چنین صبر کم و درد فراوانی که من دارم غم عشق تو هر دم آتشی در دل برافروزد
اگر مثل آبشار اینقدر بدون توقع به زیر پا بریزیم ....
همه جا سبز سبز میشود ....
آن وقت فصل رویش عشق است .
از ح.ن یا هو
خانه ی مهربا نی ها و یکرنگی کجاست ؟
باران چه اشک بار میریزد
برای دل بیگناه من !
باران چه تازه تازه میگرید
به سر تا به پای من !
باران چه آشنا، صمیمیی، کنار من!
باران همیشه عاشقانه در کنار من .
.
چشمان منتظر چه بارانی است یاران .!
ح.ن.پنجشنبه .خرداد 87
حرف ها دارم با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم و زمان را با صدایت می گشایی چه ترا دردی است کز نهان خلوت خود می زنی آوا و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟ در کجاهستی نهان ای مرغ زیر تور سبزه های تر یا درون شاخ های شوق ؟ می پری از روی چشم سبز یک مرداب یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر ؟ هر کجا هستی بگو با من روی جاده نقش پایی نیست از دشمن آفتابی شو رعد دیگر پانمی کوبد به بام ابر مار برق از لانه اش بیرون نمی آید و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا روز خاموش است آرام است از چه دیگر می کنی پروا!
تهی بود نسیمی سیاهی بود و ستاره ای هستی بود و زمزمه ای لب بود و نیایشی من بود و تویی نماز و محرابی
عطری در گرمی رگ هایم جا به جا می شد حس کردم با هستی گمشده اش مرا می نگرد من چه بیهوده مکان را می کاوم آنی گم شده بود
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم ؟