نویسنده: احمد ترابى
زندگى امام، آینه تمام نماى زندگى شرافتمندانه انسانهاى موحد و متعالى است.یكى از بارزترین ویژگیهاى امام جامعیت اوست.
توجه
به علم، او را از اخلاق و فضایل روحى غافل نمىسازد و روى آورى به معنویات
و عبادت و بندگى، وى را از پرداختن به زندگى مادى و روابط اجتماعى و اصلاح
جامعه باز نمىدارد .
در حالى كه انسانهاى معمولى، در بیشتر زمینهها
گرفتار افراط و تفریط مىشوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و
گوشهنشینى كشیده مىشوند و اگر به كار و تلاش رو آورند، از انجام بایسته
وظایف عبادى و معنوى، دور مىمانند!
كار و تلاش در اوج زهد و تقوا
انسانهاى
كم ظرفیت و كوتهاندیش، گمان مىكنند كه لازمه زهد و تقوا، این است كه
خرقهاى پشمینه بر دوش افكنده و زاویه خلوتى را انتخاب كنند و روى از خلق
بگردانند تا به خدا نزدیك شوند!
اینان گمان مىكنند كه تلاش براى تأمین
معاش و كسب روزى، مخالف زهد و توكل است، و وظیفه انسان فقط ذكر گفتن و
پرداختن به نماز و روزه مىباشد و روزى از هر جا كه باشد مىرسد ! ولى
برنامه امامان (ع)، و از جمله امام باقر (ع) غیر از این بوده است.آنان، در
اوج زهد و تقوا و در نهایت عبادت و بندگى خدا، اهل كار و تلاش بودهاند، و
از این كه دیگران روزى آنها را تأمین كنند و خرج زندگى ایشان را بپردازند،
بشدت بیزار بودهاند.
محمد بن منكدر یكى از زهاد معروف عصر امام باقر
(ع) است كه همانند طاووس یمانى و ابراهیم بن ادهم و عدهاى دیگر، داراى
گرایشهاى صوفیانه بوده است.او خود نقل مىكند:
در یكى از روزهاى گرم
تابستان، از مدینه به سمت یكى از نواحى آن، خارج شدم، ناگاه در آن هواى
گرم، محمد بن على (ع) را ملاقات كردم كه با بدنى فربه و با كمك دو نفر از
خدمتكارانش مشغول كار و رسیدگى به امور زندگى است.با خود گفتم: بزرگى از
بزرگان قریش، در چنین ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنین وضعیت جسمى، به فكر
دنیا است! به خدا سوگند، باید پیش رفته و او را موعظه كنم.
به آن حضرت نزدیك شدم و سلام كردم.
او نفس زنان و عرق ریزان، سلامم را پاسخ گفت.
فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم:
خداوند،
كارهایت را سامان دهد! چرا بزرگى چون شما در چنین شرایطى به فكر دنیا و
طلب مال باشد! براستى اگر مرگ در چنین حالتى به سراغ شما بیاید، چه خواهید
كرد!
امام باقر (ع)، دست از دست خدمتكاران برگرفت و ایستاد و فرمود:
به
خدا سوگند، اگر در چنین حالتى مرگ به سراغم آید، بحق در حالت اطاعت از
خداوند، به سراغم آمده است.این تلاش من خود اطاعت از خداست، زیرا با همین
كارهاست كه خود را از تو و دیگر مردم بىنیاز مىسازم (تا دست حاجت و تمنا
به كسى دراز نكنم) .
من زمانى از خدا بیمناك هستم كه هنگام معصیت و نافرمانى خدا، مرگم فرا رسد!
محمد بن منكدر مىگوید:
پس از شنیدن این سخنان، به آن حضرت عرض كردم: خداى رحمتت كند، منمىخواستم شما را موعظه كنم، اما شما مرا راهنمایى كردید. (1)
حضور سازنده و مؤثر در جامعه
امام
باقر (ع) با این كه توجه به استغناى نفس و لزوم تلاش براى كسب معاش داشت و
عملا در این راستا گام مىنهاد، اما هرگز زندگى خود را وقف تأمین معاش
نكرده بود، بلكه همت اصلى آن حضرت، حضور سازنده و مؤثر در جامعه بود.
این
درست است كه نباید براى تأمین زندگى، سربار دیگران بود، ولى این نكته را
نیز باید در نظر داشت كه هدف اصلى و عالى زندگى، دستیابى به رفاه، و ثروت
نیست و نباید در طریق تلاشهاى دنیوى، از ارزشهاى اصیل زندگى غافل بود.
امام باقر (ع) در روزگار خود، بزرگترین تأثیر علمى و عملى را براى جامعه خویش داشت.
حضور
در مجامع علمى و تأسیس جلسات فرهنگى، یكى از بهترین و ارزندهترین نوع
حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زیرا هر گونه تكامل
اجتماعى در ابعاد اخلاقى و معنوى و اقتصادى و...منوط به تكامل فكرى و
فرهنگى است.
براى تبیین نقش حیاتى امام باقر (ع) در جامعه اسلامى، یاد همین نكته كافى است كه:
جمع
عالمان بر این عقیده اتفاق دارند كه فقیهترین مردم در آغاز سلسله فقیهان
شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق (ع)
بشمار مىآیند. (2) و سخن حسن بن على الوشاء (3) كه از معاصران امام رضا
(ع) مىباشد، خود گواهى روشن بر مدعاى ماست كه مىگوید: نهصد شیخ و بزرگ
راوى حدیث را در مسجد كوفه مشغول تدریس یافتم كه همگى از امام صادق (ع) و
امام باقر (ع) نقل حدیث مىكردند. (4)
محققان بر این عقیدهاند كه امام
باقر (ع) و امام صادق (ع) در حقیقت بنیانگذار دانشگاه اهل البیت هستند كه
حدود شش هزار رساله علمى از فارغ التحصیلان آن به ثبت رسیده است .
اصول
اربعمائه همان رسالههاى چهار صد گانهاى است كه در میان محدثان شیعه، به
عنوان كتب اصول شناخته مىشود و از جمله آن شش هزار رساله به شمار مىآید، و
چه بسا بیشتر محتویات كتب چهارگانه شیعه (كافى، من لا یحضره الفقیه، تهذیب
و استبصار) از همین رسالههاى اربعمائه گرفته شده باشد. (5)
مرجعیت و پاسخگویى به پرسشهاى مردم
ابو
بصیر مىگوید: امام باقر (ع) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زیادى از
دوستدارانش برگرد او حلقه زده بودند.در این هنگام طاووس یمانى به همراه
گروهى به من نزدیك شد و پرسید: آن مردم در اطراف چه كسى حلقه زدهاند؟
گفتم: محمد بن على بن الحسین (باقر العلوم علیه السلام) است كه نشسته و مردم دور او گرد آمدهاند.
طاووس یمانى گفت: من نیز به او كار داشتم.آنگاه پیش رفت، سلام كرد و نشست و گفت: آیا اجازه مىدهید مطالبى را از شما بپرسم؟
امام
باقر (ع) فرمود: آرى بپرس! (6) طاووس یمانى سؤالهایش را مطرح كرد و امام
(ع) به او پاسخ بایسته را ارائه داد.ابو حمزه ثمالى نیز مىگوید: در مسجد
رسول خدا نشسته بودم كه مردى پیش آمد، سلام كرد و گفت: تو كیستى؟
به او گفتم: مردى از اهل كوفهام.چه مىخواهى و در جستجوى چه هستى؟
مرد گفت: آیا ابو جعفر، محمد بن على (ع) را مىشناسى؟
گفتم: بلى، به آن گرامى چه كار و حاجتى دارى؟
گفت: چهل مسأله آماده كردهام تا از وى سؤال كنم و آن چه حق بود بپذیرم.
ابو حمزه مىگوید: از آن مرد پرسیدم، آیا تو فرق بین حق و باطل را مىدانى؟
مرد گفت: آرى...
در
این هنگام امام باقر (ع) وارد شد در حالى كه گروهى از اهل خراسان و مردم
دیگر در اطراف وى بودند و مسایل حج را از آن حضرت مىپرسیدند.
آن مرد نیز نزدیك امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در میان گذاشت و جواب لازم را دریافت داشت. (7)
این
نمونهها و موارد دیگر، بروشنى مىنمایاند كه امام باقر (ع) چگونه مورد
رجوع مردم بوده و به نیازهاى مختلف آنان رسیدگى مىكرده است.
رسیدگى به محرومان
درباره امام باقر (ع) گفتهاند: هرگز شنیده نشد كه نیازمندى نیازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفى، مواجه شده باشد.
امام
باقر (ع) همواره توصیه مىكرد كه وقتى نیازمندان به شما رو مىآورند و یا
شما مىخواهید آنان را صدا بزنید، بهترین نامها و عناوین را درباره آنان به
كارگیرید (8) و با عناوین و اوصاف زشت و بى ارزش و با بى احترامى با ایشان
برخورد نكنید) .
امام صادق (ع) مىفرماید: پدرم با این كه از نظر
امكانات مالى، نسبت به سایر خویشاوندان، در سطح پایینترى قرار داشت و مخارج
زندگى وى، سنگینتر از بقیه بود، هر جمعه به نیازمندان انفاق مىكرد و
مىفرمود: انفاق در روز جمعه، داراى ارجى فزونتر است، چنان كه روز جمعه،
خود بر سایر روزها برترى دارد. (9)
و نیز این سخن را هم امام صادق (ع) فرموده است:
در
یكى از روزها به حضور پدرم رسیدم در حالى كه میان نیازمندان مدینه، هشت
هزار دینار، تقسیم كرده و یازده برده را آزاد ساخته بود. (10)
سخاوت و مروت نسبت به دوستان
عمرو
بن دینار و عبد الله بن عبید مىگویند: ما هرگز به ملاقات امام باقر (ع)
نرفتیم، مگر این كه به وسیله هدایا و پوشاك و امكانات مالى، از ما استقبال و
پذیرایى كرده، مىفرمود : اینها را از قبل براى شما تدارك دیده بودم. (11)
ظاهرا منظور امام از بیان جمله اخیر این بوده است كه دوستان و
میهمانانش احساس شرم و نگرانى نكنند و گمان نبرند كه با دریافت آن هدایا و
امكانات، بر زندگى شخصى امام باقر (ع) كم و كاستى را تحمیل كردهاند.سلمى
یكى از خدمتكاران خانه امام باقر (ع) است.او مىگوید: برخى از دوستان و
آشنایان امام باقر (ع) به میهمانى آن حضرت مىآمدند و از نزد وى بیرون
نمىشدند، مگر این كه بهترین غذاها را تناول كرده و چه بسا گاهى لباس و پول
از آن گرامى دریافت مىكردند.
سلمى مىگوید: گاهى من با امام در این باره سخن مىگفتم كه خرج خانواده
شما،
خود سنگین است و از نظر در آمد وضع متوسطى دارید (بهتر این است كه در
پذیرایى از دوستان و مهمانان با احتیاط بیشترى رفتار كنید!) اما امام
مىفرمود: اى سلمى! نیكى دنیا، رسیدگى به برادران و دوستان و آشنایان است، و
گاهى حضرت پانصد و تا هزار درهم هدیه مىداد . (12)
اسود بن كثیر
مىگوید: تهیدست شدم و دوستانم به من رسیدگى نكردند.نزد امام باقر (ع) رفتم
و از نیازمندى خود و جفاى برادران شكوه كردم، آن حضرت فرمود:
بد
برادرى است آن برادرى كه به هنگام ثروت و توانمندى، حالت را بپرسد و تو را
در نظر داشته باشد، ولى زمانى كه تهیدست و نیازمند شدى، از تو ببرد و به
سراغت نیاید! سپس امام به خدمتكارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من گذارد، و
فرمود: این مقدار را خرج كن و هر گاه تمام شد و نیاز داشتى باز مرا از حال
خود با خبر ساز. (13)
شكیبایى و بردبارى در روابط اجتماعى
شرط
اصلى حضور سازنده و مفید در جامعه، برخوردارى فرد از صبر و شكیبایى
است.این ویژگى به عالیترین شكل آن در زندگى امام باقر (ع) مشهود است.
براى نمایاندن این ویژگى ارزشمند در زندگى آن حضرت نقل این حدیث كافى است كه:
مردى
غیر مسلمان (نصرانى) در یكى از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن مرد به
دلیلى نامشخص نسبت به آن حضرت، كینه داشت، از این رو دهان به بدگویى گشود و
با تغییر اندكى در اسم امام باقر (ع) گفت:
تو بقر (گاو) هستى!
امام بدون این كه خشمناك شود و عكس العمل شدیدى نشان دهد، با آرامش خاصى فرمود: من باقرم .
مرد نصرانى كه از سخن قبل به مقصود نرسیده بود و احساس مىكرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:
تو فرزند زنى آشپز هستى!
امام فرمود: این حرفه او بوده است (و ننگ و عارى براى او نخواهد بود)
مرد نصرانى، پا فراتر نهاد و با گستاخى هر چه تمامتر گفت:
تو فرزند زنى سیاه چرده و زنگى و...هستى!
امام
(ع) فرمود: اگر تو راست مىگویى و مادرم آن گونه كه تو توصیف مىكنى بوده
است، پس از خداوند مىخواهم او را بیامرزد، و اگر ادعاهاى تو دروغ و بى
اساس است، از خداوند مىخواهم كه تو را بیامرزد!
در این لحظه، مرد
نصرانى كه شاهد حلم و بردبارى اعجاب انگیز امام باقر (ع) بود و مشاهده كرد
كه این شخصیت اصیل و پر نفوذ، علیرغم پایگاه عظیم اجتماعى و علمى خود كه
صدها شاگرد از درس او بهره مىگیرند و در میان قریش و بنى هاشم از ارج و
منزلت و حمایت برخوردار است، به جاى عكس العمل منفى و مقابله به مثل در
برابر بد زبانیهاى او، چون كوه صبر و شكیبایى، آرام و مطمئن ایستاده و با
او سخن مىگوید، ناگهان در دادگاه وجدان خویش، خود را محكوم وشكست خورده
یافت، و بى تأمل از گفتههاى خود معذرت خواهى كرد و اسلام آورد . (14)
ارزش
و اهمیت این گونه شكیبایى و بردبارى، چه بسا براى بسیارى از انسانها،
نامفهوم باشد، ولى كسانى چون خواجه نصیر الدین طوسى كه از یك سو افضل
عالمان عصر خویش در علوم عقلى و نقلى شناخته شده، و از سوى دیگر منصب وزارت
را در دستگاه حكومت به وى واگذار كردهاند، در اوج موقعیت علمى و اجتماعى،
به امام خویش اقتدا كرده و در مقابل بدگویان به صبرى شگفت نایل مىشود.
شخصى به او خطاب مىكند: اى سگ، و اى سگ زاده!
اما
او در پاسخ مىگوید، این سخن تو درست نیست، زیرا سگ بر چهار دست و پا راه
مىرود و من چنین نیستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمىاندیشد، ولى من
چنین نیستم و... (15)
براستى چنین شكیبایى و تحملى را جز در پیروان مكتب اهل بیت نمىتوان پیدا كرد.
صمیمیت و محبت با دوستان
یكى از دوستان امام باقر (ع) به نام ابى عبیده مىگوید:
در
سفر، رفیق و همراه، امام باقر (ع) بودم.در طول سفر همیشه نخست من سوار بر
مركب مىشدم و سپس آن حضرت بر مركب خویش سوار مىشد. (و این نهایت احترام و
رعایت حرمت بود) .
زمانى كه بر مركب مىنشستیم و در كنار یكدیگر قرار
مىگرفتیم، آن چنان با من گرم مىگرفت و از حالم جویا مىشد كه گویى لحظاتى
قبل در كنار هم نبودهایم ودوستى را پس از روزگار دورى جسته است.
به آن حضرت عرض كردم:
اى
فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفیقان به
گونهاى رفتار مىكنید كه از دیگران سراغ ندارم، و براستى اگر دیگران دست
كم در اولین برخورد و مواجهه، چنین برخورد خوشى با دوستانشان داشته باشند،
ارزنده و قابل تقدیر خواهد بود.
امام باقر (ع) فرمود: آیا نمىدانى كه
مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مؤمنان) چه ارزشى دارد؟ مؤمنان هر
گاه با یكدیگر مصافحه كنند و دست دوستى بفشارند، گناهانشان همانند برگهاى
درخت فرو مىریزد و در منظر لطف خدایند تا از یكدیگر جدا شوند. (16)
محبت و عاطفه نسبت به خانواده
محبت
و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضاى خانواده در اوج رعایت ارزشهاى دینى و
الهى، چیزى است كه تنها در مكتب اهل بیت به صحیحترین شكل آن دیده
مىشود.كسانى كه از مكتب اهل بیت (ع) دور ماندهاند، چه آنان كه اصولا
پایبند به دین نیستند و چه آنان كه دین را از طریق غیر اهل بیت دریافت
كردهاند، در ایجاد تعادل میان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفریط
شدهاند.
گروهى آنچنان دلبسته به فرزند و زندگى هستند كه همه قوانین و
ارزشهاى دینى و اجتماعى را فداى آن مىكنند، و دستهاى آنچنان گرفتار جمود و
جهالت شدهاند كه گمان كردهاند، توحید و محبت به خدا مستلزم بىعاطفگى و
بى مهرى نسبت به غیر خداست.این گروه دوستى و محبت زن و فرزند را عار
مىدانند و در مرگعزیزانشان، حتى از قطرهاى اشك دریغ دارند، ولى در مكتب
امام باقر (ع) خبرى از این افراط و تفریطها نیست.
گروهى نزد امام باقر
(ع) شرفیاب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا یكى از فرزندان
خردسال امام باقر (ع) مریض بود و آنان آثار غم و اندوه فراوانى را در آن
حضرت مشاهده كردند.امام باقر از مریضى فرزند به گونهاى نگران و ناراحت بود
كه آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده این وضع با خود گفتند كه اگر این كودك
طورى بشود (بمیرد) ممكن است امام باقر (ع) چنان ناراحت و غمگین شود و از
خود عكس العملهایى نشان دهد كه ما از ایشان انتظار نداشته باشیم.در همین
اندیشه بودند كه ناگهان صداى شیون شنیده شد و دانستند كه كودك جان سپرده و
اطرافیان بر او مىگریند، اما همچنان از وضع امام باقر (ع) بیخبر بودند كه
ایشان با صورتى گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت
مشاهده كرده بودند.
میهمانان گفتند: وقتى كه ما وارد شدیم و حال مضطرب شما را دیدیم، ما نیز نگران وضع و حال شما شدیم!
امام
(ع) فرمود: ما دوست داریم كه عزیزانمان سالم و بى رنج و درد باشند، ولى
زمانى كه امر الهى سر رسید و تقدیر خداوندى محقق شد، خواست خداوند را
مىپذیریم و در برابر مشیت او تسلیم و راضى هستیم. (17)
این بیان،
مىنمایاند كه برخوردارى از روحیه رضا و تسلیم به معناى كنار نهادن عواطف و
احساسهاى طبیعى نیست، بلكه عواطف در جاى خود باید ابراز شود و در اوج
ابراز عواطف انسانى، روحیه رضا و تسلیم در برابر حكم الهى را نیز باید حفظ
كرد.
احترام به حقوق اجتماعى مؤمنان
زراره گوید:
امام باقر (ع) براى تشییع جنازه مردى از قریش، حضور یافت و من هم با ایشان
بودم.در میان جمعیت تشییع كننده عطاء نیز حضور داشت.
در این میان، زنى از مصیبت دیدگان فریاد و ناله بر آورد.
عطاء به زن مصیبت زده گفت: یا ساكت مىشوى، یا من بازخواهم گشت! و در این تشییع، شركت نخواهم جست.
اما، آن زن ساكت نشد و به زارى و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشییع را ناتمام گذاشت.
من
براى امام باقر (ع) قضیه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عكس العمل امام
بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهیم و جنازه را همچنان تشییع كنیم، زیرا
اگر بنا باشد كه به خاطر مشاهده یك عمل اشتباه و سر و صداى بیجاى یك زن،
حقى را كنار بگذاریم (و به وظیفه اجتماعى خود نسبت به مؤمنى عمل نكنیم) حق
مسلمانى را نادیده گرفتهایم.
زراره گوید: پس از تشییع، جنازه را بر
زمین نهادند و بر آن نماز خواندیم و مراسم تدفین ادامه یافت.در این میان،
صاحب عزا پیش آمد، از امام باقر (ع) سپاسگزارى كرد و به ایشان عرض كرد: شما
توان راه رفتن زیاد را ندارید، به
همین اندازه كه لطف كرده و در تشییع جنازه شركت كردهاید، متشكریم و اكنون بازگردید!
زراره
مىگوید: من به امام گفتم: اكنون كه صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده،
بهتر است بازگردید، زیرا من سؤالى دارم كه مىخواهم از محضرتان استفاده
كنم.
امام فرمود: به كار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا
نیامدهایم تا با اجازه او بازگردیم.تشییع جنازه یك مؤمن، فضل و پاداشى
دارد كه ما به خاطر آن آمدهایم.به هر مقدار كه انسان به تشییع ادامه دهد و
به مؤمن حرمت نهد، از خداوند پاداش مىگیرد. (18) در این حدیث، درسهاى
چندى نهفته است كه از آن جمله به این موارد مىتوان اشاره كرد:
الف: لزوم وا ننهادن وظیفه و ترك نكردن حق به خاطر مشاهده باطل از دیگران.
ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعى مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظرى.
ج: حرمت مؤمن، حتى پس از مردن.
د: ضرورت انجام همه وظایف حتى وظایف اجتماعى، براى خدا و نه صرفا رضاى خلق.
اهتمام به حقوق مالى مردم
ابو
ثمامه گوید: حضور امام باقر (ع) رسیدم و عرض كردم: فدایت شوم! من مردى
هستم كه مىخواهم در مكه اقامت گزینم، ولى یكى از پیروان مذهب مرجئه (19)
از من طلبكار است و من به او مدیون مىباشم.نظر شما چیست؟ (آیا بهتر است كه
به وطنم بازگردم و بدهكاریم را به آن مرد بپردازم، یا با توجه به این كه
مذهب آن مرد مذهب باطلى است، مىتوانم پرداخت بدهى خود را به تأخیر
انداخته، همچنان در مكه بمانم؟)
امام فرمود: به سوى طلبكار باز گرد و
قرضت را ادا كن و مصمم باش به گونهاى زندگى كنى كه هنگام مرگ و ملاقات
خداوند، طلبى از ناحیه دیگر بر عهد تونباشد، زیرا مؤمن هرگز خیانت نمىكند.
(20)
رعایت حقوق و نیازهاى روحى همسران
زاهد
نمایان و تنگ نظرانى كه عبادت و تقوا را در انزوا و كسالت و جمود مىبینند و
با ترك شؤون زندگى و رفتارهاى اجتماعى در صدد راهیابى به مقامات معنوى
هستند! واقعیات حیات را نادیده گرفته و به جاى پیروى از تمامیت وحى،
تشخیصهاى نادرستشان را، ملاك حق مىشمرند، تشكیل زندگى خانوادگى را مانع
وصول به حق پنداشته و رعایت حقوق و نیازهاى طبیعى و واقعى همسران را در خور
دنیا گرایان مىدانند! و در جهت ضدیت با فطرت و طبیعت و نظام هستى بر
مىخیزند، اما در مكتب اهل بیت (ع) و در زندگى امام باقر (ع) اثرى از این
گونه حركتها نیست، بلكه هر حقیقتى در جاى خود مورد توجه قرار گرفته است.از
آن جمله نیازهاى روحى همسران است كه معمولا در نگاه انسانهاى سطحى مورد
غفلت و بی مهرى قرار مىگیرد، ولى در زندگى امامان (ع) به عنوان یك واقعیت
مورد توجه بوده است.
گروهى از مردم به حضور امام باقر (ع) رسیدند، در حالى كه امام خضاب (21) كرده بود.
تازه واردان، از علت خضاب كردن آن حضرت، جویا شدند.
امام (ع) فرمود: چون زنان از آراستگى شوهر خویش شادمان مىشوند، من براى همسرانم خضاب كرده و خود را آراستهام. (22)
عدم تحمیل ایدههاى خویش بر همسران
ایدههاى انسان بر دو گونهاند:
1
ـ ایدههاى اصولى و غیر قابل چشم پوشى، مانند پایبندى به اصول دین و
واجبات و محرمات شرعى و نیز رعایت اصول اخلاق انسانى و...كه انسان نسبت به
چنین ایدههایى نمىتواند بى تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه دیگران.
امر
به معروف و نهى از منكر شامل چنین زمینههایى است و همه مردم در قلمرو
مكتب وظیفه دارند كه در مرحله نخست، اعضاى خانواده خویش را به این ارزشها
دعوت كرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر
به معروف و نهى از منكر نمایند.
2 ـ ایدههاى فردى در مورد مسایل
مختلفى كه فراتر از حد وظایف ضرورى است، مانند رعایت مستحبات و ترك
مكروهات، و یا چشم پوشى از مباحات به منظور هدف و آرمانى خاص و ارزشمند .
اهل
تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظایف واجب و ضرورى، بسیارى از لذتهاى دنیوى
را ترك مىكنند و حتى از تجملهاى مجاز و مباح نیز اجتناب مىورزند.
گاه
موقعیت اجتماعى و سنى یك فرد، مستلزم رعایت مسایلى است كه رعایت آنها بر
دیگران و حتى همسران وى لازم نیست.در چنین مواردى، معمول انسانها سعى
مىكنند تا ایدههاى خود و شیوه زندگى خویش را بر دیگران و همسر و فرزندشان
تحمیل كنند و شرایط و روحیات ایشان را در نظر نگیرند.
در زندگى امام باقر (ع) نه تنها چنین نقطه ضعفهایى دیده نمىشود، بلكه خلاف آن قابل مشاهده است.
حسن زیات بصرى مىگوید: من به همراه یكى از دوستانم به منزل امام باقر (ع) رفته، بر او وارد شدیم.
برخلاف
تصور خویش، آن حضرت را در اتاقى مفروش، آراسته و زینت شده یافتیم و بر دوش
وى پارچهاى به رنگ گلهاى سرخ مشاهده كردیم.محاسن را قدرى كوتاه كرده و بر
چشمان سرمه كشیده بود. (باید توجه داشت كه در آن عصر و محیط سرمه كشیدن
مردان رایج بوده است) .
ما مسایل خود را با آن حضرت در میان گذاشتیم و
سؤالهایمان را پرسیدیم و ازجا برخاستیم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به
من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بیایید.
گفتم بسیار خوب، خواهیم آمد.
چون
فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتیم، ولى این بار به اتاقى وارد
شدیم كه در آن، جز یك حصیر، هیچ امكاناتى نبود و امام پیراهنى خشن بر تن
داشت.
در این هنگام امام به رفیق من رو كرد و فرمود: اى برادر بصرى!
اتاقى كه دیشب مشاهده كردى و در آنجا نزد من آمدى از همسرم بود كه تازه با
او ازدواج كردهام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نیز، لوازم و
امكاناتى است كه او آورده است.
او خودش را براى من آراسته بود و من
نیز مىبایست عكس العمل مناسبى داشته باشم و خودم را براى او بیارایم و
بىتفاوت نباشم. امیدوارم از آنچه دیشب مشاهده كردى، به قلبت گمان بد راه
نداده باشى.
رفیق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولى اكنون خداوند آن بد گمانى را از قلبم زدود و حقیقت را دریافتم. (23)
آنچه از این حدیث استفاده مىشود، این است كه امام از همسرش انتظار ندارد كه چون او بر حصیر بنشیند و لباس خشن بر تن كند.
امام
با این كه در قلمرو اعمال فردى خود، از تجمل پرهیز دارد، ولى در زندگى
خانوادگى و حتى اجتماعى، عواطف و نیازهاى روحى همسر و نیز شرایط و مقتضیات
زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمىشمارد و در مواردى لازمهم
مىداند.
حكم بن عتیبه مىگوید: بر امام باقر (ع) وارد شدم در حالى كه
اتاقش آراسته و لباسش رنگین بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خیره
شده بودم و نگاه مى كردم.امام كه آثار شگفتى را در من مشاهده كرده بود،
فرمود: اى حكم نظرت درباره آنچه مىبینى چیست؟
عرض كردم: درباره عمل
شما چگونه مىتوانم داورى كنم (شما امام هستید و جز كار بایسته انجام
نمىدهید)، ولى در محیط ما، جوانان كم سن و سال چنین مىپوشند، نه
بزرگسالان!
امام فرمود: اى حكم، چه كسى زینتهاى الهى و خدادادى را
ممنوع ساخته است! (پوشیدن این لباس زیبا و شیك، حرمت شرعى ندارد) ولى خوب
است بدانى كه این اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج كردهام و
تو مىدانى كه اتاق ویژه خود من چگونه اتاقى است. (24)
رعایت جمال و زى شرافتمندانه
ائمه (ع) به تناسب شرایط زمانى و مسؤولیتهاى اجتماعى خود، زندگى مىكردهاند.
در
حالات على (ع) دیده شده است كه آن حضرت در دوران حكومت و فرمانروایى خویش،
كفشهایش را خود وصله مىزد و از سادهترین و كم بهاترین جامهها استفاده
مىكرد، ولى آن حضرت شیوه زندگى خود را براى همگان تجویز نمىنمود و
مىفرمود: من چون حاكم جامعه هستم، وظیفه خاصى دارم و باید در حد
پایینترین طبقات جامعه زندگى كنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس
آرامش و رضایت كنند.
اما سایر امامان، از آنجا كه مسؤولیت حكومت را بر
عهده نداشتهاند و در شرایط اجتماعى ویژهاى زندگى مىكردهاند، كه چه بسا
استفاده از لباسهاى كم بها و وصلهدار موجب تضعیف موقعیت اجتماعى آنان و
توهین به شیعه مىشد، و بازتاب منفى داشته است، بر اساس وظیفه، آداب صحیح
اجتماعى را رعایت كرده، به جمال و زى شرافتمندانه در جامعه اهتمام
مىورزیدهاند .
امام باقر (ع) حتى در مورد چگونگى اصلاح محاسن خویش به
مرد پیرایشگر رهنمود مىدهد. (25) و در انتخاب لباس براى خویش، عزت و
شرافت و زى شایسته را در نظر دارد! چنان كه گاه لباس فاخر و تهیه شده از خز
مىپوشد. (26) و براى لباس رنگهاى جذاب و پر نشاط انتخاب مىكند. (27)
امام باقر (ع) از این كه در اندام او آثار رخوت و كسالت و پژمردگى ظاهر باشد، متنفر بود.
حكم بن عتیبه مىگوید: امام باقر (ع) را دیدم كه حنا بر ناخنها نهاده است.
امام به من فرمود: نظرت درباره این كار چیست؟
عرض
كردم: درباره كار شما چه مىتوانم بگویم (شما خود آگاهتر هستید و جز كار
بایسته انجام نمىدهید)، ولى در آداب و رسوم اجتماعى ما، جوانان ناخنهایشان
را با حنا مىآرایند !
امام فرمود: اى حكم! وقتى كه انسان تنظیف
مىكند و با دارو، موهاى زاید بدن را مىزداید، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و
رنگ آن را شبیه ناخن مردگان مىسازد.رنگ آن را با حنا مىتوان تغییر داد.
(28) این احادیث در مجموع مىرساند كه امام باقر (ع) به چگونگى وضع لباس و
زى خویش در جامعه توجه داشته، بى قیدى و بد منظرى و بىمبالاتى را
نمىپسندیده است.
پی نوشت :
1
ـ رأیت الباقر (ع) و هو متكىء على غلامین اسودین.فسلمت علیه فرد على على
بهر و قد تصبب عرقا فقلت: اصلحك الله لوجاءك الموت و انت على هذه الحال فى
طلب الدنیا، فخلى الغلامین من یده و تساند و قال: لو جاءنى و انا فى طاعة
من طاعات الله اكف بها نفسى عنك و عن الناس، و انما كنت اخاف الله لو جاءنى
و انا على معصیة من معاصى الله، فقلت: رحمك الله اردت ان اعظك
فوعظتنى.ارشاد مفید 2/159، مناقب 4/201، كشف الغمة 2/330، الفصول المهمة
213، بحار 46/ .287
2 ـ المناقب 2/295، ائمتنا 1/ .351
3 ـ حسن بن
على الوشا از شخصیتهاى برجسته امامیه و از اصحاب امام رضا (ع) مىباشد كه
نجاشى درباره او گفته است «كان من وجوه هذه الطائفة» و «كان عینا من عیون
هذه الطائفة» .اعیان الشیعة 5/ .195
4 ـ اعیان الشیعة 5/ .194
5 ـ سیرة الائمة الاثنى عشر 2/ .202
6
ـ كان ابو جعفر الباقر (ع) جالسا فى الحرم و حوله عصابة من اولیائه، إذ
اقبل طاووس الیمانى فى جماعة، فقال: من صاحب الحلقة؟ قیل: محمد بن
على...قال: ایاه اردت، فوقف علیه و سلم و جلس ثم قال: اتأذن لى فى السؤال؟
فقال الباقر (ع) قد اذناك فسلم قال: ...بحار 46/ .355
7 ـ عن ابى حمزة الثمالى قال: كنت جالسا فى مسجد رسول الله (ص) اذ اقبل رجل فسلم فقال من انت یا عبد الله...بحار 46/ .357
8
ـ كان علیه السلام لا یسمع من داره یا سائل بورك فیك، و یا سائل خذ هذا، و
كان علیه السلام یقول: سموهم باحسن اسمائهم.احقاق الحق 12/ .189
9 ـ عن
ابى عبد الله (ع) : كان ابى اقل اهل بیته مالا و اعظمهم مؤونة و كان یتصدق
كل جمعة بدینار و كان یقول الصدقة یوم الجمعة تضاعف كفضل یوم الجمعة على
غیره من الایام .بحار 46/295، الانوار البهیة 122، اعیان الشیعة 1/ .653
10
ـ روى عن ابى عبد الله (ع) قال: دخلت على ابى یوما و هو یتصدق على فقراء
اهل المدینة بثمانیة آلاف دینار، و اعتق اهل بیت بلغوا احد عشر
مملوكا...بحار 46/ .302
11 ـ قال عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید بن
عمیر، مالقینا ابا جعفر محمد بن على (ع) الا و حمل الینا النفقة و الصلة و
الكسوة، و یقول: هذه معدة لكم قبل ان تلقونى.بحار 46/287، كشف الغمة 2/
.334
12 ـ قالت سلمى ـ مولاة ابى جعفر (ع) ـ كان یدخل علیه اصحابه، فلا
یخرجون من عنده حتى یطعمهم الطعام الطیب، و یكسوهم الثیاب الحسنة، و یهب
لهم الدنانیر، فاقول له فى ذلك لیقل منه فیقول: یا سلمى ما حسنة الدنیا الا
صلة الاخوان و المعارف و كان یصل بالخمسمأة ...الفصول المهمة .197
13 ـ
و قال الاسود بن كثیر: شكوت الى ابى جعفر (ع) الحاجة و جفاء الاخوان فقال:
بئس الأخ أخ یرعاك غنیا و یقطعك فقیرا ثم امر غلامه فاخرج كیسا فیه سبعمأة
درهم فقال: استنفق هذا فاذا فرغت فأعلمنى.ارشاد 2/146، روضة الواعظین
1/204، كشف الغمة 2/321، الفصول المهمة 215، نور الابصار 50، الانوار
البهیة .122
14 ـ قال له نصرانى: انت بقر؟ قال: انا باقر، قال: انت ابن
الطباخة؟ قال: ذاك حرفتها، قال: انت ابن السود الزنجیة البذیة، قال: ان كنت
صدقت غفر الله لها، و ان كنت كذبت غفر الله لك، قال: فاسلم النصرانى.مناقب
ابن شهر آشوب 4/207، بحار 46/289، نور الابصار، مازندرانى 51، اعیان
الشیعة 1/ .653
15 ـ ر ك: الانوار البهیة .123
16 ـ عن ابى عبیدة
قال: كنت زمیل ابى جعفر (ع) و كنت ابدا بالركوب ثم یركب هو، فاذا استوینا
سلم و ساءل مساءلة رجل لا عهد له بصاحبه و صافح، قال: و كان اذا نزل نزل
قبلى فاذا استویت انا و هو على الأرض سلم و ساءل مساءلة من لا عهد له
بصاحبه، فقلت: یا ابن رسول الله انك لتفعل شیئا ما یفعله من قبلنا، و ان
فعل مرة لكثیر، فقال: اما علمت ما فى المصافحة، ان المؤمنین یلتقیان فیصافح
احدهما صاحبه فما تزال الذنوب تتحات عنهما كما یتحات الورق عن الشجر و
الله ینظر الیهما حتى یفترقان.
17 ـ كان قوم اتوا ابا جعفر (ع) فوافقوا
صبیا له مریضا، فرأوا منه اهتماما و غما و جعل لا یقر، قال فقالوا: و الله
لئن اصابه شىء إنا لنتخوف ان نرى منه ما نكره، قال: فما لبثوا ان سمعوا
الصیاح علیه فاذا هو قد خرج علیهم منبسط الوجه فى غیر الحال التى كان علیها
فقالوا له: جعلنا الله فداك لقد كنا نخاف مما نرى منك ان لو وقع ان نرى
منك ما یغمنا فقال لهم: إنا لنحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امر الله
سلمنا فیما یحب.عیون الأخبار، ابن قتیبه 3/66، بحار 11/ .86
18 ـ حضر
ابو جعفر (ع) جنازة رجل من قریش و انا معه و كان فیها عطاء فصرخت صارخة
فقال عطاء: لتسكتن او لنجرعن قال: فلم تسكت، فرجع عطاء قال: فقلت لأبى جعفر
(ع) ان عطاء قد رجع قال: و لم؟ قلت صرخت هذه الصارخة فقال لها: لتسكتن او
لنرجعن فلم تسكت فرجع فقال : امض بنا فلو انا اذا رأینا شیئا من الباطل مع
الحق تركنا له لم نقض حق مسلم، قال: فلما صلى على الجنازة قال ولیها لابى
جعفر: ارجع مأجورا رحمك الله فانك لا تقوى على المشى فأبى ان یرجع، قال
فقلت له: قد اذن فى الرجوع و لى حاجة ارید ان اسالك عنها فقال: امض فلیس
باذنه جئنا و لا باذنه نرجع، انما هو فضل و اجر طلبناه فبقدر ما یتبع
الجنازة الرجل یؤجر على ذلك.بحار 46/301 ـ
19 ـ مذهب مرجئه از جمله
مذاهب ساختگى و انحرافى است كه معتقدان به آن چنان پایبند عمل نیستند و به
ادعاى ایمان، دلخوش مىدارند و در روایات معصومین مورد لعن و نفرین قرار
گرفتهاند.ر ك: الفرق بین الفرق، مترجم 145 ـ
20 ـ دخلت على ابى جعفر
(ع) و قلت له: جعلت فداك انى رجل ارید ان الازم مكة و على دین للمرجئة، فما
تقول؟ قال (ع) : ارجع الى مؤدى دینك و انظر ان تلقى الله عز و جل و لیس
علیك دین، فان المؤمن لا یخون.علل الشرایع 528، بحار 103/ .142
21 ـ خضاب، نوعى آراستن موها یا پوست بدن با تغییر دادن رنگ آن به وسیله حنا یا سایر داروهاى رنگى است.
22 ـ عن ابى الحسن (ع) قال: دخل قوم على ابى جعفر (ع) فرأوه مختضبا فسألوه فقال: انى رجل احب النساء فأنا اتصبغ لهن.بحار 46/ .298
23
ـ دخلت على ابى جعفر (ع) انا و صاحب لى فاذا هو فى بیت منجد، و علیه ملحفة
وردیة، و قد حف لحیته و اكتحل، فسألنا عن مسائل، فلما قمنا، قال لى: یا
حسن! قلت: لبیك قال : إذا كان غدا فأتنى أنت و صاحبك، فقلت: نعم جعلت فداك،
فلما كان من الغد دخلت علیه و اذا هو فى بیت لیس فیه الا حصیر و اذا علیه
قمیص غلیظ، ثم اقبل على صاحبى، فقال: یا اخا البصرة! انك دخلت على امس و
انا فى بیت المرأة و كان امس یومها، و البیت بیتها، و المتاع متاعها،
فتزینت لى، على ان اتزین لها كما تزینت لى، فلا یدخل قلبك شىء، فقال له
صاحبى: جعلت فداك قد كان و الله دخل فى قلبى، فأما الآن فقد و الله اذهب
الله ما كان، و علمت ان الحق فیما قلت.بحار 46/ .293
24 ـ دخلت على ابى
جعفر (ع) و هو فى بیت منجد و علیه قمیص رطب و ملحفة مصبوغة قد أثر الصبغ
على عاتقه، فجعلت انظر الى البیت و انظر فى هیئته فقال لى: یا حكم و ما
تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسیت ان اقول و أنا أراه علیك، فأما عندنا فانما
یفعله الشاب المرهق، فقال: یا حكم من حرم زینة الله التى اخرج لعباده؟ فأما
هذا البیت الذى ترى فهو بیت المرأة، و انا قریب العهد بالعرس، و بیتى
البیت الذى تعرف.الكافى 6/446، بحار 46/ .292
25 ـ عن محمد بن مسلم، قال: رأیت ابا جعفر (ع) و الحجام یأخذ من لحیته فقال: دورها.بحار 46/ .299
26 ـ قال: رأیت على ابى جعفر محمد بن على (ع) جبة خز و مطرف خز.طبقات ابن سعد 5/321، سیر اعلام النبلاء 4/ .407
27 ـ عن مالك بن اعین، قال دخلت على ابى جعفر (ع) و علیه ملحفة حمراء شدیدة الحمرة.بحار 46/ .292
28
ـ رأیت ابا جعفر (ع) و قد اخذ الحناء و جعله على اظافیره فقال: یا حكم! ما
تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسیت ان اقول فیه و انت تفعله، و ان عندنا یفعله
الشبان، فقال: یا حكم ان الأظافیر اذا اصابتها النورة غیرتها حتى تشبه
اظافیر الموتى، فغیرها بالحناء، كافى 6/509، بحار 46/ .299
منبع: زندگى سیاسى امام باقر (ع)، ص 211
الف) کتابهای چاپی عربی
1. اخبار امامة الباقر
علامه سید میر عبدالفتاح بن علی حسینی مراغی (م 1274ق) (صاحب عناوین الاصول), تهران, 1274ق (ضمن مجموعه ای از رساله هایش).
رک: الذریعه, ج 1, ص 321.
2 . اسئلة الناس واجوبة الباقر
احمد قاضی زاهدی گلپایگانی, قم, انتشارات حضرت معصومه, 1377ش,ج1, وزیری, 288 ص.
3. الامام الباقر
گروه نویسندگان, چاپ دوم, تهران, موٌسسة البلاغ, 1409ق/1989م, جیبی, 57ص (این کتاب به فارسی ترجمه شده است).
4. الامام الباقر
گروه نویسندگان, بیروت, دارالزهـراء, 1412 ق (از سـری حـیاة الرسول و اهل بیته المجاهدین).
5. الامام الباقر قدوة واسوه
سید محمد تقی مدرسی, تهران, رابطة الاخوة الاسلامیه, 1404ق, رقعی, 72ص (این کتاب به فارسی ترجمه شده است).
6. الامام الخامس, الامام محمدبن علی الباقر }
گروه نویسندگان, ترجمه محمد عبدالمنعم خاقانی, چاپ مکرر, قم, موٌسسه در راه حق, 1370, رقعی, 27ص.
7. الامام الخامس من ائمة اهل البیت { ,الامام محمد الباقر
محمد حسن قبیسی عاملی, بیروت, بی نا, 1403ق/1983م, وزیری, 96ص (از سری الحلقات الذهبیه ـ 19).
8. الامام محمد الباقر
گروه نویسندگان, قم مؤسسة الامام الحسین , 1371ش 1413/ق, رقعی, 28ص.
9. الامام محمد الباقر
میرابوالفتح دعوتی, مترجم: گروه مترجمان, چاپ سوم, بیروت, الدار الاسلامیه, 1410ق1990/م, وزیری, 28ص (مصوّر, ویژه نوجوانان).
10. الامام محمد الباقر
علی محمد علی دخیّل, چاپ دوم, بیروت, دارالتراث الاسلامی, 1394ق1974/ م, رقـعی, 103ص.
11. الامام محمد الباقر
سید
مهدی آیت اللهی (دادور), ترجمه کمال السید, قم, انتشارات انصاریان, 1374,
وزیری, 32ص(مصوّر, ویژه نوجوانان) (از سری مع المعصومین ـ 7).
12. الامام محمد بن علی الباقر }
سید
عبدالودود امین, مراجعه: شیخ عفیف نابلسی, کویت, دارالتوجیه الاسلامی,
1400ق, رقعی, 85ص, (از سری الائمة الاثناعشر, بطولة و جهاد ـ7).
13. الباقر محمد
حسین
الشاکری, مقدمة: زهیر الاعرجی (با عنوان التاثیر العلمی و الاجتماعی
للامام الباقر ), چاپ قم, 1375ش/1417ق, وزیری, 525ص (از سری المصطفی و
العترة ـ 8).
14. بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (ج 46)
علامه
مولا محمد باقر مجلسی اصفهانی (1037ـ 1110ق), تحقیق و تصحیح: سید محمد
مهدی موسوی خرسان, چاپ دوم, بیروت, موٌسسة الوفاء, 1403ق/1983م, وزیری,
160ص (این کتاب به فارسی ترجمه شده است).
15. بغیة الحائر فی احوال اولاد الامام الباقر
سید حسین حسینی زرباطی, قم, کتابخانه آیت الله مرعشی, 1374ش/1416ق, وزیری, 198ص.
16. ترجمة الامام الباقر (من تاریخ مدینة دمشق)
ابن
عساکرابوالقاسم علی بن حسن دمشقی (499ـ 571ق), تحقیق: محمد باقر محمودی,
تهران, انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی, 1372ش1414/ق, رحلی, 55ص.
17. ثلاثة ائمة عرض و ایضاح (محمد الباقر, محمد الجواد و علی الهادی {)
احمد مغنیه, بیروت, منشورات حمد, رقعی, 30ص.
الامام الباقر حیاته و سیرته.
18. حیاة الامام محمد الباقر
باقر شریف قرشی, چاپ دوم, بیروت, موٌسسة الوفاء, 1404ق1984/م, وزیری, 2ج, 374 « 406ص (این کتاب در دست ترجمه است).
19. الدروع الداودیة فی معاجز العترة الاحمدیه (جزء2)
ملا داود شیخ سلمان کعبی, تقریظ: علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (م1373ق), نجف, مطبعة الحیدریه, 1371ق, رقعی, 175ص.
20. ذکری وفاة الامام محمد الباقر
گروهی از روحانیون کربلا, کربلا, مکتب ذکریات المعصومین, 1386ق, رقعی, 40ص.
21. عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الآیات و الاخبار و الاقوال (ج19)
شیخ
عبدالله بن نورالله بحرانی اصفهانی (از شاگردان علامه مجلسی), مقدمه و
مستدرک: سید محمد باقر موحد ابطحی اصفهانی, قم, موٌسسة الامام المهدی(عج),
1431ق, وزیری, 528ص (این کتاب به فارسی ترجمه شده و مخطوط است).
22. محمد الباقر
خلیل رشید العامری, نجف, مطبعة الغری الحدیثه, 1957م, جیبی, 27ص.
23. وفاة الامام محمد الباقر
شیخ حسین بن شیخ محمد درازی بحرانی (م1216ق), قم, منشورات الشریف الرضی, 1411ق, رقعی, 56ص.
24. وفاة الامام محمد الباقر
شیخ حسین بن علی قدیحی بحرانی, نجف, مطبعة الحیدریه, 1371ق, رقعی, 60ص.
25. ولادة امام محمد الباقر
سید محمد حسین طالقانی, نجف, دارالمعارف, 1387ق, رقعی, 36ص.
ب) کتابهای چاپی فارسی
1. امام باقر
گروه کودکان و نوجوانان, بازنویسی: مهدی رحیمی, چاپ دوم, تهران, بنیاد بعثت, 1374, رقعی, ؟ص.
2. امام باقر جلوه امامت در افق دانش
تحقیق: گروه تاریخ اسلام, نگارش: احمد ترابی, مشهد, بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی, 1373ش1415/ق, وزیری, 320ص.
3. امام محمد باقر
امید امیدوار, قم, انتشارات شفق, 1356, جیبی, 32ص (از سری سیری در تاریخ).
4. امام محمد باقر
سید کاظم ارفع, تهران, مؤسسه انتشاراتی فیض کاشانی, 1370, رقعی 72ص, (از سری سیره عملی اهلبیت ـ 7).
5. امام محمد باقر
ـ میر ابوالفتح دعوتی ـ , قم, انتشارات شفق, 1365, وزیری, 28ص (مصوّر ویژه نوجوانان) (این کتاب به عربی ترجمه شده است).
6. باقر العلوم
عبدالمنتظر مقدسیان, تهران, مکتب الامام المنتظر, 1353, رقعی, 27ص.
7. بر امام سجاد و امام باقر چه گذشت؟
سید محمد حسن موسوی کاشانی, قم, انتشارات زاهدی, 1373, وزیری 215ص.
8. پیشوای پنجم, حضرت امام محمد باقر
گروه نویسندگان, چاپ مکرر, قم, مؤسسه در راه حق, 1371, رقعی, 27ص, (این کتاب به عربی و اردو ترجمه شده است).
9. ترجمه جلد 11 بحار الانوار (زندگانی امام سجاد و امام باقر ے)
علامه مجلسی (1037ـ 1110ق), ترجمه موسی خسروی, تهران, انتشارات اسلامیه, 1396ق, وزیری, 267ص.
10. حضرت امام محمد باقر
فضل اللّه کمپانی (م1414ق), تهران, انتشارات مفید, 1362.
11. حضرت امام محمد باقر
عبدالامیر فولادزاده, تهران, انتشارات اعلمی, 1359, وزیری, 40ص (مصوّر, ویژه نوجوانان).
12. حضرت امام محمد باقر
سید
مهدی آیت اللهی, قم, انتشارات جهان آرا, 1362, وزیری, 23ص (مصور, ویژه
نوجوانان) (این کتاب به عربی, اردو, انگلیسی, فرانسه, ترکی, و تاجیکی ترجمه
شده است).
13. خزانه جواهر یا کلمات امام محمد باقر
سید ابوالفضل رضوی, تهران, شرکت سهامی طبع کتاب, رک: فهرست کتابهای چاپی فارسی, ج2, ص1885.
14. در جستجوی رهبر (داستان زندگی حضرت امام محمد باقر )
رضا شیرازی, تهران, انتشارات پیام آزادی,1371, رقعی, 116ص (مصوّر, ویژه نوجوانان).
15. دورنمایی از زندگی امام باقر
مهدی پیشوایی, قم, انتشارات نسل جوان, جیبی, 151ص.
16. راویان مشترک فریقین از امام محمد باقر
مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم, تهران, مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی, 1373ش1415/ ق, 56ص.
17. زندگانی امام پنجم حضرت امام باقر
نوشته
هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق, ساده نویسی: دفتر تحقیق و تألیف کتب درسی,
چاپ سوم, تهران, سازمان نهضت سواد آموزی, 1375, رقعی, 25ص.
18. زندگانی حضرت امام محمد باقر
حسین عماد زاده اصفهانی (1325 ـ 1410ق), تهران, شرکت سهامی طبع کتاب, 1379ق1339/ش, وزیری, 446ص.
19. زندگی و سیمای امام محمد باقر
سید محمد تقی مدرسی, مترجم: محمد صادق شریعت, تهران, مؤسسه فرهنگی انصار الحسین, 1370, وزیری, 86ص.
20. ستارگان درخشان (ج7) (سرگذشت حضرت امام محمد باقر )
محمد جواد نجفی, چاپ پنجم, تهران, کتابفروشی اسلامیه, 1401ق, جیبی, 250ص.
21. سرچشمه های نور (حضرت امام باقر )
گروه نویسندگان مؤسسة البلاغ, ترجمه واحد تدوین و ترجمه, تهران, مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی, 1368, جیبی, 92ص.
22. شرح سخنان حضرت باقر العلوم در سیر و سلوک و معرفت نفس
سید یداللّه برقعی, قم, مؤسسه المنار, 1374ش1416/ق, رقعی, 27ص.
23. کتابنامه امام باقر
ناصر الدین انصاری قمی, تهران, مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی, 1372, رقعی, 109ص.
24. مشعل فروزان دانش و تقوا, امام محمد باقر
بزرگ عالم زاده, مشهد, اداره امور فرهنگی آستان قدس رضوی, 1375ش1417/ق, رقعی, 72ص.
25. معصوم هفتم, حضرت امام محمد باقر
جواد فاضل (1335 ـ 1381ق) تهران, انتشارا علمی, 1338, رقعی, 93ص.
26. ناسخ التواریخ (زندگانی امام پنجم, حضرت باقر العلوم )
عباسقلیخان
بن محمد تقی خان سپهر (م 1341ق), تهران, تابفروشی اسلامیه,1351, وزیری, 7ج
(حدود 2700صفحه) (این کتاب, جامعترین نوشتار در زندگانی امام باقر می
باشد).
27. نگاهی بر زندگی امام باقر
محمد محمدی اشتهاردی, تهران, نشر مطهر, 1374ش1416/ق, رقعی, 144ص.
ج) کتابهای چاپی اردو
1. حضرت امام محمد باقر
گروه نویسندگان مؤسسه در راه حق, مترجم: سید احمد علی عابدی, فیض آباد, نور اسلام, 1405ق1985/م,رقعی, 40ص.
2. حیاة الامام الباقر
سید ظفر حسن بن دلشاد علی آمروهی نقوی هندی, هند (از سری تاریخ المعصومین ـ 7).
رک: نقباء البشر, ج3, ص978.
3. سوانح حیات امام باقر
سید علی جعفری (1329ـ 1385ق), هند.
مطلع انوار, ص377.
4. الحیاة الباقریه (به زبان گجراتی)
مولاغلامعلی بهاونگری هندی (1283ـ ح1367ق), هند.
رک: الذریعه, ج7, ص118.
5. المآثر الباقریه (سوانح حیات امام باقر )
سید اولاد حیدر بلگرامی هندی (م 1361ق), هند.
رک: الذریعه, ج19, ص4.
6. معصوم پنجم, حضرت امام محمد باقر
سید مهدی آیت اللهی, مترجم: گروه مترجمان, قم, انتشارات انصاریان, 1371, وزیری, 32ص (مصور, ویژه نوجوانان) (از سری معصومین کاتعارف).
7. ویژه نامه مجله باقر العلوم
گروه نویسندگان, کراچی, 1985م, وزیری, 80ص.
د) کتابهای خطی عربی
1. آثار و برکات الامام الباقر فی دارالدنیا
سید هاشم ناجی موسوی جزایری.
2. اخبارابی جعفر محمد بن علی الباقر }
ابواحمد عبدالعزیز بن یحیی جلودی ازدی بصری (م332ق).
رک: رجال نجاشی, ج2, ص56.
3. ترجمة ابی جعفر محمد الباقر }
[؟] (نسخه خطی آن ضمن مجموعه ش 45 کتابخانه مسجد جامع صنعاء (المکتبة الغربیة بالجامع الکبیر بصنعاء) موجود است).
رک: فهرست کتابخانه, ص654.
4. جزاء اعداء الامام الباقر
سید هاشم ناجی موسوی جزایری.
5. حیاة الامام الباقر
حاج سید محمد حسینی شیرازی.
رک: العراق بین الماضی الحاضر و المستقبل, ص629.
6. کتاب التفسیر عن ابی جعفر الباقر }
ابوالجارود زیاد بن منذر همدانی خارقی (م بعد 150ق).
رک: رجال نجاشی, ج1, ص388.
7. رسالة ابی جعفر الباقر }
الی: سعد بن طریق حنظلی اسکاف (م بعد 100ق).
رک: رجال نجاشی, ج1, ص405.
8. کتاب زهد ابی جعفر محمد بن علی
شیخ صدوق: ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی (ح 306ـ 381ق).
رک: رجال نجاشی, ج2, ص314.
9. سفن النجاة (ج7)
شیخ غلامحسین نجفی نجف آبادی (1300ـ 1349ق)(او برای هر یک از چهارده معصوم, کتابی جداگانه نوشته است).
رک: الذریعه, ج12, ص192; نقباء البشر, ج4, ص1623.
10. القصیدة العینیه (خطاب به امام باقر )
الورد بن زید الاسدی (برادر کمیت اسدی) (احمد بن عیاش جوهری, آن را در مقتضب الاثر نقل کرده است).
رک: الذریعه, ج17, ص123.
11. کلمة الامام الباقر
شهید حاج سید حسن حسینی شیرازی (1354 ـ 1400ق).
رک:العراق بین الماضی و الحاضر و المستقبل, ص677.
12. لجج الحقایق فی تواریخ الحجج علی الخلایق (ج7)
حاج ملا احمد یزدی مشهدی (م ح1310ق).
رک: الذریعه, ج18, ص296; نقباء البشر, ج1, ص96.
13. مسند الامام الباقر
سید محمد کاظم کفایی, تاریخ تألیف: 1374ق.
رک: الذریعه, ج21, ص26.
14. مسند الامام الباقر
شیخ عزیز اللّه عطاردی قوچانی (این کتاب در چند مجلد آماده است).
15. مکاتب الامام الباقر
شیخ علی احمدی میانجی.
16. کتاب من روی عن ابی جعفر محمد بن علی }
ثقه عظیم جلیل القدر حافظ بن عقده زیدی جارودی: ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عبدالرحمن بن زیاد کوفی (249ـ 333ق).
رک: رجال نجاشی, ج1, ص240.
17. ذکر من روی عـن ابی جعفر محمد بن علی {
شیخ صدوق: ابوجعفرمحمد بن علی بن بابویه قمی (ح306ـ 381ق).
رک: رجال نجاشی, ج2, ص314.
18. مناظرة الامام محمد الباقر مع الهروی (الحروی) فی خلافة ابی بکر
رک: الذریعه, ج22, ص287.
19. نسخة الباقر
خالد بن ابی کریمه اصفهانی کوفی (م بعد 100ق).
رک: رجال نجاشی, ج1, ص352.
20. نسخة الباقر
ابوالعلاء خالد بن طهمان خفّاف سلّولی ازدی (م بعد 100ق).
رک: رجال نجاشی, ج1, ص353.
21. نسخة الباقر و الصادق
ابوعثمان عمرو بن جمیع ازدی بصری (قاضی ری).
رک: رجال نجاشی, ج2, ص134.
هـ) کتابهای خطی فارسی
1. ارزشهای اخلاقی در مکتب پنجمین امام شیعه
ناصر باقری بیدهندی(بخشهایی از آن در مجله نور علم (نشریه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم) به چاپ رسیده است).
2. امام باقر
جواد محدّثی
3. بررسی سیره سیاسی امام باقر
سید احمد خاتمی
4. ترجمه (عوالم العلوم): کتاب زندگی امام باقر
ملاعبداللّه بن نور اللّه بحرانی اصفهانی, ترجمه سید احمد بن محمد حسینی اردکانی (1175ـ بعد 1242ق).
5. حدیث مناظره حضرت باقر
[؟] (نسخه خطی آن در کتابخانه آستان قدس رضوی موجود است).
رک: فهرست الفبایی کتابخانه آستان قدس, ص219.
6. گذری بر زندگی امام باقر
ناصرالدین انصاری قمی, رقعی, 200ص.
7. مکالمه امام باقر با حجاج
[؟] (نسخه خطی آن در مجموعه ش 14577 کتابخانه آستان قدس رضوی موجود است).
رک: فهرست الفبایی کتابخانه آستان قدس, ص550.
8. هدیة القاصر فی احوال الامام الباقر (ترجمه عوالم العلوم)
ملاعبداللّه بحرانی اصفهانی, مترجم: سید محمد علی بن علیرضا طباطبایی مدرسی یزدی
(م 1240ق) (نسخه خطی آن نزد
مرحوم آیت اللّه مرعشی نجفی بوده است).
رک: الذریعه, ج25, ص212.
دیگر کتب
121 المعجم المفهرس لالفاظ الصحیفة السجادیة.
للسید علی اکبر القرشی .
قم : دار التبلیغ الاسلامی , 1391ه, 823ص , 24سم .
دمشق : سفارة الجمهوریة الاسلامیة فی ایران , (طبع منضما للصحیفة السجادیة التی حققها: علی انصاریان ).
122 نامه ای از امام زین العابدین به زهری . (بالفارسیة).
طهران : فارابی , 1358ش , 23ص .
123 أبو جعفر الباقر: محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب العلوی الهاشمی .
فی : سیر اعلام النبلاء 4014 لشمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی ت 748ه.
تحقیق : مأمون الصاغرجی .
اشراف : شعیب الارنؤوط.
بیروت : مؤسسة الرسالة, ط 3 1405ه ـ 1985م .
124
أبو جعفرمحمد الباقر ابن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام )
خامس أئمة أهل البیت الطاهر];ّّ صلوات الله علیهم , مولده و وفاته و مدة
عمره و مدفنه .
فی : أعیان الشیعة 6501ـ 659 للسید محسن الامین .
حققه و أخرجه : حسن الامین .
بیروت : دار التعارف للمطبوعات , 1403ه, 1983م .
125 الامام الباقر (ع ).
تألیف : لجنة التألیف فی مؤسسة البلاغ .
طهران : مؤسسة البلاغ , ط 2 1409ه ـ 1988م , 57ص , 17سم , (أهل البیت , 7.
126 الامام الباقر (ع ) قدوة و اسوة.
لمحمد تقی المدرسی .
طهران : مکتب العلامة المدرسی , 1369ش , 72ص .
127 امام محمد باقر (ع ). (بالفارسیة).
فی : ناسخ التواریخ .
لعباسقلی سپهر الثانی .
طبع فی .طهران : 1318ه, مج 1 821ص , حجریة, رحلی .
طهران : 1323ه, مج 1 604ص , حجریة, رحلی .
طهران : 1324ه, مج 2 800ص , حجریة, رحلی .
طهران : محمدی , د.ت 567ص , رحلی .
طهران : اسلامیة, 1351ش , ج 1 400ص , 24سم (تصحیح : محمد باقر البهبودی ).
طهران : اسلامیة, 1351ش , ج 2 3 40+ 400ص .
طهران : اسلامیة, 1352ش , ج 6 7+ 376ص , 377 24سم (تصحیح : ابراهیم میانجی ).
128 الامام محمد الباقر (ع ).
للشیخ محمد حسن القبیسی العاملی .
بیروت : 1403ه 1983م , 96ص , 24سم (الحلقات الذهبیة, 19.
129 الامام محمد بن علی الباقر (ع ).
للسید عبدالودود الامین .
مراجعة و تقدیم : الشیخ عفیف النابلسی .
بیروت : دار التوجیه الاسلامی , 1981م , 88ص (سلسلة الائمة الاثنا عشر سیرة و جهاد ـ 5.
130 الباقر رضی الله عنه .
محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب رضی الله عنمهم , أبو جعفر الباقر سید بنی هاشم فی وقته .
فی : الوافی بالوفیات 1024ـ 103 لصلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی .
باعتناء: س . دیدرینغ .
قیسبادن : دار النشر فرانز ستاینر, 1401ه ـ 1981م .
131 پیشوای پنجم حضرت باقر (ع ) (بالفارسیة).
اعداد: هیئة التحریر فی موسسة فی طریق الحق .
قم : مؤسسة اصول الدین , 1358ش , 27ص .
قم : مؤسسة فی طریق الحق , 1369ش = 1990م , 27ص .
132
تاریخ أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین باقر علم النبیین صلوات الله علیه و
علی آبائه الطاهرین و اولاده المعصومین ومناقبه و فضائله و معجزاته و سائر
احواله .
فی : بحارالانوار ج 46 ص 212ـ 367 للشیخ محمد باقر المجلسی .
بیروت : مؤسسة الوفاء, ط 2 1403ه ـ 1983م .
133 حیاة الامام محمد الباقر (ع ): دراسة و تحلیل .
للشیخ باقر شریف القرشی .
النجف الاشرف : مطبعة القضاء, 1979م , 2ج .
بیروت : مؤسسة الوفاء, 1404ه ـ 1984م , 2 .
134 زندگانی امام محمد باقر (ع ) (بالفارسیة) لحسین عماد زاده .
طهران : شرکت سهامی طبع کتاب , 448ص .
135 زندگانی امام محمد باقر (ع ). (بالفارسیة).
لمهدی پیشوائی .
طهران : نسل جوان , 1354 1976م , 151 , 17سم .
136 محمد بن علی الباقر و جعفر بن محمد الصادق (ع ) (بالفارسیة).
لجواد فاضل .
طهران : علی اکبر علمی , د. ت , 120ص , 21سم
منبع: معجم ما کتب عن الرسول و اهل البیت (ع) , عبد الجبار رفاعی جلد هشتم
نویسنده: مهدى پیشوایى
حضرت باقر (علیه السلام) در سال 57 هجرى در شهر «مدینه» چشم به جهان گشود.
او هنگام وفات پدر خود امام زین العابدین (علیه السلام) كه در سال 94 رخ
داد، سى و نه سال داشت. نام او «محمد» و كنیهاش «ابوجعفر» است و «باقر» و
«باقر العلوم» لقب او مىباشد.
مادر حضرت «ام عبدالله» دختر امام حسن
مجتبى (علیه السلام) و از این جهت نخستین كسى بود كه هم از نظر پدر و هم از
نظر مادر فاطمى و علوى بوده است.
امام باقر در سال 114 هجرى در شهر
مدینه درگذشت و در قبرستان معروف بقیع، كنار قبر پدر و جدش، به خاك سپده
شد. دوران امامت آن حضرت هیجده سال بود.
خلفاى معاصر حضرت
پیشواى پنجم در دوران امامت دوران خود با زمامداران و خلفاى یاد شده در زیر معاصر بود:
1- ولید بن عبدالملك (86-96)
2- سلیمان بن عبدالملك (96-99)
3- عمر بن عبدالعزیز (99-101)
4- یزید بن عبدالملك (101-105)
5- هشام بن عبدالملك (105-125)
این
خلفا، به استثناى عمر بن عبدالعزیز- كه شخصى نسبتا دادگر و نسبت به خاندان
پیامبر (ص) علاقهمند بود- همگى در ستمگرى و استبداد و خودكامگى دست كمى
از نیاكان خود نداشتند و مخصوصاً نسبت به پیشواى پنجم همواره سختگیرى
مىكردند.
پایه گذار نهضت بزرگ علمى
پیشواى پنجم
طى مدت امامت خود، در همان شرائط نامساعد، به نشر و اشاعه حقایق و معارف
الهى پرداخت و مشكلات علمى را تشریح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود
آورد كه مقدمات تاسیس یك «دانشگاه بزرگ اسلامى» را كه در دوران امامت فرزند
گرامیش «امام صادق علیه السلام » به اوج عظمت رسید، پى ریزى كرد.
امام
پنجم در علم، زهد، عظمت و فضیلت سرآمد همه بزرگان بنى هاشم بود و مقام بزرگ
علمى و اخلاقى او مورد تصدیق دوست و دشمن بود. به قدرى روایات و احادیث،
در زمینه مسائل و احكام اسلامى، تفسیر، تاریخ اسلام، و انواع علوم، از ان
حضرت به یادگار مانده است كه تا آن روز از هیچ یك از فرزندان امام حسن و
امام حسین (علیه السلام) به جا نمانده بود.(1)
رجال و شخصیتهاى بزرگ
علمى آن روز، و نیز عدهاى از یاران پیامبر (صلی الله علیه واله) كه هنوز
درحال حیات بودند، از محضر آن حضرت استفاده مىكردند.
«جابر بن یزید
جعفى» و «كیسان سجستانى» (از تابعین) و فقهائى مانند: «ابن مبارك»، «زهرى»،
«اوزاعى»، «ابوحنیفه»، «مالك»، «شافعى»، «زیاد بن منذرنهدى» از آثار علمى
او بهرهمند شده سخنان آن حضرت را، بى واسطه و گاه با چند واسطه، نقل
نمودهاند.
كتب و مولفات دانشمندان و مورخان اهل تسنن مانند: طبرى،
بلاذرى، سلامى، خطیب بغدادى، ابونعیم اصفهانى، و كتبى مانند: موطا مالك،
سنن ابى داود، مسند ابى حنیفه، مسند مروزى، تفسیر نقاش، تفسیر زمخشرى، و
دهها نظیر اینها، كه از مهمترین كتب جهان تسنن است، پر از سخنان پرمغز
پیشواى پنجم است و همه جا جمله: «قال محمد بن على» و یا «قال محمد الباقر»
به چشم مىخورد. (2)
كتب شیعه نیز در زمینههاى مختلف سرشار از سخنان و
احادیث حضرت باقر (علیه السلام) است و هر كس كوچكترین آشنایى با این كتابها
داشته باشد، این معنا را تصدیق مىكند.
امام باقر (علیه السلام) از نظر دانشمندان
آوازه
علوم و دانشهاى امام باقر ع چنان اقطار اسلامى را پر كرده بود كه لقب
«باقر العلوم» (گشاینده دریچههاى دانش و شكافنده مشكلات علوم) به خود
گرفته بود.
«ابن حجر هیتمى» مىنویسد: محمد باقر به اندازهاى گنجهاى
پنهان معارف و دانشها را آشكار ساخته، حقایق احكام و حكمتها و لطایف دانشها
را بیان نموده كه جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از
همینجاست كه وى را شكافنده و جامع علوم، و برافرازنده پرچم دانش
خواندهاند. (3)
«عبدالله بن عطأ» كه یكى از شخصیتهاى برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام بود، مىگوید:
«من
هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمد بن على
(ع) از نظر علمى حقیر و كوچك ندیدم. من «حكم بن عتیبه» را كه در علم و فقه
مشهور آفاق بود، دیدم كه در خدمت محمد باقر مانند كودكى در برابر استاد
عالیمقام، زانوى ادب بر زمین زده شیفته و مجذوب كلام و شخصیت او گردیده
بود.(4)
امام باقر ع در سخنان خود،اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده
از كلام خدا شاهد مىآورد و مىفرمود: «هر مطلبى گفتم، از من بپرسید كه در
كجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرفى كنم».(5)
شاگرادان مكتب امام باقر (علیه السلام)
حضرت
باقر ع شاگردان برجستهاى در زمینههاى فقه وحدیث و تفسیر و دیگر علوم
اسلامى تربیت كرد كه هر كدام وزنه علمى بزرگى به شمار مىرفت. شخصیتهاى
بزرگى همچون: محمد بن مسلم، زرارهبن اعین، ابو بصیر، برید بن معاویه عجلى،
جابربن یزید، حمران بن اعین، و هشام بن سالم از تربیت یافتگان مكتب آن
حضرتند.
پیشواى ششم مىفرمود: «مكتب ما و احادیث پدرم را چهار نفر زنده
كردند، این چهار نفر عبارتند از: زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن
معاویه عجلى. اگر اینها نبودند كسى از تعالیم دین و مكتب پیامبر بهرهاى
نمىیافت. این چند نفر حافظان دین بودند. آنان، از میان شیعیان زمان ما،
نخستین كسانى بودند كه با مكتب ما آشنا شدند و در روز رستاخیز نیز پیش از
دیگران به ما خواهند پیوست.»(6)
شاگردان مكتب امام باقر (علیه السلام) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در میدان رقابت علمى بر فقها و قضات غیر شیعى برترى داشتند.
شكافنده علوم و گشاینده درهاى دانش
آثار
درخشان علمى پیشواى پنجم و شاگردان برجستهاى كه مكتب بزرگ وى تحویل جامعه
اسلامى داد، پیشگویى پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) را عینیت بخشد.
راوى این پیشگویى «جابر بن عبدالله انصارى» شخصیت معروف صدر اسلام است.
جابر كه یكى از یاران بزرگ پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) و از علاقهمندان خاص خاندان نبوت است، مىگوید:
روزى
پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) به من فرمود: «بعد از من شخصى از
خاندان مرا خواهى دید كه اسمش اسم من و قیافهاش شبیه قیافه من خواهد بود.
او درهاى دانش را به روى مردم خواهد گشود».
پیامبر اسلام (صلی الله علیه
واله) هنگامى كه پیشگویى را فرمود كه هنوز حضرت باقر (علیه السلام) چشم به
جهان نگشوده بود. سالها از این جریان گذشت، زمان پیشواى چهارم رسید. روزى
جابر از كوچههاى مدینه عبور مىكرد، چشمش به حضرت باقر افتاد. وقتى دقت
كرد، دید نشانه هایى كه پیامبر (صلی الله علیه واله) فرموده بود، عینا در
او هست.
پرسید اسم تو چیست ؟
گفت: اسم من محمد بن على بن الحسین است.
جابر بوسه بر پیشانى او زد و گفت: جدت پیامبر به وسیله من به تو سلام رساند!
جابر
از آن تاریخ، به پاس احترام پیامبر (صلی الله علیه واله) و به نشانه عظمت
امام باقر (علیه السلام) هر روز دوبار به دیدار آن حضرت مىرفت، او در مسجد
پیامبر میان انبوه جمعیت مىنشست (و در پاسخ بعضى از مغرضین كه از كار وى
خردهگیرى مىكردند) پیشگویى پیامبراسلام را نقل مىكرد.
یك نكته
در
اینجا تذكر این نكته لازم است كه جریان دیدار جابر با امام باقر (علیه
السلام) و ابلاغ سلام پیامبر به آن حضرت، ضمن روایات مختلف و مضمونهاى
مشابه در كتابهاى: رجال كشى، كشف الغمه، امالى صدوق، امالى شیخ طوسى،
اختصاص مفید و امثال اینها نقل شده است.
این روایات از دو نظر متناقض به نظر مىرسند:
نخست:
از این جهت كه طبق مفاد بعضى از آنها، جابر امام باقر (علیه السلام) را در
یكى از كوچههاى مدینه دیده است، و طبق بعضى دیگر، در خانه امام چهارم، و
مطابق دسته سوم، حضرت باقر نزد جابر رفته و در آنجا، جابر حضرت را شناخته
است.
دوم: در بعضى از این روایات، تصریح شده است كه جابر در آن هنگام
نابینا شده بود، ولى در برخى دیگر آمده است كه جابر با دقت قیافه امام
پننجم را نگاه و وارسى كرد. بدیهى است كه این موضوع با نابینایى جابر
سازگار نیست.
در پاسخ تناقض نخست باید گفت كه، در یك نظر دقیق، منافاتى
میان این احادیث نیست، زیرا قرائن نشان مىدهد كه جابر روى اخلاص و ارادت
خاصى كه به خاندان پیامبر داشت، پیشگویى و ابلاغ سلام پیامبر را تكرار
مىكرد و مىخواست از این طریق عظمت امام باقر (علیه السلام) بهتر روشن
گردد، بنابراین چه اشكالى دارد كه این جریان چند بار و در محلها و
مناسبتهاى مختلف تكرار شده باشد؟
اما در پاسخ تناقض دوم این است كه شاید
آن دسته از روایات كه حاكى از دیدن و نگاه كردن جابر است، مربوط به قبل از
نابینایى او بوده است چنانكه شیخ مفید از امام باقر (علیه السلام) نقل
مىكند كه حضرت فرمود: نزد جابر بن عبدلله انصارى رفتم و به او سلام كردم.
جواب سلام مرا داد و پرسید: كى هستى؟ و این بعد از نابینایى او
بود...(7)نظیر این حدیث را سبط ابن جوزى نیز نقل كرده است. (8)
اوضاع و شرائط سیاسى و اجتماعى
گفتیم
كه امام باقر (علیه السلام) با پنج تن از خلفاى اموى معاصر بود. اینك
ویژگیهاى هر یك از آنها را در امر حكومت و اداره جامعه مورد بررسى قرار
مىدهیم تا روشن شود كه امام باقر (علیه السلام) در چه شرائط اجتماعى و
سیاسى زندگى مىكرده است؟
ولید بن عبدالملك
ولید بن عبدالملك
نخسیتن خلیفه معاصر امام پنجم بود و چون پیرامون ویژگیهاى او ضمن
زندگینامه امام سجاد توضیح دادیم، در اینجا فقط اضافه مىكنیم كه:
دوران
خلافت ولید: دوره فتح و پیروزى مسلمانان در نبرد با كفار بود. در زمان او
قلمرو دولت اموى از شرق و غرب وسعت یافت. ولید در نتیجه آرامشى كه در عصر
وى بر كشور حكمفرما بود، توانست دنباله فتوحاتى را كه در عصر خلفاى سابق
انجام یافته بود،بگیرد. به همین جهت قلمرو حكومت وى از طرف شرق و غرب توسعه
یافت و بخشهایى از هند، و نیز كابل و كاشمر و طوس و مناطق مختلف و وسیع
دیگر، به كشور پهناور اسلامى پیوست و دامنه فتوحات او تا اندلس امتداد یافت
و قشون امپراتورى اندلس از نیروهاى تحت فرماندهى «موسى بن نصیر»، فرمانده
سپاه اسلام، شكست خوردند و این كشور به دست مسلمانان افتاد.(9)
سلیمان بن عبدالملك
دوران
خلافت «سلیمان بن عبدالملك» كوتاه مدت بود، به طورى كه مدت سه سال بیشتر
طول نكشید. (10) سلیمان در آغاز خلافت، از خود نرمش نشان داد و به محض
رسیدن به قدرت، درهاى زندانهاى عراق را گشود و هزاران نفر زندانى بیگناه را
كه حجاج بن یوسف در بند اسارت و حبس كشیده بود، آزاد ساخت و عمال و
ماموران مالیات حجاج را از كار بركنار كرد و بسیارى از برنامههاى ظالمانه
او را لغو نمود.
آتش انتقامجویى
اقدام سلیمان در آزاد ساختن
زندانیان بیگناه عراق دولت مستعجل بود، او بعداً این روش خود را عوض كرد و
روى حسابهاى شخصى و تحت تاثیر احساسات انتقامجویانه، دست به ظلم و جنایت
آلود. او با انگیزه تعصبات قبیلگى، افراد قبایل «مضرى» را زیر فشار قرار
داد و از رقباى آنان یعنى قبایل یمنى (قحطانى) پشتیبانى كرد.(11)نیز عدهاى
از سرداران سپاه و رجال بزرگ را به قتل رسانید، و «موسى بن نصیر» و «طارق
بن زیاد»، دو قهرمان دلیر و فاتح اندلس، را مورد بیمهرى قرار داده طرد
كرد.(12)
مولف كتاب «تاریخ سیاسى اسلام» مىنویسد:
«سلیمان درباره
والیان خود، نظریات خصوصى اعمال مىكرد: بعضى را مورد توجه قرار مىداد و
براى از میان بردن بعضى دیگر نقشه مىكشید. از جمله كسانى كه سلیمان با
آنها دشمنى داشت «محمد بن قاسم» والى «هند»، «قتبیه بن مسلم» والى «ماورأ
النهر» و «موسى بن نصیر» والى اندلس بود». (13)و این دشمنیها همه از
انگیزههاى شخصى و رقابتهاى قبیلگى سرچشمه مىگرفت كه متاسفانه فرصت توضیح
بیشتر در این زمینه در اینجا نیست.
فساد دربار خلافت
سلیمان
بن عبدالملك مردى فوق العاده حریص، پرخوار، شكمباره، خوشگذران، و تجمل
پرست بود. او به اندازه چند نفر عادى غذا مىخورد! و سفرهاى وى همیشه رنگین
و اشرافى بود. او لباسهاى پر زرق و برق و گرانقیمت و گلدوزى شده مىپوشید و
در این باره به قدرى افراط مىكرد كه اجازه نمىداد خدمتگزاران و حتى
ماموارن آبدار خانه دربار خلافت نیز با لباس عادى نزد او بروند، بلكه آنان
مجبور بودند هنگام شرفیابى! لباس گلدوزى شده و رنگین بپوشند! تجمل پرستى
دربار خلافت كم كم به سایر شهرها سرایت كرد و پوشیدن این گونه لباسها در
یمن و كوفه و اسكندریه نیز در میان مردم معمول گردید.(14)
عمر بن عبدالعزیز
با
آنكه طبق وصیت «عبدالملك بن مروان» (پدر سلیمان) ولیعهد سلیمان، برادرش
«یزید بن عبدالملك» بود، اما هنگامى كه سلیمان بیمار شد و دانست مرگ او فرا
رسیده، به عللى عمر بن عبدالعزیز را براى جانشینى خود تعیین كرد.
پس از مرگ سلیمان، هنگامى كه خلافت عمربن عبدالعزیز در مسجد اعلام شد، حاضران از این انتخاب استقبال نموده با وى بیعت كردند.(15)
عمر
بن عبدالعزیز كه مواجه با وضع پریشان تودهها و شاهد امواج خشم و تنفر
شدید مردم از دستگاه خلافت بنى امیه بود، از آغاز كار، در مقام دلجویى از
محرومان و ستمدیدگان برآمد و طى بخشنامهاى به استانداران و نمایندگان
حكومت مركزى در ایالات مختلف چنین نوشت:
«مردم دچار فشار و سختى و
دستخوش ظلم و ستم گشتهاند و آیین الهى در میان آنها وارونه اجرا شده است.
زمامداران و فرمانروایان ستمگر گذشته، با مقررات و بدعتهایى كه اجرا
نمودهاند، كمتر در صدد اجراى حق و رفتار ملایم و عمل نیك بوده و جان مردم
را به لب رساندهاند. اینك باید گذشتهها جبران گردد و این گونه اعمال
متوقف شود.
از این پس هر كس عازم حج باشد،باید مقررى او را از بیت المال
زودتر بپردازید تا رهسپار سفر شود، هیچ یك از شما حق ندارید پیش از مشاوره
با من، كسى را كیفر كنید، دست كسى را ببرید یا احدى را به دار
بیاویزید.»(16)
مبارزه با فساد و تبعیض
علاوه بر
این، عمر بن عبدالعزیز پس از استقرار حكومت خود، اسبها و مركبهاى دربار
خلافت را به مزایده علنى گذاشت و پول آنها را به صندوق بیت المال ریخت و به
همسر خود «فاطمه»، دختر عبدالملك، دستور داد تمام جواهرات و اموال و
هدایاى گرانبهایى را كه پدر و برادرش از بیت المال به اوبخشیده بودند، به
بیت المال برگرداند اگر دل از آنها بر نمىكند، خانه او را ترك گوید.
فاطمه اطاعت كرده تمام جواهرات و زیور آلاتى را كه متعلق به بیت المال بود،
تحویل داد.(17)
عمر بن عبدالعزیز نه تنها همسر خود را با قانون عدل و
داد آشنا كرد و حق مردم را از او گرفت، بلكه تمام اموال و دارایى و مستغلات
و لباسهاى گرانبهاى سلیمان بن عبدالملك را فروخت و پول آنها را كه بالغ بر
بیست و چهار هزار دینار شده بود، به بیت المال برگردانید.(18)
عمر بن
عبدالعزیز كه اصلاحات اجتماعى و مبارزه با فساد را بدین گونه از خانه خود و
دستگاه خلیفه قبلى شروع كرده بود، شعاع مبارزه را وسعت داد و بنى امیه و
عموزادگان خود را به پاى حساب كشید و به آنها فرمان داد كه اموال عمومى را
كه تصاحب كردهاند، به بیت المال پس بدهند. او با قاطعیت تمام، كلیه اموالى
را كه بنى امیه بزور از مردم گرفته بودند، از آنها باز ستاند و به صاحبان
آنها تحویل داد و دست امویان را تا حد زیادى از مال و جان مردم كوتاه
كرد.(19)
این موضوع بر بنى امیه گران آمد و بر ضد عمر بن عبدالعزیز
تحریكاتى نمودند. در همین زمینه عدهاى از نزدیكان با او دیدار كرده گفتند:
آیا نمىترسى كه قومت بر ضد تو شوریده حكومت تو را واژگون سازند؟
عمر گفت: من غیر از حساب روز قیامت، از هیچ چیز دیگر نمىترسم، (آیا مرا از كودتا مىترسانید؟!)(20)
سب على (علیه السلام) ممنوع!
چنانكه
دیدیم عمر بن عبدالعزیز- در قیاس با دیگر خلفاى اموى - مردى نسبتا دادگر
بود و هر چند به خاطر عدم امضاى حكومت او از سوى جانشینان معصوم پیامبر، وى
نیز از جرگه طاغوتیان شمرده مىشود، اما به هر حال با بسیارى از مظالم
اسلاف خویش در افتاد و حكومتش خالى از خدمت نبود. اما در میان این خدمات،
مهمترین خدمت او به اسلام بلكه به انسانیت، كه در كارنامه حكومت و زندگى او
درخشش خاصى دارد، از میان برداشتن بدعت سبّ امیر مومنان (علیه السلام)
است. او با این اقدام خود یك بدعت ننگین ریشه دار 69 ساله را از میان
برداشت و خدمت بزرگى به شیعیان بلكه به جهان انسانیت انجام داد.
این
بدعت، میراث شوم معاویه بود، معاویه كه پس از شهادت امیر مومنان (علیه
السلام) (در سال 40 هجرى) كاملا بر اوضاع مسلط شده بود، تصمیم گرفت با
ایجاد تبلیغات و شعارهاى مخالف، على (علیه السلام) را به صورت منفورترین
مرد عالم اسلام!! معرفى كند. او براى این كار، از یك سو، دوستداران و
پیروان امیر مومنان (علیه السلام) را زیر فشار قرار داد و با زور شمشیر و
سرنیزه از نقل فضایل و مناقب امیر مومنان (علیه السلام) بشدت جلوگیرى كرد و
اجازه نداد حتى یك حدیث، یك حكایت، و یا یك شعر در مدح على (علیه السلام)
نقل و گفته شود. و از طرف دیگر، براى آنكه چهره درخشان على (علیه السلام)
را وارونه جلوه دهد، محدثان و جیره خواران دستگاه حكومت اموى را وادار نمود
احادیثى بر ضد على (علیه السلام) جعل كنند! و از این رهگذر احادیث بیشمارى
جعل شد و در میان مردم شایع گردید!
معاویه به این هم اكتفا نكرد، بلكه
دستور داد در سراسر كشور پنهاور اسلامى در روزهاى جمعه بر فراز منابر، لعن
و دشنام على (علیه السلام) را ضمیمه خطبه كنند!
این بدعت شوم، رایج و
عملى گردید و در افكار عمومى اثر بخشید و به صورت امر ریشه دارى در آمد به
طورى كه كودكان با كینه على (علیه السلام) بزرگ شدند و بزرگترها با احساسات
ضد على (علیه السلام) از دنیا رفتند!
بعد از معاویه، خلفاى دیگر اموى
نیز این روش را دامه دادند و این بدعت تا اواخر سده اول هجرى كه عمر بن
عبدالعزیز به خلافت رسید، ادامه داشت.(21)
شعاع تاثیر یك آموزگار
در
اینجا جاى این سوال باقى است كه انگیزه «عمر بن عبدالعزیز» از این كار چه
بود و چه عاملى باعث شد كه در میان خلفاى اموى، تنها او به این اقدام بزرگ
دست بزند؟
پاسخ این سوال این است كه دو حادثه بظاهر كوچك در دوران كودكى
عمر بن عبدالعزیز اتفاق افتاد كه مسیر فكر او را كه تحت تاثیر افكار عمومى
قرار گرفته بود، تغییر داد و بشدت دگرگون ساخت. در واقع از آن روز بود كه
این حادثه بزرگ زمان خلافت اوپایه ریزى شد.
حادثه نخست زمانى رخ داد كه
وى نزد استاد خود «عبیدالله» كه مردى خداشناس و با ایمان و آگاه بود، تحصیل
مىكرد. یك روز عمر با سایر كودكان همسال خود كه از بنى امیه و منسوبین
آنان بودند، بازى مىكرد. كودكان، در حالى كه سرگرم بازى بودند، طبق معمول
به هر بهانه كوچك على (علیه السلام) را لعن مىكردند. عمر نیز در عالم
كودكى با آنها همصدا مىشد. اتفاقاً در همان هنگام آموزگار وى كه از كنار
آنها مىگذشت، شنید كه شاگردش نیز مثل سایر كودكان، على (علیه السلام) را
لعن مىكند. استاد فرزانه چیزى نگفت و به مسجد رفت. هنگام درس شد و عمر
براى فراگرفتن درس، به مسجد رفت. استاد تا او را دید، مشغول نماز شد. عمر
مدتى نشست و منتظر شد تا استاد از نماز فارغ شود، اما استاد نماز را بیش از
حد معمول طول داد. شاگرد خردسال احساس كرد كه استاد از او رنجیده است و
نماز بهانه است. آموزگار، پس از فراغت از نماز، نگاه خشم آلودى به وى
افكنده گفت:
- از كجا مىدانى كه خداوند پس از آنكه از اهل «بدر» و
«بیعت رضوان» راضى شده بود، بر آنها غضب كرده و آنها را مستحق لعن
شدهاند؟(22)
- من چیزى در این باره نشیندهام.
- پس به چه علت على (علیه السلام) را لعن مىكنى؟
- از عمل خود عذر مىخواهم و در پیشگاه الهى توبه مىكنم وقول مىدهم كه دیگر این عمل را تكرار نكنم/
سخنان
منطقى و موثر استاد، كار خود را كرد و او را سخت تحت تاثیر قرار داد. پسر
عبدالعزیز از آن روز تصمیم گرفت دیگر نام على (علیه السلام) را به زشتى
نبرد. اما باز در كوچه و بازار و هنگام بازى با كودكان، همه جا مىشنید
مردم بى پروا على (علیه السلام) را لعن مىكنند تا آنكه حادثه دوم اتفاق
افتاد و او را در تصمیم خود استوار ساخت.
اعتراف بزرگ
حادثه
از این قرار بود كه پدر عمر از طرف حكومت مركزى شام، حاكم مدینه بود و در
روزهاى جمعه طبق معمول، ضمن خطبه نماز جمعه، على (علیه السلام) را لعن
مىكرد و خطبه را با سب آن حضرت به پایان مىرسانید.
روزى پسرش عمر به وى گفت:
-
پدر! تو هر وقت خطبه مىخوانى، در هر موضوعى كه وارد بحث مىشوى داد سخن
مىدهى و با كمال فصاحت و بلاغت از عهده بیان مطلب بر مىآیى، ولى همینكه
نوبت به لعن على مىرسد، زبانت یك نوع لكنت پیدا مىكند، علت این امر چیست؟
- فرزندم! آیا تو متوجه این مطلب شدهاى؟
- بلى پدر!
-
فرزندم! این مردم كه پیرامون ما جمع شدهاند و پاى منبر ما مىنشینند، اگر
آنچه من از فضایل على (ع) مىدانم بدانند، از اطراف ما پراكنده شده دنبال
فرزندان او خواهند رفت!
عمر بن عبدالعزیز كه هنوز سخنان استاد در گوشش
طنین انداز بود، چون این اعتراف را از پدر خود شنید، سخت تكان خورد و با
خود عهد كرد كه اگر روزى به قدرت برسد، این بدعت را از میان بردارد. لذا به
مجرد آنكه در سال 99 هجرى به خلافت رسید، به آرزوى دیرینه خود جامه عمل
پوشانید و طى بخشنامهاى دستور داد كه در منابر به جاى لعن على (علیه
السلام) آیه: «انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان و ایتأ ذى القربى و ینهى عن
الفحشأ و المنكر و البغى یعظكم لعلكم تذكرون (23)تلاوت شود. این اقدام با
استقبال مردم روبرو شد و شعرا و گویندگان این عمل را مورد ستایش قرار
دادند.(24)
باز گرداندن فدك به فرزندان حضرت فاطمه (علیه السلام)
اقدام
بزرگ دیگرى كه عمر بن عبدالعزیز در جهت رفع ظلم از ساحت خاندان پیامبر
(صلی الله علیه واله) به عمل آورد، بازگرداندن فدك به فرزندان حضرت فاطمه
(سلام الله علیها)، دختر گرامى پیامبر اسلام (ص) بود.
فدك در تاریخ
اسلام داستان تلخ و پرماجرایى دارد كه جاى بحث آن در اینجا نیست، اما بطور
اجمال، سیرتاریخى آن از این قرار است كه پیامبر، آن را در زمان حیات خود به
دخترش فاطمه (س) بخشید و پس از رحلت پیامبر (ص) ابوبكر، بزور آن را از
فاطمه زهرا گرفت و جز اموال دولتى اعلام كرد و از آن زمان به وسیله خلفاى
وقت، دست به دست مىگشت تا آنكه معاویه در زمان حكومت خود، آن را به مروان
بخشید، مروان نیز به پسرش «عبدالعزیز» اهدأ كرد، پس از مرگ عبدالعزیز فدك
به فرزندش عمر بن عبدالعزیز منتقل گردید. عمر بن عبدالعزیز، آن را به
فرزندان حضرت فاطمه تحویل داد و گفت: فدك مال آنها است و بنى امیه حقى در
آن ندارد. ولى متاسفانه پس از مرگ او، كه یزید بن عبدالملك به خلافت رسید،
مجددا فدك را از سادات فاطمى پس گرفت و تیول بنى امیه قرار داد! (25)
«صدوق»
در كتاب «الخصال» نقل مىكند كه عمر بن عبدالعزیز فدك را در جریان سفر به
مدینه در دیدارى كه با حضرت باقر (علیه السلام) داشت، به او مسترد كرد.(26)
گویا
با توجه به این گونه خدمات عمر در رفع برخى مظالم از خاندان پیامبر (صلی
الله علیه واله) بود كه امام باقر (علیه السلام) مىفرمود: «عمر بن
عبدالعزیز نجیب دودمان بنى امیه است...»(27)
حكومت عمر بن عبدالعزیز، در حدود دو سال، طول كشید، گفتهاند بنى امیه او را مسموم كردند و به هلاكت رساندند.(28)
ممنوعیت نوشتن حدیث
به
دنبال انحرافهاى عمیقى كه پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه واله) در
جامعه اسلامى به وقوع پیوست، حادثه اسفانگیز دیگرى نیز رخ داد كه آثار شوم
و زیانبار آن مدتها بر جهان اسلام سنگینى مىكرد و آن عبارت از جلوگیرى از
نقل و نوشتن و تدوین «حدیث» بود.
با آنكه حدیث و گفتار پیامبر (صلی
الله علیه واله) بعد از قرآن مجید در درجه دوم اهمیت قرار گرفته است و پس
از كتاب آسمانى بزرگترین منبع فرهنگ اسلامى به شمار مىرود، و اصولاً این
دو، از هم قابل تفكیك نمىباشند، خلیفه اول و دوم به مخالفت با نقل وتدوین
حدیث برخاستند و به بهانههاى پوچ و بى اساس، و در واقع با انگیزههاى
سیاسى از هر گونه فعالیت مسلمانان در زمینه نقل و كتابت حدیث بشدت جلوگیرى
نمودند.
ابوبكر گفت: از رسول خدا چیزى نقل نكنید و اگر كسى از شما
درباره مسئلهاى پرسید، بگویید كتاب خدا (قرآن) در میان ما و شما است،
حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمارید.(29)
خلیفه دوم براى جلوگیرى از
نوشتن احادیث پیامبر (صلی الله علیه واله) طى بخشنامهاى به تمام مناطق
اسلامى نوشت: «هر كس حدیثى از پیامبر (صلی الله علیه واله) نوشته، باید آن
را از بین ببرد».(30)
وى تنها به صدور این بخشنامه اكتفا نكرد، بلكه به
تمام یاران پیامبر (صلی الله علیه واله) و حافظان حدیث اكیداً هشدار داد كه
از نقل و كتابت حدیث خوددارى كنند!
«قرظه بن كعب»، یكى از یاران مشهور
پیامبر، مىگوید: هنگامى كه عمر ما را به سوى عراق روانه مىكرد، خود
مقدارى با ما راه آمد و گفت: آیا مىدانید چرا شما را بدرقه كردم؟ گفتیم:
لابد خلیفه براى احترام ما كه یاران پیامبریم، قدم رنجه كردهاند! گفت:
گذشته از احترام شما، براى این جهت شما را بدرقه نمودم كه مطلبى را به شما
توصیه كنم تا به پاس پیاده روى و بدرقهام آن را انجام دهید.
آنگاه
افزود: شما به منطقهاى مىروید كه مردم آنجا، با زمزمه تلاوت قرآن، فضاى
مسجد و محفل خود را پر كردهاند، توصیه من به شما این است كه آنها را به
حال خود واگذارید و مردم را با احادیث، مشغول نسازید و با نقل حدیث، از
خواندن قرآن باز ندارید، قرآن را پیراسته از هر سخن و حدیثى براى مردم
بخوانید و از پیامبر (صلی الله علیه واله) كمتر حدیث به میان آورید، من نیز
در این كار با شما همكارى خواهم كرد!
وقتى كه «قرظه» به محل ماموریت
خود وارد شد، به او گفتند: براى ما حدیث نقل كن. وى جواب داد: خلیفه ما را
از نقل حدیث باز داشته است. (31)
عمر در دوران خلافتش یك بار تصمیم گرفت
كه احادیث پیامبر را بنویسد، آنگاه به منظور تظاهر به آزادى، موضوع را با
مردم در میان نهاد و پس از یك ماه اندیشیدن، راه چاره را یافت و به مردم
اعلام كرد: «امتهاى گذشته را به یاد آوردم كه با نوشتن بعضى كتابها و توجه
زیاد به آنها از كتاب آسمانى خود باز ماندند، لذا من هرگز كتاب خدا (قران)
را با چیزى درهم نمىآمیزم»(32)
خلیفه در این باره تنها به سفارش و
تاكید اكتفا نمىكرد، بلكه هر كس را كه اقدام به نقل حدیثى مىنمود. بشدت
مجازات مىكرد، چنانكه روزى به «ابن مسعود» و «ابودردأ» و «ابوذر»، كه هر
سه از شخصیتهاى بزرگ صدر اسلام بودند، گفت: این حدیثها چیست كه از پیامبر
(صلی الله علیه واله) نقل مىكنید؟ و آنگاه آنها را زندانى كرد، این سه تن
تا هنگام مرگ عمر در زندان به سر مىبردند! (33)
این گونه كیفرها و سختگیریها باعث شد كه سایر مسلمانان نیز جرأت نقل و كتابت حدیث را نداشته باشند/
زیان جبران ناپذیر
این
محدودیتها باعث شد كه احادیث نبوى در سینه حافظان حدیث بماند و مسلمانان
از این منبع بزرگ فرهنگ اسلامى مدتها محروم گردند، به حدى كه «شعبى»
مىگوید: «یك سال با پسر عمر همنشین بودم، از وى براى نمونه حتى یك حدیث از
پیامبر نشنیدهام!» (34)
و «سائب بن یزید» مىگوید: از مدینه تا مكه با «سعد بن مالك» همسفر بودم، در طول سفر حتى یك حدیث از پیامبر ص نقل نكرد!»(35)
این
ممنوعیت چنان اثر شومى در جامعه به جا گذاشت كه «عبدالله بن عمر» با آنكه
به دستور پیامبر احادیث آن حضرت را ضبط كرده بود، بر اثر بخشنامه خلیفه،
آنچنان كتاب خود را پنهان ساخت كه هرگز در كتب حدیث نامى از كتاب وى به چشم
نمىخورد!
ناگفته پیداست زیانهایى كه از این ممنوعیت متوجه اسلام
گردید، قابل جبران نبود، زیرا كتابت احادیث پیامبر (صلی الله علیه واله)
قریب صد سال متروك گشت و آن كلمات بلند در میان مسلمانان مورد مذاكره قرار
نگرفت. از همه بدتر آنكه عدهاى مزدور و دورغ پرداز، از این فرصت استفاده
نموده مطالب دروغ و بى اساس را به نفع حكومتها و زمامداران وقت به صورت
حدیث جعل كردند ؛ زیرا وقتى مدرك منحصر به حافظهها و شنیدن از افراد
گردید، طبعا همه كس مىتوانست همه گونه ادعایى بنماید، چون نه كتابى در كار
بود، نه دفترى و نه حسابى! پیدااست كه در چنین شرائطى، دهها ابوهریره به
وجود آمده براى بهره برداریهاى نامشروع، خود را محدث واقعى جا مىزدند!
این
وضع تا اواخر قرن اول هجرى، یعنى تا زمان خلافت «عمر بن عبدالعزیز»
(99-101)، ادامه یافت. عمر بن عبدالعزیز با یك اقدام شجاعانه این بدعت شوم
را از میان برداشت و مردم را به نقل و تدوین حدیث تشویق كرد. او طى
بخشنامهاى، به منظور ترغیب و تشویق دانشمندان و راویان به این كار، چنین
نوشت:
«انظروا حدیث رسول الله فاكتبوه فانى خفت دروس العلم و ذهاب
اهله»: (احادیث پیامبر را جمع آورى كرده بنویسید، زیرا بیم آن دارم كه
دانشمندان و اهل حدیث از دنیا بروند و چراغ علم خاموش گردد).
بنا به نقل «بخارى»، عمر بن عبدالعزیز نامهاى مشابه مضمون فوق از شام به «ابى بكر بن حزم»، كه از طرف وى حاكم مدینه بود، نوشت.(36)
ولى
این آغاز كار بود و مدتها لازم بود تا یك قرن عقب افتادگى جبران گردد و
احادیث پیامبر (صلی الله علیه واله) احیا شود و آنچه در حافظهها بود،
طبعاً آمیخته به برخى تحریفهاى عمدى یا سهوى، روى كاغذ بیابد.
از آنجا
كه دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز كوتاه بود، این برنامه بسرعت پیشرفت نكرد،
زیرا پس از او «یزید بن عبدالملك» و «هشام بن عبدالملك» زمام امور را در
دست گرفتند و چیزى كه در حكومت آنها مطرح نبود، دلسوزى به حال اسلام و
مسلمانان بود.
بعضى نوشتهاند: نخستین كسى كه به امر عمر بن عبدالعزیز احادیث را جمع كرد، محمد بن مسلم بن شهاب زهرى بود.(37)
البته
باید توجه داشت كه گر چه از زمان عمر بن عبدالعزیز نقل وكتابت حدیث آزاد
شد، اما از یك طرف احادیث مجعول دوران فترت كتابت حدیث وارد مجموعههاى
حدیثى شد و از طرف دیگر محدثان رسمى و طرفدار حكومت از نقل احادیثى كه به
نحوى به نفع اهل بیت و شیعه تمام مىشد خوددارى كرده آنها را كتمان نمودند.
توجهات بى اساس
دراینجا
سوالى پیش مىآید و آن این است كه علت ممنوعیت نقل و ضبط حدیث چه بود و
خلیفه دوم به چه مجوزى چنین بخشنامهاى را صادر كرد؟ در صورتى كه همه
مىدانیم احادیث (گفتار پیامبر) مانند قرآن حجت بوده و پیروى از آن بر همه
مسلمانان واجب است و قران درباره كلیه مطالبى كه پیامبر (صلی الله علیه
واله) مىفرمود (اعم از قرآن كه گفتار خدا است و حدیث كه الفاظ آن از خود
پیامبر (صلی الله علیه واله) ولى مفاد آن مربوط به جهان وحى مىباشد)
مىفرماید: «هرگز پیامبر (صلی الله علیه واله) در گفتار خود از روى هوى و
هوس سخن نمىگوید و هر چه بگوید، طبق وحى الهى است» (38)
از این گذشته
خداوند صراحتاً سخنان و دستورهاى پیامبر را براى مسلمانان حجت قرار داده و
فرموده است «و آنچه را پیامبر براى شما آورده بگیرید و اجرا كنید و از آنچه
نهى كرده خوددارى كنید». (39)
«عبدالله بن عمر»از پیامبر (صلی الله
علیه واله) نقل مىكند كه حضرت با اشاره به دو لب خود به من فرمود:«اى
فرزند عمر سوگند به خدایى كه جانم در دست اوست جز حق چیزى از میان این دو،
بیرون نمىآید، آنچه مىگویم بنویس».(40)
آیا با اهمیتى كه احادیث
پیامبر (صلی الله علیه واله) دارد و از راههاى مهم و مطمئن آشنایى مردم با
حقیقت اسلام به شمار مىرود، شایسته بودكه خلیفه دوم براى جلوگیرى از نوشتن
احادیث پیامبر (صلی الله علیه واله) به تمام مناطق اسلامى بخشنامه كرده
بنویسد:«هر كس حدیثى از پیامبر (صلی الله علیه واله) نوشته، باید از بین
ببرد»؟! آیا این بخشنامه با روح اسلام، كه همواره طرفدار توسعه و گسترش علم
و دانش است، سازگار است؟!
در پاسخ این سوال، طرفداران دستگاه خلافت به
دست و پا افتاده، براى اقدام خلیفه از پیش خود فلسفهاى تراشیده و ادعا
مىكنند كه ابوبكر گفت: علت جلوگیرى از نقل احادیث پیامبر (صلی الله علیه
واله) این است كه احادیث، با آیات قران مجید آمیخته نشود (!)(41)
این
عذر به قدرى بى اساس است كه احتیاج به پاسخ ندارد، زیرا روزى كه پیامبر
اكرم بدرود زندگى گفت، تمام آیات و سورههاى قرآن مضبوط و معین شده بود و
نویسندگان وحى و قاریان قرآن با حافظههاى قوى خود تمام قرآن را حفظ كرده
بودند و آیات و سورههاى قرآن چنان معین و مشخص شده بود كه احدى نمىتوانست
حرفى را از قران بردارد یا حرفى را بر آن اضافه كند. آیا با این وضع،
نوشتن احادیث لطمهاى بر قرآن وارد مىساخت؟! بعلاوه، قرآن مجید ازنظر
فصاحت، بلاغت، روانى و سلاست، جذابیت و تركیب و جمله بندى طورى است كه هیچ
كلام و نوشتهاى به آن شباهت ندارد و هیچ كلامى، گرچه از نظر فصاحت به
عالیترین درجه برسد، قابل اشتباه با قرآن نیست.
سخنان امیر مومنان (ع)
در نهج البلاغه و خطبههاى خود پیامبر (صلی الله علیه واله) از نظر فصاحت و
سلاست و شیرینى در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد ولى هرگز قابل اشتباه با
قرآن نیست و آیاتى كه امیر مومنان (ع) ضمن خطبههاى خود آورده، مانند گوهر
درخشانى، در لابلاى سخنان على (علیه السلام) مىدرخشد و هر خوانندهاى كه
با تركیب كلام عرب آشنا باشد، در نخستین برخورد میان این دو فرق مىگذارد.
انگیزه سیاسى
قرائن
شهادت مىدهد كه صدور این بخشنامه انگیزه سیاسى داشته و منظور این بوده
است كه در پرتو ان، امتیاز بزرگى را كه آن روزها نصیب امیرمومنان (ع) شده
بود، از بین ببرند؛ زیرا امیرمومنان (ع) هنگامى كه پیامبر (صلی الله علیه
واله) در قید حیات بود، كتابهایى تالیف نموده بود كه در آنها احادیث پیامبر
(صلی الله علیه واله) و حقایقى راكه از آن حضرت در ابواب مختلف آموخته
بود، گردآورى بود.
آیا پیامبر (صلی الله علیه واله) از كتابت حدیث نهى فرموده بود؟
تاسف
اورتر این است كه برخى از محدثان، نهى از كتابت حدیث را به پیامبر اسلام
(صلی الله علیه واله) نسبت داده مىگویند: آن حضرت فرموده است: چیزى از طرف
من جز قرآن ننویسید و هركس چیزى از جز قرآن نوشته باید آن را از بین
ببرد.(42)
قرائنى شهادت مىدهد كه این مطلب بى اساس است، زیرا:
اولا
امیر مومنان (ع)، شاگرد ممتاز مكتب پیامبر، احادیث فراوانى از آن حضرت ضبط
كرده بود و نوشتههاى او دست به دست در میان ائمه (ع) مىگشت و اگر پیامبر
(صلی الله علیه واله) از نوشتن احادیث نهى مىكرد، هرگز على (علیه السلام)
با فرمان او مخالفت نمىنمود.
ثانیا، نامههاى مختلفى در مسائل
گوناگون، در احكام و فرائض و مرافعات و سیاسات، در زمان خود آن حضرت نوشته
شده و محدثان و تاریخ نویسان با اسناد و مدارك متقن، متن آنها را ضبط
كردهاند. تعداد انگشت شمارى از این نامهها مربوط به دعوت به اصل اسلام
است، ولى بسیارى از آنها پیرامون فصل خصومتها و تعیین حدود و كیفرهاى
اسلامى و بیان احكام و فرائض نگارش یافته است ؛ بنابراین چگونه مىتوان
باور نمود كه پیامبر (صلی الله علیه واله) از یك طرف از نوشتن غیر قرآن نهى
نماید، و از طرف دیگر 300 نامه، كه 216 عدد از آنها اكنون با تمام
خصوصیات در دسترس ماست، در برابر دیدگانش نوشته شود و با مخالفت او روبرو
نگردد؟!
شیعه پایه گذار تدوین حدیث
خوشبختانه
شیعیان از همان دوران حیات پیامبر اسلام در این زمینه كوششهاى فراوانى به
عمل آوردند و به پیروى از امیر مومنان (ع) در نقل و ضبط و تدوین حدیث
پیشگام شدند و آثار گرانبها و مجموعههاى ارزندهاى از اخبار و احادیث از
خود به یادگار گذاشتند.
على (ع) نخستین كسى بود كه احادیث رسول خدا را
جمع آورى كرد. پیامبر اسلام احادیثى را املا كرد و على (علیه السلام) آنها
رانوشت و به صورت یك كتاب تدوین شده در آورد. این كتاب پس از على ع در
اختیار ائمه ع بود تا آنكه به امام باقر (علیه السلام) منتقل گردید. روزى
«حكم بن عتیبه» آن را نزد امام باقر (علیه السلام) دید. وى در مسئلهاى با
حضرت باقر(علیه السلام) اختلاف نظر پیداكرده بود، حضرت آن كتاب را به وى
نشان داده حدیث مربوط به مسئله مورد اختلاف را در آن ارائه كرد و فرمود:
این، خط على (علیه السلام) و املاى رسول خدا است.(43) از این گذشته، امیر
مومنان (علیه السلام) كتاب دیگرى پیرامون «دیات» تدوین كرده بود كه «صحیفه»
نامیده مىشد و آن را (به صورت طومار) به شمشیر خود مىبست.
از آن
حضرت نقل شده است كه فرمود: «نزد ما كتابى نیست كه آن را بخوانیم، جز كتاب
خدا و این صحیفه». مطالب صحیفه شامل حكم شرعى زخمها و جراحات بوده است.(44)
گفتار
امیر مومنان (علیه السلام) درباره صحیفه، بروشنى نشان مىدهد كه در آن
زمان هیچ كتاب دیگرى غیر از قرآن نوشته بوده است و على (علیه السلام)
نخستین تدوین كننده حدیث و فقه است. سیوطى، على (علیه السلام) و فرزندش حسن
(علیه السلام) را جز طرفداران كتابت حدیث مىشمارد.(45)
اگر جامعه تسنن
بر اثر بدعت نهى از نوشتن حدیث، صد سال یا بیشتر، احادیث اسلامى را ضبط
نكردند، خوشبختانه جامعه تشیع در این راه پیشقدم شدند، زیرا در زمان خود
پیامبر (ص) غیر از على (علیه السلام) «ابو رافع» یكى از یاران آن حضرت كه
از دوستداران على (علیه السلام) نیز بود، كتابى به نام «السنن و الاحكام
والقضایا» نوشت (46)و احكام و سنن مخصوص در ابواب مختلف اسلام را مثل نماز و
روزه و زكات و حج و مرافعات گرد آورد و اگر ما این كتاب را نخستین كتاب
حدیث بدانیم كه توسط صحابه تدوین شده، مىتوانیم آن را نخستین كتاب فقهى از
این نوع نیز بشماریم. (47)
ابورافع هنگامى این كتاب را نوشت كه كتابت حدیث و گفتار پیامبر (صلی الله علیه واله) از نظر دستگاه خلافت، جرم بزرگى به شمار مىرفت.
پس
از ابورافع، نویسندگان شیعه در همان دوران فترت كتابت حدیث، به ضبط و
نوشتن احادیث اسلامى پرداختند و از این طریق سخنان پیشوایان خودرا از
دستبرد تحریف و دیگر آفات زمان حفظ نمودند. این برنامه از زمان امیر مومنان
(علیه السلام) تا زمان پیشواى پنجم ادامه داشت و در زمان حضرت باقر (علیه
السلام) پیشرفت درخشانى پیدا كرد، به طورى كه هنگام صدور دستور عمر بن
عبدالعزیز مبنى بر جمع آورى و تدوین حدیث، هر كدام از یاران و شاگردان
برجسته پیشواى پنجم، هزاران حدیث را در حفظ داشتند. (48)
«محمد بن
مسلم»، از شخصیتهاى بزرگ شیعه و راویان بسیار بلند پایه و با فضیلت، نمونه
بارزى از شاگردان برجسته پیشواى پنجم در فقه و حدیث است. او اهل كوفه بود و
طى چهار سال اقامت در شهر مدینه، پیوسته به محضر امام باقر (علیه السلام) و
بعد از او به خدمت امام صادق (علیه السلام) شرفیاب مىشد و از محضر آن
دوپیشواى بزرگ بهرهها مىاندوخت. وى مىگوید:
هر موضوعى كه به نظرم
مىرسید، از امام باقر ع مىپرسیدم و جواب مىشنیدم، به طورى كه سى هزار
حدیث از امام پنجم و شانزده حدیث از امام صادق (علیه السلام) فرا
گرفتم.(49)
محمد بن مسلم كتابى بنام «اربعمأْ مسئله» (چهار صد مسئله)
تالیف كرده بود كه گویا پاسخ چهار صد مسئلهاى باشد كه از پیشواى پنجم و
ششم شنیده بود. (50)
یكى دیگر از تربیت یافتنگان مكتب امام باقر (علیه
السلام) «جابر بن یزید جعفى» است. او نیز اهل كوفه بود و براى استفاده از
محضر امام باقر (علیه السلام) به شهر مدینه هجرت كرد و در پرتو استفاده از
مكتب پرفیض پیشواى پنجم، به مرابت عالى علمى نائل گردید. جابر، با استفاده
از علوم و دانشهاى سرشار پیشواى پنجم كتب و آثار متعددى از خود با یادگار
گذاشت كه شاهد دیگرى بر توجه شیعیان به مسئله تدوین حدیث و جمع آورى معارف
اسلامى است. كتب جابر به قرار زیراست:
1- كتاب تفسیر2-كتاب نوادر3- كتاب فضائل4-كتاب جمل 5- كتاب صفین. 6- كتاب نهروان.
7- كتاب مقتل امیر المومنین (ع) . 8-كتاب مقتل الحسین (ع) . (51) یزید بن عبدالملك
پس
از مرگ «عمر بن عبدالعزیز»، «یزید بن عبدالملك» روى كار آمد. یزید مردى
عیاش و خوش گذران و لاابالى بود و به هیچ وجه به اصول اخلاقى و دینى پایبند
نبود، از اینرو ایام خلافت او یكى از سیاهترین و تاریكترین ادوار حكومت
بنى امیه به شمار مىرود. در زمان حكومت وى هیچ فتح و پیروزى و هیچ حادثه
درخشانى در جامعه اسلامى اتفاق نیفتاد. او كه در زمان خلافت عمر بن
عبدالعزیز ولیعهد بود، چهره حقیقى و ماهیت خود را در وراى ظاهر فریبنده و
قیافه مقبولى پوشانده و از این رهگذر افكار عمومى را به سوى خود جلب كرده
بود. به همین جهت خلافت او نخست با استقبال مردم روبرو شد، خاصه آنكه وى در
نخستین روزهاى زمامدارى اعلام كرد كه برنامه خلیفه پیشین را ادامه خواهد
داد.
این وعده براى مردم كه طعم شیرین اجراى حق و عدالت را در زمان عمر
بن عبدالعزیز (ولو به طور نسبى و در مدتى كوتاه) چشیده بودند، نوید امید
بخشى بود، ولى طولى نكشید كه این انتظار مبدل به یاس و نومیدى گردید زیرا
پس از آنكه چند صباحى از زمامدارى وى گذشت، برنامه عوض شد و وعدههاى همه
پوچ از آب در آمد!
شهادت دروغین
یزید براى آنكه
سرپوشى بر اعمال نارواى خود بگذارد، و براى آنكه خود را از هر گونه گناه و
انحرافى تبرئه كند، با تمهیداتى، چهل نفر از رجال و پیرمردان را وادار
نمود تا به مصونیت او از گناه و عصیان شهادت بدهند، این عده شهادت دادند كه
هیچ گونه حساب و عذابى متوجه خلفا نیست! (52)
البته شهادت این عده به
این سادگى نبود، بلكه گوشهاى از سیاستهاى مزورانه بنى امیه به منظور تثبیت
حكومت خود به شمار مىرفت، زیرا بنى امیه براى تامین مقاصد سیاسى خود، یك
جمعیت فكرى مانند «مرجئه»(53)به وجود آورده بودند كه فعالیت فكرى آنها
وسیلهاى براى تثبیت پایههاى حكومت اموى زیر پوشش دین بود/
این گونه
جمعیتها، كه به استخدام حكومت اموى در آمده بودند، با یك سلسله تفسیرها و
توجیهات دینى، اعمال ضد اسلامى زمامداران اموى را توجیه مىكردند!
«ابن قتیبه دینورى» مىنویسد:
«یزید
ابتدأاً به خاطر اخلاق فریبنده خود، در میان قریش محبوبیت داشت و اگر پس
از رسیدن به خلافت، طبق روش عمر بن عبدالعزیز رفتار مىكرد، مردم از او
شكایت نمىكردند؛ ولى وى برخلاف انتظار همه، پس از رسیدن به قدرت، بكلى
تغییر روش داد و عیناً رفتار نامطلوب برادرش ولید را در پیش گرفت. رفتار او
موج نفرت مسلمانان را بر ضد او برانگیخت، به طورى كه مردم تصمیم گرفتند او
را از خلافت بركنار سازند. یزید به اندازهاى به حقوق و خواستههاى مردم
بى اعتنا بود كه حتى گروهى از قریش وعدهاى از بنى امیه نیز به اعمال او
اعتراض كردند/
یزید، به جاى آنكه به انتقادهاى مردم گوش داد. و در روش
خود تجدید نظر نماید، بر خشونت و سختگیرى خود افزود و عدهاى از اشراف قریش
و بزرگان بنى امیه را به اخلال در نظم عمومى و شورش و كودتا متهم كرد و به
عموى خود «محمد بن مروان»، دستور داد آنها را بازداشت نموده به زندان
افكند. این عده قریب دو سال در زندان ماندند، آنگاه محمد آنها را به وسیله
زهر مسموم نمود و همه را به قتل رسانید!
یزید غیر از این عده، تعداد سى
نفر از رجال قریش را دستگیر كرد و پس از آنكه مبالغ زیادى جریمه از آنان
گرفت و اموال و دارایى و مستغلاتشان را مصادره نمود، آنان را مورد آزار و
شكنجه سخت قرار داد و از هستى ساقط كرد، به طورى كه افراد مزبور در گوشه و
كنار شام و سایر نقاط پراكنده شده با فقر و تنگدستى به سر مىبردند.یزید به
این هم اكتفا نكرد، بلكه دستور داد تمام كسانى را كه با آنان تماس داشتند،
به اتهام همكارى با شورشیان و مخالفان حكومت، به دار كشیدند»! (54)
ساز و آواز و قمار
خلفاى
پیشین بنى امیه در اوقات فراغت خویش به اخبار جنگها و داستانهاى شجاعان
قدیم عرب و قصائد شعرا گوش مىدادند، ولى در زمان خلفاى بعدى و از آن جمله
«یزید بن عبدالملك» ساز و آواز جاى قصائد و اشعار را گرفت و در بزمهاى
شبانه دربار خلافت، به جاى قصائد حماسى شعرا و داستانهاى جنگى، ساز و آواز
رایج گردید/
هشام بن عبدالملك
هشام مردى بخیل، خشن، جسور، ستمگر،
بیرحم و سخنور بود. (55)او در جمع آورى ثروت و عمران و آبادى مىكوشید و در
زمان خلافتش بعضى از صنایع دستى رونق یافت ؛ لكن از آنجا كه وى شخصى بى
عاطفه و سختگیر بود، در دوران حكومت او، زندگى برمردم سخت شد و احساسات و
عواطف انسانى در جامعه روبه زوال رفت و رسم نیكوكارى و تعاون برچیده شد، به
طورى كه هیچ كس نسبت به دیگرى دلسوزى و كمك نمىكرد! (56)
نفوذ عناصر فاسد و منحرف
«سید
امیر على»، مورخ و دانشمند معروف، وضع اجتماعى - سیاسى آن روز جامعه
اسلامى را بخوبى ترسیم نموده اخلاق و رفتار هشام را به نحو روشنى تشریح
مىكند:
«با مرگ یزید دوم، خلافت به برادرش هشام رسید؛ لكن خلافت او
زمانى استقرار یافت كه آشوبها و نهضتهاى داخلى را سركوب نمود و آتش جنگهاى
خارجى را خاموش ساخت، زیرا در آن زمان، از طرف شمال، قبایل تركمن خزر به
دولت مركزى فشاروارد مىآوردند، و درشرق، رهبران عباسى مخفیانه سرگرم فراهم
ساختن مقدمات براى درهم شكستن پایههاى حكومت اموى بودند. در داخل كشور
نیز آتش خشم و كینه خوارج، كه مردمى دلیر و سلحشور بودند، شعله ور شده بود.
در
این كشمكشها، بهترین جوانان عرب، یا در جنگهاى داخلى كشته شدند و یا
قربانى سیاست بدبینى و حسادت دربار فاسد خلافت گشتند، زیرا در اثر اطمینان
كوركورانهاى كه خلیفه قبلى از وزرا و درباریان خود داشت، حكومت و قدرت به
دست افراد خود خواه و ناشایستى افتاده بود كه مردم را به خاطر عجر و
ناتوانى خود و سؤ اداره كشور متنفر ساخته بودند.
البته رجال بزرگ و
چهرههاى درخشان انگشت شمارى بودند كه با كمال همت و دلسوزى نسبت به دین و
آیین در میان مردم سست و كم فروغ شده و در میان درباریان و عوامل وابسته به
حكومت رو به زوال بود، زیرا آنان عموماً عناصرى بودند كه جز تامین منافع
خود، هیچ هدفى نداشتند.
در آن عصر خطیر، جامعه اسلامى نیازمند بازوى
توانایى بود كه كشتى متزلزل حكومت را از غرق شدن نجات بدهد، از اینرو طبعاً
هشام به مزایا و خصوصیاتى نیازمند بود كه بتواند در پرتو آن، با دشواریها و
مشكلاتى كه جامعه اسلامى را از هر طرف احاطه كرده بود، مقابله كند.
در
اینكه هشام بهتر از خلیفه قبلى (یزید) بود شكى نیست، زیرا در زمان هشام
دربار خلافت از عناصر ناپاك تصفیه شد، وقار و سنگینى جایگزین سبكسرى و
بوالهوسى گردید، و جامعه از وجود افراد طفیلى كه سربار جامعه بودند پیراسته
گشت.
ولى سختگیرى بیش از اندازه هشام، به سرحد خشونت رسید و صرفه
جوییهاى وى جنبه بخل یافت و بعضى از كمبودهاى اخلاقى و انسانى وى اوضاع را
بدتر كرد، زیرا او فردى كوتاه فكر و مستبد و شكاك و بدبین بود، از اینرو،
به هیچ كس اعتماد نمىكرد، بلكه براى خنثى كردن توطئههایى كه بر ضد او
چیده مىشد، به عملیات مكارانه و جاسوسى متوسل مىشد و از انجا كه آدم زود
باورى بود،با یك بدگویى و سؤ ظن بهترین رجال كشور را از بین مىبرد. این
بدبینى افراطى باعث شد كه عزل و نصب متوالى و بیش از حد فرمانروایان و حكام
شهرستانها، نتایج فوق العاده به بار آورد».(57)
امام باقر (علیه السلام) در شام
یكى از حوادث مهم زندگى پرافتخار پیشواى پنجم، مسافرت آن حضرت به شام مىباشد.
هشام
بن عبدالملك، كه یكى از خلفاى معاصر امام باقر (علیه السلام) بود، همیشه
از محبوبیت و موقعیت فوق العاده امام باقر بیمناك بود و چون مىدانست
پیروان پیشواى پنجم، آن حضرت را امام مىدانند، همواره تلاش مىكرد مانع
گسترش نفوذ معنوى و افزایش پیروان آن حضرت گردد.
در یكى از سالها كه
امام باقر (علیه السلام) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(علیه السلام)
» به زیارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نیز عازم حج شد. در ایام حج، حضرت
صادق (علیه السلام) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضیلت و امامت اهل بیت
(ع) بیان فرمود كه بلافاصله توسط ماموران به گوش هشام رسید. هشام، كه
پیوسته وجود امام باقر (علیه السلام) را خطرى براى حكومت خود تلقى مىكرد،
از این سخن بشدت تكان خورد، ولى - شاید بنا به ملاحظاتى - در اثناى مراسم
حج متعرض امام (ع) و فرزند آن حضرت نشد، لكن به محض آنكه به پایتخت خود
(دمشق) بازگشت به حاكم مدینه دستور داد امام باقر (علیه السلام) و فرزندش
جعفر بن محمد را روانه شام كند.امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود مدینه
را ترك گفته وارد دمشق شد. هشام براى اینكه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام
بكشد، و ضمنا به خیال خود از مقام آن حضرت بكاهد، سه روز اجازه ملاقات
نداد! شاید هم در این سه روز در این فكر بود كه چگونه با امام (ع) روبرو
شود و چه طرحى بریزد كه از موقعیت و مقام امام (ع) در انظار مردم كاسته
شود؟!
مسابقه تیراندازى
البته اگر دربار حكومت
هشام كانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امكان داشت
دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشكیل بدهد؛ ولى از آنجا
كه دربار خلافت اغلب زمامداران اموى-و از آن جمله هشام - از وجود چنین
دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرایان و مدیحه گویان جاى رجال علم را
گرفته بودند، هشام به فكر تشكیل چنین مجلسى نیفتاد،زیرا بخوبى مىدانست اگر
از راه مبارزه و مناظره علمى وارد شود هیچ یك از درباریان او از عهده
مناظره با امام باقر (علیه السلام) برنخواهند آمد و از این جهت تصمیم گرفت
از راه دیگرى وارد شود كه به نظرش پیروزى او مسلم بود.
آرى با كمال تعجب
هشام تصمیم گرفت یك مسابقه تیراندازى! ترتیب داده امام (ع) را در آن
مسابقه شركت بدهد تا بلكه به واسطه شكست در مسابقه، امام در نظر مردم كوچك
جلوه كند! به همین جهت پیش از ورود امام (ع) به قصر خلافت، عدهاى از
درباریان را واداشت نشانهاى نصب كرده مشغول تیراندازى گردند. امام باقر
(علیه السلام) وارد مجلس شد و اندكى نشست. ناگهان هشام رو به امام كرد و
چنین گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شركت نمایید؟ حضرت فرمود: من
دیگر پیر شدهام و وقت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار. هشام كه خیال
مىكرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (علیه السلام ع) را در دو قدمى
شكست قرار داده است، اصرار و پافشارى كرد كه تیر و كمان خود را به آن حضرت
بدهد. امام (ع) دست برد و كمان را گرفت و تیرى در چله كمان نهاد و
نشانهگیرى كرد و تیر را درست به قلب هدف زد! آنگاه تیر دوم را به كمان
گذاشت و رها كرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شكافت! تیر
سوم نیز به تیر دوم اصابت كرد و به همین ترتیب نه تیر پرتاب نمود كه هر
كدام به چوبه تیر قبلى خورد!
این عمل شگفتانگیز، حاضران را بشدت تحت
تاثیر قرار داده و اعجاب و تحسین همه را برانگیخت. هشام كه حسابهایش غلط از
آب در آمده و نقشهاش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تاثیر قرار گرفت و بى
اختیار گفت: آفرین بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستى،
چگونه مىگفتى پیر شدهام؟! آنگاه سر به زیر افكند و لحظهاى به فكر فرو
رفت. سپس امام باقر (علیه السلام) و فرزند عالیقدرش را در جایگاه مخصوص
كنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام كرد و رو به امام كرده گفت:
قریش از پرتو وجود تو شایسته سرورى بر عرب و عجم است، این تیراندازى را چه
كسى به تو یاد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفتهاى؟
حضرت فرمود:
مىدانى كه اهل مدینه به این كار عادت دارند، من نیز در ایام جوانى مدتى به
این كار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردى
ناگزیر پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر (حضرت صادق) نیز مانند تو در
تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «كمال دین» و «اتمام نعمت»
را كه در آیه «الیوم اكملت لكم دینكم» (58)آمده (امامت و ولایت) از یكدیگر
به ارث مىبریم و هرگز زمین از چنین افرادى (حجت) خالى نمىماند.(59)
مناظره با اسقف مسیحیان
گرچه
دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پیشواى پنجم محیط مساعدى نبود، ولى از
حسن اتفاق، پیش از آنكه پیشواى پنجم شهر دمشق را ترك گوید، فرصت بسیار
مناصبى پیش آمد كه امام براى بیدار ساختن افكار مردم و معرفى عظمت و مقام
علمى خود بخوبى از آن استفاده نمود و افكار عمومى شام را منقلب ساخت. ماجرا
از این قرار بود: هشام دستاویز مهمى براى جسارت بیشتر به پیشگاه امام پنجم
(ع) در دست نداشت، ناگزیر با مراجعت آن حضر به مدینه موافقت كرد. هنگامى
كه امام (ع) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى
میدان مقابل قصر با جمعیت انبوهى روبرو گردید كه همه نشسته بودند. امام از
وضع آنان و علت اجتماعشان جویا شد. گفتند: اینها كشیشان و راهبان مسیحى
هستند كه در مجمع بزرگ سالیانه خود گردآمدهاند و طبق برنامه همه ساله
منتظر اسقف بزرگ مىباشند تا مشكلات علمى خود را از او بپرسند. امام (ع) به
میان جمعیت تشریف برده و به طور ناشناس در ان مجمع بزرگ شركت فرمود. این
خبر فوراً به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مامور كرد تا در انجمن
مزبور شركت نموده از نزدیك ناظر جریان باشند.
طولى نكشید اسقف بزرگ كه
فوق العاده پیر و سالخورده بود، وارد شد و با شكوه و احترام فروان، در صدر
مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعیت انداخت، و چون سیماى امام باقر
(علیه السلام) توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام كرد و پرسید:
- از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟
- از مسلمانان.
- از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟
- از افراد نادان نیستم!
- اول من سوال كنم یا شمامى پرسید؟
- اگر مایلید شما سوال كنید.
-
به چه دلیل شما مسلمانان ادعا مىكنید كه اهل بهشت غذا مىخورند و
مىآشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آیا براى این موضوع، نمونه و نظیر روشنى در
این جهان وجود دارد؟
- بلى، نمونه روشن آن در این جهان جنین است كه در رحم مادر تغذیه مىكند ولى مدفوعى ندارد!
- عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟!
- من چنین نگفتم، بلكه گفتم از نادانان نیستم!
- سوال دیگرى دارم.
- بفرمایید.
-
به چه دلیل عقیده دارید كه میوهها و نعمتهاى بهشتى كم نمىشود و هر چه از
آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى بوده كاهش پیدا نمىكنند؟ آیا نمونه
روشنى از پدیدههاى این جهان را مىتوان براى این موضوع ذكر كرد؟
- آرى،
نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغى صدها چراغ
روشن كنید، شعله چراغ اول به جاى خود باقى است و از ان به هیچ وجه كاسته
نمىشود!
...اسقف هر سوال و مشكلى به نظرش مىرسید، همه را پرسید و جواب
قانع كننده شنید و چون خود را عاجز یافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت:
«مردم! دانشمند والا مقامى را كه مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من
بیشتر است، به اینجا آوردهاید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند
پیشوایان آنان از ما برتر وبهترند؟! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم
گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید!» این را
گفت و از جا برخاست و بیرون رفت!
اتهام ناجوانمردانه
این جریان
بسرعت درشهر دمشق پیچید و موجى از شادى و هیجان درمحیط شام به وجود آورد.
هشام، به جاى آنكه از پیروزى افتخارآمیز علمى امام باقر (علیه السلام) بر
بیگانگان خوشحال گردد، بیش از پیش از نفوذ معنوى امام (ع) بیمناك شد و ضمن
ظاهر سازى و ارسال هدیه براى آن حضرت پیغام داد كه حتماً همان روز دمشق را
ترك گوید! نیز بر اثر خشمى كه به علت پیروزى علمى امام (ع) به وى دست داده
بود، كوشش كرد درخشش علمى و اجتماعى ایشان را با حربه زنگ زده تهمت از بین
ببرد و رهبر عالیقدر اسلام را متهم به گرایش به مسیحیت نماید! لذا با كمال
ناجوانمردى به برخى از فرمانداران خود (مانند فرماندار شهر مدین) چنین
نوشت:
«محمد بن على، پسر ابوتراب، همراه فرزندش نزد من آمده بود، وقتى
آنان را به مدینه بازگرداندم، نزد كشیشان رفتند و با گرایش به نصرانیت!! به
مسیحیان تقرب جستند. ولى من به خاطر خویشاوندى اى كه با من دارند، از كیفر
آنان چشم پوشیدم! وقتى كه این دو نفر به شهر شما رسیدند، به مردم اعلام
كنید كه من از آنان بیزارم»! ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام براى پوشاندن حقیقت
به جایى نرسید و مردم شهر مزبور كه ابتدأاً تحت تاثیر تبلیغات هشام قرار
گرفته بودند، در اثر احتجاجها و نشانههاى امامت كه از آن حضرت دیده شد، به
عظمت و مقام واقعى پیشواى پنجم پى بردند، و بدین ترتیب سفرى كه شروع آن با
اجبار و تهدید بود، به یكى از سفرهاى ثمربخش و آموزنده تبدیل شد! (60)
مناظرات امام باقر علیه السلام
در
دوران امامت حضرت باقر (علیه السلام) فرقههاى مذهبى و گروههاى سیاسى و
مذهبى متعددى مانند: معتزله، خوارج و مرجئه فعالیت داشتند و امام باقر
(علیه السلام) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ایستادگى
مىنمود و طى مناظراتى كه با سران این گروهها داشت، پایگاههاى فكرى و
عقیدتى آنان را در هم مىكوبید و بى پایگى عقائدشان رابا دلائلى روشن ثابت
مىكرد. در اینجا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»،یكى
از سران خوارج، از نظر خوانندگان مىگذرانیم :
روزى «نافع» به حضور امام رسید و مسائلى از حرام و حلال پرسید. امام به سوالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمود:
به
این مارقین (از دین خارج شدگان) بگو: چرا جدایى از امیر مومنان (علیه
السلام) را حلال شمردید، در صورتى كه قبلا خون خویش را در كنار او و در راه
اطاعت از او نثار مىكردید و یارى اورا موجب نزدیكى به خدا مىدانستید؟!
امام
افزود: آنان خواهند گفت كه او را در دین خدا حكم قرار داد. به آنان بگو:
خداوند در شریعت پیامبر خود در دو مورد دو نفر را حكم قرار داده است؛ یكى
در مورد اختلاف میان زن و شوهر است كه مىفرماید:
«و اگر از جدایى و
شكاف میان آنها بیم داشته باشید، داورى از خانواده شوهر و داورى از
خانواده زن انتخاب كنید (تا به كار آنان رسیدگى كنند) اگر این دو داور
تصمیم به اصلاح داشته باشند،خداوند كمك به توافق آنها مىكند (زیرا) خداوند
دانا و آگاه است».(61)
دیگرى داورى «سعد بن معاذ» است كه پیامبر اسلام
او را میان خود و قبیله یهودى «بنى قریظه» حكم قرار داد، و او هم طبق حكم
خدا نظر داد. آنگاه امام افزود: آیا نمىدانید كه امیر مومنان حكمیت را به
این شرط پذیرفت كه دو داور بر اساس حكم قرآن داورى كنند و از از حدود قرآن
تجاوز نكنند و شرط كرد كه اگر بر خلاف قران راى بدهند، مردود خواهد بود؟
وقتى كه به امیر مومنان گفتند: داورى كه خود تعیین كردى بر ضرر تو نظر داد،
فرمود: من او را داور قرار ندادم، بلكه كتاب خدا را داور قرار دادم. پس
چگونه مارقین حكمیت قرآن و مردود بودن خلاف قران را گمراهى مىشمارند، اما
بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمىآورند؟!
«نافع بن ازرق» با
شنیدن این بیانات گفت: به خدا سوگند این سخنان را نه شنیده بودم و نه به
ذهنم خطور كرده بود، حق همین است ان شأ الله!(62)
پی نوشت :
1-شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصیرتى، ص 261/
2-ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب،قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 195/
3-اظهر
من مخبئات كنوز المعارف و حقایق الاحكام و الحكم و اللطائف مالا یخفى الا
على منطمس البصیره او فاسد الطویه و السریره و من ثم قیل و فیه هو باقر
العلم و جامعه و شاهر علمه و ارفعه (الصواعق المحرقه، الطبعه الثانیة،
قاهره، مكتبه القاهره، ص 201). 4- سبط ابن الجوزى، تذكره الخواص، نجف،
منشورات المطبعه الحیدریة، 1383 ه".ق، ص 337 - على بن عیسى الاربلى، كشف
الغمه، تبریز، مكتبه بنى هاشم، 1381 ه".ق، ج 2، ص 329 - فضل بن الحسن
البدایة و النهایة، الطبعه الثانیة، بیروت، مكتبه المعارف، 1977 م، ج 9، ص
.311 در بعضى از نسخهها «حكم بن عیینه» ذكر شده است ولى «عتیبه» صحیح است.
ر.ك به: كاظم مدیر شانه چى، علم الحدیث و درایة الحدیث، چاپ سوم، قم، دفتر
انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیة قم، 1362 ه".ش، ص 67/
5- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویة، 1350 ه".ق، ص 176/
6-شیخ
طوسى، اختیار معرفه الرجال (مشهور به رجال كشى)، تصحیح و تعلیق: حسن
المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 136 و 137 (حدیث شماره 219)/
7-الارشاد، قم، مكتبه بصیرتى، ص 262/
8- تذكره الخواص، نجف، منشوارت المطبعه الحیدریة، 1383 ه".ق، ص 337/
9- دكتر آیتى، محمد ابراهیم،اندلس یا تاریخ حكومت مسلمین در اروپا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1363 ه".ش، ص 17-18/
ة 10-ابن اثیر الكامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 5، ص 11 و 37 - مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 173 و 182/
11- فروخ، عمر، تاریخ صدر الاسلام و الدولةالامویة، الطبعة الثالثة، بیروت، دارالعلم للملایین، 1976 م، ص 197/
12- سید امیرعلى، مختصر تاریخ العرب، تعریب: عفیف البعلبكى، الطبعه الثانیة، بیروت، دارالعلم للملایین، 1967 م، ص 125/
13-دكتر ابراهیم حسن، حسن، تاریخ سیاسى اسلام، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاویدان، 1360 ه.ش، ج 1، ص 401/
14-مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 175/
15-مسعودى، همان ماخذ، ص 183/
16- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحیدریة، ج 3، ص 50/
17-
سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعة الثالثة، تحقیق: محمد محیى الدین عبدالحمید،
قاهره، مطبعة المدنى، (افست مكتبه المثنى- بغداد) ص 232 - ابن قتیبه،
الامامة و السیامة، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه مصطفى البابى الحلبى،
1382 ه".ق، ج 2، ص 116 - سید امیر على، مختصر تاریخ العرب، الطبعه الثالثه،
تعریب: عفیف البعلبكى، بیروت، دارالعلم للملابین، ص 129/
18- ابن قتیبه، همان ماخذ، ص 116/
19- سیوطى، همان ماخذ، ص 232/
20-ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، تحقیق: عبدالمنعم عامر، قاهره، داراحیأ الكتب العربیة (افست انتشارات آفتاب تهران)، ص 331/
21- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، الطبعة الثانیة، قم، منشورات مكتبة آیة الله العظمى مرعشى النجفى، ج 3، ص 57/
22-على ع یكى از شركت كنندگان در جنگ بدر وبیعت رضوان بود بلكه در صدر همه آنان قرار داشت.
23-خداوند
به عدالت و نیكوكارى و بخشش به خویشان فرمان مىدهد و از كارهاى بد و
ناروا و ستمگرى منع مىكند، شما را پند مىدهد تا اندرز الهى را
بپذیرید(سوره نحل: 90)/
24- ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت،
دارصادر، ج 5، ص 42 و ر.ك به: مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3،
ص 184 - ابن ابى الحدید، همان ماخذ، ج 3، ص 59/
25-ابن واضح، همان ماخذ، ص 50/
26-الخصال، باب الثلاثه/
27-سیوطى، همان ماخذ، ص 230/
28- ابن عبدربه، عقد الفرید، بیروت، دارالكتاب العربى، 1403 ه".ق، ج 4، ص 439/
29- شمس الدین ذهبى، تذكرة الحفاظ، بیروت، دارالتراث العربى، ج 1، ص 3/
30- ابوریة، محمود، اضوأ على السنه المحمدیة، الطبعة الثانیة، مطبعه صور الحدیثه، ص 43 (من كان عنده شیئى فلیمحه)/
31-
شمس الدین ذهبى، همان ماخذ، ص 7 - عجاج الخطیب، محمد، السنة قبل التدوین،
قاهره، دارالفكر، 1391 ه".ق، ص 97 - ابن ماجه، سنن، بیروت، داراحیأ التراث
العربى، ج 1، ص 12 - الحاكم النیشابورى، المستدرك على الصحیحین، بیروت،
دارلمعرفه، ج 1، ص 102/
32- ابوریة، همان ماخذ، ص 43 - محمد بن سعد،
الطبقات الكبرى، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 287 - عسكرى، سید مرتضى، نگاهى به
سرنوشت حدیث، تهران، انتشارات روزبه، 1353 ه".ش، ص 23 - سیوطى، تدریب
الراوى فى شرح تقریب النواوى، بیروت، دارالكتب العربى، 1409 ه".ق، ج 2، ص
64/
33- الحاكم النیشابورى، همان ماخذ، ج 1، ص .110 در تذكرة الحفاظ (ج 1، ص 7) به جاى ابوذر، ابومسعود انصارى نام برده شده است.
34-ابن ماجه، همان ماخذ، ص11/
35-ابن ماجه، همان ماخذ، ص 12/
36-بخارى، صحیح، بشرح الكرمانى، الطبعة الثانیة، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ج 2، ص 6/
37-
مدیر شانه چى، كاظم، علم الحدیث و درایة الحدیث، چاپ سوم، قم، دفتر
انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیة قم، 1362 ه".ش، ص 30/
38- و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى (سوره نجم، 3 و 4)/
39- و مااتیكم الرسول فخذوه و ما نهیكم عنه فانتهوا (سوره حشر: 7)/
40-
فاوما الى اسفتیه فقال الذى نفسى بیده ما یخرج مما بینهما الا حق فاكتب
(الحاكم النیشابورى، همان ماخذ، ج 1، ص 104) و ر.ك به: سیوطى، تدریب
الراوى، بیروت، دارالكتاب العربى، 1409 ه".ق، ج 2، ص 62)/
41-ابوریه، همان ماخذ، ص 43/
42- احمد حنبل، مسند، دارالفكر، ج 3، ص 12- عبدالله دارمى، سنن دارالفكر، ج 1، ص 119- ابوریه، همان ماخذ، ص 42/
43-
نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشیعه، قم، مكتبة الداورى، ص 255 (ترجمه محمد بن
عذافر)-الصدر، السید حسن، الشیعة و فنون الاسلام، لبنان، صیدا، 1331 ه".ق،
ص .65 در بعضى نسخهها «حكم بن عیینه» ذكر شده است، ولى چنانكه در چند
صفحه پیش یادآورى كردیم، صحیح آن «عتیبه» است/
44-شرف الدین، السید
عبدالحسین، مولفوا الشیعه فى صدر الاسلام، تهران، مكتبه النجاح، ص 14-.15
مرحوم سید حسن صدر مىنویسد: نسخهاى از این كتاب نزد من موجود است و بخارى
در باب «كتاب العلم» از این صحیفه نقل كرده است. (تاسیس الشیعه لعلوم
الاسلام، تهران، منشورات الاعلمى، ص 279)/
45-تدریب الراوى فى شرح تقریب النواوى، بیروت، دارالكتاب العربى، 1409، ج 2، ص 61/
46-نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشیعه، قم، مكتبه الداورى، ص 4/
47-
پیرامون بحث كتابت و تدوین حدیث، نگاه كنید به: جعفر السبحانى، بحوث فى
الملل و النحل، الطبعة الثانیة، لجنة اداره الحوزه العلمیة قم المقدسة،
ایران، 1410 ه".ق، ج 1، ص 58-73/
48-جلال الدین عبدالرحمن سیوطى، كه
اصرار دارد پایه گذاران علوم اسلامى را جمعى از اهل تسنن معرفى كند،
مىگوید: «نخستین كسى كه در فقه كتاب نوشت ،ابوحنیفه بود»؛ در صورتى كه
ابوحنیفه در سال 100 هجرى متولد شده و در سال 150 فوت كرده است، اما
ابورافع 60 سال پیش از تولد ابوحنیفه درگذشته است! (السید حسن الصدر، تاسیس
الشیعه لعلوم الاسلام، طهران، منشوات الاعلمى، ص 298) بنابراین جهان تسنن
از اوائل قرن دوم هجرى به تدوین فقه و حدیث پرداخته ولى بزرگان شیعه از
همان روزهاى اول دست به چنین كارى زدهاند.
49-شیخ مفید، الاختصاص،
تصحیح و تعلیق: على اكبر الغفارى، قم، منشورات جماعة المدرسین فى الحوزه
العلمیة بقم المقدسه، ص 201 - شیخ طوسى، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجل
كشى)، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 163 (شماره
276)/
50- شرف الدین، السید عبدالحسین، مولفوا الشیعه فى صدر اسلام، الطبعة الثانیة، طهران، مكتبه نجاح، ص 64/
51-شرف الدین، همان ماخذ، ص 36/
52-سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعه الثانیة، تحقیق: محمد محیى الدین عبدالحمید، قاهره، مطبعه المدنى (افست مكتبه المثنى- بغداد) ص 246/
53-مرجئه
فرقهاى بودند كه ایمان را عبارت از اعتقاد قلبى مىدانستند و هیچ یك از
گناهان و اعمال ضد اسلامى را با ایمان منافى نمىدانستند!
54-الامامة و السیاسة، الطبعة الثالثة، قاهره، مطبعه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه".ق، ج 2، ص 125/
55-ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المكتبه الحیدریة، ج3، ص 70/
56-مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 205/
57-سید امیرعلى، همان ماخذ، ص 139/
58-
الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتى و رضیت لكم الاسلام دینا. این
آیه پس از واقعه غدیر و اعلام امامت على (ع) نازل گردید/
59- محمد بن جریر بن رستم الطبرى، دلائل الامامة، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1383 ه".ق، (افست منشورات الرضى - قم) ص 105/
60-
تفصیل جریان سفر حضرت باقر (ع) به شام را «محمد بن جریر بن رستم الطبرى»
در كتاب «دلائل الامامه» (ص 105-107) بیان نموده است و سپس مرحوم سید بن
طاووس در كتاب «امان الاخطار» (ص 62) و علامه مجلسى در بحارالانوار (ج 46،ص
307-313) و تالیفات دیگر خود از این جریر نقل كردهاند، ولى در جزئیات
قضیه اندكى اختلاف به چشم مىخورد.
61-وان خفتم شقاق بینهما فابعثوا
حكما من اهله و حكما من اهلها ان یرید اصلاحا یوفق الله بینهما ان الله كان
علیما خبیرا (سوره نسأ: 35)/
62-طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350، ج 2، ص 176/
منبع: سیره پیشوایان امام ابو جعفر، باقر العلوم ، پنجمین پیشوای ما ، جمعهی نخستین روز ماه
رجب سال پنجاه و هفت هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود. (1) او را«محمد» نامیدند و«ابو جعفر»کنیه و«باقر العلوم»یعنی«شکافندهی دانشها» لقب آن گرامی است.
به هنگام تولد هالهای از شکوه و عظمت نوزاد اهل بیت را فرا گرفته بود، و همچون دیگر امامان پاک و پاکیزه به دنیا آمد.
امام
باقر (علیه السلام) از دو سو-پدر و مادر-نسبتبه پیامبر و حضرت علی و زهرا
علیهم السلام میرساند ، زیرا پدر او امام زین العابدین فرزند امام حسین ،
و مادر او بانوی گرامی«ام عبد الله» (2) دختر امام مجتبی علیهم السلام
است.
عظمت امام باقر (علیه السلام) زبانزد خاص و عام بود ، هر جا سخناز
والایی هاشمیان و علویان و فاطمیان به میان میآمد او را یگانه وارث آنهمه
قداست و شجاعت و بزرگواری میشناختند و هاشمی و علوی و فاطمیش میخواندند.
راستگوترین لهجهها و جذابترین چهرهها و بخشندهترین انسانها برخی از ویژگیهای امام باقر علیه السلام است.
گوشهیی از شرافت و بزرگواری آن گرامی را در گزارش زیر میخوانیم:
پیامبر
(صلی الله علیه واله) به یکی از یاران پارسای خود«جابر بن عبد الله
انصاری» فرمود.ای جابر! تو زنده میمانی و فرزندم«محمد بن علی بن الحسین
بن علی بن ابیطالب»را که نامش در تورات«باقر»است در مییابی، بدانهنگام
سلام مرا بدو برسان.
پیامبر در گذشت و جابر عمری دراز یافت-و بعدها روزی
به خانهی امام زین العابدین آمد و امام باقر را که کودکی خرد سال بود دید
، به او گفت: پیش بیا... امام باقر (ع) آمد ... گفت: برو...
امام باز
گشت. جابر اندام و راه رفتن او را تماشا کرد و گفت: به خدای کعبه سوگند
آیینهی تمام نمای پیامبر است.آنگاه از امام سجاد پرسید این کودک کیست؟
فرمود: امام پس از من فرزندم«محمد باقر»است.
جابر
برخاست و بر پای امام باقر بوسه زد و گفت: فدایت شوم ای فرزند پیامبر
(صلی الله علیه واله) ، سلام و درود پدرت پیامبر خدا (صلی الله علیه واله)
را بپذیر چه او ترا سلام رسانده است.
دیدگان امام باقر پر از اشگ شد و
فرمود: سلام و درود بر پدرم پیامبر خدا باد تا بدان هنگام که آسمانها و
زمین پایدارند و بر تو ای جابر که سلام او را به من رساندی. (3)
دانش امام
دانش
امام باقر علیه السلام نیز همانند دیگر امامان از سر چشمهی وحی بود، آنان
آموزگاری نداشتند و در مکتب بشری درس نخوانده بودند ،«جابر بن عبد الله»
نزد امام باقر (علیه السلام) میآمد و از آنحضرت دانش فرا میگرفت و به آن
گرامی مکرر عرض میکرد:ای شکافندهی علوم! گواهی میدهم تو در کودکی از
دانشی خدا داد برخورداری (4).
«عبد الله بن عطاء مکی» میگفت: هرگز
دانشمندان را نزد کسی چنان حقیر و کوچک نیافتم که نزد امام باقر علیه
السلام ،«حکم بن عتیبه»که در چشم مردمان جایگاه علمی والایی داشت در
پیشگاه امام باقر چونان کودکی در برابر آموزگار بود (5).
شخصیت آسمانی و
شکوه علمی امام باقر (علیه السلام) چنان خیره کننده بود که«جابر بن یزید
جعفی»به هنگام روایت از آن گرامی میگفت:«وصی اوصیاء و وارث علوم انبیاء
محمد بن علی بن الحسین مرا چنین روایت کرد...» (6)
مردی از«عبد الله
عمر»مسالهیی پرسید و او در پاسخ درماند،به سئوال کننده امام باقر را نشان
داد و گفت از این کودک بپرس و مرا نیز از پاسخ او آگاه ساز. آن مرد از امام
پرسید و پاسخی قانع کننده شنید و برای«عبد الله عمر» بازگو کرد ، عبد
الله گفت:اینان خاندانی هستند که دانششان خداداد است (7).
«ابو
بصیر»میگوید: با امام باقر علیه السلام به مسجد مدینه وارد شدیم، مردم در
رفت و آمد بودند.امام به من فرمود:از مردم بپرس آیا مرا میبینند؟از هر که
پرسیدم آیا ابو جعفر را دیدهای پاسخ منفی شنیدم،در حالیکه امام در کنار من
ایستاده بود.در این هنگام یکی از دوستان حقیقی آن حضرت«ابو هارون»که
نابینا بود به مسجد در آمد.امام فرمود:از او نیز بپرس.
از ابو هارون پرسیدم:آیا ابو جعفر را دیدی؟
فورا پاسخ داد:مگر کنار تو نایستاده است؟
گفتم: از کجا دریافتی؟
گفت:چگونه ندانم در حالیکه او نور رخشندهیی است (8).
و
نیز«ابو بصیر»میگوید:امام باقر (علیه السلام) از یکی ازافریقائیان حال
یکی از شیعیان خود به نام«راشد»را جویا شد.پاسخ داد خوب بود و سلام
میرساند.
امام فرمود خدا رحمتش کند.
با تعجب گفت: مگر او مرده است؟
فرمود:آری.
گفت:چه وقت در گذشت؟
فرمود:دو روز پس از خارج شدن تو.
گفت: به خدا سوگند او بیمار نبود...
فرمود: مگر هر کس میمیرد به جهت بیماری است؟
آنگاه ابو بصیر از امام در مورد آن در گذشته سئوال کرد.
امام
فرمود: او از دوستان و شیعیان ما بود،گمان میکنید که چشمهای بینا و
گوشهای شنوایی برای ما همراه شما نیست وه چه پندار نادرستی است!به خدا
سوگند هیچ چیز از کردارتان بر ما پوشیده نیست پس ما را نزد خودتان حاضر
بدانید و خود را به کار نیک عادت دهید و از اهل خیر باشید تا به همین نشانه
و علامتشناخته شوید.من فرزندان و شیعیانم را به این برنامه فرمان میدهم
(9).
یکی از راویان میگوید در کوفه به زنی قرآن میآموختم، روزی با او
شوخی کردم، بعد به دیدار امام باقر شتافتم، فرمود: آنکه (حتی) در پنهان
مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجهی ندارد، به آن زن چه گفتی؟ از
شرمساری چهرهام را پوشاندم و توبه کردم ، امام فرمود: تکرار نکن (10).
اخلاق امام باقر علیه السلام
مردی
از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانهی امام بسیار میآمد و به آن
گرامی میگفت: «...در روی زمین بغض و کینهی کسی را بیش از تو در دل ندارم و
با هیچکس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم! و عقیدهام آنست که اطاعتخدا و
پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنی با توست، اگر میبینی به خانهی تو رفت و
آمد دارم بدان جهت است که تو مردی سخنور و ادیب و خوش بیان هستی!»در عین
حال امام علیه السلام با او مدارا میفرمود و به نرمی سخن میگفت. چندی بر
نیامد که شامی بیمار شد و مرگ را رویا روی خویش دید و از زندگی نومید شد،
پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر» بر او نماز گزارد.
شب
به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند، بامداد وصی او به مسجد آمد و
امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب (11)
نشسته است،و آن گرامی همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب
میپرداخت.
عرض کرد:آن مرد شامی به دیگر سرای شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید.
فرمود: او نمرده است...شتاب مکنید تا من بیایم.
پس
برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به
دعا برداشت، سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب ، در سجده
ماند،آنگاه به خانهی شامی آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او
پاسخ داد، امام او را بر نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتی طلبید
و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهای سرد به او بدهند و خود
بازگشت.
دیری بر نیامد که شامی شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد:
«گواهی میدهم که تو حجتخدا بر مردمانی (12)...»
«محمد بن منکدر»-از صوفیان آن روزگار-میگوید:
در
روز بسیار گرمی از مدینه بیرون رفتم،ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین را
دیدم-همراه با دو تن از غلامانشان-یا دو تن از دوستانش-از سرکشی به مزرعهی
خویش باز میگردد با خود گفتم:مردی از بزرگان قریش در چنین وقتی در پی
دنیاست! باید او را پند دهم.
نزدیک آمدم و سلام کردم،امام در حالی که
عرق از سر و رویش میریختبا تندی پاسخم داد. گفتم:خدا ترا به سلامت بدارد
آیا شخصیتی چون شما در این هنگام و با اینحال در پی دنیا میرود!اگر در
این حالت مرگ در رسد چه میکنی؟
فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در
حال اطاعتخداوند خواهم بود زیرا من بدینوسیله خود را از تو و دیگر مردمان
بی نیاز میسازم،از مرگ در آنحالت بیمناکم که سرگرم گناهی باشم.
گفتم: رحمتخدا بر تو باد ، میپنداشتم که شما را پند میدهم اما تو مرا پند دادی و آگاه ساختی (13).
امام و امویان
امام
چه خانه نشین باشد و چه در متن اجتماع در مقام امامتش تفاوتی رخ نمیدهد
زیرا امامت چونان رسالت، منصبی است خدایی و مردمان را نمیرسد که بدلخواه
خویش امامی برگزینند.
غاصبان و متجاوزان هماره به مقام والای امام رشک
میبردند و به هر وسیله برای غصب و تصرف حکومت و خلافت که ویژهی امامان
بود دست مییازیدند و در راه این منظور از هیچ جنایتی نیز باک نداشتند.
امامت امام در زمان خلافت ولید و سلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و
یزید بن عبد الملک و هشام بوده است.
برخی از دوران امامت امام باقر
علیه السلام مقارن حکومت ظالمانهی هشام بن عبد الملک اموی میبود و هشام و
دیگر امویان به خوبی میدانستند که اگر حکومت ظاهر را با ستم و جنایتبه
غصب گرفتهاند هرگز نمیتوانند حکومت دردلها را از خاندان پیامبر بربایند.
عظمت معنوی امامان گرامی چنان گیرا بود که گاه دشمنان و غاصبان خود مرعوب میماندند و به تواضع برمیخاستند:
هشام
در یکی از سالها به حج آمده بود و امام باقر و امام صادق علیهما السلام
نیز جزو حاجیان بودند، روزی امام صادق (علیه السلام) در اجتماع عظیم حج ضمن
خطابهیی فرمود:
«سپاس خدای را که محمد (صلی الله علیه السلام) را به
راستی فرستاد و ما را به او گرامی ساخت، پس ما برگزیدگان خدا در میان
آفریدگان و جانشینان خدا (در زمین) هستیم ، رستگار کسی است که پیرو ما باشد
و شور بخت آنکه با ما دشمنی ورزد».
امام صادق علیه السلام بعدها
میفرمود:گفتار مرا به هشام خبر بردند ولی متعرض ما نشد تا به دمشق بازگشت و
ما نیز به مدینه برگشتیم به حاکم خود در مدینه فرمان داد تا من و پدرم را
به دمشق بفرستد.
به دمشق در آمدیم و هشام تا سه روز ما را بار نداد ،
روز چهارم بر او وارد شدیم ، هشام بر تخت نشسته بود و درباریان در برابرش
به تیر اندازی و هدف گیری سرگرم بودند.
هشام پدرم را به نام صدا زد و گفت: با بزرگان قبیلهات تیراندازی کن.
پدرم فرمود: من پیر شدهام و تیراندازی از من گذشته است، مرا معذور دار.
هشام
اصرار ورزید و سوگند داد که باید این کار را بکنی و به پیر مردی از بنی
امیه گفت کمانت را به او بده پدرم کمان برگرفت و تیری به زه نهاد و پرتاب
کرد،اولین تیر درست در وسط هدف نشست،دومین تیر را در کمان نهاد و چون شست
از پیکان برداشتبر پیکان تیر اول فرود آمد و آن را شکافت، تیر سوم بر دوم و
چهارم بر سوم...و نهم بر هشتم نشست، فریاد از حاضران برخاست، هشام بی قرار
شد و فریاد زد:
آفرین ابا جعفر! تو در عرب و عجم سر آمد تیراندازنی،
چطور میپنداری زمان تیراندازی تو گذشته است...و در همان هنگام تصمیم بر
قتل پدرم گرفت و سر به زیر افکنده فکر میکرد و ما در برابر او ایستاده
بودیم ، ایستادن ما طولانی شد و پدرم از این بابت به خشم آمد و آن گرامی
چون خشمگین میشد به آسمان مینگریست و خشم در چهرهاش آشکار میشد، هشام
غضب او را دریافت و ما را به سوی تختخود فرا خواند و خود برخاست و پدرم را
در برگرفت و او را بر دست راستخود بر تخت نشانید و مرا نیز در برگرفت و
بر دست راست پدرم نشاند، و با پدرم به گفتگو نشست و گفت:
قریش تا چون تویی را در میان خود دارد بر عرب و عجم فخر میکند، آفرین بر تو، تیراندازی را چنین از چه کسی و در چند مدت آموختهیی؟
پدرم
فرمود: میدانی که مردم مدینه تیراندازی میکنند و من در جوانی مدتی به
این کار میپرداختم و بعد ترک کردم تا هم اکنون که تو از من خواستی.
هشام
گفت از آنگاه که خویش را شناختم تا کنون تیراندازی بدین زبردستی ندیده
بودم و گمان نمیکنم کسی در روی زمین چون تو بر این هنر توانا باشد، آیا
فرزندت جعفر نیز میتواند همچون تو تیراندازی کند؟
فرمود:ما«کمال»و«تمام»را
به ارث میبریم، همان کمال و تمامی که خدا بر پیامبرش فرود آورد آنجا که
میفرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام
دینا» (14)...زمین از کسی که بر این کارها کاملا توانا باشد خالی
نمیماند.
چشم هشام با شنیدن این جملات در حدقه گردید و چهرهاش از خشم
سرخ شد،اندکی سر فرو افکند و دوباره سر برداشت و گفت: مگر ما و شما از
دودمان«عبد مناف» نیستیم که در نسبت برابریم؟
امام فرمود:آری اما خدا ما را ویژگیهایی داده که به دیگران نداده است.
پرسید:
مگر خدا پیامبر را از خاندان«عبد مناف» به سوی همهی مردم و برای همهی
مردم از سفید و سیاه و سرخ نفرستاده است؟شما از کجا این دانش را به ارث
بردهاید در حالیکه پس از پیامبر اسلام پیامبری نخواهد بود و شمایان پیامبر
نیستید؟
امام بی درنگ فرمود:خداوند در قرآن به پیامبر میفرماید:
«زبانت
را پیش از آنکه به تو وحی شود برای خواندن قرآنحرکت مده (15) »پیامبری که
به تصریح این آیه زبانش تابع وی استبه ما ویژگیهایی داده که به دیگران
نداده است و به همین جهتبا برادرش علی (علیه السلام) اسراری را میگفت که
به دیگران هرگز نگفت و خداوند در این باره میفرماید: «و تعیها اذن واعیة»
(16) -یعنی آنچه به تو وحی میشود و اسرار تو را-گوشی فرا گیرنده فرا
میگیرد.
و پیامبر خدا به علی (علیه السلام) فرمود:از خدا خواستم که آن
را گوش تو قرار دهد.و نیز علی بن ابیطالب (علیه السلام) در کوفه
فرمود«پیامبر خدا هزار در از دانش به روی من گشود که از هر در هزار در دیگر
گشوده شد»...همانطور که خداوند پیامبر را کمالاتی ویژه داد پیامبر (صلی
الله علیه واله) نیز علی (علیه السلام) را برگزید و چیزهایی به او آموخت که
به دیگران نیاموخت و دانش ما از آن منبع فیاض است و تنها ما آن را به ارث
بردهایم نه دیگران.
هشام گفت:علی مدعی علم غیب بود حال آنکه خدا کسی را بر غیب دانا نساخت.
پدرم
فرمود:خدا بر پیامبر خویش کتابی فرود آورد که در آن همه چیز از گذشته و
آینده تا روز رستخیز بیان شده است زیرا در همان کتاب میفرماید: «و نزلنا
علیک الکتاب تبیانا لکل شیئی» (17) -بر تو کتابی فرو فرستادیم که بیان
کنندهی همه چیز است-و در جای دیگر فرمود: «همه چیز را در کتاب روشن به
حساب آوردهایم (18) »و نیز:هیچ چیز را در این کتاب فرو گذار نکردیم (19)
»و خداوند به پیامبر فرمان داد همهی اسرار قرآن را به علی بیاموزد،و
پیامبر به امت میفرمود: علی از همهی شما در قضاوت داناتر است...هشام ساکت
ماند...و امام از بارگاه او خارج شد. (20)
امام با مخالفان احتجاج میکند
«عبد
الله بن نافع»از دشمنان امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام بود و میگفت:
اگر در روی زمین کسی بتواند مرا قانع سازد که در کشتن«خوارج نهروان»حق با
علی بوده است من بدو روی خواهم آورد.اگر چه در مشرق یا مغرب بوده باشد.
به
عبد الله گفتند:آیا میپنداری فرزندان علی (علیه السلام) نیز نمیتوانند
به تو ثابت کنند؟گفت مگر در میان فرزندان او دانشمندی هست؟
گفتند:این
خود سند نادانی توست!مگر ممکن است در دودمان حضرت علی (علیه السلام)
دانشمندی نباشد؟! پرسید: در این زمان دانشمندشان کیست،امام باقر علیه
السلام را به او معرفی کردند و او با یاران خویش به مدینه آمد و از امام
تقاضای ملاقات کرد...امام به یکی از غلامان خویش فرمان داد بار و بنهی او
را فرود آورد و به او بگوید فردا نزد امام حاضر شود.
بامداد دیگر عبد
الله با یاران خویش به مجلس امام آمد و آن گرامی نیز فرزندان و بازماندگان
مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در حالیکه جامهای
سرخ فام بر تن داشت و دیدارش چون ماه فریبنده و زیبا بود فرمود:
سپاس
ویژه خدایی است که آفرینندهی زمان و مکان و چگونگیهاستحمد خدایی را که
نه چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و زمین است ملک اوست...گواهم که
جز«الله» خدایی نیست و«محمد» بندهی برگزیده و پیامبر اوست، سپاس خدایی را
که به نبوتش ما را گرامی داشت و به ولایتش ما را مخصوص گردانید.
ای گروه فرزندان مهاجر و انصار!هر کدامتان فضیلتی از علی بن ابیطالب به خاطر دارید بگویید.
حاضران هر یک فضیلتی بیان کردند تا سخن به«حدیثخیبر»رسید،گفتند: پیامبر در نبرد با یهودان خیبر، فرمود.
«لاعطین
الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله،کرارا غیر فرار لا
یرجع حتی یفتح الله علی یدیه»«فردا پرچم را به مردی میسپارم که دوستدار
خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر نیز او را دوست میدارند،رزم آوری است که
هرگز فرار نمیکند و از نبرد فردا باز نمیگردد تا خداوند به دست او حصار
یهودان را فتح فرماید».
-و دیگر روز پرچم را به امیر مؤمنان سپرد و آن گرامی بانبردی شگفتی آفرین یهودان را منهزم ساخت و قلعهی عظیم آنان را گشود.
امام باقر (علیه السلام) به عبد الله بن نافع فرمود:در بارهی این حدیث چه میگویی؟
گفت:حدیث درستی است اما علی بعدها کافر شد و خوارج را به ناحق کشت!
فرمود:مادرت
در سوگ تو بنشیند،آیا خدا آنگاه که علی را دوست میداشت میدانست که
او«خوارج»را میکشد یا نمیدانست؟اگر بگویی خدا نمیدانست کافر خواهی بود.
گفت:میدانست.
فرمود:خدا او را بدان جهت که فرمانبردار اوست دوست میداشتیا به جهت نافرمانی و گناه.
گفت:چون
فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست میداشت (یعنی اگر در آینده نیز
گناهکار میبود خداوند میدانست و هرگز دوستدار او نمیبود پس معلوم میشود
کشتن خوارج طاعتخدا بوده است)فرمود:برخیز که محکوم شدی و جوابی نداری.
عبد
الله برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «حتی یتبین لکم الخیط الابیض من
الخیط الاسود من الفجر» (21) -اشاره به آنکه حقیقت چون سپیده صبح آشکار
شد-و گفت«خدا بهتر میداند رسالتخویش را در چه خاندانی قراردهد» (22) و
23
ضرب سکهی اسلامی به دستور امام باقر علیه السلام (24)
در سدهی
اول هجری صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ
میساختند به روش رومیان و بنا بر مسیحیت نشان«اب و ابن و روح» بر آن
میزدند،«عبد الملک اموی»مرد زیرکی بود،کاغذی از این گونه را دید و در
مارک آن دقیق شد و فرمان داد آن را برای او به عربی ترجمه کنند، و چون
معنای آن را دریافتخشمگین شد که چرا در مصر که کشوری اسلامی است باید
مصنوعات چنین نشانی داشته باشد، بی درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس
بر کاغذها شعار توحید-شهد الله انه لا اله الا هو-بنویسند و نیز به
فرمانداران سایر ایالات اسلامی نیز فرمان داد کاغذهایی را که نشان
مشرکانهی مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهای جدید استفاده کنند.
کاغذهای جدید با نشان توحید اسلامی رواج یافت و به شهرهای روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامهیی به«عبد الملک» نوشت:
صنعت
کاغذ هماره با نشان رومی میبود و اگر کار تو درمنع آن درست است پس خلفای
گذشتهی اسلام خطا کار بودهاند و اگر آنان به راه درست رفتهاند پس تو در
خطا هستی (25) ، من همراه این نامه برای تو هدیهای لایق فرستادم و دوست
دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذاری و پاسخ مثبت تو موجب
سپاسگزاری ما خواهد بود.عبد الملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت: این
نامه پاسخی ندارد.
قیصر دیگر بار هدیهای دو چندان دفعهی پیش برای او گسیل داشت و نوشت:
گمان
میکنم چون هدیه را ناچیز دانستی نپذیرفتی، اینک دو برابر فرستادم و مایلم
هدیه را همراه با خواستهی قبلی من بپذیری. عبد الملک باز هدیه را رد کرد و
نامه را نیز بی جواب گذاشت.
قیصر این بار به عبد الملک نوشت:دو بار
هدیهی مرا رد کردی و خواسته مرا بر نیاوردی برای سوم بار هدیه را دو چندان
سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان دار را به حال پیش برنگردانی
فرمان میدهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو
میدانی که ضرب سکه ویژهی ما رومیان است ، آنگاه چون سکهها را با دشنام
به پیامبرتان ببینی عرق شرم بر پیشانیت مینشیند،پس همان بهتر که هدیه را
بپذیری و خواستهی ما را بر آوری تا روابط دوستانهمان چونگذشته پا بر جا
بماند.
عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت فکر میکنم که ننگینترین
مولودی که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا
(صلی الله علیه واله) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولی هیچکس
نتوانست چارهای بیندیشد، یکی از حاضران گفت: تو خود راه چاره را میدانی
اما به عمد آن را وا میگذاری!
عبد الملک گفت:وای بر تو،چارهای که من میدانم کدامست؟
گفت:باید از«باقر»اهل بیت چارهی این مشکل را بجویی.
عبد
الملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت«امام باقر» (علیه
السلام) را با احترام به شام بفرستد، و خود فرستادهی قیصر را در شام
نگهداشت تا امام علیه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض کردند،فرمود:
تهدید
قیصر در مورد پیامبر (صلی الله علیه واله) عملی نخواهد شد و خداوند این
کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است، هم اکنون صنعتگران
را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سورهی توحید و بر روی دیگر
نام پیامبر (صلی الله علیه واله) را نقش کنند و بدین ترتیب از مسکوکات
رومی بی نیاز میشویم.و توضیحاتی نیز در مورد وزن سکهها فرمود تا وزن هر
ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد (26) و نیزفرمود نام شهری که در آن
سکه میزنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکهها درج کنند.
عبد الملک دستور
امام را عملی ساخت و به همهی شهرهای اسلامی نوشت که معاملات باید با
سکههای جدید انجام شود و هر کس از سابق سکهای دارد تحویل دهد و سکهی
اسلامی دریافت دارد،آنگاه فرستادهی قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه
ساخت و باز گرداند.
قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او
خواستند تا تهدید خود را عملی سازد،قیصر گفت: من خواستم عبد الملک را به
خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومی
معامله نمیکنند (27).
اصحاب امام باقر علیه السلام
در
مکتب امام ابو جعفر باقر العلوم-که درود فرشتگان بر او-شاگردانی نمونه و
ممتاز پرورش یافتند که اینک به نام برخی از آنان اشاره میشود:
1-«ابان
بن تغلب»:محضر سه امام را دریافته بود-امام زین العابدین و امام محمد باقر
و امام جعفر صادق علیهم السلام-ابان از شخصیتهای علمی عصر خود بود و در
تفسیر،حدیث،فقه، قرائت و لغت تسلط بسیاری داشت.والایی دانش ابان چنان بود
که امام باقر (علیه السلام) بدو فرمود در مسجد مدینه بنشین و برای مردمان
فتوی بده زیرا دوست دارم مردم چون تویی را در میان شیعیان ما ببینند.
ابان هر وقتبه مدینه میآمد حلقههای درس میشکست و در مسجد جایگاه خطابهی پیامبر را برای تدریس او خالی میکردند.
چون خبر درگذشت ابان را به امام صادق (علیه السلام) عرض کردند فرمود:به خدا سوگند مرگ ابان قلبم را به درد آورد. (28)
2-«زراره»:دانشمندان
شیعه میان پروردگان امام باقر و امام صادق علیهما السلام شش تن را برتر
میشمرند و زراره یکی از آنهاست.امام صادق (علیه السلام) خود
میفرمود:اگر«برید بن معویه»و«ابو بصیر»و«محمد بن مسلم»و«زراره»
نمیبودند آثار پیامبری (معارف شیعه) از میان میرفت،آنان بر حلال و حرام
خدا امینند.و باز میفرمود: «برید» و«زراره»و«محمد بن مسلم»و«احول»در
زندگی و مرگ نزد من محبوبترین مردمانند.
زراره در دوستی امام چنان
استوار بود که امام صادق علیه السلام ناگزیر شد برای حفظ جان او به عیبجویی
و بدگویی او تظاهر کند و در پنهان بدو پیام داد اگر از تو بدگویی میکنم
برای ایمن داشتن توست زیرا دشمنان، ما را به هر کس علاقمند ببینند به آزار
او میکوشند...و تو به دوستی ما شهرت داری و من ناچارم چنین تظاهر
کنم...زراره از قرائت و فقه و کلام و شعر و ادب عرب بهرهای گسترده داشت و
نشانههای فضیلت و دینداری در او آشکار بود. (29)
3-«کمیت اسدی»:شاعری
سر آمد بود و زبان گویایش در قالب نغز شعر در دفاع از اهل بیت سخنان پر
مغز میسرود، شعرش چنان کوبنده و رسواگر بود که پیوسته از طرف خلفای اموی
تهدید به مرگ میشد.
باز گو کردن حقایق و به ویژه دفاع از اهل بیت
پیامبر در آن زمان چنان خطرناک بود که جز مردان مرد جرات اقدام بدان
نداشتند،و کمیت از قویترین چهرههایی است که در دوران حکومت اموی از مرگ
نهراسید و تا آنجا که یارایش بود حق گفت و سیمای امویان را بر مردم آشکار
ساخت.
کمیت در برخی از اشعار خویش امامان راستین را در برابر بنی امیه چنین معرفی میکند:
«آن
راهبران دادگر همچون بنی امیه نیستند که انسانها وحیوانها را یکی
بدانند،آنان همچون عبد الملک و ولید و سلیمان و هشام اموی نیستند که چون بر
منبر نشینند سخنانی بگویند که خود هرگز عمل نمیکنند،امویان سخنان پیامبر
را میگویند اما خود کارهای زمان جاهلیت را انجام میدهند» (30)
کمیتشیفتهی
امام باقر (علیه السلام) بود و در راه این مهر خویشتن را فراموش میکرد،
روزی در برابر امام و در مدح او اشعار شیوایی را که سروده بود میخواند،
امام به کعبه رو کرد و سه بار فرمود: خدایا کمیت را رحمت کن آنگاه به کمیت
فرمود صد هزار درهم از خاندانم برای تو جمع آوری کردهام.
کمیت گفت:به خدا سوگند هرگز سیم و زر نمیخواهم،فقط یکی از پیراهنهای خود را به من عطا فرمایید.و امام پیراهن خود را به او داد. (31)
روزی دیگر در خدمت امام باقر نشسته بود، امام به دلتنگی از زمانه این شعر بر خواند:
ذهب الذین یعاش فی اکنافهم لم یبق الا شاتم او حاسد
«رادمردانی که مردم در پناهشان زندگی میکردند رفتند و جز حسودان یا بدگویان کسی باقی نمانده است»
کمیت فورا پاسخ داد:
و بقی علی ظهر البسیطة واحد فهو المراد و انت ذاک الواحد
«اما بر روی زمین یکتن از آن بزرگمردان باقی است که هم او مراد جهانیان است و تو آن یکتن هستی.» (32)
4-«محمد
بن مسلم»:فقیه اهل بیت و از یاران راستین امام باقر و امام صادق علیهما
السلام بود،چنانکه گفتیم امام صادق (علیه السلام) او را یکی از آن چهار تن
به شمار آورده که آثار پیامبری بوجودشان پا بر جا و باقی است.
محمد کوفی بود و برای بهرهگرفتن از دانش بیکران امام باقر (علیه السلام) به مدینه آمد و چهار سال در مدینه ماند.
«عبد
الله بن ابی یعفور»میگوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم گاه از من
سئوالاتی میشود که پاسخ آن را نمیدانم و به شما نیز دسترسی ندارم،چه
کنم؟
امام«محمد بن مسلم»را به من معرفی کرد و فرمود:چرا از او نمیپرسی (33)...
در کوفه زنی شب هنگام به خانهی محمد بن مسلم آمد و گفت:همسر پسرم مرده است و فرزندی زنده در شکم دارد، تکلیف ما چیست؟
«محمد
بن مسلم»گفت:بنابر آنچه امام باقر العلوم (علیه السلام) فرموده استباید
شکم او را بشکافند و بچه را بیرون آورند،سپس مرده را دفن کنند.
آنگاه از زن پرسید مرا از کجا یافتی؟
زن
گفت:این مساله را به نزد«ابو حنیفه»بردم و او گفتدر این باره چیزی
نمیدانم ولی به نزد محمد بن مسلم برو و اگر فتوایی داد مرا آگاه ساز...
دیگر
روز محمد بن مسلم در مسجد کوفه«ابو حنیفه»را دید که در جمع اصحاب خویش
همان مساله را طرح کرده میخواهد پاسخ را به نام خود به آنان بگوید!
«محمد»به طعنه سرفهیی کرد و ابو حنیفه دریافت و گفت«خدایتبیامرزد بگذار زندگی کنیم (34) »
شهادت امام باقر علیه السلام
امام
گرامی باقر العلوم ، هفتم ذیحجهی سال 114 هجری در پنجاه و هفتسالگی در
زمان ستمگر اموی«هشام بن عبد الملک»مسموم و شهید شد،در شامگاه وفات به
امام صادق علیه السلام فرمود:« من امشب جهان را بدرود خواهم گفت، هم اکنون
پدرم را دیدم که شربتی گوارا نزد من آورد و نوشیدم و مرا به سرای جاوید و
دیدار حق بشارت داد»
دیگر روز تن پاک آن دریای بیکران دانش خدایی را در
خاک بقیع کنار آرامگاه امام مجتبی و امام سجاد علیهما السلام به خاک
سپردند،سلام خدا بر او باد (35).
و اینک در نشیب پایان موجی از دانش آن گرامی را در سخنان زیر به تماشا بنشینیم:
دروغ خرابی ایمان است (36).
مؤمن، ترسو و حریص و بخیل نمیشود (37).
حریص بر دنیا همچون کرم ابریشم است که هر چه پیله را بر خود بیشتر بپیچد بیرون آمدنش مشکلتر میشود (38)...
از طعن بر مؤمنان بپرهیزید (39).
برادر مسلمانت را دوستبدار و برای او آنچه برای خود میخواهی بخواه و آنچه را بر خود نمیپسندی بر او نپسند (40).
...اگر
مسلمانی برای دیدار یا حاجتی به خانهی مسلمانی بیاید و او در خانه باشد و
اجازهی ورود به او ندهد و خود نیز به دیدار او بیرون نیاید،پیوسته این
صاحب خانه در لعنتخدا خواهد بود تا آنگاه که یکدیگر را ملاقات کنند
(41)...
همانا خداوند با حیا و بردبار را دوست میدارد (42).
آنکه خشمش را از مردم باز دارد خداوند عذاب قیامت را از او باز دارد (43).
آنانکه امر به معروف و نهی از منکر را عیب میدانند بد مردمانی هستند (44).
همانا خداوند بندهیی را که دشمن داخل خانهی او شود و او با وی مبارزه نکند دشمن دارد (45).
پی نوشت :
1- مصباح المتهجد شیخ طوسی ص 557
2- امام صادق (ع) در باره«ام عبد الله»فرمود از زنهای با ایمان و پرهیزکار و نیکو کار بود... تواریخ النبی و الآل تستری ص 47
3- امالی شیخ صدوق ص 211 چاپ سنگی
4- علل الشرایع شیخ صدوق ج 1 ص 222 چاپ قم
5- ارشاد شیخ مفید ص 246 چاپ آخوندی
6- ارشاد شیخ مفید ص 246 چاپ آخوندی
7- مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 329 چاپ نجف
8- بحار الانوار ج 46 ص 243 به نقل از خرائج راوندی.
9- بحار الانوار ج 46 ص 243 به نقل از خرائج رواندی
10- بحار الانوار ج 46 ص 247 به نقل از خرائج رواندی
11- تعقیب:دعاها و ذکرهایی است که بدون فاصله پس از نماز میخوانند.
12- امالی شیخ طوسی ص 261 چاپ سنگی با اختصار
13- ارشاد مفید چاپ آخوندی ص 247
14- سورهی مائده آیهی 3
15- سورهی القیامه آیهی 16
16- سورهی الحاقه آیهی 12
17- سوره نحل آیهی 89
18- سورهی یس آیهی 12
19- سورهی انعام آیهی 38
20- دلائل الامامة طبری شیعی ص 104- 106 چاپ دوم نجف.با اختصار و نقل به معنی در پارهای از جملات
21- سوره بقره آیهی 187
22- سورهی انعام آیهی 124
23- مستفاد از کافی ج 8 ص 349.
24-
برخی از دانشمندان این موضوع را به امام سجاد علیه السلام نسبت دادهاند و
برخی دیگر گفتهاند امام باقر (ع) به دستور امام سجاد علیه السلام این
پیشنهاد را کرده است.برای اطلاع بیشتر به کتاب العقد المنیر ج 1 مراجعه شود
25- قیصر با این مقدمه میخواست تعصب عبد الملک را بر انگیزد تا برای تصویب کار خلفای گذشته از منع کاغذ رومی دستباز دارد.
26-
امام علیه السلام فرمود:سه نوع سکه ضرب شود،نوع اول هر درهم یک مثقال و
دهدرهم آن 10 مثقال،و نوع دوم هر ده درهم 6 مثقال و نوع سوم هر ده درهم 5
مثقال باشد بدین ترتیب هر سی درهم از سه نوع 21 مثقال میشد و این برابر با
سکههای رومی بود و مسلمانان موظف بودند سی درهم رومی که 21 مثقال بود
بیاورند و سی درهم جدید بگیرند.
27- «المحاسن و المساوی بیهقی»ج 2 ص
232- 236 چاپ مصر- «حیوة الحیوان دمیری»چاپ سنگی ص 24با اختصار و نقل به
معنی در پارهای از جملات.
توجه:در این داستان خواندیم که سکههای
اسلامی در زمان امام باقر (ع) به صلاح دید آن بزرگوار ساخته و رائجشده است
و این مطلب با آنچه در برخی از کتابها آمده است که در زمان حضرت علی (ع)
در بصره به دستور آن حضرت سکههای اسلامی زده شده و آن حضرت پایه گذار آن
بوده منافاتی ندارد زیرا منظور این است که آغاز سکه زدن در زمان حضرت علی
علیه السلام بوده و تکمیل و شیوع آن در زمان امام باقر علیه السلام انجام
شده استبرای اطلاع بیشتر به کتاب غایة التعدیل مرحوم سردار کابلی ص 16
مراجعه شود.
28- جامع الروات ج 1 ص 9
29- جامع الروات ج 1 ص 117 و 324- 325
30- الشیعة و الحاکمون ص 128
31- سفینة البحار ج 2 ص 496
32- منتهی الآمال چاپ 1372 قمری ص 7 ج 2
33- تحفة الاحباب محدث قمی ص 351- جامع الرواة ج 2 ص 164
34- رجال کشی ص 162 چاپ دانشگاه مشهد
35-
به کتابهای:کافی ج ا ص 469 و ج 5 ص 117 و بصائر الدرجات ص 141 چاپ سنگی و
تواریخ النبی و الآل تستری ص 40 و انوار البهیه محدث قمی ص 69 چاپ سنگی
مراجعه شود.
36- و 37- و 38- وسائل الشیعه چاپ سنگی ج 2 ص 233 و 6 و 474
39- و 40- و 41- و 42- و 43- همان کتاب ج 2 صفحات 240 و 229 و 231 و 455 و 469.
44- فروع کافی ص 343
45- وسائل الشیعة ج 2 ص 433
منبع:حوزه ابو جعفر، امام محمد باقر (علیه السلام) پنجمین آفتابى است كه بر افق
امامت، جاودانه درخشید.زندگیش سراسر دانش و ارزش بود، از این رو باقر
العلوم نامیده شد، یعنى شكافنده دشواریهاى دانش و گشاینده پیچیدگیهاى
معرفت.
خصلت آفتاب است كه هماره گام بر فرق ظلمت مىنهد و در لحظههاى
تاریك، بر افق زمان مىروید تا ارزشهاى مهجور و نهان شده در سیاهى جهل و
جور را، دوباره جان بخشد و آشكار سازد.
او نیز در عصر حاكمیت جور و تشتت
اندیشههاى دینى امت اسلام، تولد یافت تا پیام آور معرفت و احیاگر اسلام
ناب محمدى (صلی الله علیه واله) باشد.
ولادت
حضرت
ابو جعفر، باقر العلوم، در شهر مدینه تولد یافت.و بر اساس نظریه بیشتر
مورخان و كتابهاى روایى، تولد آن گرامى در سال 57 هجرى بوده است.1 این نقل،
با روایاتى كه نشان مىدهد امام باقر (علیه السلام) به هنگام شهادت جد
خویش ـ حسین بن على (علیه السلام) ـ در سرزمین طف حضور داشته و سه سال از
عمرش مىگذشته است هماهنگى دارد.2
در روز و ماه ولادت آن حضرت نیز نقلهاى مختلفى یاد شده است:
الف ـ سوم صفر 57 هجرى.3
ب ـ پنجم صفر 57 هجرى.4
ج ـ جمعه اول رجب 57 هجرى.5
د ـ دوشنبه یا سه شنبه اول رجب 57 هجرى.6
بیشتر محققان با ترجیح نظریه نخست، یعنى سوم صفر آن را پذیرفتهاند.
تبار والاى امام باقر (علیه السلام)
امام محمد باقر (علیه السلام) از جانب پدر و نیز مادر، به شجره پاكیزه نبوت منتهى مىگردد.
او نخستین مولودى است كه در خاندان علویان از التقاى دو بحر امامت (نسل حسن بن على و حسین بن على علیهما سلام) تولد یافت:7
پدر: على بن الحسین، زین العابدین (علیه السلام) مادر: ام عبد الله، فاطمه، دختر امام حسن مجتبى علیه السلام8
مادر
گرامى امام باقر (علیه السلام) نخستین علویهاى است كه افتخار یافت فرزندى
علوى به دنیا آورد .9 براى وى كنیههایى چون ام الحسن و ام عبده
آوردهاند، اما مشهورترین آنها، همان ام عبد الله است.
در پاكى و صداقت، چنان نمونه بود كه صدیقهاش لقب دادند.10
امام باقر (علیه السلام) مادر بزرگوار خویش را چنین توصیف كرده است:
«
روزى مادرم كنار دیوارى نشسته بود، ناگهان دیوار ریزش كرد و در معرض
ویرانى قرار گرفت، مادرم دست بر سینه دیوار نهاد و گفت، به حق مصطفى (صلی
الله علیه واله) سوگند، اجازه فروریختن ندارى.دیوار بر جاى ماند تا مادرم
از آن جا دور شد.سپس دیوار فرو ریخت.11
نام و كنیه
نام آن حضرت محمد است.این نامى است كه رسول خدا (صلی الله علیه واله) از دیر زمان براى وى برگزیده بود .
جابر
بن عبد الله انصارى یار دیرین پیامبر (صلی الله علیه واله) افتخار دارد كه
سلام رسول خدا را به امام باقر (علیه السلام) ابلاغ كرده است.از بیان او
استفاده مىشود كه نامگذارى امام باقر (علیه السلام) به وسیله پیامبر اكرم
(صلی الله علیه واله) صورت گرفته است.كنیه آن گرامى ابو جعفر12 است و جز
این كنیهاى براى وى نقل نكردهاند.13
القاب
براى امام باقر (علیه السلام) این القاب یاد شده است:
1- باقر.
لِسانُ
العرِبِ می گوید : لُقَّبَ بِهِ لِاَنَّهُ بَقَرَ العِلمَ وَ عَرَفَ
اَصلَهَ وَاستَنبَطَ فَرعَهُ وَ تَوسَّعَ فیِهِ وَالتَّبَقُّرُ التّوسُّعُ
یعنی ، امام باقر ، به این لقب است چون شکافنده علم است ، پایه علوم اسلامی
را شناخت و فروع آن را درک فرمود و آن را توسعه داد . و ریشه تبقّر به
معنی توسعه است .در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدین لقب (باقر)
میخواندند زیرا علوم را میشکافت و باز میکرد.در صحاح آمده است: «تبقر،
یعنی توسع در علم» .و در قاموس گفته شده است : محمد بن علی بن حسین را باقر
میخواندند چون در علم تبحر داشت.در لسان العرب نیز ذکر شده است: آن حضرت
را باقر میخواندند چرا که علم را میشکافت و به اصل آن پی میبرد و فروع
علم را از آن استنباط میکرد و دامنه علوم را میشکافت و وسعت میداد.ابن
حجر در صواعق مینویسد: «او را باقر میخواندند و این کلمه از « بقر الارض»
اخذ شده است، یعنی آنکه زمین را میشکافد و مکنونات آن را آشکار
میکند.زیرا او نیز گنجینههای نهانی معارف و حقایق احکام و حکمتها و لطایف
را که جز از دید کوته نظران و ناپاکان پنهان نبود، آشکار میکرد».
شیخ
صدوق در علل الشرایع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفی پرسیدم
چرا به امام پنجم، باقر میگفتند؟ گفت: «چون علم را میشکافت و اسرار آن
را آشکار میکرد» .در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفتهاند برای هیچ
یک از فرزندان حسن و حسین (علیهما السلام) این اندازه از علوم، از قبیل
تفسیر و کلام و فتوا و احکام و حلال و حرام فراهم نشد که برای امام باقر
(علیه السلام) .محمد بن مسلم نقل کرده است که از آن حضرت سی هزار حدیث پرسش
کردم.
این لقب مشهورترین القاب آن حضرت بشمار مىآید و بیشتر منابع بدان تصریح كردهاند.14
در بیان فلسفه تعیین این لقب براى وى، آمده است:
شكافنده معضلات علم و گشاینده پیچیدگیهاى دانش بود.15
به دلیل گستردگى معارف و اطلاعاتى كه در اختیار داشت، باقر نامیده شد.16
بدان جهت كه در نتیجه سجدههاى بسیار، پیشانیش فراخ گشته بود.17
احكام را از متن قوانین كلى، استنباط و استخراج مىكرد.18
2- شاكر
3- هادى
4- امین ، به جهت شباهت آن حضرت به رسول خدا (صلی الله علیه واله).19
همسران
در منابع تاریخى، براى امام باقر (علیه السلام) دو همسر و دو « ام ولد » 20 نام بردهاند.
همسران عبارتند از:
1- ام فروة دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر.
او
هر چند از نسل ابو بكر بود، اما همانند پدرش قاسم بن محمد حق امامان را مى
شناخت و اهل ولایت معصومین (علیه السلام) بود، چنان كه در روایتى از امام
رضا (علیه السلام) آمده است كه روزى نام قاسم بن محمد نزد آن حضرت برده شد،
امام فرمود: او به ولایت و امامت اعتقاد داشت.21
2- ام حكیم دختر اسید بن مغیره ثقفى.
فرزندان
براى امام باقر (علیه السلام) هفت فرزند یاد كردهاند، پنج پسر و دو دختر.
1- جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام)
وى
مشهورترین، ارجمندترین و با فضیلت ترین فرزند امام باقر (علیه السلام)
مىباشد كه از ام فروة زاده شد و نسل امامت از طریق او استمرار یافت.
2-
عبد الله بن محمد.او یگانه برادر امام صادق (علیه السلام) بشمار مىآید كه
هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر با آن حضرت متحد است. مورخان وى را
صاحب فضل و صلاح دانستهاند و متذكر شدهاند كه فردى از بنى امیه به او سم
خورانید و او را به شهادت رساند.22
3- ابراهیم بن محمد، از ام حكیم.
4- عبید الله بن محمد، از ام حكیم.
5- على بن محمد.
6- زینب بنت محمد، این دو (یعنى زینب و على) از یك مادرند كه ام ولد بوده است.
7- ام سلمه، مادر وى را نیز ام ولد دانستهاند.23
برخى
از منابع، تنها شش فرزند براى امام باقر (علیه السلام) نام بردهاند و بر
این باورند كه امام باقر فرزندى به نام عبید الله نداشته است.24
گروهى دیگر گفته اند: امام باقر (علیه السلام)دو دختر نداشته است، بلكه زینب و ام سلمه در حقیقت دو نام براى یك دختر است.25
ابن
شهر آشوب در مناقب مىنویسد: امام باقر (علیه السلام) میانه بالا و
چهارشانه بود. چهرهاى نورانى و مویى مجعد و سیمایى گندمگون داشت. خال
سیاهى بر روى گونه و خال سرخى بر بدنش دیده مىشد. میان باریك و صدایش خوش
آهنگ بود.
در فصول المهمة آمده است كه آن حضرت گندمگون و بهنجار بود.
ویژگیهای اخلاقی امام باقر(علیه السلام)
کسی
از جانب پروردگار عهده دار مقام امامت می شود که در تقوا، خداترسی و اجلال
او، تواضع و فروتنی و نشان دادن اخلاص در بندگی نمونه باشد ، تا برای
دیگران الگو قرار گیرد.
ما نیز به فراخور توان خویش پرتوهایی ازمؤلفه های اخلاقی امام باقر علیه السلام را که بر ما تابیده است را ذکر می نماییم.
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب در مورد امام باقرعلیه السلام می نویسد:
او
راستگوترین و گشاده روترین و بخشنده ترین مردمان بود. در میان اهل بیت
کمترین ثروت و درعین حال بیشترین هزینه را داشت. هر جمعه یک دینار صدقه می
داد و می فرمود: صدقه روز جمعه به خاطر فضیلت این روز بردیگر روزها، دو
چندان می شود. چون پیشامدی غم انگیز به او روی می نمود زنان و کودکان را
جمع می کرد و آنگاه خود دعا می کرد و آنان آمین می گفتند. بسیار ذکر خدا می
گفت. راه می رفت در حالی که ذکر خدا می گفت. غذا می خورد در حالی که ذکر
خدا می گفت. با مردم سخن می گفت، اما این امر او را از ذکر خدا باز نمی
داشت. فرزندانش را جمع می کرد و به آنان می فرمود تا طلوع آفتاب ذکر
بگویند. هر کس از آنان را که می توانست قرآن بخواند به تلاوت قرآن و هر کس
را که نمی توانست به گفتن ذکر، امر می فرمود. شیخ مفید نیز درباره آن حضرت
می گوید: مراتب بخشندگی او در خاص و عام آشکار و بزرگواری اش در میان مردم
مشهور و با وجود کثرت عیال و متوسط بودن وضع زندگی اش به تفضیل و احسان
شناخته شده بود.
از سلیمان بن دمدم نقل شده است که گفت :
آن حضرت از پانصد درهم تا ششصد و تا هزار درهم هدیه می داد و هیچ گاه از دادن صله به برادران و
دیدار کنندگان و امیدواران و آرزومندانش به ستوه نمی آمد. هرگاه می خندید، می فرمود: خداوندا بر من خشم مگیر!
أبی
در کتاب نثر الدر می نویسد: هر گاه فرد دردمند و گرفتاری را می دید ، زیر
لب استعاذه می گفت و هیچ گاه از اهل خانه اش شنیده نشد که به فقیر بگوید:
ای فقیر خدا به تو برکت دهد و یا ای فقیر این را بگیر بلکه آن حضرت همواره
می فرمود که فقیران را با بهترین نامهایشان صدا بزنند.
دوران امامت :
پیشوای
پنجم در دوران زندگی خویش با 10 تن از خلفای ستمگر اموی (از معاویة ابن
ابی سفیان تا هشام بن عبدالملک) معاصر بود و سالهای امامت آن حضرت با 5 تن
از همین خلفاء مقارن شد.
این 5 حاکم عبارتند از:
1-ولید بن عبدالملک (متوفی 96، ششمین خلیفه اموی)
2- سلیمان بن عبدالملک (متوفی 99)
3- عمر بن عبدالعزیز (متوفی 101)
4- یزید بن عبدالملک (متوفی 105)
5-هشام بن عبدالملک (متوفی 125)
امام
باقر علیه السلام د ر دوره امامتخویش فرصتهای مناسبی را برای گسترش
فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، استحکام معارف شیعی و ترویج آن در میان اقشار
مختلف مسلمانان به دست آورد.
فضایل امام باقر (علیه السلام)
اول،
علم و دانش: در کشف الغمة از حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذی در کتابش
موسوم به معالم العترة الطاهرة از حکم بن عتیبه نقل شده است که در مورد آیه
ان فی ذلک لایات للمتوسمین (حجر/75) گفت: «به خدا سوگند محمد بن علی در
ردیف همین هوشمندان است» .در صفحات بعد سخن ابو زرعه را نقل خواهیم کرد که
گفته است: به جان خودم ابو جعفر از بزرگترین دانشمندان است.
ابو نعیم
در حلیة الاولیاء نوشته است: مردی از ابن عمر درباره مسئلهای پرسش کرد.ابن
عمر نتوانست او را پاسخ گوید.پس به سوی امام باقر (علیه السلام) اشاره کرد
و به پرسش کننده گفت : نزد این کودک برو و این مسئله را از او بپرس و جواب
او را هم به من بازگوی.آن مرد به سوی امام باقر (علیه السلام) رفت و مشکل
خود را مطرح کرد.امام نیز پاسخ او را گفت.مرد به نزد ابن عمر بازگشت و وی
را از جواب امام باقر (علیه السلام) آگاه کرد.آنگاه ابن عمر گفت: اینان اهل
بیتی هستند که از همه علوم آگاهی دارند..
در حلیة الاولیاء آمده است:
محمد بن احمد بن حسین از محمد بن عثمان بن ابی شیبه، از ابراهیم بن محمد بن
ابی میمون، از ابو مالک جهنی، از عبد الله بن عطاء، نقل کرده است که گفت:
من هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که نسبت به دانشمندی دیگر کم دانشتر
باشند مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را میدیدم که در نزد او چون شاگردی
میکرد.
شیخ مفید در کتاب ارشاد مینویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از
جدم، از محمد بن قاسم شیبانی، از عبد الرحمن بن صالح ازدی، از ابو مالک
جهنی، از عبد الله بن عطاء مکی، روایت کرده است که گفت: هرگز دانشمندی را
ندیدم که نسبت به دانشمندی دیگر آگاهیهایش کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر
محمد بن علی بن حسین.من حکم بن عتیبة را با آن آوازهای که در میان پیروانش
داشت میدیدم که در مقابل آن حضرت چونان طفلی مینمود که در برابر
آموزگارش قرار گرفته است.
ابن جوزی در تذکرة الخواص، مینویسد: عطاء
میگفت هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که دامنه داناییاش نسبت به دانشمندی
دیگر کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را دیدم که در نزد آن حضرت
چونان پرندهای ناتوان بود.ابن جوزی میگوید: «منظور وی از حکم همان حکم بن
عتیبه بود که در روزگار خود دانشمندی بزرگ به شمار میآمد.
این سخن،
چنان که ملاحظه گردید، از عطاء نقل شده و باز به همان گونه که شنیدید ابو
نعیم اصفهانی و شیخ مفید آن را از عبد الله بن عطاء روایت کردهاند.محمد بن
طلحه نیز در کتاب مطالب السؤول، این روایت را به همین نحو نقل کرده
است.البته در این باره ملقب شدن آن حضرت به لقب باقر العلم و شهرت وی در
میان خاص و عام و در هر عصر و زمان بدین لقب کفایت میکند. ابن شهر آشوب در
کتاب مناقب از محمد بن مسلم نقل کرده است که گفت: من سی هزار حدیث از آن
حضرت پرسیدم.شیخ مفید نیز در کتاب اختصاص، به نقل از جابر جعفی آورده است:
ابو جعفر امام باقر (علیه السلام) هفتاد هزار حدیث برایم گفت که هرگز از
کسی نشنیده بودم.
شیخ مفید مینویسد: از هیچ کدام از فرزندان امام حسن
(علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) این اندازه از علم دین و آثار و
سنت و علم قرآن و سیره و فنون ادب که از امام باقر (علیه السلام) صادر شده،
ظاهر نشده است. تحقیقا بسیاری از دانشمندان از آن حضرت کسب علم کرده و بدو
اقتدا نموده بودند و گفتار آن حضرت را پیروی میکردند و از فقه و دلایل
روشنی بخش حضرتش در توحید و فقه و کلام کمال استفاده را به عمل میآوردند.
گفتار آن حضرت درباره توحید
بنابر
نقل مدائنی، روزی یکی از اعراب بادیه به خدمت ابو جعفر محمد بن علی آمد و
از وی پرسید: آیا به هنگام عبادت خداوند هیچ او را دیدهای؟ امام پاسخ داد:
من چیزی را که ندیده باشم عبادت نمیکنم.اعرابی پرسید: چگونه او را
دیدهای؟ فرمود: دیدگان نتوانند او را دید اما دلها با نور حقایق ایمان او
را میبینند.با حواس به درک نمیآید و با مردمان قیاس نمیشود.با نشانهها
شناخته شود و با علامتها موصوف گردد.در کار خود هرگز ستم روا نمیدارد.او
خداوندی است که جز او معبودی نیست.اعرابی با شنیدن پاسخ امام باقر (علیه
السلام) گفت: خداوند خود آگاهتر است که رسالتش را کجا قرار دهد.
حضرت
امام باقر (علیه السلام) به مردی به نام ابوحمزه فرمودند: ای اباحمزه، کسی
از شما که قصد سفری چند فرسخی دارد دنبال دلیل و راهنما میگردد تا به
خطرات دچار نگردد. و تو به راههای آسمان ناآگاهتر از راههای زمین هستی!
حال، برای خود دلیل و راهنمایی بدست آور تا در پیمودن راه بسوی خدا و آسمان
، گمراه نگردی. اصول کافی، جلد 1 باب شناخت امام و مراجعه به او))
احتجاج آن حضرت با محمد بن منکدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خویش
شیخ
مفید در ارشاد، نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از یعقوب بن
یزید از محمد بن ابی عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام
صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: محمد بن منکدر میگفت: گمان
نمیکردم کسی مانند علی بن حسین، خلفی از خود باقی گذارد که فضل او را
داشته باشد، تا اینکه پسرش محمد بن علی را دیدم.
میخواستم او را اندرزی
گفته باشم اما او به من پند داد.ماجرا چنین بود که من به اطراف مدینه رفته
بودم ساعت بسیار گرم میبود.در آن هنگام با محمد بن علی مواجه شدم.او
هیکلمند بود و به دو نفر از غلامانش تکیه داده بود.من با خودم گفتم: یکی
از شیوخ قریش در این گرما و با این حال در طلب دنیا کوشش میکند. به خدا او
را اندرز خواهم گفت.پس نزدیک او شدم و سلامش دادم او نیز در حالی که عرق
میریخت با گشادهرویی جوابم گفت. به وی عرض کردم: خداوند کار ترا اصلاح
کناد! یکی از شیوخ قریش در این ساعت و با این حال برای دنیا کوشش میکند!
به راستی اگر مرگ فرا رسد و تو در این حال باشی چه میکنی؟ او دستان خود را
از غلامانش برگرفت و به خود تکیه کرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در
این حالت فرا رسد مرگم فرا رسیده در حالی که من به طاعتی از طاعات الهی
مشغولم.در حقیقت من با این طاعت میخواهم خود را از تو و از دیگران بینیاز
کنم. بلکه من هنگامی از مرگ باک دارم که از راه برسد در حالی که من مشغول
به یکی از معاصی الهی باشم. محمد بن مکندر گوید: گفتم: «خدا ترا رحمت کند!
میخواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادی.
کلینی در کافی،
مانند همین روایت را از علی بن ابراهیم، از پدرش و محمد بن اسماعیل، از فضل
بن شاذان و هم او، از ابن ابی عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق
(علیه السلام) نقل کردهاند.
نگارنده: معنای سخن محمد بن منکدر که گفته
بود: «میخواستم اندرزت گفته باشم ولی تو به من اندرز دادی» این است که وی
همچون طاووس یمانی و ابراهیم ادهم و...از متصوفه بود و اوقات خود را به
عبادت سپری میکرد و دست از کسب و کار شسته بود و بدین سبب خود را سربار
مردم کرده بود.و بار زندگی خود را بر دوش مردم نهاده بود او میخواست امام
باقر (علیه السلام) را نصیحت کند که مثلا شایسته نیست آن حضرت در آن گرمای
روز به طلب دنیا برود.امام (علیه السلام) نیز بدو پاسخ میدهد که: بیرون
آمدن وی برای یافتن رزق و روزی است تا احتیاج خود را از مردمان ببرد که این
خود از برترین عبادات است.اندرزی که این سخن برای ابن منکدر داشت این بود
که وی در ترک کسب و کار و انداختن بار زندگیش بر دوش مردم و اشتغالش به
عبادت راهی خطا در پیش گرفته است.به همین جهت بود که ابن منکدر گفت:
«میخواستم اندرزت گفته باشم...»
بنابر همین اصل است که از صادقین (علیه
السلام) دستور اشتغال به کسب و کار و نهی از افکندن بار زندگی بر دوش
دیگران صادر شده است.از آنان همچنین روایت شده است که اگر کسی به عبادت
خدای پردازد و شخص دیگری در پی کسب و کار روانه شود، عبادت این شخص اخیر
بالاتر و برتر از آن دیگری است.امام صادق (علیه السلام) از پیامبر (صلی
الله علیه واله) نقل کرده است که فرمود: «ملعون است ملعون است کسی که خود
را سربار مردمان قرار دهد.
مناظرات امام
«عبد
الله بن نافع» از دشمنان امیر مؤمنان حضرت على علیه السلام بود و مى
گفت:اگر در روى زمین كسى بتواند مرا قانع سازد كه در كشتن«خوارج
نهروان»حق با على بوده است من بدو روى خواهم آورد.اگر چه در مشرق یا مغرب
بوده باشد.
به عبد الله گفتند:آیا مىپندارى فرزندان على (علیه السلام)
نیز نمى توانند به تو ثابت كنند؟گفت مگر در میان فرزندان او دانشمندى
هست؟
گفتند:این خود سند نادانى توست!مگر ممكن است در دودمان حضرت على
(علیه السلام) دانشمندى نباشد؟!پرسید:در این زمان دانشمندشان كیست،امام
باقر علیه السلام را به او معرفى كردند و او با یاران خویش به مدینه آمد و
از امام تقاضاى ملاقات كرد...امام به یكى از غلامان خویش فرمان داد بار و
بنهى او را فرود آورد و به او بگوید فردا نزد امام حاضر شود.
بامداد
دیگر عبد الله با یاران خویش به مجلس امام آمد و آن گرامى نیز فرزندان و
بازماندگان مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در
حالیكه جامه اى سرخ فام بر تن داشت و دیدارش چون ماه فریبنده و زیبا بود
فرمود:
سپاس ویژه خدایى است كه آفریننده ى زمان و مكان و چگونگى هاست
حمد خدایى را كه نه چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و زمین است ملك
اوست...گواهم كه جز«الله»خدایى نیست و«محمد»بنده ى برگزیده و پیامبر
اوست،سپاس خدایى را كه به نبوتش ما را گرامى داشت و به ولایتش ما را مخصوص
گردانید.
اى گروه فرزندان مهاجر و انصار!هر كدامتان فضیلتى از على بن ابیطالب به خاطر دارید بگویید.
حاضران هر یك فضیلتى بیان كردند تا سخن به«حدیث خیبر»رسید،گفتند:پیامبر در نبرد با یهودان خیبر،فرمود.
«لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحه الله و رسوله،كرارا غیر فرار لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه»
«فردا
پرچم را به مردى مى سپارم كه دوستدار خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر
نیز او را دوست مى دارند،رزم آورى است كه هرگز فرار نمى كند و از نبرد
فردا باز نمىگردد تا خداوند به دست او حصار یهودان را فتح فرماید».
-و دیگر روز پرچم را به امیر مؤمنان سپرد و آن گرامى بانبردى شگفتى آفرین یهودان را منهزم ساخت و قلعه ى عظیم آنان را گشود.
امام باقر (علیه السلام) به عبد الله بن نافع فرمود:در باره ى این حدیث چه مى گویى؟
گفت:حدیث درستى است اما على بعدها كافر شد و خوارج را به ناحق كشت!
فرمود:مادرت
در سوگ تو بنشیند،آیا خدا آنگاه كه على را دوست مىداشت مىدانست كه
او«خوارج» را مىكشد یا نمىدانست؟اگر بگویى خدا نمى دانست كافر خواهى
بود.
گفت:مى دانست.
فرمود: خدا او را بدان جهت كه فرمانبردار اوست دوست مى داشت یا به جهت نافرمانى و گناه.
گفت:چون
فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست مىداشت (یعنى اگر در آینده نیز
گناهكار مىبود خداوند مىدانست و هرگز دوستدار او نمى بود پس معلوم مى
شود كشتن خوارج طاعت خدا بوده است)فرمود:برخیز كه محكوم شدى و جوابى
ندارى.
عبد الله برخاست و این آیه را تلاوت كرد:
«حتى یتبین لكم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» (سوره بقره آیه ى 187)
اشاره
به آنكه حقیقت چون سپیده صبح آشكار شد - و گفت «خدا بهتر مىداند رسالت
خویش را در چه خاندانى قراردهد» (سورهى انعام آیه ى 124 ، مستفاد از كافى
ج 8 ص 349).
نویدهای امام محمد باقر (علیه السلام) در مورد ظهور حضرت مهدی (علیه السلام)
1-ابوحمزه
ثمالی آورده است که: در یکی از روزها در محضر درس امام محمد باقر (علیه
السلام) بودم، هنگامی که حاضرانرفتند، امام باقر (علیه السلام) فرمود:
اباحمزه!
از رخدادهایی که خداوند آن را قطعی ساخته است قیام قائم ماست . هرکس در
آنچه میگویمتردید کند با حال کفر به خدا، او را ملاقات خواهد کرد . آنگاه
افزود: پدرم و مادرم فدای وجود گرانمایه او بادکه همنام و همکنیه من است و
هفتمین امام پس از من . پدرم فدای کسی باد که زمین را لبریز از عدل و
دادمیکند همان گونه که به هنگامه ظهورش از ستم و بیداد لبریز است.
یا
اباحمزه! هر کس سعادت دیدار او را داشت و همان گونه که به پیامبر (صلی الله
علیه واله) و علی (علیه السلام) سلام و درودمیگوید بر آن حضرت درود گفت و
فرمانبردار او گردید، بهشتبر او واجب میگردد و هر کس به آن وجودگرانمایه
سلام نگفت، خداوند بهشت را بر او حرام ساخته و او را در آتش سوزان جای
خواهد داد و چه بدجایی است جایگاه ستمکاران! (بحارالانوار، ج 24، ص 241)
2-
بانوی دانش پژوهی که به (امهانی) شهرت داشت آورده است که بامدادی بر حضرت
باقر (علیه السلام) وارد شدم و گفتم: رورم! آیهای از قرآن شریف، ذهن و
فکرم را به خود مشغول داشته و خوابم را ربوده است.
فرمود: کدام آیه امهانی؟ بپرس
گفتم: این آیه شریفه که میفرماید: فلا اقسم بالخنس ×الجوار الکنس(سوره تکویر، آیه 16 و 17)
فرمود:
(به! به! چه مسئله خوبی پرسیدی، این مولود گرانمایهای است در آخرالزمان .
او (مهدی) این عترت پاکاست . مهدی خاندان وحی و رسالت، برای او غیبت و
حیرتی است که گروهی در آن گمراه میگردند وگروههایی راه حق و هدایت را
مییابند . خوشا به حالت اگر او و زمان او را درک کنی ... و خوشا به حال
آنانکه او را درک خواهند نمود). اکمال الدین، شیخ صدوق، ج 1، ص 330 و
بحارالانوار، ج 51، ص 137)
پی نوشت :
1-
در سال تولد امام باقر (علیه السلام) جهار نقل وجود دارد كه عبارتند از:
سالهاى 56، 57، 58، 59 هجرى در این میان نقل دوم، یعنى سال 57 از پشتوانه
تاریخى و حدیثى بیشترى برخوردار است.برخى از منابعى كه سال 57 را یاد
كردهاند عبارتند از: دلائل الامامة 194 اصول كافى 2/372، ارشاد مفید 2/56،
مصباح المتهجد 557، اعلام الورى 259، مناقب ابن شهر آشوب 4/210، روضة
الواعظین 1/207، كفایة الطالب 455، وفیات الاعیان 4/..174.و منابعى كه سال
58 را سال ولادت امام باقر (ع) دانستهاند عبارتند از: اثبات الوصیة 150 ـ
153، عیون المعجزات 75 و منابعى كه سال 59 را نقل كرده اند چنینند: فرق
الشیعة 61، عمدة الطالب 138 ـ 139، بحار 46/217 به نقل از مصباح كفعمى.
2- ر.ك: سبائك الذهب 74، عیون المعجزات 75، اخبار الدول و آثار الاول .11
3- كشف الغمة 2/318، الفصول المهمة 211، مصباح كفعمى 522، نور الابصار شبلنجى 142، و...
4- تذكرة الائمة، لاهیجى .125
5- دلائل الامامة 94، مصباح المتهجد 557، اعلام الورى .259
6- اعیان الشیعة 1/ .650
7-
انه اول من اجتمعت له ولادة الحسن و الحسین (ع) .رك: مناقب ابن شهر آشوب
4/208، عمدة الطالب 138 ـ 139، نور الابصار، مازندرانى .51
8- برخى
منابع، ام عبد الله، فاطمه را فرزند حسن مثنى (حسن بن حسن) دانسته اند
مانند : تذكرة الخواص 302، وفیات الاعیان 4/174.اما بیشتر منابع وى را
فرزند بى واسطه امام حسن مجتبى (ع) به شمار آوردهاند مانند: تاریخ یعقوبى
2/320، فرق الشیعة، نوبختى 61، دلایل الامامة 95، اصول كافى 2/372، اثبات
الوصیة 150، اعلام الورى 259، تذكرة الخواص 302، البدایة و النهایة 9/309،
اخبار الدول و آثار الاول ...111
9- هى اول علویة ولدت علویا.دلائل الامامة .95
10- همان.
11- عیون المعجزات 75، اثبات الهداة 5/270، بحار 46/217، نور الابصار، مازندرانى 44، الانوار البهیة .115
12- مثیر الاحزان، جواهرى 237، تاریخ ابن خلكان 2/23، تاج الموالید، طبرسى/39، المعارف 215، سیر اعلام النبلاء، 4/401 و...
13- الفصول المهمة 211، بحار 46/216، سیرة الائمة الاثنى عشر 2/ .200
14-
سبائك الذهب 74، عیون الاخبار، ابن قتیبه 1/312، ارشاد مفید 2/156، تذكرة
الخواص 302، مرآة الجنان 1/248، تاریخ ابن وردى 1/248، روض الریاحین 67،
الصواعق المحرقة 210، شذرات الذهب 1/ .149
15- تاریخ یعقوبى 2/302، سیر اعلام النبلاء 4/402، الفصول المهمة 211، شذرات الذهب 1/ .149
16- تاج الموالید 39، كشف الغمة 2/318، تذكرة الخواص 302، اعیان الشیعة 1/ .650
17- تذكرة الخواص 302، اعیان الشیعة 1/ .650
18- البدایة و النهایة 9/ 309
19-
این القاب در منابع زیر آمده است: دلائل الامامة 94، تاج الموالید 39، كشف
الغمة 2/318، تذكرة الخواص 5/302، احقاق الحق 12/165 و...
20- ام ولد به كنیزى گفته مىشود كه از مولاى خود صاحب فرزند شده باشد.
21- ذكر عند الرضا (ع) القاسم بن محمد...و سعید بن المسیب فقال: كانا على هذا الامر ...قرب الاسناد 210، بحار 46/ .366
لازم
به یادآورى است كه در متن حدیث قاسم بن محمد دایى امام موسى بن جعفر (ع)
یاد شده كه جد مادرى به جاى آن صحیح است و آنچه مىنماید كه مراد از قاسم
بن محمد همان جد مادرى است، ذیل حدیث مىباشد.
22- الفصول المهمة .221
23- برخى از منابع كه این هفت تن را یاد كردهاند عبارتند از: ارشاد مفید 2/172، تاج الموالید 118، مناقب 4/210، تذكرة الائمة .216
24- طبقات ابن سعد 5/236، تذكرة الخواص .306
25- اعلام الورى 265، كشف الغمة 2/322، الفصول المهمة 221، بحار 46/ .365
كتاب: زندگى سیاسى امام باقر (ع)، نویسنده: احمد ترابى
سیره معصومان، ج 5، امین، سید محسن؛
منبع: مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت