• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1291
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5615روز قبل
دعا و زیارت
گواهى دادن اسب امام رضا علیه السلام در امامت ایشان

در كتاب وسیله الرضوان جارى مى گردد:
معجزات بسیارى براى امام رضا علیه السلام روایت كرده است ، از آن جمله این است ، كه شیخ محمد حر در كتاب خصوص المعجزات و در كتاب بهجه روایت كرده اند، از شیخ ابوالفضل محمد بن على شادان قزوینى كه او به اسناد خود از سعید سلاام روایت كرده ، كه گفت :
در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام بودم و مردمان در خدمت آن حضرت خضوع مى كردند: بعضى مى گفت : كه او صلاحیت امامت ندارد كه پدرش تصریح و وصیت نكرده و او را ولیعهد خود نساخته است ، در آن وقت ما پیش آن حضرت رفتیم و سخن گفتیم :
پس شنیدیم از مركبى كه آن حضرت سوارش بود، به كلام فصیح گفت :
كه او امام من و امام جمیع خلایق است ، و به درستى كه آن بزرگوار به مسجد مدینه تشریف برد شنیدم ، كه دیوارهاى مسجد و چوبهاى آن ، به حضرت سلام كردند، و سخن گفتند.
(51)

يکشنبه 1/10/1387 - 15:59
دعا و زیارت
گواهى بره آهو در امامت على بن موسى الرضا علیه السلام

در كتاب بصائر الدرجات و كفایه المومنین از عبدالله بن سمره روایت مى كند، كه روزى حضرت امام رضا علیه السلام بر ما گذشت ، و من با یتم بن یعقوب در مخالفت و مخاصمت آن حضرت مبالغه مى كردم ، پس آن بزرگوار رو به صحرا روان شد، و ما از عقب او رفتیم ، و سخنان بى ادبانه نسبت به او مى گفتیم ،
در اثناى آن حال چند آهو دیدم ، كه در ركن صحرا چرا مى كردند، پس آن حضرت به بره آهو اشاره كرد، و به نزد آن حضرت آمد، و حضرت دست مرحمت بر سر آن بره آهو كشید و بره آهو را به غلام خود سپرد، و بره آهو به جهت جدا به نزد خود طلبید، دوباره دست بر سرش كشید، و سخنى به او گفت ! كه ما نفهمیدیم ،
دیدم كه بره آهو آرام گرفت ، بعد از آن متوجه ما گردید، و فرمود: كه یا عبدالله دانستى كه ما اهلبیت رسالت هستیم ، و وحوش و طیور و جمیع اهل عالم امر و حكم ما را مطیع و منقادند، گفتم : بلى یا سیدى تو حجت خدا بر اهل عالم و جمیع خلق خدا هستى ، پس من توبه كردم ، از آنچه كه مى گفتم و مى كردم ، پس آن حضرت به غلام خود فرمود: كه این بره آهو را آزاد و رها كن ، غلام ، آهو را رها كرد، و آهو به جانب صحرا مى رفت ، و اشك چشم خود را مى ریخت ، باز حضرت براى تسلى آن بره آهو دست مرحمت بر سرش كشید، و آن آهو با زبان خود كلماتى به آن حضرت ، عرض ، و رو به صحرا روان گردید.
حضرت به من فرمود: اى عبدالله دانستى ؟ كه این آهو چه مى گفت ، عرض ‍ كردم : نه ، فرمود: این آهو مى گفت : وقتى كه مرا به حضور خویش طلبیدى ، من به این امیدوار بودم كه تو مرا ذبح كرده ، چیزى از گوشت بدنم غذاى بدن شریف تو گردد، پس مرا ناامید رها كردى ، من او را دلجویى و نوازش ‍ كردم ، تا به چراگاه خود رجوع نم
يکشنبه 1/10/1387 - 15:59
دعا و زیارت
غیرت امام رضا علیه السلام

در بیان غارت لباسهاى اهلبیت علیه السلام در مدینه منوره در زمان جناب امام رضا علیه السلام ، در كتاب تحفه رضویه از كتاب غیور روایت كرده كه در زمان خلافت هارون الرشید (علیه اللعنة و العذاب ) بعد از شهادت حضرت امام موسى كاظم علیه السلام شهزاد محمد بن جعفر صادق علیه السلام خروج كرده ، هارون ملعون ، سردارى بنام عیسى جلودى را به همراه لشكر بسیار به عزم دفع شهزاده محمد به مدینه منوره فرستاد، كه اگر مدینه را به تصرف خود آورد، شهزاده محمد را گرفته و به قتل رساند، و خاندان اهلبیت رسالت و زنان و دختران سلسله ابوطالب را غارت و نالان و عریان نماید.
چون جلودى نابكار وارد مدینه شد و با شهزاده محمد قتال و محاربه شدید نمود، شهزاده را مغلوب و مدینه را متصرف شد، و شهزاده را به قتل رسانید، چون از قتل شهزاده فارغ شد، به لشكریان خود فرمان داد، به خاندان حضرت امام رضا علیه السلام هجوم آورده شد، و احاطه نمود جلودى ملعون بنا به حكم هارون پاى جسارت پیش گذاشته خواست ، كه با لشكریان خود داخل دولت خانه حضرت امام رضا علیه السلام شده ، زنان و عیال و اطفال آل رسول صلى الله علیه و آله را به خانه اى جمع نمود، خود آن بزرگوار در همان خانه ایستاد، مانع شد،
جلودى فریاد زد كه یا ابالحسن من این كار را با حكم امیر المومنین هارون مى كنم ، تو نمى توانى كه مانع من و لشكر هارون شوى و من مامورم كه داخل این خانه شوم ، و جمیع دختران و زنان آل رسول صلى الله علیه و آله را غارت و عریان نمایم ، امام رضا علیه السلام به آن شقى فرمود: اگر مقصود تو گرفتن لباس و زینت ایشان است من خودم لباسها و زیورهاى ایشان را مى گیرم و به و تسلیم مى نمایم ، لیكن نمى گذارم كه تو داخل حرمخانه ما شوى ! آن شقى رو سیاه قبول نكرد،
تا اینكه آن حضرت قسم یاد كرد، كه من از لباس و زیور ایشان چیزى باقى نمى گذارم همه را گرفته به تو مى دهم آن شقى رو سیاه باز قبول نكرد، تا اینكه آن حضرت با سعى و كوشش بسیار آن سنگدل را راضى نمود، و خود آن بزرگوار داخل حرمخانه شد و جمیع لباسها و زیورهاى اهلبیت را حتى گوشواره و خلخال و دكمه هاى پیراهن ایشان را گرفته به جلودى لعین داد، و نگذاشت كه جلودى لعین یا یكى از لشكریان به حرمخانه اهلبیت داخل شوند.
مولف دلسوخته عرض مى كند پدر و مادر و مال و اولادم فداى غیرت تو باد یا امام رضا علیه السلام غیرت تو قبول نكرد كه شخص نامحرم داخل حرمخانه ات شود، پس فدایت شوم جد بیمار تو حضرت امام زین العابدین علیه السلام را چه حالت روى داد كه چون اهل كوفه و شام با بى حیائى تمام رو به خیام و اسیرى و غارت آل رسول آمدند.
(53)

يکشنبه 1/10/1387 - 15:53
دعا و زیارت
احوالات دو برادر كه زوار امام رضا علیه السلام بودند

در كتاب عیون الذكاء و تحفه رضویه منقول است ، كه دو برادر بودند، یكى طالب علم و دیگرى ، نوكر حاكم ولایت بود، در سالى آن طالب علم ، عازم زیارت حضرت امام رضا علیه السلام گردید، و مرد بسیار عابد و زاهد و صاحب تقوى بود، و در وقت سفر به خراسان به خانه برادرش رفت ، تا با او وداع كند،
از قضا برادرش در خانه نبود با اهل و عیال برادرش وداع كرد، و عازم خراسان گردید، و بعد از زمانى برادرى كه نوكر حاكم بود به خانه اش آمد و از رفتن برادرش مطلع گردید، سوار اسبش شد و عقب برادر به عزم وداع بیرون آمد.
در اثناى راه به برادرش رسیده وداع نمود، خواست كه به خانه اش مراجعت كند، ناگاه قلب او نیز مایل زیارت حضرت امام رضا علیه السلام شد، برادر خود و رفقاى دیگر عازم زیارت شد چند منزل كه طى كردند از بس كه این برادر نوكر خدمت حاكم به اذیت و آزار مردم عادت كرده بود، در طى منازل با رفقاء و زوار بناى اذیت و آزار گذاشت ، و برادر صالح و متقى او هر چند به او موعظه و نصیحت مى كرد، تاثیر نمى كرد، و همیشه برادر مومن و صالح به جهت آزار برادرش از زوار و همراهان خود شرمنده مى شد، و اعتراض ها مى كرد.
تا اینكه بعد از طى چند منزل همان برادر موذى و ناهموار، ناخوش گردید، و مدتى گذشت در نزدیكى مشهد مقدس وفات نمود، برادرش او را غسل و كفن نمود، و بعد از نماز جنازه اش را به تابوت گذاشت ، با خود برد تا وارد مشهد مقدس شد، و در صحن مقدس منزل گرفت ، و نعش برادر خود را به حرم شریف برد و طواف داد، در همان مكان مقدس دفن نمود، چون شب شد آن برادر صالح بعد از زیارت و نماز به منزل خود آمد، تا اینكه خوابید در خواب دید كه به زیارت آن حضرت مشرف شد و بیرون آمد.
در جوار صحن مقدس باغى دید، كه نهایت صفا و انهار و اشجار و ثمرات و عمارات عالیه در آن باغ هست و خدام بسیار در آنجا ایستاده اند، و شخصى در غایت عزت و اقتدار در آن عمارت نشسته و خدمتكاران بسیار در یمین و یسار او صف بسته اند، این مرد صالح مى گوید: من در این خیال بودم كه خدایا این عمارت و خدام از كیست ؟ ناگاه دیدم آن شخص كه در عمارت نشسته بود از جاى خود برخاست با سرعت آمد، و خود را به دست و پاى من انداخت خوب ملاحظه كردم دیدم برادرم است كه او را خودم در روز گذشته دفن كرده بودم ، از روى تعجب گفتم : اى برادر تو نوكر حاكم بودى و به مردم و زوار چه قدر آزار و اذیت مى رساندى ! به چه وسیله به این درجه و مقام رسیدى ؟ گفت : این درجه و مقام كه مى بینى همه از بركت تو به من رسیده است ، حالا احوال خود را از اول به تو بیان مى كنم ، بدان كه چون محتضر شدم در نهایت شدت و سختى جان مرا قبض كردند و چون مرا به تابوت گذاشته بر اسب بستى ، تابوت و اسب براى من آتش شد و دو نفر آمدند، كه در نهایت بد منظرى و كریه الصوره و حربهاى آتشین در دست ایشان بود، و مرا عذاب مى كردند.
هر چند به شما و سایر زوار التماس نمودم ، فایده نبخشید و هر شب و روز در آتش و عذاب بودم تا داخل مشهد مقدس شدیم دیدم آن دو نفر قدرى از من دور شدند، لیكن در مقابل من ایستادند، باز احوال من مشوش شد هر چند التماس نمودم كه مرا از دست این دو نفر خلاص كنید، مفید نشد.
تا اینكه عصر كه شما آمدید و تابوت مرا به روضه مقدسه برده و طواف دادید، دیدم مرد پیرى در روضه نزدیك جناب امام رضا علیه السلام نشسته و حضرت امام رضا علیه السلام در بالاى ضریح مبارك قرار گرفته ، سلامش ‍ كردم آن بزرگوار روى مبارك خود را از من برگردانید، پس آن پیرمرد گفت : التماس كن حضرت تو را ببخشند، من التماس كردم فایده نشد و حضرت به من التفاتى فرمود، تا اینكه شما نوبت دیگر مرا به ضریح مبارك طواف دادید چون به قرب آن پیر رسیدم باز به من فرمود: التماس كن باز التماس كن كه حضرت تو را ببخشد و این حضرت را به جد بزرگوارش قسم بده و الا همینكه تو را از روضه اش بیرون ببرند همان عذابها كه دیدى براى تو خواهد شد، من عرض كردم : یا حضرت امام رضا علیه السلام تو را به حق جد بزرگوارت قسم مى دهم ! كه دیگر تاب آن عذابها را ندارم كه روى مبارك خود را به آن پیرمرد كرد و گفت : اینها نمى گذارند كه ما روى شفاعت داشته باشیم ، پس كاغذى با دو انگشت مبارك خود باز فرموده و به من داد، همینكه مرا از روضه مقدسه اش بیرون كردید، دیدم این خدمتكاران در پیش روى من هستند، و فریاد كردند، كه این شخص آزاد كرده حضرت امام رضا علیه السلام است و مرا به این باغ و عمارت كه مى بینى آوردند و دیگر روى آن دو نفر را كه مرا عذاب مى كردند، ندیدم .
حالا در این استراحت و نعمت مى باشم و اینها همه از شفقت و مهربانى تو است كه به من كردى كه اگر تو مرا به این روضه مباركه نمى آوردى و سه مرتبه طواف نمى دادى من همیشه در آن عذاب بلكه بدتر از آن گرفتار مى بودم ، پس آن مرد طالب العلم مى گوید:
چون از خواب بیدار شدم میل و محبت من به زیارت آن حضرت خیلى زیاد گردید، و امیدوارى من به شفاعت آن بزرگوار و سایر ائمه علیه السلام بالمضاعف قوى باشد.
(54)

يکشنبه 1/10/1387 - 15:49
دعا و زیارت
اذن ندادن اما رضا علیه السلام به چند نفر كه ادعا مى كردند كه ما شیعه علىهستیم

در كتاب احتجاج در بیان احتجاجات امام رضا علیه السلام روایت كرده است ، كه قومى بر در منزل آن بزرگوار آمده اذن حضور به خدمت جناب امام رضا علیه السلام كرده و به ملازم آن حضرت گفتند: كه به مولاى خود بگوئید، كه ما از شیعه هاى على بن ابیطالب علیه السلام هستیم ، ما را ماءذون فرماید، به خدمتش برسیم .
ملازم احوالات را به آن حضرت معروض داشتند، حضرت فرمود: به آنها بگو كه من مشغول كارى هستم و بروند، فردا بیایند، فردا نیز آمدند، استیذان كردند همان جواب را شنیدند، تا مدت دو ماه به این منوال ماءذون شدند، واز شرف وصول محضر سامى آن بزرگوار ماءیوس شدند، آخرین روز به ملازم گفتند: به مولاى خود بگو كه ما از شیعیان پدرش على بن ابیطالب علیه السلام هستیم ، به تحقیق دشمنان به ما شماتت مى كنند، در اذن ندادن آن جناب اگر این دفعه هم ماءذون نفرمایند، باید از این شهر واز خوف شماتت دشمنان بگریزیم .
پس ملازم عرض ایشان را به حضرت رسانید، و آن بزرگوار ایشان را اذن مرحمت فرمود.
چون داخل شدند ایشان را به نشین اذن نداد، و سر پا ایستادند، و عرض ‍ كردند: یابن رسول الله این چه جفاست كه بر ما روا داشتى مدت دو ماه است اذن دخول نداده و حالا كه ماءذون فرموده اید، اذن جلوس ارزانى نمى فرمایید؟ حضرت فرمودن این آیه را بخوانید (( و ما اصابكم من مصیبته فبما كسبت ایدیكم ویعفو عن كثیر)) یعنى آنچه كه از مصیبت به شما رسیده است ، سببش آن است كه كسب كرد دو دست شما و خدا از بسیارى عفو كند.
فرمود: كه من در این باب به پروردگار خودم و به رسول او و جدم امیرالمؤ منین علیه السلام و به پدران بزرگوار خودم اقتدا نمودم ، كه ایشان عتاب فرمودند، به شما نیز عتاب نموده و ماءذون نكردم ، عرض كردند: به چه سبب مستحق این عتاب شده ایم ؟ فرمود:
به سبب آن كه شما ادعا نمودید كه شیعه على علیه السلام امام حسن علیه السلام ، امام حسین علیه السلام سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار و محمد بن ابى بكر است آن چنان شیعیانى كه به چیزى از فرموده هاى على علیه السلام مخالفت نكردند، و اما شما با امام على علیه السلام مخالفت مى كنید، و در بسیارى از واجبات تقصیر مى كنید و سهل انگارى به عمل مى آورید در حقوق عظیمه برادران دینى خودتان و تقیه مى كنید، در جایى كه تقیه نباید، بكنید؛ در آن جایى كه تقیه باید كرد، تقیه نمى كنید و اگر بگوئید


انكم موالیه و محبوه و الموالوان لاولیائه وا لمعادون لاعدائه لم انكره من قولكم


یعنى به درستى كه ما از مولین و دوستداران على علیه السلام و دوستداران دوستان على علیه السلام مى باشیم ، به این سخن شما انكار نمى كنم ، ولیكن این شیعه على (ع ) بودن مرتبه شریفه است كه شما ادعا مى كنید هرگاه تصدیق نكند ادعاى شما را كرد و عمل شما چنانكه لازمه عمل شیعه است هلاك خواهید شد مگر اینكه شما را رحمت پروردگار دریابد عرض كردند:
یابن رسول الله پس ما به پروردگار خودمان توبه و استغفار مى كنیم از آن ادعاى شیعه كه كردیم و قائل میشویم چنانكه فرمودید و اقرار میكنیم بر این كه ما دوستدار شمائیم و دشمن دشمنان شما هستیم چون این نوع توبه و اقرار به دوستى كردند، پس آن بزرگوار نظر مرحمت به سوى ایشان افكنده فرمود، مرحبا به شما اى برادران مؤ من من واى اهل دوستى من به بالا بیائید و آنقدر آنها را به طرف خود بالا كرد تا این كه ایشانرا بر نفس گرامى خود چسبانید بعد از آن به ملازم خود فرمود چند مرتبه ایشان را از من برگردانیدى عرض كرد شصت مرتبه پس فرمود شصت مرتبه بیرون شو و بیا و از جانب من به ایشان سلام مرا برسان پس به تحقیق گناهان خود را به سبب توبه و استغفار محو كردند، و به احترام و اكرام سزاوار شدند از براى دوست داشتن ایشان ما را.
پس ملازم چنانكه ماءمور شد به عمل آورد و بعد از آن به كار ایشان وارسى فرمود، و امور عیال و نفقه ایشانرا وسعت مرحمت فرمود و انعامها وصله ها براى ایشان مقرر داشت و حاجات ایشان را كفایت داده ، مرخص ‍ فرمود
(55).
يکشنبه 1/10/1387 - 15:49
دعا و زیارت
احترام كردن امام حسن عسگرى علیه السلام به زوار كربلا و خراسان

در كتاب مفتاح الجنة روایت شده كه روزى دو نفر از محبان یكى از زیارت خراسان و دیگرى از زیارت كربلا به شهر سرمن راى وارد مى شدند پس ‍ احوالات را به خدمت امام حسن عسگرى علیه السلام معروض داشتند آن حضرت هر دو را پیشواز كردند اما در وقت مراجعت آن حضرت پیاده تشریف مى آوردند، یكى از اصحاب عرض كرد یابن رسول الله اسب سوارى موجود است چرا سوار نمى شوید فرمود كه به خود گوارا نمى بینم ، كه دوستان و محبان ما پیاده باشند و من سوار شوم پس با همان پیادگیها با آن دو نفر به خانه ایشان تشریف آوردند، آن حضرت به ایشان نظر مبارك میكرد و مى گریست به حدى كه عرض كردند یا بن رسول الله سبب گریه شما چیست ؟ فرمود سبب گریه من این دو نفر زائر هستند وقتى به زائر خراسان نظر مى كنم جدم حضرت امام رضا علیه السلام به خاطرم مى آید كه در ولایت غریب بى كس و تنها به او زهر دادند و جگر مباركش را پاره پاره نمودند احدى نبود كه او را یارى و دلدارى نماید و به این زائر كه نظر مى كنم به خاطرم مى رسد جدم سید الشهداء كه در روز عاشورا با لب تشنه و جگر سوخته و بیكس و تنها در میان اهل ظلم و جفا با بدن پاره پاره به سوى خاك و ریگهاى كربلا افتاده بود و در میان اهل ظلم كسى نبود كه اعانتش كند پس ‍ هر كس كه اعانت زوار ما كند گویا به ما اعانت كرده است . (56)
يکشنبه 1/10/1387 - 15:48
دعا و زیارت
خبر دادن میتى از احوالات قبر به خاطر حضرت عباس ‍

منقول است كه :
دو نفر از فضلاى كربلاى معلى كه با هم بسیار مهربان و رفیق بودند یكى وفات مى كند پس شبى كه دیگرى آن متوفى را در خواب مى بیند و از انگشت شصت او گرفته از احوالات قبر و مردن و سوالات نكیر و منكر و اوضاع آن عالم خبر و سوال مى كند آن متوفى مى گوید كه مامور نیستم كه چیزى از احوالات آن عالم را به كسى بگویم پس بسیار مبالغه و تاكید كرد، سوال نود جواب نشنید تا اینكه چون مى دانست كه آن متوفى محبت زیاد و اخلاص محبت زیاد و اخلاص بسیارى به حضرت اباالفضل العباس ‍ علیه السلام داشت پس او را به آن حضرت قسم داده و گفت از طرف تو نیابتا مولاى تو حضرت عباس علیه السلام را زیارت مى كنم بگو از بس كه آن متوفى خیلى از اخلاص كیشان حضرت عباس علیه السلام بود گفت بدان كه در آن دنیا از سه چیز امید نجات است یكى زیارت سیدالشهدا علیه السلام و یكى گریستن براى آن جناب و یكى مواسات كردن با برادران دینى خود.
(57)

يکشنبه 1/10/1387 - 15:47
دعا و زیارت
نجات دادن حضرت عباس علیه السلام زن عجوزه اى را از آب فرات

منقول است كه كه یكى از خلفاى بنى عباس قرار گذاشته بود كه هر كس به زیارت امام حسین علیه السلام برود صد اشرفى پول به دیوان بدهد و با این قرار شیعیان جان نثار فرزند مظلوم حیدر كرار در هر سال با جمعیت بسیار به زیارت مى رفتند.
یك روز خلیفه بغداد در قصر خود نشسته بود و قصرش مشرف به بیرون بود دید كه زوار مى آیند و هر یك اشرفى مى دهند به بیرون بود دید كه زوار مى آیند و هر یك صد اشرفى مى دهند و مى روند ناگاه پیرزنى از عقب زوار با پاى برهنه و پیاده و انبانى در پشت رسید و از بغل خود كیسه اى بیرون آورده صد اشرفى شمرد و به موكلان خلیفه داد خواست كه از عقب زوار برود خلیفه حكم كرد او را گرفته پیش خلیفه بردند خلیفه گفت اى پیر زن تو كه اینقدر پول داشتى پس چرا بپاى پیاده آمده اى گفت به جهت ثواب بسیار و تاسى به اهلبیت سیدالشهدا علیه السلام كه سرگردان لشگر یزید با حالت اسیر بعضى از ایشان را پیاده مى بردند خلیفه گفت به زیارت چه كسى مى روى ؟ گفت به زیارت مولاى خودم حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت عباس مى روم . گفت :
از ایشان چه منفعتى دیده اى كه اینقدر پول را در راه ایشان صرف مى كنى ؟ گفت اصلاح جمیع كارهاى دنیا و آخرت من منوط به شفاعت ایشان است و در هر تنگى و عسرتى دستگیر دوستان و زائران خود مى باشند خلیفه گفت اگر من به تو ظلم كنم آقایان تو به فریاد مى رسند؟ گفت آرى .
پس آن ملعون حكم كرد كه دست و پاى آن عجوزه ضعیفه را بستند و به فرات انداختند و نگاه مى كردند كه آیا از این مهلكه چه كسى او را نجات تواند داد آن ضعیفه بیچاره به آن غوطه زده او را بالا برداشت در آن حال رو به طرف روضه حضرت عباس كرد یك مرتبه گفت یا اباالفضل العباس به فریادم برس باز غوطه ور شد دفعه دیگر نیز آب او را بالا برداشت باز حضرت عباس را ندا كرد در آن حاتل دیدند سواره اى چون برق رسید خود را به ضعیفه رسانیده ، ضعیفه را برداشته ردیف ساخته از آب نجاتش داد ضعیفه رو به گماشتگان خلیفه كرده گفت به خلیفه بگوئید كه مولاى من مرا در شماتت نگذاشته چطور مرا نجات داد پس آن ضعیفه به سواره گفت اى بنده خدا تو چه كسى هستى كه مرا از ورطه هلاكت نجات دادى گفت در وقت افتادن در آب نام چه كسى را فریاد مى زدى گفت مولاى خودم اباالفضل العباس را صدا مى زدم فرمود من اباالفضل العباس هستم چون خلیفه از نجات یافتن ضعیفه باخبر شد آن قرار صد اشرفى را از زوار روا داشت حكم كرد كه هیچ كس متعرض زوار نشود كه این را نتوان بست .
(58
يکشنبه 1/10/1387 - 15:41
دعا و زیارت
در شهادت على اكبر (ع )

روز عاشورا كه چون نعش خون آلود على اكبر را به خیمه گاه آوردند جمیع اهل بیت به سر نعش آن جوان حاضر شده هر یكى با زبانى نوحه و ناله كرده و به حالش مى گریستند مگر مادرش لیلا و بیمار كربلا سر نعش على اكبر نیامدند تا اینكه به سیدالشهدا علیه السلام عرض كردند فدایت شوم لیلا از تو حیا مى كند و به سر نعش فرزندش نمى آید حضرت از این سخن به كنارى تشریف برد لیلا بنا كرد به آمدن اما چطور مى آمد یك دستش را جناب زینب خاتون گرفته و دست دیگرش را جناب ام كلثوم گرفته بود چون بر سر نعش على اكبر رسید یك مرتبه والده و اعلیاه گفت و خود را به نعش خون آلود پسرش انداخت و صیحه مى كشید. (59)

يکشنبه 1/10/1387 - 15:40
دعا و زیارت
در شهادت على اصغر (ع )

جناب ام كلثوم مى گوید:
شب سوم كوچ جناب امام حسین علیه السلام از مدینه در خواب شهربانو را دیدم كه على اصغر در كنارش گریه مى كرد و به من گفت :
اى مادر! فاطمه را به تو سپردم خوب متوجه باش و در وقت خواب لحافش ‍ را ملاحظه كن كه كنار نرود من از خواب بیدار شدم خواستم لحاف فاطمه را ملاحظه كنم دیدم فاطمه در رختخوابش نیست و در گوشه اى گهواره خالى على اصغر را مى جنباند و لاى لاى مى گوید و مى گرید گفتم نور دیده چرا گریه مى كنى این چه اوضاعیست ؟
گفت جده جان الان در خواب مادم شهربانو را دیدم به من گفت یا فاطمه قدر تو را ندانستم على اصغر بى تو خواب نمى كند و گریه مى كند بیا برادر را در آغوش بگیر و لاى لاى بگو بخوابان و پسرم على اصغر را راحت كن پس ‍ من على اصغر را به كنار گرفتم ، بیدار شدم اثرى از ایشان ندیدم چنین گریان نالان شده ا
يکشنبه 1/10/1387 - 15:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته