• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 641
تعداد نظرات : 683
زمان آخرین مطلب : 4337روز قبل
دعا و زیارت

آهسته برو به میدان ای سرو روان زینب

                    کز سوز غم وداغت میسوزد جان زینب

کرده وصیت مادرت تا من ببوسم حنجرت

                   آهسته تر برادر؛ می رود جان زینب

با عزم راسخ این زمان رو سوی میدان میروم

                   از بهر حفظ مکتب و احیای قرآن میروم

لبیک و بر لب؛ جان به کف؛ تا کوی جانان میروی

                   سرو خرامانم چرا اینسان پریشان میروی

راه محمد دین من , رسم علی آیین من

                   عمریست که این اهریمنان دارند در دل کین من

گر خاک گردد بسترم گر خون شود بالین من 

                                       تسلیم ذلت کی شوم ای دشمن دیرین من 

چهارشنبه 18/10/1387 - 3:15
آموزش و تحقيقات

از مباحث پیش روشن شد كه انسان نمیتواند بدون داشتن ایده و آرمان و ایمان ، زندگی سالم داشته باشد و یا كاری مفید و ثمر بخش برای بشریت و تمدن بشری انجام دهد انسان فاقد هرگونه ایده و ایمان ، یا به صورت موجودی غرق در خودخواهی در میآید كه هیچوقت از لاك منافع فردی خارج نمیشود ، و یا به صورت موجودی مردد و سرگردان كه تكلیف خویش را در زندگی در مسائل اخلاقی و اجتماعی نمیداند انسان دائما با مسائل اخلاقی و اجتماعی برخورد مینماید و ناچار باید عكس العمل خاصی در برابر اینگونه مسائل نشان بدهد انسان اگر به مكتب و عقیده و ایمانی پیوسته باشد تكلیفش روشن است ، و اما اگر مكتب و آئینی تكلیفش را روشن نكرده باشد همواره مردد و سر میبرد ، گاهی به این سو كشیده میشود و گاهی به آن سو ، موجودی میگردد نا هماهنگ آری ، در اصل ضرورت پیوستن به یك مكتب و یك ایده تردیدی نیست

آن چیزی كه لازم است مورد توجه واقع شود این است كه تنها ایمان مذهبی قادر است كه انسان را به صورت یك " مؤمن " واقعی در آورد ، هم خودخواهی و خودپرستی را تحت الشعاع ایمان و عقیده و مسلك قرار دهد ، و هم نوعی " تعبد " و " تسلیم " در فرد ایجاد كند به طوری كه انسان در كوچكترین مسئلهای كه مكتب عرضه میدارد به خود تردید راه ندهد ، و هم آن را به صورت یك شیء عزیز و محبوب و گرانبها در آورد در حدی كه زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بی معنی باشد ، و با نوعی غیرت و تعصب از آن حمایت كند


گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است كه انسان تلاشهائی علی رغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتی میسر است كه ایده انسان جنبه تقدس پیدا كند و حاكمیت مطلق بر وجود انسان بیابد تنها نیروی مذهبی است كه قادر است به ایدهها تقدس ببخشد و حكم آنها را در كمال قدرت بر انسان جاری سازد


گاهی افرادی نه از راه ایده و عقیده مذهبی بلكه تحت فشار عقدهها ، كینه توزیها ، انتقام گیریها و بالاخره به صورت عكس العمل شدید در برابر احساس فشارها و ستمها ، دست به فداكاری میزنند و از جان و مال و همه حیثیات خود میگذرند ، همچنانكه نظایرش را در گوشه و كنار جهان میبینیم. 


ولی تفاوت یك ایده مذهبی و غیر مذهبی این است كه آنجا كه پای عقیده مذهبی به میان آید و به ایده قداست ببخشد ،  فداكاریها از روی كمال رضایت و به طور طبیعی صورت میگیرد فرق است میان كاری كه از روی رضا و ایمان صورت گیرد كه نوعی انتخاب است ، با كاری كه تحت تاثیر عقدهها و فشارهای ناراحت كننده درونی صورت میگیرد كه نوعی انفجار است


ثانیا اگر جهان بینی انسان ، صرفا جهان بینی مادی و براساس انحصار واقعیت در محسوسات باشد ، هر گونه ایده پرستی و آرمانخواهی اجتماعی و انسانی برخلاف واقعیات محسوسی است كه انسان در آن هنگام در روابط خود با جهان احساس میكند
آنچه نتیجه جهان بینی حسی است خودپرستی است نه ایده پرستی ایده پرستی اگر براساس یك جهان بینی كه نتیجه منطقیاش آن ایده است نباشد از حدود خیالپرستی تجاوز نمیكند ، یعنی انسان باید جهانی مجزا از واقعیتهای موجود در درون خود و از خیال خود بسازد و با همان خوش باشد ولی اگر ایده پرستی ناشی از دین و مذهب باشد ، متكی به نوعی جهان بینی است كه نتیجه منطقی آن جهان بینی پیروی از ایدهها و آرمانهای اجتماعی است ایمان مذهبی پیوندی است دوستانه میان انسان و جهان ، و به عبارت دیگر نوعی هماهنگی است میان انسان و آرمانهای كلی جهان ، اما ایمان و آرمانهای غیر مذهبی نوعی " بریدگی " از جهان و ساختن جهانی خیالی برای خود است كه به هیچ وجه از جهان بیرون حمایت نمیشود


ایمان مذهبی تنها یك سلسله تكالیف برای انسان علی رغم تمایلات طبیعی تعیین نمیكند ، بلكه قیافه جهان را در نظر انسان تغییر میدهد ، عناصری علاوه بر عناصر محسوس ، در ساختمان جهان ارائه میدهد ،

جهان خشك و سرد مكانیكی و مادی را به جهانی جاندار و ذی شعور و آگاه تبدیل میكند ایمان مذهبی تلقی انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون میسازد


ویلیام جیمس فیلسوف و روانشناس آمریكائی اوایل قرن بیستم میگوید : دنیائی كه یك فكر مذهبی به ما عرضه میكند نه تنها همان دنیای مادی است كه قیافه آن عوض شده باشد بلكه در ساختمان آن عالم چیزهای بیشتری است از آنچه یك نفر مادی میتواند داشته باشد


گذشته از همه اینها گرایش به سوی حقایق و واقعیاتی مقدس و قابل پرستش ، در سرشت فرد فرد بشر هست انسان كانون یك سلسله تمایلات و استعدادهای غیر مادی بالقوه است كه آماده پرورش است تمایلات انسان منحصر به تمایلات مادی نیست و گرایشهای معنوی صرفا تلقینی و اكتسابی نیست این حقیقتی است كه علم آن را تایید میكند


ویلیام جیمس میگوید : هر قدر انگیزه و محرك میلهای ما از این عالم سرچشمه گرفته باشد ، غالب میلها و آرزوهای ما از عالم ماوراء طبیعت سرچشمه گرفته ، چرا كه غالب آنها با حسابهای مادی جور در نمی آید


این میلها چون وجود دارد باید پرورش یابد و اگر درست پرورش نیابد و مورد بهره برداری صحیح واقع نشود در یك مسیر انحرافی واقع میشود و زیانهای غیر قابل تصوری به بار می آورد ،همچنانكه بت پرستیها ، انسان پرستیها ، طبیعت پرستیها و هزاران پرستشهای دیگر معلول همین جریان است


اریك فروم میگوید : هیچكس نیست كه نسبت به دینی نیازمند نباشد و حدودی برای جهت یابی و موضوعی برای دلبستگی خویش نخواهد او خود ممكن است از مجموعه معتقداتش به عنوان دین ، ممتاز از عقاید غیردینی آگاه نباشد ، و ممكن است برعكس ، فكر كند كه هیچ دینی ندارد و معنای دلبستگی خود را به غایاتی ظاهرا غیردینی مانند قدرت و پول یا كامیابی فقط نشانه علاقه به امور عملی و موافق مصلحت بداند مساله بر سر این نیست كه انسان دین دارد یا ندارد بلكه این است كه كدام " دین " را دارد


مقصود این روانشناس این است كه انسان بدون تقدیس و بدون پرستش نمیتواند زندگی كند فرضا خدای یگانه را نشناسد و نپرستد ، چیزی دیگر را به عنوان حقیقت برتر خواهد ساخت و او را موضوع ایمان و پرستش خود قرار خواهد داد


پس چون ضرورت دارد بشر ایده و آرمان و ایمانی داشته باشد ، و از طرفی ایمان مذهبی تنها ایمانی است كه قادر است بشر را زیر نفوذ واقعی خود قرار دهد ، و از طرف دیگر انسان به حكم سرشت خویش در جستجوی چیزی است كه آن را تقدیس و پرستش كند ، تنها راه این است كه ایمان مذهبی را تقویت كنیم
قرآن كریم اولین كتابی است كه اولا در كمال صراحت ، ایمان مذهبی را نوعی هماهنگی با دستگاه آفرینش خوانده است :

« ا فغیر دین الله یبغون و له اسلم من فی السموات و الارض »


آیا چیز دیگری جز دین خدا را جستجو میكنند و حال آنكه هر كه در آسمانها و زمین است سر بر فرمان او است و ثانیا ایمان مذهبی را جزء سرشت انسانها معرفی كرده است : « فاقم وجهك للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها »


حق گرایانه روی خود را به سوی دین كن ، همان كه سرشت خدائی است كه مردم را بر آن سرشته است

دوشنبه 16/10/1387 - 3:37
آموزش و تحقيقات

دانستیم كه علم و ایمان نه تنها با یكدیگر تضادی ندارند بلكه مكمل و متمم یكدیگرند اكنون پرسش دیگری مطرح است : آیا ممكن است ایندو جای یكدیگر را پر كنند ؟ پس از آنكه شناختیم نقش علم چیست و نقش ایمان چیست ، نیاز چندانی به طرح و پاسخ این پرسش نیست بدیهی است كه نه علم میتواند جانشین ایمان گردد كه علاوه بر روشنائی و توانائی ، عشق و امید ببخشد ، سطح خواستههای ما را ارتقاء دهد و علاوه بر اینكه ما را در رسیدن به مقاصد و هدفها و در پیمودن راه به سوی آن مقاصد و اهداف مدد میدهد ، مقاصد و آرمانها و خواستههائی از ما را كه به حكم طبیعت و غریزه بر محور فردیت و خودخواهی است از ما بگیرد و در عوض ، مقاصد و آرمانهایی به ما بدهد بر محور عشق و علاقههای معنوی و روحانی ، و علاوه بر اینكه ابزاری است در دست ما جوهر و ماهیت ما را دگرگون سازد ، و نه ایمان میتواند جانشین علم گردد ، طبیعت را به ما بشناساند ، قوانین آن را بر ما مكشوف سازد و خود ما را به ما بشناساند


تجربه های تاریخی نشان داده است كه جدائی علم و ایمان خسارتهای غیر قابل جبران به بارآورده است ایمان را در پرتو علم باید شناخت ایمان در روشنائی علم از خرافات دور میماند با دور افتادن علم از ایمان ، ایمان به جمود و تعصب كور و با شدت به دور خود چرخیدن و راه به جائی نبردن تبدیل میشود آنجا كه علم و معرفت نیست ، ایمان مؤمنان نادان وسیلهای میشود در دست منافقان زیرك كه نمونهاش را در خوارج صدر اسلام و در دوره های بعد به اشكال مختلف دیده و میبینیم


علم بدون ایمان نیز تیغی است در كف زنگی مست ، چراغی است در نیمه شب در دست دزد برای گزیدهتر بردن كالا این است كه انسان عالم بی ایمان امروز ، با انسان جاهل بی ایمان دیروز ، از نظر طبیعت و ماهیت رفتارها و كردارها كوچكترین تفاوتی ندارد چه تفاوتی هست میان چرچیلها و جانسونها و نیكسونها و استالینهای امروز با فرعونها و چنگیزها و آتیلاهای دیروز ؟ ممكن است گفته شود مگر نه این است كه علم ، هم روشنائی است و هم توانائی ؟ روشنائی و توانائی بودن علم اختصاص به جهان بیرون ندارد ، جهان درون ما را نیز بر ما روشن میكند و به ما مینمایاند و در نتیجه ما را بر تغییر جهان درون نیز توانا میسازد پس علم ، هم میتواند جهان را بسازد و هم انسان را ، پس هم كارخودش را انجام میدهد ( جهان سازی ) و هم كار ایمان را ( انسان سازی ) پاسخ این است كه همه اینها صحیح است ،

اما نكته اساسی این است كه قدرت و توانائی علم ، از نوع قدرت و توانائی ابزار است ، یعنی بستگی دارد به اراده و فرمان انسان انسان در هر ناحیه بخواهد كاری انجام دهد با ابزار علم بهتر میتواند انجام دهد ، این است كه میگوییم علم بهترین مدد كار انسان است برای وصول به مقاصد و پیمودن راههائی كه انسان برای طی كردن انتخاب كرده است


اما سخن در جای دیگر است ، سخن در این است كه انسان پیش از آن كه ابزار را به كار اندازد مقصد را در نظر گرفته است ابزارها همواره در طریق مقصدها استخدام میشوند مقصدها از كجا پیدا شده است ؟ انسان به حكم اینكه از روی طبع ، حیوان است و به صورت اكتسابی انسان ، یعنی استعدادهای انسانی انسان تدریجا در پرتو ایمان باید پرورش یابد ، به طبع خود به سوی مقاصد طبیعی حیوانی فردی مادی خود خواهانه خود حركت میكند و ابزارها را در همین طریق مورد بهرهبرداری قرار میدهد از این رو نیازمند نیروئی است كه ابزار انسان و مقصد انسان نباشد بلكه انسان را مانند ابزاری در جهت خود سوق دهد نیازمند به نیروئی است كه انسان را از درون منفجر سازد و استعدادهای نهانی او را به فعلیت برساند نیازمند به قدرتی است كه بتواند انقلابی در ضمیرش ایجاد كند ، به او جهت تازه بدهد این كاری است كه از علم و كشف قوانین حاكم بر طبیعت و بر انسان ، ساخته نیست اینگونه تاثیر مولود تقدس یافتن و گرانبها شدن برخی ارزشها در روح آدمی است و آن خود مولود یك سلسله گرایشهای متعالی در انسان است .

 

كه آن گرایشها به نوبه خود ناشی از برداشتی خاص و طرز تفكری خاص درباره جهان و انسان است كه نه در لابراتوارها میتوان به آن دست یافت و نه از محتوای قیاسها و استدلالها آن برداشتها همانهاست كه در آینده توضیح خواهیم داد كه از دسترس علم بیرون است


تاریخ گذشته و حال نشان داده كه تفكیك علم و ایمان از یكدیگر چه نتایجی به بار میآورد آنجا كه ایمان بوده و علم نبوده است مساعی بشر دوستانه افراد صرف اموری شده كه نتیجه زیاد و احیانا نتیجه خوب به بار نیاورده است و گاهی منشا تعصبها و جمودها و احیانا كشمكشهای زیانبار شده است تاریخ گذشته بشر پر است از اینگونه امور


آنجا كه علم بوده و جای ایمان خالی مانده است مانند برخی جوامع عصر حاضر ، تمام قدرت علمی صرف خودخواهیها و خودپرستیها ، افزون طلبیها ، برتری طلبیها ، استثمارها ، استعبادها ، نیرنگها و نیرنگ بازیها شده است


دو سه قرن گذشته را میتوان دوره پرستش علم و گریز از ایمان دانست دانشمندان بسیاری معتقد شدند كه همه مشكلات بشر با سرانگشت علم گشوده خواهد شد ، ولی تجربه خلاف آن را ثابت كرد امروز دیگر اندیشمندی یافت نمیشود كه نیاز انسان را به نوعی ایمان ولو ایمان غیر مذهبی كه به هر حال امری ماورا علم است انكار كند


برتراندراسل با آنكه گرایشهای مادی دارد اعتراف میكند كه : كاری كه منظور آن فقط در آمد باشد ، نتیجه مفیدی بار نخواهد آورد برای چنین نتیجهای باید كاری پیشه كرد كه در آن
"
ایمان " به یك فرد ، به یك مرام ، به یك غایت نهفته باشد

امروز ماتریالیستها هم ناچارند مدعی شوند كه ما از جنبه فلسفی ماتریالیست و از جنبه اخلاقی ایدهآلیست میباشیم ، یعنی از جنبه نظری ، مادی و از جنبه عملی و آرمانی ، معنوی هستیم اینكه چگونه ممكن است انسان نظرا مادی باشد و عملا معنوی ، مشكلی است كه خود مادیین باید بدان پاسخ بگویند


جورج سارتن ، دانشمند مشهور جهانی و نویسنده كتاب معروف " تاریخ علم " در كتاب " شش بال " نارسائی و ناتوانی علم را در انسانی ساختن روابط بشر و نیاز فوری انسان را به نیروی ایمان چنین بیان میكند : علم در بعضی زمینهها ترقیات عظیم و شگفت كرده است ولی در زمینههای دیگر مثلا سیاست ملی یا بین المللی كه مربوط است به روابط افراد انسان با یكدیگر ، هنوز خود را ریشخند میكنیم


جورج سارتن اعتراف دارد كه ایمانی كه مورد نیاز انسان است ایمان دینی و مذهبی است وی درباره نیاز انسان به مثلث " هنر و دین و علم " چنین میگوید : هنر ، زیبائی را آشكار میسازد و همین جهت مایه شادی زندگی میشود دین محبت میآورد و موسیقی زندگی است علم با حق و راستی و عقل سر و كار دارد و مایه هوشیاری نوع بشرمی شود به هر سه اینها نیازمندیم ، هم به هنر ، هم به دین ، هم به علم علم به صورت مطلقی برای زندگی لازم است ولی هرگز به تنهائی كافی نیست

دوشنبه 16/10/1387 - 3:33
آموزش و تحقيقات

رابطه انسانیت انسان و حیوانیت او ، به عبارت دیگر رابطه زندگی فرهنگی و معنوی انسان را با زندگی مادی او دانستیم روشن شد انسانیت در انسان اصالت و استقلال دارد ، صرفا انعكاسی از زندگی حیوانی او نیست و هم معلوم شد كه علم و ایمان دو ركن از اركان اساسی انسانیت انسان است اكنون میخواهیم ببینیم این دو ركن و این دو وجهه انسانیت ، خود با یكدیگر چه رابطهای دارند یا میتوانند داشته باشند . متاسفانه در جهان مسیحیت ، به واسطه برخی قسمتهای تحریفی عهد عتیق ( تورات ) اندیشهای در اذهان رسوخ یافته است كه هم برای علم گران تمام شده و هم برای ایمان آن اندیشه ، اندیشه تضاد علم و ایمان است ریشه اصلی این اندیشه همان است كه در" عهد عتیق " سفر پیدایش آمده است


در باب دوم آیه 16 و 17 سفر پیدایش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه چنین آمده است : " خداوند ، آدم را امر فرموده گفت : از همه درختان باغ بی ممانعت بخور ، اما از درخت معرفت نیك و بد زنهار نخوری زیرا روزی كه از آن خوردی هر آینه خواهی مرد " در آیات 1 - 8 از باب سوم میگوید : " و مار از همه حیوانات صحرا كه خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن ( حوا ) گفت : آیا خدا حقیقتا گفته است كه از همه درختان باغ نخورید زن به مار گفت از میوه درختان باغ میخوریم لكن از میوه درختی كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نكنید مبادا بمیرید مار به زن گفت هر آینه نخواهید مرد بلكه خدا میداند در روزی كه از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیك و بد خواهید بود و چون زن دید كه آن درخت برای خوراك نیكو است و به نظر خوشنما و درختی دلپذیر و دانش افزا ، پس ، از میوهاش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند كه عریانند پس برگهای انجیر دوخته ، سترها برای خویشتن ساختند "


در آیه 23 از همین باب میگوید : " و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یكی از ما شده است كه عارف نیك و بد گردیده اینك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند "

طبق این برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصیان ، امر خدا ( دین ) این است كه انسان عارف نیك و بد نگردد و آگاه نشود ، شجره ممنوعه ، شجره آگاهی است ، انسان با عصیان و تمرد امر خدا ( با سرپیچی از تعلیمات شرایع و پیامبران ) به آگاهی و معرفت میرسد و به همین دلیل از بهشت خدا رانده میشود
بر اساس این برداشت ، همه وسوسهها ، وسوسه آگاهی است ، پس شیطان وسوسهگر ، همان عقل است


برای ما مسلمانان كه از قرآن آموختهایم خداوند همه اسماء ( حقایق ) را به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود كه آدم را سجده كنند و شیطان از آن جهت رانده درگاه شد كه بر خلیفه الله آگاه به حقایق سجده نكرد ، و سنت به ما آموخته است كه شجره ممنوعه ، طمع ، حرص و چیزی از این مقوله بود یعنی چیزی كه به حیوانیت آدم مربوط میشد نه به انسانیت او ، و شیطان وسوسهگر همواره بر ضد عقل و مطابق هوای نفس حیوانی وسوسه میكند و آنچه در وجود انسان مظهر شیطان است ، نفس اماره است نه عقل آدمی ، آری برای ما كه چنین آموختهایم ، آنچه در سفر پیدایش میبینیم سخت شگفت آور است


همین برداشت است كه تاریخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخیر به عصر ایمان و عصر علم تقسیم میكند ، و علم و ایمان را در مقابل یكدیگر قرار میدهد ، در صورتی كه تاریخ تمدن اسلامی تقسیم میشود به عصر شكوفائی كه عصر علم و ایمان است ، و عصر انحطاط كه علم و ایمان تواما انحطاط یافتهاند ما مسلمانان باید خود را از این برداشت غلط كه خسارتهای جبران ناپذیر بر علم و بر ایمان ، و بر انسانیت وارد كرد بر كنار بداریم و كوركورانه تضاد علم و ایمان را امری مسلم تلقی نكنیم


ما اكنون می خواهیم با یك بینش تحلیلی وارد این مساله بشویم و با دیدی عالمانه به بحث بپردازیم كه آیا واقعا این دو وجهه و دو پایه انسانیت هر یك به دورهای و عصری تعلق دارد ؟ آیا انسان محكوم است كه همیشه نیمه انسان بماند و در هر دورهای فقط نیمی از انسانیت را داشته باشد ؟ آیا همیشه محكوم به یكی از دو نوع بدبختی است : بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی ، و بدبختیهای ناشی از بی ایمانی بعدا روشن خواهد شد كه هر ایمانی ، خواهناخواه ، بر یك تفكر خاص و یك برداشت ویژه از جهان و هستی مبتنی است ، و بدون شك بسیاری از برداشتها و تفسیرها درباره جهان ، هر چند میتواند مبنای یك ایمان و دلبستگی واقع شود ، با اصول منطقی و علمی سازگار نیست و ناچار طرد شدنی است سخن در این نیست ، سخن در این است كه آیا نوعی تفكر و برداشت از جهان و نوعی تفسیر از هستی وجود دارد كه هم از ناحیه علم و فلسفه و منطق حمایت شود و هم بتواند زیربنائی استوار برای ایمانی سعادتبخش باشد ؟ اگر روشن شد كه چنین برداشت و تفكر و جهان بینیئی وجود دارد پس انسان محكوم به یكی از دو بدبختی نیست


در رابطه علم و ایمان از دو ناحیه میتوان سخن گفت : یكی اینكه آیا تفسیر و برداشتی كه ایمانزا و آرمانخیز باشد و در عین حال مورد تایید منطق باشد وجود دارد یا تمام تفكراتی كه علم و فلسفه به ما میدهد همه بر ضد ایمانها و دلبستگیها و امیدها و خوشبینیها است ؟

 

این همان مسالهای است كه بعدا تحت عنوان جهان بینی درباره آن گفتگو خواهیم كرد


ناحیه دیگر ، ناحیه تاثیرات علم از یك طرف ، و ایمان از طرف دیگر بر روی انسان است آیا علم به چیزی میخواند و ایمان به چیز دیگری ضد آن ؟ علم ، ما را به گونهای میخواهد بسازد و ایمان به گونهای مخالف آن ؟ علم ما را به سویی میبرد و ایمان به سویی دیگر ؟ یا علم و ایمان متمم و مكمل یكدیگرند ، علم نیمی از ما را میسازد و ایمان نیمی دیگر را هماهنگ با آن ؟ پس ببینیم علم به ما چه میدهد و ایمان چه ؟ علم به ما روشنائی و توانائی میبخشد و ایمان عشق و امید و گرمی ، علم ابزار میسازد و ایمان مقصد ، علم سرعت میدهد و ایمان جهت ، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن ، علم مینمایاند كه چه هست و ایمان الهام میبخشد كه چه باید كرد ، علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون ، علم جهان را جهان آدمی میكند و ایمان روان را روان آدمیت میسازد ، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش میدهد و ایمان به شكل عمودی بالا میبرد ، علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز هم علم به انسان نیرو میدهد ، هم ایمان ، اما علم نیروی منفصل میدهد و ایمان نیروی متصل علم زیبائی است و ایمان هم زیبائی است علم زیبائی عقل است و ایمان زیبائی روح ، علم زیبائی اندیشه است و ایمان زیبائی احساس هم علم به انسان امنیت میبخشد و هم ایمان علم امنیت برونی میدهد و ایمان امنیت درونی علم در مقابل هجوم بیماریها ، سیلها ، زلزلهها ، طوفانها ، ایمنی میدهد ،

 

و ایمان در مقابل اضطرابها ، تنهائیها ، احساس بی پناهیها ، پوچ انگاریها علم جهان را با انسان سازگار میكند و ایمان انسان را با خودش


نیاز انسان به علم و ایمان تواما ، سخت توجه اندیشمندان را اعم از مذهبی و غیر مذهبی برانگیخته است


علامه محمد اقبال لاهوری میگوید : بشریت امروز به سه چیز نیازمند است : تعبیری روحانی از جهان ، آزادی روحانی فرد ، و اصولی اساسی و دارای تاثیر جهانی كه تكامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه كند شك نیست كه اروپای جدید ، دستگاههای اندیشهای و مثالی در این رشتهها تاسیس كرده است ، ولی تجربه نشان میدهد كه حقیقتی كه از راه عقل محض به دست آید ، نمیتواند آن حرارت اعتقاد زندهای را داشته باشد كه تنها با الهام شخصی حاصل میشود به همین دلیل است كه عقل محض چندان تاثیری در نوع بشر نكرده ، در صورتی كه دین ، پیوسته مایه ارتقای افراد و تغییر شكل جوامع بشری بوده مثالیگری اروپا هرگز به صورت عامل زندهای در حیات آن نیامده و نتیجه آن من سرگردانی است كه در میان دموكراسیهای ناسازگار با یكدیگر به جستجوی خود میپردازد كه كار آنها منحصرا بهرهكشی از درویشان به سود توانگران است سخن مرا باور كنید كه اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است از طرف دیگر مسلمانان مالك اندیشهها و كمال مطلوبهائی مطلق ، مبنی بر وحیی میباشند كه چون از درونیترین ژرفای زندگی بیان میشود ، به ظاهری بودن آن رنگ باطنی میدهد برای فرد مسلمان شالوده روحانی زندگی ، امری اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد به آسانی جان خود را فدا میكند

ویلدورانت نویسنده معروف " تاریخ تمدن " با اینكه غیر مذهبی است میگوید : اختلاف دنیای قدیم با دنیای ماشینی جدید فقط در وسائل است نه در مقاصد چه خواهید گفت اگر همه پیشرفتهای ما ، تنها اصلاح روشها و وسائل باشد نه بهبود غایات و مقاصد ؟ 


هم او میگوید : ثروت خستگی آور است ، عقل و حكمت نور ضعیف سردی است ، اما عشق است كه با داداری خارج از حدود بیان ، دلها را گرم میكند 


امروز غالبا دریافتهاند كه سیانتیسم ( علم گرائی محض ) و تربیت علمی خالص ، از ساختن انسان تمام ناتوان است ، تربیت علمی خالص ، نیمه انسان میسازد نه انسان تمام محصول این تربیت ، ماده خام انسان است نه انسان ساخته شده انسان توانا و قدرتمند میسازد نه انسان با فضیلت انسان تك ساحتی میسازد نه انسان چند ساحتی امروز همه دریافتهاند كه عصر علم محض به پایان رسیده است و یك خلاء آرمانی جامعهها را تهدید میكند برخی
میخواهند این خلاء را با فلسفه محض پر كنند بعضی دست به دامن ادبیات و هنر و علوم انسانی شده اند در كشور ما نیز كم و بیش پیشنهاد فرهنگ انسانگرا و مخصوصا ادبیات عرفانی از قبیل ادبیات مولوی و سعدی و حافظ برای پركردن این خلاء معنوی و آرمانی مطرح است ، غافل از اینكه این ادبیات روح و جاذبه خود را از مذهب گرفته است روح انسانگرائی این ادبیات همان روح مذهبی اسلامی است وگرنه چرا برخی ادبیات نوین امروزی با همه تظاهر به انسانگرائی اینهمه سرد و بی روح و بی جاذبه است ؟ !

 محتوای انسانی ادبیات عرفانی ما ناشی از نوعی تفكر درباره جهان و انسان است كه همان تفكر اسلامی است اگر روح اسلامی را از این شاهكارهای ادبی بگیریم تفالهای و اندام مردهای بیش باقی نمی ماند


ویلدورانت از كسانی است كه این خلاء را حس میكند و ادبیات و فلسفه و هنر را برای پركردن آن پیشنهاد میكند


میگوید : ضرر و خسرانی كه متوجه مدارس و دانشگاههای ما است ، بیشتر ، از نظریه تربیتی اسپنسر است كه تربیت را سازگار كردن انسان با محیط خود تعریف كرده است این تعریف ، مرده و مكانیكی است و از فلسفه " برتری مكانیك " برخاسته است ، و هر ذهن و روح خلاق از آن متنفر است نتیجه این شده كه مدارس ما از علوم نظری و مكانیكی پرشده است ، و از موضوعات ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر كه به قول خودشان بی فائده است خالی مانده است تربیتی كه فقط علمی باشد محصولش جز ابزار چیزی نیست ، شخص را از زیبائی بیگانه میسازد و او را از حكمت جدا میكند برای دنیا بهتر آن بود كه اسپنسر كتابی نمی نوشت

 

عجبا با اینكه ویلدورانت اعتراف میكند كه خلاء موجود در درجه اول یك " خلاء آرمانی " است ، خلاء است در ناحیه مقاصد و غایات و آرمانها ، خلاء است كه به پوچیگرائی منتهی شده است ، با اینكه تصدیق میكند كه این خلاء ، خلاء نوعی تفكر و نوعی ایمان به مقاصد و اهداف انسانی است ، با همه اینها میپندارد كه با هر نوع معنویتی هر چند از حدود قوه تخیل تجاوز نكند چاره پذیر است ، میپندارد سرگرمی به تاریخ و هنر و زیبائی و شعر و موسیقی قادر است چنین خلاء را كه از عمق فطرت آرمانخواه و كمال مطلوب جوی انسان ناشی میشود پركند

دوشنبه 16/10/1387 - 3:29
آموزش و تحقيقات

دانستیم كه انسان نوعی حیوان است ، از این رو مشتركات زیادی با سایر جانداران دارد ، در عین حال یك سلسله امتیازات اساسی ، او را از سایر جانداران متمایز ساخته است


وجوه مشترك انسان با حیوان ، و وجوه امتیاز او از حیوان سبب شده كه انسان دارای دو زندگی باشد ، زندگی حیوانی و زندگی انسانی ، و به تعبیر دیگر زندگی مادی و زندگی فرهنگی

 

اینجا مسالهای مطرح است آن اینكه چه رابطهای میان حیوانیت انسان و انسانیت او ، میان زندگی حیوانی او و زندگی انسانی او ، میان زندگی مادی و زندگی فرهنگی و روحانی او وجود دارد ؟ آیا یكی از این دو ، اصل است و دیگری فرع ؟ یكی اساس است و دیگری انعكاسی از او ؟ یكی زیر بناست و دیگری روبنا ؟ آیا زندگی مادی زیربنا و زندگی فرهنگی روبناست ؟ آیا حیوانیت انسان زیربنا و انسانیت او روبناست ؟ آنچه امروز مطرح است جنبه جامعه شناسانه دارد نه جنبه روانشناسانه ، از دیدگاه جامعه شناسی مطرح میشود و نه از دیدگاه روانشناسی ، و از این رو شكل بحث به این صورت است كه در میان نهادهای اجتماعی آیا نهاد اقتصادی كه مربوط به تولید و روابط تولیدی است اصل و زیربنا ، و سایر نهادهای اجتماعی ، بالاخص نهادهائی كه انسانیت انسان در آنها تجلی یافته است ، همگی فرع و روبنا و انعكاسی از نهاد اقتصادی است ؟ آیا علم و فلسفه و ادب و دین و حقوق و اخلاق و هنر در هر دورهای مظاهری از واقعیتهای اقتصادی بوده و از خود به هیچ وجه اصالتی ندارد ؟ آری آنچه مطرح است به این شكل مطرح است اما خواه ناخواه این بحث جامعه شناسی نتیجهای روانشناسانه پیدا میكند ، و هم به بحثی فلسفی درباره انسان و واقعیت و اصالت آن كه امروز به نام اصالت انسان یا اومانیسم خوانده میشود كشیده میشود ، و آن اینكه انسانیت انسان به هیچ وجه اصالت ندارد ، تنها حیوانیتش اصالت دارد و بس ، انسان از اصالتی به نام انسانیت در برابر حیوانیت خویش برخوردار نیست یعنی نظر همان گروه تایید میشود كه منكر یك تمایز اساسی میان انسان و حیوان اند

طبق این نظریه نه تنها اصالت گرایشهای انسانی ، اعم از حقیقت گرائی ، خیرگرائی ، زیبائی گرائی و خداگرائی نفی میشود ، اصالت واقعگرائی از دید انسان درباره جهان و واقعیت نیز نفی میشود زیرا هیچ دیدی نمیتواند فقط " دید " باشد ، بیطرفانه باشد ، هر دیدی یك گرایش خاص مادی را منعكس میكند و جز این نمی تواند باشد


عجب این است كه برخی از مكاتب كه چنین نظر میدهند ، در همان حال از انسانیت و انسانگرائی و اومانیسم دم میزنند ! حقیقت این است كه سیر تكاملی انسان از حیوانیت آغاز میشود و به سوی انسانیت كمال مییابد این اصل ، هم درباره فرد صدق میكند و هم درباره جامعه انسان در آغاز وجود خویش جسمی مادی است ، با حركت تكاملی جوهری تبدیل به روح یا جوهر روحانی میشود " روح انسان " در دامن جسم او زائیده میشود و تكامل مییابد و به استقلال میرسد حیوانیت انسان نیز به منزله لانه و آشیانهای است كه انسانیت او در او " رشد " مییابد و متكامل میشود همانطور كه خاصیت تكامل است كه موجود متكامل به هر نسبت كه تكامل پیدا میكند مستقل و قائم به ذات و حاكم و مؤثر بر محیط خود میشود انسانیت انسان چه در فرد و چه در جامعه ، به هر نسبت تكامل پیدا كند ، به سوی استقلال و حاكمیت بر سایر جنبهها گام بر میدارد یك فرد انسان تكامل یافته فردی است كه بر محیط بیرونی و درونی خود تسلط نسبی دارد فرد تكامل یافته یعنی وارسته از محكومیت محیط بیرونی و درونی ، و وابسته به عقیده و ایمان

تكامل جامعه نیز عینا به همان صورت رخ میدهد كه تكامل روح در دامن جسم و تكامل انسانیت " فرد " در دامن حیوانیت او صورت میگیرد


نطفه جامعه بشری بیشتر با نهادهای اقتصادی بسته میشود جنبههای فرهنگی و معنوی جامعه بمنزله روح جامعه است همانطور كه میان جسم و روح تاثیر متقابل هست ، میان روح جامعه و اندام آن یعنی میان نهادهای معنوی و نهادهای مادی آن چنین رابطهای برقرار هست همانطور كه سیر تكاملی فرد به سوی آزادی و استقلال و حاكمیت بیشتر روح است ، سیر تكاملی جامعه نیز چنین است یعنی جامعه انسانی هر اندازه متكاملتر بشود ، حیات فرهنگی ، استقلال و حاكمیت بیشتری بر حیات مادی آن پیدا میكند انسان آینده ، حیوان فرهنگی است نه حیوان اقتصادی انسان آینده ، انسان عقیده و ایمان و مسلك است نه انسان شكم و دامن


البته این به آن معنی نیست كه جامعه بشر با یك جبر و ضرورت ، قدم به قدم و روی خط مستقیم به سوی كمال ارزشهای انسانی حركت میكند و همواره جامعه انسان در هر مرحله از زمان از این نظر نسبت به مرحله پیشین یك گام جلوتر است ممكن است بشر ، دورهای از زندگی اجتماعی را طی كند كه با همه پیشرفتهای

 

فنی و تكنیكی ، از نظر معنویات انسانی نسبت به گذشتهاش مرحله یا مراحلی به انحطاط كشیده شده باشد همچنانكه امروز نسبت به بشر قرن ما گفته میشود


بلكه به این معنی است كه بشر در مجموع حركات خود ، هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی رو به پیش است حركت تكاملی بشر از نظر معنوی یك حركت یكنواخت روی خط مستقیم نیست ، حركتی است كه گاهی انحراف به راست یا به چپ دارد ، توقف و احیانا بازگشت دارد ، ولی در مجموع خود یك حركت پیشرو و تكاملی است این است كه میگوئیم انسان آینده حیوان فرهنگی است نه حیوان اقتصادی ، انسان آینده انسان عقیده و ایمان است نه انسان شكم و دامن


طبق این نظریه ، جنبه انسانی انسان به علت اصالتش ، همراه و بلكه مقدم بر تكامل ابزارهای تولیدیش تكامل یافته و بر اثر تكامل ، تدریجا از وابستگیش و تاثیر پذیریش از محیط طبیعی و اجتماعی كاسته و بر وارستگیش كه مساوی است با وابستگی به عقیده و آرمان و مسلك و ایدئولوژی ، و نیز تاثیر بخشیش بر روی محیط طبیعی و اجتماعی افزوده است و در آینده هر چه بیشتر به آزادی كامل معنوی یعنی استقلال و وابستگی به عقیده و ایمان و ایدئولوژی خواهد رسید انسان در گذشته با اینكه از مواهب طبیعت و مواهب وجود خود كمتر بهرهمند بوده ، بیشتر اسیر و برده طبیعت و هم اسیر و برده حیوانیت خود بوده ، اما انسان آینده در عین اینكه از طبیعت و از مواهب وجود خود بیشتر بهرهبرداری خواهد كرد ، از اسارت طبیت و از اسارت قوای حیوانی خود بالنسبه آزادتر و بر حاكمیت خود بر خود و بر طبیعت خواهد افزود

بنابراین نظر ، واقعیت انسانی ، هر چند همراه و در دامن تكامل حیوانی و مادی او رخ مینماید ، به هیچ وجه سایه و انعكاس و تابعی از تكامل مادی او نیست ، خود واقعیتی است مستقل و تكامل یابنده ، همانطور كه از جنبههای مادی اثر میپذیرد ، در آنها تاثیر میكند تعیین كننده سرنوشت نهائی انسان سیر تكاملی اصیل فرهنگی او و واقعیت اصیل انسانی او است نه سیر تكاملی ابزار تولید این واقعیت اصیل انسانیت انسان است كه به حركت خود ادامه میدهد و ابزار تولید را همراه سایر شؤون دیگر زندگی متكامل میكند ، نه اینكه ابزار تولید خود به خود متكامل میشود و انسانیت انسان به مانند ابزاری توجیه كننده نظام تولیدی ، تحول و تغییر میپذیرد ، و از این رو نام تكامل را دارد كه توجیه كننده نظام تولیدی متكامل تری است

دوشنبه 16/10/1387 - 3:19
آموزش و تحقيقات

بینش وسیع و گسترده انسان درباره جهان ، محصول كوشش جمعی بشر است كه در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تكامل یافته است این بینش كه تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص در آمده نام " علم " یافته است علم به معنی اعم یعنی مجموع تفكرات بشری درباره جهان كه شامل فلسفه هم میشود محصول كوشش جمعی بشر است كه نظم خاص منطقی یافته است


گرایشهای معنوی و والای بشر ، زاده ایمان و اعتقاد و دلبستگیهای او به برخی حقایق در این جهان است كه آن حقایق ، هم ماورای فردی است ، عام و شامل است ، و هم ماورای مادی است ، یعنی از نوع نفع و سود نیست اینگونه ایمانها و دلبستگیها ، به نوبه خود ، مولود برخی جهان بینیها و جهان شناسیها است كه یا از طرف پیامبران الهی به بشر عرضه شده است و یا برخی فلاسفه خواستهاند نوعی تفكر عرضه نمایند كه ایمانزا و آرمان خیز بوده باشد

به هر حال گرایشهای والا و معنوی و فوق حیوانی انسان آنگاه كه پایه و زیربنای اعتقادی و فكری پیدا كند نام " ایمان " به خود میگیرد


پس نتیجه میگیریم كه تفاوت عمده و اساسی انسان با جانداران دیگر كه ملاك " انسانیت " او است و انسانیت وابسته به آن است ، علم و ایمان است


درباره امتیاز انسان از جانداران دیگر سخن فراوان گفته شده است برخی منكر امتیاز اساسی میان این نوع و سایر انواع هستند ، تفاوت آگاهی و شناخت انسان با حیوان را از قبیل تفاوت كمی و حداكثر تفاوت كیفی میدانند ، نه تفاوت ماهوی همه آن شگفتیها و اهمیتها و عظمتها كه نظر فلاسفه بزرگ شرق و غرب را سخت درباره مساله شناخت در انسان جلب كرده است ، چندان مورد توجه این گروه واقع نشده است


این گروه انسان را از نظر خواستهها و مطلوبها نیز یك حیوان تمام عیار میدانند بدون كوچكترین تفاوتی از این نظر برخی دیگر تفاوت او را در جان داشتن میدانند ، یعنی معتقدند جاندار و ذی حیات منحصر به انسان است ، حیوانات دیگر نه احساس دارند و نه میل و نه درد و نه لذت ، ماشینهایی بیجاناند شبیه جاندار تنها موجود جاندار انسان است ، پس تعریف حقیقی او آن است كه موجودی است جانداردیگر اندیشمندان كه انسان را تنها جاندار جهان نمیدانند و به امتیازات اساسی میان او و سایر جانداران قائلند

 

هر گروهی به یكی از مختصات و امتیازات انسان توجه كردهاند از این رو انسان با تعبیرها و تعریفهای مختلف و متفاوتی تعریف شده است از قبیل : حیوان ناطق ( تعقل كننده ) ، مطلق طلب ، لایتناهی ، آرمانخواه ، ارزشجو ، حیوان ماوراء الطبیعی ، سیری ناپذیر ، غیر معین ، متعهد و مسؤول ، آیندهنگر ، آزاد و مختار ، عصیانگر ، اجتماعی ، خواستار نظم ، خواستار زیبایی ، خواستار عدالت ، دو چهره ، عاشق ، مكلف ، صاحب وجدان ، دو ضمیری ، آفریننده و خلاق ، تنها ، مضطرب ، عقیده پرست ، ابزارساز ، ماورا جو ، تخیل آفرین ، معنوی ، دروازه معنویت ، و . .


بدیهی است كه هر یك از این امتیازات به جای خود صحیح است اما شاید اگر بخواهیم تعبیری بیاوریم كه جامع تفاوتهای اساسی باشد همان به كه از علم و ایمان یاد كنیم و بگوئیم انسان حیوانی است كه با دو امتیاز " علم و ایمان " از دیگر جانداران امتیاز یافته است

دوشنبه 16/10/1387 - 3:15
آموزش و تحقيقات

قلمرو انسان چه در ناحیه آگاهیه ها و بینش ها و شناخته ها و چه در ناحیه خواسته ها و مطلوبها بسی وسیعتر و گسترده تر و متعالیتر است

آگاهی انسان و شناخت او ، از ظواهر اشیاء و پدیدهها عبور میكند و تا درون ذات و ماهیت آنها و روابط و وابستگیهای آنها و ضرورتهای حاكم بر آنها نفوذ مینماید آگاهی انسان نه در محدوده منطقه و مكان ، زندانی میماند و نه زنجیره زمان آن را در قید و بند نگه میدارد هم مكان را در مینوردد و هم زمان را از این رو هم به ماوراء محیط زیست خویش آگاهی پیدا میكند تا آنجا كه دست به شناخت كرات دیگر مییازد ، و هم بر گذشته و آینده خویش وقوف مییابد ، تاریخ گذشته خویش و جهان یعنی تاریخ زمین ، آسمان ، كوهها ، دریاها ، گیاهان و جانداران دیگر را كشف میكند و درباره آینده تا افقهای دوردست میاندیشد بالاتر این كه انسان اندیشه خویش را درباره بینهایتها و جاودانگیها به جولان میآورد و به برخی بینهایتها و جاودانگیها شناخت پیدا میكند آدمی از شناخت فردیت و جزئیت پا فراتر مینهد ، قوانین كلی و حقایق عمومی و فراگیرنده جهان را كشف می كند و به این وسیله تسلط خویش را بر طبیعت مستقر می سازد


انسان از نظر خواستهها و مطلوبها نیز میتواند سطح والائی داشته باشد انسان موجودی است ارزشجو ، آرمانخواه و كمال مطلوبخواه ، آرمانهایی را جستجو میكند كه مادی و از نوع سود نیست ، آرمانهایی كه تنها به خودش و حداكثر همسر و فرزندانش اختصاص ندارد ، عام و شامل و فراگیرنده همه بشریت است ، به محیط و منطقه خاص یا قطعهای خاص از زمان محدود نمیگردد
انسان آنچنان آرمانپرست است كه احیانا ارزش عقیده و آرمانش فوق همه ارزشهای دیگر قرار میگیرد ، آسایش و خدمت به انسانها از آسایش خودش با اهمیتتر میگردد ، خاری كه در پای دیگران فرو برود مثل این است كه در پا بلكه چشم خودش فرو رفته باشد ،

 

با دیگران همدرد می شود ، از شادی دیگران شاد و از اندوه آنان اندوهگین می گردد ، به عقیده و آرمان مقدس خود آنچنان دلبستگی پیدا می كند كه منافع خود ، بلكه حیات و هستی خود را به سهولت فدای آن می نماید


جنبه انسانی تمدن بشری كه روح تمدن به شمار م یرود ، مولود اینگونه احساس ها و خواسته های بشری است

دوشنبه 16/10/1387 - 3:12
آموزش و تحقيقات

آگاهی حیوان از جهان تنها به وسیله حواس ظاهره است از اینرو سطحی و ظاهری است ، به درون و روابط درونی اشیاء نفوذ نمیكند ثانیا فردی و جزئی است ، از كلیت و عمومیت برخوردار نیست ثالثا منطقهای است ، محدود به محیط زیست حیوان است و به خارج محیط زیست او راه پیدا نمیكند رابعا حالی است ، یعنی بسته به زمان حال است ، از گذشته و آینده بریده است حیوان نه از تاریخ خود یا جهان آگاه است و نه درباره آینده میاندیشد و نه تلاشش به آینده تعلق دارد


حیوان از نظر آگاهی ، هرگز از چهارچوب ظواهر ، فردیت و جزئیت ، محیط زیست ، زمان حال خارج نمیگردد ، در این چهار زندان برای همیشه محبوس است و اگر احیانا خارج شود نه آگاهانه و از روی شعور و انتخاب است ، بلكه تحت تسخیر اجباری طبیعت و به صورت غریزه و ناآگاهانه و غیر شاعرانه است

 

سطح خواسته ها و مطلوبهای حیوان ، مانند شعاع شناخت و آگاهیش از جهان در محدودهای خاص است اولا مادی است ، از حدود خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بازی كردن و خانه و لانه گرفتن و استفاده از جنس مخالف بالاتر نمیرود برای حیوان ، خواسته و مطلوب معنوی ، ارزش اخلاقی و غیره مطرح نیست ثانیا شخصی و فردی است ، مربوط به خودش و حداكثر به جفت و فرزندش ثالثا منطقهای است ، مربوط است به محیط زیست خودش رابعا حالی است و به زمان حال تعلق دارد


یعنی همان محدودیتهایی كه بعد ادراكی وجود حیوان دارد ، بعد خواهشها و گرایشهای وجودش دارد حیوان از این نظر نیز در محدوده خاصی زندانی است


حیوان اگر هدفی را تعقیب كند و به سوی غایتی حركت كند كه از این محدوده خارج باشد ، مثلا به نوع تعلق داشته باشد نه به فرد ، به آینده تعلق باشته باشد نه به حال - مانند آنچه در بعضی حیوانات اجتماعی از قبیل زنبور عسل مشاهده میشود - ناآگاهانه و به حكم غریزه و فرمان مستقیم نیروئی است كه او را آفریده و جهان را تدبیر میكند

دوشنبه 16/10/1387 - 3:10
آموزش و تحقيقات

انسان ، خود نوعی حیوان است از این رو با دیگر جانداران مشتركات بسیار دارد اما یك سلسله تفاوتها با هم جنسان خود دارد كه او را از جانداران دیگر متمایز ساخته و به او مزیت و تعالی بخشیده و او را بی رقیب ساخته است


تفاوت عمده و اساسی انسان با دیگر جانداران كه ملاك " انسانیت " او است و منشا چیزی به نام تمدن و فرهنگ انسانی گردیده است در دو ناحیه است : بینشها و گرایشها

جانداران عموما از این مزیت بهرهمندند كه خود را و جهان خارج را درك میكنند و بدانها آگاهند و در پرتو آن آگاهیها و شناختها ، برای رسیدن به خواستهها و مطلوبهای خود تلاش مینمایند

انسان نیز مانند جانداران دیگر یك سلسله خواستهها و مطلوبها دارد و در پرتو آگاهیها و شناختهای خویش برای رسیدن به آن خواستهها و مطلوبها در تلاش است تفاوتش با سایر جانداران در شعاع و وسعت و گستردگی آگاهیها و شناختها، و از نظر تعالی سطح خواستهها و مطلوبها است


اینست آنچه به انسان مزیت و تعالی بخشیده و او را سایر جانداران جدا ساخته است

دوشنبه 16/10/1387 - 3:9
دعا و زیارت

ایام سوگواری سالار شهیدان ابا عبد الله حسین (ع) را به عموم مسلیمن و به تمامی کارمندان و کاربران تبیان تسلیت عرض می نمایم

دوشنبه 16/10/1387 - 0:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته