• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 507
تعداد نظرات : 10
زمان آخرین مطلب : 4129روز قبل
اهل بیت
زبانحال حضرت زهرا(س)
منكه از عشق علی چون شمع شیدا سوختم

صاحب جنت منم، اما در اینجا سوختم

سوختم تا یك سر مویی نسوزد از علی

تا بماند رهبرم من بی مهابا سوختم

بی گنه بودم ولی در آتشم انداختند

محسنم شد كشته، نالیدم كه بابا سوختم

زینبم می دید آتش زائر رویم شده

از پریشانی او در بین اعدا سوختم

صورت آتش گرفته تا زسیلی شد كبود

شكر كردم، بهر حفظ جان مولاسوختم

مثل چشم مجتبی مسمار یارب سرخ بود

من نمی گویم چه شد تنهای تنها سوختم

هركه نان از سفره ی ما برده بود استاده بود

بسكه نامردی بود در این تماشا سوختم

سوختم تا شعله ی عشقت بماند جاودان

پای تا سر یا علی با این تمنا سوختم

(برگرفته از كتاب بهار سوخته جلد2)

 

يکشنبه 13/12/1391 - 12:37
اهل بیت
اختیار ناله
اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است

رهبر راه خدا همراه را گم کرده است

یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو

تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است

هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود

نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است

انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش

اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است

تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت

خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است

ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت

رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است

یاد آن روزی که گفتا مجتبی نجوا کنان

گامهای مادرم درگاه را گم کرده است

درد تنهایی خود را با که گوید مرتضی

با که گوید شیعه ای آگاه را گم کرده است

شهر اشباه الرجال اینجاست ای زهرائیان

امت بی درد اردوگاه را گم کرده است

کاش از این بیشتر پنهان نماند منتقم

عصر عاشورائیان خونخواه را گم کرده است

سروده محمود ژولیده

يکشنبه 13/12/1391 - 12:37
اهل بیت
كوثر عشق 
فاطـــمه ای پاك بانوی بــهـشت  

            بر مـشام آیـد ز تـو بوی بــهـشت

تـــو خـــدای خویش را آئینه‌ای   

مـصــطفی را مــحــرم دیـرینه‌ای

فاطمه‌ ای شاهــكـار ذوالــجلال       

 كوثر عشقیّ و خـورشید كمــــال

دست تو این چرخ گردون را مدار       

 هر دو عالم از تو دارد افـــتــخار

 عــصمت تو در زلال جان ماست        

 كوثر تو زمزم ایـــمـان مـــاست

ای ولای تو به مـــا آب حــیات      

            مــی‌كند حُبّ تو تضمین نــجات

دل ز تصــویرت حـكایت می‌كند         

سوی تـو ما را هــدایت می‌كــند

در ره عــشق تــو ای روح روان         

طایر جان پر زند تا كـــهــكشان

راز گــفتن با تو شوق جـــبرئیل         

تشنة بحر سخایت ســلســــبیل

پای تا سر عـــصمت و تقوا توئی      

آنــكه زن با او شود معنا تــوئی

بــا ورود تــو پیــمبـر در قـیام           

نی پیمبـر بل رســولان كـــرام

ای كــلید بــاب رضوان دست تو       

هستی عــالــم همه از هست تو

با تو باشد حــقّ و بــا داور توئی      

فــــاطـمه ای روح پیغمبر توئی

لیله القدر علی و احـــــــمدی         

تو بـــهار عشق حیّ سرمـــدی

مـــثل ذاتِ كــبریا تنها تــوئی          

مادر دو مریـــــم و عیسی توئی

زهره الزّهــــرا ســرور سینه‌ای      

تو فــــروغ یـــازده آئــینه‌ای

خاك پایت سرمـة چشم مـــلك      

خم به تعظیمت شده پشت فـلك

ما ز جـام عشق تو مُل می‌زنیــم   

خار هستیم و دم از گل مـی‌زنیم

روز محشر هست ما را زمـــزمه     

فــاطمه یا فــاطمه یا فــاطمه

 سروده ابوالفضل سماوی

يکشنبه 13/12/1391 - 12:36
اهل بیت
 دانه دانه

حالا برای اینكه برگردی به خانه

دیگر نداری هیچ عذری و بهانه


از بس مرا كردی عصای خویش آخر


تو از نفس افتادی و من هم زشانه


مردانگی كردی و با بال شكسته


پرواز كردی از كران تا بی كرانه


تسبیح بودی و علی سرگرم ذكرت


حالا ولی گشتی گسسته دانه دانه


فریاد یا فضه خذینیِ تو گم شد


در لابلای خنده های وحشیانه


تو سعی خود را واقعا كردی ولی حیف


این بار هم افتاده از دست تو شانه

مهدی پورپاك
 

***

يکشنبه 13/12/1391 - 12:36
شعر و قطعات ادبی
مثل قدیم

جارو بدست می شوی و كار می كنی

داری برای خانه غذا بار می كنی


شكر خدا كه پا شده ای راه می روی


مثل قدیم با همه رفتار می كنی


فضه برای تو اینجاست فاطمه


تقسیم كار با تن بیمار می كنی


لبخند می زنی دلم آرام تر شود


یا سقف خانه بر سرم آوار می كنی


وقتی سوال می كنم ام
روز بهتری

جارو بدست می شوی و كار می كنی

حسین رستمی

***
 

يکشنبه 13/12/1391 - 12:36
اهل بیت
سرسنگین

غصه ات ای ملك سوخته پر سنگین است

گریه ام روز و شب و شام و سحر سنگین است


كس زمن بعدِ تو بر صبر توقع نكند


بشكند چون كه كمر، درد كمر سنگین است


بانویم، هست یقینم كه ترا چشم زدند


وضع و حال تو بگوید كه نظر سنگین است


با علی حرف بزن تا كه نگویند به هم


با علی مثل همه فاطمه سرسنگین است


رمقی نیست كه حركت بدهی جسمت را


نتوانی بزنی بال كه پر سنگین است


تك و تنها وسط راه رهایم نكنی


راهزن پر شده و بار سفر سنگین است


همه با دیدن روی تو چنین می گفتند


دست آنكس كه تو را زد چه قدر سنگین است.

غلامرضا حق پرست


يکشنبه 13/12/1391 - 12:35
اهل بیت
گلستان بقیع

بس كه پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع
بوى گل مى‏آید از چاك گریبان بقیع

مرغ شب در سوگ گل‎هایى‏كه بر این خاك ‏ریخت

از سر شب تا سحر، باشد غزل‎خوان بقیع

ناله‏هاى حضرت زهرا هنوز آید به گوش

از فضاى حسرت آلودِ غم افشان بقیع

گوش ده تا گریه‎ی زار على را بشنوى

نیمه شب‎ها از دل خونین و حیران بقیع

این حریم عشق دارد عقده‏ها پنهان به دل

شعله‏ها سر مى‏كشد از جان سوزان بقیع

از دل هر ذرّه بینى جلوه‏گر صد آفتاب

گر شكافى ذرّه ذرّه خاكِ رخشان بقیع

هر گل اینجا دارد از خون جگر نقش و نگار

وه چه خوش رنگ است گلهاى گلستان بقیع

بسته‏ام پیمان الفت با مزار عاشقان

خورده عمق جان من پیوند با جان بقیع

اى ولىّ حق، تسلاّ بخشِ دل‎هاى حزین

خیز و سامان ده به گلزار پریشان بقیع

سینه این خاكِ گلگون، هست مالامالِ درد

كوش اى غمخوار رنجوران به درمان بقیع

اى جهان آباد كن، برخیز و مهر و داد كن

باز كن آباد از نو، كوى ویران بقیع

چون ببیند هر غروبش مات و خاموش و غریب

سیلِ خون ریزد «شفق» از دل به دامان بقیع

استاد بهجتی

يکشنبه 13/12/1391 - 12:35
اهل بیت
یار غمگسار

خدا! ز سوز دلم آگهى، كه جانم سوخت

دلم ز فرقت یاران مهربانم سوخت

چو دید دشمن دیرینه، انزواى مرا

ز كینه آتشى افروخت كآشیانم سوخت

هنوز داغ پیمبر به سینه بود مرا

كه مرگ فاطمه ناگاه جسم و جانم سوخت

امید زندگى و، یار غمگسارم رفت

ز مرگ زودرسش قلب كودكانم سوخت

دمى كه گفت: على جان! دگر حلالم كن

به پیش دیده ز مظلومیَش، جهانم سوخت

به حال غربت من مى گریست در دم مرگ

ز مهربانى او، طاقت و توانم سوخت

گشود چشم و سفارش ز كودكانش كرد

نگاه عاطفه آمیز او، روانم سوخت

چو خواست نیمه شب او را به خاك بسپارم

از این وصیّت جانسوز، استخوانم سوخت

حسین فولادى

  
يکشنبه 13/12/1391 - 12:34
اهل بیت
 زبانه آتش

از بــیـت آل طـاهـا آتـــش کــشــد زبـانــه
گــوئـی شــده قـــیـامـت بـر پـا درون خــانــه

برپاست شور محـشر از عـتـرت پـیـمبـر
خـلــقـنـد مـات و مـبـهـوت از گـردش زمانـه

اهریمنان نمودند خون قلب مـصـطفی را
در مـنـظـر خـلایـق بـی جــرم و بــی بـهــانـه

در پــشــت در فــتــاده ام‎الائـــمـــه از پـا
دارد فـغــان ز دشـمـن آن گـــوهــر یـگــانـه

زیـنـب بـه نـاله گـویـد کـشـتـند مــادرم را
ایـن یک ز ضـرب سـیـلی آن یک ز تـازیانه

در خون فتاده زهرا چون مرغ نیم بسمل
مـحـسـن فـتاده چـون گـل پرپر در آستانه

در پشت زانـوی غم پژمان نشسته حـیـدر
مانده حـسـیـن مظـلوم، حیران در آن میانه

از نقش خون و دیوار پرسد ز حال زهرا
وز زخــم سـیـنـه گـیـرد از مــیــخ در نشـانه

دارد حــســن شـکـایـت از کـیـنـه مغیره
ریـــزد ز دیـــدگـــانـــش یــاقـــوت دانـه دانـه

بـا پـهـلـوی شـکـسـته، چون مـرغ بـال بسته
زهـرا بـه خـون نـشسـته در کـنج آشیانه

حاج احمد دلجو

يکشنبه 13/12/1391 - 12:34
اهل بیت
راز نهان

برگشا مهر خموشى از زبانت اى بقیع!
جاى زهرا بگو با زائرانت اى بقیع

دیده ى گریان ما را بنگر و، با ما بگو

در كجا خوابیده آن آرام جانت اى بقیع

لطف كن! گم كرده ى ما را نشان ما بده

بشكن این مهر خموشى از زبانت اى بقیع

گر دهى بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد

بر ندارم سر ز خاك آستانت اى بقیع! بر

گفت مولا: راز این مطلب مگو با هیچكس

خوب بیرون آمدى از امتحانت اى بقیع!

گر ندارى اذن از مولا كه سازى بر ملا

لااقل با ما بگو از داستانت اى بقیع!

فاطمه با پهلوى بشكسته شد مهمان تو

ده خبر ما را ز حال میهمانت اى بقیع!

آرزو دارد به دل (خسرو) كه تا صاحب زمان

بر ملا سازد مگر راز نهانت اى بقیع

محمد خسرو نژاد

يکشنبه 13/12/1391 - 12:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته