیرند و مردم را با هدف خاص خود می بینند. با شرایط ویژه ای این امکان رابه وجود می آورند که دیگران همیشه آنها را رئیس ببینند .

 

 9- اجرا کننده و بازیگر :

 

"" نه "" ها ذاتا هنرمند هستند . بسیار دلسوز دیگران و بخشنده بوده و آخرین پول جیب خود را نیز برای کمک به دیگران خرج میکنند . با جذابیت ذاتی شان اصلا در دوست یابی مشکلی ندارند و هیچ كـس برای آنها فرد غریبه ای به حساب نمی آید.در حالات مختلف شخصیت های متفاوتی از خود بروز می دهند و برای افرادی که اطرافشان هستند شناخت این افراد کمی دشوار به نظر می رسد . آنها شبیه بازیگرانی هستند که در موقعیت های مختلف رفتارهای متفاوتی نشان می دهند. افرادی خوش شانس هستند اما خیلی وقتها از آینده خود بیمناک و نسبت به آن هراسان هستند. آنها برای موفقیت باید به یک دوستی و عشق دو جانبه که می تواند مکملشان در زندگی باشد دست یابند

يکشنبه 3/8/1388 - 15:37
ورزش و تحرک

مطالعات و بررسی های آماری نشان میدهد؛ کماکان باشگاهای متمول , پولدارتر میشوند و بر درآمدها و سرمایه شان اضافه میشود و دلیل اصلی آن بالا رفتن مبلغ قرار دادهای اسپانسری تلویزیون ها ست که یکی از راه های افزایش تیم است. علت دیگر این روند صعودی، زیاد شدن ارزش افزوده باشگاه ها از راه فروش محصولات گوناگون با علامت ویژه تیم است و نیز تاسیس ورزشگاه جدید و مدرن یا مجموعه های تفریحی و تجاری در کنار استودیوم و ساختمان اداری باشگاه است بعنوان مثال مجموعه های عظیمی مانند اولترافورد منچستر، سانتیا گوبرنابئو مادرید و نیو کمپ بارسلونا محدود به ورزشگاه و زمین تمرین نمی شوند و دارای امکانان پیشرفته و مدرن رفاهی تجاری مانند رستوران، فروشگاههای زنجیره ای، هتل، استخر، سالن سینما، شهر بازی و حتی موزه هستند و از راه جذب توریست و فعالیت تورهای مسافرتی در سال درآمدهای کلانی دارند. جالب است بدانید برخی باشگاههای بزرگ در زمینه سرمایه گذاری، فعالیت های بانکی و بازار بورس هم کارآمدی خود را ثابت کرده اند.

بدین ترتیب هر ساله بر اندوخته های باشگاههای درجه اول جهان اضافه میشود و تنها خطری که آنها را تهدید میکند بازپرداخت وامها و قروض احتمالی به نهادهای مالی است که آن هم با مدیریت صحیحی که اکثر تیم های بزرگ از آن برخوردارند قابل چشم پوشی است.

ثروتمندترین باشگاههای فوتبال جهان  در سال ۲۰۰

۱)منچستر یونایتد:

شیاطین سرخ با گسترش اولدترافورد و بالا بردن ظرفیت ورزشگاه اختصاصی خود و نیز خریدهای ارزان و فروشهای گرانقیمت بازیکن رکورد شگفت انگیز ثروت خالص ۱/۸۷ میلیارد دلار را بر جای گذاشتند. سهام دار اصلی یونایتد خانواده گلیزر هستند

۲)رئال مادرید:

کهکشانی ها با توجه به خرید های گرانقیمت در تابستان، بخاطر بنیان محکم اقتصادی خود و ۷ قرار داد بزرگ تلویزیونی ، اندوخته خالصی در حدود ۱/۳۵۳ میلیارد دلار را دارا هستند. صاحبان اصلی این تیم مردم هستند که در بازار بورس این سهام ها را خرید و فروش میکنند و فلورنتینوپرس هم یکی از همان سهامداران است که توسط دیگران انتخاب شده است

۳)آرسنال:

شاید برای شما عجیب ترین خبر این باشد که نام ارسنال را در رده سوم این فهرست مشاهده کنید. آرسنالی ها با تاسیس ورزشگاه و مجموعه تفریحی- تجاری ” امارات” بر ارزش افزوده باشگاه اضافه کردند و متعاقب آن با صرفه جویی در هزینه ها و وسواس در خرید و فروش بازیکن ثروتی در حدود ۱/۲ میلیارد دلار بدست آورده اند. بیشترین درصد سهام آرسنال از آن “علیشیر اوسمانوف” روس است

۴)بایرن مونیخ:

سرخ های باواریا با رعایت نظم آلمانی و پشتیبانی شرکت های قدرتمند کشور خود و اعمال سیاست های کاسب کارانه در بازار نقل و انتقالات، سرمایه هنگفتی بالغ بر ۱/۱۱ میلیارد دلار جمع آوری کرده اند و سهام داران تیم اعضای باشگاه و مردم هستند

۵)لیورپول:

آقایان جورج جیلت و تامس هیکس سهام داران اصلی سرخ ها با تحمل زیانی بالغ بر ۴۵ میلیون پوند در جریان ترانسفور های فصل قبل که از سیاست غلط بنیتس سرچشمه گرفته بود ، جایگاه چهارم سال گذشته در رده بندی پولدارها را به مونیخی ها سپردند و هم اکنون با ۱/۱۰ میلیارد دلار سرمایه در مکان پنجم قرار دارند

۶)آث میلان:

تیم نخست وزیر ایتالیا ، سیلویوبرلوسکونی، با ۹۹۰ میلیون دلار و با قرا داد جدید که با شبکه ماهواره ای”برلوسکونی مدیاست” بسته به آینده دلخوش کرده است

۷)بارسلونا:

باشگاه بزرگ کاتونیا به دلیل فعالیت های کمتر در زمینه بیزینیس و نگرفتن اسپانسر روی پیراهن بخاطر اعتقادات خاص ( تبلیغ یونیسیف بر روی تی شرت بارسا منفعت مالی ندارد و فقط جنبه خیریه برای این نهاد سازمان ملل دارد)، با ۹۶۰ میلیون دلار در مقام هفتم سرمایه داران فوتبال قرار می گیرد. سهام داران این باشگاه نیز مردم هستند

۸)چلسی:

آبی های ابرا موویچ با ۸۰۰ میلیون دلار در بین ده تیم اول رده بندی قرار دارند

۹)یونتووس:

خانواده آنلی صاحب ۶۰۰ میلیون دلار ثروت راه راه پوشان تورین هستند

۱۰)شالکه۰۴:

باشگاه دیگری از آلمان با ۵۱۰ میلیارد دلار متعلق به ولتینز بلیوری دررده بندی قرار دارد.

 
چهارشنبه 29/7/1388 - 16:56
بیوگرافی و تصاویر بازیگران






















چهارشنبه 29/7/1388 - 16:9
خواستگاری و نامزدی

 

 

كوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد.

رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.

نهالی‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ایستاده‌ بود، مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌بودن‌ و نرفتن؛

 درخت‌ زیرلب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروی‌ وبی‌رهاورد برگردی. كاش‌ می‌دانستی‌ آنچه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست...

 

مسافر رفت‌ و گفت: یك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.

و نشنید كه‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسی‌ نخواهددید؛ جز آن‌ كه‌ باید.

 

مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگین‌ بود. هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ كرده‌ بود...

 

به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ كه‌ روزی‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود. درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود.

زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید.

 

مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.

 

درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ كن.

مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.

 

درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری.اما آن‌ روز كه‌ می‌رفتی، در كوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور كمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت.

حالا در كوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست و قدری‌ از حقیقت‌ را در كوله‌ مسافر ریخت...

 

دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ وپیدا نكردم‌ و  تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!

 

درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم ، و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست ...

 

این داستان برداشتی است از فرمایش حضرت علی

"من عرف نفسه فقد عرف ربه"

آن کس که خود را شناخت به تحقیق که خدا را شناخته است...


 انسان وقتی بلند حرف می‌زند صدایش را می‌شنوند، اما هنگامی كه آهسته صحبت كند به حرفش گوش می‌دهند. ( پل رینو )

 
چهارشنبه 29/7/1388 - 15:10
كودك

بنام خدا

 

ایا میدانستید این نوزاد برنده زیباترین لبخند جهان شده است
 

 

چهارشنبه 29/7/1388 - 15:2
خواستگاری و نامزدی

زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد.

اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت می‌كند تا بعداً تك تك آنها را به‌رخم بكشد.
 
به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند كه من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یك خدا كه مثل مأموران دولتى.
 
ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود كه حس كردم زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یك جاده ناهموار!

اما خوبیش به این بود كه خدا با من همراه بود و پشت سر من ركاب مى‌زد.

آن روزها كه من ركاب مى‌زدم و او كمكم مى‌كرد، تقریباً راه را مى‌دانستم، اما ركاب زدن دائمى، در جاده‌اى قابل پیش بینى كسلم مى‌كرد، چون همیشه كوتاه‌ترین فاصله‌ها را پیدا مى‌كردم.

 

یادم نمى‌آید كى بود كه به من گفت جاهایمان را عوض كنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو ركاب مى‌زدم.


 حالا دیگر زندگى كردن در كنار یك قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت.

 

او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در كوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته می‌توانست با حداكثر سرعت براند،

او مرا در جاده‌هاى خطرناك و صعب‌العبور، اما بسیار زیبا و با شكوه به پیش مى‌برد، و من غرق سعادت مى‌شدم.
 

گاهى نگران مى‌شدم و مى‌پرسیدم، «دارى منو كجا مى‌برى» او مى‌خندید و جوابم را نمى‌داد و من حس مى‌كردم دارم كم كم به او اعتماد مى‌كنم.
 

بزودى زندگى كسالت بارم را فراموش كردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم. هنگامى كه مى‌‌گفتم، «دارم مى‌ترسم» بر مى‌گشت و دستم را مى‌گرفت.

 

او مرا به آدم‌هایى معرفى كرد كه هدایایى را به من مى‌دادند كه به آنها نیاز داشتم.

هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مى‌دادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا.

و ما باز رفتیم و رفتیم..

 

حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همه‌شان را ببخش. بار زیادى هستند. خیلى سنگین‌اند!»

و من همین كار را كردم و همه هدایا را به مردمى كه سر راهمان قرار مى‌گرفتند، دادم و متوجه شدم كه در بخشیدن است كه دریافت مى‌كنم. حالا دیگر بارمان سبك شده بود.

او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود.


او مى‌دانست چطور از پیچ‌هاى خطرناك بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز كند..

 

من یاد گرفتم چشم‌هایم را ببندم و در عجیب‌ترین جاها، فقط شبیه به او ركاب بزنم..

 

این طورى وقتى چشم‌هایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مى‌بردم و وقتى چشم‌هایم را مى‌بستم، نسیم خنكى صورتم را نوازش مى‌داد.

 

هر وقت در زندگى احساس مى‌كنم كه دیگر نمى‌توانم ادامه بدهم، او لبخند مى‌زند و فقط مى‌گوید،

 

«ركاب بزن....»

چهارشنبه 29/7/1388 - 14:57
دانستنی های علمی

ماشین مشدی ممدلی

نه بوق داره نه صندلی

  

بیماری مونتاژ :

 

تولید خودرو در ایران با مونتاژ قطعات جیپ لندرور انگلیسی در سال 1336 شروع شد . در سال 1337 مونتاژ یك نوع جیپ آمریكایی و سال 1338 مونتاژ كامیون های بنز آلمان در ایران آغاز شد . تولید خودرو سواری در ایران در سال 1340 با مونتاژ یك نوع فیات موسوم به 1100 عملی شد و سال 1341 كارخانه ایران ناسیونال یا ایران خودرو فعلی پی ریزی شد كه مونتاژ یك نوع خودرو انگلیسی شركت تالبوت را آغاز كرد . از آن زمان تاكنون تولید خودرو در ایران عمدتا با همان روش مونتاژ دنبال شد و تنها در سالهای اخیر گام هایی برای طراحی ، تولید و ساخت داخل انواع قطعات برداشته شده است .

از هنگام حضور نخستین خودرو تاكنون ، مونتاژ روش اصلی تولید در ایران بوده است . این نوع تولید سهل ، ساده و سودآور است و با ارزش افزوده بالایی كه ایجاد می كند ، چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی همه به دنبال آن هستند . در حال حاضر ، قطعه سازان تنها برای پیكان و پراید قطعه تولید می كنند و توان تولید محصولات مورد نیاز دیگر خودروها را ندارند . مهمترین ضعف قطعه سازان ، فقدان تجهیزات پیشرفته ، ناتوانی در قالب سازی و نداشتن نیروی انسانی ماهر است . اگر رشد این بخش درونی و طبیعی بود ، این نقاط ضعف نباید مشاهده می شد . . .

فقدان استراتژی :

خودرو دوو حدود 8 سال در ایران تولید شد و تا این اواخر كه ارسال قطعات آن قطع شد ، به طور كامل مونتاژ می شد . خودرو پژو 405 پس از سال ها تولید و علی رغم تعهد به افزایش درصد تولید داخل ، حدود 5 سال پیش قالب های بدنه دست دوم آن از یكی از كشورهای آسیای جنوب شرقی خریداری و امكان تولید بدنه آن در داخل كشور فراهم شد . عدم توانایی بزرگترین تولید كننده خودروی كشور برای ساخت قالب ، از نبود یك استراتژی روشن در این صنعت حكایت دارد .

در ایران و از دهه هفتاد به بعد ، بسیاری از بنگاه های تولید خودرو ، چه دولتی و چه خصوصی ، با شعار و قرارداد تولید داخل ، به سوی تولید مونتاژ روی آورده اند . این در حالی است كه تولیدكنندگان ، قطعات منفصله و حتی اطاق ( خودرو ) را وارد كرده و خودرو تولید می كنند . یك نمونه تولید رنو 5 است . این خودرو در شركت پارس خودرو و با ارزبری كمی تولید می شد ولی سودی برای شركت نداشت . به همین دلیل سازمان گسترش ، شركت سایپا را وادار كرد كه این شركت ( پارس خودرو ) را خریداری كند . امروز همان شركت زیان ده با مونتاژ خودرو ماكسیما به سوددهی كلان رسیده است . ابتدا این خودرو ساخته شده وارد می شد ، ولی پس از مدتی مونتاژ شروع شد و از آغاز با قیمت بالا فروخته می شد . این نوع تولید ، شركت زیان ده سابق را سودده كرده است . این در حالی است كه خودروی ماكسیما در كشورهای ( حوزه ) خلیج فارس و مدل های بالاتر آن حدود 15 هزار دلار فروخته می شود . . .

فقدان یك برنامه و استراتژی مشخص بیماری است كه همه بخش های صنعت كشور از آن رنج می برد . . . در حال حاضر تنها دو شركت بخش خصوصی مجوز گرفته اند ، اولی زاگرس خودرو ( تولیدكننده پروتون ) و دومی كیش خودرو است . هر دو این تولیدكنندگان با مشكلات زیادی روبرو بوده اند  و تاكنون از حمایت های لازم برخوردار نشدند . در عین حال دیگر شركت های حاضر به نحوی به مراكز قدرت وابسته اند و با استفاده از روابط مجوز گرفته اند .

سكوت وزارت صنایع :

آمارهای مختلف و عجیبی از میزان اشتغال در این صنعت اعلام می شود ، پیش از این از 400 هزار نفر اشتغال در صنعت خودرو سخن گفته می شد . در حال حاضر به 500 هزار نفر اشاره می شود و حتی برخی از یك میلیون نفر شاغل سخن گفته اند ، در حالی كه مراجع مسئول و رسمی در این زمینه رقم 80 هزار نفر را اعلام كرده اند . متاسفانه ارایه آمارهای عجیب در این بخش ادامه دارد و هیچ موضع گیری از سوی وزارت صنایع نمی شود كه اصلا در این صنعت چه میزان افراد و به چه شكل اشتغال دارند . . .

در طول 12 سال یعنی از سال 1370 تا 1382 سود حاصل از فروش محصولات چهار تولیدكننده عمده خودرو كشور در حداقل ممكن و احتساب سود ده درصد معادل 2 میلیارد دلار بوده است . این میزان سود در چه بخش هایی از این صنعت سرمایه گذاری شده است ؟ شركت های ایران خودرو ، سایپا ، كرمان موتور و پارس خودرو در این مدت 2 میلیون و 650 هزار خودرو تولید كرده اند . . .

 

محمد علی خسروی ، همشهری 24 تیرماه 1383

 

به كار بردن لفظ تولید برای صنعت مونتاژ خودرو خیلی جالب است . جالب تر این است كه بدانیم آن خودروهایی كه قطعاتشان بیشتر در ایران تولید می شود ، در شرف كنار گذاشته شدن هستند . پیكان و پراید از آن جمله است ! فرض ده درصد سود برای مونتاژ و فروش خودرو نیز نادرست است . قیمت خودروی پژو 206 تیپ 5 در بازار اروپا در حدود 7 هزار دلار یعنی حدود 6 میلیون تومان است ، در حالی كه قیمت فروش این خودرو در ایران بیش از دو برابر یعنی حدود 13 میلیون تومان است . قیمت خودروی ماكسیما نیز در اروپا و كشورهای حوزه خلیج فارس 15 هزار دلار است ، در حالی كه در ایران بیش از 35 میلیون تومان به فروش می شود كه با فرض هر دلار 860 تومان حدود 41 هزار دلار می شود !

 با توجه با خدمات نامناسب پس از فروش و كمبود قطعات با قیمت مناسب در بازار ایران ، شاید بهتر باشد“  سازمان حمایت از مصرف كننده “ را “ سازمان حمایت از مونتاژ كننده “ بنامیم . هر چه باشد ، مونتاژ كننده قدرت و درآمد بیشتری دارد . فضای غیر رقابتی ، انحصاری بودن بازار خودرو ایران و عدم حمایت جدی و عملی از بخش خصوصی و در نهایت اعمال تعرفه های سنگین بین 100 تا 160 درصدی بر واردات ، در كنار بیماری مونتاژ و فقدان استراتژی و سكوت وزارت صنایع ، ما را به یاد ترانه قدیمی می اندازد :

ماشین مشدی ممدلی

نه بوق داره نه صندلی

در گذشته بوق و صندلی ماشین خیلی اهمیت داشت . در خودروهای امروزی ، فرمان هیدرولیك ، ترمز ABS  ، دنده اتوماتیك ، فرم آیرودینامیك ، كمربند و وسایل ایمنی ، كیسه هوا یا AIR BAG  و شتاب اولیه و سرعت و . . . اهمیت دارد . صنعت مونتاژ به جای اشتغال زایی بیشتر سبب رونق دلالی و واسطه گری می شود . لطفا مطلب زیر را بخوانید . سخنان رئیس سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران در مورد تمایل شدید نمایندگان مجلس ششم به واردات خودرو خیلی جالب است !

 

چهارشنبه 29/7/1388 - 13:29
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته