• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4178روز قبل
اهل بیت
توسل به حضرت سیدالشهداء (ع)

مرحوم آیه اللّه العظمى حاج شیخ عبدالكریم حائرى رضوان اللّه علیه نقل مى كنند:
در موقعى كه سرپرستى حوزه علمیه اراك رابه عهده داشتند براى حضرت آیة اللّه حاج مصطفى اراكى نقل فرموده بودند.
هنگامى كه من در كربلا بودم شبى كه شب سه شنبه بود در خواب دیدم شخصى به من گفت : شیخ عبدالكریم كارهایت را انجام بده سه روز دیگر خواهى مرد. من از خواب بیدار شدم و متحیر بودم گفتم : البته خواب است و ممكن است تعبیر نداشته باشد.
روز سه شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا خواب از خاطرم رفت روز پنج شنبه كه تعطیل بود با بعضى از رفقاء به طرف باغ مرحوم سید جواد رفتیم در آنجا قدرى گردش و مباحثه علمى نمودیم تا ظهر شد ناهار را همانجا صرف كردیم پس از ناهار ساعتى خوابیدیم .
در همین موقع لرزه شدیدى مرا گرفت رفقاء آنچه عبا و روانداز داشتم روى من انداختند ولى همچنان بدنم لرزه داشت و در میان آتش تب افتاده بودم حس كردم كه حالم بسیار وخیم است به رفقا گفتم مرا به منزلم برسانید آنها وسیله اى فراهم كرده و زود مرا به شهر كربلا آوردند و به منزلم رساندند
در منزل بى حال و بى حس افتاده بودم بسیار حالم دگر گون شد در این میان به یاد خواب سه شب پیش افتادم علائم مرگ را مشاهده كردم با در نظر گرفتن خواب احساس آخر عمر كردم .
ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند وبه همدیگر نگاه مى كردند و گفتند: اجل این مرد رسیده مشغول قبض روحش ‍ شویم .
در همین حال با توجه عمیق قلبى به ساحت مقدس حضرت اباعبداللّه (ع ) متوسل شدم و عرض كردم : اى حسین عزیز دستم خالى است كارى نكردم و زادى تهیه ننموده ام شما را به حق مادرتان زهرا (علیهاالسلام ) از من شفاعت كنید كه خدا مرگ مرا تاءخیر اندازد تا فكرى به حال خود نمایم .
بلافاصه پس از توسل دیدم شخصى نزد آن دو نفر كه مى خواستند مرا قبض ‍ روح كنند آمد و گفت : حضرت سیدالشهداء (ع ) فرمودند: شیخ عبدالكریم به ما توسل كرده و ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت كردیم كه عمرش را تاءخیر اندازد.
خداوند اجابت فرموده بنابر این شما روح او را قبض نكنید در این موقع آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند: سَمْعا وَ طاعَةً سپس دیدم آن دو نفر و فرستاده امام حسین (ع ) (سه نفرى ) صعود كردند و رفتند.
در این موقع احساس سلامتى كردم صداى گریه و زارى شنیدم كه بستگانم به سر و صورت مى زدند آهسته دستم را حركت دادم و چشمم را گشودم دیدم چشمم را بسته اند و به رویم چیزى كشیده اند خواستم پایم راجمع كنم ملتفت شدم كه شستم (انگشت بزرگ پایم ) را بسته اند.
دستم را براى برداشتن چیزى بلند كردم شنیدم مى گویند ساكت شوید گریه نكنید كه بدن حركت دارد آرام شدند رواندازى كه بر روى من انداخته بودند برداشتند و چشمم را گشودند و پایم را فورى باز كردند، با دست اشاره به دهانم كردم كه به من آب بدهند آب به دهانم ریختند كم كم از جا برخاستم و نشستم .
تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم و به حمداللّه از آن حالت به كلى خوب شدم این موهبت به بركت مولایم آقا سیدالشهداء(ع ) بود آرى به خدا.(1)
اى حسین جان عاشق روى تواءم

اى حسین جان زنده با بوى تواءم

ریزه خوار خوان احسانت شدم

اى حسین جان تشنه جوى تواءم

استخونى گر دهى بر من رواست

اى حسین جان من سگ كوى تواءم

روز و شب چشمم به راه كربلاست

اى حسین جان دیده بر سوى تواءم

خصم ظالم بودن از آئین تست

اى حسین جان عاشق خوى تواءم

تو محبّت را نرانى از درت

چونكه مداحّ سركوى تواءم

-------------------------------------------
1-پند جاوید.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:35
اهل بیت
شفاى فلج

عالم و ثقة الاسلام شیخ حسن نواده صاحب جواهر از حاج مینشد كه مورد وثوق و شاهد كرامت بوده نقل مى كند:
مردى بنام مخیلف به فلج مبتلا و سه سال مرضش طول كشید، به مجالس ‍ عزاى امام حسین (ع ) در مُحْمَرِه حاضر مى شد و به كمك مردم نشیمنگاه خود را روى دستها قرار مى داد و به سختى جلوس مى كرد و از همسرى و اولاد ناتوان بود.
ماه محرم در حسینیه عزادارى حسینى بر پا بود روز هفتم محرم مرسوم بود كه مصیبت آقا اباالفضل را مى خواندند مخیلف چون پاى خود را دراز مى كرد زیر منبر به آن حال نشسته بود.
رسم بود وقتى كه ذاكر بخواندن شهادت مى رسید اهل مجلس از زن و مرد قیام مى كردند و با نوحه و زارى بلهجه هاى مختلف و آهنگ عزاء لطمه به صورت و سینه مى زدند همین كه به جوش و خروش آمدند و فریاد وا عباسا بلند مى شد در و دیوار مجلس هم گویا با عزاداران هم ناله بودند.
یك مرتبه دیدند مخیلف در میان آنها ایستاده و به سر و سینه مى زند و نوحه مى خواند انا مخیلف قیمنى العباس .. دانستند توجه اباالفضل (ع ) به عزادارانش معطوف شده و این فضیلت و كرامت كه شفاى مرد افلیج است به ظهور رسیده .
عزاداران هجوم آوردند و لباس مخیلف را براى تبرك پاره كردند و دست و صورت او را مى بوسیدند آن روز در محمره بزرگتر از روز عاشوراء عزادارى شد و در گریه و زارى و نوحه مردان هلهله و صراح و لطمه زنان .
هر روز عاشورا اطعام مى شد آن روز از گریه و عویل انقلاب احوال تا سه ى بعد از ظهر آرامش حاصل نكرد.
پس از اینكه جوش حسینى به حال عادى برگشت و غذا صرف و رفع خستگى شد از مخیلف جریان كرامت و مشاهداتش را پرسیدند؟
گفت در حینى كه اهل مجلس قیام و براى مصائب حضرت عباس (ع ) بسر و صورت مى زدند و مى گریستند در زیر منبر مرا حالتى ما بین خواب و بیدارى فرا گرفت دیدم مرد زیبا چهره نورانى و بلند قامت بر اسب سفید بلند بالائى سوار و در مجلس حاضر شد و فرمود: یا مخیلف لم لا تلطم على العباس مع الناس یعنى اى مخیلف تو چرا به همراه مردم براى عباس به سر و صورت و سینه نمى زنى ؟
عرض كردم اى آقاجان به این امر توانائى ندارم ، باز به من فرمود:
قم و الطلم على العباس یعنى بلند شو تو هم بر سَر و صورت و سینه براى عباس بزن ، شرح ناتوانى خود را تكرار كردم فرمود:
قم و الطم قلت له یا مولاى اعطنى یدك لاقوم یعنى فرمود: بلند شو و بر سر و سینه بزن گفتم آقاجان مولاى من دستت را بده تا بلند شوم .
فقال انا ما عندى یدین فرمود: برخیز و سینه بزن گفتم اى آقا جان دستت را مرحمت فرما تا بگیرم بلند شوم ، فرمود: دست در بدن ندارم گفتم : پس چگونه بایستم ؟ قال الزم ركاب الفرس و قم فرمود بگیر ركاب اسب را و بلندشو.حسب الامر به ركاب اسب چسبیدم و از زیر منبر بیرون آمدم از نظرم غائب شد و خود را صحیح و تندرست یافتم .(1)
اباالفضل انى جئتك الیوم سائلاً

لتیسیر ما ارجوفانت اخوا الشبل

فلا غروان اسعفت مثلى بائسا

لانك للحاجات تدعى ابوالفضل

مشكل گشاى عالمى و دست كبریا

عباس آن یگانه علمدار كربلا

گوئى كه دست او نبود دست ایزدى

پس از چه اوست قاضى حاجات ما سوى

داد عاشقانه در ره جانان چو دست خود

دستى كه داد در ره حق شد گره گشا

نور و ضیاء مهر و مه آل هاشم است

خورشید و ماه ذره اى زین نور در سماء

پشت و پناه و میر سپاه شه وجود

آن یكه تاز عرصه رزم مظهر فتى

همت نگر ز آب گذشت و نخورد آب

بوده است چه یاد تشنه لب شاه كربلا

چون شد جدا دست یدالهیش ز تن

گفتا به آن گروه عنود دشمن خدا

گر دستم از تنم بره حق جداى گشت

كى باك باشدم ز شما قوم اشقیاء

سوگند به حق ، حمایت آئین حق كنم

یارى دهم تا به ابد دین مصطفى

من حامیم به دین خدا و امام حق

آن زاده رسول خدا نور كبریا

پروانه اى به شمع وجود عزیز حق

جان داد بر نثار شه دشت نینوا

-------------------------------------------
1-زندگانى حضرت عباس (ع).

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:34
اهل بیت
برخیز مصیبت بخوان

سید سعید پسر خطیب سیدابراهیم كه به 27 پشت به امام موسى كاظم (ع ) مى رسد خود و پدرش اهل منبر و صاحب تأ لیفات است در كتاب اعلام الناس فى قصایل العباس مى نویسد:
در ذیقعده 1351 هجرى همسر اختیار كردم بعد از یك هفته زكام و تب عارضم شد كه پزشكان نجف نتوانستند معالجه نمایند در جمادى الاولى 1353 به كوفه رفتم مدتى درمان نمودم فایده نبخشید.
به نجف برگشتم در ذیحجه از دكترهاى مهم بغداد و نجف آمدند جلسه شور تشكیل دادند و آراء ایشان به اتفاق به فایده نداشتن معالجه و دارو پایان یافت و حَكَمُوا بِالْمَوْتِ.
در محرم 1354 پدرم براى اقامه عزادارى به قریه قاسم بن امام كاظم (ع ) رفت و مادرم شب و روز برایم گریان بود تا شب هفتم محرم مردى با هیبت و چهره نورانى شبیه سید مهدى رشتى را در خواب دیدم كه از پدرم پرسید و فرمود پس كه مى خواند(رسم ما به تشكیل مجلس روضه در روز پنج شنبه بود و امشب شب پنج شنبه است ) پس از غیب شدن از نظرم دو مرتبه برگشت و گفت : پسرم سعید را به كربلا فرستادم مجلس مصیبت اباالفضل برقرار نماید تو هم برو كربلا مصیبت عباس را بخوان از خواب بیدار شدم دیدم مادرم بالاى سرم گریان است .
دو مرتبه خوابم برد آن آقا آمد و فرمود:
اَلَمْ اَقُلْ لَكَ اَنَّ وَلَدى سَعیدٌ ذَهَبَ اِلى كَرْبَلا وَ اَنْتَ تَقْرَءُ فى ماتَمِ اَبِى الْفَضْلِ فَاَجِبْتْهُ.
نگفتم به تو پسرم سعید را براى عزاء به كربلا فرستادم تو هم نزد او برو بیدار شدم باز خوابیدم این مرتبه آن آقا به تندى فرمایش خود را تكرار فرمود:
فَما هذا التَّأْخی ر؟ چرا در رفتن تأ خیر مى كنى ؟!
در حال ترس بیدار شدم و براى مادرم شرح دادم مسرور شد و تفاءل زد كه این سید بزرگوار ابوالفضل مى باشد.
با تصمیم به رفتن به كربلا به واسطه ضعف توانائى نشستن و سوار شدن در ماشین را نداشتم بستگان هم با حركت من موافق نبودند تا به وسیله تابوتى مرا حمل و شب سیزده محرم نزد ضریح مطهر اباالفضل قرار دادند.
در حال اغماء بودم كه همان آقا را زیارت كردم ، فرمود از روز هفتم كه به تو گفتم تأ خیر كردى سعید به انتظار تو بود فَهذا یَوْمُ دَفْنِ الْعَبّاسِ وَ هُوَ یَوْمُ ثَلاثِ عَشَرَ فَقُمْ وَ اَقْرَءْ.
امروز سیزده محرم روزى است كه عباس را دفن مى كنند پس بلند شو بخوان از نظرم غائب شد دو مرتبه برگشت وَ اَمَرَنى بِالْقَرائَةِ.
امر فرمود به خواندن و غائب شد، دفعه سوم حاضر در حالیكه به پشت سمت راست خوابیده بودم .
دست مبارك بر شانه چپم گذاشت و فرمود:
اِلى مَتى اَلنَّوْمِ قُمْ وَ اذْكُرْ مُصی بَتى فَقُمْتُ وَ اَنَا مَدْهُوشٌ مَذْعُورٌ مِنْ هَیْبَتِهِ وَ اَبْوارِهِ.
تا كى مى خوابى برخیز و مصیبت بخوان ، از هیبت آن بزرگوار و انوار مقدّس ‍ مدهوش و سر پا ایستادم به صورت به زمین افتادم و از حال غشوه بیدار شدم عرق صحت در خود احساس كردم زائرین كه شاهد این منظره بودند ازدحام كردند و صداى جمعیت در حرم و صحن و بازار به تكبیر و تهلیل بلند شد و مردم لباس مرا پاره مى كردند و به تبرك مى بردند در این حال شرطه مرا ازتهاجم خلق دور كرد و نزد امام حرم برد و مصیبت حضرت اباالفضل (ع ) را از قصیده سید راضى آغاز كردم .
ابا الفضل یا من اسس الفضل و الا با

اباالفضل الا ان تكون له ابا...

پس از آمدن به منزل با حضور بستگان نیز مصائب قمر بنى هاشم را خواندم به شدت گریستند و چندى نگذشت كه به بركات اباالفضل همسرم حامله شد و پسرى خدا داد كه نامش را (فاضل ) گذاشتم و اولاد دیگر نیز بنام عبداللّه و حسن و محمّد و فاطمه و ام البنین خدا مرحمت فرمود.(1)
عالمى در غم و اندوه و عزایت عباس

دیده ها اشك فشان جمله برایت عباس

بوده ئى از دل و جان یار وفادار حسین

جان به قربان تو و مهر و وفایت عباس

یاد تشنه لب مولا و ننوشیدن آب

آیتى از كرم و صدق و صفایت عباس

اى كه مظلومى و هم سنگر مظلوم حسین

عاشقان را برسان صحن و سرایت عباس

پرچم سرخ حسینى به كف قدرت تست

تا ابد هست به جا نام و لوایت عباس

شهره شد شرح فداكارى و جانبازى تو

بوده راضى شدن دوست رضایت عباس

گرچه اغیار تو هم آمده و یار شدند

كس ندانست همه قدر و بهایت عباس

ماه یك قوم نه اى ماه جهان آرائى

منفعل مهر و مه از ماه لقایت عباس

ملتمس بر در تو پیر و جوانند بسى

بهره ور كن همه از لطف و عطایت عباس

-------------------------------------------
1-زندگانى حضرت ابوالفضل العباس (ع).

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:33
اهل بیت
به ولایت اقرار كن

علامه شیخ حسن دخیل براى مؤ لف كتاب العباس نقل نموده :
در موسم گرما بعد از زیارت اباعبداللّه (ع ) به زیارت اباالفضل (ع ) مشرف شدم سواى خادمى در حرم زائرى نبود.
پس از زیارت و خواندن نماز ظهر و عصر در عظمت قمر بنى هاشم (ع ) فكر مى كردم كه ناگاه دیدم بانوى محجوبه اى با پسرش به طواف مشغولند پشت سر آنها مردى بلند قامت به هیبت اكراد كه به آن دو مربوط بود نه مانند شیعه زیارت مى خواند و نه مانند اهل تسنن فاتحه مى خواند پشت به قبر مطهر كرده و به شمشیرها و خنجرها و اشیاء آویزان آن در حرم نگاه مى كرد هیچ توجه به عظمت صاحب حرم و رعایت احترام آن بزرگوار نداشت از گمراهى و بى ادبى این تاریك دل و صبر آقا در تنبیه او در شگفت بودم .
ناگهان دیدم این مرد از زمین بلند شد و به شدت به شبكه ضریح كوبیده شد و انگشتانش متشنج و چهره اش متغیر و پیرامون ضریح فرار مى كرد.
در این حین آن زن دست پسرش را گرفت و مقابل ضریح به این بیان به حضرت متوسل شد ابوالفضل دخیلك انا و ولدى .
خادم كه از در حرم این منظره را نگریسته بود سید جعفر خادم دیگر را صدا زد آمدند و این مرد را گرفتند و به حرم آقا امام حسین (ع ) بردند و به آن زن و پسرش گفتند همراه ما بیائید (مشهدالحسین ) تا حرم حسینى رفتیم وعده زیادى از مشاهده احوال آن مرد همراه شدند.
خادم او را به شبكه ضریح حضرت على اكبر ارتباط داد و دخیل بست خوابش برد پس از چهار ساعت به حال وحشت بیدار شد در حالیكه مى گفت :
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَنَّ اَمی رَالْمُؤْمِنیِنَ عَلِىّ بْنَ اَب ى طالِبٍ خَل یفَةُ رَسُولِ اللّهِ بِلافَصْلٍ وَ اَنَّ الْخَل یفَةَ مِنْ بَعْدِهِ وَلَدُهُ اَلْحَسَنِ ثُمَّ اَخُوهُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ عَلُى بْنُ الْحُسَیْنِ و شمرد ائمه را تا حجت بن الحسن المهدى عجل اللّه فرجه .
این جریان را از او پرسیدم ؟
گفت : رسول خدا (ص ) را الا ن زیارت كردم فرمود: اِعْتَرِفْ بِهئُولاءِ یعنى به ولایت ائمه اقرار كن و براى من اسامى آنها را بیان فرمود:
وَ اِنْ لَمْتَفْعَلْ یُهْلِكِ الْعَباس .
فرمود: اگر پیروى ائمه را نكنى عباس تو را هلاك مى كند.
این است كه به ولایت و امامت این بزرگواران شهادت دادم و از غیر ایشان تبرى مى جویم از او پرسیدند در حرم اباالفضل (ع ) چگونه مضرب شدى ؟ گفت : در حرم عباس دیدم مردى بلند بالا مرا فشرده و گفت : اى سگ تا به حال به گمراهى به سر مى بردى مى خواهى در ضلالت بمانى و به شدت مرا به ضریح كوبیده و با عصا به پشتم مى زد و من فرار مى كردم .
بعد از آن زن احوالش را پرسیدند؟ گفت : ما شیعیان بغداد مى باشیم و این مرد اهل سلیمانیه و از تسنن و ساكن بغداد مى باشد برادرم مرا به این مرد تزویج كرد وقتى اجازه زیارت كاظمین را مى خواستم به خرافات قائل مى شد.
همین كه حامله شدم گفت : نذر كن اگر پسرى به ما روزى شود به زیارت قیام مى كنم چون پسر متولد شد گفت : وقتى به سن بلوغ كه رسید به نذر وفا مى كنم .
پسرم به سن بلوغ 15 سال رسید از روى اكراه موافقت كرد در حرم امامین كاظمین و عسكریین متوسل شدم كه شوهر گمراهم را با بروز كرامتى به امامت معتقد فرمائید.
در خواستم عملى نشد و شوهرم استهزاء و اسائه ادب خود را هم ترك نمى كرد در كربلا كه رسیدیم نخست به زیارت اباالفضل (ع ) مشرف شدیم عرض كردم تو ابوفاضل و باب الحوائج هستى اگر كرامتى آشكار نكنى كه شوهرم هدایت شود به زیارت برادرت حسین و پدرت امیرالمؤ منین (ع ) مشرف نخواهم شد و به بغداد بر مى گردم .
همین كه داستان گمراهى و سخریه این مرد را نسبت به ائمه اطهار به ابى الفضل عرض مى كردم این كرامات باهره كه مشاهده نمودید و شوهرم از گمراهى نجات یافت و به سعادت فایز گردید.(1)
مهرى كه ز عباس بود بر دل ما

آمیخته شد به تار و پود و گل ما

با دست یدالهى خود باز كند

هر جا گره بسته و هر مشكل ما

-------------------------------------------
1-زندگانى حضرت ابوالفضل العباس (ع).

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:33
اهل بیت
عباس انگشتم را قطع كرد

سید بزرگوار و جلیل القدر آقا نصراللّه مدرس حائرى رضوان اللّه تعالى علیه مى فرمود:
كه روزى در میان خدام در صحن آقا حضرت اباالفضل (ع ) بودم دیدم مردى از حرم شتابان بیرون رفت و با دستش انگشت كوچك دست دیگر را گرفته بود كه خون نریزد ولى خون از آن مى ریخت .
او را نگاه داشتم كه بپرسم چه شده ؟ گفت : عباس انگشتم را قطع كرده رفتم داخل حرم دیدم انگشت مقطوع او به پنجره ضریح معلق و مانند اینست كه از مرده قطع شده و خون در آن دیده نمى شود.
فرداى آن روز دانستیم كه آن مرد اهانت به ساحت مقدس حضرت اباالفضل (ع ) نموده و آن اهانت سبب قطع انگشت وى شده .(1)
مادر سر خود عشق تو داریم عباس

جان را به ره تو مى سپاریم عباس

هرگاه درى به روى ما بسته شود

رو بر در و درگاه تو آریم عباس

-------------------------------------------
1-زندگانى حضرت ابوالفضل العباس (ع).

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:32
اهل بیت
عباس مرا شفا داد

علامه شیخ عبدالرحیم شوشترى متوفى 1313 از شاگردان شیخ انصارى اعلى اللّه مقامه گفت : پس از زیارت اباعبداللّه (ع ) به زیارت آقا اباالفضل (ع ) مشرف شدم .
زائرى رادیدم پسر مسلول خود را به شبكه ضریح مقدس ارتباط داده و با توسل و تضرع شفاى او را خواهان است یك مرتیه دیدم پسر بلند شد وَیَص یخُ شافانِى الْعَباس فریاد مى زد عباس مرا شفا داد.
بى درنگ مردم ازدحام كردند و لباسش را براى تبرك قطعه قطعه نمودند.
وقتى این كرامت را به چشم دیدم به ضریح چسبیدم و با عصبانیت عرض ‍ كردم عرب جاهلى را شفا مى دهى و مسرور مى گردانى و من كه با تحمل زحمات علم و معرفت را تحصیل و با ادب در برابرت تمنا مى كنم حاجتم را نمى دهى و محرومم برمى گردانى اگر نیازمندى مرا رفع نكنى ابدا زیارتت نخواهم كرد.
وقتى از حال عصبانیت آرامش یافتم از تجاسر و سوء ادب خودم بساحت پروردگار استغفار نمودم و از محضر حضرتش یقین و هدایت خواستم وقتى به نجف اشرف برگشتم شیخ مرتضى انصارى (قدّس اللّه روحه ) به ملاقات مفتخرم فرمود.
و دو كیسه پول به من داد و گفت : این آن چیزى است كه از اباالفضل العباس ‍ (ع ) مسئلت كردى (منزلى براى خود خریدارى و به حج بیت اللّه مشرف شو) توسل من به آن حضرت براى همین دو امر بود.(1)
اى امیرى كه علمدار شه كرب و بلائى

اسد بیشه صولت پسر شیر خدائى

به نسب پور دلیر على آن شاه عدو كش

به لقب ماه بنى هاشم و شمع شهدائى

یك جهان صولت و پنهان شده در بیشه و تمكین

یك فلك قدرت و تسلیم به تقدیر قضائى

من چه خوانم به مدیح تو كه خود اصل مدیحى

من چه گویم به ثناى تو كه خود عین ثنائى

بى حسین آب ننوشیدى و بیرون شدى از شط

تو یَم فضلُ و محیط ادب و بحر حیائى

دستت افتاد زتن مشك به دندان بگرفتى

تا مگر دست دهد باز سوى خیمگه آئى

گره كار تو نگشود چو از دست همانا

خواستى تا مگر آن عقده ز دندان بگشائى

هیچ سقّا نشنیدیم كه لب تشنه دهد جان

جز تو اى شاه كه سقاّى یتیمان ز وفائى

چشم امید صغیر است به سوى تو و خواهد

كه به سویش نظرى هم تو ز رأ فت بنمائى

-------------------------------------------
1-زندگانى حضرت ابوالفضل العباس (ع).

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:31
اهل بیت
بى احترامى به مُهر تربت

مرحوم حاج میرزا حسین نورى رضوان اللّه علیه فرمود:
یكى از برادرانم مهرى از تربت حضرت سیدالشهداء (ع ) داشت كه بر آن نماز و سجده مى نهاد و بعد درجیبهاى خود مى گذارد چون قبا مى پوشید جیبهایش پشت رانش مى افتاد والده ام به او گوش زد مى نمود و مى گفت : چرا بى ادبى به تربت آقا سیدالشهداء(ع ) مى نمائى شاید روى جیبت بنشینى این مهر بشكند و زیر پایت بماند.
برادرم گفت : بلى تاكنون دو مهر به این كیفیت شكسته ام پس متعهد شد كه دیگر تربت را در جیبهاى پائین قبا نگذارد.
چند روز از این قضیه گذشت والدم در عالم خواب دید كه حضرت سیدالشهداء (ع ) به دیدن او آمده و در كتابخانه اش نشسته است و اظهار ملاطفت بیش از حد به او نموده و فرمود: بگو پسرهایت بیایند تا آنكه من به آنها اكرام بنمایم و جایزه بدهم .
پدرم پسرهایش را حاضر ساخت و با من پنج نفر بودیم و همه در جلو در طاق كتابخانه ایستادیم و در نزد حضرت امام حسین (ع ) لباس هاى فاخر و اشیاء نفیسه بود.
حضرت یك یك فرزندان پدرم را صدا زد و بر اندرون اطاق طلبید و جائزه به او مرحمت مى فرمود و از اطاق بیرون مى آمد.
تا آنكه نوبت به همان برادرم رسید كه مهر تربت را پیش از این در جیبش ‍ مى گذاشت آنگاه حضرت نگاه غضب آلودى به سوى او نمود و به پدر فرمود: این پسر تو تا به حال دو مهر از تربت قبر مرا در جیبش گذارده و شكسته است چون روى آنها نشسته .
سپس قاب شانه اى از ترمه در بیرون اطاق انداخته تا او بردارد او را مثل سایرین به نزد خود نطلبید چون پدرم از خواب برخواست خوابش را به مادرم نقل كرد و او پدرم را از این قضیه (مهریكه در جیب برادرم بوده و منع او را از این امر، همه را) مطلع نمود سپس پدرم از صدق این رؤ یا و خواب عجیبه تعجب نمود و حمد خداى را بجاى آورد كه موجب سَخَت حضرت واقع نشده است .(1)
حسین جان بر سرم باشد هوایت

عزیز فاطمه ، جانم فدایت

خوش آن روزى كه زوار تو گردم

ببندم بار سوى كربلایت

حسین جان گر بر آید آرزویم

نشینم روز و شب در نینوایت

خوش آن ساعت كه بینم مرقدت را

حریم و بارگاه با صفایت

به یاد غربتت ،شیون نمایم

فغان از دل كشم در ماجرایت

به یاد آن مصیبتهاى جان سوز

حسین جان مى كنم بر پا عزایت

شود گر قسمتم آب فراتت

ز دیده ، اشكها ریزم برایت

ببوسم مرقدت را از دل و جان

ببویم تربت دارالشفایت

گذارم روى خود بر قبر اكبر

بنالم ازبراى ناله هایت

به وقت مرگ من در انتظارم

كه آئى بر سرم بینم لقایت

بمیرم من اگر در كربلایت

پناهم ده حسین جان در سرایت

مقدم شد حسین جان ذاكر تو

فقیر است و به سر دارد هوایت

-------------------------------------------
1-دار السلام.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:30
اهل بیت
كار سقائى را پیش گرفت

در شهر كربلا سقائى بود به نام حاج محمّد على كه شاید فعلاً هم زنده باشد، این مرد در اطراف حرم مطهر حضرت امام حسین (ع ) مشغول سقائى بود و روزى شرح حال زندگى خود را بیان كرد.
گفت : من قبلاً شغلم سقائى نبود بلكه درب صحن مطهر امام حسین (ع ) مشغول عطارى بودم در نزدیكى خیمه گاه وبسیار كار و بارم خوب بود و مقدمه خوبى كار من این شد كه وقتى كه اطراف حرم را كندند به خاطر تعمیر ضریح مطهر من قدرى تربت اصل تهیه نمودم و شروع كردم به فروختن آن و هر مثقالى یك لیره عثمانى قیمت نهادم .
به خاطر آن كار كم كم شهرتى پیدا كردم به قسمى كه حتى از نقاط و شهرهاى اطراف مى آمدند به نشانى معین از من تربت خریدارى و به این وسیله كار من خوب شد.
روزى در حرم مطهر حضرت اباعبداللّه (ع ) بودم دیدم مردى آمد و فریاد مى زند كه یا امام حسین پول مرا دزدیدند این چه وضعى است حالا من چه كنم .
من هم گفتم : یا امام حسین راست مى گوید چرا باید این طور به سرش بیاید چرا دزد را تحویل نمى دهى .
همان شب در عالم رؤ یا حضرت سیدالشهداء(ع ) را دیدم به من فرمود:اگر بخواهم دزد را معرفى نمایم خود تو هم دزد هستى خاك مرا مى دزدى و به قیمت گزافى مى فروشى آیا درست است ؟ به چه مجوزى این ثروت را از این راه درآوردى ؟
حالا صبح برو آن گداى درب صحن را از جایش بلند كن سنگى زیر اوست آن سنگ رابردار اموال زیادى از زوار دزدیده شده و در آنجا پنهان است بردار و مال این مرد هم روى آنهاست به صاحبش رد كن .
صبح برخاستم و موضوع را با كفشدارى در میان گذارده و با عده اى به سراغ آن وسائل رفته و او را از جایش بلند كرده و سنگ را برداشتیم و اموال را مشاهده كرده و تمامش را به صاحبان آن رد كردیم .
و خود من هم اعلان كردم هر كه پولى بابت تربت به من داده است بیاید بگیرد یا بجاى آن هر چه مى خواست جنس بردارد به همان میزان همه را رد كردم و آنهائیكه از ولایت دور آمده و از من خریدارى كرده بودند به همان مقدار از علماء سئوال كردم بنا شد اجناس را فروخته و رد مظالمش را بدهم همه را رد كردم و خودم به سقائى مشغول شدم .(1)
عاشقان را آرزو باشد گل روى حسین

گل گرفته عطر خود از تربت كوى حسین

سر گذاریم از ره اخلاص هنگام نماز

بهر نزدیكى به حق بر خاك گلبوى حسین

-------------------------------------------
1-كشكول شمس.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:29
اهل بیت
قطره اشكى براى من ریختى

مرحوم فقیه و محقق ربانى دانشمند بزرگ شیعه مربى زهد و تقوا احمد بن محمّد معروف به مقدس اردبیلى (رضوان اللّه علیه) فرمود:
عمروبن لیث امر نمود كه لشكرهایش از جلوى او به صف رژه روند و مقرر نموده بود كه هر سردارى با خود هزار نفر مجهز نماید و دست هر سردار لشكر یك پرچم به عنوان علامت باشد(كه این لشكر هزار نفر است ) بر او عرضه نماید و یك گرز از طلا به عنوان جایزه بگیرد... .
در این هنگام صد و بیست پرچم بر پا شد كه هر علمى علامت هزار نفر بود چون از مشاهده لشكر خود فارغ گردید صد و بیست گرز طلا به آنها داد وقتى كه لفظ صد و بیست گرز كه نشانه صدوبیست هزار مرد باشد به او گوش زد شد خود را از اسب به زمین انداخت و سر به سجده نهاد و روى خود را به خاك مالید و زار زار مى گریست و زمانى ممتد در آن گریه و زارى بماند و بى هوش گردید.
و بعد از آنكه به هوش آمد هیچ كس قدرت نداشت كه جهت گریه و زارى را از او بپرسد ولى یك ندیمى داشت كه از او پروائى نداشت پیش آمد و گفت : اى پادشاه كسى كه اینطور لشكرى دارد باید خوشحال و خندان باشد و حالا كه وقت گریه نبود چرا اینكارها را نمودى ؟
عمروبن لیث گفت : شنیدم كه عدد لشكریان من صدو بیست هزار نفر بودند یك وقت واقعه كربلا به خاطرم افتاد حسرت بردم و آرزو كردم كه كاشكى آن روز در آن صحرا مى بودم و دمار از كفار بر مى آوردم . یا من نیز جان را فدا مى كردم .
چون عمروبن لیث وفات نمود خوابش را دیدند كه تاج بر سر دارد و در جاى بسیار رفیعى است و حوریان در خدمت او مى باشند به او گفتند: از كجا به این مقام رسیدى ؟
گفت : وقتى كه مرا در قبر گذاردند و ملك براى سئوال از من بر آمدند از عهده جواب بر نیامدم خواستند مرا عذاب دهند یك وقت سمت راست قبرم شكافته شد و جوانى خوش رو وارد قبرم گردید و فرمود او را واگذارید زیرا خدا او را به من بخشیده .
گفتند: سمعا وطاعةً یا سیدى و مولاى رفتند.
من دست بردامنش انداختم و گفتم : تو كیستى كه در این وقت به فریادم رسیدى ؟
فرمود: من حسین بن على هستم كه آمدم تلافى نمایم به جهت آن قطره اشكى كه براى من ریختى و آرزوى كمك مرا نمودى اینك بفریاد تو رسیدم .(1)
در هر دو جهان حسین جانانه ماست

آنكونه حسین است بیگانه ماست

گر هر شبه داریم عزایش چه عجب

چون بزم عزاى او شفا خانه ماست

در تاب و تب یوسف زهرا دل ماست

آمیخته با عشق حسینى گل ماست

ما یكدله در صراط مولا هستیم

در روز جزا شفاعتش حاصل ماست

-------------------------------------------
1-حدیقة الشیعة.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:28
اهل بیت
یادى از لب تشنه حسین (ع)

مرحوم حاج میرزا حسین نورى رضوان اللّه تعالى علیه شرحى دارد كه از كلیددار حضرت امام حسین (ع ) روایت كرده :
در زمان مرحوم فتحعلى شاه قاجار شبى او را در حرم امام حسین (ع ) دیدم خیلى تعجب نمودم كه چطور شده است شاه بى سر و صدا به كربلا آمده و به زیارت حرم مطهر مشغول است .
بیرون آمدم و از كفش داریها پرسیدم گفتند: همچه چیزى نیست و ما در این باره خبرى نداریم به حرم برگشتم او را ندیدم سه روز بعد خبر رسید كه او مرحوم شده است .
من در این فكر بودم كه این چه قضیه اى بود تا آنكه شبى در عالم خواب دیدم میان حرم حضرت سیدالشهداء (ع ) است به ایشان گفتم : آقا من چند شب پیش شما را در حرم مطهر امام حسین (ع ) دیدم .
گفت : بلى من بودم و علت این كه مرا در حرم دیدید اینست كه شبى در بستر در حال استراحت بودم چون آن شب ماهى شورى خورده بودم خیلى عطش بر من غالب شده بود به قدرى كه نزدیك بود هلاك شوم و كسى هم به بالینم حاضر نبود.
خودم برخاستم ظرف آبى پیدا كرده آب خوردم و یادى از لب تشنه امام حسین (ع ) نمودم و حضرت بیاد آنكه من آنشب در آن حال بیادش بودم روح مرا به اینجا آوردند.(1)
مهر تو را به عالم امكان نمى دهم

این گنج پر بهاست من ارزان نمى دهم

گر انتخاب جنت وكویت به من دهند

كوى تو را به جنت و رضوان نمى دهم

نام تو را به نزد اجانب نمى برم

این اسم اعظم است به دیوان نمى دهم

جان مى دهم به شوق وصال تو یا حسین

تا بر سرم قدم ننهى جان نمى دهم

اى خاك كربلاى تو مُهر نماز من

آن مُهر را به مُلك سلیمان نمى دهم

ما را غلامى تو بود تاج افتخار

این تاج را به افسر شاهان نمى دهم

دل جایگاه عشق تو باشد نه غیر تو

این خانه خداست به شیطان نمى دهم

گر جرعه اى ز آب فراتم شود نصیب

آن جرعه را به چشمه حیوان نمى دهم

تا سر نهاده ام چو موید به درگهت

تن زیر بار منت دو نان نمى دهم

-------------------------------------------
1-دار السلام.

پنج شنبه 21/10/1391 - 18:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته