• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1308
تعداد نظرات : 1683
زمان آخرین مطلب : 4586روز قبل
شعر و قطعات ادبی
 <><><><><><><>abuolfazlshahbazi<><><><><><>

دیروز ... باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه ... و اما امروز.... باز باران بی ترانه... باز باران با تمام بی کسی های شبانه... می خورد بر مرد تنها ...می چکد بر فرش خانه... باز می آید صدای چک چک غم... باز ماتم من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده... نمی دانم...نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست؟... نمی فهمم, چرا مردم نمی فهمند که آن کودک... که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد... کجای ذلتش زیباست؟

 <><><><><><><>abuolfazlshahbazi<><><><><><>
جمعه 24/3/1387 - 23:55
دانستنی های علمی
جمعه 24/3/1387 - 16:33
دانستنی های علمی

 <><><><><><><>abuolfazlshahbazi<><><><><><>

سیه چرده و لاغر بود. بچه‌های گردان با شنیدن صدای اذانش آماده نماز می‌شدند دم دمای صبح عبدالکریم اسلحه کلاشینکف را کنار گونی‌های سنگر گذاشت و برای اذان به بالای خاکریز رفت همین‌طور مات و مبهوت به او نگاه می‌کردم صدای اذانش را دوست داشتم چشمانم را به لبانش دوختم تا صدای حی علی الصلوة را بار دیگر از زبان او بشنوم.اما نمی‌دانستم که دشمن از صدای اذان او می‌ترسد گلوله‌ای صفیرکشان گلویش را درید و جسمش به سمت خاک دشمن افتاد. در خط غوغا شد به زحمت پیکرش را به طرف دیدگاه آوردیم حاج اصغر معین فرمانده گروهان با دیدن چهره خون‌آلود او گفت:«من شهدای زیادی دیده‌ام ولی قسم به خون حسین (ع) که تمام آنهایی که اهل اذان و اقامه هستند فقط از ناحیه گلو تیر می‌خورند.»

منبع: كتاب دلی به وسعت آسمان

 <><><><><><><>abuolfazlshahbazi<><><><><><>
جمعه 24/3/1387 - 16:29
دانستنی های علمی
 <><><><><><><>abuolfazlshahbazi<><><><><><>

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند...

فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته.

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعر هایش بوی آسمان گرفت...

فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت...

خدا گفت: دیگر تمام شد... دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود...

زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود زمین برایش کوچک است...

و فرشته ای که مزه عشق را بچشد آسمان برایش کوچک است...!

 <><><><><><><>abuolfazlshahbazi<><><><><><>
جمعه 24/3/1387 - 16:17
طنز و سرگرمی

 <><><><><><><>abuolfazlshahbazi<><><><><><>

دو تا دیوانه داشتن با همدیگه حرف میزند،اولی گفت:میدونی کلاغ با خودش چه فرقی داره؟

دیوانه ی دومی  گفت:خـُب معلومه دیگه!این بالـِـش از اون بالِــش مساوی تره!!!!!

 <><><><><><><>abuolfazlshahbazi<><><><><><>
جمعه 24/3/1387 - 16:16
خاطرات و روز نوشت

.•* *•..•*..•*..*•.abuolfazlshahbazi.*•..•*..•* *•..•*.

توی این مملکت که اینقدر با اعتیاد مبارزه میشه شما تبیانی ها چرا نا رفیقی کردین و منو معتاد خودتون کردین؟!!

.•* *•..•*..•*..*•.abuolfazlshahbazi.*•..•*..•* *•..•*.  
جمعه 24/3/1387 - 1:29
خانواده

.•* *•..•*..•*..*•.abuolfazlshahbazi.*•..•*..•* *•..•*.

روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : دلم میخواهد یکی از بندگان خوبت را ببینم

خطاب آمد : درصحرا برو ، آنجا مردی هست که در حال کشاورزی کردن است . او از خوبان درگاه ماست

حضرت آمد و دید مردی در حال بیل زدن و کار کردن است . حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست

از جبرئیل پرسید؛جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چه میکند .

بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد . فورا نشست ، بیلش را هم جلوی رویش قرار داد...

گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم ، حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم .
اشک در دیدگان حضرت حلقه زد ، رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبر خدا هستم و مستجاب الدعوه . میخواهی دعا کنم تا خداوند چشمانت را دوباره بینا کند ؟
مرد پاسخ داد : نه .

حضرت فرمود : چرا ؟
گفت :
آنچه پروردگارم برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خود برای خودم می خواهم...!

.•* *•..•*..•*..*•.abuolfazlshahbazi.*•..•*..•* *•..•*.

جمعه 24/3/1387 - 1:27
دانستنی های علمی

.•* *•..•*..•*..*•.abuolfazlshahbazi.*•..•*..•* *•..•*.

نخ شمع از شمع پرسید : چرا وقتی من میسوزم تو آب میشی..؟

شمع جواب داد مگه میشه کسی که تو قلبمه بسوزه و من اشک نریزم؟!

.•* *•..•*..•*..*•.abuolfazlshahbazi.*•..•*..•* *•..•*.
جمعه 24/3/1387 - 1:24
شعر و قطعات ادبی

.•* *•..•*..•*..*•.abuolfazlshahbazi.*•..•*..•* *•..•*.

معلم گفت{الف}،گفتم او

معلم گفت{ب}،گفتم با او

معلم گفت{پ}،گفتم پیش او

معلم گفت{ج}،خواستم بگویم جدایی گفت نگو

.•* *•..•*..•*..*•.abuolfazlshahbazi.*•..•*..•* *•..•*.
جمعه 24/3/1387 - 1:23
شعر و قطعات ادبی

.•* *•..•*..•*..*•.abuolfazlshahbazi.*•..•*..•* *•..•*.  

مانده ام در کوچه های بی کسی

سنگ قبرم را نمی سازد کسی

مردم و خاکسترم را باد بـُرد

بهترین یارم مرا از یاد بُـرد

.•* *•..•*..•*..*•.abuolfazlshahbazi.*•..•*..•* *•..•*.
جمعه 24/3/1387 - 1:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته