• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 639
تعداد نظرات : 863
زمان آخرین مطلب : 5437روز قبل
دعا و زیارت

    تقسیم تعلیم به لحاظ تقسیم علم است، وچون علم، بر سه قسم است قهرا تعلیم نیز بر سه قسم مى‏باشد وقرآن همه این انواع سه‏گانه را دارد، اما با تفاوتى كه ویژه قرآن است.
    
    قسم اول: علم حسى است، كه از آن به عنوان علوم تجربى یاد مى‏شود، شعب گوناگون علوم تجربى را علم حسى مى‏گویند، خواه با حس مسلح فرا گرفته شود، ویا با حس غیر مسلح مانند طبیعیات وطب كه این چنین است.
    
    قسم دوم: علم عقلى است، وآن یك سلسله معارفى است كه به حس ادراك نمى‏شود -نه حس مسلح ونه غیر مسلح اما پشتوانه آن، حس است، لذا بعد از علم حسى نوبت‏به علم عقلى مى‏رسد.
    
    قسم سوم: علم قلبى وشهودى است، كه بالاتر از علم حسى وعلم عقلى است.
    
    این علوم سه‏گانه راهیان وعالمان خاصى دارد، وهر گروهى در هر رشته‏اى كه كار مى‏كند، سرگذشت‏خود را براى دیگران شرح مى‏دهد، وراهى را كه رفته، به آیندگان ارائه مى‏دهد. واصولا سند شناسایى معلمان همان سوابق تحصیلى آنها است.
    
    كسى كه عهده‏دار تبیین علم حسى وتجربى است، به استناد تجارب گذشته خود سخن مى‏گوید وراهنمایى‏هاى او هم بر اساس همان راههایى است كه رفته است، وكسى هم كه عهده‏دار تبیین حكمت وفلسفه است راههاى عقلى را كه طى كرده است‏به راهیان این راه ارائه مى‏دهد، وسند سخن او همان براهین عقلى است كه فراگرفته است. واگر كسى در علم شهودى وحضورى صاحب بصر شد همان كارى را مى‏گند كه صاحب نظر مى‏نمود.
    
    صاحب نظران انظار خود ودیگران، مدد مى‏گیرند. وعارفان شاهد كه صاحب بصر هستند در مقام تعلیم از بصیرت‏هاى خود ودیگران، استمداد مى‏جویند وهمان راه را به راهیان كوى شهود وحضور ارائه مى‏دهند. منتها اگر یك شاهد عارفى در كرسى تدریس نشست، غالبا از راه «نظر» مدد مى‏گیرد، یعنى، مسائل برهانى را به عنوان «عرفان نظرى‏» زمینه قرار مى‏دهد، تا كم كم عده‏اى از«نظر» به «بصر» برسند، چون آنچه قابل نقل وانتقال است همان «معانى ومفاهیم‏» است، زیرا شهودهاى عینى تحقق خارجى متن ذات صاحب بصر است وقابل انتقال نیست.
    
    البته گاهى ممكن است اولیاى خدا بتوانند فیضى را نصیب دیگران بكنند، اما آن بسیار اندك است. حكمت وفلسفه براى عرفان همان نقشى را دارد كه منطق براى فلسفه دارد، یعنى، میزان كار است.
    
    اینها علوم بشرى هستند، ومعلمان بشر در این سه كرسى، آنها را تدریس مى‏كنند، وسرمایه تدریس وتعلیم این سه علم، همان است كه بیان شد.
    
    شیوه آموزشى پیامبر
    ذات اقدس آله، رسول اكرم(ص) آلاف التحیة والثناء را به عنوان معلم یاد كرده ومى‏فرماید:
    
    ویعلمهم الكتاب والحكمة (1)
    
    وكتاب وحكمت را به آنان مى‏آموزد.
    
    آیا منظور از آیه این است كه رسول خدا(ص)، معارف قرآنى را در حد یك طبیب، به دیگران یاد مى‏دهد، كه از سرمایه‏هاى تجربى خود مدد گرفته باشد، ویا به این معنا است كه معارف قرآنى را در حد یك حكیم، به دیگران مى‏آموزد كه از سرمایه‏هاى فكرى وبرهان مدد گرفته باشد؟ ویا این كه معارف الهى را، در حد یك عارف شاهد، یاد مى‏دهد، كه نتایج مشهودات خود را به دیگران منتقل كند؟
    
    ذات اقدس آله كه خود اولین معلم، ومعلم بالذات است، درباره چگونگى تعلیم مى‏فرماید:
    
    علم الانسان ما لم یعلم (2)
    
    آموخت‏به انسان آنچه را نمى‏دانست.
    
    این تعلیم، از نوع هیچ یك از سه سنخ علوم نیست كه چیزى را با حس، یا عقل، یا قلب فراگرفته باشد، وبعد به دیگران یاد داده باشد، بلكه او علم محض است، وتعلیم او از علم محض ربوبى نشات مى‏گیرد، واین فوق بحث ماست. وجود مبارك آن نگارى كه به مكتب نرفت، او از راه علم حسى یا عقلى هم یقینا مدد نگرفت، یعنى، نه باتجربه عالم شد، ونه با مدرسه ومكتب از براهین مدد گرفت.
    
    اما درباره علم وتعلیم نوع سوم، باید گفت‏سراسر سیره وسنت وسریرت وجود مبارك نبى اكرم(ص) آلاف التحیة والثناء حضور وشهود است، او نگارى است كه جز به مكتب «الله‏» سر نزده است، وآموزش این هم از دل شروع مى‏شود نه از حس. علمى نیست‏بتوان گفت:
    
    «من فقد حسا فقد فقد علما.» علمى است كه مى‏گوید، حواس را ببند، تا بفهمى! بر خلاف علوم مدرسه كه مى‏گویند، حواس را به كار ببر، تا بدانى. لذا قسمت مهمى از نبوت آن حضرت در آغاز امر از رؤیا شروع شد، یعنى، از جایى كه چشم وگوش وسایر مجارى ادراك حسى بسته است، آغاز نبوت آن آنجا بود كه حضرت خوابهاى خوبى مى‏دید وهر خوابى كه مى‏دید مثل سپیده صبح روشن مى‏شد. بنابراین، علم پیامبر، علم شهودى وقلبى است كه در مقام تعلیم نیز، همان را از سه راه به دیگران مى‏آموزد هم از راه «تجربه‏» به عنوان «جدال احسن‏» نه به عنوان «سند تعلیم‏» به طورى كه خود از راه تجربه حسى آموخته باشد. هم به عنوان «برهان‏» به طورى كه خود از مدرسه فراگرفته باشد، وهم به عنوان «ارائه‏» در منظر قلب شاگردان شاهد وعارف قرار داد.
    
    واما، آن راهى كه مخصوص نبى اكرم(ص) است، راهى نیست كه انسان با تهذیب نفس وتزكیه به آن برسد، چه رسد با برهانهاى عقلى یا با علوم حسى.
    
    «الله اعلم حیث‏یجعل رسالته‏» (3)
    
    خدا داناتر است كه رسالت را در چه جایگاهى قرار دهد.
    
    او یك هبه خاصه است كه با كسب، تهذیب، تزكیه ومانند آن فراهم نخواهد شد، یك ربط خاصى است كه با كسب، تهذیب، تزكیه ومانند آن فراهم نخواهد شد، یك ربط خاصى ست‏بین انسان كامل وذات اقدس آله، كه آن هم فوق بحث ما است، یعنى یك انسان متعارف در آن زمینه سخنى ندارد، چرا كه هیچ سهمى ندارد.
    
    پس تعلیم قرآن كریم از سه راه است، چون با ما به زبان ما، سخن مى‏گوید، این كه مى‏فرماید:
    
    ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه (4)
    
    پیامبرى را نفرستادیم مگر به زبان خویشانش.
    
    وبا توجه به این كه رسالت وجود مبارك نبى اكرم جهان شمول است، وتمام جوامع بشرى قوم او هستند، باید او به زبان همه حرف بزند، هم به زبان صاحبان علوم حسى واز تجارب، سخن گوید، وهم به زبان صاحبان علوم عقلى صرف واز برهان حكایت كند، وهم به زبان شاهدان عارف، واز وجدان سخن گوید.
    
    قرآن نیز وقتى موضوع زن را مطرح مى‏كند از همین سه راه وارد مى‏شود، یعنى هم از راه تجربى سخن مى‏گوید، وهم راه عقلى را طى مى‏كند، وهم راه عرفان وشهود را مى‏پیماید، وعظت زن را با همه این راههاى مختلف به ما آموزد.
    
    1- آل عمران، 164.
    
    2- علق، 5.
    
    3- انعام، 124.
    
    4- ابراهیم، 4
    
    
    
    
    --------------------------------------------------------------------------------
    پی نوشت :
    كتاب: زن در آینه جلال و جمال، ص 64
    نویسنده: آیة الله جوادى آملى

دوشنبه 26/12/1387 - 17:13
دعا و زیارت
 اشاره:
    45 سال پیش مجله لبنانی النهج مورخ چهاردهم سپتامبر 1960 (23 شهریور 1339) مقاله ای از امام موسی صدر به مناسبت میلاد رسول اكرم منتشر كرد. از آن جا كه این مطلب حاوی نكات بدیع و تازه ای می باشد به فارسی برگردانده شده و تقدیم می شود.
    ذهن آدمی از سپیده دم آفرینش، همواره در پی شناخت بوده است. از همین رو در طی هزاران سال در خود وپیرامون خود، به كشف ناشناخته‌ها پرداخت و با تلاشی جانكاه در پی حقیقت گشت. آنچه بیش از همه آدمی را به تكاپو وا می‌داشت و او را به اندیشیدن بر می‌انگیخت، ترس او بر سرنوشت خویش بود. زیرا كه خود را در جهانی پر سطوت، كه از زمین وآسمان بر او دشمنانی بزرگ را چیره می‌كرد، ناتوان می‌دید، ویارای برابری با آنها را نداشت. امنیت وثبات دو انگیزه ژرف ودو هدف دور دست او، در پس نگاههای خیره وترسان او در معمای طبیعت، بودند. برای تحقق امنیت وآسایش تنها دو راه پیش رو داشت:
    1- چیرگی بر طبیعت
    2- سازش با طبیعت از هر راه ممكنی.
    چون در آن دوران از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اكراه، به كوشش برای تحقق امر دوم تن داد. از این رو به بندگی اوهامی گوناگون پرداخت كه خود آن‌ها را خلق كرده بود. این امر در قرآن كریم و همچنین در تاریخ ادیان وعقاید به وضوح دیده می‌شود.
    جهل كه در آن هنگام دلیل موجهی بود، در روزگاران دیر پای دوره بت پرستی، مایه دوری انسان از جایگاه والایش بود. مقصود ما از بت پرستی، مفهومی اعم از نظام شرك آلود است. آنچه میان ساخته دست آدمی وموجودات معبود او، همچون اجرام آسمانی، درختان وحیوانات، مشترك است، همان وهم بر ساخته در این نمادهاست، كه آدمیان به شیوه فریبكارانه وبرای مجاب كردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنی ورزیدند. چنانكه ما كودكان را با سرگرمی ساكت می‌كنیم، آدمی نیز عقل خویش را اینگونه خاموش ساخت.
    در آن مرحله طولانی ودشوار، آدمی بنا به غریزه ترس در برابر كائنات وطبیعت همچون خورشید وماه سر تسلیم فرود آورد و به امید كسب روزی، در برابر حیوانات ودرختان كمر خم كرد. پس از آن در برابر ساخته هایی كه خیالش آنان را جسمیت بخشیده بود ونمادی از خدایانش بودند، تعظیم كرد. او این خدایان را در معبدهایی نزدیك خویش ساخت، تا هر گاه از چیزی می‌ترسید یا چیزی می‌خواست، به آنها پناه برد.
    این بت‌ها انسان را از علم آموزی ودریافت حقایق باز داشتند. چرا كه به نظر او قدسیت این بت‌ها مانع اندیشیدن در ماهیت وكنه آنها می‌شد. آدمی به جای تحلیل وعلت یابی رخدادها، به این بسنده می‌كرد كه حوادث بنابر اراده‌های عُلوی جریان دارد. اگر احترام آنها بر او واجب است به ناچار جایگاه او كمتر از آن است كه راز آنها را دریابد.
    بنابراین در خود این جرأت را نمی دید كه از زیر سلطه طبقه ای از مردم، كه اعتقاد داشت قداست خدایان را دارند، به در آید، او اعتقاد داشت كه سرنوشت جهان، ثابت ودگرگون ناپذیرند. نظامهای مقدس است كه مشكلات را آفریده وبا مقدراتش بازی می‌كند، وچون چیزی نداشت كه با او برابری كند، از روی درماندگی وبه سبب رنجی كه از او می‌برد، نزدیكش شد. این نظام شرك آلود در خدمت بت هایی از بشریت بود، مانند طبقات بزرگان واشراف و شاهان وثروتمندان. افزون بر این انسان هر خرافه ای را باور داشت. این خرافه‌ها را بر فلسفه سستی كه با ظواهر طبیعت پیوند داشت، بنا می‌كرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم می‌پنداشت ودست از حركت وكار می‌كشید؛ می‌ترسید به شری از سوی خدا وند دچار شود، زیرا كه در آن زمان مزاج خداوند نعوذبالله مضطرب ودر معرض بحرانهای عصبی بود.
    نیز بت هایی از عادت وسنت را می‌پرستید. این سنت وعادت سنگین ترین غل وزنجیر بر دست و پای آدمی وپر اثرترین عامل در جمود و واپس ماندگی او بودند. ذات او مظهر بزرگترین بت‌ها بود، وچه بسا همچنان نیز باشد. آن ذات را می‌پرستید وهیچ چیز را نمی دید، مگر از دیده آن. حق آن بود كه «ذات» حق می‌دانست، هر چند باطل باشد. وباطل همان بود كه ذات می‌گفت اگر چه بر حق باشد.
    انسان در فراز وفرودهای تاریخ چنین بود وبدین گونه اجتماعش شكل گرفت. یكی از فضایل انسان- در آن دوران نیز انسان فضایلی داشت- این بود كه به تجاربش آگاه بود واز نتایج آنها سود می‌برد. ورفته رفته بنا بر قوانین مسلم پیشرفت كرد، قوانین كه ما آنها را الهی می‌دانیم ودیگران آن را مادی می‌خوانند. وقتی فلسفه به صورت قوام یافته وپخته ظهور یافت، فلاسفه ندای آزادی انسان را از زنجیرهایش سر دادند، ومردم را به شكستن بت‌های گوناگونشان فرا خواندند. اما واپس گرایان وسوداگران عقیده انگ الحاد وكفر بر آنان زدند، ودعوتشان را با منزوی كردنشان از مردم نا كار آمد كردند. وآنچه به منزوی شدن فلاسفه كمك كرد این بود كه آنان عقل را مخاطب می‌ساختند نه دل را، همچنان كه حتی امروز كمتر كسی از مردم تحت تأثیر این زبان قرار می‌گیرد وبه آن پاسخ می‌گوید.
    از این رو دیگر برای پیشرفت اجتماعی وبه كمال رساندن آن، چاره ای جز دخالت خدای سبحان نبود.
    كار رسولان در اثر بخشی، به كلی، با فلاسفه متفاوت است.چرا كه پیامبران عقل آدمی را در چارچوب وجدانشان مخاطب می‌ساختند. ودین چنانكه متخصصین، آن را با الهام از پیامبر، این گونه تعریف كرده اند:«فطرتی است كه انسان را به خالقش پیوند می‌دهد». و دعوت الهی از این فطرت آغاز شد. این بینش، بزرگترین عامل توفیق انبیا در رسالتِ بر حقشان بود. ارتباط غریزی میان آدمی وخدایش، رسالت انبیا را آسان می‌ساخت. اما در رسالت فلاسفه سودی نداشت.
    در حالیكه فیلسوفان خود را تنها وآسیب پذیر می‌دیدند، پیامبران در ژرفای احساسات مقدس و اصیل آدمیان جای داشتند. هرگاه مردم برای حفظ سنت یا امری موروثی با آنان به جفا رفتار می‌كردند، دعوت از دریچهایمان به خدا، به درون آنها راه می‌یافت.
    رسالت همه انبیا یكی است، واختلافشان، تنها به ادوار زندگی بسته است؛ ادوار زندگی با توجه به «تكامل وتكوین». جوهر انقلاب پیامبران بر ضد بت پرستی به هر شكلی كه باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتی نمی كند. زیرا كه آنان رهبرانی رهایی بخشند؛ به دقیقترین معانی ای كه ما امروز از این دو واژه "رهبر و رهایی بخش" در می‌یابیم. گزاف نیست اگر بگوییم حضرت محمد(ص) بزرگترین پیامبر است وانقلاب او بزرگترین انقلاب. این بیان واقعی این انقلاب است ونتایج این انقلاب وتاریخ، این را ثابت كرده است.
    در این گفتار بر آنیم كه عظمت پیامبر را با پاره ای كارهای قهرمانانه اش برای آزاد ساختن بشر از بندها وبت‌ها به سوی جهان بهتر، بر شمریم.
    یكم: پیامبر در جهانی كه فرقه‌ها و گرایش‌های متفاوتی در آن بودند، دعوت خود را بر توحید بنیان نهاد.
    برای دنیا خدایانی بی خرد ساخته بودند. این خدایان منجلاب‌های تفرقه، رسوایی و نادانی بودند.پیامبر اسلام در دعوت رهایی بخش خود با سختی هایی رو به رو شد كه خود ـ در حالی كه او فداكار و شكیبا بود ـ چنین می‌گوید: «هیچ پیامبری آنچنان كه من آزار دیدم، آزرده نشد»1.
    او با رد شرك و زشت شمردن بت پرستی، دعوتش را برای ژرفا بخشیدن به این اصلِ جامعِ رسالتش (یعنی توحید)، آغازید. تا اینكه در «یوم الفتح» پیروزی درخشانش را به اوج رساند. وعلی جوانمرد اسلام را بر شانه‌هایش بلند كرد. خداوند با این پیروزی او را برتری بخشید. در آن روز علی(ع) دستان خود را زیر بزرگترین بت، هبلِ یك چشمِ وصله دار برد و آن را از ریشه بركند. دیگر بت‌های كوچك را نیز بركند تا با نابودی آن‌ها نظام شرك را از میان برد.
    پیامبر در نبرد با شرك به از میان رفتن ظواهر بسنده نكرد. بلكه در سنگرگاه‌های آن یعنی جان‌ها و دل‌ها به مبارزه با آن پرداخت. وجان‌ها ودل‌ها را از نگرانیها و وسوسه‌ها پاك كرد. پیامبر می‌فرماید: «شرك پنهان‌تر است از جنبش مورچه‌ای سیاه، بر تخته سنگی، در شبی تیره». چه انگیزه‌ای نیرومندتر از حس خطر از پیروی شرك و مقابله با اثرش در راه‌های تاریك و لانه‌های پنهانش است؟ و چه نیرویی بهتر از این احساس، با خطر كمین گرفته در درون سینه‌ها و آرام جان‌ها مقابله می‌كند؟
    سال نهم هجری پیامبر، هیئتی متشكل از علی(ع) و ابی بكر را با آیاتی از سوره برائت روانه یمن كرد. حضرت علی از جانب پیامبر نبردی بر ضد الحاد را در دربار اعلام كرد. نبردی كه در آن سستی و نرمش راه نداشت. خورشید و ماه را از عرش الهی تا بندگانی برای خدا پایین آوردند. او گفت خورشید و ماه و دیگر موجودات تحت فرمان خداوند هستند.و هرگاه خداوند برای آنها خیر و نفعی بخواهد،خیر و نفعی بیشتر به انسان می‌رسد.
    پیامبر در دعوت خود، در برابر فریب‌ها و تهدیدها، نه سستی ورزید و نه نرمش به خرج داد. در برابر آنها قد برافراشت و گفت: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند، تا از رسالتم دست بردارم، چنین نمی‌كنم مگر مرگم فرا رسد».
    آنچه طبری و ابن حجر به نام افسانه «غرانیق» نقل كرده‌اند، بسیار شگفت انگیز است. برای بی‌‌پایگی این روایت كافی است آن را با رسالت و سیره پیامبر بسنجیم. آن‌ها نقل كرده‌اند: در سال پنجم هجری ستم‌ها بر مسلمین گران آمد. سرانجام پیامبر به گروهی دستور داد به حبشه هجرت كنند. پیامبر آرزو داشت كه آیه‌ای بر او نازل شود و به او اجازه دهد تا با ستمگران و بت‌های آنها خوش رفتاری كند. پس سوره نجم نازل شد. پیامبر آن را برای مردم خواند. وقتی به این دو آیه رسید: «افرأیتم اللات والعزی، و مناه الثالثه الاخری» (آنها غرانیق بلندمرتبه هستند واز آنها امید شفاعت می‌رود) به او الهام، و بر زبانش جاری شد: «تلك الغرانیق العلی،و منهن الشفاعه ترتجی». مشركین شادمان شدند، چه مشاهده كردند پیامبر به خدایانشان احترام می‌گذارد، و در كارها آنها را شریك خداوند می‌داند. آن‌ها روایت كرده‌اند پس از وحی و شب هنگام كه پیامبر تنها ماند، پشیمان شد، افسوس خورد و ناپسند شمرد آنچه بر زبانش جاری شده بود.و مساله را دوباره به حال نخستینش برگرداند.
    
    اما پاسخی كوتاه به این افسانه:
    1ـ در سند این روایت كسی هم چون محمد بن كعب هست، كه در هنگام نزول سوره نجم متولد نشده بود. او دو سال پیش از وفات پیامبر به دنیا آمد. همچنین در میان راویان كسی وجود دارد كه به حبشه مهاجرت كرده بود. محمد بن قیس از آن جمله است. حتی یك راوی هم ندیدیم كه در زمان این رویداد حاضر بوده باشد.
    2ـ بخاری و درامی و دیگر محدثین و سیره نویسان، سجده‌های پیامبر در سوره نجم را گفته‌اند، امّا به افسانه غرانیق اشاره‌ای نكرده‌اند.
    3ـ قاضی عیاض تصریح كرده است كه داستان غرانیق ساخته زنادقه است، و فقها و گروهی از محدثین نظر او را پذیرفته‌اند.
    4ـ حتی با چشم پوشی از آنچه گفته شد، قرآن خود بطلان داستان را ثابت می‌كند. آیات سوره نجم آشكارا لات و غزی و منات را به ریشخند می‌گیرد! در آیات آمده است: «ان هی الا اسماء سمیتموها أنتم و اباءكم ما انزل الله بها من سلطان ان یتبعون إلا الظن و ما تهوی الانفس و لقد جاء هم من ربهم الهدی» [اینها چیزی نیستند جز نامهایی كه خود وپدرانتان به آنها داده اید. وخداوند هیچ دلیلی بر آنها نفرستاده است. تنها از پی گمان وهوای نفس خویش می‌روند وحال آنكه از جانب خدا راهنماییشان كرده اند] این آیه چگونه با این افسانه جمع شدنی است. در آغاز سوره خداوند می‌فرماید: «والنجم اذا هوی• ما ضل صاحبكم و ما غوی • و ما ینطق عن الهوی• ان هو الا وحی یوحی• علمه شدید القوی» [قلسم به آن ستاره چون پنهان شد، كه یار شما نه گمراه شد ونه به راه كج رفته است وسخن از روی هوی نمی گوید. نیست این سخن جز آنچه بدو وحی می‌شود. او را آن فرشته بس نیرومند تعلیم داده است.]
    دوم: مردم را از یك الوهیت خیالی رهاند. برای نخستین بار در تاریخ، اندیشه را به نیكوترین شكل آزاد، و از ویرانه بت‌ها راهی به دیار علم باز كرد.
    دیگر دریاها، كوه‌ها و ستارگان حریم‌هایی بودند كه فكر فقط با زنجیرهای سنگینی از قداست می‌توانست به آنها نزدیك شود پیامبر مسلمین را به فراگیری علم خواند، تا آن را برای خیر آدمی به كار گیرند. آن‌ها را به باز نمودن قفل‌های طبیعت، به یاری تأمل و تجربه فرا خواند.دستور داد تا علم بیاموزند «حتی اگر در چین باشد». دستور داد تا «از گهواره تا گور» پایداری پیشه سازند و تلاش كنند. پیامبر راه را بر شیادی و خرافه سازی بست، و اجازه نداد تا ساده اندیشان عقاید مبهم را در پوششی از تقدس و ترس بپذیرند.چنانكه در اروپا وضع چنان بود. در قرون وسطا شدیدترین تنبیهات را به دانشمندان‌ وآزادی‌خواهان چشاندند. حكایت گالیله و كو پرنیك و دكارت و صدها نفر دیگر هنوز از ذهن‌ها پاك نشده است.
    سوم: پیامبر برای برپایی یك جهان واحد و اجتماعی برتر، همه قیدها را در یك فراگیری بی‌سابقه و بی همتا در هم شكست.
    نخست اعلام كرد: نظام فاسد اثر مستقیمِ رفتار و سلوك آدمی است. اگر انسان نظام برتری بخواهد، چنین چیزی به دست خواهد آمد. گفت: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» [در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمی دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.] همچنین گفت: «ظهر الفساد فی البر و البحر بما كسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون» [به سبب آنچه دست‌های مردم فراهم آورده، فساد در خشكی و دریا نمودار شده است، تا [سزای] بعضی از آنچه را كه كرده اند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند.]
    ثانیاً: تصریح كرد هر جا كه بوی ظلم استشمام می‌شود، باید بر ضد آن انقلاب كرد. و نیز انسان را به مقابله با طاغوتیان و ستمگران فرا خواند. وفرمود:[به ستمكاران میل نكیند، كه آتش بسوزاندتان. شما را جز خدا، هیچ دوستی نیست وكسی یاریتان نكند.]
    ثالثاً: برابری در حقوق و واجبات را وضع كرد. پس میان آدمیان فرقی نیست مگر در علم و عمل و تقوا. سلسله مراتب آدمیان نژاد وثروت، جایگاه واعتباری ندارد. پادشاهان و رهبران همچون دیگران «در برابر خدا بر چیزی توانا نیستند». «قل اللهم ملك الملك تؤتی الملك من تشاء وتنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء» [بگو:«بار خدایا، تویی كه فرمانروایی؛ هر آن كس را كه خواهی، فرمانروایی بخشی؛ و از هركه خواهی، فرمانروایی را بازستانی؛ و هركه را خواهی عزت بخشی؛ و هر كه را خواهی، خوار گردانی.»]
    
    معری (رحمه الله علیه )می‌گوید:
    كرّهنی إلی الرؤسا، كونی و ایاهم لخالقنا عبیدا
    نیكوست اشاره‌ای كنیم به تأكید بر ثروتمندان برای نابودی بت ثروت. چرا كه شیفتگان بندگی ثروت آرزو داشتند كه وحی بر قارون عرب، ولید بن مغیره، یا دوستش، عمره بن مسعود ثقفی، نازل شود.قرآن می‌گوید: «و قالوا لولا نزل هذا القرءان علی رجل من القریتین عظیم• اهم یقسمون رحمه ربك نحن قسمنا بینهم معیشتهم» [و گفتند:چرا این قرآن بر مردی بزرگ از[آن] دو شهر فرود نیامده است؟• آیا آنند كه رحمت پروردگارت را تقسیم می‌كنند؟ ما[وسایل]معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم كرده ایم]
    چهارم: پیامبر مصرانه با خدایان شرك چه از سنگ و چه از نوع بشر تحدی می‌كند، هستی و بی پایگی آنان را می‌نمایاند و در انداختن ارزش و اعتبار آن‌ها، پیروز می‌شود.
    «یا ایها الناس ضرب لكم مثل فاستمعوا له وان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب » [ای مردم، مثلی زده شد. پس بدان گوش فرا دهید: كسانی را كه جز خدا می‌خوانید هرگز[حتی]مگسی نمی آفرینند،هر چند برای آفریدن آن اجتماع كنند، و اگر آن مگس چیزی از آنان برباید نمی توانند آن را باز پس گیرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.]
    چه بسا قصه یك عرب بادیه نشین پر معناترین چیزی باشد كه از پیامبر برای زدودن ترس مردمان و در هم شكستن هیبت غیر حق از اذهانشان روایت شده است. یك بادیه نشین متحیرانه واز روی ترس به عظمت پیامبر اقرار كرد؛ همچون بندگان در برابر پادشاهان.پیامبر مهربانانه به او گفت:«همانا من فرزند زنی از قریشم كه خرده گوشت می‌خورد»
    پنجم: شدت موضع پیامبر در برابر تطیر و تفأل و تنجیم كمتر از ستیز او در برابر دیگر اوهام و خرافات نبود.
    در برخی جنگ ها، پیامبر به دلیل «طالع نحس»،از رفتن به نبرد نهی می‌شد،اما پیامبر روانه جنگ می‌شد، وطالع نحس را به «طالع سعد» دگرگون می‌كرد، و می‌گفت:«نه نحسی ای هست و نه دشمنی ای».می گفت:«با روزها دشمنی نورزید و الا با شما دشمنی می‌ورزند».همچنین می‌گفت:«هركس به سنگی ایمان بیاورد، خداوند با او محشورش می‌كند».
    ششم: پیامبر در برابر عادات و تقلید از گذشتگان (سنت) همان موضع پیشین را داشت.
    پیامبر سنت گذشتگان را تحت تأثیر تحولات زمانه معرفی كرد، پس نباید سنتها به بت وخدایی بر ساخته تبدیل شوند و به آن‌ها تقدس بخشیم. خود پیامبر با تشریعِ اسلامیِ آسانی در حادثه زید، فرزند خوانده اش و زینب دختر جحش، دختر عمه‌اش، یكی از مخاطره آمیزترین و نیز دشوارترین این رسم‌ها را نفی كرد. نیكوست كه در این باره به تفسیر امام شیخ محمد عبده و دیگران رجوع كنیم تا مفصلاً از حكمت تشریع در این حادثه بر ضد بتِ عادت، آگاهی یابیم.
    هفتم: و بالاخره تنها بتِ بزرگتر كه همان بت «خودخواهی» است، باقی ماند.
    معروف است كه رهایی از آن را جهاد اكبر خواند. در قرآن شریف آمده است: «أفرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوه فمن یهدیه من بعد الله افلاتذكرون » [پس آیا دیدی كسی را كه هوس خویش را معبود خویش قرار داده و خدا اورا دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او ودلش مهر زده و بر دیده اش پرده نهاده است؟آیا پس از خدا چه كسی او را هدایت خواهد كرد؟ آیا پند نمی گیرید؟]
    
    پاورقی:
    - بحارالانوار، جلد39، صفحه55
    - بحار الانوار، جلد18، صفحه 158
    - الرعد،11.
    - روم، آیه 41.
    - آل عمران، آیه 26.
    - نجم، آیه 23.
    - ترجمه همه آیات از استاد فولادوند آورده شده اند.
    - نجم، 1-5
    - وجودم من را نسبت به رؤسا متنفر ساخت، آنها خود بندگان آفریننده مان هستند.
    - الزخرف، 32،31
    - الحج، 73.
    - نقال به بدی زدن
    - باید دانست تنجیم همان اختر گویی یا نجوم احكامی است كه می گفتند ستاره ها در سرنوشت زمین اثر دارند، وما می خواهیم این اثر را كشف كنیم. اما علم نجوم، اختر شناسی است. آنچه كه در روایات شیعه واهل سنت وفقه اسلامی به شدت نهی شده همان تنجیم است، نه نجوم.
    - بحار الانوار، جلد 24، صفحه 238
    - زید بن حارثه بنده خدیجه(س) بود. حضرت خدیجه او را به پیامبر داد هم او را آزاد كرد. اما زید نزد پیامبر ماند وبر خلاف خواست پدرش به قبیله اش باز نگشت. پس از مدتی پیامبر زید را به ازدواج دختر عمه اش كه هم از ثروت برخوردار بود وهم از منزلت والا، در آورد. این ازدواج به طلاق انجامید. سپس پیامبر خود با زینب دخت رعمه اش ازدواج كرد. این عمل پیامبر برای دو چیز صورت گرفت. نخست اینككه می خواست نشان دهد كه فرزند خوانده حكم فرزند را ندارد (درست بر خلاف تفكر جاهلی) دوم اینكه هویت فرزند خوانده باید مورد توجه قرار گیرد.
    - الجاثیه، 23
دوشنبه 26/12/1387 - 17:12
دعا و زیارت
 غیر از هدایاى فوق العاده معنوى كه پیغمبر اكرم(ص)‏ به دخترش فاطمه زهرا(س) داد كه هر كدام از دیگرى گرانبهاتر و پر ارزشتر بود كه بعضى از آن‏ها در تاریخ ضبط شده مانند تسبیح حضرت فاطمه(س) و بعضى را ما نمى‏دانیم یك هدیه ظاهرا مادى نیز به او داد و عجب اینكه این هدیه نیز به فرمان خدا صورت گرفت چنانكه در حدیث زیر آمده است:
    
    40- «سیوطى» در درالمنثور نقل مى‏كند: هنگامى كه آیه شریفه «و آت ذالقربى حقه»: «حق ذى القربى (نزدیكان) را ادا كن» پیغمبر(ص) فاطمه(س)‏ را صدا زد و سرزمین «فدك» را به او واگذار كرد.
    
    البته چنانكه در فصل «ماجراى غم‏انگیز فدك» مى‏آید، بخشیدن فدك به فاطمه(س)‏ یك مسأله ساده نبود، پشتوانه‏اى بود براى مسأله ولایت على(ع)‏ و سندى براى تحكیم و تثبیت مقام والاى این خانواده، و از این نظر یك هدیه معنوى نیز محسوب مى‏شد.
    
    ولى نظام حاكم كه این مطلب را به خوبى درك كرده بود بعد از رحلت پیامبر(ص) تقریبا بدون هیچگونه فاصله زمانى، به استناد یك حدیث مجعول، فدك را از فاطمه زهرا(س) گرفت و جزء بیت المال كرد كه خود داستانى بسیار طولانى و دردناك و عبرت انگیزى دارد و مى‏تواند به عنوان یك سند مهم اسلامى براى تجزیه و تحلیل تاریخ صدر اسلام و طوفانهاى بعد از پیامبر(ص) مورد استناد قرار گیرد.
    
    براى توضیح بیشتر به همان بحث مراجعه فرمائید.
    
    * * *
    «خداوندا»! ما را با محبت این بانوى بزرگ و پدر و همسر و فرزندانش (علیهم الصلوة و السلام) زنده بدار، و با محبت آن‏ها محشور گردان.
    
    «بارالها» به ما توفیق پیروى از مكتبشان، و اهتداء به نور هدایتشان، و اقتداء به سنت پربارشان مرحمت فرما.
    
    «و اجعلنا ممن یأخذ بحجزتهم، و یمكث فى ظلهم، و یهتدى بهداهم».
    
    آمین یا رب العالمین‏
    
    
    --------------------------------------------------------------------------------
    1. سوره اسراء آیه .26
    2. میزان الاعتدال ج‏2 ص 288 و كنز العمال ج 2 ص 158 و در المنثور ذیل آیه 26 سوره اسراء.
دوشنبه 26/12/1387 - 17:11
دعا و زیارت
هدف اصلى رسول خدا تایید این سنت‏خدائى‏و امضاء این قانون الهى یعنى سنت هجرت بود كه در میان پیامبران دیگرى چون ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السلام وپیروانشان نیز سابقه داشت و این راه به روى آنها باز شده بود تاكسانى كه نمى‏توانند آئین الهى خود را در میان دشمنان دین یادگرفته و انجام دهند مجبور نباشند زیر شكنجه‏هاى جانكاه وتحمل فشارهائى كه غالبا طاقت آن را هم نداشتند صبر كنند وراه گریز و نجاتى هم نداشته باشند،بلكه براى آنها و همه‏انسانهاى مؤمن تاریخ این راه بعنوان یك قانون الهى و دستوردینى باز و بلكه گاهى بصورت الزامى واجب است كه دین وآئین خود را برداشته و بجاى سالمتر و مطمئن‏ترى كه بتوانند آن رانگهدارى كرده و از شر دشمنان آسوده باشند بروند و آزادانه و بااطمینان به انجام اعمال دینى و مراسم مذهبى خود بپردازند ونگران زندگى و روزى و وضع حال خود هم نباشند كه سرزمین‏خدا فراخ و نعمتهاى الهى همه جا است و به گفته آن شاعرپارسى زبان:
    
    نتوان مرد بسختى كه در اینجا زادم
    كه بر و بحر فراخ است و آدمى بسیار
    
    اما هدف این هجرت تنها باین مطلب بسنده نمى‏شد وچنانچه معلوم است اهداف عالیه دیگرى هم در این هجرت‏مورد نظر بوده كه از گستردگى آن و چهره‏هاى سرشناسى كه‏در میان مهاجرین دیده مى‏شود این اهداف بدست مى‏آید... زیرا بگونه‏اى كه در شرح ماجرا در صفحات آینده خواهیم‏خواند در میان مهاجرین افراد مستضعف و محروم و شكنجه‏شده‏اى چون عبد الله بن مسعود كه از وابستگان قبائل بود و جزءآنها نبود كمتر به چشم مى‏خورد.
    
    و بیشتر آنها از قبائل معروف و پر جمعیتى بودند كه موردحمایت‏سران قبیله و افراد خود بودند و كسى نمى‏توانست‏به آنهاصدمه و آزارى برساند،مانند جعفر بن ابیطالب از بنى‏هاشم وعثمان بن عفان از بنى امیه،و عبد الله بن جحش و زبیر بن عوام ازبنى اسد،و عبد الرحمن بن عوف از بنى زهره و دیگران كه هر كدام‏از قبائل معروف و سرشناس قریش مانند قبائل تیم و عدى وبنى عبد الدار و بنى مخزوم و غیره بودند و بلكه گاهى خود آنها نیزاز شخصیتهاى مورد احترام قبیله خود و یا قبائل دیگر بودند...
    
    و از این گذشته اگر تنها این موضوع مورد هدف بوده خوب‏بود هنگامیكه ترس آنها برطرف مى‏شد و جاى امنى در كناررسول خدا(ص)در غیر شهر مكه پیدا مى‏كردند بازگشته و به‏زندگى در كنار رهبر اسلام و خویشان و نزدیكان خود ادامه‏مى‏دادند،در صورتیكه همانگونه كه میدانیم و در بخشهاى آینده‏خواهیم خواند جمع زیادى از آنها مانند جعفر بن ابیطالب حدودپانزده سال در حبشه ماندند و پس از هجرت رسول خدا(ص)به‏مدینه و آماده شدن محیط آزاد و اسلامى براى تعلیم و تربیت و انجام مراسم دینى بازهم به توقف خود در آن سرزمین ادامه داده وتا سال هفتم هجرت در حبشه ماندند...
    
    هدف عالى دیگرى هم كه مى‏تواند مورد نظر قرار گرفته باشدهمان صدور اسلام و انقلاب اسلامى بكشورهاى همجوار و به‏خصوص كشور دست نخورده و آماده‏اى چون حبشه و به فرمایش‏رسول خدا«سرزمین صدق‏»كه معلوم مى‏شود از آلودگیها وآمیزشهاى منحرف و كج‏به دور بوده و مرد خوش قلب و با صفا وپرقدرتى همچون نجاشى پادشاه حبشه بر آن حكومت مى‏كرده...
    
    و این هم خود دستور و قانونى است كه همه پیمبران الهى وپیروان آنها داشته و دارند كه پیام حق را به هر وسیله كه مى‏شودبگوش جهانیان برسانند و تبلیغ كنند،و بهترین وسیله براى این‏كار در آن روزها همین مسافرتها و هجرت‏ها بوده و همانگونه كه‏میدانیم این هجرت از این نظر هم بسیار موفقیت آمیز بود و چنانچه‏مى‏خوانیم اینان توانستند مهمترین مركز قدرت و تصمیم‏گیرى‏حبشه یعنى قلب شخص شاه حبشه را تسخیر نموده و او را مسلمان‏كنند...و براى قرنها اسلام را در سرزمین حبشه و كشورهاى‏همجوار آن پا برجا نمایند كه هنوز هم مسلمانان زیادى در آنجاوجود دارند.
دوشنبه 26/12/1387 - 17:10
دعا و زیارت

    داستانى است كه در كتب حدیث ما آمده است و حتى اهل تسنن هم نقل كرده‏اند. رسول اكرم(ص) از ماریه قبطیه پسرى به نام ابراهیم بن رسول الله دارد. این پسر كه مورد علاقه رسول اكرم است در هجده ماهگى از دنیا مى‏رود. رسول اكرم كه كانون عاطفه بود قهراً متأثر مى‏شود و حتى اشك مى‏ریزد و مى‏فرماید: دل مى‏سوزد و اشك مى‏ریزد، اى ابراهیم! ما به خاطر تو محزونیم ولى هرگز چیزى بر خلاف رضاى پروردگار نمى‏گوییم. تمام مسلمین، ناراحت و متأثر به خاطر این كه غبارى از حزن بر دل مبارك پیغمبراكرم نشسته است. همان روز تصادفاً خورشید منكسف مى‏شود و مى‏گیرد. مسلمین شك نكردند كه گرفتن خورشید، هماهنگى عالم بالا به خاطر پیغمبر بود، یعنى خورشید گرفت‏ براى این كه فرزند پیغمبر از دنیا رفته است. (1)
    
     این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یك زبان شدند كه دیدى! خورشید به خاطر حزنى كه عارض پیغمبراكرم شد گرفت، در حالى كه پیغمبر به مردم نگفته - العیاذ بالله- كه گرفتن خورشید به خاطر این بوده است. این امر سبب شد كه عقیده و ایمان مردم به پیغمبر اضافه شود، و مردم هم در این گونه مسائل بیش از این فكر نمى‏كنند.
    
    ولى پیغمبر چه مى‏كند؟ پیغمبر نمى‏خواهد از نقاط ضعف مردم براى هدایت مردم استفاده كند، مى‏خواهد از نقاط قوت مردم استفاده كند. پیغمبر نمى‏خواهد از جهالت و نادانى مردم به نفع اسلام استفاده كند، مى‏خواهد از علم و معرفت مردم استفاده كند. پیغمبر نمى‏خواهد از ناآگاهى و غفلت مردم استفاده كند، مى‏خواهد از بیدارى مردم استفاده كند، چون قرآن به او دستور داده:«ادع الى سبیل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن‏.» (2) وسایلى ذكر كرده است.
    
    
    [پیغمبر نفرمود] عوام چنین حرفى از روى جهالتشان گفته‏اند، « خذ الغایات و اترك المبادى‏» (3)، بالاخره نتیجه خوب از این گرفته‏اند، ما هم كه به آنها نگفتیم، ما در اینجا سكوت مى‏كنیم. سكوت هم نكرد. آمد بالاى منبر صحبت كرد، خاطر مردم را راحت كرد، گفت: این كه خورشید گرفت ‏به خاطر بچه من نبود.
    
    مردى كه حتى از سكوتش سوء استفاده نمى‏كند، این گونه باید باشد، چرا؟
    
    براى این كه اولاً اسلام احتیاج به چنین چیزهایى ندارد. بگذار كسانى بروند از خواب هاى دروغ، از جعل ها و از این جور سكوت ها استفاده كنند كه دینشان منطق ندارد، برهان و دلیل ندارد و آثار حقانیت دینشان روشن و نمایان نیست.
    
    اسلام نیازى به این جور چیزها ندارد. ثانیاً همان كسى هم كه از این وسایل استفاده مى‏كند، در نهایت امر اشتباه مى‏كند. مثل معروف:" همگان را همیشه نمى‏توان در جهالت نگاه داشت"، یعنى بعضى از مردم را همیشه مى‏شود در جهالت نگاه داشت، همه مردم را هم در یك زمان مى‏شود در جهالت و بى‏ خبرى نگه داشت، ولى همگان را براى همیشه نمى‏شود در جهالت نگه داشت. گذشته از این كه خدا اجازه نمى‏دهد [و به عبارت دیگر] اگر این اصل هم در كار نبود، پیغمبرى كه مى‏خواهد دینش تا ابد باقى بماند آیا نمى‏داند كه صد سال دیگر، دویست ‏سال دیگر،هزار سال دیگر مردم مى‏آیند جور دیگرى قضاوت مى‏كنند؟! و بالاتر همین كه خدا به او اجازه نمى‏دهد.
    
    
    پى‏نوشت ها:
    
    1- البته این مطلب فى حد ذاته مانعى ندارد. به خاطر پیغمبر ممكن است دنیا زیر و رو بشود. اینها مسأله مهمى نیست.
    
    2- نحل/125.[به راه پروردگارت با حكمت(دلایل عقلى) و اندرز نیكو دعوت كن و با بهترین روش با آنان به بحث و مجادله پرداز.]
    
    3-[به هدف ها بپرداز و وسایل را رها كن.]
    
    مجموعه آثار، جلد 16، ص 108،استاد شهید مرتضى مطهرى.

دوشنبه 26/12/1387 - 17:9
دعا و زیارت
سیره ابن هشام آمده كه از جمله‏انگیزه‏هاى حلیمه در باز گرداندن رسول خدا به نزد مادرش آمنه‏آن بود كه چند تن از نصاراى حبشه رسول خدا(ص)را با حلیمه دیدند،و نگاههاى دقیق و خیره‏اى به آنحضرت نموده و او رابررسى كردند و...
    
    
    حلیمه سعدیه رسولخدا(ص)را پس ازگذشت پنج‏سال از توقف آن حضرت در میان قبیله،به مكه و نزدمادرش آمنه باز گرداند،و با اینكه اینكار بر خلاف میل و خواست‏قلبى او بود ولى روى قرار قبلى و وعده‏اى كه به جدش‏عبد المطلب و مادرش آمنه داده بود آنحضرت را به مكه آورد وتحویل داد.
    
    و در تاریخ براى اینكار حلیمه كه بر خلاف رضاى قلبى اوبود جز آنچه گفته شد جهات دیگرى نیز ذكر كرده‏اند:ماننداینكه:
    
    1-ابن هشام در سیره و طبرى در تاریخ خود از حلیمه روایت‏كرده‏اند كه گوید:
    
    پس از ماجراى شق صدر شوهرم به من گفت:من ترس آنرا دارم كه این‏پسر دچار جن زدگى-یا جنون-شده باشد،او را به نزد خانواده‏اش‏باز گردان. حلیمه گوید:من آنحضرت را برداشته و به نزد مادرش-آمنه-آوردم،و اوبه من گفت:چه شد با آن اصرارى كه براى نگهدارى این فرزند داشتى اورا باز گرداندى؟
    
    گفتم:فرزندم بزرگ شده و من وظیفه خود را نسبت‏به او انجام داده‏ام واینك از پیش آمدها و حوادث ناگوار بر او بیمناكم، و روى همین جهت‏همانگونه كه شما مایل بودید او را به شما مى‏سپارم.
    
    آمنه گفت:داستان این نیست راست‏بگوى!
    
    حلیمه گوید:و بدنبال این گفتار مرا رها نكرد تا بالاخره من اصل ماجرا رابراى او نقل كردم.آمنه گفت:آیا از شیطان بر او بیمناكى؟گفتم:آرى،گفت:هرگز نگران نباش كه بخدا سوگند شیطان را بر او راهى نیست وفرزند مرا داستانى است، مى‏خواهى داستانش را براى تو باز گویم؟گفتم:
    
    آرى...
    
    حلیمه گوید:سپس آمنه داستان دوران حاملگى و ولادت آنحضرت ومعجزاتى را كه مشاهده كرده بود براى من باز گفت... -كه ما قبل از این‏در داستان ولادت نقل كرده و تكرار نمى‏كنیم-و آنگاه گفت:فرزندم رابگذار و برو (1)
    
    2-و نیز در همان سیره ابن هشام آمده كه از جمله‏انگیزه‏هاى حلیمه در باز گرداندن رسول خدا به نزد مادرش آمنه‏آن بود كه چند تن از نصاراى حبشه رسول خدا(ص)را با حلیمه دیدند،و نگاههاى دقیق و خیره‏اى به آنحضرت نموده و او رابررسى كردند،و آنگاه بدو گفتند:
    
    ما این پسرك را ربوده و به شهر و دیار خود خواهیم برد كه‏او در آینده داستان مهمى دارد كه ما دانسته‏ایم و همین سبب شدتا حلیمه آنحضرت را پیوسته از نظر آنان دور داشته و بالاخره هم‏ناچار شد او را به نزد آمنه بازگرداند. (2) و نظیر این روایت در كتابهاى دیگر نیز با مختصر اختلافى‏نقل شده است.
    
    پى‏نوشتها:
    
    1-سیره ابن هشام ج 1 ص 165.تاریخ طبرى ج 1 ص 579.
    2-سیره ابن هشام ج 1 ص 167.
دوشنبه 26/12/1387 - 17:8
دعا و زیارت
منافقان مدینه در پیشرفت اسلام كارشكنى‏هاى بسیاری كردند، اینان در هر بار با شكست رو به رو مى‏شدند و غالبا وحى آسمانى موجب رسوایى و سرافكندگى و كشف توطئه آنان مى‏گردید، این بار به فكر افتادند براى پیاده كردن نقشه‏هاى خائنانه خود از همان نام دین و اسلام استفاده كنند و بدین منظور مسجدى در محله قبا بنا كنند و در زیر پوشش دین، محافل خود را در آنجا تشكیل دهند و مركزى براى اجتماع هم مسلكان و طرح نقشه‏هاى خود داشته باشند.
    
    كسى كه بیشتر در بناى این مسجد كوشش داشت و به فكر این نقشه خطرناك افتاد، شخصى به نام ابو عامر راهب بود كه خود در مدینه نبود ولى از خارج به وسیله نامه‏ها و پیامهایى كه براى منافقان مى‏فرستاد، رهبرى آنها را به عهده داشت.
    
    ابو عامر پدر همان حنظله غسیل الملائكة بود كه شرح فداكارى و ایمان وسرانجام شهادت جانگداز او را در جنگ احد پیش از این ذكر كردیم، ابو عامر كه در سلك مسیحیان به سر مى‏برد در همان اوایل ورود اسلام به مدینه بناى مخالفت‏با اسلام و كارشكنى را در مدینه گذارد و چون نتیجه‏اى نگرفت و مطرود مسلمانان و مردم مدینه گردید به مكه رفت و از آتش افروزان جنگ احد و احزاب و از همان افرادى بود كه در تحریك قریش و دشمنان اسلام به جنگ با مسلمین فعالیت زیادى داشت و با پیشرفت اسلام در جزیرة العرب و فتح مكه به طائف رفت و از آنجا نیز به شام گریخت ولى از فعالیتهاى تخریبى خود دست‏بردار نبود.
    
    ابو عامر در ضمن نامه‏اى كه به منافقان نوشته بود دستور بناى این مسجد را در محله قباء داده بود و آنها نیز دستورش را عملى كرده و مسجد مزبور را ساختند و هنگامى كه رسول خدا(ص)عازم تبوك بود پیش آن حضرت آمده معروض داشتند:
    
    - اى رسول خدا ما براى بیماران و پیران و افراد زمین‏گیرى كه نمى‏توانند براى نماز به مسجد جامع بیایند و بخصوص در شبهاى زمستانى، سردى هوا و دورى راه مانع حضور آنها در مسجد قباء است مسجدى ساخته‏ایم و میل داریم شما بدانجا بیایید و با خواندن یك نماز در آن مسجد آن را افتتاح فرمایید!
    
    پیغمبر فرمود: من اكنون در جناح سفر هستم و اگر ان شاء الله از این سفر بازگشتم بدانجا خواهم آمد.
    
    اكنون كه رسول خدا(ص)باز مى‏گشت در نزدیكى مدینه به آن حضرت خبر دادند كه مسجد مزبور به اتمام رسیده و مركز اجتماع منافقان گردیده است. رسول خدا(ص)به دستور پروردگار متعال از همان خارج شهر پیش از ورود به مدینه، دو نفر از قبیله عمرو بن عوف را فرستاد تا آن مسجد را كه خداى تعالى‏«مسجد ضرار»نامید ویران كنند و این بناى بظاهر مقدس را كه در واقع به صورت مركز دسته‏بندیهاى سیاسى علیه اسلام و مسلمین در آمده و كانونى براى ایجاد دو دستگى میان مسلمانان شده بود با خاك یكسان سازند.
    
    و از آن پس براى چندى به صورت مزبله و محل اجتماع زباله و كثافات در آمد و منافقان نیز از آن پس نتوانستند مركزى براى خود ترتیب دهند و پس از دو ماه نیزمرگ رئیس و بزرگ آنها یعنى عبد الله ابى پیش آمد و یكسره تشكیلات آنها را به هم زد.
دوشنبه 26/12/1387 - 17:7
دعا و زیارت
رسول اكرم(ص)در آخرین سفرحج(در عرفه)، در مكه، در غدیرخم، درمدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران یا در ضمن‏سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت‏خود خبرداد. چنان كه قرآن رهروان رسول خدا(ص)را آگاه ساخته بود كه‏پیامبرهم در نیاز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بیمارى وپیرى مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد.
    
    در حجه‏الوداع در هنگام رمى‏جمرات فرمود: مناسك خود را از من‏فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم. هرگز مرا دیگردر این جایگاه نخواهید دید.
    
    هنگام بازگشت نیز در اجتماع بزرگ حاجیان فرمود: نزدیك است‏فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم.
    
    عبدالله بن مسعود گوید:
    
    پیامبراكرم(ص)یك ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه‏نمود... عرض كردیم: اى رسول خدا! رحلت‏شما در چه موقع خواهدبود؟ فرمود: فراق نزدیك شده و بازگشت‏به سوى خداوند است.
    
    زمانى نیز فرمود: نزدیك است فراخوانده شوم و دعوت حق رااجابت نمایم و من دو چیزگران در میان شما مى‏گذارم و مى‏روم: كتاب خدا و عترتم، اهل‏بیتم... و خداوند لطیف و آگاه به من خبرداد كه این دو هرگز از یكدیگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر برمن‏وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود.
    
    روزى به آن حضرت خبر دادند كه مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین‏و نگرانند. پیامبر در حالى كه به فضل بن عباس و على بن‏ابى‏طالب(ع)تكیه داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس ازدرود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر داده‏اند شما از مرگ‏پیامبر خود درهراس هستید. آیا پیش از من، پیامبرى بوده است كه‏جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم‏پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد... .
    
    در فرصتى دیگر مردم را به رعایت‏حقوق انصار سفارش و در خطاب‏به انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزدیك است، من دعوت شده ودعوت را پذیرفته‏ام... بدانید دو چیز است كه از نظر من بین آن‏دو هیچ تفاوتى نیست. اگر بین آن دو مقایسه شود به اندازه تارمویى بین آن دو فرقى نمى‏گذارم. هركس یكى را ترك كند مثل این‏است كه آن دیگرى راهم ترك كرده است... آن دو كتاب آسمانى واهل‏بیت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهل‏بیت من رعایت كنیدو...
    
    (نیز فرمودآیا شما را به چیزى راهنمایى نكنم كه اگر بدان‏چنگ زنید، پس از آن هرگز به ضلالت نیفتید؟ گفتند: بلى، اى رسول‏خدا. فرمود: آن(چیز)على است. با دوستى من دوستش بدارید و به‏احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بدارید. آنچه گفتم‏جبرئیل از طرف خداوند به من دستور داده بود.
    
    ابن حجر هیثمى گوید: پیامبر اكرم(ص)در بیمارى خود كه به‏رحلتش انجامید، فرمود:
    
    مرگ من به همین زودى فرا مى‏رسد و من سخن خود را به شمارساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشید، من كتاب‏پروردگارم و اهل‏بیت‏خود را در میان شما مى‏گذارم و مى‏روم.(سپس‏دست على را گرفت و بالا برد و فرموداین شخص على بن ابى‏طالب‏است كه همراه با قرآن است و قرآن با على است و از یكدیگر جدانشوند تا روز قیامت كه با من ملاقات نمایند.
    
    در روز دوشنبه آخرین روز از زندگى رسول اكرم(ص)آن بزرگوار درمسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنه‏ها شعله‏ورگردیده و فتنه‏ها همچون پاره‏هاى امواج تاریك شب روى آورده است.
    
    رسول خدا(ص)در حالى جان سپرد كه سر در دامن على‏بن‏ابى‏طالب(ع)داشت.على(ع) شیون كنان، رحلت پیامبر(ص) را به‏اطرافیان خبر داد. در این زمان ابوبكر به محل سكونت‏خود در«سنح‏» رفته بود و عایشه به دنبال وى فرستاد تا بى‏درنگ به‏شهرآید.
    
    انكار رحلت رسول خدا(ص)
    چون خبر وفات پیامبر(ص)زمزمه شد، عمر به نهیب فریاد برآورد: هرگز چنین نیست. این بعضى از منافقانند كه مى‏پندارند پیامبرمرده است! مردم بدانید، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است‏بلكه‏به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه كه موسى به سوى‏پروردگار خود رفت، او چهل روز از پیروان خود غایب بود و پس ازاین كه گفته شد او مرده است‏به نزد ایشان بازگشت. به خداسوگند، رسول خدا باز مى‏گردد و دست و پاى كسانى را كه گمان‏برده‏اند او مرده است، قطع خواهد كرد.
    
    او بى‏وقفه مردم را بیم مى‏داد و در هراس و تردید مى‏گذارد و آن‏كلمات را به قدرى تكرار كرد كه دهانش كف نمود. مى‏گفت: هركس‏بگوید او مرده است‏با این شمشیر سرش را از تن جدا خواهم كرد. خداوند تا وعده‏هایش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خودنمى‏برد.
    
    در آن هنگامه از خانواده حضرت كسى تردید در رحلت رسول‏گرامى(ص)نداشت و از همین رو جز عباس، شنیده نشد كه كسى با عمرسخن گفته و به او توجهى كرده باشد. جز این كه برخى چون‏آشوب‏آفرینى عمر را دیدند، گفتند: او چه مى‏گوید!! از وى بپرسیدمگر رسول خدا(ص)در این باره به تو چیزى فرموده كه این گونه‏سراسیمه و آشفته سخن مى‏گویى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا.
    
    موضوع رحلت‏براى خاندان پیامبر و مردم چنان قطعى و بدیهى بودكه ابن ام مكتوم نابینا نیز كه جسد مطهر رسول خدا(ص)را نمى‏دیدهمانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مى‏گویى؟! مگرقرآن نیست كه مى‏فرمایدو ما محمد الا رسول قد خلت من قبله‏الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ینقلب على‏عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاكرین
    
    محمد جز فرستاده‏اى كه پیش از او هم پیامبرانى(آمده و)گذشتند،نیست. آیا اگر او بمیرد یا كشته شود از عقیده خود(به شیوه‏جاهلیت)برمى‏گردید! هركس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانى‏به خدا نمى‏رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد.
    
    عباس مى‏افزود: تردید نیست كه رسول خدا(ص)مرده است. بیایید اورا دفن كنیم. (با فرض قطعى كه وى مرده است.)آیا خداوند شما رایك بار طعم مرگ مى‏چشاند و رسولش را دوبار! او بزرگوارتر از آن‏است كه دوبار بمیرد. بیایید او را دفن كنیم. اگر راست‏باشد كه‏او نمرده بر خداوند دشوار نیست كه خاك را از روى او به یك سوزند و... .
    
    با این حال، عمر بدون كمترین توجه به اعتراض آنان، بر نظرخود پافشارى مى‏كرد تا آن كه چند ساعتى بعد ابوبكر از محل سكونت‏خود در سنح رسید. و چون چشم به جسد مطهر پیامبر(ص)دوخت، همان‏آیه را كه پیشتر دیگران خوانده بودند خواند و عمر را به سكوت‏فراخواند و او نیز ساكت‏بر زمین نشست و گفت: گویا این آیه راپیش از این نشنیده بودم. آیا این از قرآن است؟!
    
    انگیزه انكار رحلت
    محققان و مورخان اهل تسنن برپایه اعتراف عمر انگیزه او رازمینه‏سازى براى رسیدن ابوبكر به مدینه یاد كرده‏اند.
    
    ابن ابى‏الحدید مى‏نویسد: عمر با این اقدام مى‏خواست فرصتى براى‏رسیدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد; زیرا او در فرداى‏«سقیفه‏» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى ازاظهارات روز گذشته درانكار وفات پیامبر(ص)، گفت: وقتى فهمیدم‏رسول خدا(ص)از دنیا رفته است، ترسیدم برسر زمامدارى، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یااز اسلام برگردند. در حقیقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دین‏و دولت‏بود.(! )تاابوبكر برسد... چنین دروغ مصلحت‏آمیز در هرآیینى مشروع مى‏باشد.
    
    او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدى به شك انداخت و آن‏ها رااز فكر در مورد اوضاع بعد از پیغمبر(ص)و حوادثى كه انتظار وقوع‏آن مى‏رود، غافل نمود.
    
    عمر هر چند براى اندیشیدن و چاره جویى به منظور توفیق درتصمیم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت:
    
    1- طرح او براى مردم دوستدار پیامبر امیدوار كننده بود. آن‏ها آرزو مى‏كردند این سخن راست درآید و رهبر خود را بدین زودى‏از دست ندهند.
    
    2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نوید مى‏داد كه‏محمدخاتم(ص)نیز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و به‏زودى بازمى‏گردد.
    
    3- برپایه آن ادعا چون پیامبر زنده است نیازى به كوشش براى‏تعیین جانشین او نیست.
    
    4- فرد معتقد به مرگ پیامبر، منافق است و اقدام به بیعت‏باجانشین او علامت نفاق و تلاش براى ایجاد اختلاف میان مسلمانان‏است.
    
    5- با آن كه به مرگ پیامبر اعتقاد یابد و با كسى به عنوان‏جانشین پیامبر بیعت كند باید دست و پایش را قطع كرد.
    
    6- این كه عمر تا پیش از ورود ابوبكر به سخن هیچ كس توجه‏نكرد و چون ابوبكر رسید و جمله‏اى مى‏گوید و عمر آرام مى‏گیرد; زیركانه نقش ابوبكر را بزرگ مى‏نمایاند. این واقعه حتى اگر صحنه‏سازى از پیش طراحى شده نبود، تا همین جا مى‏توانست مردم را به‏نقش ابوبكر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه‏سازد.
    
    بسى جاى تعجب و تاسف است كه برخى نویسندگان غیر شیعه، گاه‏در دفاع و توجیه واكنش عمر مى‏نویسند: این رفتار عمر از شدت‏علاقه‏اش به پیامبر و به موجب دهشت‏زدگى او از رحلت‏حضرت بود! حال‏آنكه عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پیرامون‏رفتار دیروزش مطالبى گفته است كه هیچ این توجیه و جانبدارى راتایید نمى‏كند.
    
    ابن ابى‏الحدید عذرخواهى عمر را چنین نقل كرده است: وقتى‏فهمیدم رسول خدا(ص) از دنیا رفته است، ترسیدم برسرزمامدارى،جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دست‏گیرند یا از اسلام بازگردند.
    
    افزون براین، باید پرسید:
    
    1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پیامبر(ص)بود، مى‏بایست‏پس از اعلام قطعى ابوبكر، بردهشت وى افزوده مى‏شد نه این كه آرام‏گیرد و بر زمین نشیند!
    
    2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسیل و تشییع پیامبرشركت نجست و بى‏درنگ به سقیفه شتافت؟
    
    3- چرا جز او چنین هراسان و دهشت زده نشد؟ آیا اندوه وى ازدختر گرامى پیامبر بیشتر بود؟ چرا ابوبكر كه خشونت و قساوت قلب‏او را نداشت دچار چنین حالى نشد؟
    
    4- آیا آن رفتار نیز از علاقه به پیامبر بود كه درحال حیات‏حضرت به وى نسبت هذیان و بیهوده‏گویى داد و به دیگران نیز نهیب‏زد كه گوش به حرف او ندهید، درك و حواس درستى ندارد كه چه‏مى‏گوید؟!
    
    5- چرا شبهه وفات نكردن پیامبر تنها براى عمربن خطاب پیش‏آمد؟ او از كجا و به كدام آیه و روایت چنین حدس زد كه رسول‏خدا(ص)نمرده است و چون موسى به میقات رفته و به زودى بازمى‏گردد و دست و پا قطع مى‏كند؟!
    
    6- هنگامى كه اسامه براى تاخیر درحركت‏سپاه خود عذر مى‏آوردكه نخواستم از مسافران حال تو را جویا شوم، خوب بود عمر مى‏گفت: این بیتابى چرا؟! خداوند برشما منت نهاده است كه تا وعده‏هایش‏محقق نشود، پیامبر(ص)از دنیا نخواهد رفت. این كه عمر خود عذرمى‏آورد كه در این روزهاى حساس نباید پیامبر را بدین حال تنهاگذاشت دلیل آن است كه آن‏ها همه مى‏دانستند كه به زودى رسول‏خدا(ص)رحلت‏خواهد كرد.
    
    7- چرا او پیش از تحقیق و اطمینان، این گونه جنجال‏برانگیخت؟
    
    8- چه حكمت داشت كه تنها با تایید ابوبكر آرام گرفت نه باسخن دیگران؟ «آیاتى كه ابوبكر خواند، نباید سبب شود كه اوتغییر عقیده دهد، زیرا مفاد آیات جز این نیست كه پیامبر(ص)نیزبه سان مردم مى‏میرد، در صورتى كه خلیفه منكر امكان مرگ او نبودبلكه مى‏گفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسیده است، زیرا هنوزكارهایى ناتمام مانده و رسالتهایى انجام نگرفته است.»
    
    به اعتراف ابن‏ابى‏الحدید آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت‏براى‏رسیدن ابوبكر بود و جز این، علتى نداشت.
دوشنبه 26/12/1387 - 17:6
دعا و زیارت
مقدمه
    الف: رحلت جانسوز پیامبر اكرم (ص)
    رحلت پیامبر اكرم(ص) برای حكومت اسلامی و امت اسلام حادثه‏ای سخت و جانسوز بود. چنانكه امیرالمؤمنین(ع) می‏فرماید:
    «بَأَبی اَنْتَ وَ اُمّی یا رَسُولَ اللّهِ(ص) لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ ما لَمْ‏یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَالاِنْباءِ وَ اَخْبارِ السَّماءِ. خَصَّصْتَ حَتّی صِرْتَ مُسَلِّیا عَمَّنْ سِواكَ وَ عَمَّمْتَ حَتّی صارَ النّاسُ فیكَ سَواءً وَ لَوْلا اَنَّكَ اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعٍ، لاَنْفَدْنا عَلَیْكَ ماءَالشُّؤُونِ. وَ لَكانَ الدّاءُ مُماطِلاً وَ الكَمَدُ مُحالِفَا وَ قَلاّلَكَ...1؛ پدر و مادرم فدایت ای پیامبر خدا، با مرگ تو رشته‏ای پاره شد كه در مرگ دیگران چنین قطع نشد و آن نبوّت و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانی بود. مصیبت تو دیگر مصیبت دیدگان را تسلّی دهنده است یعنی پس از مصیبت تو دیگر مرگها اهمیتی ندارد. و از طرفی این یك مصیبت همگانی است كه عموم مردم به خاطر تو عزادارند. اگر نبود كه امر به صبر و شكیبایی فرموده‏ای و از بی‏تابی نهی نموده‏ای آنقدر گریه می‏كردم كه اشكهایم تمام شود. و این درد جانكاه همیشه در من می‏ماند و حزن و اندوهم دائمی می‏شد. كه همه اینها در مصیبت تو كم و ناچیز است.»
    
    سختی مصیبت رحلت پیامبر به قدری بود كه امام علی می‏فرماید:
    «فضَجَّتِ الدّارُ الافنیةُ؛2 گویا در و دیوار خانه فریاد می‏زد»
    ب: اجمالی از آثار پربركت بعثت پیامبر اكرم(ص)
    شاید تصور آن روز برای خیلی‏ها امری مشكل به نظر می‏رسید، چرا كه پیامبر توانسته بود در مدت كمی علاوه بر ایجاد الفت و اخوت و صفا و صمیمیت بین مردم، حكومتی عدل گستر و نظامی قانونمند را پی ریزی كند كه مردم خصوصا طبقه عامه از آن بهره‏مند باشند.
    چنانكه حضرت امیرمؤمنان (ع) می‏فرماید: «فانظُروا اِلی مَواقِعِ نِعَمِ اللّهِ عَلَیْهِمْ حینَ بَعَثَ اِلَیْهِمْ رَسُولاً. فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طاعَتَهُم. وَ جَمَعَ عَلی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ، كَیْفَ نَشَرَت النِّعْمَةُ عَلَیْهِمْ جَناحَ كَرامَتِها وَ اَسالَتْ لَهُمْ جَداوِلَ نِعْمتِها وَالْتَفَّت المِلَّةُ بِهِم فی عَوائِدِ بَركتِها فَاصبَحُوا فی نِعْمَتها غَرقینَ. وَ فی خُصْرَةٍ عَیْشِها فكهینَ. قَدْ تَرَبَّعَتِ الاُموُرُ بِهِمْ فی ظِلّ سُلْطانِ قاهِرٍ. وَ آوَتْهُمُ الْحالُ اِلی كَنَفِ عِزٍّ غالِبٍ، وَ تَعَطَّفَتِ الاُمُورُ عَلَیْهِمْ فی ذُرَی مُلْكٍ ثابِتٍ. فَهُمْ حُكّامٌ عَلَی الْعالَمینَ وَ مُلُوكٌ فی اَطْرافِ الاَرَضینَ یَمْلِكُونَ الاُمُورَ عَلی مَنْ كانَ یَمْلِكُها عَلَیْهِمْ، وَ یُمْضُونَ الاَحْكامَ فیمَنْ كانَ یُمْضیها فیهِمْ لاتُغْمَزلَهُمْ قَناةُ و لا تُقْرَعْ لَهُمْ صَفاةٌ؛3 حال به نعمتهای بزرگ الهی كه به هنگامه بعثت پیامبر اسلام(ص) بر آنان فروریخت بنگرید. كه چگونه اطاعت آنان را دین خود پیوند داد. و با دعوتش آنها را به وحدت رساند. چگونه نعمت‏های الهی بالهای كرامت خود را بر آنان گستراند و جویبارهای آسایش و رفاه برایشان روان ساخت و تمام بركات آیین حق، آنها را در بر گرفت در میان نعمت‏ها غرق شدند و در خرمی زندگانی شادمان. امور اجتماعی آنان در سایه حكومت اسلام استوار شد. در پرتو عزتی پایدار آرام یافتند و به حكومتی پایدار رسیدند. آنگاه آنان حاكم و زمامدار جهان شدند و سلاطین روی زمین گردیدند و فرمانروای كسانی شدند كه در گذشته حاكم بودند و قوانین الهی را بر كسانی اجرا می‏كردند كه مجریان احكام بودند و در گذشته كسی قدرت درهم شكستن نیروی آنان را نداشت و هیچ كس خیال مبارزه با آنان را در سر نمی‏پروراند.»
    ج: شمه‏ای از حالات فرصت طلبان عصر پیامبر اكرم(ص)
    شرایط قبل از اسلام و حتی بعد از حكومت اسلامی پیامبر به گونه‏ای نبود كه تمام كسانی كه در جزیرة‏العرب آنروز می‏زیستند از جان و دل تسلیم اوامر حكومت نبوی شوند و چه بسا بودند كسانی كه نه از سر تسلیم بلكه از ناچاری به بیعت حكومت حضرتش درآمده بودند. و حتی كسانی كه در حیات حضرت نتوانستند كاری كنند.
    چنانكه امام علی (ع) می‏فرماید: «فَارادَ قَومُنا قَتْلَ نَبِیّنا وَاجْتِیاحَ اَصْلِنا وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنا الاَفاعیلَ وَ مَنَعُونا الْعَذْبَ وَاَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَاضْطَرُّونا اِلی جَبَلٍ وَعْرٍ وَاَوْقَدُوا لَنا نارَالْحَرْبِ فَعَزَمَ اللّهُ لَنا عَلَی الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَالرَّمی مِنْ وَراءِ حُرْمَتِهِ؛4 خویشاوندان ما از قریش می‏خواستند پیامبرمان(ص) را بكشند و ریشه ما را درآورند و در این راه اندیشه‏ها از سر گذراندند و هرچه خواستند نسبت به ما انجام دادند. و زندگی خوش را از ما سلب كردند. و با ترس و وحشت به هم آمیختند و ما را به پیمودن كوه‏های صعب العبور مجبور كردند و برای ما آتش جنگ افروختند. امّا خدا خواست كه ما پاسدار دین او باشیم و شرّ آنان را از حریم دین بازداریم.
    آنان منتظر رحلت پیامبر بودند تا بتوانند به مطامع نفسانی خود دست یازند.
    چنانكه امام علی(ع) خطاب به برادرش عقیل نوشتند: «فَدَعْ عَنْكَ قُرَیشا وَ تَرْكاضَهُمْ فی الضَّلالِ وَ تَجْوالَهُمْ فِی الشِّقاقِ وَ جِماحَهُمْ فی التّیهِ، فَاِنَّهُمْ قَدْ اَجْمَعُوا عَلی حَرْبی كَاِجْماعِهِمْ عَلی حَرْبِ رَسُولِ اللّه (ص) قَبْلی...؛5 قریش را بگذار تا در گمراهی بتازند و در جدایی سرگردان باشند. و با سركشی و دشمنی زندگی كنند همانا آنان در جنگ با من متحد شدند آنگونه كه پیش از من در نبرد با رسول خدا(ص) هماهنگ بودند.»
    البته بیانات پیامبراكرم(ص) در حق امیرالمؤمنین و در رأس آنها در غدیر خم توانسته بود از شدت و حدّت آن بكاهد .
    چنانكه حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:
    «...كَانَّكُمْ لَمْ تَعْلَمُوا ما قالَ یَوْمَ غَدیرَ خُمٍّ، وَاللّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ (علی علیه‏السلام) یَوْمَئِذٍ الْوَلاءَ لِیَقْطَعَ مِنْكُمْ بِذلِكَ مِنْهَا الرَّجاءَ...؛6 گویا از آن چه رسول خدا (ص) در روز غدیر خم فرمود، آگاهی ندارید؟ سوگند بخدا كه ایشان در آن روز ولایت و رهبری امام علی(ع) را مطرح كردو از مردم بیعت گرفت تا امید شما فرصت طلبان تشنه قدرت را قطع نماید.»
    گروهی نیز توان و توفیق معرفت پیامبر و حكومت حضرتش را پیدا نكرده بودند. چنانكه خداوند متعال می‏فرماید:
    «قالَتِ الاَعْرابُ آمَنّا، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخلِ الایْمانُ فی قُلُوبِكُمْ».7
    د: شرایط حاد و تأسف بار بعد از رحلت پیامبر اكرم(ص)
    این عوامل و عواملی دیگر دست بدست هم داده بود تا بعد از رحلت پیامبر اكرم جامعه آنروز با مشكلات خاصی مواجه شود. چنانكه امام علی(ع) می‏فرماید:
    «... حَتّی رَأَیْتُ راجِعَةَ النّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاِسْلامِ، یَدْعُونَ اِلی مَحْقِ دینِ مُحَمَّدٍ(ص) فَخَشیتُ اِنْ لَمْ اَنْصُرِ الاِسْلامَ وَ أَهْلَهُ اَنْ أَری فیهِ ثَلْما أَوْ هَدْمَا تَكُونُ الْمُصیبَةُ بِهِ اَعْظَمَ مِنْ وِلایَتِكُمْ...؛8 تا آنجا كه دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می‏خواهند دین محمّد(ص) را نابود سازند. پس ترسیدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نكنم، رخنه‏ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم كه مصیبت آن بر من سخت‏تر از رها كردن حكومت بر شماست.»
    پیامدهای رحلت از زبان حضرت زهرا(س)
    در این مقال بنابر آن است كه پیامدهای رحلت پیامبر اكرم(ص) از نگاه تنها یادگارش حضرت فاطمه سلام الله علیها بیان شود. او كه بضعة الرّسول است9 و به تعبیر امام علی(ع) بقیَّةُ النّبوة10 است و به اعتراف دیگران، خیرةُ النساء و ابنَةُ خَیْرِ الانبیاء، صادقَة فی قولِك، سابقَة فی وفور عقلِكِ است.11
    او كه خلیفه اول در جمع مردم مدینه درباره‏اش چنین گفته است: أنت معدنُ الحكمَةِ و موطنُ الهدی و الرّحمةِ و رُكْنُ الدّین و عینُ الحجة است.12
    و حتی عائشه نیز گفته است: «ما رأیت احدا كان اصدق لهجة من فاطمة الاّ ان یكون الّذی ولّدها».13
    او كه هم مردمان مكه و مدینه را دیده و هم شاهد حیات پیامبر اكرم(ص) بوده و هم در كنار پیامبر و حضرت امیر(ع) حوادث ریز و درشت عصر نبوت و روزهای بعد از رحلت و حوادث تلخ و دردناك آن ایّام كوتاه را به دقّت زیر نظر داشته است. آری او می‏تواند پیامدهای تأسف بار رحلت پیامبر را خوب بیان كند. در اینجا به مواردی از آنها می‏پردازیم:
    آن حضرت سلام الله علیها در خطبه فدكیه14 و خطبه‏ای كه بعدا در جمع زنان مدینه كه به عیادت ایشان آمده بودند15 ایراد فرموده‏اند. پیامدهای رحلت پیامبر را بیان می‏كنند از جمله آنها عبارتند از :
    1. ایجاد ضعف و سستی در میان مردم.
    استومَعَ وهْنُهُ «یا وَهیُهُ».16
    حضرت در خطبه‏ای كه در حضور زنان مدینه كه به عیادت ایشان آمده بودند نیز این امر را تذكر دادند و با تأسف فرمودند:
    «فقبحا لفلول الحدّ واللعب بعد الجدّ وقرع الصّفاة؛17 چه زشت است سستی و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و كوشش.»
    2. تفرقه و اختلاف بوجود آمد.
    «استنهَرَ فتقُهُ وانْفَتَقَ رَتْقُهُ؛18 تشتت و پراكندگی گسترش یافت. و وحدت و همدلی از هم گسست.»
    استنهر از نَهَرَ به معنای وسعت و زیادی است، فتق به معنای جدایی و پاره پاره شدن است.
    انفَتَقَ از انفتاق یعنی شكافتن و رتق هم به معنای همبستگی و اتحاد است.
    در قرآن كریم نیز آمده است كه: «انّ السموات والارضَ كانتا رَتْقا ففَتَقْناهُما؛19 (آیا كافران ندیدند) كه آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یكدیگر باز كردیم.»
    3. امید و آرزوهای مسلمانان به نا امیدی تبدیل شد
    آنان كه به پیامبر اكرم(ص)و احكام عالیه اسلام ناب حضرتش دلخوش كرده بودند از نعمت دین الهی و حكومت اسلامی بهره‏مند گشته بودند. اكنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مأیوس شده و امیدشان به یأس مبدّل گشت.
    «واكَدَتِ الاَمالُ».20
    4. به حریم پیامبر بی‏حرمتی شد.
    «اضیعَ الحَریمُ و اُزِیلَتِ الحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ؛21 هنوز جسد مبارك پیامبر بر زمین است. در اجتماع سقیفه 22 بدون نظرخواهی از خاندان پیامبر به تعیین جانشین برای آن حضرت می‏پردازند. و حق اهل بیت حضرتش را ضایع می‏كنند.
    چنانكه حضرت امام علی(ع) می‏فرمایند: فَواللّه ما كانَ یُلقی فی رُوعی، و لا یَخْطُرُ ببالی انَّ العرَبَ تُزعِجُ هذا الامْرَ مِنْ بعده(ص) عَن اهل بیتِهِ و لا انَّهُم مُنَحّوهُ عنّی مِنْ بَعْدِه؛23 به خدا سوگند نه در فكرم می‏گذشت و نه در خاطرم می‏آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگرداند. یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حكومت باز دارند.»
    و حتی در لحظات واپسین عمر حضرت و هنگام رحلت ایشان، هنگامی كه قلم و لوحی طلب فرمودند به آن حضرت بی‏حرمتی كردند و ندای فانَّهُ یَهْجُر سر دادند24
    و مدتی هم از رحلت حضرت نگذشت كه به درب خانه تنها یادگارش آمدند و چه بی‏حرمتیها كه نكردند. چنانكه حضرت زهرا فرمود: یا ابَتاهُ یا رسول اللهَِ هكذا كانَ یفعل بحبیبتك وابنتك...25
    یا اَبتاه یا رسولَ اللّه ماذا لَقینا بعدَكَ مِنْ ابنِ الخطاب وابن ابی قُحافة26
    بابا ای رسول خدا پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابی قُحافه چه بر سر ما آمد.27
    5. خط نفاق و دورویی آشكار شد
    «ظَهَرَ فیكُمْ حَسْكَةَ النّفاق».28
    حضرت در جای دیگری از همین خطبه، با كنایه زیبایی به این نفاق افكنی پرداخته است و فرموده است:
    «تَشْرَبُونَ حَسْوا فیِ ارْتِغاء َو تَمْشُونَ لاَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِی الْخَمْرِ وَالضَّرّاءِ وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلی مِثْلِ حَزِّ الْمُدی، وَ وَخْزِ السَّنانِ فِی الْحبشاء؛29 شیر را اندك اندك با آب ممزوج نمودید و به بهانه این كه آب می‏نوشید، شیر را خوردید. كنایه از نفاق است كه تظاهر به عملی می‏شود كه در واقع خلاف آن است30 و برای نابودی اهل بیت او در پشت تپه‏ها و درختان كمین كردید. و ما بر این رفتار شما كه مانند بریدن كارد و فروبردن نیزه در شكم، دردآور و كشنده است صبر می‏كنیم.»
    6. دین و معنویت كم رنگ شد.
    «و سَمَلَ جَلْبابُ الدّینَ»31
    «جَلْباب» چادر یا عبایی كه بدن انسان را می‏پوشاند، حضرت زهرا(س) تعبیر به جلباب دین فرموده. چون دین نیز تمام زوایای زندگی فردی و اجتماعی انسان را در بر می‏گیرد، همانگونه كه چادر و عباء تمام بدن انسان را در بر می‏گیرد.32
    و در عبارتی دیگر فرموده‏اند: «... اطفاء أنوار الدّین الجلیّ و اهمال سنن النّبیّ الصّفی؛33 به خاموش كردن انوار درخشان دین و بی‏اهمیت كردن و مهمل گذاردن سنت‏های پیامبر برگزیده خدا همّت گماردید»
    7. مردم دچار بی‏تفاوتی شدند
    حضرت خطاب به انصار كه با جان و مال پیامبر را كمك كرده بودند چنین فرمودند:
    «یا مَعاشِرَ الْفِتْیَةِ وَاَعْضاء الْمِلَّةِ، وَ حَضَنَةِ الاِسلامِ ما هذِهِ الْغمیزَةُ فی حَقّی والسّنةُ عَنْ ظلامَتی؛34 ای گروه جوانمرد، ای بازوان ملت و یاوران اسلام، این غفلت و سستی و ضعف شما در حق من و تغافل و بی‏تفاوتی و خواب آلودگی درمورد دادخواهی من، چیست؟»
    8. مردم پیمان شكنی كردند
    فرمودند: «فَانّی حِرْتُمْ بَعْدَ البَیانِ وَ اَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الاِعْلانِ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الاِقْدامِ؛35 پس چرا بعد از بیان حق حیران و سرگردانید، و بعد از آشكار كردن عقیده پنهان كاری می‏كنید و بعد از آن پیشگامی و روی آوردن به عقب برگشته پشت نموده‏اید.»
    حضرت زهرا سلام الله علیها، در این فراز به حادثه غدیر اشاره می‏كند كه پیامبر اكرم(ص) آن را برای مردم بیان فرمود و به آنها اعلام كرد و آنان نیز با علی(ع) بیعت كردند. اما اكنون بیعت خود را شكستند.
    9. مردم دچار وسوسه‏های شیطانی شدند
    «تَسْتَجیبُونَ لِهتافِ الشَّیْطانِ الْغَوِیّ؛36 به شیطان گمراه كننده پاسخ مثبت دادید»
    و در جای دیگر از خطبه فرموده‏اند: «اَطْلَعَ الشَّیطانُ رَأسَهُ مِنْ مَغْزَرِهِ هاتِفا بِكُمْ فَاَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ؛37 شیطان سر خود را از مخفیگاه بدرآورد. شما را فراخواند. دید كه پاسخگوی دعوت باطل او هستید...»
    «مَغزر» یعنی مخفی گاه. در اینجا شیطان به سنگ پشت و خارپشت تشبیه شده است. چون آن هم وقتی دشمن را می‏بیند، سرش را در لاك خود فرو می‏برد. امّا وقتی كه محیط را بدون خطر احساس كرد، سر خود را بیرون می‏آورد. شیطان نیز تا وقتی كه پیامبراكرم(ص) زنده بودند، سرش را در لاك خود فرو برده بود و جرأت نمی‏كرد خود را نشان دهد. ولی بعد از آن سرش را بیرون آورد و به تحریك مردم پرداخت.38
    10ـ شتاب در شنیدن حرفهای بیهوده و بی‏اساس
    «مَعاشر النّاس الْمُسْرِعَةِ اِلی قیلِ الْباطِلِ الْمُغْضِیَةِ عَلَی الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِر؛39 ای گروه مردم كه به سوی شنیدن حرفهای بیهوده شتاب می‏كنید، و كردار زشت زیانبار را نادیده می‏گیرید.»
    11. نطفه مظاهر فساد روئیدن گرفت
    در پایان خطبه عیادت خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود:
    «اَمّا لَعَمْری لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةً رَیثما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْ‏ءَ الْقَعْبِ دَما عَبیطَا وَ ذُعافا مُبیدا؛40 بجان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد، باید انتظار كشید تا كی مرض فساد پیكر جامعه اسلامی را از پای درآورد كه پس از این پستان شتر به جای شیر خون بدوشید و زهری كه به سرعت هلاك كننده است.
    12. فرصت طلبان به سر كار آمدند
    حضرت سلام الله علیها در فرازهایی از خطبه فدكیّه به گروههای فرصت طلب كه منتظر بودند تا بعد از رحلت پیامبر از موقعیت بهره برند پرداخته است. و ویژگی‏های آنها را نیز بیان فرموده است.
    گروههای فرصت طلب
    الف: گمراهان ساكت و منتظر.
    «نَطقَ كاظِمُ الغاوینَ؛41 گمراهان خاموش به سخن درآمدند»
    اینان كه در حیات پیامبر جرأت حرف زدن هم نداشتند با رحلت ایشان وارد میدان شدند. كسانی مانند ابوسفیان را می‏توان جزو این گروه نام برد.
    ب: فرومایگان بی‏نام و نشان.
    «ونَبَغَ خامِلُ الاقَلّین؛42 آدمهای پست و بی‏ارزش با قدر و منزلت شدند»
    كسانی كه نه از سابقه در دین و نه فداكاری در جنگ‏های پیامبر برخوردار شدند. به بهانه ترس از فتنه در حالی كه بدن پیامبر بر زمین بود در تعیین خلیفه پیامبر مردم را تحریص می‏كردند.
    ج. شجاعان و دلاور مردان از اهل باطل.
    «وَ هَدَرَ فنیقُ المبْطلین؛43 شتر اهل باطل بانگ برآورد و در میدان‏های شما به جولان درآمد.»
    ویژگی‏های فرصت طلبان
    حضرت در جای دیگری از همین خطبه ویژگی‏های آنان را چنین بیان می‏كند.
    1. در ظاهر ساكت و آرام بودند. وادِعُونَ فروگذاران.
    2. اهل خوشگذرانی بودند. فاكِهُون.
    3. راحت طلب و رفاه زده بودند. انتُم فی رفاهیَّةٍ مِنَ العَیْش.
    4. منتظر پیش آمد حوادث برای پیامبر و اهل بیت بودند.
    تَتَربّصونَ بنا الدّوائِر.
    5. اخبار و رویدادها را دنبال می‏كردند.
    تتوَلَفون الاخبارَ.
    6. در جنگ‏ها عقب نشینی و یا فرار می‏كردند.
    تنكُصُونَ عِندَ النّزالِ و تَفِرّونَ مِنَ القِتال»44
    می‏توان با مطالعه تاریخ به عنوان نمونه ملاحظه كرد كه در جنگ احد چه كسانی عقب نشینی كردند و یا فرار كردند و چه كسانی تا آخرین لحظات در كنار پیامبر اكرم(ص) باقی بودند.45
    هرچند ممكن است با قدری دقّت و تأمّل موارد دیگری از این پیامدهای تأسف بار را از بیانات حضرت زهرا(س) بدست آورد، اما در این نوشتار به همین دوازده مورد اكتفا می‏شود.
    متأسفانه جامعه امروز نیز با بعضی این پیامدها گریبانگیر است. امید است با بهره‏گیری از اسلام ناب و مكتب اهل بیت علیهم السلام و توجه به راه و خط امام راحل و منویّات مقام معظم رهبری در پیرایش این آفات كوشا باشیم.
دوشنبه 26/12/1387 - 17:5
دعا و زیارت

    آیه مباهله
    (فمن حاجك فیه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم‏نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبین)(آل عمران: 61).
    
    «هركس با تو پس از آن كه آگاه شدى، به مجادله برخیزد، بگوبیایید تا بخوانیم فرزندان خود و فرزندان شما را، زنان خود وزنان شما را، و جانهاى خود و جانهاى شما را و لعنت‏خدا بر گروه‏دروغگو بفرستیم‏» .
    
    مفسران مى‏نویسند: پیامبر اسلام(ص)به موازات مكاتبه با سران‏دول جهان، و مراكز مذهبى نامه‏اى به اسقف نجران «ابوحارثه‏»نوشت و طى آن نامه ساكنان «نجران‏» را به آئین اسلام دعوت نموداینك مضمون نامه آن حضرت:
    
    «به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب(این نامه‏اى است)ازمحمد پیامبر و رسول خدا به اسقف نجران خداى ابراهیم و اسحاق ویعقوب و احمد را ستایش مى‏كنم و شماها را از پرستش بندگان به‏پرستش خدا دعوت مى‏نمایم، شما را دعوت مى‏كنم كه از ولایت‏بندگان‏خدا خارج شوید و در ولایت‏خداوند وارد آئید، و اگر دعوت مرانپذیرفتید(لااقل)باید به حكومت اسلامى مالیات(جزیه)بپردازید(كه‏در برابر این مبلغ جزئى از جان و مال شما دفاع مى‏كند)و در غیراین صورت به شما اعلام خطر مى‏شود» (1) .
    
    و برخى از مصادر تاریخى شیعه اضافه مى‏كند: پیامبر آیه مربوط (2) به اهل كتاب را كه در آن همگى به پرستش خداى یگانه دعوت‏شده‏اند، نیز نوشت.
    
    نمایندگان پیامبر وارد نجران شده، نامه پیامبر را به‏«اسقف‏» دادند، وى نامه را با دقت هرچه تمامتر خوانده و براى‏تصمیم شورائى مركب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشكیل‏داد، یكى از افراد طرف مشورت «شرحبیل‏» بود كه به عقل و درایت‏و كاردانى معروفیت كامل داشت، وى در پاسخ اسقف چنین اظهارنمود، اطلاعات من در مسائل مذهبى بسیار ناچیز است، بنابراین من‏حق اظهار نظر ندارم و اگر در غیر این موضوع با من وارد شورمى‏شدید، من مى‏توانستم راه‏حلهائى در اختیار شما بگذارم.
    
    ولى ناچارم مطلبى را تذكر دهم و آن این كه: ما كرارا ازپیشوایان مذهبى خود شنیده‏ایم: روزى منصب نبوت از نسل «اسحاق‏»به فرزندان «اسماعیل‏» انتقال خواهد یافت. و هیچ بعید نیست كه‏«محمد» كه از اولاد اسماعیل است، همان پیامبر موعود باشد.
    
    شورى نظر داد كه گروهى به عنوان «هیئتى از نجران‏» به مدینه‏برود، تا از نزدیك با محمد(ص)تماس گرفته و دلائل نبوت او رابررسى كنند.
    
    شصت تن از زبده‏ترین و داناترین مردم نجران انتخاب شدند و درراس آنان سه پیشواى مذهبى بود این سه تن عبارت بودند از:
    
    1 - «ابوحارثه بن علقمه‏» كه اسقف اعظم نجران كه نماینده‏رسمى كلیساهاى روم در حجاز بود.
    
    2 - «عبدالمسیح‏» رئیس هیئت و به عقل و تدبیر و كاردانى‏معروف بود.
    
    3 - «ایهم‏» كه فرد كهنسال و شخصیت محترم ملت نجران به‏شمار مى‏رفت (3) .
    
    هیئت نجران، طرف عصر درحالى كه لباسهاى تجملى ابریشمى بر تن‏و انگشترهاى طلا بر دست و صلیبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شده‏به پیامبر سلام كردند، ولى وضع زننده و نامناسب آنان آنهم درمسجد، پیامبر را سخت ناراحت نمود. احساس كردند كه از آنان‏ناراحت‏شده است، اما علت ناراحتى را ندانستند، فورا با عثمان‏بن عفان و عبدالرحمان بن عوف كه سابقه آشنائى با آنان داشتند،تماس گرفتند و جریان را به آنها گفتند آنان اظهار داشتند كه حل‏این گره به دست على بن ابى طالب(ع)است، آنان به امیرمومنان‏مراجعه كردند على(ع)در پاسخ آنها چنین گفت: شما باید لباسهاى‏خود را تغییر دهید، و با وضع ساده، بدون زر و زیور به حضورحضرت بیائید. در این صورت مورد احترام و تكریم قرار خواهیدگرفت‏» .
    
    نمایندگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا، شرفیاب محضرپیامبر شده و سلام كردند، پیامبر با احترام خاص پاسخ سلام آنان‏را داد، و برخى از هدایائى را كه براى وى آورده بودند، پذیرفت.
    
    نمایندگان پیش از آن كه وارد مذاكره شوند، اظهار كردند كه‏وقت نماز آنان رسیده است، پیامبر اجازه داد كه نمازهاى خود رادر مسجد مدینه درحالى كه رو به مشرق ایستاده بودند، بخوانند (4) .
    
    سیره‏نویس معروف «برهان الدین حلبى‏» مى‏نویسد: پیامبر به آنان گفت من شما را به آئین توحید و پرستش خداى یگانه، و تسلیم در برابر اوامر او دعوت مى‏كنم، سپس آیاتى چنداز قرآن براى آنان خواند.
    
    آنان در پاسخ گفتند: اگر مقصود از اسلام ایمان به خداى یگانه‏است، ما قبلا به او ایمان آورده و به احكام وى عمل مى‏نمائیم.
    
    پیامبر در پاسخ آنان گفت: اسلام علائمى دارد چگونه مى‏گوییدخداى یگانه را پرستش مى‏كنید درصورتى كه شماها صلیب را مى‏پرستیدو از خوردن گوشت‏خوك پرهیز نمى‏كنید و مسیح را فرزند خدامى‏دانید.
    
    نمایندگان نجران گفتند: آرى او فرزند خداست زیرا مادر اومریم، بدون نزدیكى با كسى، او را به دنیا آورد، ناچار باید اوفرزند خدا باشد در این موقع فرشته وحى بر پیامبر نازل شد و این‏آیه را آورد:
    
    (ان مثل عیسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن‏فیكون)(آل عمران: 59).
    
    تولد عیسى از مادر بدون آن كه كسى با او نزدیكى كند، نزد خداهمچون آدم است كه او را از خاك آفرید و سپس به او فرمود: موجودباش او هم فورا موجود شد(بنابراین ولادت مسیح بدون پدر دلیل برالوهیت او نیست).
    
    مسیحیان نجران در مقابل منطق وحى ناگزیر شدند راه مجادله درپیش گیرند و پیشنهاد مباهله داده‏اند، در آن موقع پیك الهى نازل‏شد پیامبر را نیز به مباهله مامور ساخت، طرفین به فیصله دادن‏مساله از طریق مباهله آماده شدند و قرار شد فردا همگى براى‏مباهله حاضر و آماده شوند.
    
    وقت مباهله فرا رسید و قرار بود كه مباهله در نقطه خارج ازشهر مدینه در دامنه صحرا انجام گیرد پیامبر از میان مسلمانان وبستگان زیاد فقط چهار نفر را براى مباهله برگزید و این چهار تن‏جز على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام كسى دیگر نبود.
    
    سران هیئت نمایندگى نجران با یكدیگر گفتگو مى‏كردند و مى‏گفتنداگر محمد با شكوه مادى به میدان مباهله وارد شود، اعتمادى به‏ادعاى او نیست، و اگر به وضع ساده همراه عزیزانش گام در صحراى‏مباهله بگذارد، عمل او گواه بر اعتماد او به نبوت خویش است تاآنجا كه عزیزان خود را به میدان مباهله آورده است، هنوز در این‏گفتگو بودند كه چهره‏هاى معصومى براى آنان آشكار گشت همگى باهم‏گفتند این مرد به دعوت خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یك فرددروغگو یا شاك عزیزان خود را در معرض بلاى آسمانى قرار نمى‏دهد ولذا با دیدن این وضع وارد شور شدند و از مباهله منصرف گشتندقرار شد هر سال مبلغى به عنوان جزیه(مالیات سرانه)بپردازند ودر برابر آن حكومت اسلامى از مال و جان آنان دفاع كنند.
    
    عائشه مى‏گوید: روز مباهله پیامبر اسلام چهارتن همراهان خود رازیر چادر مشكى رنگى، وارد كرد و این آیه را تلاوت نمود: (انمایرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا)زمخشرى‏پس از بیان نكات آیه مباهله در پایان بحث مى‏نویسد: سرگذشت‏مباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب كساء است‏و سندى زنده بر حقانیت آئین اسلام مى‏باشد.
    
    داستان مباهله بزرگترین سند فضیلت‏براى اهل پیامبر است زیراالفاظ و مفردات آیه حاكى است كه همراهان پیامبر در چه پایه‏اى‏از فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این كه‏حسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را یگانه‏زن منتسب به خاندان خویش مى‏خواند، از شخص على(ع)به عنوان‏«انفسنا» تعبیر مى‏كند و آن شخصیت عظیم جهان انسانى را به‏منزله جان پیامبر مى‏داند، فضیلتى بالاتر از این كه یك شخص ازنظر معنویت و فضیلت‏به پایه‏اى برسد كه خداوند بزرگ او را به‏منزله جان و روح پیامبر بخواند.
    
    آیا این آیه گواه برترى امیرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نیست؟
    
    از روایاتى كه از پیشوایان مذهبى ما وارد شده است، استفاده مى‏شود كه موضوع مباهله اختصاص به پیامبر نداشته و هر فردمسلمانى در مسائل مذهبى مى‏تواند با مخالفان خود به مباهله‏برخیزد و شیوه مباهله و دعاى آن در كتابهاى حدیث وارد شده براى‏اطلاع بیشتر به كتاب «نورالثقلین‏» مراجعه بفرمائید (5) .
    
    در رساله حضرت استاد علامه طباطبائى(ره)چنین مى‏خوانیم:
    
    «مباهله یكى از معجزات باقى اسلام است و هر فرد با ایمانى به‏پیروى از نخستین پیشواى اسلام، مى‏تواند در راه اثبات حقیقتى ازحقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهان‏درخواست كند كه طرف مخالف، را كیفر بدهد و محكوم سازد (6) .
    
    در اینجا تذكر چند نكته‏ لازم است:
    
    گذشته بر این كه تمام مفسران و دانشمندان شیعه، موضوع مباهله‏را در كتابهاى خود آورده‏اند از میان علماء و دانشمندان اهل‏تسنن شصت نفر در كتابهاى خود پیرامون این سرگذشت‏سخنانى‏گفته‏اند و نكاتى یادآور شده‏اند كه برخى را یادآور مى‏شویم:
    
    1 - مسلم بن حجاج در صحیح خود كه دومین صحیح از صحاح ششگانه‏است، مى‏نویسد:
    
    «معاویه به سعد وقاص گفت: چرا على(ع)را سب نمى‏كنى؟ جواب‏داد: به خاطر سه خصلتى كه على(ع)داشت و من آرزو مى‏كنم كه یكى‏از آنها را دارا بودم. او پس از سخنانى مى‏گوید: هنگامى كه آیه‏مباهله نازل گردید پیامبر على(ع)و فاطمه و حسنین علیهم السلام‏را خواست وقتى همگى جمع شدند، پیامبر گفت: «اللهم هولاءاهلى‏» آنان اهل بیت من هستند (7) .
    
    2 - حاكم نیشابورى در مستدرك خود مى‏گوید:
    
    «اخبار متواتر از ابن عباس و غیره رسیده است كه پیامبر دست‏على و حسنین علیهم السلام را گرفت و فاطمه(س)را پشت‏سر قرار دادو رو به هیئت نمایندگى نجران كرد و گفت: «هولاء ابنائنا وانفسنا و نسائنا فهلموا انفسكم و ابنائكم و نسائكم ثم نبتهل‏فنجعل لعنه‏الله على الكاذبین‏» .
    
    «اینان فرزندان ما و زنان و جانهاى ما هستند شما نیزبرخیزید همانند آنها را بیاورید تا مباهله كنیم و لعنت‏خدا رابر گروه دروغگویان بفرستیم‏» (8) .
    
    3 - ثعلبى در تفسیر خود مى‏نویسد:
    
    «هنگامى كه پیامبر وارد صحنه مباهله شد، حسین(ع)را درآغوش‏داشت و دست‏حسن(ع)را گرفته بود و دخت گرامى او فاطمه(س)پشت‏سرپیامبر و على(ع)نیز پشت‏سر فاطمه گام برمى‏داشتند در این موقع‏اسقف نجران گفت: «یا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالواالله ان یزیل جبلا من مكانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلكوا» .
    
    «همكیشان من، من چهره‏هاى معصومى را مشاهده مى‏كنم كه اگر ازخداوند بخواهند كه كوهى را از بیخ بكند، خدا دعاى آنان رامستجاب مى‏كند، هرگز مباهله نكنید زیرا نابود مى‏شوید» (9) .
    
    4 - زمخشرى در كشاف پس از نقل جمله‏هایى كه از ثعلبى نقل‏كردیم، مى‏گوید:
    
    «اسقف نجران افزود: به خدائى كه جان من در دست او است،نابودى اهل نجران نزدیك شده است. اگر مباهله كنید لباس انسانیت‏از بدن شما كنده مى‏شود و به صورت حیوانات مسخ شده در مى‏آئید وصحرا براى شما كانونى از آتش خداوند كه ریشه مسیحیان نجران رامى‏كند» (10) .
    
    5 - ابن حجر از محدث معروف دارقطنى نقل مى‏كند كه امیرمومنان‏روز شوراى عمر، براى برترى خود بر اعضاء شورى با آیه مباهله‏احتجاج كرد و گفت: آیا در میان شما كسى هست كه پیوند خویشاوندى‏وى با پیامبر از من نزدیك‏تر باشد، او را جان و نفس خود وفرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفى كند؟ همه‏اعضاء شورى به تصدیق على برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو كسى‏را به این خصوصیت‏سراغ نداریم (11) .
    
    ماهنامه مكتب اسلام
    استاد جعفر سبحانی
    پى‏نوشتها:
    
    
    
    
    --------------------------------------------------------------------------------
    پی نوشت :
    1) البدایه والنهایه: ص 53 - بحارالانوار: ج‏21، ص 285.
    2) منظور آیه «قل یا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بینناو بینكم...» (آل عمران: 64)- بحارالانوار: ج‏21، ص 287.
    3) تاریخ یعقوبى: ج‏2، ص 66.
    4) سیره حلبى: ج‏3، ص 239.
    5) نورالثقلین: ج‏1، ص 292 - 291.
    6) در برخى از روایات اسلامى نیز به این موضوع تصریح شده است،به اصول كافى، كتاب دعا، باب مباهله،ص 538 مراجعه فرمائید.
    7) صحیح مسلم: ج‏7، ص 120.
    8) مستدرك ج‏3، ص 150.
    9) عمده ابن بطریق، ص 95.
    10) كشاف: ج‏1، ص 193.
    11) صواعق: ص 154.

دوشنبه 26/12/1387 - 17:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته