• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 466
تعداد نظرات : 249
زمان آخرین مطلب : 4031روز قبل
شهدا و دفاع مقدس

زبان چکونه سراید همه صفات شهید

قلم چگونه نگارد همه جهات شهید

 به روی خاک نمی گنجد این فرشته ی عرش

حیات تازه بجویید در وفات شهید

 به بحر مهر سخاوت زدن نبود انصاف

که جان کمینه فرازی ست از هیات شهید

 بگو عروس جهان را که جلوه هیچ مکن

که جز به جانب حق نیست التفات شهید

 کسوف نیست برادر چه جای تردید است

که چشم چشمه ی خورشید گشته مات شهید

 زکات مال ندادی و شرمگین نشدی؟!

به پیش این همه ایثار، در زکات شهید؟

 به کوهسار مجویید انضباط و ثبات

که کوه خاره نشانی است از ثبات شهید

 تو قانعی به سراپرده حیاط جهان

ز پشت پرده نبیند کسی حیات شهید

 شهید عشق نظر می کند به وجه الله

ز پیر دیر بپرسید این نکا ت شهید

 خدای خوانده به خویشش همی ز روز الست

خمیر مایه ی«قالو ابلی»ست ذات شهید

 دلا به دیده ی  ما نزع دوست جانفرساست

تلاش رؤیت حق است نازعات شهید

 شما که هرشب آدینه می کنید دعا

دعا به جان امام است منشأت  شهید

 توان وصف ندارد زبان الکن من

من این غزل بسرودم ز معجزات شهید

 زبعد این همه توصیف غافلی دلجو

هنوز فاش نگردیده مبهات شهید

 شهر از شاعر نام آشنای اندیمشکی – حسین مهر آذین(دلجو) چهارلنگ

شنبه 4/2/1389 - 1:40
شهدا و دفاع مقدس

 پس از پایان جنگ ما در مسیری که می رفتیم(آن مسیر در کردستان عراق بود) یک پیرمرد کرد عراقی به من گفت:« شما دنبال شهید می گردید؟» گفتم:« بله » گفت: « بالای این تپه ، جنگی بین ایران و عراق بوده است، بالا بروید و بگردید، این جا شهید دارید.»

وقتی ما نقشه را نگاه کردیم ، دیدیم که طبق آن نقشه ی جنگی که در آن زمان داشتیم ، این جا جنگی نشده ، ولی کرد عراقی گفت : چرا !شما این جا شهید دارید. گفتم: شما چه اصراری دارید که این حرف را می زنید؟ گفت:« من در شب های جمعه ، نور سبزی را از اینجا می بینم، این جا احتمالأ شهید هست»

مارفتیم و گشتیم ، دیدیم از شهید خبری نیست. از صبح تا غروب گشتیم، ولی هیچ شهیدی نبود. نزدیکی های غروب همین طور که مشغول بودیم و دیگر نا امید شده بودیم ، آبی خوردیم و گفتیم:« خدایا! چه حکمتی است؟ این پیرمرد نور سبز می بیند، ولی ما چیزی پیدا نمی کنیم.»

وقتی فکر می کردم، با نوک سر نیزه هم زمین را خط می کشیدم که یک دفعه دیدم نوک یک پوتین پیداست و در همان حال یکی از بچه ها آنطرفتر بلند شد و فریاد زد که: «این جا من یک شهید پیدا کردم» به هر حال به خودمان آمدیم دیدیم آن روز خدا را شکر حدود چهل شهید پیدا کردیم.

گفتیم این نور سبزی که بود، حتما برای همین شهدا است. یکی دو هفته گذشت و خواستم از منطقه رد شوم که دوباره آن پیرمرد را دیدم و از ایشان تشکر کردم و گفتم: خیلی از شما متشکرم ، آدرسی که شما به من دادید، ما رفتیم  و آن جا شهدایمان را پیدا کردم.

گفت: نه ، هنوز در آن جا شهید هست و من دو باره شب جمعه آن جا نور سبز دیدم. خیلی تعجب کردم. با خودم گفتم: دفعه ی قبل پیرمرد دروغ نگفت،ما رفتیم و پیدا کردیم. این بار هم حتما واقعیت دارد!

خلاصه از صبح بچه ها را بسیج کردیم و به آن جا رفتیم و گفتیم: حتما اسراری در این تپه هست. هر طوری که شده،باید وجب به وجب این جا را بگردیم و شهید پیدا کنیم. اما هرچه گشتیم شهید پیدا نشد، ظهر شد شهید پیدا نشد، عصر شد ، شهیدی پیدا نشد و ما باید ساعت پنج بعد از ظهر از منطقه برمی گشتیم.

ساعت چهار خیلی  خسته شدیم و گفتیم: شهدا ما خسته شدیم، شما خودتان به ما کمک کنید تا شما را پیدا کنیم همین که نشستیم تا رفع خستگی کنیم، یک لحظه یکی از بچه ها با سر نیزه روی زمین را کوبید ، دید نوک یک پوتین پیدا شد و سریع خاک ها را به اطراف ریختیم، دیدیم لباسش لباس ایرانی است و کاملا خاک اطراف جنازه را خالی کردیم. دستم را توی جیب این شهید فرو بردم واز جیبش یک کیف پلاستیکی در آوردم. در داخل آن یک وصیت نامه بود که همه ی آن سالم بود و اصلا نپوسیده بود.

دفعات قبل که می رفتیم، کارت شهید پیدا می شد و این کارت بعد از چند لحظه که از خاک بیرون می آمد و هوا می خورد،آثار نوشتنی اش پاک می شد ولی این کیف از حکمت خدا اصلا نپوسیده بود. وقتی کیف را باز کردم ، دیدم این شهید وصیت نامه ای نوشته است. باز کردم و یک نوشته ی طولانی را که هیچ آثار پوسیدگی در آن نبود، بیرون آوردم و شروع به خواندن آن کردم. داخل آن نوشته بود : من سید حسن، بچه ی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم و..... به اصل نامه اش که رسیدم، نوشته بود:

پدر و مادر عزیزم شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت شهدا را دعوت می کنند. فردا شب، شب حمله است. بدانید که شهدا برحق اند. پشتوانه ی این مملکت، امام زمان(عج) است. اگر این اتفاق نیفتاد،هر فکری که شما می کنید، بکنید.

پدر و مادر عزیزم من در شب حمله،یعنی فردا شب به شهادت می رسم. جنازه ی من،هشتسال وپنج ماه و بیست و پنج روز در منطقه می ماند. بعد از این مدت، جنازه ی من پیدا می شود و زمانی که جنازه ی من پیدا شود، امام(ره) در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه(ع) به من گفتند و مرا به شهادت دعوت کردند و من به شما می گویم:به مردم دلداری بدهید، به آنها روحیه بدهید و به آنها بگویید که امام زمان(عج) پشتوانه ی این انقلاب است، بگویید که ما فردا شما را شفاعت می کنیم و بگویید ما را فراموش نکنند.

همانطور که نشسته بودیم،دفتر و مدارک دنبالمان بود،سریع مراجعه کردیم و عملیاتی را که لشکر حضرت رسول (ص) در آن شب انجام داده بود، پیدا کردیم، دیدیم درست همان تاریخ بوده که هشت سال و پنج ماه وبیست و پنج روز از آن گذشته است!

 راوی: سرهنگ حسین کاجی –"کتاب خاطرات ماندگار"(خاطرات پخش شده دفاع مقدس از رادیو معارف) صفحه :194-192

شنبه 4/2/1389 - 1:37
شهدا و دفاع مقدس


با درود و سلام به پیشگاه حضرت ولی عصر و نایب بر حق او امام خمینی و با سلام بخانواده شهدا، مفقودین، و اسرا.

با سلام و درود به حسین شهید، شهیدی که با قیام خودش به ما یاد داد که چگونه زندگی کنیم و چگونه آزاد باشیم و با درود به حسین که مردانه جنگید و از اسلام و مسلمین حمایت کرد تا مردانه شهید شد.امیدوارم که راهش را ادامه دهیم و مردانه بجنگیم و بکوشیم تا ما هم بتوانیم حسین وار کشته شویم.

ای جوانان نکند در رختخواب بمیرید که حسین(ع) در میدان نبرد شهید شد، ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی(ع) در محراب شهید شد.ما روزی در این دنیا پا بجهان گشودیم و روزی هم باید از این دنیا برویم چه بهتر که در این راه دین و اسلام از دنیا برویم تا بتوانیم آخرتمان را حفظ کنیم.

پیام به مادر:

ای مادران نکند که از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب(س) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود.

برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین در مانها برای تسکین دردهاست و همیشه بیاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیاندازد و شما را از روحانیت متعهد جدا نکند.

برادران عزیز از شما می خواهم پس از من ناراحت نشوید و راه امام حسین(ع) و تمام شهدا را ادامه دهید، از شما می خواهم کمال خوبیها را با پدرم که سالهاست زحمت کشید تا بتواند وسائل زندگیم را فراهم سازد و مادرم که شبها بیداری و رنج کشید تا من را بزرگ کرده است بکنید، از شما می خواهم که درس بخوانید و خواهشی که از شما دارم با دو خواهر کوچکم که خیلی دوستشان دارم کمال خوشرفتاری را نمائید و آنها را اذیت نکنید و برادرانی مومن و با اخلاص برایشان باشید و آنها را زینب وار بزرگ کنید.نماز ، روضه و قرآن را بخوانید که خود قران در آن دنیا شفاعت می کند.

پدر از تو تشکر می کنم که وسائل زندگی من و برادرانم را فراهم کردی و خیلی خوشحالم که گذاشتی به جبهه بیایم، از تو می خواهم اگر خبر من را برایت آوردن ناراحت نشوی و با ناراحت شدن خود روح من را اذیت نکنید که انشاالله خداوند بشما صبری بزرگ عنایت کند.

مادر:

قدر مادر را الان می دانم که به او فکر می کنم، مادرم تو خیلی برای من زحمت کشیدی، شبها بیداری کشیدی از غدای خودت بمن دادی و تمام انرژی خودت را صرف من کردی، مادر تو خیلی بمن خوبی کردی، ولی من نتوانستم جواب خوبیهایت را بدهم . از تو می خواهم پس از شهادت من زیاد گریه و زاری نکن، که روح من در آرامش بسر برد، این جمله از یادت نرود، مادر می دانی که جای تو در بهشت است و اگر در فکر این هستی که دست من را سوختی و یامن را زمین زدی، این فکر را از سرت بیرون بیاور چون برای این بوده که من را تربیت کنی،مادر تو که راضی بودی من به جبهه بیایم ، می دانی چقدر ثواب کردی ، مادر دوستت دارم و امیدوارم که مرا ببخشی.

شنبه 4/2/1389 - 1:36
شهدا و دفاع مقدس


 

گلشن عمر خزان گشت زبستان رفتم           فصل گلها من از باغ و گـلستان رفتم

ای طبیبـان کــه نـکـردیـد مــرا درد دوا            درد دانســتم انــدر پی درمـان رفتـم

زنــدگی بار گــران بود بدوشم ، یـاران           بال گشودم و در گلـشن رضوان رفتم

مرغ روحم که شداندرقفس تن خسته          تــرک جان گفتم و اندر بر جـانان رفتم

در جــنگ اجـل اگــر چــه رنجـور شدم           از جــمله دوسـتـان خــود دور شــدم

بـــــودم دم احـتـضـار انــدر غم مـــرگ            دیــــدار علی دیـــدم و مسـور شدم

حــب احـمـد بــــــــود و تــــولای علی            بــــا ایـــن دو رفیق وارد گــــور شدم

حــــوران بــبــرنـــد خــدمـت مـولایــم             صد شکر که باحسین محشور شدم

 احمد کاوه پور

شنبه 4/2/1389 - 1:31
شعر و قطعات ادبی

وردى بخوان قرار دل بى شكیب را
اشكى ببار سنگ مزار غریب را

یك نوبهار اگر بشكوفد لبان تو
پر مى شود تمام زمین، عطر سیب را

تنها به اشتیاق سلامى گذاشتم
در پشت سر هر آنچه فراز و نشیب را

آتش گرفت روح كویرانه ام، زلال
روزى بیا و آب بزن این نهیب را

این كیست؟ این كه با دل من حرف مى زند
نشنیده اید هیچ صداى عجیب را؟

آرام مى شود دل طوفانى اى عجب!
خاصیتى است آیه امن یجیب را


آرش شفاعى بجستان
شنبه 4/2/1389 - 1:27
ادبی هنری
آگهی گم شدگان:

از تمام انسانهای روی زمین، کوچک و بزرگ، زن و مرد، مسلمان و مسیحی و هندو... تمنا می شود:

از میان تمام چهره های خاکی، از میان انبوه چشمهای اشکبار ،
از میان موج هیاهو،
امام تنهای خویش را بیابند.
از یابنده تقاضا می شود در صورت دیدن ایشان، سلام ما را به حضرتش برسانند.
یابنده ی گرامی،
مژدگانی شما به مشام کشیدن عطر گیسوی یار است.
شنبه 4/2/1389 - 1:27
شعر و قطعات ادبی
-جمعه دلگیرتر از هر روزی است
چشمها مانده به راه
قلبها غرق تمنا و دعا
دستها رو به خدا
طی شد امروز و نیامد مهدی(عج)
منتظر می مانیم
شاید آن جمعه ی دیگر آمد...
شنبه 4/2/1389 - 1:25
شعر و قطعات ادبی
شهر ما اسیر شب، اهل كوچه ها در خواب
می رسد ولی مردی، كوله بار او مهتاب

ما كویریان: تشنه... او: اسیر پنهانی
...قطره قطره تردید است استخاره های آب

ای نوای زندانی!... نای خسته ی هابیل!...
...ساقه ی نی ای مانده، در كرانه ی مرداب

لاله های سر در پیش، بیقرار باران اند
باد آشنا برخیز!... ابر مهربان! بشتاب!

زانوان من لرزان، بار دوری ات سنگین...
... دست سبز آرامش! شانه ی مرا دریاب

سید محمد سادات اخوی
جمعه 3/2/1389 - 2:34
شعر و قطعات ادبی

در زیر شعر بسیار زیبایی از قیصر شعر ایران  قیصر امین پور برایتان می گذارم من كه خیلی خوشم اومد اگر شما هم لذت بردید حستان را از خواندن آن برایم بنویسید

 بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران، آینه ی تردیدند

نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند

تو بیایی همه ساعتها و ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند

جمعه 3/2/1389 - 2:33
شعر و قطعات ادبی
در ولوله ی پر رفت و آمد آرزوهای دلم،
درچینش دوباره ی رؤیاهای تازه ی سال،
هر چه می کنم آرزوی تو می آید اول صف!
مقدّم المأمول (1) هستی دیگر...

منجی جان!
برای سالی که می آید خسته ام!
برای آزمون های سختی که در راه است،
برای دامهای تازه تنیده ی دشمنان از هر سو،
برای مردودی کسانی که باورمان نمی آید، ولی می شود،
برای جنگهای تازه،
برای دجالهای بی پایان،
برای بهت های تردید،
برای ترسهای بی ایمان،
برای پیشگویی هایی که می آید،
تنها امید بسته ام به تو!

که اگر امید تو نبود و آرزوی آمدنت،
لحظه،
برای تاب آوردن،
ابدیت بود!

اگر تو نبودی و قلب صبورت،
چه کسی یادمان می داد صبوری را؟

اگر تو نبودی و تنهاییت،
چه کسی معلّم تنهایی هایمان می شد؟

اگر تو نبودی و لبخندت،
باور کن صاحب جان!
لبخند یادمان می رفت.

امام جان!
سال تازه می آید با:
شکوفه های سپید و سرخ،
سبزه های قد برافراشته،
نفسهای درخت،
پرحرفیهای ماهی های قرمز،
دیدار های تازه،
آرزوهای نو!

در این زیبایی دل نواز،
امید می بندم به دلنواز!
در دیدارهای پر لبخند،
آرزو می کنم دیدار را!
در این بهار،
دل خوش می کنم به بهار! (2)

پی نوشت:
1.مقدم المأمول یعنی نخستین آرزوها! از صفات حضرت قائم (عج) در زیارت آل یس.
2.اشاره به ربیع الانام از اسمای زیبای حضرت حجت (عج)

جمعه 3/2/1389 - 2:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته