نمی دانم تا کدامین طلوع خواهم ماند ودر کدامین غروب خواهم رفت اما دوست دارم تاآخرین لحظه ی بودنم توراسر کار بذارم
پروانه به شمع بوسه زد وبال وپرش سوخت بیچاره از این سوختن عشق آموخت فرق منو پروانه در اینست پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت
اگه تونستی پر کلاغ ها رو سفید کنی برف رو سیاه کنی یه نفس عمیق زیر آب بکشی اون موقع من می تونم تورو فراموش کنم
بعد از مرگم تکه یخی به شکل صلیب بر روی سنگ قبرم بگذارید تا با اولین طلوع خورشید آب شود و به جای یار برایم گریه کند
دوست دارم نه به خاطر شخصیت تو بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم
عشق گلی است که اگر آن رابه قصد تجزیه وتحلیل پرپر کنید"هرگز قادر نخواهید بود که آن را دوباره جمع کنید
بدترین شکل دلتنگی آن است که در کنار او باشی وبدانی که هرگز به اونخواهی رسید
هر گاه دلت هوایم را کردبه آسمان بنگر وستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند
عشق مثل یک ساعت شنی می ماند که همزمان قلب را پر می کند ومغز را خالی می کند
از زندگی هر آنچه لیاقتش را داریم به ما می رسد نه آنچه که آروزیش را داریم