جزئیاتی از ماجرای شهادت حضرت زهرا(س) به روایت رجبی دوانی
خبرگزاری فارس: کارشناس تاریخ اسلام با اشاره به اینکه اقوال مختلفی در خصوص تاریخ شهادت حضرت فاطمه(س) نقل شده است، وجود این اقوال را سرّی از اسرار الهی دانست.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، به مناسبت ایام فاطمیه با «محمدحسین رجبی دوانی» عضو هیئت علمی دانشگاه و کارشناس تاریخ اسلام در خصوص تاریخ دقیق سالروز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها و چگونه به آتش کشیدن در خانه یگانه دختر نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم گفتوگو کردیم که مشروح آن در پی میآید:
قول مشهور شیعه درباره سالروز شهادت فاطمه(س) 75 و 95 روز بعد از رحلت پیامبر(ص) است/ آیا «سبع» و «تسع» مشتبهه شده است؟
* اقوال مختلفی درباره شهادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل شده است، قول معتبر کدام است؟
-در ارتباط با روز شهادت یا فاصله شهادت حضرت زهرا(س) با ارتحال پیغمبر(ص) میان شیعه و سنی، همچنین میان خود شیعیان اختلاف هست. منابع اهل تسنن عموماً این مدت را ۶ ماه پس از ارتحال پیغمبر(ص) نقل میکنند و معتقدند که آن حضرت(س) پس از پیامبر(ص) ۶ ماه در قید حیات بودند، در حالی که در منابع شیعه، مشهور دو قول است که یک ۷۵ روز دیگری ۹۵ روز بعد از ارتحال حضرت خاتم صلی الله علیه وآله وسلم هست که بر این مبنا در حقیقت ۱۳ جمادی الاول و ۳ جمادی الثانی را ذکر میکنند.
البته بنده شخصاً ضمن احترام به راویان و علمای گذشته و محدثان شیعه این عذر را نمیپسندم و نمیپذیرم که گفته شده به سبب آنچه که در گذشته نقطهگذاری در رسمالخط مسلمانان وجود نداشته است، «تسع» و «سبع» مشتبهه شده و نمیدانند که سالروز شهادت بی بی دو عالم(س) 75 روز بوده یا ۹۵روز پس از رحلت رسول خدا(ص) بوده است!
به طوری که بنده شخصاً معتقدم امر اعتقاد به ولایت اهلبیت علیهمالسلام و آن هم سرور بانوان دو عالم و قرة العین رسول چنان باید برای شیعه و مدعیان پیروی از اهلبیت علیهمالسلام مهم باشد که اصلاً نیازی به کتابت اینها نباشد، باید مردم چنان نسبت به این مسئله به خصوص با شهادت مظلومانه سرور بانوان دو عالم حساس بوده باشند که این را آنچنان به خاطر میسپردند که هر سال برای یادآوری چنین مصیبت عظمایی سالروزش را به سوگ مینشستند.
لذا اینکه بگوییم در اذهان یک چنین مسئلهای و مشکلی به خاطر نبودن نقطهگذاری پیش آمده است، عذر پذیرفته نیست و نشان میدهد که متاسفانه برخی از گذشتگان، آن اعتقاد راستینی که باید نسبت به مقام اهل بیت(ع) و بزرگداشت آنچه به آن ذوات مقدس مربوط میشود، مثل امروز که شیفتگان اهلبیت(ع) باور دارند، در گذشته وجود نداشته است، به قول مرحوم دکتر شهیدی شاید هم، سری از اسرار مربوط به حضرت زهرا(س) هست که باید راجع به آن بزرگوار خیلی مسائل ناشناخته بماند، همانگونه که راجع به ولادت آن حضرت(س) قول ثابتی نداریم و دقیق نمیدانیم ولادت آن حضرت درچه روز و سالی اتفاق افتاده است، آیا قبل از بعثت یا بعد از بعثت و در چه سالی بوده است؟! که قول مشهور بعد از بعثت است.
مورد دیگر در این ارتباط که لازم به آن اشاره شود و دکتر شهیدی مطرح میکند، اینکه محل دفن آن حضرت(س) اکنون دقیقاً مشخص نیست، آیا حضرت فاطمه سلام الله علیها در بقیع، خانه خود یا روضه منوره پیغمبر دفن است و همینطور سن شهادت ایشان، اینها مواردی است که دکتر شهیدی میگوید: «احتمال دارد از اسرار الهی باشد».
مشهور علمای شیعه 95 روز را صحیح میدانند
* پس با این اوصاف، قول ۹۵ روز صحیحتر است؟
ـ قول 95 روز اکنون به عنوان قول صحیحتر پذیرفته شده است، وقتی میگویم به سبب اینکه گفته شده رسمالخط مشکل داشته و نتوانستند بفهمند این واقعه «سبع» است یا «تسع» که چون آن موقع نقطه گذاشته نمیشده و همچنین دندانهای درشت حروف مشخص نبوده است، اگر ما این را بپذیریم، از نظر ارزش هر دو یکسان هستند، یعنی اینکه ما چه هفت بخوانیم و چه 9 ارزش آن یکسان است، منتها شاید با توجه به برخی شواهد و قرائن، علمای ما قول دوم را ترجیح دادند و البته برای عرض ارادت ساحت مقدس حضرت زهرا علیهاالسلام هر دو قول را ما بزرگ میشماریم و نسبت به ذات مقدس آن حضرت(س) در هر دو قول اظهار سوگ و مصیبت میکنیم.
حضرت زهرا(س) به مرگ ظاهری یا بیماری از دنیا نرفته است/ منابع اهل سنت شهادت صدیقه طاهره را تائید میکنند
* شبههای که درباره عروج ملکوتی حضرت صدیقه طاهره(س) مطرح میشود این است که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفتند، لطفا در این خصوص توضیح دهید.
- آنچه واقعاً جای سؤال هست، اینکه مسلمانان اگر ارادت و اعتقاد به ذات مقدس پیامبر عظیمالشان اسلام صلی الله علیه وآله وسلم داشته باشد، چه شیعه و چه هر فرقه دیگری باشند و به ذات پیامبر اکرم(ص) اعتقاد و باور داشته باشد، آیا جای سؤال نیست که چرا باید تنها یادگار پیامبر و نوردیده آن حضرت که فرمود او سرور بانوان دو عالم است و بارها فرمودند: «ابنتی فاطمه فإنّها سیدة نساء العالمین مِن الأوّلین و الآخرین» و همچنین احادیثی از پیغمبر (ص) که داریم که میفرمایند: «رشد و نمو ظاهری و مادی حضرت صدیقه کبری(س) نسبت به دختران هم سال خود دو برابر بوده است»؛ یعنی مثلاً اگر آن قول معروف را اصل قرار دهیم که حضرت صدیقه طاهره (س) در ۹ سالگی ازدواج کرده است، با این فرمایش پیامبر(ص)، حضرت زهرا(س) در سن ۹ سالگی از نظر ظاهری و مادی معادل دختر ۱۸ ساله زمان خود بوده است.
منابع اهل تسنن سن آن حضرت را در هنگام شهادت 27 و 28 سال گفتند. اگر ما آن را اصل قرار دهیم، این سنی برای بانویی که در اوج طراوت در زمان حیات پدر بوده است و ایشان حداقل به نقل خود اهل تسنن ۶ ماه پس از وجود مقدس پیامبر عظیمالشان اسلام در قید حیات نباشد، چرا!؟ آیا دچار بیماری یا دچار مشکلی بوده است، این بیماری اگر وجود داشته، باید سابقه در زمان پیامبر(ص) داشته باشد، در حالی که ما اصلاً یک چنین مسئلهای را نمیبینیم و این نشان میدهد که آن حضرت به دلیل تألمات شدید روحی و جسمی که در وجود نازنینش به وجود آمد، در این فاصله کوتاه بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به لقای الهی پیوست، ما اگر نقلهایی که حتی در برخی از منابع اهل تسنن وجود دارد، مانندکتاب «الامامة والسیاسة»، تألیف «ابن قتیبه دینوری» و یا نقلهایی که «ابن ابی الحدید» شارح نهجالابلاغه آورده است و دیگر منابع اهل تسنن وجود دارد، به وضوح نشان میدهد که حضرت صدیقه کبری علیهاالسلام نسبت به حوادث بعد از پیغمبر(ص)، حوادث سیاسی پس از رحلت ایشان و تصاحب و غصب خلافت به شدت ایشان موضع داشتند و متأثر بوده است، نه از باب اینکه چرا خلافت و قدرت از کف همسر او بیرون رفته است، بلکه به سبب آنچه که حضرت(س) مشاهده میکرد، تمام تلاشها و زحمات طاقتفرسای پیامبر بزرگوار اسلام(ص) با چنین توطئهای به باد میرود و اسلام به انحراف کشیده میشود و مهمترین اصل اسلام که ولایت اهلبیت عصمت و طهارت علیهماسلام برای هدایت بشریت تا پایان تاریخ و پایان جهان است، این گونه مورد حمله قرار میگیرد و ولایت از محضر امور خارج میشود، لذا مجموع این حوادث آن حضرت(س) را به شدت متألم کرد.
«ابن قتیبه دینوری» نقل میکند که حضرت زهرا(س) خانه خود را مأمن کسانی قرار دارد که نسبت به حاکمیت خلیفه اول موضع داشتند و به ولایت و خلافت امیرالمومنین علی علیهاسلام پای میفشاردند و آنها در خانه حضرت زهرا اجتماع و تحصن کرده بودند و حاضر به بیعت خلیفه نبودند، بعد «ابن قتیبه» میگوید که «عمر بن خطاب» به «ابوبکر» گفت تا علی(ع) بیعت نکرده، به سبب جایگاهی که نسبت به پیغمبر(ص) دارد پایههای حکومت تو محکم نخواهد شد و لذا باید از علی(ع) بیعت گرفت و خلیفه اول هم موافقت کرد.
حامیان ولایت در خانه فاطمه(س) تحصن کردند/ آتش و تهاجم غاصبان علیه خانه فاطمه(س)
در آغاز ابوبکر، «قنفذ» غلام آزاد شده عمر را فرستاد که به خانه فاطمه(س) برود و به امیرالمومنین علی(ع) بگوید: خلیفه رسول خدا(ص) تو را میطلبد، وقتی قنفذ به حضرت علی(ع) پیغام ابوبکر را رساند، امام (ع) در جواب فرمود: «چه زود به رسول خدا(ص) دروغ بستید» و او را باز گرداند. بار دیگر خلیفه به قنفذ گفت به علی بگو: جانشین پیغمبر خدا(ص) تو را میطلبد، که حضرت(ع) در پاسخ فرمود: «سبحان الله! چیزی را ادعا کرده است که در حد و اندازه او نیست». بنابراین آن دو تصمیم گرفتند از راهی جز مسالمت وارد عمل شوند.
«ابن قتیبه» مینویسد که عمر با گروهی به سوی خانه زهرا(س) حرکت کرد، در حالی که شعله آتشی در دست داشت، مردم به او گفتند: عمر به کجا میروی، گفت: این خانه را که محل توطئه خلافت ما شده است، میخواهم با اهل آن به آتش بکشم! به او گفتند: ای عمر! در این خانه دختر پیغمبر حضور دارد، گفت: اگر چه او باشد، من این کار را میکنم، «ابن قتیبه» میگوید: عمر و افرادش خانه فاطمه(س) را محاصره کرد و فریاد برآورد که؛ ای دختر پیامبر(ص)! این افرادی که در خانهات پناه گرفتند، باید بیرون بفرستی تا بیعت کنند و گرنه خانه را به آتش میکشم.
استغاثه حضرت زهرا(س) پشت در، دلهای مهاجمان را به لرزه درآورد/ گروهی از مهاجمان صحنه را ترک کردند
«ابن قتیبه» در ادامه میگوید: فاطمه زهرا(س) پشت درآمد و فرمود: «ای پسر خطاب! این بود عمل به سفارش رسول خدا(ص) که بعد از من با خاندانم نیکی کنید؟! هنوز کفن پدر من خشک نشده است، با خاندان او این گونه برخورد میکنید؟». او گفت: ای دختر پیامبر(ص) میدانم که نزد پدرت چه قدر محبوب بودی. اما اگر در را نگشایی تا آنها بیعت کنند، این خانه را آتش میزنم و این کار دین پدرت را محکمتر میکند! حضرت زهرا علیهاالسلام وقتی چنین دیدند، خطاب به پیغمبر عرضه داشتند: «ای پدر! بعد از تو، ما از پسر ابی قحافه و پسر خطاب چهها که ندیدیم» و شروع به استغاثهای کرد که به نقل «ابن قتیبه» چنان دلخراش بود که همان افرادی که آمده بودند، نزدیک بود دلهایشان شکافته و جگرهایشان پارهپاره شود و به شدت گریستند و عده زیادی از آنها صحنه را ترک کردند، منتها «ابن قتیبه» دیگر نمیگوید چگونه!
نقل میکند که در خانه باز شد و اینها وارد خانه شدند و بازوان علی(ع) را بستند و او را وارد مسجد کردند تا از او بیعت بگیرند. اما منابع شیعه میگویند که عمر بن خطاب تهدید خودش را عملی کرد، در را آتش زد، همین که در مقداری باز شد، آن را با فشار سختی گشود، در حالی که حضرت زهرا(س) پشت در بود و بین در و دیوار این ضربت بر او وارد شد و چون باردار بود، موجب سقط جنین آن حضرت(س) شد و حضرت از هوش رفت و زمانی که به هوش آمد، دید امیرالمومنان علیهالسلام را کشان کشان با بازوان بسته به طرف مسجد میبرند، این بود که خود را با همان حالت زار به امیرالمومنان (ع) چسباند، لباس او را گرفت و فرمود: «نمیگذارم با پسرعمویم این گونه رفتار کنید». به نقلی خود ابن خطاب و به نقلی به دستور او «قنفذ» با غلاف شمشیر به دستان حضرت زدند که دستان مبارکش کبود و قدرت او زائل و دوباره بیهوش شد و امیرالمومنین (ع) را رها کرد.
فاطمه(س) شمشیر را بالای سر علی(ع) دید، بیمحابا به سمت قبر پدر رفت/ نفرینی که در سایه دستور ولی اجرا نشد
حضرت علی(ع) را وارد مسجد کرده بودند، در این هنگام حضرت زهرا (س)به هوش میآید، این نقل را باز «ابن قتیبه» دارد که وقتی حضرت فاطمه علیهاالسلام دید، شمشیر را بر سر امیرالمومنان (ع) گرفتند و او را تهدید میکنند که اگر بیعت نکند، آن حضرت را گردن خواهند زد، فرمود: «دست از پسر عمویم بردارید که به خدا سوگند که اگر او را رها نکنید، به سوی قبر پیامبر(ص) میروم و در حق شما نفرین خواهم کرد»، معطل هم نشد و به سوی قبر مطهر پیغمبر(ص) رفت، امیرالمومنین(ع) که چنین صحنهای را دید، به سلمان فرمود: «سلمان برو، جلوی ایشان را بگیر که اگر نفرین کند، خدا عذابی خواهد فرستاد که دیگر کسی روی زمین باقی نخواهد ماند!».
سلمان آمد تا مانع حضرت(س) شود، عرض کرد: شما پدرتان رحمة للعالمین بود، نفرین نکنید، فرمود: «ای سلمان! بگذار دادم را از این بیدادگران بگیرم»، سلمان عرض کرد: این گفته من نیست، این فرموده امیرالمومنین است. لذا تا حضرت صدیقه طاهره (س) شنید امیرالمومنین دستور داده است، فرمود: «چون او فرمان داده است، من اطاعت میکنم و شکیبایی میورزم و از خدا فقط میخواهم که بین ما و آنها داوری کند».
علی(ع) بعد از شهادت فاطمه(س) بیعت را به خاطر مصالح اسلام پذیرفت
«ابن قتیبه» میگوید: ابوبکر وقتی این صحنه را دید، به شدت منقلب و منفعل شد و گفت: دست از علی(ع) بردارید که ما او را مجبور به بیعت نمیکنیم، این جا بود که شمشیر را از سر ایشان برداشتند و امیرالمومنین(ع) و حضرت فاطمه(س) به خانه بازگشتند، البته برخی از نقلها این است که در همان جلسه ابوبکر جلو آمد و دست خود را به دست حضرت (ع) زد و این طور جلوه دادند که امام علی (ع) بیعت کرده است، اما ظاهراً نقل صحیح این است که امام علی (ع) در آنجا بیعت نکرد و حضرت (ع) به خانه رفت و به نقل اکثر منابع اهل تسنن تا حضرت زهرا (س) در قید حیات بود، امیرالمومنین (ع) بیعت نکرد و پس از رحلت آن حضرت(س) بیعت کرد.
البته عدهای در نهایت بیمعرفتی میگویند: علی (ع) پشتوانهاش زهرا(س) بود و چون او را از دست داد، احساس کرد که هیچ پشتوانهای ندارد و مجبور شد بیعت کند، اما قضیه صحیح این است که امیرالمومنین چون دستگاه غاصب خلافت را قبول نداشت، به عنوان اعتراض خاندان پیامبر (ص) بیعت نکرد و این عدم بیعت تا حضرت زهرا (س) در قید حیات بود، ادامه داشت، منتها وقتی مشاهده فرمود که جریان ارتداد در عالم اسلام پدید آمده و مدعیان دروغین نبوت قصد هجوم به مدینه و نابودی دارالاسلام را دارند، برای اینکه خیال خلیفه از جانب حضرت آسوده بوده و بداند ایشان فعالیتی ضد او نخواهد داشت، به خلیفه اول پیام داد تا به منزل آمده و از حضرت بیعت بگیرد، پس امام علی (ع) برای ایستادگی برابر جریان مرتدین و از بین بردن اقتدار آنها و برای حفظ اصل و اساس اسلام، مجبور به بیعت با خلیفه نخست شد، لذا علاوه بر حضور در نمازها، جاهایی که خلیفه دچار مشکل شده و حیران میماند و از او درخواست کمک میکرد، هدایت و راهنمایی خویش را از او دریغ نمیداشت، در واقع برای حفظ مصالح اسلام، خلیفه وقت را یاری میفرمود.
فاطمه زهرا(س) غاصبان خلافت را بایکوت کرد
منتها همین «ابن قتیبه» بعد از آن حوادثی که پدید آمد، نقل میکند که حضرت زهرا (س) با وجود قضایای فدک و برخوردی که صورت گرفت، خلیفه را تحریم کرده بود و با او سخن نمیگفت که به اصطلاح امروز بایکوت کرده بود و حتی اگر سلام هم میکردند، جواب سلام آنها را نمیداد تا اینکه خبر رسید، دختر پیغمبر در بستر بیماری است و عنقریب از دنیا خواهد رفت، لذا مردم مدینه ابتدا زنان انصار، بعد مردانشان، بعد مهاجرین آمدند که در حقیقت هم عیادت و هم وداع با حضرت زهرا میکردند، به طوری که کسی جز خلفای اول و دوم نماند، اینها دیدند که به زودی دختر پیغمبر(ص) از دنیا خواهد رفت و اگر به عیادت ایشان نروند، مشکل پدید خواهد آمد و برای اعتبار و حیثیتشان سخت خواهد بود و چون حضرت زهرا (س) آنها را تحریم کرده بودند و اجازه ورود به آنها نمیداد، امیرالمومنین علیهالسلام را در فشار قرار دادند که برای آنها از حضرت زهرا(س) اذن ورود بگیرند و امیرالمومنان(ع) مقاومت میکردند تا اینکه حضرت صدیقه کبری علیهاالسلام متوجه شدند که امام علی (ع) در فشار است و لذا جمله عجیبی دارد و این نشان از اوج ولایت مداری سرور بانوان دو عالم دارد که حضرت زهرا(س) به امیرالمومنان(ع) عرض کرد: «خانه، خانه تو است و من هم کنیز تو هستم و اختیار با شماست»، یعنی به اینها اجازه بدهید بیایند و حضرت هم اجازه داد و اینها وارد شدند.
باز «ابن قتیبه» نقل میکند که آنها سلام کردند، حضرت زهرا(س) که به علت صدمات جسمی و روحی بستری بودند، جواب سلام آنها را نداد و روی مبارکش را برگرداند. خلیفه اول از اقداماتی که کرده بود، شروع به عذرخواهی کرد، حضرت(س) پاسخ آنها را نداد و در حقیقت بدون آنکه به آنها نگاه کند فرمود: «من هر دوی شما را قسم میدهم که به خدا که آیا این کلام را از پدرم(ص) نشنیدید که فرمود؛ فاطمه پاره تن من است و هر کس او را بیازارد، من را آزرده است و هر کس مرا بیازارد، خدا را آزرده است»، هر دو تصدیق کردند که این کلام را از رسول خدا (ص)شنیدند، حضرت(س) وقتی این اقرار را از آنها گرفت، دستان مبارکش را به آسمان بلند کرد و به خدا عرضه داشت: «خدایا اینها به شدت مرا آزردند و بدین ترتیب رسول تو و تو را آزردند و من از اینها نخواهم گذشت تا در روز قیامت در کنار پدرم از اینها دادخواهی کنم» که ابوبکر به شدت از این سخن حضرت(س) منقلب شد و تعادل خود را از دست داد و به هم ریخت، اما خلیفه دوم به او گفت: شایسته نیست خلیفه رسول خدا از سخنان یک زن اینگونه منقلب و منفعل شود، ما وظیفه دیدار و عیادت از یک بیماری را داشتیم که انجام دادیم! دست وی را گرفت و از خانه بیرون رفت و عجیب این است که «ابن قتیبه دینوری» از علمای برجسته اهل تسنن در کتابش برخی از منابع و مصادر قدیمی تاریخ اسلام آورده است که آنها اشاره میکنند، چند روز بعد از این واقعه هم حضرت صدیقه کبری علیهاالسلام جان به جان آفرین تسلیم کرد.
حضرت فاطمه(س) نخستین شهید راه ولایت است/ فاطمه(س) با اینکه زن است، مظهر ولایتمداری و ایثارگری است
* اشاره داشتید که برگزاری مراسم ایام فاطمیه و روزهایی که مردم در شهادت دردانه پیامبر اعظم(ص) به سوگ مینشینند، شاید سری از اسرار باشد تا یاد و نام بی بی دو عالم علیهاالسلام همواره زنده نگه داشته شود. چرا علما همواره در تکریم و بزرگداشت سالروز شهادت حضرت فاطمه(س) تاکید دارند و آن را جزو شعائر اسلامی میدانند؟
- حضرت زهرا سلام الله علیها مقامی آنچنان رفیع دارد، به طوری که تنها کسی است که رسول خدا(ص) و سرآمد خلقت، در عمر مبارکشان دست ایشان را بوسیده و آن حضرت(س) را میبوئیدند و میفرمود: «من از فاطمه بوی بهشت را استشمام میکنم»، همین طور پیغمبر(ص) در برابر او به قامت بر میخواست و به استقبال او جلو میرفت و صبر نمیکرد که حضرت زهرا(س) به او برسد، خود به سوی او میرفت، این حرکت از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم راجع به هیچ کس نداریم، نه از باب اینکه ایشان فرزند پیغمبر(ص) بود و یا یک عاطفه پدری به فرزند داشته باشد، خیر! پیغمبر فرزندان دیگری هم داشت، راجع به هیچ کدام از آنها چنین نکرده بود، این به سبب مقام عظیم حضرت صدیقه کبری (س) است.
حتی علمای شیعه اختلاف دارند که مقام آن حضرت(س) برتر است یا مقام امیرالمومنین(ع) و برخی معتقدند که فقط بعد «ولایت» امیرالمومنان علیهالسلام از ایشان برتری دارد؛ یعنی چون امیرالمومنین(ع) ولی خدا، پس از پیغمبر(ص) بر خلایق است، از این جهت به حضرت زهرا(ع) ولایت دارد و فقط برتری از این باب است، لذا شخصیت بسیار بزرگواری است که از همه ائمه مقامش بالاتر و ام الائمه و اولین شهید راه ولایت است، باید گفت در حضرت زهرا(س) یک ویژگی خاص وجود دارد که آن حضرت را به تمام معصومین و تمام شخصیتهای عظیمالشأن بینظیر کرده است و آن با وجود اینکه آن حضرت (س)، زن هست و از زنان تکالیفی همچون مردان خاسته نشده است، اما مظهر ایثار و ولایتمداری .
از دیدگاه حضرت زهرا (س) بهترین زنان کسانی هستند که مردان نامحرم آنها را نبینند و او نیز مردان نامحرم را نبیند -که این دیدگاه پیغمبر هم هست- یک چنین جایگاهی یک زن مسلمان دارد که برترین آنها خود حضرت فاطمه سلام الله علیهاست، اما در آنجایی که پای دفاع از ولایت به پیش میآید، در جمع نامحرمان نامرد که با بیتفاوتی نظارهگر غصب خلافت و کنار زدن ولی خدا بودند، آن چنان خطابهای را در دفاع از ولایت بیان میکند که تاریخ را متحیر کرده است، لذا از این جهت آن بزرگوار مظهر ولایتمداری و ایثارگری است و آن هم به عنوان نخستین کس در این عرصه وارد شد و از جان مبارک خود هم مایه گذاشت، یک ویژگی استثنایی دارد که باید شهامت آن حضرت و علل شهادت آن حضرت به خوبی دریابیم و بزرگ بداریم و با الگوگیری از الگوی بینظیر بشریت، بتوانیم به سیره آن حضرت(س) عمل کنیم.
گفتاری از رهبر معظم انقلاب؛
نگاهی به سیاست ورزی امام رضا (ع)
سروش نیوز: تشكیل كنگره علمی زندگی امام هشتم در جوار تربت پاك آن بزرگوار و همزمان با سالروز ولادت آن حضرت، گام تازهای در جهت روشنگری چهره تابناك ائمه معصومین (علیهمالسّلام) و آشنائی با زندگینامه پر حماسه و پر رنج آن پیشوایان عظیمالشأن است.
حضرت آیت الله خامنه اى
اشاره:
در هنگام برگزارى كنگره علمى زندگى امام هشتم،علیه السلام، توسط دانشگاه اسلامى رضوى ،مقام معظم رهبرى در پیامى جامع یكى از فصلهاى عمده زندگینامه سیاسى امام رضا،علیه السلام، را مورد بررسى قرار دادند.
درآستانه سالگرد ولادت این امام بزرگوار كه همواره در پرتو فیوضات معنوى ایشان زیسته ایم ،دریغمان آمد خوانندگان موعود از این مقاله محققانه بى نصیب بمانند.
امید كه طبع لطیف امام رضا،علیه السلام، را بیاراید. ان شاءالله
باید اعتراف كنیم كه زندگى ائمه ، علیهم السلام، بدرستى شناخته نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت بار آنان حتى بر شیعیانشان نیز پوشیده مانده است. على رغم هزاران كتاب كوچك و بزرگ و قدیم و جدید درباره زندگى ائمه ، علیهم السلام، امروز همچنان غبارى از ابهام و اجمال، بخش عظیمى از زندگى این بزرگواران را فرا گرفته وحیات سیاسى برجسته ترین چهره هاى خاندان نبوت كه دو قرن و نیم از حساسترین دورانهاى تاریخ اسلام را دربرمى گیرد با غرض ورزى یا بى اعتنایى و یا كج فهمى بسیارى از پژوهندگان و نویسندگان روبرو شده است. این است كه ما از یك تاریخچه مدون و مضبوط درباره زندگى پرحادثه و پرماجراى آن پیشوایان، تهیدستیم.
زندگى امام هشتم ،علیه السلام، كه قریب بیست سال از این دوره تعیین كننده و مهم را فراگرفته از جمله برجسته ترین بخشهاى آن است كه بجاست درباره آن تامل و تحقیق لازم به كار رود.
مهمترین چیزى كه در زندگى ائمه ، علیهم السلام، به طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سیاسى » است. از آغاز نیمه دوم قرن اول هجرى كه خلافت اسلامى به طور آشكار با پیرایه هاى سلطنت آمیخته شد و امامت اسلامى به حكومت جابرانه پادشاهى بدل گشت، ائمه اهل بیت ،علیهم السلام، مبارزه سیاسى خود را به شیوه اى متناسب با اوضاع و شرایط، شدت بخشیدند.این مبارزه بزرگترین هدفش تشكیل نظام اسلامى و تاسیس حكومتى بر پایه امامت بود. بى شك تبیین و تفسیر دین با دیدگاه مخصوص اهل بیت وحى، و رفع تحریف ها و كج فهمى ها از معارف اسلامى و احكام دینى نیز هدف مهمى براى جهاد اهل بیت به حساب مى آمد. اما طبق قرائن حتمى، جهاد اهل بیت به این هدفها محدود نمى شد و بزرگترین هدف آن، چیزى جز تشكیل حكومت علوى و تاسیس نظام عادلانه اسلامى نبود. بیشترین دشواریهاى زندگى مرارت بار و پر از ایثار ائمه و یاران آنان به خاطر داشتن این هدف بود و ائمه ، علیهم السلام، از دوران امام سجاد ، علیه السلام، وبعدازحادثه عاشورا به زمینه سازى دراز مدت براى این مقصود پرداختند. در تمام دوران صدو چهل ساله میان حادثه عاشورا و ولایتعهدى امام هشتم ،علیه السلام، جریان وابسته به امامان اهل بیت یعنى شیعیان همیشه بزرگترین و خطرناكترین دشمن دستگاههاى خلافت به حساب مى آمد. در این مدت بارها زمینه هاى آماده اى پیش آمد و مبارزات تشیع كه باید آن را نهضت علوى نام داد به پیروزیهاى بزرگى نزدیك گردید. اما، در هر بار موانعى برسر راه پیروزى نهایى پدید مى آمد و غالبا بزرگترین ضربه از ناحیه تهاجم بر محور و مركز اصلى این نهضت، یعنى شخص امام در هر زمان و به زندان افكندن یا به شهادت رساندن آن حضرت وارد مى گشت و هنگامى كه نوبت به امام بعد مى رسید اختناق و فشار و سختگیرى به حدى بود كه براى آماده كردن زمینه به زمان طولانى دیگرى نیاز بود.
ائمه ،علیهم السلام، در میان طوفان سخت این حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشیع را همچون جریانى كوچك اما عمیق و تند و پایدار از لابه لاى گذرگاههاى دشواروخطرناك گذراندند. و خلفاى اموى و عباسى در هیچ زمان نتوانستند با نابود كردن امام، جریان امامت را نابود كنند و این خنجر برنده همواره در پهلوى دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهدیدى همیشگى آسایش راازآنان سلب كرد.هنگامى كه حضرت موسى بن جعفر،علیه السلام، پس از سالها حبس در زندان هارونى مسموم و شهید شد در قلمرو وسیع سلطنت عباسى اختناقى كامل حكمفرمابود.در آن فضاى گرفته كه به گفته یكى از یاران امام على بن موسى، علیه السلام، «از شمشیر هارون خون مى چكید» بزرگترین هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود كه توانست درخت تشیع را از گزند طوفان حادثه سلامت بدارد و از پراكندگى و دلسردى یاران پدر بزرگوارش مانع شود و با شیوه تقیه آمیز و شگفت آورى جان خود را كه محور و روح جمعیت شیعیان بود حفظ كرد و در دوران قدرت مقتدرترین خلفاى بنى عباس و در دوران استقرار و ثبات كامل آن رژیم مبارزات عمیق امامت را ادامه داد. تاریخ نتوانسته است ترسیم روشنى از دوران ده ساله زندگى امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج ساله جنگهاى داخلى میان خراسان و بغداد به ما ارائه كند. اما به تدبر مى توان فهمید كه امام هشتم در این دوران همان مبارزه دراز مدت اهل بیت ،علیهم السلام، را كه در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت گیرى و همان اهداف ادامه مى داده است. هنگامى كه مامون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امین فراغت یافت و لافت بى منازع را به چنگ آورد یكى از اولین تدابیر او حل مشكل علویان و مبارزات تشیع بود، او براى این منظور، تجربه همه خلفاى سلف خود را پیش چشم داشت. تجربه اى كه نمایشگر قدرت ، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانى دستگاههاى قدرت از ریشه كن كردن و حتى متوقف و محدود كردن آن بود. او مى دید كه سطوت و حشمت هارونى حتى با به بندكشیدن طولانى و بالاخره مسموم كردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سیاسى، نظامى، تبلیغاتى و فكرى شیعیان مانع شود. او اینك در حالى كه از اقتدار پدر و پیشینیان خود نیز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگهاى داخلى میان بنى عباس، سلطنت عباسى را در تهدید مشكلات بزرگى مشاهده مى كرد بى شك لازم بود به خطر نهضت علویان به چشم جدى ترى بنگرد. شاید مامون در ارزیابى خطر شیعیان براى دستگاه خود واقع بینانه فكر مى كرد. گمان زیاد بر این است كه فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بویژه فرصت پنج ساله جنگهاى داخلى، جریان تشیع را از آمادگى بیشترى براى برافراشتن پرچم حكومت علوى برخوردار ساخته بود.
مامون این خطر را زیركانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همین ارزیابى و تشخیص بود كه ماجراى دعوت امام هشتم از مدینه به خراسان و پیشنهاد الزامى ولیعهدى به آن حضرت پیش آمد و این حادثه كه در همه دوران طولانى امامت كم نظیر و یا در نوع خود بى نظیر بود تحقق یافت.
اكنون جاى آن است كه باختصار، حادثه ولیعهدى را مورد مطالعه قرار دهیم.
در این حادثه امام هشتم على بن موسى الرضا ،علیه السلام، در برابر یك تجربه تاریخى عظیم قرار گرفت و در معرض یك نبرد پنهان سیاسى كه پیروزى یا ناكامى آن مى توانست سرنوشت تشیع را رقم بزند، واقع شد.
دراین نبرد رقیب كه ابتكار عمل را به دست داشت و با همه امكانات به میدان آمده بود مامون بود. مامون با هوشى سرشار و تدبیرى قوى و فهم ودرایتى بى سابقه قدم در میدانى نهاد كه اگر پیروز مى شد و مى توانست آنچنان كه برنامه ریزى كرده بود كار را به انجام برساند، یقینا به هدفى دست مى یافت كه از سال چهل هجرى یعنى از شهادت على بن ابى طالب ،علیه السلام، هیچ یك از خلفاى اموى و عباسى با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست یابند، یعنى مى توانست درخت تشیع را ریشه كن كند و جریان معارضى راكه همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافتهاى طاغوتى فرو رفته بود به كلى نابود سازد.
اما امام هشتم با تدبیرى الهى بر مامون فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسى كه خود به وجود آورده بود به طور كامل شكست داد و نه فقط تشیع، ضعیف یا ریشه كن نشد بلكه حتى سال دویست و یك هجرى، یعنى سال ولایتعهدى آن حضرت، یكى از پربركت ترین سالهاى تاریخ تشیع شد و نفس تازه اى در مبارزات علویان دمیده شد; و این همه به بركت تدبیر الهى امام هشتم و شیوه حكیمانه اى بودكه آن امام معصوم دراین آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
براى اینكه پرتوى بر سیماى این حادثه عجیب افكنده شود به تشریح كوتاهى ازتدبیرمامون وتدبیرامام در این حادثه مى پردازیم.
مامون ازدعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب مى كرد: اولین و مهمترین آنها، تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابى شیعیان به عرصه فعالیت سیاسى آرام و بى خطر بود. همان طور كه گفتم شیعیان در پوشش تقیه،مبارزاتى خستگى ناپذیر و تمام نشدنى داشتند، این مبارزات كه با دو ویژگى همراه بود، تاثیر توصیف ناپذیرى در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگى، یكى مظلومیت بود و دیگرى قداست.
شیعیان با اتكاء به این دو عامل نفوذ، اندیشه شیعى را كه همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل بیت است، به زوایاى دل و ذهن مخاطبان خودمى رساندندوهركسى را كه از اندك آمادگى برخوردار بود، به آن طرز فكر متمایل و یا مؤمن مى ساختند و چنین بود كه دائره تشیع، روز به روز در دنیاى اسلام گسترش مى یافت و همان مظلومیت و قداست بودكه با پشتوانه تفكر شیعى اینجاو آنجا در همه دورانها قیامهاى مسلحانه وحركات شورشگرانه را بر ضددستگاههاى خلافت سازماندهى مى كرد.
مامون مى خواست یكباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابى به میدان سیاست بكشاندو به این وسیله كارایى نهضت تشیع راكه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود به صفر برساند. با این كار مامون آن دو ویژگى مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان مى گرفت زیرا جمعى كه رهبرشان فردممتازدستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلق العنان وقت و متصرف در امور كشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس.
این تدبیر مى توانست فكر شیعى را هم در ردیف بقیه عقاید و افكارى كه درجامعه طرفدارانى داشت قرار دهد و آن راازحد یك تفكر مخالف دستگاه كه اگرچه از نظر دستگاهها ممنوع و مبغوض است ازنظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگیز است خارج سازد.
دوم، تخطئه مدعاى تشیع مبنى بر غاصبانه بودن خلافتهاى اموى و عباسى و مشروعیت دادن به این خلافتهابود، مامون با این كار به همه شیعیان مزورانه ثابت مى كردكه ادعاى غاصبانه و نامشروع بودن خلافتهاى مسلطكه همواره جزء اصول اعتقادى شیعه به حساب مى آمده است یك حرف بى پایه و ناشى از ضعف و عقده هاى حقارت بوده است، چه اگر خلافتهاى دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مامون هم كه جانشین آنهاست مى باید نامشروع و غاصبانه باشد و چون على بن موسى الرضا، علیه السلام، با ورود در این دستگاه و قبول جانشینى مامون او را قانونى و مشروع دانسته پس باید بقیه خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشند و این، نقض همه ادعاهاى شیعیان است، با این كار نه فقط مامون از على بن موسى الرضا ، علیه السلام، بر مشروعیت حكومت خود و گذشتگان اعتراف مى گرفت بلكه یكى از اركان اعتقادى تشیع یعنى ظالمانه بودن پایه حكومتهاى قبلى را نیز درهم مى كوبید.
علاوه بر این ادعاى دیگر شیعیان مبنى بر زهد و پارسایى و بى اعتنایى ائمه به دنیانیزبا این كار نقض مى شد كه آن حضرات فقط در شرایطى كه به دنیا دسترسى نداشته اند نسبت به آن زهد مى ورزیدند و اكنون كه درهاى بهشت دنیا به روى آنان باز شدبه سوى آن شتافتند ومثل دیگران خود را از آن متنعم كردند.
سوم، اینكه مامون با این كار، امام را كه همواره یك كانون معارضه ومبارزه بود دركنترل دستگاههاى خود قرار مى داد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنكشان و سلحشوران علوى را نیز در سیطره خود درمى آورد و این موفقیتى بود كه هرگز هیچ یك از اسلاف مامون چه بنى امیه و چه بنى عباس بر آن دست نیافته بودند.
چهارم، اینكه امام را كه یك عنصر مردمى و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شكوه ها بود در محاصره ماموران حكومت قرار مى داد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مى زدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهاى مردم فاصله مى افكند.
پنجم، این بود كه با این كار براى خود وجهه و حیثیتى معنوى كسب مى كرد. طبیعى بود كه در دنیاى آن روز همه او را بر اینكه فرزندى از پیغمبر و شخصیتى مقدس و معنوى را به ولیعهدى خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است، ستایش كنند و همیشه چنین است كه نزدیكى دینداران به دنیاطلبان از آبروى دینداران مى كاهد و بر آبروى دنیاطلبان مى افزاید.
ششم، آنكه در پندار مامون، امام با این كار به یك توجیه گر دستگاه خلافت بدل مى گشت، بدیهى است شخصى در حد علمى و تقوایى امام باآن حیثیت وحرمت بى نظیرى كه وى به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حكومت بر عهده مى گرفت هیچ نغمه مخالفى نمى توانست خدشه اى بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد، این خود در حكم حصار منیعى بود كه مى توانست همه خطاها و زشتى هاى دستگاه خلافت را از چشمها پوشیده بدارد.
به جز اینها هدفهاى دیگرى نیز براى مامون متصور بود.
چنانكه مشاهده مى شود این تدبیر به قدرى پیچیده و عمیق است كه یقیناهیچ كس جز مامون نمى توانست آن را بخوبى هدایت كند و بدین جهت بود كه دوستان و نزدیكان مامون از ابعاد و جوانب آن بى خبر بودند. از برخى گزارشهاى تاریخى چنین برمى آید كه حتى «فضل بن سهل » وزیر و فرمانده كل و مقربترین فرد دستگاه خلافت نیز از حقیقت و محتواى این سیاست، بى خبر بوده است.مامون حتى براى اینكه هیچ گونه ضربه اى برهدفهاى وى از این حركت پیچیده وارد نیاید داستانهاى جعلى براى علت وانگیزه این اقدام مى ساخت و به این و آن مى گفت.
حقا باید گفت سیاست مامون از پختگى و عمق بى نظیرى برخوردار بود. اما آن سوى دیگر این صحنه نبرد، امام على ابن موسى الرضا ، علیه السلام،است و همین است كه على رغم زیركى شیطنت آمیز مامون تدبیر پخته و همه جانبه او را به حركتى بى اثر و بازیچه اى كودكانه بدل مى كند، مامون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمایه گذارى عظیمى كه در این راه كرد از این عمل نه تنها طرفى بر نبست بلكه سیاست او به سیاستى بر ضد او بدل شد. تیرى كه با آن، اعتبار و حیثیت و مدعاهاى امام على بن موسى الرضا ، علیه السلام، را هدف گرفته شده بود خود او را آماج قرار داد، به طورى كه بعد از گذشت مدتى كوتاه ناگزیر شد همه تدابیر گذشته خود را كان لم یكن شمرده، بالاخره همان شیوه اى را در برابر امام در پیش بگیرد كه همه گذشتگانش درپیش گرفته بودندیعنى «قتل » و مامون كه در آرزوى چهره قداست مآب خلیفه اى موجه و مقدس و خردمند، این همه تلاش كرده بود سرانجام در همان مزبله اى كه همه خلفاى پیش از او در آن سقوط كرده بودند، یعنى فساد و فحشا و عیش و عشرت توام با ظلم و كبر فرو غلطید. دریده شدن پرده ریا مامون را در زندگى پانزده ساله او پس از حادثه ولیعهدى در دهها نمونه مى توان مشاهده كرد كه از جمله آن به خدمت گرفتن قاضى القضاتى فاسق و فاجروعیاش همچون یحیى بن اكثم و همنشینى ومجالست باعموى خواننده وخنیاگرش ابراهیم بن مهدى وآراستن بساط عیش و نوش و پرده درى در دارالخلافه او در بغداد است.
اكنون به تشریح سیاستها و تدابیر امام على بن موسى الرضا،علیه السلام، در این حادثه مى پردازیم:
1. هنگامى كه امام را از مدینه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضاى مدینه را از كراهت و نارضایى خود پر كرد، به طورى كه همه كس در پیرامون امام یقین كردند كه مامون با نیت سوء حضرت را از وطن خود دور مى كند، امام بد بینى خود به مامون را با هر زبان ممكن به همه گوشها رساند، در وداع با حرم پیغمبر، در وداع با خانواده اش، در هنگام خروج از مدینه، در طواف كعبه كه براى وداع انجام مى داد، با گفتار و رفتار با زبان دعا و زبان اشك، بر همه ثابت كرد كه این سفر، سفر مرگ اوست، همه كسانى كه باید طبق انتظار مامون نسبت به اوخوش بین و نسبت به امام به خاطر پذیرش پیشنهاد او بدبین مى شدند در اولین لحظات این سفر دلشان از كینه مامون كه امام عزیزشان را این طور ظالمانه از آنان جدا مى كرد و به قتلگاه مى برد لبریز شد.
2. هنگامى كه در مرو پیشنهاد ولایتعهدى آن حضرت مطرح شد حضرت بشدت استنكاف كردند و تا وقتى مامون صریحا آن حضرت را تهدید به قتل نكرد، آن را نپذیرفتند. این مطلب همه جا پیچید كه على بن موسى الرضا ،علیه السلام، ولیعهدى و پیش از آن خلافت را كه مامون به او با اصرار پیشنهاد كرده بود نپذیرفته است، دست اندركاران امور كه به ظرافت تدبیر مامون واقف نبودند ناشیانه عدم قبول امام را همه جا منتشر كردند حتى فضل بن سهل در جمعى از كارگزاران و ماموران حكومت گفت من هرگز خلافت را چنین خوار ندیده ام امیرالمؤمنین آن را به على بن موسى الرضا ، علیه السلام، تقدیم مى كند و على بن موسى دست رد به سینه او مى زند.
خود امام در هر فرصتى، اجبارى بودن این منصب را به گوش این و آن مى رساندوهمواره مى گفت من تهدید به قتل شدم تا ولیعهدى را قبول كردم. طبیعى بود كه این سخن همچون عجیب ترین پدیده سیاسى، دهان به دهان و شهر به شهر پراكنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز یا بعدها بفهمند كه در همان زمان كه كسى مثل مامون فقط به دلیل آنكه از ولیعهدى برادرش امین عزل شده است به جنگى چند ساله دست مى زند و هزاران نفر از جمله برادرش امین را به خاطر آن به قتل مى رساند و سر برادرش را از روى خشم شهر به شهر مى گرداند كسى مثل على بن موسى الرضا،علیه السلام، پیدا مى شودكه به ولیعهدى با بى اعتنایى نگاه مى كند و آن را جز با كراهت و در صورت تهدید به قتل نمى پذیرد.
مقایسه اى كه از این رهگذر میان امام على بن موسى الرضا،علیه السلام، و مامون عباسى در ذهنها نقش مى بست درست عكس آن چیزى را نتیجه مى داد كه مامون به خاطر آن سرمایه گذارى كرده بود.
3. با اینهمه على بن موسى الرضا، علیه السلام،فقط بدین شرط ولیعهدى را پذیرفت كه در هیچ یك از شؤون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مامون كه فكر مى كرد فعلا در شروع كار این شرط قابل تحمل است و بعدا بتدریج مى توان امام را به صحنه فعالیتهاى خلافتى كشانید، این شرط را از آن حضرت قبول كرد، روشن است كه با تحقق این شرط، نقشه مامون نقش برآب مى شد و بیشتر هدفهاى او برآورده نمى گشت.
امام در همان حال كه نام ولیعهد داشت و قهرا از امكانات دستگاه خلافت نیز برخوردار بود چهره اى به خود مى گرفت كه گویى با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امرى نه نهى نه تصدى مسؤولیتى، نه قبول شغلى، نه دفاعى از حكومت و طبعا نه هیچ گونه توجیهى براى كارهاى آن دستگاه.
روشن است كه عضوى در دستگاه حكومت كه چنین با اختیار و اراده خود، از همه مسؤولیتها كناره مى گیرد، نمى تواند نسبت به آن دستگاه صمیمى و طرفدار باشد، مامون بخوبى این نقیصه را حس مى كرد و لذا پس از آنكه كار ولیعهدى انجام گرفت بارها درصدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلى با لطائف الحیل به مشاغل خلافتى بكشاند و سیاست مبارزه منفى امام را نقض كند، اما هر دفعه امام هوشیارانه نقشه او را خنثى مى كرد.
یك نمونه همان است كه معمربن خلاد از خود امام هشتم نقل مى كند كه مامون به امام مى گوید: اگر ممكن است به كسانى كه از او حرف شنوى دارند در باب مناطقى كه اوضاع آن پریشان است، چیزى بنویس و امام استنكاف مى كند و قرار قبلى كه همان عدم دخالت مطلق است را به یادش مى آورد و نمونه بسیار مهم و جالب دیگر ماجراى نماز عید است كه مامون به این بهانه «كه مردم قدر تو را بشناسند و دلهاى آنان آرام گیرد»، امام را به امامت نماز عید دعوت مى كند، امام استنكاف مى كند و پس از اینكه مامون اصرار را به نهایت مى رساند امام به این شرط قبول مى كند كه نماز را به شیوه پیغمبر و على بن ابى طالب به جا آورد و آنگاه امام از این فرصت چنان بهره اى مى گیرد كه مامون را از اصرار خود پشیمان مى سازد و امام را از نیمه راه نماز برمى گرداند، یعنى بناچار ضربه اى دیگر بر ظاهر ریاكارانه خود وارد مى سازد.
4. اما بهره بردارى اصلى امام از این ماجرا بسى از اینها مهمتر است: امام با قبول ولیعهدى، دست به حركتى مى زند كه در تاریخ زندگى ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجرى تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بى نظیر بوده است و آن برملا كردن داعیه امامت شیعى در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمانهاست. تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانى را كه در طول یكصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقیه جز به خاصان و یاران نزدیك گفته نشده بود به صداى بلند فریاد كرد و با استفاده از امكانات معمولى آن زمان كه جز در اختیار خلفا و نزدیكان درجه یك آنها قرار نمى گرفت آن را به گوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مامون كه در آن قویترین استدلالهاى امامت را بیان فرموده است; نامه جوامع الشریعه كه در آن همه رئوس مطالب عقیدتى و فقهى شیعى را براى فضل بن سهل نوشته است، حدیث معروف امامت كه در مرو براى عبدالعزیزبن مسلم بیان كرده است; قصائد فراوانى كه در مدح آن حضرت به مناسبت ولایتعهدى سروده شده وبرخى از آن مانند قصیده دعبل و ابونواس همیشه در شمار قصائد برجسته عربى به شمار رفته است نمایشگر این موفقیت عظیم امام ،علیه السلام، است. در آن سال در مدینه و شاید دربسیارى ازآفاق اسلامى هنگامى كه خبر ولایتعهدى على بن موسى الرضا، علیه السلام، رسید در خطبه فضائل اهل بیت بر زبان رانده شده بود و اهل بیت پیغمبر كه نود سال علنا بر منبرها دشنام داده شده بودند و سالهاى متمادى دیگر كسى جرات بر زبان آوردن فضائل آنها را نداشت، اكنون همه جا به عظمت و نیكى یاد مى شدند، دوستان آنان از این حادثه روحیه و قوت قلب گرفتند، بى خبرها و بى تفاوتها با آنان آشنا شدند و به آن، گرایش یافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شكست كردند، محدثان و متذكران شیعه معارفى را كه تاآن روز جز در خلوت نمى شد به زبان آورد، در جلسات درسى بزرگ و مجامع عمومى بر زبان راندند.
5. در حالى كه مامون امام را جدا از مردم مى پسندید و این جدایى را در نهایت وسیله اى براى قطع رابطه معنوى و عاطفى میان امام و مردم مى خواست، امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط با مردم قرار مى داد. با اینكه مامون آگاهانه مسیر حركت امام از مدینه تا مرو را طورى انتخاب كرده بود كه شهرهاى معروف به محبت اهل بیت مانند كوفه و قم در سر راه قرار نگیرند، امام در همان مسیر تعیین شده، از هر فرصتى براى ایجاد رابطه جدیدى میان خود و مردم استفاده كرد، در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهایى كه با او نامهربان بودند قرار داد، در نیشابور حدیث سلسلة الذهب را براى همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه ها و معجزه هاى دیگرى نیز آشكار ساخت و در جاى جاى این سفر طولانى فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد. در مرو هم كه سرمنزل اصلى و اقامتگاه دستگاه خلافت بود هرگاه فرصتى دست داد حصارهاى دستگاه حكومت را براى حضوردرانبوه جمعیت مردم شكافت.
6. نه تنهاسرجنبانان تشیع از سوى امام به سكوت وسازش تشویق نشدند بلكه قرائن حاكى از آن است كه وضع جدید امام موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى كه بیشترین دورانهاى عمرخودرا در كوههاى صعب العبور و آبادیهاى دور دست و با سختى و دشوارى مى گذراندند با حمایت امام على بن موسى الرضا،علیه السلام، حتى مورداحترام و تجلیل كارگزاران حكومت در شهرهاى مختلف نیز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زبانى چون دعبل كه هرگز به هیچ خلیفه و وزیروامیرى روى خوش نشان نداده ودر دستگاه آنان رحل اقامت نیفكنده بوده و هیچ كس از سرجنبانان خلافت از تیزى زبان او مصون نمانده بود و به همین دلیل همیشه مورد تعقیب و تفتیش دستگاههاى دولتى به سر مى برد و سالیان دراز، دار خود را بر دوش خودحمل مى كردومیان شهرهاو آبادیهاسرگردان وفرارى مى گذرانید، توانست به حضور امام و مقتداى محبوب خود برسد و معروفترین و شیواترین قصیده خود را كه ادعانامه نهضت نبوى ضددستگاههاى خلافت اموى وعباسى است براى آن حضرت بسراید و شعر او در زمانى كوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طورى كه در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئیس راهزنان میان راه مى شنود.
سید علی خامنهای
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?PageSize=1&NAVIGATEMODE=CommonLibrary&PERSONALID=0&PARENTID=0&PageIndex=3&CONTENT=&METADATAID=2183&VOLUME=1&BOOKID=12411&PID=102834
این ماجرا رو بنده خودم [محمد اصفهانی] بی واسطه از گوینده آن آقای « ا.آ » که از خادمین حرم حضرت رضا عهستند در مشهد مقدس شنیدم آقای « ا.آ » تعریف کردند:
کشیک کفشداری داشتم ؛ نوبتِ من شب بود ؛ معمولا بین ما خادمین رسمه که اگه حاجتی یا مشکلی داشته باشیم غذای نوبت کشیکمون رو نذر حضرت رضا عمی کنیم و تقریبا بی استثنا مشکلمون حل میشه و حاجت روا میشیم مگر اینکه چیزی خارج از صلاح و خیر درخواست کنیم تازه همون هم بزودی حکمتش برامون روشن می شه و با این التفات ؛ راضی می شیم . . .
خلاصه ایشون اینطور ادامه دادند:
اونشب گرسنه بودم . . . از مهمانسرای حضرت ؛ سهم شام ِ کفشداری ِ ما رو آوردن ؛ دوستانم شامشونو خوردن ولی من چون نذر داشتم با شکم گرسنه شامِ داغِ حاضر آماده رو گرفتم دستم و رفتم توی صحن تا بدم به یکی از زایرین که محتاج تر و مستحق تر باشه . . . معمولا هروقت غذا به دست و با لباس خدمت به صحن می رفتم همه میریختن اطرافم که یه تکه از اونو به عنوان تبرک با خودشون ببرن و همیشه غوغایی به پا می شد اما این دفعه هیچکس به طرف من نیومد ! نه ازدحامی نه درخواستی؛ یعنی چه؟ چرا ایندفعه اینجوریه؟چشمم افتاد به یه پیرزن خمیده قامت با یه چادر کهنه ؛ گفتم : خودشه ؛ باید شامو به او بدم و نذرمو ادا کنم اما تا اومدم اقدام کنم با بی اعتنایی از کنارم رد شد و من مثل آدمهای حیرون تا به خودم اومدم دیدم چند متر با من فاصله گرفته و پشت به من داره به راهش ادامه میده و من هم هیچ انگیزه ای ندارم که به طرفش برم!؟ این وضعیت عادی نیست . من بارها اینکارو انجام دادم امشب هیچ اقبال و استقبالی نیست ! تاحالا این وضعو ندیده بودم . دلم گرفت شایدم یه کمی بارونی شدم . . . یا امام رضا ! نکنه از دست من ناراحتین و اصلا دوست ندارین که به درگاهتون عرض حاجت کنم ؟ واینها هم علامتهاشن؟ احساس غربت ؛ محرومیت و تنهایی بدجوری داشت اذیتم می کرد و این فکر که ببینم چه کار کردم که حضرت از این خادم خودشون دلگیر شدن . . . .
توی همین احوال یکدفعه چشمم افتاد به مردی شیک پوش با کت و شلوار اطو کشیده و مرتب که دستِ بچة 9-10 ساله اش رو گرفته بود و داشت از حرم خارج می شد و به صحن میومد ؛ بچه هم لباس مرتبی به تن داشت و سفت و سخت دست بابا رو چسبیده بود . با دیدن اونها بطور عجیب و غریبی حالم دگرگون شد و مثل دفعه های قبل که نذر میکردم اون احساس گرمی و شوق رو به شدت در خودم حس کردم ؛ دیگه از اون غربت و بی اعتناییِ آزاردهنده اثری نبود . . . مثل آهن و آهنربا دارم به طرف این پدر و پسر کشیده می شم بدون اینکه بفهمم چرا؟ به طرفشون راه افتادم ولی اینکار هیچ منطقی نداره ؛ ایناکه مستحق نیستن ! احتمالا توی بهترین هتلهای مشهد اتاق دارن و یه شام مفصل هم انتظارشونو میکشه ؛ اونوقت من شام نذریِ حضرت رو بدم به اینها؟ نه اینها مستحق نیستند . یکدفعه با این افکار به خودم اومدم و دوباره سرِ جام میخکوب شدم . . . ولی انگار مقاومت بی فایدس! بی اختیار و خارج از هر محاسبه و منطقی دارم به طرفشون جذب می شم و دست خودم نیست . . . بالاخره چند ثانیه بعد دلمو زدم به دریا و راه افتادم و در حالیکه ظرف یکبار مصرف شام روی دستهام بود با احترام بهشون تعارف کردم وگفتم : سلام ! این شامِ حضرت رضا عاست و منهم از خادمین حرم هستم این مال شماست !!! حالا خودم هم نمیدونم چرا دارم این کارو انجام میدم . . .
مرد شیک پوش با تعجب و بُهت ؛ مدتی به ظرف شام خیره شد و یه دفعه خون دوید توی صورتش ؛ پسرش با خوشحالی گفت : بابا شام ! و پدر بی اختیار زد زیر گریه !! . . . من مات و مبهوت با نگرانی پرسیدم : چی شده ؟ شما رو ناراحت کردم؟ پدر در حالیکه اشکهاشو از روی صورتش پاک می کرد گفت : خیر آقا ؛ ما از شما خیلی هم متشکریم ! گریه من به خاطر کرامتی است که هم اکنون از این امام بزرگوار دیدم . . . و چون نمی تونست درست صحبت کنه با سختی کلمات رو ادا کرد و دیگه گریه امانش نداد . . . چند لحظه به همین ترتیب گذشت ؛ وقتی آرومتر شد گفت : همین الان که توی حرم بودیم داشتیم
ضریحو طواف میکردیم که ناگهان دیدم پسرم وسط آن شلوغی و ازدحام خم شد و چیزی از روی زمین برداشت و به دهن گذاشت و خورد . گفتم : چه کار کردی؟ این چی بود که خوردی؟ گفت : یه دونه نخودچی روی زمین افتاده بود برداشتم خوردم . من با عصبانیت دستشو کشیدم و گفتم : چرا اینکارو کردی؟ مگه تو نمی دونی که زمینِ اینجا زیر پای اینهمه زایر از شهرهای مختلف ؛ کثیف می شه و حتما اون نخودچی هم به پای اونا خورده و کثیف شده ؛ اونوقت تو اونو می ذاری توی دهنت و می خوری؟ حساب نمی کنی که هزارتا مرض می گیری؟ پسرم در حالیکه ترسیده بود بغض کرد و گفت : آخه پدر یه عالمه وقته که اینجا هستیم و من گرسنه ام ؛ شما هم که به هتل نمی رین تا شام بخوریم ؛ من خسته شدم . . .
با عصبانیت گفتم : گرسنه ای؟ به ایشان بگو گرسنه ای! . . . و اشاره کردم به ضریح حضرت رضا ع؛ راستش خودم هم نفهمیدم که چرا در اون لحظه چنین حرفی زدم؟ و پسرم بلافاصله رو به ضریح گفت : ای امام رضا من گرسنه ام ! . . . وقتی او با صدای بلند رو به ضریح اظهار گرسنگی کرد از کار خودم خجالت کشیدم و در دلم از امام ععذرخواهی کردم و از بقیه اعمالی که در حرم داشتم منصرف شدم تا با پسرم به هتل بریم و به او شام بدم . از حرم خارج شدیم که شما رو در صحن دیدم و این شامِ تعارفی حضرت رضا رو . . . حالا نمیدونم حال خودمو چطوری براتون توصیف کنم . ای کاش به پسرم می گفتم چیز دیگری از حضرت بخواد ؛ و مجددا زد زیر گریه . . .
آقای « ا.آ» ادامه داد : در حالیکه خودم هم گریه میکردم با خوشحالی شام رو به اون پسر دادم و از اینکه حضرت منو پذیرفتند احساس سرافرازی و سربلندی کردم و البته مشکل بنده نیز به سرعت گره گشایی شد .
این عشق که سرمنزل زیباییهاست
سرچشمه مهروغصه و شادیهاست
گربازی جان زما بسی شیرین است
سختیش بسی بیشتر از بازیهاست
منبع: رجانیوز
سکه ولایتعهدی امام رضا(ع) رونمایی شد + عکس
خبرگزاری فارس: سکه ولایتعهدی امام رضا(ع)، 8 برگ قرآن کریم روی پوست آهو به خط این امام هماهم، به همراه 5 اثر دیگر امروز با حضور رئیس فرهنگستان هنر رونمایی شد.
به گزارش خبرنگار آئین و اندیشه فارس، مراسم رونمایی از سکه ولایتعهدی امام رضا(ع) امروز با حضور رئیس فرهنگستان هنر در مؤسسه تاریخ و تمدن شرق برگزار شد.
در ابتدای این مراسم «سیداحمد محیط طباطبایی» رئیس کمیته ملی موزههای ایران گفت: تاریخ نشان داده که بزرگ میراثداران ایران مردم هستند و بیشترین حفاظت را از آن داشتهاند.
وی با اشاره به روشهای سنتی میراثداری افزود: این اتفاق بسیار رخ داده است که مثال روشن آن وقف است که باعث شده آثار باارزشی تا امروز باقی بماند.
*رئیس کمیته ملی موزههای ایران: در 20 سال اخیر به مردم در موزهداری توجه شده است
محیط طباطبایی با اشاره به افزایش شأن و منزلت کتاب پس از اسلام تأکید کرد: قدیمیترین کتابخانه و موزه پس از 13 قرن در حرم امام رضا(ع) است که در طول تاریخ بهترین آثار به آنجا اهدا شده است.
وی افزود: در قرن اخیر مفهوم موزه رواج پیدا کرده و موزه مکان یادآوری و تذکر است و به این ترتیب در قرن ۱۳ در دوره ناصرالدینشاه نخستین موزه ایجاد شده است.
محیططباطبایی ادامه داد: نخستین موزه علمی در دارالفنون تأسیس شد و موزه ملی هم در مسعودیه ایجاد شد و در سال 1309 نیز نخستین موزه هنری در میدان بهارستان ایجاد شد.
وی با اشاره به حضور تجار در موزهداری در ایران تصریح کرد: حاجحسین ملک از جمله این افراد که مجموعه فرهنگی را ایجاد کرد که امروز به نام موزه ملک میشناسیم و بسیاری از تجار دیگر نیز بخشی از سرمایه خود را در طول تاریخ به حفظ آثار فرهنگی اختصاص میدادند.
محیططباطبایی با اشاره به توجه به مردم در موزهداری و حضور تجار در این عرصه در دو دهه اخیر افزود: سیدمحمد تقی هاشمیان از رجال اقتصادی هستند که به گردآوری دست زدند و مجموعه تاریخ و تمدن شرق را راهاندازی کرد و امیدواریم از مجموعهداری به موزهداری وارد شود.
رئیس فرهنگستان هنر: سکههای بسیاری از ولایتعهدی امام رضا(ع) از نیت سوء مأمون نشان دارد
در این مراسم علی معلم دامغانی رئیس فرهنگستان هنر نیز ضمن ابراز خرسندی از رونمایی صورت گرفته گفت: هر چه هست تجلی یاد خداست و هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید.
وی افزود: تولید هنری و جمعآوری آثاری که جمال دوستان در تاریخ آفریدند مبارک است.
معلم با اشاره به معانی مختلف رونمایی گفت: این رونمایی به نمایش درآوردن زیبایی در پیش صاحبنظران است برای یاد کردن آنچه که باید یاد کند.
وی در بخش دیگری از سخنانش به تاریخچه سکه در اسلام پرداخت و گفت: عبدالعزیز اموی وقتی به خلافت رسید به فکر سکههای رایج افتاد که سکههای رایج آن زمان متعلق به ساسانیها بود؛ عبدالملک از خردمندان مشورت گرفت و آنها به او گفتند از زینالعابدین(ع) و فرزندش امام باقر(ع) مشورت بگیرد و او برای اصلاح سکه آنها را به دمشق دعوت کرد و سکهها با هدایت اهل بیت(ع) و بنیهاشم زده شد.
علی معلم با اشاره به دوران امام رضا(ع) گفت: امام رضا(ع) شهرتی به حق در ایران و جهان اسلام داشت آن هم در اوج هوا و هوس خاندان عباسی و این شد که مأمون امام رضا(ع) را به مرو دعوت کرد.
وی با اشاره به وجود سکههای بسیاری از ولایتعهدی امام رضا(ع) افزود: این صحت صحبت اباصلت است که نظر عباسیان سوء بود. لذا ضرب سکه ولایتعهدی امام رضا(ع) را زیاد کردند تا تصدیقی بر این امر باشد و نشان بدهد آنچه که سزاوار نبود.
رئیس فرهنگستان هنر ادامه داد: مناظرهها و ضرب سکه هر دو جواب عکس داد و موجب بیشتر شدن شهرت آن حضرت شد.
وی با اشاره به اهمیت کتاب نزد اهل بیت(ع) گفت: حضرت رضا(ع) با کتاب فقهالرضا و کتابش در طب وارد توجه است.
بنابر این گزارش در این مراسم سکه ولایتعهدی امام رضا(ع) ضرب شده در سمرقند با نوشته «لاالهالالله محمدرسولالله المأمون خلیفةالله ولایتعهد ذوالریاستین علی ابن موسی ابن علی ابن ابیطالب» و همچنین هشت برگ آهو منقش به آیات قرآن به خط کوفی با دست خط منسوب به امام رضا(ع)، قرآن ملا محتشم کاشانی از دوره صفویه با تذهیب ملاصالح مازندرانی به خط نسخ و ممهور به مهر علامه مجلسی رونمایی شد.
از دیگر آثار رونمایی شده در این مراسم قرآن به خط وصال شیرازی به سفارش داماد ناصرالدین شاه همراه با تذهیب و جلد لاکی، تعدادی قلمدان لاکی اثر هنرمندان قاجار همچون «آقارجب»، «لطفعلی صورتگر»، «آقا مصطفی» و «استاد نعمتالهی» و همچنین نقاشی پرتره رنگ و روغن نائب التولیه امام رضا (ع) در دروه ظلالسلطان کار شده توسط کمالالملک بود.