• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4180روز قبل
اهل بیت
شفاى نیمه بچه

سید جلیل القدر حاج آقا عطاء اللّه شمس دولت آبادى نقل فرمود:
یكى از علماء كه براى حاجتى ده شب در حرم مطهر حضرت امیرالمؤ منین (ع ) بیتوته كرده و نتیجه نگرفت .
پس به حرم حضرت اباعبداللّه (ع ) رفته و در كربلا ده شب در حرم آن حضرت بیتوته كرد باز هم نتیجه نگرفت .
پس ده شب در حرم آقا اباالفضل (ع ) بیتوته كرد و نتیجه ندید، آخرین شب بیتوته در آنجا دید زنى وارد حرم آن حضرت شد و یك طفل نیمه بچه را انداخت كنار ضریح و گفت یا ابوالفضل من از شما اولاد خواستم اینك خدا به من یك بچه ناقص و نیمه طفلى لطف كرده است . و من از اینجا نمى روم مگر اینكه معجزه كنى و طفل كاملى از براى من بگیرى . ناگهان غوغا بر پا شد و گفتند: بچه نیمه طفل سالم گردید زن بچه را در آغوش گرفته و بیرون رفت .
این مرد عالم خیلى دل تنگ شد آمد كنار ضریح گفت : یا اباالفضل ببین من یك ماه است كه كنار قبر پدر و برادر تو از خدا حاجت خواستم حاجتم داده نشد ولى این زن عرب بادیه نشین را فورا حاجت دادید.
سپس در كنار ضریح خوابش برد در عالم رؤ یا حضرت به او فرمود: هر كس ‍ به قدر معرفت خود حاجت مى خواهد و خداوند هر نوع صلاح بداند به او كرامت مى كند او همین اندازه نسبت به ما آشنائى دارد اما حساب شان با تو جداست و ما به نظر لطف به تو مى نگریم و صلاح شما را در این حال مى بینیم .(1)
قربان عاشقى كه شهیدان كوى عشق

در روز حشر رتبه او آرزو كنند

عباس نامدار كه شاهان روزگار

از خاك كوى او طلب آبرو كنند

سقّاى آب بود لب تشنه جان سپرد

مى خواست تا كه آب كوثرش اندر گلو كنند

دستش فتاد داد خدا دست خود به وى

آنانكه منكرند بگو روبرو كنند

گر دست او نه دست خدائى است پس چرا

از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند

در بار او چه قبله ارباب حاجت است

باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند

-------------------------------------------
1-كشكول شمس.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:27
اهل بیت
خادم العباس

مرحوم شیخ محمّد طه كه یكى از علماى بزرگ و از متاءخرین بوده فرموده است :
در سفرى به قصد زیارت حضرت سیدالشهداء (ع ) از نجف اشرف بیرون آمده و با جمعى از علماء و طلاب دینى به جهت احترام امام حسین (ع ) پاى پیاده به جانب كربلا رهسپار شدیم .
بین راه به مضیف خانه (مهمانخانه ) یكى از بزرگان عشایر به جهت صرف غذا و استراحت وارد شده اتفاقاً صاحب خانه نبود ولى زنى در آنجا بود كه خیلى از ما پذیرائى گرم و تعارف زیادى كرد.
فقط چیزى كه باعث نگرانى و ناراحتى ما بود این بود كه در تمام احوال بین تعارف ، به ما خادم العباس خطاب مى كرد و همه ما از این عنوان ناراحت بودیم كه چرا این زن به یك عده از علماء خادم العباس خطاب مى نماید.
وقتى كه صاحب خانه یعنى شوهر آن زن به خانه آمد و خیلى گرم خوش ‍ آمد گفت و از پذیرائى اهل خانه نسبت به آنها سئوال كرد؟ خیلى اظهار امتنان نمودند فقط در باره این نكته سئوال كردیم كه چرا خانواده شما عنوانیكه جهت ما قائل شده اند خادم العباس است در حالیكه ما از خدام حضرت عباس (ع ) نیستیم .
صاحب خانه بیان كرد كه آقایان همسر بنده نهایت احترام را از براى شما قائل شده اند زیرا او یك داستان عجیبى راجع به حضرت اباالفضل (ع ) دارد روى همین اصل هر كس را كه بخواهد عنوانى جهتش قائل شود او را خادم العباس مى گوید.
فرزند این جانب به مرض صعب العلاجى مبتلا گردیده بود كه همه دكترها از معالجه او عاجز ماندند.
ما دسته جمعى به كربلا مشرف شده و طفل مانرا كه یكتا پسر مورد علاقه همه بود به ضریح مطهر حضرت اباالفضل (ع ) بستیم و براى او ناله و گریه و دعاى بسیار نمودیم ولى نتیجه نگرفتیم و به فاصله كمى طفلمان از دنیا رفت و جان تسلیم كرد.
در این وقت عیال من مادر همان طفل كارى كرد در حرم مطهر كه تمام زوار بى اختیار به حالش گریان شدند به قسمى كه صداى ضجه از میان جمعیت برخاست فقط فریاد مى زد اى اباالفضل تو باب الحوائج بودى من فرزندم را در پناه تو قرار دادم و براى شفاى طفلم در خانه تو آمدم عجب شفایش ‍ دادى بجاى شفا بچه ام را كشتى .
در همین وقت جوانى وارد شد و بر ما سلام كرد و فورا صاحب خانه متوجه ما شد و گفت : آقایان این جوان همان طفل مریض مذكور است كه مجددا خدا او را زنده گردانیده و البته بقیه احوال را مى گذارم تا از خودش سئوال كنید و رو به جوان كرد و گفت: بقیه را خودت بگو.
جوان گفت : بلى من در كنار ضریح قبض روح شدم و روح من داشت بالا مى رفت بین آسمان رسیدم به انوارى چند كه كسى گفت : اینها انوار محمّد و آل محمّد(علیهم السلام ) هستند.
یكى از آنها خاتم الانبیاء (ص ) و یكى على مرتضى (ع ) و دیگرى فاطمه زهرا (علیهاالسلام ) و دیگرى حسن مجتبى (ع ) و یكى حضرت سیدالشهداء (ع ) مى باشد سپس نور دیگرى كه گفتند: این قمر بنى هاشم (ع ) است .
آقا حضرت اباالفضل (ع ) آمد نزد حضرت امام حسین (ع ) و تقاضا نمود كه آقا شما ببینید این زن ، مادر طفل در حرم چه مى كند و مرا رسوا نموده و من استدعا مى كنم شما از خدا بخواهید كه این لقب باب الحوائجى را از من بردارد زیرا این زن آبروى مرا برده .
حضرت سكوت نمودند سپس به نزد حضرت امیرالمؤ منین (ع ) رفت و شكایت نمود حضرت سكوت فرمودند سپس نزد حضرت زهراء (علیهاالسلام ) رفت خلاصه همگى فرمودند: ما در برابر مشیت خدا هیچ گونه اقدامى نمى توانیم بكنیم .
بالاخره حضرت اباالفضل (ع ) نزد پیغمبر (ص ) رفت با چشم گریان التماس ‍ كنان تقاضا كرد كه در شما از خدا بخواهید این لقب باب الحوائجى را از من بردارد زیرا این زن مرا رسوا كرده .
حضرت سكوت فرمود و همان جواب را داد كه در این وقت حضرت اباالفضل (ع ) گریان و انوار مقدسه هم محزون یك مرتبه خطاب رسید به ملك الموت كه روح این طفل را برگردان به واسطه قرب و منزلت قمربنى هاشم ((ع )) به درگاه ما.
در آن حال روح من به بدنم برگشت و احساس كردم كه هیچ گونه كسالتى ندارم .(1)
دوست دارم شمع باشم تا كه خود تنها بسوزم

بر سر بالینت از غم فردا بسوزم

دوست دارم هاله باشم تا ببوسم روى ماهت

یا شوم پروانه ازشوق تو بى پروا بسوزم

دوست دارم ماه باشم تا سحر بیدار باشم

تا چو مشعل بر سر راهت در این صحرا بسوزم

دوست دارم سایه باشم تا در آغوشم بخوابى

چشم دوزم بر جمالت ز ان رخ گیرا بسوزم

دوست دارم لاله باشم بر سر راهت نشینم

تا نهى پا بر سرم و ز شوق سر تا پا بسوزم

دوست دارم خال باشم بر رخ مهر آفرینت

از لبت آتش بگیرم تا جهانى را بسوزم

دوست دارم خار باشم دامن وصلت بگیرم

تا ز مهر آتشینت اى گل زهرا بسوزم

دوست دارم ژاله باشم من به خاك پایت افتم

تا چه گل شاداب باشى و من از گرما بسوزم

دوست دارم خادمت باشم كنم دربانیت را

دل نهم در بوته عشقت شها یك جا بسوزم

دوست دارم كام عطشان ترا سیراب سازم

گر چه خود از تشنه كامى بر لب دریا بسوزم

دوست دارم اشك ریزم تا مگر از اشك چشمم

تو شوى سیراب و من خود جاى آن لبها بسوزم

دوست دارم دستم افتد شاید از دستم بگیرى

لحظه اى پیشم نشینى تا سپند آسا بسوزم

-------------------------------------------
1-كشكول شمس.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:26
اهل بیت
نصرانى مهمان

حاجى طبرسى نورى رضوان اللّه علیه نقل مى كند:
در بصره یك تاجر نصرانى بود كه سرمایه زیادى داشت كه از نظر معاملات تجارتى بصره گنجایش سرمایه او را نداشت شریكهایش از بغداد نوشتند سزاوار نیست با این سرمایه شما در بصره باشید خوبست وسیله حركت خود را به بغداد فراهم كنید زیرا بغداد توسعه معاملاتش خیلى بیشتر است .
مرد نصرانى مطالبات خود را نقد كرده و با كلیه سرمایه اش به طرف بغداد حركت نمود.
در بین راه دزدان به او بر خورد كردند و تمام موجودیش را گرفتند چون خجالت مى كشید با آن وضع وارد بغداد شود ناچار پناه به اعراب بادیه نشین بُرد و به عنوان مهمانى در مهمانسراى اعراب كه در هر قبیله اى یك خیمه مخصوص مهمانان بود به سر بُرد.
بالاخره به یك دسته از اعراب رسید كه در میان آنها جوانانى بودند بر اثر تناسب اخلاقى كم كم با آنها انس گرفت چندى هم در مهمانسراى آن دسته ماند.
یك روز جوانان قبیله او را افسرده دیدند علت افسردگى اش را سئوال نمودند؟ گفت : مدتى است كه من در خوراك تحمیل بر شما هستم از این جهت غمگینم .
بادیه نشینان گفتند: این مهمانسرا مخارج معینى دارد كه با بودن و نبودن تو اضافه و كم نمى گردد و بر فرض رفتنت این مقدار جزء مصرف همیشگى میهمانان خانه ماست .
تاجر وقتى فهمید توقف آن در آنجا موجب مخارج زیادتر و تشریفات فوق العاده اى نیست شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود روزى عده اى از قبائل اطراف به عنوان زیارت كربلا با پاى برهنه وارد بر این قبیله شدند.
جوانهاى آنها نیز با شوق تمام به ایشان پیوسته و مرد نصرانى هم به همراهى آنها حركت كرد و در بین راه تاجر نگهبانى اسباب آنها را مى كرد و از خوراكشان مى خورد.
آنها ابتداء به نجف آمدند پس از انجام مراسم زیارت مولاامیرالمؤ منین (ع ) شب عاشوراء وارد كربلا شدند اسباب و اثاثیه خود را داخل صحن گذاشتند و به نصرانى گفتند: تو روى اسباب و اثاثیه ما بنشین ، ما تا فردا بعد از ظهر نمى آئیم و براى زیارت به طرف حرم مطهر رفتند.
تاجر وضع عجیبى مشاهده كرد دید همراهانش با اشكهاى جارى چنان ناله مى زدند كه در و دیوار گوئى با آنها هم آهنگ است .
مرد نصرانى بواسطه خستگى راه روى اسباب و اثاثیه خوابش برد پاسى از شب گذشت در خواب دید شخص بسیار جلیل و بزرگوارى از حرم خارج شد در دو طرف او دو نفر ایستاده اند به هر یك از آن دو نفر دفترى داده یكى را ماءمور كرد اطراف خارجى صحن را بررسى كند هر چه زائر و مهمان امشب وارد شده یادداشت نماید دیگرى را براى داخل صحن ماءموریت داد.
آنها رفتند پس از مختصر زمانى باز گشته و صورت اسامى را عرضه داشتند آقا نگاه كرده فرمود: هنوز هستند كه شما نامشان را ننوشته اید براى مرتبه دوم به جستجو شدند برگشته اسامى را به عرض رساندند باز هم آن جناب فرمود: كاملاً تفحص كنید غیر از اینها من هنوز زائر دارم .
پس از گردش در مرتبه سوم عرض كردند ما كسى را نیافتیم مگر همین مرد نصرانى كه بر روى اسباب و اثاثیه به خواب رفته و چون نصرانى بود اسم او را ننوشتیم .
حضرت فرمود: چرا ننوشتید (اما حل بساحتنا) آیا به در خانه مانیامده نصرانى باشد وارد بر ما است .
تاجر از مشاهده این خواب چنان شیفته توجه مخصوص اباعبداللّه (ع ) گردید كه پس از بیدار شدن اشك از دیده گانش ریخت و اسلام اختیار نمود سرمایه مادى خود را اگر از دست داد سرمایه اى بس گرانبها بدست آورد.(1)
اى حسین جان كه ترا عاشق شوریده بسى است

هر كه شد واله و دلداه عشق تو كسى است

عاشقان را مكن از كرب و بلایت محروم

تا كه از عمر دمى مانده و باقى نفسى است

-------------------------------------------
1-پند تاریخ.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:25
اهل بیت
سه دینار از حسین (ع ) مى خواهم

شیخ على اكبر ترك تبریزى یكى از واعظهاى معروف تهران فرموده بود.
یك روز آمدم حرم آقا امام حسین (ع ) نشستم ، حرم خلوت بود هیچ كسى بالا سر نبود. مشغول زیارت خواندن شدم همین طور كه داشتم زیارت مى خواندم یك وقت دیدم یك ترك آذربایجانى یا تبریزى (من فراموش ‍ كردم ) آمد و پهلوى ضریح حضرت روى زمین نشست با زبان تركى خودش ‍ با آقا امام حسین (ع ) داشت صحبت و درد دل مى كرد.
من تركى بلد بودم و مى فهمیدم چى دارد مى گوید، دیدم دارد مى گوید: یا امام حسین آقا جان من پولهایم تمام شده مصرفم خلاص گردیده و پولهائى را كه آورده بودم تمام شده ، نمى خواهم از رفیقهایم قرض كنم و زیر بار منت آنها بروم ، آقا من به سه دینار احتیاج دارم سه دینار برایم بس است (در آن وقت سه دینار خیلى بوده ) شما این سه دینار را به من بدهید كه ما به وطنمان برگردیم ، یا اللّه زود سه دینار رد كن بیاد.
با خود گفتم این چطورى با آقا صحبت مى كند مثل اینكه آقا را دارد مى بیند.
من داشتم همین طور او را مشاهده مى كردم كه چكار مى كند یك وقت یك خانمى آمد پهلویش یك چیزى به او گفت . به تركى گفت : نه نمى خواهم بعد دیدم یك مرتبه دارد توى سر و صورت خود مى زند از جاى خود بلند شد و از حرم بیرون رفت .
گفتم : این چه شد این خانم كه بود این پول را گرفت یا نه من هم زیارت را رها كردم و دنبالش دویدم از ایوان طلا و در صحن دستش را گرفتم ، گفتم : قارداش (برادر) بیا، قصه چه بود چكار كردى ؟
دیدم چشمهایش پر از اشك و منقلب است به تركى گفت : من سه دینار از امام حسین (ع ) مى خواستم گرفتم ، دستش را باز كرد به من نشان داد، گفتم : چطورى گرفتى ؟
گفت : تو دیدى و گوش مى كردى ؟ گفتم : بله نگاه مى كردم و گوش دادم . گفت : شنیدى به آقا گفتم سه دینار بده ؟ آن خانم را دیدى آمد نزد من ؟ گفتم : بله كى بود؟
گفت : این خانم آمد فرمود چكار دارى چه مى خواهى از حسین ؟گفتم : سه دینار مى خواهم .
فرمود: بیا این سه دینار را از من بگیر گفتم : نه نمى خواهم اگر من خواستم از تو بگیرم از رفیقهایم مى گرفتم من از خود حسین مى خواهم .
فرمود: به تو مى گویم بگیر من مادرش فاطمه هستم من اول ردش كردم وقتى گفت من مادرش فاطمه هستم گفتم : بى بى جان اگر شما مادرش فاطمه هستى پس چرا قدت خمیده است .
من از منبرى ها و روضه خوانها شنیدم مادر امام حسین (ع ) فاطمه (علیهاالسلام ) جوان هیجده ساله بود چرا پس این طورى هستى ؟
یك وقت فرمود: پول را بگیر برو، پهلویم را شكستند.(1)
اى مبتلاى غم كه جهان مبتلاى تو است

پیر و جوان شكسته دل اندر عزاى تو است

هم قبله گاه اهل سمك خاك درگهت

هم سجده گاه خیل ملك كربلاى تو است

اى جان محترم كه ز جانهاى محترم

چون نینوا ز واقعه نینواى تو است

اى بر لقاى دوست تو مشتاق و عالمى

مشتاق خاك كوى تو بهر لقاى تو است

اى بر هواى یار تو مفتون و كشورى

مفتون اشتیاق تو اندر هواى تو است

گلگون قبار عكس شفق آسمان هنوز

از هجر روى اكبر گلگون قباى تو است

در خون طپیده مرغ دل مجتبى چه دید

در خون طپیده قاسم تو كدخداى تو است

گردید اسیر سلسله غم على چه دید

زنجیر كین به گردن زین العباد تو است

روحى فداك اى تن اطهر كه از شرف

خون خدا توئى و خدا خونبهاى تو است

جسمى فداك اى سر انور كه برسنان

آیات حق عیان ز لب حق نماى تو است

گاهى بدیر راهب و گه بر سر درخت

گه بر فراز نیزه و گه خاك جاى تو است

گویم حكایت از بدنت یا كه از سرت

یا از عیال بى كس و غمدیده خواهرت

-------------------------------------------
1-مؤ لف.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:24
اهل بیت
توسّل به حضرت اباالفضل (ع ) و شفاى چشم
یاد تو تسبیح و مناجات ما

تاج شهیدان همه عالمى

دست على ماه بنى هاشمى

ماه كجا روى دل آراى تو

سرو كجا قامت رعناى تو

ماه و درخشنده تر از آفتاب

مشرق تو جان و تن بو تراب

هم قدم قافله سالار عشق

ساقى عشاق و علمدار عشق

سرور و سالار سپاه حسین

داد سر و دست به راه حسین

عمّ امام و اخ وابن امام

حضرت عباس (ع )

مكتب تو مكتب عشق و وفاست

درس الفباى تو صدق و صفاست

مكتب جانبازى و سربازى است

بى سرى آنگاه سرافرازى است

شمع شد و آب شد و سوخته

روح ادب را ادب آموخته

درگه والاى تو در نشاءتین

هست در رحمت و باب حسین

هر كه به دردى به غمى شد دچار

گوید اگر یكصد و سى و سه بار

اى علم افراخته در عالمین

اكشف یا كاشف كرب الحسین

از كرم و لطف جوابش دهى

تشنه اگر آمده آبش دهى

-------------------------------------------
1-شبهاى مكه.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:24
اهل بیت
امام حسین (ع ) سه بار به زیارتش آمد

مرحوم حاج شیخ عباس قمى (رضوان اللّه تعالى علیه ) در مفاتیح الجنان نقل فرموده كه صالح متقى ملاحسن یزدى كه یكى از نیكان و مجاورین نجف اشرف است و پیوسته مشغول عبادت و زیارت است نقل كرده از ثقه امین حاج محمّد على یزدى كه مرد فاضل صالحى بود در یزد كه دائما مشغول اصلاح امر آخرت خود بوده .
شبها در قبرستان خارج از یزد كه در آن جماعتى از صلحاء مدفونند و معروف است به مزار به سر مى برد گفت :
یكى از رفقاء كه از كوچكى با هم همسایه بودیم و با هم نزد یك معلم مى رفتیم و با هم بزرگ شدیم ما براى خودمان یك شغلى انتخاب كردیم و او هم شغل عشارى را براى خود پیشه گرفت و بود تا از دنیا رفت و در همان قبرستان نزدیك محله اى كه من در آن بیتوته مى كردم به خاك سپردند.
چند روز از فوتش گذشته او را بود در خواب دیدم كه بسیار خوشحال و در جاى خوبى است پس نزد او رفتم و گفتم : من مى دانم كه تو در دنیا كارهاى خوبى نداشتى و این حالات در مقام تو نیست و شغل تو مقتضى این مكان نبود و تو باید در عذاب باشى با كدام عمل به این مقام رسیدى .
گفت : همین طور است كه مى گوئى من از روزى كه از دنیا رفتم به بدترین عذابها گرفتار بودم تا دیروز كه همسر استاد اشرف حداد فوت شد و در این مكان او را دفن كردند و اشاره كرد به موضعى كه نزدیك 50 مترى بود.
گفت : در شب وفات او آقا ابا عبداللّه (ع ) سه مرتبه او را زیارت كرد و در مرتبه سوم امر فرمود به رفع عذاب از این قبرستان والحمدللّه حالم به این نحو است كه مى بینى و در نعمت الهى افتاده ایم .
از خواب متحیرانه بیدار شدم و حداد را نمى شناختم و محله او را هم نمى دانستم ، پس به بازار آهنگران رفته و آدرس اشرف حداد را گرفتم و او را پیدا كردم .
از او پرسیدم تو زوجه داشتى ؟
گفت : بله دو سه روز است كه وفات كرده و او را فلان محل (همان موضع را اسم برد) دفن كردم .
گفتم : او به زیارت كربلاى آقا اباعبداللّه (ع ) رفته بود؟
گفت : نه گفتم : ذكر مصائب حضرت را مى كرد؟ گفت : نه گفتم : مجلس تعزیه دارى داشت ؟ گفت : نه .
پرسید براى چه اینها را مى پرسى ؟ خوابم را برایش نقل كردم گفت : این زن مواظبت بر زیارت عاشوراء داشت .(61)
اى كه بر درگه حق عزّت و جاهى دارى

بود آیا به عشاق نگاهى دارى

خاك پا را نظرى از سَر رحمت انداز

تو سلیمانى و مور سر راهى دارى

-------------------------------------------
61-مفاتیح الجنان.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:23
اهل بیت
به خاطر غبار زوار كربلا نسوخت

مرحوم قاضى نوراللّه رضوان اللّه تعالى علیه در آخر كتاب مجالس ‍ المؤ منین در ذیل حالات شعراء مى نویسد:
جمال الدین الخلیعى موصلى پدر او حاكم موصل و ناصبى و یكى از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام ) بود، مادرش هم ناصبیه بود چون پسرى برایش متولد نمى شد به مقتضاى عقیده فاسد خودش نذر كرد كه اگر خداى تعالى به او پسرى عطا كند به شكرانه او پسر را سر راه زوارهاى حضرت اباعبداللّه (ع ) بفرستد تا زوارها از شام و جبل عامل كه مى آیند و عبور آنها به موصل مى شود آنها را به قتل برساند.
بعد از مدتى جمال الدین متولد مى شود چون به حدّ جوانى رسید مادرش ‍ او را از نذر خود با خبر مى كند لاجرم با مادرش از عقب زواریكه از موصل عبور كرده بودند رفت .
چون به مسیب رسید، دید زوار از جسر عبور كرده اند همان جا توقف كرد تا هنگامى كه مراجعت كردند آنها را به قتل برساند.
در كنارى كمین كرده بود كه در همین حال خوابش برد در عالم رؤ یا دید قیامت شده ملائكه آمدند او را گرفتند و در آتش انداختند آتش او را نسوزاند وبه او اثر نكرد.
ملك جهنم خطاب كرد به آتش ، چرا او را نمى سوزانى ؟
آتش گفت : غبار (زوّار) كربلا به او نشسته است ، او را بیرون آوردند، شستشویش دادند دو باره او را در آتش انداختند باز آتش او را نسوزاند.
ملك گفت : چرا دیگر او را نمى سوزانى ؟
آتش گفت : شما ظاهر او را شستید اما غبار داخل درجوف او شده !
از خواب بیدار شد و از آن عقیده فاسد برگشت و مذهب تشیع را اختیار كرد و مشغول مداحى حضرت امیرالمؤ منین (ع ) شد و بعضى مى نویسند آمد كربلا و بعضى شعراء به او این شعر را نسبت داده اند.
اِذا شِئْتَ النَّجاةَ فَزُرْ حُسَیْنا

لِكَىْ تَلْقى اِلا لَه قَریرَ عَیْنِ

فَاِنَّ النّارَ لَیْسَ تَمُسُّ جِسْما

عَلَیْهِ غُبارُ زُوّارِ الْحُسَیْنِ

یعنى اگر نجات از آتش مى خواهى پس زیارت كن آقا امام حسین (ع ) را زیرا كه آتش نمى رسد به بدن كه غبار زوار حسین (ع ) بر او نشسته باشد.(1)
اگر خواهى رهى از آتش قهر

زیارت كن غریب كربلا را

نمى سوزد به آتش آنكه از شوق

زیارت كرد شاه نینوا را

------------------------------------------------
1-مجالس المؤ منین.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:22
اهل بیت
یادى از لب تشنه حسین (ع )

حضرت آقاى موسى خسروى در كتاب پند تاریخ نقل مى فرمود:
روز قیامت اعمال بنده را مى سنجند كارهاى نیك در یك طرف و افعال ناپسند در طرف دیگر پس از بررسى ، اعمال زشت او سنگین تر از كردار نیكش مى شود.
ملائكه مى خواهند او را به طرف جهنم ببرند، خطاب مى رسد نگاه دارید این بنده من عملى داشته كه در نزد من است و شما خبر و اطلاع از آن ندارید.
عمل او این است كه هر وقت آب مى آشامیده یادى از تشنگى اولاد پیغمبر حسین بن على (علیهماالسلام ) مى كرده و بر ستمگران او لعنت مى نموده .
وقتى آن عمل را در طرف كردار نیك مى گذارند حسناتش زیادتى پیدا مى كند بر كردار زشتش .(1)
به جز حسین مرا ملجاء و پناهى نیست

در این عقیده یقین دارم اشتباهى نیست

ره نجات حسین است و دوستى حسین

به سوى حق به جز از این طریق راهى نیست

به غیر درگه تو یا حسین در دو جهان

مرا به درگه دیگر حواله گاهى نیست

گداى درگهت اى پادشاه كشور عشق

به چشم اهل نظر كم ز پادشاهى نیست

غلام ترك سیاه تو یا حسین به حشر

ز روشنى رخش چهر مهر و ماهى نیست

اگر مرا به غلامى خود قبول كنى

به دل دگر غم و اندو هم از گناهى نیست

هر آنكه را تو پذیرى خداش بپذیرد

كه قرب و بعد و سفیدى و نى سیاهى نیست

شهان بجاه و جلال غلام تو نرسند

كه فوق آن به دو عالم جلال و جاهى نیست

گه حساب كه روز قیامتش خوانند

به جز حسین مرا یار و دادخواهى نیست

ز كوه گرچه گناهم فزون تراست ولى

به پیش عفو تو كوه گناهى كاهى نیست

خدا نكرده بر آئیم از درگه خویش

به هیچ درگهم اى شه پناه گاهى نیست

غلام و ذاكر و مدّاح و خانه زاد تواءم

به دادگاه الاهم جز این گواهى نیست

اگر تو حكم غلامى من كنى امضاء

به هیچ محكمه خوفم ز دادگاهى نیست

مپوش چشم ز فانى به وقت جان دادن

امید او ز تو آن دم به جز نگاهى نیست

------------------------------------------------
1-پند تاریخ.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:21
اهل بیت
به خاطر غبار كربلا نسوخت

فاضل كامل سیدالواعظین مرحوم سید محمود امامى اصفهانى رضوان اللّه تعالى علیه نقل نموده :
یكى از خلفاى بنى مروان اولاد دار نمى شد به مقتضاى عقیده فاسد خود نذر كرد كه اگر خدا پسرى به او بدهد او را بر سر راه زوارهاى حضرت سیدالشهداء(ع ) بفرستد و آنها را به قتل برساند.
اتفاقاً بعد از مدتى خداوند پسرى به او عطا مى نماید تا اینكه بزرگ مى شود به او وصیت مى كند كه باید بروى سر راه زوارهاى حسین و آنها را به قتل برسانى .
پسر شبى در خواب دید قیامت است و ملائكه غلاض و شداد جمعى را مى برند به سوى جهنم تا یك شخصى را آوردند بكشند به سوى آتش ، رسول خدا (ص ) به ملائكه فرمود: اگر چه این مرد گنهكار است لیكن شما نمى توانید او را به جهنم ببرید زیرا روزى به زمین كربلا مى گذشته غبارى از آن زمین بر بدن او نشسته است .
عرض كرد: غبار را از او مى شوئیم ، حضرت فرمود: غبار را مى شوئید اما چشم او كه به بقعه و بارگاه فرزندم حسین (ع ) افتاده نمى شود كه بشوئید.
پس ملائكه عذاب او را رها كردند و ملائكه رحمت آمدند و او را به بهشت بردند.
آن پسر از خواب بیدار شد و از قصد فاسد خود برگشت وتوبه نمود خودش ‍ به زیارت آن حضرت رفت و زوار را حرمت و نوازش مى كرد.(1)
حسین اى همه هستى نثار مقدم تو

بهار دین و سیاست بود محرم تو

كنند منع عزادارى تو دشمنان چون هست

سلاح خانه بر انداز كفر ماتم تو

اگر كه تا به قیامت ز پا نمى افتد

خدا بدست خود افراشته است پرچم تو

به خلقت تو خدا قدرتى دگر كرده است

كه از تمام عوالم جداست عالم تو

به آستان الهى كس تقرب یافت

كه سوخت بیشتر و گریه كرد از غم تو

كرم ز پشت در و عذر خواهى از سائل

نمونه اى بود از رحمت مجسم تو

از آنچه را كه خدایت به حشر مى بخشد

شفاعت است در آن عرصه رتبه كم تو

تو كعبه دل و هر ركن تو جدا افتاد

كه شد قوام بناى قیام محكم تو

خلیل دشت بلائى و ذبح بسیارت

على اصغر شش ماهه ذبح اعظم تو

هزار لاله زخم تنت شكفته و هست

ز خاك گرم بیابان عشق رهم تو

------------------------------------------------
1-ثمرات الحیوة.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:20
اهل بیت
خاك و غبار كربلا

مرحوم تاج الدین حسن سلطان محمّد رضوان اللّه علیه در كتاب خود (تحفةُ المجالس ) مى نویسد:
در بغداد مرد فاسقى بود كه هنگام احتضار وصیت كرده بود كه مرا ببرید نجف اشرف دفن كنید شاید خداوند مرا بیامرزد و به خاطر حضرت امیرالمؤ منین (ع ) ببخشد.
چون وفات كرد قوم و خویشان او حسب الوصیه او را غسل داده و كفن نمودند و در تابوتى گذاردند و به سوى نجف حمل كردند.
شب حضرت امیر(ع ) به خواب بعضى از خدامان حرم خود آمدند و فرمودند: فردا صبح نعش یك فاسقى را از بغداد مى آورند كه در زمین نجف دفن كنند بروید و مانع این كار شوید و نگذارید او را در جوار من دفن كنند.
فردا كه شد خدام حرم مطهر یكدیگر را خبر كردند رفتند بیرون دروازه نجف ایستادند كه نگذارند نعش آن فاسق را وارد كنند هر قدر انتظار كشیدند كسى را نیاوردند.
شب بعد باز در خواب دیدند حضرت امیر(ع ) را كه فرمود: آن مرد فاسق را كه شب گذشته گفتم نگذارید وارد شوند فردا مى آیند بروید به استقبال او، و او را با عزّت و احترام تمام بیاورید و در بهترین جاها دفن كنید.
گفتند: آقا شب قبل فرمودید نگذارید و حالا مى فرماید بهترین جاها دفن شود!؟
حضرت فرمود: آنهائیكه آن نعش را مى آوردند شب گذشته راه را گم كردند و عبورشان به زمین كربلا افتاد باد وزیده خاك و غبار زمین كربلا در تابوت او ریخته از بركت خاك كربلا و احترام فرزندم حسین (ع ) خداوند از جمیع تقصیرات او گذشته و او را آمرزید و رحمت خود را شامل حالش ‍ گردانیده .(1)
حریم كعبه عشق است آستان حسین

محیط جوهر عشق خداست جان حسین

چراغ هیچ كس اَر تا به سحر نمى سوزد

جهان فروز بود نور جاودان حسین

حدیث كربلا نقش دفتر دلهاست

كه تا ابد نشود كهنه داستان حسین

بهار هر چمن را خزان رسد از پى

ولى همیشه بهار است بوستان حسین

به حكم شرع حرام است خوردن هر خاك

به غیر خاك شفا بخش آستان حسین

------------------------------------------------
1-تحفة المجالس.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته