• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1291
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5618روز قبل
دعا و زیارت
شفاعت در خردسالى  

محمد بن سنان گفت : مرا درد چشم پدید آمد. چنانكه به نابینایى نزدیك بود. پیش مولاى خود ابوالحسن على بن موسى الرضا علیه السلام شدم و گفتم : یا بن رسول الله ! بر من رحمت كن كه بى طاقت و مضطرب شدم . رقعه اى (212) نوشت و گفت : پیش پسرم ابوجعفر محمد برو و خود را روى مال (213) و از وى در خواه تا تو را دعا كند و آن حضرت آن روز یك سال و چهار ماه بیش نبود.
نزد وى شدم و رقعه به وى دادم . رقعه بستد و نگاه كرد و دست برداشت و دعا فرمود و دست و روى از آسمان نگردانید تا چشمم باز شد و روشن گشت ، چنانكه پندارى هرگز درد نبوده است .

دوشنبه 25/9/1387 - 14:13
دعا و زیارت
اعجاز امامت  

نوفل گفت : رضا علیه السلام از ماءمون اجازت خواست كه دارو مى خورم و به چشمه آب گرم مى روم . مرا هفت روز معاف دار و رسولان تو به من نیایند. ماءمون وى را اجازت داد.
رضا علیه السلام به سرچشمه رفت و آنجا خیمه زد. ماءمون روز مى شمرد. روز هشتم برنشست و به سر چشمه رفت . امام رضا علیه السلام آنجا بود. وى را پرسید و باز آمد.
بسى بر نیامد كه از مدینه پیكى رسید كه رضا علیه السلام در فلان روز به اینجا رسید و از اینجا به مكه شد. عامل مكه نیز نامه نوشت كه رضا علیه السلام اینجاست . همین ساعت كه رسید من تو را اعلام كردم . ماءمون نامه ها بدید، تعجب كرد. برخاست و پیش رضا علیه السلام رفت و گفت : از من درخواستى كه دارو مى خورم و به آب گرم مى روم به مدینه و مكه شدى ؟! حق تعالى تو را علمى عظیم داده است ، من برادر و پسر عم توام ؛ از آن حرفى به من آموز كه بدان نفع گیرم .
رضا علیه السلام گفت : اگر من خضر بودمى بدان قادر نبودمى . ماءمون ملعون بخندید و گفت : به خداى كه رفتى و باز آمدى و تو حجت خدایى و ولى این امت

دوشنبه 25/9/1387 - 14:13
دعا و زیارت
سجده ماءمون  

بعد از امام رضا علیه السلام امام محمد تقى علیه السلام بود؛ كه نیتش ‍ ابوجعفر، ام الفضل دختر ماءمون زن وى بود.
گفت : ابو جعفر مرا رشك
(210) فرمودى - گاه به زنى و گاه به كنیزكى - تا شبى به خانه وى در شدم . زنى را دیدم با جمال و كمال . گفتم : تو كیستى ؟ گفت : من زن ابوجعفرم - و من از فرزندان عمار یاسرم . گفت : من چون این سخن شنیدم چندان رشك به من برآمد كه خود را نگه نتوانستم داشت . پیش پدر شدم و گفتم : ابوجعفر تو را دشنام مى دهد و عباسیان را جفا مى كند و خبرها گفتم كه از آن هیچ نبود.
ماءمون خمر خورده بود و مست بود، در خشم شد و تیغ برگرفت و گفت : این ساعت او را بدین تیغ پاره كنم و روى به حجره ابوجعفر نهاد. من از گفتن پشیمان شدم و در عقب وى برفتم - و یاسر خادم نیز با من بود. ماءمون به حجره وى درآمد. ابوجعفر خفته بود، تیغ بر وى نهاد و او را پاره كرد و تیغ بر حلقش مالید و سرش را از تن جدا كرد و چون شتر مست - كف بر دهان آورده - باز گشت .
من بیزار از آنجا شدم و تا روز مى گریستم و جزع و فزع مى كردم . چون روز شد. پدر را گفتم : دانى كه دوش چه كردى ؟ گفت : چه كردم . گفتم : پیش پسر رضا شدى و وى را پاره پاره كردى ماءمون روى به یاسر كرد و پرسید كه چنین است كه این ملعونه مى گوید. گفت : چنین بود.
ماءمون ملعون گفت : آه ! آه ! كه هلاك شدم و دین و دنیا از من برفت . اى یاسر! برو و خبر باز آر. یاسر برفت و زود باز آمد و گفت : بشارت آوردم . برفتم و وى را دیدم مسواك به كار مى داشت و بر وى هیچ نشانى ندیدم . خواستم كه پیراهن برون كند تا بدانم كه بر وى هیچ جراحت هست یا نه ، گفتم : یابن رسول الله ! مى خواهم كه این پیراهن به من بخشى . او مراد من بدانست . پیراهن برون كرد. به خدا كه بر وى هیچ ندیدم .
ماءمون به سجده افتاد و یاسر را هزار دینار بخشید. این معنى و امثال این از ایشان عجیب و غریب نیست . زیرا كه ایشان وجه الله اند. جنب الله اند. یدالله اند. باب الله اند. حبل الله اند.

دوشنبه 25/9/1387 - 14:12
دعا و زیارت
زندانى آزاد! 

على بن المسیب گفت : مرا و مولاى من ، موسى بن جعفر علیه السلام را از مدینه به بغداد آوردند و محبوس كردند (و مدت حبس ‍ درازا كشید.) مشتاق اهل بیت و عیال شدم .
موسى بن جعفر علیه السلام بدانست ، گفت : دلت با اهل و عیال است كه در مدینه اند؟ گفتم : بلى . یابن رسول الله ! گفت : (در آن پوشش رو و) غسل كن و پیش من آى . چنان كردم . برخاست و دو ركعت نماز بگزارد و گفت : بگو: بسم الله و دست به من ده و چشم برهم نه . چنان كردم . گفت : چشم باز كن . باز كردم . بر سر تربت حسین علیه السلام بودم .
گفت : این تربت جدم حسین است . نماز كرد و نماز كردم . گفت : چشم بر هم نه . بر هم نهادم . گفت : بگشا. بگشادم . بر سر تربت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام بودم . گفت : چشم بر هم نه . چشم بر هم نهادم . گفت : بگشا. بگشادم . بر سر تربت رسول الله بودم . گفت : تربت جدم رسول صلى الله علیه و آله و سلم است . اینكه سراى تو برو و عهد تازه كن . در رفتم و ایشان را ملاقات كردم و به تعجیل با پیش وى آمدم . گفت : دست به من ده و چشم بر هم نه . چنان كردم . گفت : بگشا. بگشادم . خود را به سر كوه دیدم كه از آسمان آب بدان كوه ریخته مى شد.
بدان آب وضو كردیم و آن حضرت بانگ نماز بگفت و در نماز ایستاد. چهل مرد دیدم كه در عقب سر وى نماز مى كردند. چون نماز بگزاردم ، گفت : كوه قاف است و اینان اولیا و اصفیااند. از حق تعالى در خواسته اند تا میان من و ایشان ملاقات شود. پس آن قوم را وداع كردیم و مرا گفت : چشم بر هم نه . چنان كردم . باز كردم . در زندان بغداد بودم . دوستى وى در دل من ثابت شد.

دوشنبه 25/9/1387 - 14:12
دعا و زیارت
عطاپوش خطاپوش  

آورده اند كه موسى بن جعفر علیه السلام را دشمنى بود كه هرگاه امام موسى علیه السلام را بدیدى دشمنام دادى و لعنت كردى او را و پدران او را. موالیانش گفتند: ما را اجازت ده تا آن ملعون را بكشیم .
گفت : نه ، عالمان حلیمان (206) و رحیمان (207) باشند، صبر كنید.
روزى آن مرد به مزرعه خود رفته بود، امام موسى بن جعفر علیه السلام سیصد دینار زر سرخ برگرفت و بدان مزرعه شد بر وى سلام كرد و گفت : این مبلغ را بستان و پدران مرا ببخش و ایشان را دشنام مده و لعنت كن .
وى دست و پاى امام را بوسه داد و گفت : زهى كریمى و حلیمى تو.
گواهى مى دهم كه از اهل بیت نبوتى و معدن رسالت .
بعد از آن هرگاه امام را دیدى تعظیم و توفیر
(208) كردى .
عالم چنین باید كه به علم عطاپاش باشد و به حلم ، خطاپوش .

دوشنبه 25/9/1387 - 14:11
دعا و زیارت
عود آسمانى  

آورده اند كه دو برادر بودند از اهل كوفه ، به زیارت مى شدند. چون به میان بیابان رسیدند، یكى از تشنگى وفات كرد و یكى دیگر بر بالین وى بنشست و متحیر بماند و نمى دانست كه چه كند؟ پناه به حضرت حق جل و علا داد و با اهل بیت رسول صلى الله علیه و آله و سلم وسیلت مى جست و یك یك را مى خواند تا به امام جعفر صادق علیه السلام رسید. او را مى خواند و بدو وسیلت مى جست كه این حكایت در عهد صادق علیه السلام بود. پس نگاه كرد، مردى را دید كه پیش وى ایستاده . گفت : حالت چیست ؟ گفت : اینكه برادرم وفات كرد و من نمى دانم كه در این بیابان چه كنم ؟ آن مرد پاره اى عود به وى داد و گفت : این را در میان دو لب وى نه . چون چنان كرد، در حال به فرمان حق تعالى زنده شد. برادر از وى پرسید كه تشنه هستى ؟ گفت : نه . پس با كوفه شدند. بعد از آن برادرى كه دعا مى كرد، اتفاق افتاد كه به مدینه شد پیش صادق علیه السلام . صادق علیه السلام را چون چشم بر وى افتاد، گفت : برادرت چون است ؟ گفت : به سلامت است . گفت : آن پاره عود چه كردى ؟ گفت : یا بن رسول الله ! چون برادرم زنده شد، من از شادى آن را فراموش ‍ كردم . گفت : آن وقت كه تو دعا مى كردى ، برادرم خضر پیش من بود. وى را به پیش تو فرستادم با پاره اى عود از ساق عرش و آن عود به ما رسید. زهى بزرگى و بزرگوارى ایشان .
بیت :

بزرگانى كه خاصان خدایند
درین درگاه با قدر و بهایند
اگر خواهى كه ایشان را بدانى
حقیقت دان كه آل مصطفایند

دوشنبه 25/9/1387 - 14:11
دعا و زیارت
تكرار معجزه  

حسن بن زید گفت : صادق علیه السلام را گفتم : یابن رسول الله ! خبر ده مرا از آنچه حق تعالى ابراهیم را گفت : اولم تؤ من ؟ قال بلى و لكن لیطمئن قلبى ؛(191) گفت : مى خواهى كه مثل آن تو را نمایم ؟ گفتم : آرى . صادق علیه السلام گفت : یا باز! یا غراب ! یا طاووس ! یا حمامه ! چهار مرغ پیش وى جمع شدند. ایشان را ذبح كرد و پاره پاره كرد و گوشتهاشان به هم برآمیخت و به جزو بنهاد و گفت : یا باز! یا غراب ! یا طاووس ! یا حمامه ! گوشتها از جاى برخاستند. از آن با این مى شد و از این با آن تا چهار مرغ جمع شدند و بپریدند. صادق علیه السلام گفت : آن نیست كه بر ما حسد مى برند. در حق ماست : ام یحسدون الناس ‍ على ما اتاهم الله من فضله ؛(192) ماییم آل ابراهیم كه ما را ملك عظیم دادند كه : (فقد اتینا آل ابراهیم الكتاب و الحكمه ) و اتیناهم ملكا عظیما.(193)
اگر نجات و رستگارى مى طلبى ، ایشان را بشناس ، به دل و زبان ایشان را دوست بدار، خلاف فرمان ایشان مكن (تا به دوزخ گرفتار نشوى .) بیت :

گر ز خط بندگیشان پاى دل بنهى برون
روز حشرت از جهنم خط آزادى چراست
ورهمى بى مهر ایشان دعوى طاعت كنى
دعویت یكسر محال و طاعتت جمله هباست

دوشنبه 25/9/1387 - 14:10
دعا و زیارت
دستى بر ساق عرش  

آورده اند كه مردى از اهل خراسان مال و نعمت بسیار داشت و دوستدار اهل بیت علیهم السلام بود. هر سال به حج شدى و بر خود وظیفه كرده بود كه هر سال هزار دینار به امام صادق علیه السلام رسانیدى . یك سال عیالش گفت : مرا نیز به حج بر تا من نیز حج گزارم و اولاد رسول را ببینم و از مال خود ایشان را تحفه و هدیه اى برم . مرد اجابت كرد و وى را با خود ببرد و آن هزار دینار كه از براى امام مى برد، در درجى (183) كه تعلق به عیال او داشت ، نهاد و قفل بزد. چون به مدینه رسید، درج برگرفت و بگشاد، هیچ زر نبود. مرد متحیر فرو ماند. از زن پرسید، گفت : نمى دانم با ما كسى نبود كه به خیانت متهم باشد، زرینه (184) زن در رهن كرد و هزار دینار بستاند و پیش امام برد. امام علیه السلام گفت : این زر باز پس ده كه زر كه در درج بود، ما را احتیاجى آمد، بفرمودیم تا آن را پیش ما آوردند. مرد را بصیرت زیاد شد و آن زر باز داد و دیگر روز به خانه شد، زن را در حالت نزع دید. گفتند: درد دلى به دلش در آمد و بیفتاد. مرد بر بالین وى بنشست تا در گذشت ، چشمش فرو گرفت و دهنش بر هم نهاد و وى را در جامه پوشید و پیش امام علیه السلام برد و خواست تا چون كارش ‍ ساخته شود، حضرت امام علیه السلام بر وى نماز كند. امام برخاست و دوگانه اى (185) بگزارد و گفت : اى مرد! برو به خانه خودت كه عیالت زنده است . مدر به خانه شد، زن را زنده دید. القصه به حج شدند و در طوافگاه صادق علیه السلام را دید كه مردمان گرد وى آمده بودند. زن گفت : این مرد كیست ؟ گفت : آن مولاى ما ابو عبدالله الصادق علیه السلام (است ). زن گفت : به خداى كه این مرد است كه دست بر ساق عرش زده بود و شفاعت مى كرد تا روح مرا به من دادند.

دوشنبه 25/9/1387 - 14:10
دعا و زیارت
سایه نور 

آورده اند كه جوانى زاهد از اهل شام به نزدیك ابوجعفر محمد باقر علیه السلام بسیار نشستى . روزى گفت : من به نزدیك تو نه از دوستى تو مى نشینم بلكه از تفضل و فصاحت تو مى نشینم .
امام علیه السلام تبسمى كرد و هیچ نگفت . روزى چند بر آمد، آن جوان نیامد. امام محمد باقر علیه السلام از احوال وى پرسید.
گفتند: بیمار است . یكى آمد و آن جوان در گذشت و وصیت كرده است كه تو بر وى نماز كنى .
گفت : بروید و كار وى بسازید و وى را بشویید و همچنان بر سریرش
(181) بگذارید تا من بیایم .
پس برخاست و دو ركعت نماز بگزارد و رداى رسول صلى الله علیه و آله و سلم بر دوش افكند و بدان خانه شد و آواز داد كه اى جوان ! برخیز كه خدا تو را زنده گردانید. جوان گفت : لبیك یابن رسول الله ! و باز نشست . امام محمد باقر علیه السلام گفت : حالت چون است ؟ گفت : روحم قبض كردند و این ساعت آوازى شنیدم كه با وى دهید كه محمد بن على وى را از ما در خواسته .
زهى بزرگى امام محمد باقر علیه السلام و زهى بزرگى امام جعفر صادق علیه السلام .
مفضل بن عمر گفت : نزدیك مولاى خود، ابو عبدالله صادق علیه السلام بودم . امام به صحن سراى من آمد. وى را سایه ندیدم . از آن تعجب كردم .
امام علیه السلام آواز داد: یا مفضل ! ما نوریم ، نور را سایه نباشد. هر كه تسلیم كند ما را(182) با ما در بهشت باشد.

دوشنبه 25/9/1387 - 14:9
دعا و زیارت
مسافرى از دوزخ  

محمد بن مسلم روایت كرد از ابى عینه كه مردى از اهل شام پیش امام محمد باقر علیه السلام آمد و گفت : من مردى ام شامى ، تولا به شما مى كنم كه از اهل بیت رسولید و پدرم تولا به بنى امیه كردى و مرا دشمن داشتى به سبب دوستى شما. و پدرم مال بسیار داشت و بجز من وارثى نداشت . چون وفات كرد مال وى طلب كردم ، نیافتم . گمان من چنان است كه آن را دفن كرده است . گفت : مى خواهى كه پدر خود را ببینى ؟ گفت : آرى . امام محمد باقر علیه السلام نامه اى نوشت و گفت : این نامه را امشب به بقیع بر و چون به بقیع رسى آواز درده : یا ذر جان ! یا ذر جان ! شخصى پیش تو آید. نامه به وى ده و بگو تا پدرت را به تو نماید. وى نامه بستد و برفت .
ابى عینه گفت : دیگر روز برفتم تا ببینم كه كار آن مرد كجا رسیده است . وى را دیدم بر در سراى ابوجعفر محمد باقر علیه السلام منتظر ایستاده بود تا دستوریش دهند. چون دستورى یافت ، در رفتیم . مرد را چون چشم بر امام افتاد، گفت : الله اعلم حیث یجعل رسالته .
(175) حق تعالى مى داند كه زیور نبوت را كه شاید، مهبط(176) وحى را كدام دل باید. من دوش نامه تو را به بقیع بردم و چون آواز در دادم كه : یا ذرجان ! شخصى پیش من آمد و گفت : ذر جان منم ، چه مى خواهى ؟ گفتم : رسول محمد باقرم ، نامه فرستاد به تو. گفت : مرحبا بك و بمن جئت من عنده .(177) نامه بدادم . برخواند و گفت : مى خواهى كه پدر خود ببینى ؟ گفتم : آرى . گفت : ساعتى توقف كن .... برفت و باز آمد. مردى سیاه با وى همراه ، رسن (178) سیاه در گردن وى كرده گفت : این پدر تو است اما دود جحیم و عذاب الیم او را از آن صورت بگردانیده است . گفتم : ویلك !(179) تو پدر منى ؟ گفت : آرى . گفتم : چه چیز تو را بدینجا رسانیده است ؟ گفت : تولا به بنوامیه . ایشان را دوست مى داشتم و بر اهل بیت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فضل مى نهادم . لاجرم به عذاب الیم گرفتار شدم . اكنون آن مال من صد و پنجاه دینار است در فلان جاى دفن كرده ام . آن را بردار و پنجاه هزار دینار به امام محمد باقر علیه السلام ده و باقى تو راست (180) یابن رسول الله صلى الله ! مى روم تا آن مال بردارم .
برفت و سال آینده باز آمد و پنجاه هزار دینار آورد و در پیش امام محمد باقر علیه السلام بنهاد و گفت : من همیشه دوستدار شما بوده ام و اكنون دوستى به غابت رسیده است و خاص شده .

دوشنبه 25/9/1387 - 14:8
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته