• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4146روز قبل
اهل بیت
نویسنده: علامه حسن زاده آملی

فضایل امام محمد، باقر العلوم النبیین (علیه السلام)

شكافنده علوم
ابو جعفر، محمد بن زین العابدین علیه السلام ، ملقب به باقر، ابن خلكان در تاریخش درباره آن حضرت مى گوید:
و باقر، عالم و آقاى بس بزرگى بود. به او باقر مى گفتند؛ زیرا او علم را مى شكافت و حقیقتش را آشكار ساخته ، آنرا توسعه مى داد. تبقر به معناى توسع است و قرظى شاعر در مدح آن امام همام علیه السلام سروده است :
یا باقر العلم لاهل التقى و خیر من لبى على الاجبل 1

وصى اوصیا و وارث علم انبیاء (علیهم السلام)

مفید - ره - در ارشاد مى گوید: از هیچ كدام از فرزندان حسن و حسین علیه السلام ، چنین علم دین و آثار و سنت و علم قرآن و سیره و فنون آداب كه از ابو جعفر علیه السلام ظاهر گشت ، به ظهور نرسید.
و نیز عبدالله عطاى مكى نقل كرده است كه او گفت:
كسى ندیدم كه علما نزد او چنان كه نزد ابو جعفر بن على بن الحسین علیه السلام كوچكند، اظهار عجز و كوچكى نمایند.
حكم بن عتیبه را دیدم كه با آن عظمت و عزتى كه در مردم دارد، مانند طفلى كه جلوى معلمش زانو مى زند، در پیش او نشسته است و جابر بن یزید جعفر چون از محمد بن على علیه السلام قولى را نقل مى كرد، مى گفت : وصى اوصیا و وارث علوم انبیاء محمد بن على بن الحسین علیه السلام مرا گفت . 2

سخاوت امام محمد باقر (علیه السلام)

مفید مى گوید:
علاوه بر آن چه از فضل و علم و سیادت و آقایى و ریاست و امامتش گفتیم ، او از نظر جود و بخشش در خاص و عام شهرت داشت و همگى بر كرم و سخاوتش آگاه بودند و او به فضل و احسان - علیرغم كثرت عیال و متوسط بودن وضعیت مالى اش - معروف بود. 3

امام محمد باقر (علیه السلام) در مقام رضا

آورده اند كه :
جابر بن عبدالله انصارى كه یكى از اكابر صحابه بود، در آخر به ضعف پیرى و عجز مبتلا شده بود، محمد بن على بن الحسین علیه السلام ، المعروف بالباقر به عیادت او رفت و او را از حال او سوال فرمود، گفت : در حالتى ام كه پیرى از جوانى و بیمارى از تندرستى و مرگ از زندگانى دوست تر دارم .
محمد گفت كه :
من با وى چنانم كه اگر مرا پیرى دوست تر دارم و اگر جوان دارد، جوانى دوست تر دارم و اگر بیمار دارد، بیمارى و اگر تندرست دارد، تندرستى و اگر مرگ دهد، مرگ و اگر زندگانى زندگانى ، را دوست تر مى دارم .
جابر چون این سخن را شنید، به روى محمد علیه السلام بوسه داد و گفت : صدق رسول الله صلى الله علیه وآله كه مرا گفت مه یكى از فرزندان مرا ببینى همنام من و هو یبقر العلم بقرا كما یبقر الثور الارض و به این سبب او را باقر علوم الاولین و الاخرین گفتند.
و از معرفت این مراتب معلوم شود كه جابر در مرتبه اهل صبر بوده است و محمد علیه السلام در مرتبه رضا.4

اوصاف باقر آل محمد (علیهم السلام)

ابن الحجر در الصواعق المحرقه مى گوید:
ابو جعفر، محمد باقر، او را باقر خواندند، چون باقر از بقر الارض است به معناى شكافتن زمین و آشكار ساختن پوشیدگیهاى و مكامن آن . از این رو، او چنان گنج هاى مخفى معارف و حقایق احكام و لطایف را ظاهر ساخت كه بر كسى جز آن كه چشم بصیرتش كود است و یا باطن و نهادش فاسد، پوشیده نماند. از این جهت است كه گفته اند: آن بزرگوار، شكافنده و جامع علم است و صفاى قلبش ، او را رفعت داده و علم و عملش را پاك ساخته و نفسش را طهارت و خلقتش را شرافت بخشیده و عمرش را در طاعت خدا سپرى كرده است . او به مقاماتى عرفانى واصل بود كه زبان وصف كنندگان از وصفش عاجزند و او را كلماتى است بسیار، در سلوك و معارف كه در این مختصر نمى گنجد. 5

روح پاك

حجت كافى از جابر از ابو جعفر علیه السلام روایت شده كه : جابر گفت: از علم عالم (امام ) پرسیدم ، در پاسخ به من فرمود: اى جابر! در انبیاء و اوصیاء پنج روح است : روح القدس و روح ایمان ، روح حیات و روح قوه و روح شهوت . اى جابر! آنها به روح القدس از تحت عرش تا تحت ثرى (خاك ) را مى دانند.
سپس فرمود: اى جابر! این چهار روح ، ارواحى اند كه حوادث به آنها دسترسى دارد، مگر روح القدس كه لهو و لعب نمى كند .6

عبادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)

كرم بین و لطف خداوندگار
در كتاب شریف كافى ، زراره از امام باقر علیه السلام یا امام صادق علیه السلام نقل مى كند: خداى تبارك و تعالى براى آدم در فرزندانش ‍ چنین مقرر فرمود كه چون كسى همت به انجام كارى نیك بندد و آنرا به انجام نرساند، یك حسنه برایش نوشته شود و چون آنرا به انجام رساند، ده حسنه برایش نوشته شود، و چون كسى همت به انجام كارى زشت بندد و آنرا انجام ندهد، چیزى بر او نوشته نشود، و اگر آنرا به انجام رساند، تنها یك گناه بر او نوشته شود. 7
چرا زاهد اندر هواى بهشت است ؟!
وقتى ، به حضور شریف علامه طباطبایى (رضوان الله تعالى علیه ) تشرف حاصل كرده بودم و عرض حاجت نمودم ، فرمود: آقا سحر حضرت باقر علوم نبین علیه السلام را فراموش نكن كه در آن ، بهاء و جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفى از حور و غلمان نیست .
اگر بهشت شیرین است ، بهشت آفرین شیرین تر است !
چرا زاهد اندر هواى بهشت است چرا بى خبر از بهشت آفرین است8
تعلیم وضو
از قیس بن ربیع روایت شده است : ابو اسحاق سبیعى را دوباره مسح از روى كفش پرسیدم ، كه آیا جایز است یا نه ؟
او پاسخ داد: من دیده بودم كه مردم از روى كفش مسح مى كنند؛ تا آن كه مردى از بنى هاشم را دیدم كه تا آن زمان كسى چون او را ندیده بودم و او محمد بن على بن الحسین علیه السلام بود، مساءله را از او پرسیدم ، ایشان مرا از این كار نهى فرمود و گفت : امیرالمؤمنین علیه السلام ، چنین مسح نمى كرد.
و فرمود: مسح بر كفش جایز نیست !
وقتى این را از ابو اسحاق شنیدم ، دیگر هیچ گاه از روى كفش ، پاى را مسح نكردم . 9

ثبات حكمت در دل

ثقه الاسلام كلینى- رضوان الله تعالى علیه - در جامع كافى از ابى جعفر امام محمد باقر علیه السلام روایت كرده است كه : ما اخلص عبدالایمان بالله اربعین یوما او قال ما اجمل عبد ذكر الله اربعین یوما الا زهده الله فى الدنیا و بصره دائها و دوائها و اثبت الحكمه فى قلبه وانطق بها لسانه .یعنى امام علیه السلام فرمود: هیچ بنده اى ذكر خدا را در چهل روز نیكو نگردانیده است ، مگر این كه خداوند وى را از دنیا بیزارى دهد و به درد و دوایش بینایى ؛ و حكمت را در دلش ثابت گرداند و زبانش را بدان ناطق . 10

حقایق ایمان ، وسیله رؤیت خدا

عبدالله بن سنان از پدرش نقل مى كند كه : خدمت امام ابو جعفر علیه السلام رسیدم ، مردى از خوارج بر آن حضرت گفت : اى ابو جعفر! چه چیزى را عبادت مى كنى ؟
حضرت فرمود: خدا را.
پرسید: آیا او را دیده اى ؟
فرمود: آرى ! چشمان او را با مشاهده نمى بینند، ولى قلبها با حقایق ایمان مى بینند. با قیاس شناخته نمى شود و با حواس درك نمى گردد و شبیه مردم نیست . موصوف به آیات و شناخته شده با نشانه هاست . در حكمش ستم نمى كند؛ این است خدایى كه جز او خدایى نیست .
در این هنگام مرد خارجى (برخاست ) و رفت ، در حالى كه مى گفت : خدا داناست كه رسالتش را كجا قرار دهد! 11
اى ابا نعمان ! فریبت ندهند
ابو نعمان گوید:
شنیدم كه ابو جعفر علیه السلام فرمود: اى ابا نعمان ! مردم تو را فریب ندهند و از نفست غافل نكنند؛ هر چه به تو رسد، همراه تو خواهد بود نه همراه آنان . روزت را به بیهودگى سپرى مكن ؛ چه همراه تو كسانى هستند كه عمل تو را ثبت مى نمایند. پس نیكوكارى كن كه هیچ چیزى را به جستجو و طلب نمى بینم كه از عمل نیك ، كه گناه پیش را از میان مى برد، بهتر باشد.12

دعاى امام باقر (علیه السلام)

از امام باقر علیه السلام (و شكافنده ) علوم پیامبران علیه السلام در دعاى افتتاح چنین آمده است : اللهم انى اساءلك من اسماءك باكبرها و كل اسماءك كبیره ، اللهم انى اساءلك من كلماتك باتمها و كل كلماتك تامه ؛ یعنى بار خدایا! من از تو به بزرگترین اسماى تو خواهانم ، و همه اسماى تو بزرگند. خدایا! از تمام ترین كلمات تو، از تو خواهانم و همه كلمات تو تمامند.13

قرآن

طعام حقیقى انسان
زید شحام ، حضرت امام باقر علیه السلام را از تفسیر این آیه كریمه : فلینظر الانسان الى طعامه14، سوال كرده است كه : طعام انسان چیست ؟
امام علیه السلام در جواب فرمود: بنگرد عملش را از كجا تحصیل مى كند. 15
این آیه ، طعام را بر روى انسان برده است ، و انسان من حیث هم انسان ، غذاى او علم و عمل صالح است كه علم و عمل ، انسان پرور و انسان سازند.
باید بین غذا و مغتذى ، سنخیت بوده باشد، غذا گیرنده كه انسان شد، غذاى مسانخ و مجانس او؛ یعنى طعام او؛ علم است ، گوش انسان ، دهان جان او است . باید دقت داشت كه این دهان ، از كدامین سفره ازتزاق مى كند.
جانور فربه شور لیك از علف
آدمى فربه ز عز است و شرف
آدمى فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از حلق و نوش
مهم ترین و اساسى ترین كارى كه ما در امتداد زمانى خود داریم ، این است كه خودمان را درست بسازیم ، هیچ كارى براى انسان مهم تر از درست ساختن خودش نبوده و نیست ، و هیچ عمل در قدر و قیمت بدان نمى رسید، و به مبناى وصین و فتواى قویم برهان و قرآن ، علم و عمل انسان سازند.
قرآن عین برهان است ، و عقل و نقل معاضد یكدیگرند، و هر دو در این حكم محكم متفق اند، اگر انسان من حیث هو انسان ، باید خودش را بسازد، چاره اى جز تحصیل علم نافع و عمل صالح ندارد.
و چون علم و عمل ، انسان سازند، هر یك از ما باید مراقب و مواظب خود بوده باشد، كه چگونه دارد در شب و روز خود را مى سازد.
جناب برهان الموحدین و قدوه العارفین ، على امیرالمؤمنین ، در كوفه جوانى را مى بیند كه به خواندن تصنیف هاى هرزه و آلوده سرگرم و دل خوش است ، امام به او فرمود: دارى به چه چیزهایى دفتر وجودت را پر مى كنى ؟ 16
تفسیر قل هو الله احد
مرحوم صدوق در كتاب توحید در تفسیر قل هو الله احد از امام باقر علیه السلام نقل مى كند كه فرمود: قل ، یعنى آنچه را كه با این حرف به او وحى كردیم و خبر دادیم ، ظاهر ساز! تا كسى كه در او اطاعت و شنوایى است و گواه بر توست ، با آن هدایت شود.
هو، اسم كنایه اى است ؛ كه بر غایب اشاره دارد. ها، تنبیه است بر معنایى ثابت ، و واو، اشاره به آن چیزى است كه ، غایب از حواس است . چنان كه هذا، اشاره به آن چیزى است كه نزد حواس حاضر است . كفار به بتهاى شان به هذا كه براى حاضر است اشاره مى كرده و مى گفته اند:
این ها (هذه ) خدایان محسوس و قابل درك با چشم ما هستند؛ تو نیز اى محمد! به خداى خود كه مردم را به او مى خوانى ، اشاره كن ! تا او ببینیم و درك كنیم و خدایى را جز او به خدایى نگیریم .
پس در این هنگام ، خداوند متعال سوره قل هو الله احد را نازل كرد.
لذا ها، براى تثبیت ثابت ، و واو اشاره است به كسى كه از دیدگان و حواس ‍ غایب است ؛ چه خداوند بالاتر از این است ؛ چون او مدرك ابصار و مبداء حواس است . 17
حدود هر چیزى در قرآن
امام باقر علیه السلام فرمود: خداوند متعال ، امت را به هیچ چیز دعوت نفرمود، جز آنكه آنرا در كتابش نازل و براى رسولش صلى الله علیه وآله بیان فرمود، و براى هر چیز، حدى قرار داد و دلیلى كه بر آن دلالت كند، و براى آن كس كه از این حد تجاوز كند، حدى مقرر فرمود 18
بسم الله در حمد
در كافى از یحیى بن ابى عمیر هذلى نقل شده كه گوید: در نامه اى به امام باقر علیه السلام نوشتم : فدایت گردم ! چه مى فرمایى در مورد شخصى كه در نمازش فقط به قصد سوره حمد بسم الله الرحمن الرحیم را در ابتدا خوانده و وقتى حمد تمام شد و سوره دیگر را شروع كرده ، بسم الله را نخوانده است و عیاشى گفته اشكالى ندارد.
حضرت به خط مبارك خود مرقوم فرمود:
براى به خاك مالین بینى او و ناپسند داشتن او - یعنى عیاشى - آن نماز را دوباره اعاده كند .19

فریبكارى شیطان

از امام باقر علیه السلام در بیان آیه كریمه 23، سوره نوح (علیه السلام): و قالوا لا تذرن الهنكم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا یغوث و یعوق و نسرا ، روایت شده است كه فرمود: مردم خداى عز و جل را پرستش مى كردند، و بعد از مرگشان قوم آنان بر مرگشان ضجه مى نمودند، و مرگشان بر آنان دشوار آمد؛ پس ابلیس ملعون در نزدشان آمد و بدیشان گفت : من بتهایى به صورت آنان براى شما فراهم مى كنم كه به آنها بنگرید و انس بگیرید و خدا را پرستش كنید. پس بر مثال مردگانشان بتهایى برایشان تهیه كرد و آن خداى - عز و جل - را مى پرستیدند و به آن بتها نظر مى كردند؛ چون زمستان مى شد و چون آن قرن به سر آمد و فرزندانشان بزرگ شدند، گفتند كه : پدران ما این بتها را مى پرستیدند و ما هم اینها را مى پرستیم ، بدون اینكه خدا را بپرستند. 20

توبه

جایگاه توبه نادان
در كتاب شریف اصول كافى ، زراره از امام باقر علیه السلام نقل مى كند كه فرمود: چون بدین جا رسد - و اشاره به گلوى خود فرمود - عالم را توبه نباشد، و نادان را توبه هست . 21

لطف الهى بكند كار خویش

محمد بن مسلم از ابو جعفر، امام باقر علیه السلام نقل كرده است : اى محمد بن مسلم ! گناهانى كه مؤمن از آن توبه كند، بخشوده شود. پس باید براى زمان پس از توبه ، از نو شروع به عمل كند، و به خدا سوگند، كه این توبه تنها اهل ایمان راست .
عرض كردم ، چنانچه توبه خویش را بشكند و گناه كند و سپس توبه كند چه ؟
فرمود: اى محمد بن مسلم ! آیا توانى باور كنى كه بنده اى مؤمن بر گناه خویش پشیمان شده و از خدا آمرزش خواسته و توبه كرده ، ولى خداوند توبه اش را نپذیرفته است ؟
گفتم : او بارها چنین كرده ؛ گناه كرده و سپس توبه و استغفار!
فرمود: هرگاه مؤمن به استغفار و توبه باز گردد، خداوند نیز بخشایش و آمرزش را به سویش باز گرداند، و خداوند، آمرزش و مهربان است . توبه را مى پذیرد و بدى ها را در مى گذرد. پس مبادا مؤمنان را از رحمت خدا دور نمایى ! 22

قلب وارونه

از امام صادق علیه السلام نقل است : پدرم همواره مى فرمود: هیچ چیز چون گناه ، قلب را تباه نكند. قلب همچنان بر گناه اصرار ورزد تا این كه گناه بر آن غالب آید و آن را وارونه كند23.

فرمایش امام باقر علیه السلام در باب توبه

در كتاب شریف اصول كافى ، تاءلیف ثقه الاسلام كلینى قدس سره از ابو جعفر، امام محمد باقر علیه السلام نقل است كه فرمود:
آدم علیه السلام عرض كرد: پروردگارا! شیطان را بر من سلطه بخشیدى ، و او را چون خون (كه در بدنم جارى است ) بر من چیرگى دادى ؛ پس مرا نیز چیزى عنایت فرما!
خداوند فرمود: تو را چنین ( نعمتى ) بخشم كه چون كسى از فرزندانت ، تصمیم بر انجام گناهى گیرد (و آن را انجام ندهد)، بر او نوشته نشود، و چون آن را انجام دهد (تنها) یك گناه بر او نوشته شود، و چون عزم بر انجام عملى نیك گیرد، چنانچه به انجامش نرساند، حسنه اش برایش نوشته شود، و چون به انجامش رساند، ده حسنه برایش نوشته شود.
آدم عرض كرد: پروردگارا! مرا بیشتر عنایت فرما!
فرمود: توبه را بدانان بخشیدم . و یا فرمود(سفره ) توبه را تا هنگامى كه نفس به گلو برسد، برایشان گسترم .
آدم علیه السلام عرض كرد: پروردگارا! مرا كافى است . 24

سخنان گوهر بار از حضرت امام محمد باقر علیه السلام

توصیف درخت نیكوى نبوى
در مجمع البحرین از امام باقر علیه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود: الشجره الطیبه رسول الله و فرعها على و عنصر الشجره فاطمه ، و ثمرتها اولادها و اغسانها و اوراقها شیعتها یعنى : درخت نیكو، رسول خدا و تنه آن على و عنصر درخت ، فاطمه و میوه اش ، اولاد فاطمه و شاخه ها و برگ هاى آن پیروان فاطمه اند .25
دل سرنگون
اگر دل كه عرش رحمان است ، به سوى آسمان حقیقت دهن باز كند و خواهان شروق نور حق شود، البته خداوند فیاض دهن باز را بى روزى نمى گذارد، بلكه روزى قلب كه آب حیات علم است ، همواره از آسمان حقیقت فرو مى ریزد و حقیقه الحقائق فیاض على الاطلاق است ، كوتاهى و قسور از این سوست نه از آن سو.
غرض اینكه ما نمى گیریم نه اینكه او نمى دهد. به تعبیر باقر علوم النبیین علیه السلام قلب معكوس است كه دل سرنگون است ، چون كاسه اى وارونه است كه دهن آن به سوى زمین و پشت آن به سوى آسمان است ، باران كه ببارد قطره اى از آن نصیب چنین كاسه نمى شود و ظرف دیگر دهن آن به سوى آسمان باز است و به اندازه گنجایش خود از آب باران بهره مى گیرد، دلها با باران رحمت رحیمیه این چنین اند. 26
اسم اعظم خدا
امام باقر علیه السلام نقل كرده است : اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است ، كه یم حرف آن نزد آصف بن برخیا، وزیر حضرت سلیمان بود؛ آن را به زبان آورد و زمین میان او و تخت بلقیس به هم رسید؛ تا این كه با دست خود تخت را برداشت و زمین به حالت اول بازگشت . این كار از یك چشم بر هم زدن هم سریع تر بود. هفتاد و دو حرف از اسم اعظم نزد ما موجود است و یك حرف آن نزد خداست كه آن را در غیبش نگاه داشته است27.
خداوند خالق است نه مخلوق
امام پنجم امام محمد باقر علیه السلام مى فرماید:
آیا خدا را دانا و توانا نامیده اند، جز به خاطر علمى كه به علما بخشیده و قدرتى كه به قدرتمندان داده است ؟ هر چیزى كه شما با اوهام و خیالات خود در ذهنتان به وجود آورید، هر چند بسیار دقیق باشد، باز مخلوق و ساخته شده ذهن خودتان است و همانند خود شماست ؛ نه خداوند متعال .28
جاودانگى معروف
امام باقر علیه السلام فرمود: خداوند عز و جل ربا را حرام فرمود تا معروف از میان نرود. 29
آموزش اسم اعظم
از حضرت امام باقر (علیه السلام) آمده است كه : اسم اعظم خدا، هفتاد و سه حرف است . كه هفتاد و دو حرف را به محمد (صلی الله علیه واله) آموخته و یك حرف از آن را پنهان داشته است . 30
وصف خدا
در توحید صدوق از جابر جعفى نقل است كه گفته است : از امام باقر علیه السلام شنیدم كه فرمود: خدا نورى است كه تاریكى در آن نیست ، و علمى كه جهل در آن نیست ، و حیاتى است كه مرگ ندارد .31
ادخال سرور در قلب مؤمن
صافى گوید: از ابا جعفر علیه السلام شنیدم كه مى فرمود: از زمره چیزهایى كه خدا با بنده اش موسى علیه السلام نجوا كرد این كه فرمود: مرا بندگانى است كه بهشت را بر آنها مباح كرده و آنها را بر آن حاكم گردانم
عرضه داشت : پروردگارا! آنها كیانند كه بهشت خویش را بر آنها مباح گردانى و آنها را حاكم بر آن گردانى ؟
فرمود: آن كس كه بر مومنى ادخال سرور كند.، آنگاه فرمود: مؤمنى در سرزمین ستمگرى زندگى مى كرد، ستمگر قصد او كرد، آن مؤمن به سرزمین شرك گریخت ، و بر مردى مشرك فرود آمد، پس آن مرد او را در پناه گرفت و با او مدارا نمود و مهمانش كرد. به هنگامى كه مرگ در بهشت من تو را جایى بود حتما تو را در آنجا جاى مى دادم ، ولیكن بهشت بر آن كس كه شرك به من ورزید حرام است ، ولیكن اى آتش ! این مرد مشرك را بترسان و او را میازار و صبح و شام رزق وى را مى آورند.
عرضه داشتیم : آیا از بهشت روزى اش را مى آوردند؟
اهمیت شیر مادر
باقر علوم النبیین علیه السلام فرمود: به فرزندت ، از شیر زنان نیكو و زیبا بنوشان و از نوشاندن شیر زنان زشت بپرهیز؛ زیرا شیر، گاهى ویژگیهاى شیرده را سرایت مى دهد.
و هم او فرمود: علیكم بالوضاء من الظئوره ، فان اللبن یعدى .
ترجمه : بر شما لازم است دایه هاى خوبروى براى فرزندانتان برگزینید؛ زیرا شیر سرایت مى دهد. 32

انواع دلها

حدیث غدوه عالمیان امام باقر علیه السلام را در اقسام زینت و زیور این گرامى نامه قرار دهیم :
القلوب ثلاث قلب منكوس لایعى شیئا من الخیر و هو قلب الكافر، و قلب فیه نكته سوداء فالخید و الشر فیه یعتلجان فایهما كانت منه غلب علیه و قلب مفتوحضرت فیه مصابیح تزهر و لایطفاء نوره الى یوم القیمه و هو قلب المؤمن .33
ترجمه حدیث شریف به اختصار این كه :
دلها سه گونه اند: دل سرنگون كه هیچ خیرى را نگاه نمى دارد و آن دل كافر است ، و دلى كه در آن خجكى (نقطه اى ) سیاه است خیر و شر در آن در كشتى و كشمكش اند، پس هر كدام از آن دو شده است همان بر وى چیره خواهد شد؛ و دلى كه گشوده است ، در آن چراغ هایى مى درخشند و تا روز رستاخیز خاموش نمى شوند و آن دل مؤمن است . 34

دوستى با سنگ

یزید بن معاویه عجلى گفت : به نزد ابى جعفر علیه السلام بودم ، مردى با پاى پیاده از خراسان وارد شد، پس پاهاى خود را بیرون آورد، پاهاى وى پینه زده بود و گفت : به خدا قسم ، چیزى جز دوستى شما اهل بیت مرا با اینجا نكشانده است .
ابو جعفر باقر علیه السلام فرمود: به خدا قسم ، اگر سنگى ما را دوست بدارد، خدا آن را با ما محشور مى دارد، و آیا دین جز حب چیزى است . خداى تعالى مى فرماید: بگو كه اگر خدا را دوست دارید، مرا دوست بدارید، خدا شما را دوشت مى دارد. و فرمود: كسانى را كه به سوى ایشان مهاجرت كردند، دوست مى دارند و آیا دین جز حب چیزى 35 است ؟

هراس از آتش

سخن امام ابى جعفر علیه السلام در حدیث كافى چنین بود: یا نار هیدیه و لا تاءذیه مراد از هیدیه ؛ یعنى بترسانش و او را در هراس در آور و ترساندن نوعى از عذاب است . و لو آزار رسانى نیست ، و ایذاى آتش امر دیگرى است ، چنانكه شما فرزندت را با آتش مى ترسانى ، ولى او را به آتش آزار نمى دهى ! 36

توصیف بهشت

امام باقر علیه السلام روایت شده است كه فرمود: احسنوا الظن بالله ، واعلموا ان للجنه ثمانیه ابواب عرض كل باب منها مسیر اربعهماه سنه ؛ گمان خود را به خداى ، نیكو نمایید و بدانید كه بهشت هشت در دارد، پهناى هر درى چهارصد سال راه است .37

عبادت هفتاد جزء است !

امام باقر علیه السلام فرمود كه : رسول الله صلى الله علیه وآله فرمود: العباده سبعون جزءا، افضلها طلب الحلال . یعنى عبادت هفتاد جزء است ، برترین جزء آن طلب حلال است .

حكمت خداوندى

در كافى از امام باقر (شكافنده ) علوم پیامبران روایت شده است كه آن حضرت فرمود: وقتى خداوند بخواهد كه نطفه اى را كه بر آن در صلب آدم پیمان گرفته شده ، خلق كند یا آنكه را، وى در نظر دارد و آنرا در رحم قرار دهد، مرد را بر جماع تحریك كند و به رحم وحى مى كند كه درت را باز كن تا خلق و قضاء نافذ من و قدر من در تو راه یابد، آنگاه رحم درش را باز مى كند و نطفه به رحم مى رسد .

پی نوشت :

1-رساله امامت ، ص 179.
2-رساله امامت ، ص 179.
3-رساله امامت ، ص 180
4-هزار و یك نكته ، ص 171.
5-رساله امامت ، ص 179.
6-كافى ، معرب ، ج 1، ص 214 - عیون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 231و232.
7--اصول كافى ، ج 4، كتاب الایمان و الكفر، باب من بهم بالحسنه او السیئه ، حدیث اول - و توبه ، ج 202و203.
8-ذكر و ذاكر، ص 14.
9-رساله امامت ، ص 180
10-نامه ها و برنامه ها، ص 265و266.
11-رساله حول الرؤیه ، ص 130.
12-اصول كافى ، ج 4، كتاب الایمان و الكفر، باب محاسبه العمل ، حدیث 3 - و توبه ، ص 207.
13-عیون مسائل نفس و شرح آن ، جص ، ص 71.
14-عیس /24.
15-اصول كافى ، ج 1، ص 39.
16-مجموعه مقالات ، ص 35و36.
17-لقاء الله ، ص 123و124.
18-امامت ، ص 99.
19-این حدیث را مرحوم كلینى در فروغ كافى ، 1، ص 86، آورده است - و قرآن هركز تحریف نشده ، ص 41.
20-معرفت نفس دفتر سوم ، ص 511.
21-توبه ، ص 131.
22-كافى ، ج 2، باب 191، ص 436، حدیث 6 - و توبه ، ص 173و174.
23-اصول كافى ، ج 3، كتاب الكفر و الایمان باب الذنوب ، ج 1، ص 369 - توبه ، ص 12.
24-اصول كافى ، ج 4، كتاب الایمان و الكفى ، باب فى ما اعطى الله عز و جل آدم علیه السلام وقت التوبه ، حدیث اول .
25-عیون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 12.
26-هزار و یك كلمه ، ص 12.
27-لقاء الله ، ص 73.
28-رساله حول الرؤیه ، ص 39.
29-توبه ، ص 41.
30-لقاء الله ، ص 73.
31-لقاء الله ، ص 56.
32-در آسمان معرفت ، ص 407.
33-اصول كافى ، ج 2، ص 309 - هزار و یك كلمه ، ص 13.
34-هزار و یك كلمه ، ص 13.
35-عیون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 535و536.
36-عیون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 384.
37-عیون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 58.

منبع: فضائل و سیره چهارده معصوم (ع) در آثار استاد علامه حسن زاده آملی
چهارشنبه 11/8/1390 - 19:23
اهل بیت
نویسنده: سید محسن امین
ترجمه: على حجتى كرمانى
در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدین لقب (باقر) مى‏خواندند زیرا علوم را مى‏شكافت و باز مى‏كرد. در صحاح آمده است:« تبقر، یعنى توسع در علم» .و در قاموس گفته شده است : محمد بن على بن حسین را باقر مى‏خواندند چون در علم تبحر داشت.در لسان العرب نیز ذكر شده است: آن حضرت را باقر مى‏خواندند چرا كه علم را مى‏شكافت و به اصل آن پى مى‏برد و فروع علم را از آن استنباط مى‏كرد و دامنه علوم را مى‏شكافت و وسعت مى‏داد.ابن حجر در صواعق مى‏نویسد:» او را باقر مى‏خواندند و این كلمه از «بقر الارض» اخذ شده است، یعنى آنكه زمین را مى‏شكافد و مكنونات آن را آشكار مى‏كند.زیرا او نیز گنجینه‏هاى نهانى معارف و حقایق احكام و حكمتها و لطایف را كه جز از دید كوته نظران و ناپاكان پنهان نبود، آشكار مى‏كرد.» از این رو درباره وى گفته مى‏شد كه آن حضرت شكافنده علم و جامع آن و نیز آشكار كننده و بالا برنده علم و دانش است.در تذكرة الخواص نیز آمده است: او را باقر لقب داده بودند زیرا در اثر سجده‏هاى فراوان، پیشانى‏اش شكاف برداشته بود.برخى هم گویند چون آن حضرت از دانش بسیار برخوردار بود او را باقر مى‏خواندند.آنگاه به نقل سخن جوهرى در صحاح مى‏پردازد.
شیخ صدوق در علل الشرایع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفى پرسیدم چرا به امام پنجم، باقر مى‏گفتند؟ گفت:« چون علم را مى‏شكافت و اسرار آن را آشكار مى‏كرد» .در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفته‏اند براى هیچ یك از فرزندان حسن و حسین (علیه السلام) این اندازه از علوم، از قبیل تفسیر و كلام و فتوا و احكام و حلال و حرام فراهم نشد كه براى امام باقر (علیه السلام) محمد بن مسلم نقل كرده است كه از آن حضرت سى هزار حدیث پرسش كردم.
امام(علیه السلام)نقطه گذارى را در حروف ابداع فرمود
گفتیم كه وظیفه مهم امام(علیه السلام)درین مرحله،رویاروئى با توضیح تفصیلى‏چهار چوب تشیع بود و نشان دادن صفات ممیز و برجسته آن بوسیله توسعه ونشر مفاهیم مكتب از سطح محدود و اشخاص معدود به سطحى وسیعتر،تا توده‏مردم را از حیث چون و چند پرورش دهند و اسلام حقیقى را مجسم سازند وبراى همه شئون زندگانى چاره جوئى منطقى اسلامى بیندیشند.
از دو راه امكان داشت كه امام باقر(علیه السلام)درین زمینه براى تحقق بخشیدن‏به وظایف تاریخى خود اقدام فرماید: اول:راه گسترده آموزش از درون حوزه خود كه آنرا به همین منظورتاسیس كرده بود. همچنین براى افزودن علما و طلاب علوم اسلامى و آموختن‏آداب آن،حوزه مزبور را بنا كرده بود.
امام باقر(علیه السلام)در عصر خود،در مورد علوم اسلامى،مرجع یگانه جهان‏اسلام بود و علماى عصر او در برابر وجود مقدسش(علیه السلام)، فروتنى مى‏نمودند(1). و این معنى اعترافى بود به مقام شامخ علمى او. حوزه او براى صدها دانشمند و محدث كه تربیت كرده بود پایگاهى بود.
جابر جعفى گوید:« ابو جعفر هفتاد هزار حدیث براى من روایت كرد». و محمد بن مسلم گوید: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مى‏نمود از ابو جعفر(علیه السلام) مى‏پرسیدم ‏تا جائیكه سى هزار حدیث ازو سؤال كردم2.
ابن شهر آشوب از بقایاى اصحاب و تابعین برجسته و بزرگان و فقیهان‏اسلام بود.او از كسانى كه از امام روایت كرده‏اند،عده‏اى بسیار را مى‏شمارد.
از صحابه،جابر بن عبد الله انصارى و از تابعین،جابر بن زید جعفى و كیسان‏سختیانى و از فقیهان،ابن مبارك و زهرى و اوزاعى و ابو حنیفه و مالك وشافعى و زیاد بن منذر و از مصنفان، طبرى و بلاذرى و سلامى و خطیب بغدادى‏در تاریخ نویسى.
دوم: از راه روبروئى امت با این چهارچوب.تقریبا در زندگى پیشوایان(علیهم السلام) ، نخستین بار بود كه مفهوم تشیع به اعتبار اینكه عقیده گروهى آگاه است،تمركز مى‏یافت و شكل روشن میگرفت و حدود آن عقیده مرزبندى میشد.تشیعى‏كه در تفسیر اسلام،طریقى خاص داشت و ناچار باید در همه راه‏هاى جامعه‏اسلامى انتشار یابد.
امام(علیه السلام)شیعیان خود را با چنین سخنانى توصیف مى‏فرماید:
«همانا كه شیعه ما،شیعه على،با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستى‏و بى ریائى از ما طرفدارى میكنند و براى زنده نگاهداشتن دین،متحد و پشتیبان‏ما هستند.اگر خشمگین گردند،ستم نمیكنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمى‏گذرند.براى آن كس كه همسایه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با آنان‏مخالف باشد طریق مسالمت پیش میگیرند».
در جاى دیگر مى‏فرماید:«شیعه ما اطاعت‏خدا میكنند».
اما در بعضى اوقات،مخالفان امام(علیه السلام)كه رویاروى ایشان مى‏ایستادند،حالت مبارزه جوئى بخود میگرفتند و براى ذهنیات و افكار بیشتر مردم در این چهار چوب كه امام بخاطر آن فعالیت میكرد و مردم بدان معتقد بودند،ارزشى‏قائل نمیشدند.
ازین رو بود كه امام(ع) با كمال روشنى در سطح امت‏شعارهاى خودرا مطرح مى‏فرماید:
در روایتى آمده است كه حضرت باقر(علیه السلام)همراه با حضرت صادق كه‏همراه امام آمده بود،حج بیت الله به جاى آوردند.وقتى به مسجد الحرام رسیدند،هزاران كس در مسجد گرد آمدند. امام صادق(علیه السلام)با وجود حضور هشام بن‏عبد الملك،در محضر پدر بزرگوار خود ایستاد و مفهوم شیعه اهل بیت را باوضوح تمام براى حاضران به شرح باز گفت.او آشكارا و با بیانى روشن‏توضیح داد كه شیعیان كسانى هستند كه داراى این صفات و خصوصیاتند و آنان‏اصحاب روحانى و اجتماعى در جامعه مى‏باشند و وارثان حقیقى اهل بیتند.
این آشكارا گوئى و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بن‏عبد الملك،گزافه گوئى و یا ماجراجوئى نبود كه امام حساب آنرا نكرده باشد،بلكه موافق برنامه‏اى بود كه براى خواستهاى آن مرحله ضرورت داشت و درحقیقت توضیحى بود كه مردم از پیشوایان(علیه السلام) میخواستند و مسلمانان آن را ادراك میكردند و میدانستند كه اینك مساله،همان مساله امام حسین(علیه السلام) نیست‏كه با اخلاص براى حفظ اسلام جنگید و به شهادت رسید.بلكه مساله بالاترو بزرگتر ازین تصور بسیطى است كه آنها دارند.مساله عبارت از هدف و عقیده‏و رهبرى و برنامه‏ریزى الهى بود كه در وجود امام حسین(علیه السلام) تجلى یافته بودو اینك دوباره متجلى شده است.و بسا كه در عصرهاى گوناگون و نسل‏هاى‏مختلف همچنان برقرار باشد و بروز كند.
این مساله،مساله‏اى بود كه ناگزیر باید ملت را به آن توجه میداد و به‏شكلى واضح و تفصیلى و دربرگیرنده،به او مى‏فهماند تا او را عمیقا به حركت‏درآورد و واقعیتى را كه در آن زندگانى مى‏كنند دگرگون سازد. دلیل این مطلب چیزى ازین گویاتر نیست كه امام باقر(علیه السلام)به خلیفه اموى‏وارد شد و خلیفه كوشید با استهزاء از امام(علیه السلام)پرسش كند و به او گفت:آیاتو فرزند ابو ترابى؟.و بعد سعى كرد او را خفیف گرداند.اما امام(علیه السلام) به این‏مسائل اهمیتى نداد بلكه در مجلس خلیفه به پاى ایستاد و خطابه‏اى ایراد فرمودتا رهبرى اهل بیت را توضیح دهد و مشروعیت آنان را در حكومت، آشكارابیان كند.امام با دعوت خود و چنین آشكارا سخن گفتن‏ها و از گذرگاه این‏ برنامه وسیع، و با رویاروئى صریح با امت در هدفهاى واضح ، روزگارى ‏نوین را مجسم ساخت.
منبع: سیره معصومان
چهارشنبه 11/8/1390 - 19:22
اهل بیت
نویسنده:محمد رضا اكبرى
امام باقر علیه السلام عالمى كه از علم او استفاده شود بهتر از هفتاد هزار پرستش كننده خداست.1

ارتباط دوستانه با مردم

اوعبیده گوید: من همراه امام باقر علیه السلام بودم ، به هنگام سوار شدن به كجاوه اول من سوار مى شدم و سپس او. وقتى بر روى مركب قرار مى گرفتیم حضرت به من سلام مى كرد و همانند مردى كه رفیقش را به تازگى ندیده باشد احوالپرسى مى كرد و دست مى داد، و هنگام پیاده شدن پیش از من پیاده مى شد و وقتى از كجاوه پیاده مى شدیم سلام مى كرد مانند كسى كه رفیقش را به تازگى ندیده باشد احوالپرسى مى كرد.
من گفتم : یابن رسول اللّه شما كارى مى كنید كه هیچكس از مردم نزد ما نمى كنند و اگر یك بار هم چنین كنند زیاد است .
حضرت فرمود: مگر ثواب مصافحه را نمى دانى ؟ دو مومن به یكدیگر مى رسند و یكى با دیگرى دست مى دهد پس همواره گناهان آندو مى ریزد همان گونه كه برگ از درخت مى ریزد و خدا به آنها توجه مى كند تا از یكدیگر جدا شوند.2

سوال از ولایت

ابو خالد كابلى گوید: به منزل امام باقر علیه السلام رفتم ، حضرت مرا به صبحانه دعوت كرد من هم با او صبحانه خوردم . غذاى حضرت بقدرى پاكیزه و گوارا بود كه تا به حال چنین غذایى نخورده بودم .
وقتى از خوردن فارغ شدیم امام علیه السلام فرمود: اى ابا خالد! این غذا را چگونه دیدى ؟
عرض كردم : فدایت شوم من غذائى گواراتر و پاكیزه تر از این ندیده بودم اما به یاد این آیه دركتاب خدا افتادم :
ثم لتسالن یومئدعن النعیم آنگاه در روز قیامت از نعمتها سوال مى شوید.
امام علیه السلام فرمود: از اعتقاد حقى (ولایت ائمه علیهم السلام ) كه بر آن هستید سوال مى شوید.3

اطعام شیعیان

سدیر یكى از شاگردان امام باقر علیه السلام بود. او مى گوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود: اى سدیر آیا روزانه یك برده آزاد مى كنى ؟
عرض كردم : نه .
امام علیه السلام فرمود: در هر ماه چطور؟
عرض كردم : نه .
حضرت فرمود: درهر سال چطور؟
عرض كردم : نه .
امام علیه السلام گفت : سبحان اللّه ، آیا دست یكى از شیعیان ما را مى گیرى و به خانه ببرى و به او غذا دهى تا سیر شود؟ به خدا سوگند این كار بهتر از آزاد كردن برده اى است كه از فرزندان حضرت اسماعیل باشد.4

نهى از منكر امام علیه السلام

ابوبصیر گوید: در كوفه براى زنى قرآن مى خواندم . یك بار در موردى با او شوخى كردم ! بعد از مدتى كه به خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم مرا مورد مذمت و سرزنش قرار داد و فرمود: كسى كه در خلوت مرتكب گناه شود خداوند به او نظرلطف نمى كند. چه سختى به آن زن گفتى ؟
از روى شرم و حیا سر در گریبان افكندم و توبه كردم .
امام باقر علیه السلام فرمود: شوخى با زن نامحرم را تكرار نكن.5

تبریك به عمال ستمگران

محمد بن مسلم كه یكى از شاگردان امام باقر علیه السلام است مى گوید: همراه عده اى كنار درب خانه امام باقر علیه السلام در محضر آن حضرت بودیم . امام علیه السلام نگاهى به مردم كرد كه گروه گروه عبور مى كنند به بعضى از كسانى كه نزد او بودند فرمود: مسئله اى در مدینه پیش آمده است ؟
او عرض كرد: فدایت شوم از طرف حكومت (ظالم ) براى مدینه فرماندارى تعیین شده است و مردم به دیدار او مى روند تا به وى تهنیت گویند.
امام علیه السلام فرمود: به نزد او مى روند تا بخاطر پست جدیدش به او تبریك گویند در حالى كه او درى از درهاى جهنم است.6

تسلیم

عده اى به محضر امام باقر علیه السلام رسیدند و دیدند كه یكى از فرزندان او بیمار شده است و امام علیه السلام ناراحت و اندوهگین است .
با خود گفتند: اگر این كودك از دنیا برود مى ترسیم امام علیه السلام را آن گونه ببینیم كه نمى خواهیم در آن حال باشد.
چیزى نگذشت كه صداى شیون اهل خانه بلند شد و فرزند امام علیه السلام از دنیا رفت . آنگاه حضرت نزد آنها آمد در حالیكه چهره او شاد بود و ناراحتى ها قبل از سیماى او بر طرف شده بود.
آنها به امام علیه السلام عرض كردند: فدایت شویم ما ترس آن داشتیم كه با مرگ فرزند حالتى پیدا كنید كه ما هم بخاطر اندوه شما غمگین شویم .
حضرت به آنها فرمود: ما مى خواهیم كسى را كه دوست داریم بسلامت باشد و ما راحت باشیم اما وقتى امر الهى فرا رسد تسلیم اراده خداوند هستیم.7

مجالست شیعیان با یكدیگر

مسیر گوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود:آیا شما شیعیان با یكدیگر خلوت و گفتگو مى كنید و آنچه مى خواهید مى گوئید؟
عرض كردم : آرى به خدا، با یكدیگر خلوت مى كنیم (در مجالسى كه مخالفین شیعه نباشند با یكدیگر مى نشینیم ) و گفتگو مى كنیم و آنچه مى خواهیم (از ویژگیهاى شیعه ) بیان مى كنیم .
حضرت فرمود: همانا به خدا من دوست دارم كه در بعضى از آن مجالس با شما باشم ، به خدا بود و نسیم (عقاید و گفتار حق شما) را دوست دارم ، شما هستید كه از دین خدا و دین ملائكه او برخوردارید، پس با تلاش و تقوا (خود و ما را) كمك كنید.8

اسلام حقیقى

ابى جارود گوید: به امام باقر علیه السلام عرض كردم : اى فرزند رسول خدا! آیا شما دوستى و دلباختگى و پیروى مرا نسبت به خود مى دانید؟
امام علیه السلام : آرى .
عرض كردم : من از شما پرسشى دارم كه مى خواهم به من پاسخ دهید زیرا چشمم نابینا است و كمتر راه مى روم و همیشه نمى توانم شما را زیارت كنم .
امام علیه السلام فرمود: سوال خود را بپرس .
عرض كردم : مرا از دینى كه شما و خاندانتان خدا را بر اساس آن عبادت مى كنید آگاه كن تا من هم بر اساس آن خدا را دیندارى كنم .
امام علیه السلام فرمود: با سخنى كوتاه سوال بزرگى كردى ، به خدا سوگند همان دینى كه خود و پدرانم خداوند را به آن دیندارى مى كنیم به تو مى گویم .
1-شهادت به یگانگى خداوند و رسالت محمد صلى اللّه علیه و آله
2-اقرار به آنچه پیامبر صلى اللّه علیه و آله از جانب خداوند آورده است .
3- محبت به دوست ما و دشمنى با دشمنان ما.
4- پیروى از فرمان ما.
5-انتظار قائم ما.
6-كوشش (در انجام واجبات ) و پرهیز از محرمات.9

ویژگیهاى شیعه

ابو اسماعیل گوید: به امام باقر علیه السلام عرض كردم فدایت شوم شیعه در محیطى كه ما زندگى مى كنیم بسیار زیاد است .
امام علیه السلام فرمود: آیا توانگر به فقیر توجه دارد؟ آیا نیكوكار از خطا كار در مى گذرد؟ و آیا نسبت به یكدیگر همكارى و برادرى دارند؟
عرض كردم : نه .
حضرت فرمود: آنها شیعه نیستند شیعه كسى است كه این كارها را انجام دهد.10

دست دادن با دیگران

ابوعبیده گوید: از مدینه تا مكه در یك كجاوه همراه امام باقر علیه السلام بودم ، حضرت در بین راه پیاده شد و قضاء حاجت كرد و برگشت و فرمود: اباعبیده دستت را بده ، من دستم را دراز كردم حضرت چنان فشرد كه فشار دست او را در انگشتانم احساس كردم . آنگاه فرمود: اى اباعبیده ! هر مسلمانى كه برادر مسلمانش را ملاقات كند و با او مصافحه نماید و انگشتان خود را با انگشتان او در هم كند، گناهان آنها مانند برگ درختان در فصل زمستان بریزد.11

امید بدون عمل

جمعى از شیعیان در محضر امام باقر علیه السلام بودند، حضرت به آنها فرمود: اى گروه شیعه شما تكیه گاه میانه باشید و (از افراط و تفریط بپرهیزید) تا آنكه غلو كرده به شما باز گردد و كسى كه عقب مانده است خود را به شما برساند.
مردى از انصار كه سعد نام داشت عرض كرد: فدایت شوم : غلو كننده كیست ؟
حضرت فرمود: مردمى كه درباره ما چیزى گویند كه ما خود نمى گوئیم اینها از ما نیستند و ما هم از آنها نیستیم .
آن مرد سوال كرد: عقب مانده كدام است ؟
امام علیه السلام فرمود: كسى كه طالب خیر است ، خیر و نیكى به او مى رسد و به همان مقدار نیتش پاداش دارد.
آنگاه رو به ما كرد و فرمود: به خدا سوگند ما از جانب خداوند براتى نداریم و میان ما او خویشاوندى نیست و بر خدا حجتى تداریم و جز با اطاعت بسوى خدا تقرب نجوییم . پس هر كس از شما كه مطیع خدا باشد دوستى مابراى او سودند باشد و هر كس از شما نافرمانى خداوند كند دوستى ما سودش ندهد. واى بر شما مبادا فریفته شوید.12

توجه به آخرت

جابر گوید: خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم ، حضرت فرمود: اى جابر به خدا سوگند كه من غمگین و دل گرفته ام .
عرض كردم فدایت شوم دل گرفتگى و اندوه شما چیست ؟
حضرت فرمود: اى جابر! همانا خالص و صافى دین خدا به دل هر كس در آید از غیر او بگردد.
تاى جابر! دنیا چیست و امیدوارى چه باشد؟ مگر دنیا غیر از خوراكى است كه خوردى یاجامه اى كه پوشیدى یازنى است كه به او رسیدى ؟
اى جابرگ همانا مومنین به ماندن در دنیا دل بسنتد و از رسیدن به آخرت گریزى ندارد.
خرت خانه بقا و دنیا خانه فناست ، ولى اهل دنیا غافلند و گویا مومنانند كه آگاه و اهل تفكر و عبرتند: آن چه با گوشهاى خود مى شنوند آنها را از یاد خدا كر نكند و هر زینتى را كه چشمشان بیند از یاد خدا كورشان نسازد. پس به ثواب آخرت رسیدند چنانكه به این دانش رسیدند.
كه اهل تقوا كم اهل دنیا هستند و تو را از همه بیشتر یارى كنند. اگر به یاد خدا باشى تو را یارى كنند و اگر فراموش كنى به یاد آورند. امر خدا را یاد آور مى شوند و بر ان ایستادگى مى كنند. براى دوستى پروردگارشان دل از همه چیز كنده و بخاطر اطاعت مالك خویش از دنیا در هراسند و ار صمیم دل به خداى عز وجل و محبت او متوجه شده و فهمیدند كه هدف اصلى همین است بخاطر عظمتى كه دارد.
پس دنیا را چون باراندازى دان كه در آن بار انداخته و سپس كوچ خواهى كرد.13
گریه هاى امام باقر علیه السلام
«افلح » غلام امام باقر علیه السلام بود، او مى گوید: من با امام باقر علیه السلام به زیارت خانه خدا رفتیم ، وقتى امام علیه السلام وارد مسجد شد از آنجا نگاهى به خانه خدا كرد و گریه كرد تا اینكه گریه اش بلند شد.
عرض كردم : پدر و مادرم فدایت باد مردم شما را مى بینند آهسته تر گریه كن .
امام علیه السلام فرمود: واى بر تو اى افلح چرا گریه نكنم شاید خداى تعالى به من نظر كند و در قیامت رستگار شوم .
آنگاه خانه خدا را طواف كرد و سپس آمد در نزد مقام نماز گذارد وقتى سر از سجده برداشت جاى سجده اش از اشكهاى چشمانش خیس شده بود و هر گاه مى خندید مى گفت :الهم لاتمقتنى14
یعنى خداوندا مرا به دشمنى نگیر 15

حق آل محمد علیه السلام

مردى در خدمت حضرت باقر علیه السلام عطسه زد گفت : (الحمداللّه ) امام باقر علیه السلام جواب عطسه او را نداد و فرمود: از حق ما كاست . آنگاه فرمود: چون یكى از شكا عطسه كرد بگوید:
الحمداللّه رب العالمین و صلى اللّه على محمد و اهل بیته .
وقتى آن مرد چنین گفت : امام علیه السلام هم جواب عطسه او را داد.16
یعنى به او یرحمك اللّه گفت سعدبن ابى خلف گوید: حضزت باقر علیه السلام هر گاه عطسه مى زد و به او یرحمك اللّه مى گفتند، در جواب مى فرمود « یغفر اللّه لكم و یرحمكم » و هر گاه كسى نزد او عطسه مى زد به او مى فرمود: یرحمك اللّه عزوجل17

ذكر خدا

امام صادق علیه السلام گوید: پدرم بسیار ذكر خدا مى گفت : من بااو راه مى رفتم و او همواره ذكر خدا مى گفت ، با او طعام مى خوردم و ذكر خدا مى گفت ، با مردم صحبت مى كرد و سخن بادیگران او از ذكر خدا باز نمى داشت و من مى دیدم كه زبانش همواره ذكر لااله الااللّه مى گوید.
همواره صبح ما را جمع مى كرد و دستور مى داد ذكر خدا مى گوئیم تا خورشید طلوع كند هر یك از ما مى توانست قرائت قرآن كند مى فرمود: قرائت قرآن كنیم و هر كس نمى توانست قرآن بخواند مى فرمود: ذكر خدا گوئیم.18

حفظ یاران

در زمان حكومت بنى امیه امام باقر علیه السلام و شیعیانش به شدت تحت نظر جاسوسهاى حكومت وقت بودند. حمزه بن طیار از پدرش محمد نقل مى كند كه به درب منزل امام باقر علیه السلام رفتم تا اجازه بگیرم یه محضر او شرفیاب شوم اما آن حضزت اجازه نداد و دیگران را به حضور مى پذیرفت .
به منزل بازگشتم و در حالى كه ناراحت بودم بر تحت دراز كشیدم بى خوابى مرا گرفت و همین طور فكر مى كردم كه چرا امام علیه السلام بخ اجازه ملاقات نداد و به مخالفین و منحرفینم از اسلام و ولایت اجازه داد. در همین فكرها غوطه ور بودم كه صداى در را شنیدم .
گفتم : كیست ؟
امام باقر علیه السلام . حضرت فرمود: هم اكنون نزد مابیا. لباسهایم را پوشیدم و با او به راه افتادم تا اینكه به حضور امام علیه السلام رسیدم . او فرمود: اى محمد! نه فرقه و نه قدریه و نه حروریه و نه زیدیه بلكه حق با ماست . من اگر تو را به حضور نپذیرفتم بخاطر این دلایل بود(شاید بخاطر حضور جاسوسان حكومت بوده كه او را نشناساند و آزار ندهند. من هم دلایل امام علیه السلام را پذیزفتم و خیالم راحت شد19.

حضور در میدان كار

محمد بن منكدر یكى از صوفیان مدینه گوید: در یكى از ساعات بسیار گرم به یكى از نواحى مدینه رفتم ، محمد بن على را دیدم كه با بدن فربه بر دوش دو نفر از غلامان خود تكیه كرده است .
نزد خود گفتم : بزرگى از بزرگان قریش است كه در این هواى گرم در طلب دنیا حركت مى كند. مى روم و او را نصیحت مى كنم نزدیك رفتم و سلام كردم ، او هم در حالى كه غرق كرده بود و نفس مى زد جواب سلام مرا داد.
عرض كردم : بزرگى از بزرگان قریش در این ساعت و با این حال در طلب دنیا حركت مى كند؟
اگر در این حال مرگ تو فرا رسد چه خواهى كرد؟
حضرت خود تكیه به دیوار داد و گفت : به خدا سوگند اگر مرگم در این حال فرا رسد در حالى فردا رسیده است كه در اطاعت از خداوند تعالى بسر مى برم كه مى خواهم با سعى و تلاش خود را از نیازمندى به تو و دیگران حفظ كنم و این ترسى ندارد، ترس من باید از آن جهت باشد كه مرگم در حال معصیت فرا رسد.
عرض كردم : خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد، خواستم تو را موعظه كنم اما تو مرا موعظه كردى.20

شیعه واقعى

امام باقر علیه السلام مردى رادید كه بر دیگرى فخر مى ورزید و مى گفت : من از شیعیان آل محمد هستم .
حضرت به او فرمود: بر او فخر نكن . اموالى را كه دارى اگر براى خودت خرج كنى برایت دوست داشتنى تر است .
امام علیه السلام فرمود: پس ،تو شیعه نیستى ، زیرا ما اگر مالى براى برادران مومن خود خرج كنیم دوست داشتنى تر است تا براى خود خرج كنیم . تو این گونه بگو كه من از دوست داران شما هستم وامید نجات به محبت شما دارم .21

پی نوشت :

1- سوره صافات ، آیه 83 و 82.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 156.
3- بحار الانوار، ج 78، ص 156.
4- اصول كافى ، باب المصافحه .
5- بحارالانوار، ج 46، ص 297.
6- سفینة البحار، ج 2، ص 83.
7- بحارالانوار، ج 46، 247.
8- وسائل الشیعه ، ج 12، ص 135.
9- وسائل الشیعه ، ج 2، ص 918.
10 اصول كافى ، باب مذاكره و گفتگوى برادران .
11- اصول كافى ، دعائم الاسلام ، ح 10.
12- اصول كافى ، باب الطاعة و التقوى
13- اصول كافى ، باب ذم الدنیا و الزهد فیها، ح 16
14- بحارالانوار، ج 46، ص 290.
15- بحارالانوار، ج 46، ص 290.
16- اصول كافى ، باب العطاس و التسمیت ، ح 9.
17- اصول كافى ، باب العطاس و التسمیت .
18- بحارالانوار، ج 46، ص 298.
19- بحارالانوار، ج 46، ص 271.
20- بحارالانوار، ج 46، ص 286.
21- بحار الانوار، ج 68، ص 156.

منبع: قصه هاى تربیتى چهارده معصوم
چهارشنبه 11/8/1390 - 19:22
اهل بیت
نویسنده: علی اصغر صرفه جو
امام محمد باقر(علیه السلام) پنجمین اختر فروزان آسمان امامت، هفتمین گوهر عرش عصمت، شكافنده و تبیین كننده علوم اسلامی است. امامی كه سراسر زندگی اش نور بود، و همه لحظات عمر با بركتش، در راه ارشاد و هدایت انسانها به پایان رسید. امامی كه از زمینه سازیهای پدرش امام سجاد(علیه السلام) در راستای معرفی مكتب تشیع، و مبارزه با طاغوتها، بهره برداری بسیار كرد، و با تربیت شاگردان برجسته، و تبیین فقه ناب اسلام و اهل بیت(علیهم السلام)، بزرگترین قدم را برای شناسایی تشیع و مكتب اهل بیت(علیهم السلام) برداشت. او در سن چهارسالگی در كربلا و ماجرای عاشورای حسینی حضور داشت، و در سفر كوفه و شام، همراه پدر، همه ماجراها را می دید، و براساس فرهنگ عاشورا تربیت شد. او تجسمی از ارزشهای والای انسانی و كمالات اخلاقی بود و همه لحظه های زندگی درخشانش، درسهای بزرگ انسانی را الهام می بخشید.

امام محمد باقر(علیه السلام) مؤسس نهضت فرهنگی تشیع

امام باقر(علیه السلام) اگر چه بر اثر سلطه حكومت طاغوتها، از نظر سیاسی منزوی بود و اعتراضهای او به صورت یك نهضت سیاسی همه جانبه برای سرنگونی رژیم بنی امیه نینجامید، با این كه در این راه تا سر حد شهادت حركت كرد، ولی او دریافته بود كه فرهنگ تشیع در انزوا قرار دارد.
از این رو، لازم بود به یك انقلاب وسیع فرهنگی دست بزند و با تشكیل حوزه علمیه و تربیت شاگردان برجسته، فقه آل محمد(صلی الله علیه واله) و خط فكری تشیع را آشكار سازد. با توجه به این موضوع، زمینه عمیق و بنیان كن برای مبارزه با طاغوتیان خواهد شد، و در درازمدت، شیعیان را به صحنه می آورد، و مكتب اهل بیت(ع) را زنده خواهد كرد و با توجه به اینكه سنگ زیرین و اساس انقلاب و قیام، نهضت فكری و فرهنگی است، بر همین اساس امام باقر(علیه السلام) زمینه سازی بسیار عمیق و خوبی در این راستا نمود و پس از ایشان، فرزند برومندش امام صادق(علیه السلام) با تشكیل حوزه علمیه با چهار هزار نفر شاگرد، آن را به ثمر رسانید، و به عنوان یك دانشگاه عظیم اسلامی، در تاریخ اسلام آشكار و ماندگار ساخت.(1)
بنابراین، می توان گفت: "امام باقر(علیه السلام) مؤسس و بنیانگذار حوزه علمیه شیعه و نهضت فرهنگی انقلاب فرهنگی تشیع بود."(2) امام باقر(علیه السلام) شاگردانی مانند "محمد بن مسلم، زرارة بن اعین، ابوبصیر و برید بن معاویه را تربیت كرد كه امام صادق(علیه السلام) فرمود: این چهار نفر مكتب احادیث پدرم را زنده كردند.(3) در این حوزه، شاگردان برجسته دیگری تربیت شدند، از جمله: جابر بن یزید جعفی، ابان بن ثعلب، كیان سجستانی، حمران بن اعین، سدیر صیرفی، ابوصباح كنانی، عبدا... بن ابی یعفور و... كه هر كدام محدثی بزرگ و مجتهدی عالی مقام بودند و در نقل احادیث امام باقر(علیه السلام) و تشكیل فقه تشیع و زمینه سازی برای یك نهضت وسیع فكری و علمی، نقش بسزایی داشتند.

مبارزه با یهود و افكار انحرافی

از جمله گروه های خطرناكی كه آن روزها در جامعه اسلامی رسوخ كرده بودند و تأثیر عمیقی بر فرهنگ جامعه اسلامی برجای گذاشتند، یهودیان بودند. احبار یهود كه عده ای از آنها به ظاهر اسلام آورده و عده ای هنوز به دین خود باقی بودند، در بین مردم پراكنده بودند و مرجعیت علمی قشری از ساده لوحان را بر عهده داشتند. احادیث جعلی زیادی توسط آنان منتشر گردیده كه در منابع روایی ما به "اسرائیلیات" معروف است. این احادیث عمدتاً در رابطه با تفسیر قرآن و مراتب زندگی پیامبران گذشته، جعل شده است. از این رو، مبارزه با یهود و القائات سوء آنها در فرهنگ اسلام، بخش مهمی از برنامه ائمه طاهرین(علیهم السلام) بخصوص امام باقر و امام صادق(علیه السلام) را به خود اختصاص داده بود. مسأله دیگری كه در زمان امام باقر و امام صادق(علیه السلام) رواج داشت، افكار غلط و انحرافی غالیان بود. برخی از آنها اخبار اهل بیت(علیهم السلام) را دستكاری می كردند و چیزهایی را به امام(علیه السلام) نسبت می دادند كه او نفرموده بود.
مغیرة بن سعید از جمله این افراد بود كه مورد سرزنش امام(علیه السلام) قرار گرفت. آنها درباره حضرت علی(علیه السلام) و ائمه(ع) غلو می كردند و آن بزرگواران را تا حد الوهیت بالا می بردند. امام باقر(علیه السلام) در این زمینه به شیعیانش چنین توصیه فرمود:
"شیعیان، میانه رو باشید تا غالی(تندرونده و افراط كننده) به شما برگردد و تالی(عقب مانده) به شما برسد. مردی از انصار پرسید: غالیان چه كسانی هستند؟ حضرت فرمود: مردمی كه درباره ما چیزهایی می گویند و اوصافی را به ما نسبت می دهند كه خود درباره خویش نمی گوییم و نسبت نمی دهیم. آنان از ما نیستند و ما هم از ایشان نیستیم. سپس فرمود: ما به خدا نزدیك نشویم، جز با اطاعت او. هر كه مطیع خدا باشد، ولایت ما برای او سودمند است. هر كه از فرمان خدا سرپیچید، ولایت مرا برای او سودی ندارد. وای بر شما! فریب غالیان را نخورید، وای بر شما! فریب نخورید!...(4)
تبیین مسایل كلامی و معارف اصول دین نیز از دیگر تلاشهای ارزنده این دو امام بزرگوار(علیه السلام) بود. در زمان آن حضرت، بحثهای كلامی و القائات خوارج رواج یافته بود. حضرت باقر(علیه السلام) در این زمینه نیز به مبارزه با افكار انحرافی پرداخت. بسیاری از خطبه های حضرت امیر(علیه السلام) در زمینه توحید و صفات الهی را نقل و شرح نمود و امام صادق(علیه السلام) یك دوره توحید برای مفضل بیان فرمود. حضرت باقر(علیه السلام) در مناظرات مختلف كه با علما و دانشمندان داشت، شبهات را پاسخ می گفت و نیز بحثهایی نظیر توحید در ذات الهی، عدم امكان مشاهده حسی خداوند، علم ازلی خداوند و... از جمله مسائلی است كه آن حضرت به مناسبت، به تبیین آنها می پرداخت و اعتقاد صحیح را بیان می فرمود.(5)

موقعیت سیاسی امام باقر(علیه السلام)

عده ای تصور می كنند امام باقر(علیه السلام) تنها به فعالیت های علمی می پرداخت و از اجتماع و هدایت جامعه و مبارزه با طاغوتیان كناره گرفته بود، در حالی كه چنینی نیست. نگاهی كوتاه به زندگی امام باقر و امام صادق(علیه السلام) نشان می دهد كه هر چند این دو امام بزرگوار در آن برهه، بیان معارف واقعی اسلام را وجهه همت خویش قرار داده بودند و كار اصلی و اساسی خود را تدوین غنی و اصیل اسلام قرار داده بودند، در عین حال در هر فرصتی چهره زشت حاكمان ستمگر بنی امیه را افشا می كردند و همه شیعیان خود را به مبارزه با ستمگران تشویق می نمودند. در روایتی از امام(علیه السلام) چنین نقل شده است: "علیه ظالمان و مفسدان، با دل و جان بستیزید."(6)
و یا فرمودند: "كسی كه نزد سلطان ستمگری رود و او را به تقوای الهی دعوت نماید، موعظه كند و از قیامت بترساند، برای او پاداشی همچون پاداش جن و انس خواهد بود.(7)
امام باقر و امام صادق(علیه السلام) شیعیان خود را از پذیرفتن كوچك ترین مناصب در دولتهای ظالم و غاصب نهی می كردند. امام در روایتی به محمد بن مسلم فرمودند: "ای محمد، سردمداران جور و ستم و پیروانشان از دین خدا منحرف شده اند و خود به گمراهی افتاده و دیگران را نیز به راه ضلالت می كشانند.كارهایی كه انجام می دهند به خاكستری ماند كه در روز توفانی، باد شدیدی بر آن وزیده باشد و از آنچه انجام داده اند چیزی دستگیرشان نمی شود، و این جز گمراهی دوركننده چیز دیگری نیست."(8)

پی نوشت :

1- رجال كشی/ ص125
2- همان/ص125
3- سیره چهارده معصوم، محمدی اشتهاردی/ص461
4- بحارالانوار/ج70/ص101
5- سیره معصومان/ ص230
6- فروغ كافی/ج5/ص56
7- اختصاص/ شیخ مفید/ص261
8- اصول كافی/ج1/ص183

منبع: روزنامه قدس
چهارشنبه 11/8/1390 - 19:20
اهل بیت
نویسنده:حضرت آیة الله حاج سید محمد تقى مدرسى
مترجم: محمد صادق شریعت
با نگاهى گذرا به دوران زندگى امام محمّد باقر در مى‏یابیم كه پیش از وزش طوفان انقلاب كه به كار حكومت اموى پس از وفات امام باقر پایان‏داد و منجر به روى كار آمدن عبّاسیان در روزگار امام صادق شد، سكوت‏ و آرامشى آكنده از خشم بر جامعه حكمفرما بوده است.
از طریق شواهدى كه از رویدادهاى زندگى آن‏حضرت در دست داریم ، مى‏توان سیماى آن روزگار را بخوبى لمس كرد و نیز از وجود طوفانهاى‏ سهمگین انقلاب در اینجا و آنجا آگاهى یافت.
اوّلاً: وجود پدیده‏اى به نام عمر بن عبد العزیز، خلیفه اموى كه‏اصلاحاتى در رأس هرم قدرت انجام داد و تا اندازه‏اى نیز به توفیقهاى‏جزئى در این راه نائل شد. با این همه وى، به دلایلى نتوانست كاملاً به‏ موفقیّت برسد.
او بسیار دیر به روى كار آمد. چون گروههاى اسلامى كه با حكومت‏اموى سر ستیز داشتند، تا عمق امّت اسلامى ریشه دوانیده بودند و فریب‏این بازى سیاسى را نمى‏خوردند. در رأس این گروهها باید از شیعیان‏اهل بیت‏علیهم السلام نام برد. آنان تا آنجا از بینش سیاسى بر خوردار بودند كه‏عمر بن عبد العزیز یا عبداللَّه مأمون نمى‏توانستند، در آنها تأثیر بگذارند.این آگاهى سیاسى شیعیان را باید مرهون فرهنگ قرآن و معرفى حقایق‏اسلام از سوى ائمه علیهم السلام دانست. یكى از بارزترین این حقایق آن بود كه‏حكومت نه ارثى است، نه مى‏توان از راه زور بدان دست یافت بلكه بایدبه امر و فرمان دین باشد. این امام باقر است كه به یارانش مى‏فرماید:ساكنان آسمان، عمر بن عبد العزیز را لعنت مى‏كنند. امام این عبارت راپیش از رسیدن وى به قدرت بیان كرده بود.
به حدیث زیر توجّه فرمایید:
ابو بصیر روایت كرده است كه با امام باقر در مسجد بودم كه عمر بن‏عبد العزیز وارد شد. او دو جامه رنگین در بر كرده و به غلامش تكیّه داده‏بود. امام‏علیه السلام فرمود:
"این جوان نرمى پیشه مى‏كند و عدالت را آشكار مى‏سازد و چهار سال‏زندگى سپس مى‏میرد و زمینیان بر او مى‏گریند و كروبیّان نفرینش مى‏كنند و نیز فرمود: در جایگاهى مى‏نشیند كه حق او نیست. سپس عبد الملك ‏به خلافت رسید و تمام كوشش خود را در آشكار ساختن عدالت به كارگرفت".(1)
امام باقرعلیه السلام عمر بن عبد العزیز را مستحق نفرین مى‏دانست چون مقام‏خلافت را كه هیچ گاه حق او نبود، اشغال كرده بود.
صحیح است كه عمر بن عبد العزیز، فدك را كه رمز مظلومیّت‏اهل ‏بیت و باز گرداندن آن دلیل صدق مذهب آنان در نظر مردم بود،به ایشان باز پس داد، امّا ائمه به این امر توجّه نداشتند و آن را براى‏حسن سلوك نظام كافى نمى‏دانستند، چرا كه بنیاد نظام از اساس بر باطل‏قرار داشت و ائمه همچون انبیا مى‏خواستند جامعه را از ریشه و بنیاداصلاح كنند.
حدیث زیر از شیوه نگرش پیشتازان امّت بدانچه به خلافت عمر بن‏عبد العزیز مربوط مى‏شود، پرده بر مى‏دارد.
روزى عمر بن عبد العزیز به عامل خود در خراسان نوشت كه صد نفراز دانشمندان آن دیار را به سوى من روانه كن تا از آنان در باره روش توپرس و جو كنم. عامل وى دانشمندان را جمع كرد و این امر را به اطلاع‏آنان رساند. دانشمندان از اجابت در خواست خلیفه عذر خواستندوگفتند: ما كار و خانواده داریم و نمى‏توانیم آنها را رها كنیم عدالت‏خلیفه هم اقتضا نمى‏كند كه ما را به اجبار به این كار وادارد، ولى ما یك‏تن را به نمایندگى از میان خود، انتخاب كرده به سوى او گسیل مى‏داریم‏وعقیده خود را به او مى‏گوییم تا به آگاهى خلیفه رساند. سخن او همان‏سخن ما و نظر او همان نظر ماست. عامل خلیفه موافقت كرد و آن مرد رابه نزد عمر فرستاد. چون مرد بر خلیفه وارد شد، به وى سلام گفت‏ونشست. مرد به خلیفه گفت: مجلس را برایم خلوت كن. خلیفه گفت:چرا؟ تو یا سخن حقى مى‏گویى كه اینان تصدیقت مى‏كنند و یا باطلى‏مى‏گویى كه اینان تكذیب مى‏كنند. مرد گفت: من به خاطر خودم این‏پیشنهاد را نمى‏دهم بلكه به خاطر خود توست، زیرا من بیم دارم سخنى‏میان ما گفته شود كه شنیدن آن تو را خوش نیاید.
خلیفه به حاضران دستور داد كه مجلس را ترك گویند سپس به اوگفت: حرف بزن! مرد گفت: به من بگو این خلافت از كجا به تو رسیده‏است؟ خلیفه دیر زمانى خاموش ماند. مرد گفت: آیا پاسخى ندارى؟خلیفه گفت: نه. مرد پرسید: چرا؟ خلیفه جواب داد: اگر بگویم به نص‏خدا و رسولش، دروغ گفته‏ام و اگر بگویم به اجماع مسلمانان، خواهى‏گفت ما اهل مشرق از این امر بى‏اطلاع بوده و بر آن اجماع نكرده‏ایم و اگربگویم آن را از پدرانم به ارث برده‏ام خواهى گفت كه پدرت فرزندان‏بسیارى داشته است. پس چرا از میان آنان تو از این میراث بر خوردارشده‏اى؟ مرد گفت: خدا را سپاس كه تو خود اعتراف كردى كه این حق ازآن كس دیگرى جز توست. اكنون اجازه مى‏دهى كه به دیار خودم بازگردم؟ خلیفه گفت: نه به خدا سوگند كه تو هشدار دهنده بودى. بگو تاببینم از این پس چه مى‏گویى؟ سپس عمر گفت: من چنین دیدم كه خلفاى‏پیشین به ستم و ناروا دست مى‏آلودند، زور مى‏گفتند و غنیمتهاى‏مسلمانان را به خود اختصاص مى‏دادند حال آنكه من پیش خود پى بردم‏كه این اعمال هیچ روا نیست. هیچ چیز و هیچ كسى در نزد خلفاى پیشین‏بدتر از مؤمنان نبود. از این رو بود كه من پذیراى منصب خلافت شدم.
مرد پرسید: اگر تو عهده دار این منصب نمى‏شدى و كس دیگرى به‏خلافت مى‏نشست و همان كردار خلفاى پیشین را در پیش مى‏گرفت آیاچیزى از گناهان او بر تو نوشته مى‏شد؟ عمر گفت: هرگز.
مرد گفت: پس مى‏بینم كه تو با به رنج افكندن خویش راحتى دیگرى‏را فراهم ساختى و با به خطر انداختن خویش اسباب سلامتى دیگرى رامهیّا كردى!
عمر بن عبد العزیز گفت: راستى تو عبرت دهنده بودى. مرد برخاست ‏تا برود و به عمر گفت: به خدا سوگند كه اوّلین ما به دست اوّلین شما و اَوسط ما به دست اَوسط شما كشته شد و سر انجام هم آخرین ما به‏دست آخرین شما كشته خواهد شد و خدا یاور ماست بر شما كه او خود مارا بس است و خوب تكیه گاهى است.
موضع امام باقرعلیه السلام در برابر عمر بن عبد العزیز این گونه بود كه از فرصت به دست آمده در آن دوران براى تبلیغ مكتب و نصیحت كارگزاران بخوبى بهره بردارى مى‏كرد. آن‏حضرت مى‏كوشید تا بدون آنكه‏كلید نظام اموى را به رسمیّت شناسد، اوضاع امّت را تا آنجا كه ممكن‏است اصلاح كند. حدیث زیر یكى از این فرصتهاى به دست آمده را دربرابر دیدگان ما به نمایش مى‏گذارد:
هشام بن معاذ مى‏گوید: عمر بن عبد العزیز به مدینه آمده بود و ما نزداو نشسته بودیم. مُنادى خلیفه جار زده بود كه هر كس شكایت یا تظلّمى‏دارد به درگاه آید. پس محمّد بن على یعنى باقرعلیه السلام به درگاه آمد.مزاحم، پیشكار عمر، نزد وى آمد و گفت: محمّد بن على بر در است.عمر گفت: او را داخل كن. در حالى كه عمر داشت اشك چشمش را بادست پاك مى‏كرد، امام محمّد باقر داخل شد و از وى پرسید:
"چرا مى‏گریى؟ عمر پاسخ داد: اى فرزند رسول خدا مسائلى چند مرا به گریه واداشت. پس محمّد بن على الباقر فرمود : اى عمر! دنیا یكى ازبازارهاست برخى از این بازار چیزى را كه بدیشان سود مى‏رساند برمى‏گیرند وبیرون مى‏روند و بعضى با چیزى كه زیانشان مى‏رساند، از آن‏خارج مى‏شوند و چه بسیار مردمانى كه دنیا آنان را بمانند چیزى كه ما درآنیم، فریفت تا آنجا كه چون مرگشان فرا رسد آن را پذیرا گردند و بابارى از ملامت و سرزنش از این دنیا بیرون شوند كه چرا براى رسیدن به‏آنچه كه در آخرت دوست مى‏داشتند، توشه‏اى بر نگرفتند و از آنچه كه ناخوش مى‏داشتند، دورى نگزیدند. گروهى، آنچه جمع كرده بودند به‏كسانى قسمت شد كه آنها را ستایش نمى‏كنند. و به سوى كسى روانه شدندكه معذورشان نخواهد كرد. پس ما به خدا شایسته‏ایم اگر به این اعمالى‏كه به آنها غبطه مى‏خوریم بنگریم و با آنها موافقت كنیم و اگر به این‏اعمالى كه از ارتكاب آنها مى‏ترسیم بنگریم و از آنها دست باز داریم.
از خدا بترس و در قلب خود دو چیز را قرار ده. بدانچه دوست دارى‏هنگام حضور در پیشگاه پروردگارت با تو باشد، بنگر و آن را فراروى‏خویش بگذار وبه آنچه دوست ندارى هنگام حضور در پیشگاه‏پروردگارت با تو باشد بنگر ودر جستجوى تعویض از آنها باش. به سوى‏كالایى مرو كه بر پیشینیان سودى نداشته و تو امید دارى كه براى تو سودكند. از خدا بترس اى عمر! درها را بگشاى و در بانها را بردار و ستمدیده‏را یارى كن و حقوق تباه شده مردم را به ایشان باز گردان. سپس فرمود:سه چیز است كه در شخصى باشد، ایمانش به خداوند كامل شده است...
در این هنگام عمر بر روى زانوانش افتاد و گفت: بگو اى برخاسته ازخاندان نبوّت. امام باقرعلیه السلام فرمود: آرى، اى عمر كسى كه چون خشنود شد خشنودى‏اش او را در باطل داخل نگرداند و چون خشمگین شدخشمش او را از جاده حق برون نبرد و چون قدرت یافت، به چیزى كه ازآن او نیست، دست دراز نكند.
پس عمر، دوات و كاغذ خواست و نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏این نامه‏اى است مبنى بر آنكه عمر بن عبد العزیز به تظلّم محمّد بن على‏ رسیدگى كرد و فدك را به او باز پس داد.
ثانیاً - چنین به نظر مى‏رسد كه بنى امیّه به خاطر باز تابهاى منفى‏جریان كربلا، از كشتن خاندان على‏علیه السلام به صورت آشكار امتناع‏مى‏ورزیدند. از طرفى ائمه علیهم السلام نیز به نوبه خود شرایط را براى ایجادیك نهضت خونین مناسب نمى‏دیدند. داستان زیر كه از زبان یكى ازراویان نقل شده، گواه درستى این ادعاست.
پس از آنكه زید بن حسن بر سر میراث رسول خداصلى الله علیه وآله با امام باقر به‏منازعه بر خاست به قصد چاره جویى به سوى خلیفه اموى )عبد الملك‏بن مروان( رفت و به وى گفت: از نزد جادوگرى دروغگو كه وانهادنش به‏صلاح تو نیست، به نزدت آمده‏ام.
عبد الملك نیز نامه‏اى به والى مدینه نوشت و به او دستور داد كه‏محمّد بن على را دست و پا بسته به درگاه او بفرستد و به زید گفت: به‏نظرم اگر تو را مسئول كشتن او كنم، هر آینه وى را خواهى كشت؟ زیدپاسخ داد: بلى همین طور است.
امّا والى مدینه متوجّه مطلب شد و به خلیفه نوشت مردى را كه تومى‏خواهى، امروز در روى زمین پارساتر و زاهدتر و پرهیزكارتر از وى‏یافت نشود. او در محراب نمازش قرآن مى‏خواند و پرندگان و وحوش دراثر شیفتگى به صدایش به گرد محراب او جمع مى‏آیند. قرائت و كتابهاى‏او همچون سرودهاى داوودى است. او از داناترین و خوش قلب‏ترین و كوشاترین مردم در كار و عبادت است. این والى همچنین افزود:من دوست ندارم كه امیر المؤمنین بیهوده گرفتار شود كه خداوند سرنوشت هیچ قومى را دگرگون نسازد مگر آنكه آن قوم سر نوشت خود رادگرگون سازند...
بدین ترتیب عبد الملك از دستور عجولانه خود انصراف حاصل كردوپس از آنكه دروغ زید بن حسن بر او آشكار شد وى را دستگیر و زنجیركرد و بدو گفت: از آنجا كه من نمى‏خواهم دست خود را به خون یكى ازشما آلوده كنم، هر آینه تو را مى‏كشتم. آنگاه نامه‏اى به امام باقر نوشت‏ودر آن گفت پسر عمویت را به نزدت مى‏فرستم، در تربیتش بكوش.(2)
از این قصه مى‏توان پى برد كه حكام بنى امیّه تا آنجا كه ممكن بود، ازكشتن فرزندان حضرت على، به صورت آشكار، خوددارى مى‏ورزیدند.
مخالفت علنى با حكومت بنى امیّه، مسأله‏اى معروف و آشكار بود.تاریخ برخى از این نمونه‏ها را ضبط كرده است و ما در اینجا تنها به دومورد اشاره مى‏كنیم:
1 - دیلمى در كتاب اعلام الدین، داستان جالبى نقل‏كرده است. وى‏مى‏نویسد: مردى به عبد الملك بن مروان گفت: آیا به من امان مى‏دهى؟عبد الملك گفت: آرى. مرد پرسید: بگو ببنیم آیا این خلافت كه به تورسیده به نص خدا و رسولش بوده است؟ عبدالملك گفت: نه، مرد پرسید: آیا مسلمانان بر این اجماع كرده و به تو رضایت داده‏اند؟ عبد الملك پاسخ‏داد نه. مرد باز پرسید: پس آیا بیعت تو به گردن ایشان است كه به‏ خلافت تو راضى شده‏اند؟ عبد الملك گفت: نه. مرد باز پرسید: آیا اهل‏ شورا تو را برگزیده‏اند؟ عبد الملك گفت: نه. مرد گفت: پس آیا چنین‏نیست كه تو به زور خلافت را عهده دار شده‏اى و تمام امكانات مسلمانان‏را تنها به خود اختصاص داده‏اى؟ عبد الملك گفت: آرى چنین است.
مرد پرسید: پس به كدامین دلیل تو خود را امیرالمؤمنین نامیدى؟ درحالى كه نه خدا و نه پیامبرش و نه مسلمانان تو را به امیرى بر گزیده‏اند!! عبد الملك به وى گفت: از ملك من خارج شو و گرنه ترا مى‏كشم. مردگفت: این پاسخ مردم عادل و منصف نیست. سپس از نزد او خارج شد.(3)
2 - شیخ طوسى در كتاب امالى به نقل از شیخ مفید و او از ثمالى ،حكایت دیگرى در این باره نقل كرده است:
عبد الملك بن مروان در مكّه براى مردم سخنرانى مى‏كرد. یكى ازكسانى كه در این مجلس حضور داشته نقل مى‏كند كه چون عبد الملك به‏پند و اندرز در خطبه‏اش رسید. مردى در برابرش برخاست و گفت:آهسته، آهسته شما خود امر مى‏كنید و امرى نمى‏پذیرید. نهى مى‏كنیدوخود باز نمى‏ایستید. پند مى‏دهید و خود پند نمى‏گیرید، پس آیا ما به‏سیره شما راه پوییم یا فرمانتان را گردن نهیم؟! اگر بگویید از سیره ماپیروى كنید پس جواب دهید كه چطور مى‏توان از سیره ستمگران پیروى‏كرد و چه دستاویزى است در پیروى از گنهكارانى كه مال خدا را چون‏غنیمت دست به دست مى‏گردانند و بندگان خدا را خدم و حشم خود قرارمى‏دهند؟ و اگر بگویید از فرمان ما اطاعت كنید ونصیحت ما را بپذیریدپس بگویید كه چگونه كسى كه خود محتاج نصیحت وپند است، مى‏توانددیگرى را اندرز گوید؟! یا چگونه اطاعت كسى كه عدالتش ثابت نشده‏واجب است؟ و اگر بگویید كه حكمت را از هر جا كه باشد باید فرا گیریم‏موعظه را از هر كس كه شنیدیم باید بپذیریم، پس چه بسیار در میان ماكسانى كه به بیان انواع اندرزها گشاده زبان تر و به اقسام زبانها از شماشناستر باشند، پس دست از آنها بردارید و قفلهایشان را باز كنیدوآزادشان سازید تا كسانى را كه در شهرها سر گردان ساخته‏اید و آنان رااز خانه و كاشانه خود رانده و در بیابانها آواره كرده‏اید باز گردند و این‏مهم را عهده‏دار شوند. به خدا سوگند ما در امور مهم خویش از شما پیروى‏نخواهیم كرد و شما را در مال وجان و دین خود حاكم نخواهیم ساخت تابه روش ستمگران بر ما حكم برانید. اینك ما به خویشتن بیناییم تا پیمانه‏زمان پر شود و مدّت به پایان رسد ورنج و محنت خاتمه پذیرد براى هریك از قیام كنندگان شما روزى است كه از آن گذر نتواند كرد و كتاب‏است كه به ناچار باید آن را بخواند. هیچ خرد و كلانى در این كتاب‏فروگذار نشده و هر چه كرده‏اید در آن گرد آمده است و بزودى ستمگران‏خواهند دانست كه به چه جایگاهى بازگشت مى‏كنند. راوى این ماجراگوید: در این هنگام چند تن از یاران مسلّح خلیفه بر آن مرد هجوم برده‏وى را دستگیر كردند و این آخرین اطلاعى است كه ما از این مرد داریم‏واز آنچه پس از این ماجرا بر سر وى آمد، نا آگاهیم.(4)
حادثة دستور هشام بن عبد الملك به حضرت باقر براى حركت ازمدینه به سوى شام از چگونگى رابطه امام با دستگاه سیاسى وقت‏ومسائلى كه از آنها در فشار بود و نیز شیوه مبارزه آن‏حضرت با این‏دستگاه پرده بر مى‏دارد. ما در اینجا به ذكر روایتى تاریخى مى‏پردازیم تاخوانندگان بتوانند در این باره بیشتر اندیشه كنند. البته در شرح این‏واقعه، روایات و مدارك مختلفى در دست است، ولى ما روایتى را كه ازهمه مفصل تر است، برگزیده‏ایم.
از امام صادق‏علیه السلام روایت شده است كه فرمود:
"در یكى از سالها هشام بن عبد الملك به سفر حج رفت در این سال‏محمّد بن على و پسرش جعفر بن محمّد علیهما السلام نیز به حج رفتند. امام صادق‏فرمود: سپاس خدا را كه به حق، محمّد را به پیامبرى فرستاد و ما را بدو بزرگ و گرامى داشت. ما برگزیدگان خداوند بر خلقش و بهترین بندگان‏و خلفاى او هستیم. پس خوشبخت كسى است كه از ما پیروى كند و تیره‏روز آن كه با ما به دشمنى برخیزد و ستیزه جوید.
سپس گفت: مسلمه برادرش را از آنچه شنیده بود آگاه كرد، امّا وى برما خرده‏اى نگرفت تا آنكه او به دمشق رفت و ما نیز رهسپار مدینه‏شدیم. پس پیكى به عامل مدینه فرستاد مبنى بر اینكه پدرم و مرا نیز به‏دمشق بفرستد. چون ما وارد شهر دمشق شدیم سه روز ما را نگه داشتندودر روز چهارم به ما اذن دخول دادند. هشام بر تخت شاهى نشسته بودوسپاهیان و یاران خاصّش، با سلاح در دو صف، بر پاى ایستاده بودند،نشانه‏اى برابر او نصب كرده بودند و پیران قوم وى، به سوى آن تیرمى‏انداختند، چون داخل شدیم، پدرم جلو بود و من پشت سر او بودم،هشام پدرم را صدا زد و گفت:
اى محمّد! با پیران قومَت به سوى نشانه تیر انداز. پدرم به او پاسخ‏داد: من براى تیراندازى پیر شده‏ام. آیا بهتر نیست كه مرا از این كار معاف‏دارى؟ هشام پاسخ داد: به حق خداوندى كه ما را به دین خود و پیامبرش‏عزّت بخشید تو را معاف نمى‏كنم. سپس به پیر مردى از بنى امیّه اشاره كردكه كمانت را به او بده. پدرم كمان و تیر گرفت سپس تیر را در چلّه كمان‏نهاد و كمان را كشید و تیر انداخت. تیر درست در وسط هدف نشست.آنگاه براى دوّمین بار تیرى انداخت در این بار سوفار تیر را تا پیكان آن‏شكست و همچنین نُه تیر دیگر انداخت كه یكى در دل دیگرى مى‏نشست.هشام از دیدن این صحنه، عنان اختیار از دست داد و گفت:بسیار عالى بود! اى ابو جعفر تو ماهرترین تیر انداز در میان عرب و عجم‏هستى. چرا فكر مى‏كنى كه براى این كار پیر شده‏اى؟ آنگاه از آنچه گفته‏بود، پشیمان شد.
هشام در دوران خلافتش هیچ كس را پیش از پدرم یا بعد از او به كنیه‏صدا نكرده بود! او به پدرم توجّه كرد و اندكى به سرزیر افكنده غرق دراندیشه شد ومن و پدرم در برابر او ایستاده بودیم چون ایستادن ما به طول‏انجامید پدرم خشمگین شد و هشام به عصبانیّت او پى برد. عادت پدرم‏چنان بود كه وقتى خشمگین مى‏شد، به آسمان مى‏نگریست و چنان خشم‏آلوده مى‏نگریست كه بیننده مى‏توانست غضب‏را در چهره او آشكار ببیند.چون هشام متوجّه خشم پدرم شد به او گفت: محمّد به سوى من آى.
پدرم به سوى تخت بالا رفت و من نیز به دنبالش رفتم. چون به هشام‏نزدیك شد، وى برخاست و با پدرم معانقه كرد و او را در سمت راست‏خویش نشانید. سپس با من نیز معانقه كرد و مرا هم در سمت راست پدرم‏نشانید. آنگاه به پدرم روى كرد و گفت: اى محمّد! قریش تا هنگامى كه‏كسانى همانند تو دارد، بر عرب و عجم سرورى مى‏كند. خداوند جزایت‏دهد! چه‏كسى‏این‏گونه‏به‏تو تیراندازى آموخت؟ ودر چند سالگى‏آموختى؟
پدرم فرمود: مى‏دانى كه اهل مدینه همه این گونه‏اند. من نیز در ایام‏جوانى به تیر اندازى روى آوردم و سپس آن را رها كردم و چون خلیفه ازمن تقاضا كرد دو باره دست به تیر و كمان بردم.
هشام گفت: من از زمانى كه بالغ شده‏ام هرگز چنین تیر اندازى ندیده‏بودم وگمان نمى‏كنم كسى همانند تو بتواند چنین تیر اندازد. آیا جعفر هم‏مى‏تواند مانند تو تیر اندازى كند؟ پدرم فرمود:
"ما همه ویژگى تمام و كمالى را كه خداوند بر پیامبرش‏صلى الله علیه وآله درآیه: (الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ‏دِیناً(5)) "امروز براى شما دینتان را كامل و نعمتم را بر شما تمام ساختم‏واسلام را به عنوان آیین برایتان پسندیدم." فرود آورده است، به ارث‏مى‏بریم و زمین نیز هیچ گاه از وجود ما كه این امور را به كمال دارا هستیم‏ودیگران از آن محروم، خالى نباشد.
امام صادق‏علیه السلام فرمود: چون هشام این سخن را از پدرم شنید، چشم‏راستش برگشت و همان گونه خیره بماند و چهره‏اش سرخ شد. این نشانه‏خشم او بود. آنگاه اندكى سكوت كرد و سپس سرش را بالا آورد و گفت:
مگر ما بنى عبدمناف نیستیم و نسب ما و شما یكى نیست؟ پدرم‏ فرمود: ما چنینیم، امّا خداوند از مكنون سرّ خویش و خالص علم خود به‏ما بهره‏اى اختصاص داد كه دیگران را از آن محروم داشته بود، هشام‏پرسید: آیا مگر خداوند، محمّد را از شجره عبد مناف بر نگزید و به سوى‏تمام مردم چه سرخ وچه سیاه و چه سفید نفرستاد. پس شما از كجا وارث‏چیزى شدید كه از آنِ كس دیگرى جز شما نیست؟ حال آنكه رسول خدا به سوى تمام مردم مبعوث شد و این سخن خداى متعال است كه فرمود: ( وَللَّهِ‏ِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ(6)).
"میراث آسمانها و زمین از آن خداست."
پس شما از كجا وارث این علم شدید در حالى كه پس از محمّد پیامبرى ‏نیست و شما هم پیامبر نیستید؟ پدرم فرمود: از این آیه قرآن كه به‏ پیامبرش فرمود: ( لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ(7)).
"با شتاب و عجله زبان به خواندن قرآن مگشاى."
كسى كه زبانش را به خواندن قرآن جز براى ما حركت نداده بودخداوند بدو فرمود كه تنها ما و نه دیگران را بدین امر اختصاص دهد.
از این رو او تنها با برادرش على و نه دیگر یارانش، راز مى‏گفت. پس‏خداوند آیه‏اى در این باره فرو فرستاد و فرمود:
(وَتَعِیَهَا أُذُنٌ وَاعِیَةٌ (8)). "و گوش شنوا آن پند را نگه تواند داشت."
رسول خدا صلى الله علیه وآله به این خاطر به یارانش گفت: از خدا خواستم كه‏گوش تو را این گونه گرداند اى على و به همین خاطر بود كه على بن ابى‏طالب در كوفه فرمود:
رسول خدا صلى الله علیه وآله هزار باب از علم به من آموخت كه هر بابى هزار باب‏داشت. رسول خداصلى الله علیه وآله تنها امیر المؤمنین‏علیه السلام را كه گرامى ترین مردم درنزد وى بود، به این اسرار خویش اختصاص داد و چنان كه خداوندپیامبرش را محرم اسرار خویش گردانید پیامبر هم برادرش على را، و نه‏كس دیگر از قوم خود را، محرم رازهاى خویش قرار داد تا آنكه این اسراربه ما رسید و ما وارث آنها شدیم نه كس دیگر از قوم و نژاد ما.
هشام گفت: على ادعا مى‏كرد كه علم غیب مى‏داند حال آنكه خداوندهیچ كس را به غیب خویش راه نمى‏داد. پس على از كجا چنین ادعایى‏مى‏كرد؟ پدرم پاسخ داد:
خداوند بلند مرتبه، بر پیامبرش كتابى فرو فرستاد كه علم گذشته‏وآنچه تا روز قیامت واقع مى‏شود در آن آمده است چنان كه خود فرموده‏است: )وَنَزَّلْنَا عَلَیْكَ الْكِتَابَ تِبْیَاناً لِكُلِّ شَیْ‏ءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى‏لِلْمُسْلِمِینَ(9)).
"ما این كتاب را بر تو فرو فرستادیم تا حقیقت همه چیز را بیان كندوهدایت و رحمت و نوید براى مسلمانان باشد."
و نیز فرموده است: )وَكُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ(10)).
"و همه چیز را در پیشوایى آشكار گرد آوردیم."
و نیز گفته است: (مَا فَرَّطْنَا فِی الْكِتَابِ مِن شَیْ‏ءٍ(11)).
"و در كتاب از هیچ چیز فرو گذار نكردیم."
و خداوند به پیامبرش وحى كرد كه از غیب و راز و اسرار نهانى‏اش‏چیزى باقى نگذارد مگر آنكه آن را با على در میان گذارد. پس پیامبرصلى الله علیه وآله‏على را فرمود كه پس از وفاتش قرآن را گرد آورد و عهده دار كار غسل‏وتكفین و حنوط كردن او شود و جز او كسى این كارها را به انجام نرساند.او به اصحابش فرمود: بر یاران و خانواده‏ام حرام است كه به عورتم‏بنگرند مكر برادرم على كه او از من است ومن از اویم. آنچه براى على‏است براى من است و آنچه بر اوست بر من نیز هست. او قاضى دین من‏وتحقق بخشنده وعده من است. سپس به اصحابش فرمود: على بر تأویل‏قرآن مى‏جنگد چنان كه من بر تنزیل آن جنگیدم، و تأویل كمال و تمام‏قرآن نزد هیچ یك از اصحاب نبود جز نزد على و از همین رو بود كه رسول‏خدا به اصحابش فرمود:
داورترین شما على است. یعنى على قاضى شماست و نیز از همین روبود كه عمر بن خطاب گفت: اگر على نمى‏بود هر آینه عمر هلاك مى‏شد.عمر به على گواهى مى‏داد و حال آنكه دیگران او را منكر مى‏شوند!
هشام دیرى خاموش ماند سپس سر بلند كرد و گفت: بگو چه‏مى‏خواهى؟ پدرم فرمود:
خانواده و فرزندانم را رها كرده‏ام در حالى كه آنان از خروج من دل‏نگرانند.
هشام گفت: خداوند وحشت آنان را با بازگشت تو به سوى ایشان به‏انس وآرام تبدیل مى‏كند. اینجا درنگ مكن و همین امروز به سوى آنان‏باز گرد. آنگاه پدرم با او معانقه و برایش دعا كرد من نیز همان كارى راكه پدرم كرد انجام دادم. سپس برخاست و من هم با او برخاستم و به سوى‏در بارگاه او بیرون شدیم. میدانى در مقابل بارگاه هشام بود. در انتهاى‏میدان عدّه بسیارى از مردم نشسته بودند. پدرم پرسید: اینان كیستند؟
در بانان پاسخ گفتند: اینان كشیشان و راهبان دین مسیحند و این داناى‏ایشان است كه سالى یك روز به اینجا مى‏آید و مردم از وى فتوامى‏خواهند و او نظر مى‏دهد.
در این هنگام پدرم سرش را با قسمت اضافى ردایش پیچید، من نیزچنان كردم. پدرم به سوى آنان رفت و نزد آنان نشست و من نیز پشت‏سرپدرم نشستم، این خبر به هشام رسید. وى به برخى از غلامانش دستورداد كه در آنجا حاضر شوند و ببینند پدرم چه مى‏كند شمارى از مسلمانان‏گرد ما را فرا گرفتند. عالم مسیحى ابروانش را به حریرى زرد بسته بود،ما در وسط جمع جاى گرفتیم. عدّه‏اى از كشیشان و راهبان نزد وى آمده براو سلام گفتند و او را به صدر مجلس آوردند و وى در آنجا نشست. یاران‏آن مرد و پدرم دور آن مرد جمع شدند. و من نیز در میانشان بودم دانشمندمسیحى، جمع را با نگاه خویش ورانداز كرد و سپس به پدرم گفت : آیا ازمایى یا از این امّت مرحومه؟ پدرم پاسخ داد: البته جزو این امّت‏مرحومه هستم. او باز پرسید: از كدامین گروهشان آیا از دانشمندان‏آنهایى یا از جاهلانشان؟
پدرم به او گفت، از جاهلانشان نیستم. مرد با شنیدن این پاسخ سخت‏مضطرب شد و سپس به پدرم گفت: آیا از تو بپرسم. پدرم جواب داد:بپرس. مرد پرسید: از كجا ادعا مى‏كنید كه اهل بهشت مى‏خورندومى‏نوشند، امّا حدثى از آنها سر نمى‏زند و بول نمى‏كنند؟ دلیل شما به‏آنچه ادعا مى‏كنید چیست؟ گواهى معروف و شناخته شده ارائه دهید.
پدرم به او پاسخ داد: دلیل ما وجود جنین در شكم مادر است كه غذامى‏خورد، امّا از وى حدثى سر نمى‏زند.
دانشمند مسیحى بسیار هراسان شد و گفت: آیا نگفتى كه از علماى‏آنان نیستى؟! پدرم به او گفت: گفتم از جاهلان آنان نیستم. اصحاب‏هشام این گفتگوها را مى‏شنیدند، آنگاه دانشمند مسیحى به پدرم گفت:آیا از تو پرسش دیگرى كنم؟ پدرم پاسخ داد: بپرس. مرد پرسید: از كجاادعا مى‏كنید كه میوه بهشت همیشه تر و تازه و موجود است و هیچ گاه نزدبهشتیان از بین نمى‏رود؟ دلیل شما بر آنچه ادعا مى‏كنید چیست؟ گواهى‏معروف و شناخته شده ارائه دهید. پدرم به او پاسخ داد: دلیل ما بر این‏ادعا خاك ماست كه همواره، تر وتازه وموجود است و هیچ گاه نزد تمام‏مردم دنیا از بین نمى‏رود. دانشمند مسیحى از شنیدن این پاسخ به شدّت‏مضطرب شد و گفت: آیا نگفتى كه از علماى آنان نیستى؟ پدرم گفت:گفتم: از جاهلان آنان نیستم.
دانشمند مسیحى گفت: آیا از تو مسأله دیگرى بپرسم؟ پدرم فرمود: بپرس، گفت: به من بگو كدام وقت است كه نه آن را جزو اوقات شب‏محسوب مى‏كنند و نه جزو اوقات روز؟ پدرم به او پاسخ داد: این همان‏ساعت میان طلوع فجر تا طلوع آفتاب است كه دردمند در آن آرام مى‏یابد و شب زنده دار در آن مى‏خوابد و بى هوش در آن بهبود مى‏یابد. خداوند این ساعت را در دنیا براى راغبان، رغبت و در آخرت براى كسانى كه ‏براى آخرت فعالیت مى‏كردند دلیل روشن، و براى متكبران جاحد كه‏آخرت را ترك كرده‏اند حجتى بالغ قرار داده است.
امام صادق‏علیه السلام فرمود: دانشمند نصرانى از شنیدن این پاسخ فریادى‏كشید وآنگاه گفت: تنها یك پرسش باقى مانده است: به خدا از تو سؤالى‏مى‏كنم كه هرگز نتوانى براى آن پاسخى بیابى. پدرم به او گفت: بپرس كه‏ سوگندت را خواهى شكست. مرد پرسید: به من بگو از دو نوزادى كه هردو یك روز به دنیا آمده ودر یك روز هم از دنیا رفته‏اند، امّا یكى ازآنها پنجاه سال و دیگرى صد و پنجاه سال در دنیا زندگى كرد؟
پدرم گفت: آن دو عزیر و عزیره بودند كه در یك روز به دنیا آمدندوچون به سن مردان، بیست و پنج سالگى، رسیدند، عزیر در حالى كه بردراز گوشش سوار بود به قریه‏اى در انطاكیه، كه ویران شده بود، گذشت‏وگفت: خداوند مردم این قریه را پس از مرگ چگونه زنده خواهدساخت؟! پیش از این خداوند عزیر را به پیامبرى برگزیده و هدایتش‏كرده بود، امّا همین كه وى این سخن را گفت، خداوند بر او خشم گرفت‏ویك صد سال وى را میراند كه چرا این سخن را گفته است. سپس او راعینا با همان دراز گوش و خوراكى كه همراه داشت زنده كرد. عزیر به‏خانه‏اش بازگشت. عزیره برادرش او را نشناخت عزیر از وى تقاضا كردكه به عنوان میهمان پذیرایش شود و عزیره نیز پذیرفت. فرزندان عزیره ‏و نیز فرزندان فرزندش كه همگى پیر شده بودند، به نزد او آمدند عزیر بیست و پنج سال داشت. وى پیوسته از برادر و فرزندانش كه اكنون پیرشده بودند خاطره نقل مى‏كرد و آنان آنچه را كه او مى‏گفت، به خاطرمى‏آوردند و مى‏گفتند: چگونه از چیزهایى كه مربوط به سالها و ماههاى‏ بسیار گذشته است، خبر دارى؟!
عزیره، كه آن هنگام پیر مردى 125 ساله بود، گفت: ندیدم جوان‏بیست وپنج سال‏اى به آنچه میان من و برادرم "عزیر" در ایام جوانیمان‏گذشته، بیشتر از تو مطلع باشد! آیا تو از آسمان آمده‏اى؟ یا از اهل‏زمینى؟ عزیر پاسخ داد: اى عزیره، من همان عزیر هستم كه پس از آنكه‏خدایم مرا برگزید و هدایتم كرد، به واسطه سخنى كه گفتم مرا یك صدسال میراند و سپس دو باره زنده‏ام كرد تا یقینم بدین نكته افزایش یابد كه‏خداوند بر هر چیز تواناست و این همان دراز گوش و این همان آب‏وخوراكى است كه هنگام ترك كردن شما از اینجا با خود داشتم. خداونددو باره آنها را همان گونه كه بوده‏اند، اعاده فرموده است. در این هنگام‏آنان به گفتار عزیر یقین آوردند و او در میانشان بیست و پنج سال‏زیست. سپس خداوند جان او و برادرش را در یك روز ستاند.
در این هنگام دانشمند مسیحى از جاى خویش بر پا خاست و دیگرمسیحیان نیز بر خاستند، دانشمند آنان خطاب به ایشان گفت: داناتر ازمرا پیش من‏آوردید و او را در كنار خود نشاندید تا پرده حرمت مرا بدرد و رسوایم سازد ومسلمانان دانند كه كسى در میان آنان هست كه بر علوم‏ما احاطه دارد وچیزهایى مى‏داند كه ما نمى‏دانیم. نه به خدا سوگند دیگر یك كلمه هم با شما سخنى نمى‏گویم، و اگر تا سال دیگر زنده بودم نزدشما نخواهم آمد.
همه پراكنده شدند تنها من و پدرم در همان جا نشسته بودیم. خبر این‏ماجرا به گوش هشام رسید. همین كه مردم رفتند پدرم برخاست و به‏سوى منزلى كه در آن مسكن گزیده بودیم، رفت. پیك هشام در آنجا به‏دیدار ما آمده وجایزه‏اى از سوى هشام براى ما آورده به ما دستور دادكه هم اینك به سوى مدینه رهسپار شویم و لحظه‏اى درنگ نكنیم،زیرا مردم در باره مباحثه‏اى كه میان پدرم و آن دانشمند مسیحى رخ داده ‏بود به گفتگو نشسته بودند و هشام از این مى‏ترسید).
ما بر مركوبهاى خود سوار شدیم و رو به مدینه آوردیم. پیش از ماپیكى از طرف هشام به عامل مدّین، دیارى كه در سر راه ما به مدینه قرارداشت، گسیل شده و به وى پیغام داده بود كه این دو جادوگر پسران‏ابوتراب، محمّد بن على و جعفر بن محمّد، كه در آنچه از اسلام اظهارمى‏كنند دروغگویند بر من وارد شدند.. و زمانى كه آنان را روانه مدینه‏ كردم ، نزد كشیشان وراهبان مسیحى رفته و به دین آنان گرویدند و ازاسلام خارج شدند و به آنان بدینوسیله تقرب جستند. من به خاطر پیوندخویشى اى كه با آنها دارم خوش نداشتم ایشان را به عقوبت رسانم. از این‏رو هر گاه نامه مرا خواندى در میان مردم بانگ سرده. ذمه خود را ازكسانى كه با این دو خرید و فروش یا مصافحه كنند یا بر آنان درود فرستندبرداشتم، زیرا اینان مرتد شده‏اند و أمیرالمؤمنین بر آن است كه این دو و مركوبها و غلامهایشان و كلیه همراهانشان را به بدترین شكل بكشد!
امام صادق‏علیه السلام فرمود: پیك به دیار مدّین آمد. همین كه ما به این‏شهر رسیدیم پدرم یكى از غلامانش را پیش فرستاد تا براى ما منزلى تهیه‏كند و براى مركوبهایمان علف و براى خودمان خوراك فراهم سازد. چون‏غلام ما به دروازه شهر نزدیك شد، در را به رویمان بستند و نا سزایمان‏گفتند و از على بن ابى طالب‏علیه السلام به بدى یاد كردند و اظهار داشتند: شمانمى‏توانید در شهر ما فرود آیید و در اینجا خرید و فروشى با شما نیست.اى كفار، اى مشركان، اى مرتدان، اى دروغگویان، اى بدترین همه خلق!!
غلامان ما بر دروازه درنگ كردند تا ما رسیدیم پدرم با آنان سخن‏گفت و به نرمى با آنان گفتگو كرد و فرمود: از خدا بترسید و درشتى‏مكنید. ما نه آنیم كه به شما خبر رسیده و نه آن گونه كه مى‏گویید. به‏سخنان ما گوش فرا دارید. پدرم به آنان فرمود: گیریم كه همانگونه كه‏شما مى‏گوئید هستیم‏در را به‏رویمان بگشاید وهمچنان كه با یهود ونصارى‏و مجوس خرید و فروش مى‏كنید با ما نیز خرید و فروش كنید، امّا آنان‏پاسخ دادند: شما از یهود و نصارى ومجوس بدترید، زیرا اینان جزیه‏مى‏دهند، امّا شما این را هم نمى‏پردازید. پدرم به آنان گفت: در به روى‏ما بگشایید و ما را فرود آورید و همچنان كه از آنان جزیه مى‏گیرید از مانیز جزیه بستانید. گفتند: در نمى‏گشاییم و شما را هیچ پاس نداریم تاآنكه گرسنه و تشنه بر پشت ستورانتان بمیرید یا ستورانتان در زیر شمابمیرند. پدرم اندرزشان داد، امّا آنان در مقابل بر مخالفت و گردنكشى‏خویش افزودند. در این هنگام پدرم از مركوبش فرود آمد و به من فرمود:جعفر از اینجا تكان نخور. سپس بر فراز كوهى مشرف بر شهر مدین بالارفت مردم مدین آن‏حضرت را مى‏دیدند كه چه مى‏كند چون برفراز كوه رسید، صورت و بدن خویش را به سمت شهر گردانید و سپس‏انگشتانش را در گوشهایش گذاشت و با بانگى بلند فریاد زد: )وَإِلَى‏ مَدْیَنَ‏أَخَاهُمْ شُعَیْباً (؛ "وبه سوى مدین برادرشان شعیب را فرستادیم..." تا (بَقِیَّةُ اللَّهِ خَیْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِینَ (12)) "بقیّت خداوند شما را بهتر است‏اگر مؤمن باشید" را خواند. سپس فرمود: به خدا سوگند ما بقیت اللَّه درزمین هستیم. پس خداوند بادى بسیار سیاه را وزیدن فرمود. باد وزیدوصداى پدرم را با خود برداشت و آن را به گوش مردان و كودكان و زنان‏رساند. هیچ زن و مرد و كودكى نبود مگر آنكه بر بامها رفتند و پدرم برآنها اشراف داشت. یكى از كسانى كه بر فراز بام رفته بود، پیر مردى‏سالخورده از مردم مدین بود. او به پدرم كه بروى كوه ایستاده بود،نگریست و سپس با بانگى بلند فریاد زد: اى مردم مدین از خدا بترسید.این مرد همان جایى ایستاده كه پیش از این شعیب‏علیه السلام به هنگام دعوت‏قوم خود ایستاده بود. پس اگر شما در به روى این مرد نگشایید و فرودنیاریدش، از سوى خدا عذابى بر شما نازل خواهد شد.
همانا من بر شما بیمناكم و هیچ عذرى از هشدار داده شده پذیرفته‏نیست.. مردم ترسیدند و در را گشودند و ما را فرود آوردند. تمام‏ماجرایى را كه روى داده بود براى هشام نوشتند و ما در روز دوّم از آنجارخت سفر بر بستیم. هشام نیز در پاسخ به عامل مدین نوشت كه آن پیرمرد را بگیرند و بكشند. (رحمت و صلوات خداوند بر او باد). و نیز به‏عامل خود در مدینه دستور داد كه در آب یا خوراك پدرم زهر بریزد، امّاهشام در گذشت بى آنكه فرصت یابد كه به پدرم گزندى رساند.(13)

شهادت امام باقرعلیه السلام‏

امام محمّد باقرعلیه السلام پس از 18 سال، رهبرى و ارشاد خلق، در حالى‏كه از عمر مباركش 57 بهار گذشته بود با قلبى آكنده از رضایت وخشنودى‏دعوت حق را لبیك گفت و چشم از جهان فرو بست.
در نخستین روز از ماه رجب سال 114 هجرى، خاندانش گرد بستر اوجمع آمده بودند. زهرى كه از طریق زینى كه بر آن مى‏نشست در بدن وى‏نفوذ كرده بود، هر لحظه بیشتر و بیشتر تأثیر خود را آشكار مى‏ساخت دراین حال آن‏حضرت، به فرزند و وصى برومندش امام صادق‏علیه السلام نگریست‏و بدو فرمود: "شنیدم على بن الحسین مرا از پس دیوار صدا مى‏زند و مى‏گوید: محمّد! بیا، بشتاب و گفت: فرزندم! این شبى است كه بدان ‏وعده داده شده، ظرفى كه در آن وضو مى‏گرفت نزدیكش بود، پس فرمود: بریزش بریزش. برخى گمان بردند كه او از خمس مى‏گوید.
پس فرمود: فرزندم بریزش. چون آن را ریختیم نا گهان دیدیم كه درآن موشى است".
امام باقر به فرزندش امام جعفر بن محمّد وصیّت كرد كه او را در سه‏جامه كفن كند. یكى جامه نوى كه در روزهاى جمعه با آن نمازمى‏خواند، و دوّم جامه‏اى دیگر و سوّم یك پیراهن. او همچنین وصیّت‏كرد كه قبر را براى او بشكافند و افزود: اگر به شما گفته شود كه براى‏رسول خدا لحد گذاشتند، بدانید كه راست مى‏گویند.
آن‏حضرت وصیّت كرد كه قبرش را به اندازه چهار انگشت بالاتر ازسطح زمین آورند و بر آن آب بپاشید و از اموالش به قدرى وقف كنند كه‏زنان نوحه‏گر بیست سال در منى نوحه گرى كنند.
چون آن‏حضرت درگذشت، مدینه منوره یكپارچه غرق در شیون ‏وماتم شد. از امام صادق‏علیه السلام روایت شده است كه فرمود:
"مردى چندین مایل از مدینه دور بود. او در خواب دید كه به او گفته‏مى‏شود. برو و بر ابو جعفر ]امام باقر[ نماز بگزار كه فرشتگان غسلش‏داده‏اند. آن مرد به مدینه آمد و دید كه ابو جعفر از دنیا رفته است".
پس از آنكه آن‏حضرت را شستشو دادند و كفن كردند، وى را به‏قبرستان بقیع آورده در كنار آرامگاه پدرش، امام زین العابدین‏علیه السلام، و نیزدر جوار قبر عموى پدرش، امام حسن مجتبى‏علیه السلام، به خاك سپردند.(14)
درود خدا بر او باد روزى كه به دنیا آمد و روزى كه مسموم از دنیا رفت و آن روز كه زنده برانگیخته خواهد شد.

پی نوشت :

1) حلیة الاولیاء، ص‏251.
2) حلیة الاولیاء، )با اختصار(، ص‏331 - 329.
3) حلیة الاولیاء، ص‏335.
4) حلیة الاولیاء، ص‏237.
5) سوره مائده، آیه 3.
6) سوره حدید، آیه 10.
7) سوره قیامت، آیه 16.
8) سوره حاقّه، آیه 12.
9) سوره نحل، آیه 89.
10) سوره یس، آیه 12.
11) سوره انعام، آیه 438.
12) سوره هود، آیه 86.
13) بحار الانوار، ص‏313 - 306 به نقل از دلایل الامامه، محمّد بن جریر طبرى امامى.
14) در باره وفات و سن آن‏حضرت اختلافاتى وجود دارد و آنچه در اینجا نقل شد بااستناد به برخى از روایاتى است كه در بحار، ج‏46، ص‏120 - 112 ذكر شده است.

منبع: هدایتگران راه نور
چهارشنبه 11/8/1390 - 19:19
اهل بیت
دوران امامت امام محمد باقر (علیه السلام) مصادف با ادامه ى فشارهاى خلفاى بنى امیه و حكام آن ها با شیعیان در عراق بود, و توصیه ى امام به شیعیانش كه : من بلى من شیعتنا ببلاء فصبر كتب الله له اجر الف شهید. كسى از شیعه ى ما به مصیبت گرفتار شود و پایدارى نماید, خداوند پاداش هزار شهید را براى او مى نویسد . حاكى از فشارهایى است كه بر شیعیان وارد مى شد, و امام مى كوشید بدین وسیله آنان را به مقاومت و خویشتن دارى هرچه بیشتر فرا بخواند, و این سخت گیرى ها به دلیل ادعاى ولایت و امامت امامان بود.
موضع گیرى ظاهراً ملائم امام باقر (علیه السلام ) علیه دستگاه خلافت اموى كه هرگونه مخالفتى را بشدت سركوب مى كردند, براى بقاى هسته ى مقاومت بود, چه آن كه تقریباً همه ى شیعیان و حتى همه ى اموى ها, به خوبى مى دانستند كه رهبران شیعه مدعى خلافت و حكومت هستند, و خلافت را حق خود و حق آباء خود مى دانستند كه قریش به زور آن را غصب كرده اند, و این از نقطه ى اتكاء امامان معلوم بود كه روى ولایت و امامت به همان معناى زعامت و تصدى امرى تكیه مى كردند, و خود را شایسته آن مقام مى دانستند. بنى اسلام على خمس الصلاة و الزكاة و الحج و الجهاد و الولایة. و لم یناد بشىء كما نودى بالولایة فاخذ الناس باربع و تركوا الولایة.
اسلام روى پنج ركن استوار است : نماز, زكوة, حج , جهاد و ولایت , و مردم خوانده نشده است به چیزى آن چنان كه به ولایت خوانده شده است , و مردم چهار ركن را قبول كردند و آن یكى را ترك نمودند. موضع گیرى هاى امام باقر (علیه السلام ) علیه حكام غاصب و ظالم بنى امیه , تا آن جا سخت و پایدار بود كه شیعیان خود از همكارى با حكام ممانعت مى كردند, و براى آن كه فكر حكومت و مخالفت با بنى امیه را از سر بیرون كند امام باقر (علیه السلام) را با فرزندش امام صادق (علیه السلام) به شام فرا خواندند و مورد اهانت و تحقیر قرار دادند. از این رو تقیه یكى از اصولى ترین سپرهایى بود كه شیعه در پناه آن , خود را در دوران هاى سیاه استبداد اموى و عباسى نگه داشتند. و امام باقر (علیه السلام) فرمود: ان التقیة من دینى و دین آبایى و لادین لمن لا تقیه له.
تقیه از دین من و دین آباء من است , كسى كه تقیه ندارد دین ندارد.
تقیه , یعنى حفظ سر, رازدارى و امانت دارى , تا كسى سرى و رازى نداشته باشد, راز دارى در مورد او معنا ندارد, و این راز در زندگى امامان شیعه چیست ؟ این چیست كه همه ى یاران و معتقدان به امام را شایستگى یا قدرت تحمل آن نیست , فقط كسانى معدود و انگشت شمارند كه چون به لیاقت و صلاحیت آن نایل آمده اند, شرف راز دارى یافته اند؟
نمى شود راز امام را در مسایل ماوراء طبیعى خلاصه كرد و در غیب گویى منحصر نمود, چرا امام به یاران خود در فضیلت كتمان چنین چیزى , چندان توصیه و تأكید كند كه در كتب حدیث شیعه با بى بعنوان باب الكتمان پدید آید؟
این راز باید چیزى باشد كه در صورت برملا شدنش , جمع شیعه و خود امام را خطر بزرگ تهدید كند, و آن چیز غیر از امور غیبى و ماوراء طبیعى است .
آیا این راز مربوط به معارف شیعى است ؟ یعنى تفسیرى كه شیعه از اسلام مى كند,و نظر خاصى كه در فقه و احكام شرع ارائه مى دهد؟ در این كه این معارف در دوران اختناق اموى و عباسى , باید با تدبیر و كاردانى اظهار شود, با همه كس مطرح نگردد, و نااهلان را به آن راهى نباشد, حرفى نیست . ولى با این همه این را نمى توان راز امام دانست , زیرا این معارف با همه اختصاصى بودن , درصدها حوزه ى حدیث و فقه در چندین شهر بزرگ كشور];ّّ5 مسلمان آن روز, مطرح بود و به بیان دیگر این معارف اختصاصى بود ولى راز امام نبود, اختصاصى بدین معنا كه رواج و رونق آن محدود به جمع شیعه است و غیر شیعه فقط در شرایط خاص مى تواند بدان دست یابد. چرا نگوییم كه راز, مسایل و مطالبى در پیرامون اسرار تشكیلاتى امام است . یك جمع كه با هدف انقلابى و با ایدئولوژى راهنما, در میدان مبارزه ى سیاسى و فكرى گام مى نهد, داراى اسرار است یعنى تاكتیك هاى پیش بینى شده , زمان و مكان اقدام هاى بزرگ , نام و نشان و تكلیف مهره هاى مؤثر, منابع مؤثر مالى , خبرها و گزارش ها از پاره ى حوادث و وقایع مهم و... و مطالبى از این قبیل , رازهاى ناگشودنى تشكیلات است كه جز براى كارگزاران اصلى و شخص رهبر, براى كسى دیگر دانستنى نیست و این همان رازداران و یا امانتداران راز است . بازگو كردن آن به دوستان و شیعیان در حكم راهگشایى به سوى آن است , و این خطاى بزرگ و خسارت بخش است , خطاى كه عاقبت به انهدام یك جمع منتهى مى شود.
كسى كه سر امام را بر ملاكند در عمل , كار یك دشمن را كرده است , پس به آسانى مى توان معنا و وجه این سخن امام را دانست كه آن كه با ما به پیكار بر مى خیزد, برماگران بارتر نیست از آن كه راز ما را افشاء مى سازد. در ارتباط بسیار پنهانى امام با شیعه , گاه لازم است كه اسرار تشكیلاتى غیر مستقیم , بوسیله ى واسطه ها میان امام و شیعیان مبادله گردد, و این یك تدبیر كاملاً معقول است .
هنگامى كه چشم ها و گوش هاى بیگانه با حرصى هر چه بیشتر, در انتظار كشف ارتباطات شیعیان با امامند, در موسم حج , در زیارت مدینه , در رفت و آمد كاروان ها از شهرهاى دور دست و... هرگونه رابطه ى میان امام و افراد, اگر به وسیله ى جاسوسان خلیفه كشف شود, مى تواند سر نخ دنباله دارى به سوى اعماق تشكیلات شیعه باشد, در این مواقع امام (علیه السلام ) خود نیز افراد را به ملائمت و گاه به عنف از خود دور مى ساخته است . به سفیان ثورى مى گوید: تو مورد تعقیب دستگاهى و در پیرامون ما جاسوسان خلیفه هستند, ترا طرد نمى كنم ولى از نزد ما برو. و براى كسى از شیعیانش كه در راه به او برخورد كرد, و از روى تقیه روى از او برگردانده , از خدا طلب رحمت مى كند, و كسى را كه در موقعیت مشابه , با احترام به آن حضرت سلام داده , مورد نكوهش قرار مى دهد. در چنین مواردى لازم است میان امام (علیه السلام ) و این كسان , كسى واسطه باشد و به این واسطه اصطلاحاً باب گفته مى شود باب قاعدتاً باید از زبده ترین و نزدیك ترین یاران امام باشد. و نیز از پربارترین آن ها از خبر و اطلاع , همانند زنبور عسل كه اگر حشرات موذى بدانند كه در اندرون او چیست , قطعه قطعه اش مى كنند و او را مى ربایند, و تصادفى نیست كه این باب ها غالباً مورد تعقیب و انتقام سرسختانه ى حكومت قرار گرفته اند. یحیى ابن ام طویل باب امام سجاد(علیه السلام) در حالى كه هنوز زنده بود, پاى او را قطع كردند و سپس وى را به شهادت رساندند, محمد ابن سنان كه باب امام صادق (علیه السلام) و از خواص او است , به ظاهر از نزد امام (علیه السلام) طرد مى شود, و این تبرى جستن و اظهار بیزارى , هیچ موجبى جز یك تاكتیك تشكیلاتى ندارد. جابر ابن یزید جعفى باب امام باقر (علیه السلام) با بر ملاء ساختن یك جنون تصنعى از كشته شدن كه دستور آن از طرف خلیفه چند روز قبل صادر شده بود, نجات مى یابد .
كسانى كه حافظ و مباشرجمع آورى و تقسیم اموالى كه در اختیار امام است , هستند بى گمان از اسرار زیادى باید آگاه باشند, كه كمترین و كوچكترین آن ها اطلاع از نام پرداخت كنندگاه و نام گیرندگان آن اموال است و این براى دشمنان تشكیلات امام (علیه السلام) طعمه ى كوچكى نبود, سرنوشت عبرت انگیز معلى ابن خنیس وكیل امام صادق (علیه السلام) در مدینه و اظهارات تقیه آمیز امام (علیه السلام) درباره ى مفضل ابن عمر وكیل آن حضرت در كوفه نمونه ى روشن براى این مدعا است .
سه عنوان باب , وكیل و صاحب كه مصداق هر یك را در چهره هاى مشخص و مبرزى از رجال شیعه مى توان یافت , طرح روشن از واقعیت شیعه و روابط آن با امام (علیه السلام) و مجموعاً تكاپوى تشكیلاتى شیعیان بدست مى آید. شیعه در این طرح , مجموعه ى از عناصر هماهنگ و همگام و مصمم است كه گرد محور عظیم و مركزى الهام بخش و مقدس گرد آمده است و از او مى آموزد و فرمان مى گیرد, براى او خبر و گزارش مى آورد, امیدش به او و چشمش به اشاره ى او است , حتّى جوشش بیتاب كننده ى احساسات خود را نیز كه براى یك جمع مستضعف و مصمم بر مبارزه كه بر اثر فشار ناروایى ها و بى عدالتى ها یك چیز طبیعى است به توصیه ى حكیمانه ى آن حضرت مهار مى كند.
و شیوه هاى كارهاى پنهان مانند: راز دارى , كم گویى , بى نشان زیستن , تعاون درون جمعى , زهد و پارسایى انقلابى , و مانند این ها را هم به تعلیم او و بعنوان كار مقدس و خدایى مى آموزد و بكار مى بندد. به مردى كه از آن حضرت پرسیده است , چگونه صبح كرده اید اى فرزند پیامبر! چنین خطاب مى كند آیا وقت آن نرسیده است كه بفهمید ما چگونه ایم و چگونه صبح مى كنیم ؟ داستان ما درست داستان بنى اسرائیل است در جامعه ى فرعونى كه پسران شان را مى كشتند و زنانشان را زنده مى گرفتند, بدانید كه بنى امیه پسران ما را كشتند و زنان ما را زنده مى گیرند, و پس از این بیان گیرا و بر انگیزاننده , مسئله ى اصلى یعنى اولویت اهلبیت را نسبت به حكومت پیش مى كشد, و مى گوید عرب مى پنداشت كه برتر از عجم است , زیرا كه محمد (صلی الله علیه واله) عربى است و عجم بدین پندار گردن مى نهادند, اگر آنان در این ادعا, صادقند, پس ما از دیگر شاخه هاى قریش برتریم , زیرا ما فرزندان و خاندان محمدیم و كسى با ما در این نسبت شریك نیست . مرد كه گویا به هیجان آمده مى گوید: به شما خاندان مهر مى ورزم , و امام (علیه السلام) كه او را تا مرز پیوستگى كامل فكرى و قلبى و عملى جلو آورده , آخرین سخن آگاهى بخش و هشیارگر را نیز به او مى گوید: پس خود را منتظر و آماده ى بلاكن , بخدا سوگند بلا به شیعیان ما نزدیك تر است از سیل به دامنه ى كوه و بلا نخست ما را مى گیرد و سپس شما را, همچنان كه راحت و امنیت اول به ما مى رسد و آنگاه به شما .
نمونه هایى كه از ارتباطات امام با این جمع در دسترس ما است , از یك سو نمایشگر صراحتى در زمینه ى آموزش هاى فكرى است , و از سوى دیگر نشاندهنده ى پیوستگى و تشكل محاسبه شده میان آنان و امام . فضیل ابن یسار از نزدیك ترین یاران راز دار امام (علیه السلام) در مراسم حج با آن حضرت همراه است , امام (علیه السلام) به حاجیانى كه پیرامون مكه مى گردند, مى نگرد و مى گوید: در جاهلیت بدین گونه مى گردیدند, ولى فرمان آنست كه به سوى ما كوچ كنند, و پیوستگى و دوستى خود را به ما بگویند و یارى خود را به ما عرضه كنند. اما از آنجا كه در عهد امام پنجم (علیه السلام) در اثر مظالم بنى امیه , هر روز در قطرى از اقطار و بلاد اسلامى , انقلاب وجنگ هایى رخ مى داد, و در میان خود خاندان امور نیز اختلافاتى بروز مى كرد, و این گرفتارى ها دستگاه خلافت را مشغول كرده بود, و از طرفى وقوع فاجعه ى كربلا و مظلومیت اهلبیت (علیه السلام) مسلمانان را مجذوب و علاقمند اهلبیت مى ساخت , این عوامل موجب شد كه مردم سیل آسا به سوى مدینه و به محضر امام باقر (علیه السلام ) سرازیر شوند, و امكاناتى در نشر حقایق براى آن حضرت بوجود آید و دعوت هاى شیعى كه بر اثر ستم گرى هاى خلفاء متوقف مانده بود كه جز در پوشش هاى ضخیم ارائه نمى شد, اكنون در بسیارى از اقطار اسلامى خصوصاً در عراق و حجاز و خراسان , ریشه دوانیده و قشر وسیعى را بخود متوجه ساخته , و حتى در دائره ى محدودتر بصورت یك پیوند فكرى و حزبى درآمده است .
آن روزى كه امام سجاد (علیه السلام) مى فرمود: در همه ى عراق دوستان ما به بیست نفر نمى رسند. سپرى شده بود, و اكنون هنگامى كه امام باقر (علیه السلام) به مسجد پیامبر در مدینه وارد مى شود, جماعت انبوه از خراسان و دیگر مناطق شیعه نشین مانند مدینه و كوفه , و مناطقى جدیدى بویژه بخش هاى از كشورهاى اسلامى كه از مركز حكومت بنى امیه دور است , نیز بر قلمرو طرز تفكر شیعى افزوده مى گردد, و نفوذ و تبلیغات شیعى در خراسان بیش از هر جاى دیگر بود, و روش سیاسى حضرت امام پنجم , ادامه ى منطقى همان روش امام زین العابدین (علیه السلام) است .

پی نوشت :

1 اصول كافى : كلینى , محمد, ج 1 ص 183
2 حیات فكرى و سیاسى امامان شیعه : جعفریان , رسول , ج 1 ص 235 چاپ اول , مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى , 1371
3 پیشواى صادق : خامنه اى , على , ص 106 چاپ اول , انتشارات سید جمال , ناصر خسرو, به نقل از رجال كشى : ص 380 چاپ مصطفوى .
4 رجال كشى : ص 380
5 پیشین , خامنه اى , على , ص 109به نقل از مناقب ابن شهر آشوب : ج 4 ص 248
6 همان , به نقل از اصول كافى : ج 2 ص 219
7 ر.ك : پیشین , خامنه اى , على ; و ر.ك : شذارت سیاسیة من حیاة الائمه : ص 322ـ 328
8 همان , ص 39به نقل از بحارالانوار: ج 46 ص 360
9 همان , ص 40
10 سیر كوتاه در زندگى ائمه (ع ): طباطبایى , محمد حسین .
11 بحارالانوار: ج 46 ص 143
12 بحارالانوار: ج 46 ص 357ـ 336

منبع: اندیشه حكومت دینى
چهارشنبه 11/8/1390 - 19:19
اهل بیت
نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
جابرجعفی (ره) می گوید: ما، در حدود پنجاه نفر بودیم در محضر امام باقر نشسته بودیم ، ناگاه شخصی معروف به كثیرالنوی وارد مجلس شد، كه او در مذهب مغیریه بود(كه به پیروی از مغیرة بن سعید، معتقد بود كه امام بعد از امام باقر(ع)، محمد بن عبدالله بن حسن (ع) است و گمان می كرد كه عبدالله زنده است و هنوز نمرده است). وقتی او در مجلس نشست ، خطاب به امام باقر (ع) گفت : مغیرة بن عمران در كوفه نزد ما است و معتقد است كه فرشته ای همراه تو است و كافر و مؤمن ، و شیعه تو و دشمن تو را به تو می شناساند. امام باقر (ع) فرمود: تو چه شغلی داری ؟ كثیرالنوی گفت : گندم فروش هستم .
امام فرمود: دروغ گفتی . او گفت : گاهی جو نیز می فروشم امام فرمود: دروغ گفتی ، بلكه هسته خرما می فروشی . او گفت : چه كسی این موضوع را به تو خبر داد؟ امام فرمود: همان فرشته ای كه شیعیان و دشمنان مرا به من می شناساند، و تو سرانجام در حال سرگردانی و حیرانی بمیری . جابر (ره) می گوید: وقتی كه به كوفه بازگشتیم ، با عده ای جویای حال كثیر النوی شدیم ، ما را به یك پیرزنی راهنمای كردند، نزد او رفتیم و از او پرسیدیم ، گفت ، سه روز است كه كثیرالنوی در حالی كه سرگردان و حیرت زده (مانند دیوانگان) بود، از دنیا رفته است.
منبع: داستان های شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)
چهارشنبه 11/8/1390 - 19:17
اهل بیت
نویسنده:عبدالله صالحی
مرحوم كلینی و دیگر بزرگان آورده اند:
روزی حضرت ابو جعفر، امام محمّد باقر علیه السلام جهت زیارت خانه خدا وارد مسجدالحرام گردید، در هنگام زیارت و طواف حرم الهی ، عدّه ای از قریش - كه در گوشه ای نشسته بودند - چون نگاهشان به حضرت افتاد، به یكدیگر گفتند: این كیست كه با این كیفیّت عبادت می نماید؟ شخصی به آن ها گفت : او محمّد بن علی علیهماالسلام امام و پیشوای مردم عراق است . یكی از آنان گفت : یك نفر را به نزد او بفرستیم تا از او مسئله ای پرسش نماید. پس جوانی از آن میان داوطلب شد، و همین كه نزد حضرت رسید، خطاب به ایشان گفت : بزرگ ترین گناه كدام است ؟ امام علیه السلام فرمود: نوشیدن شراب (خمر).
جوان بازگشت ، و جواب حضرت را برای دوستان خود بیان كرد. دوستان به او گفتند: نزد او باز گَرد، و همین سؤ ال را دو مرتبه مطرح نما. بنابر این ، جوان به خدمت امام علیه السلام رسید، و همان سؤ ال را تكرار كرد، كه بزرگ ترین گناه چیست ؟ حضرت فرمود: مگر نگفتم نوشیدن خمر و شراب بزرگ ترین گناه است ؛ و سپس افزود: شراب عقل اراده انسان را ضعیف و بلكه نابود می كند؛ و پس از آن كه عقل زایل گشت ، شخص مرتكب اعمالی چون زنا، دزدی ، آدم كشی ، شرك به خدا و ... می شود. و خلاصله آن كه نوشیدن شراب ، كلید تمام بدبختی ها و شرارت ها است ؛ و مفاسد آن از هر گناهی بالاتر می باشد، همانطور كه درخت انگور سعی می كند از هر درختی بلندتر باشد و بالاتر رود.
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد باقر(ع)
چهارشنبه 11/8/1390 - 19:17
اهل بیت
نویسنده: عبدالله صالحی
منبع:چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد باقر(ع)
ابوبصیر آن راوی حدیث و از اصحاب صادقَیْن علیهماالسلام ، نابینا شده بود؛ روزی محضر مبارك مولایش امام محمّد باقر علیه السلام وارد شد و اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! آیا شما وارثان و جانشنان پیامبر خدا هستید؟ حضرت در پاسخ فرمود: بلی . سؤ ال كرد: آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وارث علوم همه انبیاء عظام علیهم السلام بوده است ؟ حضرت فرمود: بلی ، او در تمام علوم و فنون وارث تمامی پیامبران الهی علیهم السلام می باشد. گفت : آیا شما اهل بیت عصمت و طهارت ، نیز در تمام علوم و فنون وارث پیامبر هستید؟ فرمود: بلی ، ما وارث تمامی علوم و فنون او می باشیم .
سپس افزود: آیا شما توان آن را دارید كه مرده را زنده و مریض را شفا دهید؟ و آیا از آنچه انسان ها انجام می دهند و یا در درون خود پنهان دارند، آگاه هستید؟ امام علیه السلام فرمود: بلی ، ولیكن تمامی آنچه را كه ما انجام می دهیم ، با إ ذن و اراده خداوند متعال است . پس از آن فرمود: ای ابوبصیر! نزدیك بیا، چون كنار حضرت قرار گرفت ، دست مبارك خود را بر صورت و چشم او كشید كه تمام فضاء برایش نورانی شد و همه چیز را به خوبی مشاهده كرد. سپس فرمود: آیا این حالت را دوست داری كه بینا باشی و در قیامت همانند دیگر افراد گرفتار حساب و بررسی اعمال گردی ؟ و یا آن كه همان حالت نابینائی را دوست داری و این كه در قیامت بدون دردسر وارد بهشت گردی ؟ ابو بصیر عرض كرد: می خواهم همانند قبل نابینا باشم . پس امام محمّد باقر علیه السلام دستی بر چشم های ابوبصیر كشید و به حالت اوّل بازگشت .
چهارشنبه 11/8/1390 - 19:16
اهل بیت
نویسنده:عبدالله صالحی
منبع:چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد باقر(ع)
محمّد بن ولید كه یكی از دوستان و اصحاب امام محمّد باقر علیه السلام است ، حكایت كند: روزی به قصد زیارت آن حضرت حركت كردم ، وقتی نزدیك منزل امام علیه السلام رسیدم ، جمعیّت بسیاری را دیدم كه برای زیارت آن حضرت آمده بودند. به همین جهت برگشتم و فردای آن روز دوباره برای دیدار آن حضرت به راه افتادم و چون تنها بودم دوست داشتم كه رفیقی با خود می یافتم تا با یكدیگر به محضر شریف امام باقر صلوات اللّه علیه شرفیاب می شدیم . آن روز هوا بسیار گرم بود؛ و من همچنان تنها حركت می كردم ، در بین راه خسته و تشنه و گرسنه شده بودم ، مقداری آب كه همراه داشتم آشامیدم و در گوشه ای نشستم . پس از لحظاتی ، غلامی آمد و طَبَقی ، كه در آن غذاهای متنوّع وجود داشت ، به همراه آفتابه ای برایم آورد.
و هنگامی كه طَبَق غذا را جلوی من گذاشت ، گفت : سرور و مولایم فرمود: پیش از غذا دست هایت را بشوی - و با نام خدا - غذایت را تناول كن . پس چون مشغول خوردن غذا بودم ، مولایم امام باقر علیه السلام تشریف آورد و من به احترام حضرت ، از جای بر خاستم و ایستادم ، حضرت فرمود: - سر سفره - حركت نكن ، بنشین و غذایت را میل نما. به همین جهت نشستم و غذایم را خوردم . پس از آن ، غلام مشغول جمع آوری ریزه های غذا شد كه اطراف ظرف غذا ریخته شده بود. حضرت فرمود: چنانچه در بیابان غذا خوردی ، اضافات آن را جمع نكن و آن ها را در گوشه ای رها نما - تا مورد استفاده جانوران و حیوانات قرار گیرد -. ولی اگر در منزل غذا خوردی ، آنچه را كه اطراف سفره و یا اطراف ظرف غذا می ریزد، تمام آن را جمع كن و تناول نما، چون كه رضایت خداوند متعال در چنین كاری است ؛ و نیز سبب توسعه روزی و مانع از فقر و بیچارگی می باشد، و همچنین شفای هر دردی در آن ریزه های غذا خواهد بود.
چهارشنبه 11/8/1390 - 19:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته