• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4143روز قبل
شخصیت ها و بزرگان
آیا خدیجه پیش از ازدواج با پیامبر همسران دیگری داشته است یا نه؟
بنابر بعضی روایات تاریخی، خدیجه پیش از پیامبر دو بار ازدواج کرده بود: یک بار با عقیق بن عائذ بن عبدالله مخزومی و بار دیگر با ابوهاله تمیمی، و از هر کدام فرزندانی داشته است.
و نیز نقل کرده‌اند: عایشه تنها همسر باکره‌ی پیامبر بوده است.
اما در برخی روایات دیگر، چنین آمده که خدیجه زمانی که به همسری پیامبر در آمد، دختری باکره و شوهر ناکرده بود.

و نیز روایت شده است که:
تعدادی از سران و بزرگان قریش مانند عقبة بن ابی معیط، ابوسفیان، ابوجهل خواهان ازدواج با خدیجه بوده‌اند، ولی او نمی پذیرفته است. این نشانگر آن است که خدیجه با چنین موقعیتی در بین اعراب، هیچ گاه تن به ازدواج با دو نفر همانند عقیق مخزومی و ابوهاله تمیمی (که چندان موقعیتی در میان عرب ها نداشته‌اند) نمی‌داده است.

از طرف دیگر، در تاریخ، برای خدیجه دو فرزند به نام حارث و هند از شوهرش، ابوهاله، ذکر شده است. حارث در اوایل دعوت علنی اسلام، شهید شد (حتی برخی او را اولین شهید اسلام نامیده‌اند.) و هند همان است که او را در روایات شیعی نیز دایی امام حسن و امام حسین علیهما السلام می‌نامند.
با این حال احتمال دارد هند فرزند هاله «خواهر خدیجه» باشد که پس از مرگ هاله، نزد خدیجه و در دامان محمد پرورش یافته باشد.

این ابهام‌ها و تردیدها داوری نهایی در این باره را مشکل می‌کند. به ویژه آن که دشمنان اسلام و نیز برخی مغرضان و کژاندیشان به ظاهر مسلمان، در تخریب چهره خدیجه و کم رنگ کردن شخصیت والای او سعی فراوان کرده اند.
نقش عایشه در تخریب چهره خدیجه و نیز با توجه به تصریح مورخان به این که خدیجه هنگامی که به همسری پیامبر در آمد دختری بکر بود، محقق را وادار می کند به موضوع ازدواج های خدیجه پیش از همسری با پیامبر با دیده شک و تردید نگاه کند.

منابع:

  • بحارالانوار، ج16، ص22
  • الصحیح من سیرة النبی ج2، ص 108 و 121تا126
دوشنبه 2/11/1391 - 20:33
شخصیت ها و بزرگان

روح بزرگ خدیجه، و پاکدامنى و عفّت، و فضیلت و تقواى او چیزى نیست که آئینه بیان و گردش قلم بتواند آن را نشان بدهد.

گوئى دست تقدیر، واقعیّات و کرامات نفسى و فضائل انسانى را با خاک وجود او عجین کرده بود تا لیاقت همسرى گوهر یکدانه گنجینه خلقت را پیدا کند و دخترى چون فاطمه زهرا، مادر یازده امام معصوم و حافظان فرهنگ حق تا قیامت، از وجود ذى جود او پدید آید!

خدیجه اوصاف محمّد را دهان بدهان شنیده بود، ولى وصفى که میسره غلام او در پایان سفر تجارتى از محمّد صلّى علیه و آله داشت بیش از پیش قلب وى را به آن کانون عظمت وکرامت نزدیکتر کرد:

بانوى من نمى دانى امین چه جوان نازنینى است! چه بزرگوار است! چه مهربان است! چه جوانمرد است! جمالش، خصالش، سخن گفتنش، راه رفتنش، نوازش و مهربانیش، هر کدام صد کتاب تعریف دارد، او آقاى من بود، البتّه نماینده شما بود و به جاى آقاى من ایستاده بود ولى با من همچون یک برادر حرف مى زد، کمکم مى کرد، همراه من به پرستارى شتران مى آمد از این موجود اسرار آمیز حکایتها در این سفر دارم، از وى عجایبى دیده ام که به شرح و بیان نمى آید. در میان راه دو شتر از شترهاى ما رنجور شدند من دلتنگ شدم، گفتم چکار کنیم؟

لبخندى زد و دلداریم داد و بعد به پیش شتران از راه مانده و از کار افتاده آمد، دستهاى با عظمت و پنجه هاى بلندش را پیش برد و سر و گوش شترها را نوازش داد. زبان بسته ها تا حرارت دست این مرد را احساس کردند مثل اینکه جان تازه و جوانى تازه اى یافته باشند، از جا برجستند و به رقص و طرب آمدند.

اى داده عنایت الهى *** برزمره انبیات شاهى

مه یافته از عذار تو نور *** شب پرده ز گیسویت سیاهى

با رفعت قدر سرفرازت *** اردیس چو یوسفى است چاهى

از چاک خدنگ سینه دوزت *** داد ایزد ازصبا سپاهى

بخشنده توانگر است مى خواه *** حاجت ز براى هر که خواهى

دانند مقدّسان عِلْوى *** کامروز ز ماه تا به ماهى

برقامت تو قباى لولاک *** زیبا و مناسب است و چالاک

امروز نسیم صبح مى گفت *** آهسته چو صحن باغ مى رُفت

کز عکس رخ پیمبر ماست *** در صحن چمن گلى که بشگفت

آگاه دلش به عمر هرگز *** در خواب نرفت چشمش ار خفت

سرّ دو جهان ز حق بیاموخت *** وز محرم خویش راز نه بنهفت

دانست خرد که دُرّ مدحش *** گر جان بدهى نمى توان سفت

بر قامت تو قباى لولاک *** زیبا و مناسب است و چالاک

اى روى تو از خجسته فالى *** آئینه لطف ذوالجلالى

منشور نبوّت تو دارد *** توقیع کمال لایزالى

بر خاتم دین تو نوشته *** تقدیر مثال بى زوالى

خورشید منیر مانده دایم *** از روى تو در صف هلالى

ما را تو چو سرورى چه باک است *** گر بى خردیم و لااُبالى

عطّار زمانه شد چو بگذشت *** بر بوى تو نَکهت شمالى

با هر که شمایلت بگویم *** فریاد بر آورد که حالى

بر قامت تو قباى لولاک *** زیبا و مناسب است و چالاک

اى نزد تو پست فرق فرقد *** مرقدّ تو را مدینه مرقد

اعداى تو در سَقَر مجاور *** و احباب تو در جِنان مخلّد

در باغ بهشت رفته حورا *** راه تو به گیسوى مجعّد

بگذشت به یک قدم بُراقت *** از طارم گنبد زبرجد

در مکتب امّیى که دیده است *** در علماى دهر ابجد

مَعْت تو کجا و من کجایم *** هیهات که جهل بردم از جد

اى کرده خطا با تو هر دم *** ارواح رسل که یا محمّد

بر قامت تو قباى لولاک *** زیبا و مناسب است و چالاک

میسره مى گفت و خدیجه مى شنید، در این حال دیگر صداى میسره به گوش خدیجه نمى رسید زیزا فکرش مستقلاًّ با امین صحبت مى کرد و از امین صحبت مى شنید. او به خاطر خطوط مشترکى که در پاکى و فضیلت با امین داشت به دوست و محبوب راه یافته بود، دیگر چه حاجت به اینکه با میسره حرف بزند؟ بى اختیار به او مى گوید: بس است، علاقه مرا به او دو چندان کردى، برو تو و همسرت را آزاد کردم و دویست درهم و دو اسب و لباس گرانبهائى در اختیارت مى گذارم.

سپس آنچه را از میسره شنیده بود براى ورقه بن نوفل که داناى عرب بود نقل مى کند او هم در جواب مى گوید: صاحب این کرامات پیامبر است!

خدیجه بزرگوار این انسان والا که معارف اسلامى درباره اش گفته اند:«خدیجه از زنان بافضیلت بهشت است»، و شیخ متقدّمین حضرت صدوق از رسول اسلام نقل کرده که:

بهشت مشتاق چهار زن است: مریم، آسیه، خدیجه، فاطمه. و هم اوست اوّل زنى که بى چون و چرا در لحظه اوّل بعثت به تمام واقعّات الهیّه ایمان آورد.

روزى در خانه اش نشسته بود و عدّه اى در منزل در خدمتش بودند، از جمله یکى از دانشمندان یهود، اتفّاقاً امین از آنجا گذشت، دانشمند یهودى از خدیجه خواست از امین بخواهد لحظاتى در آن مجلس شرکت، کند امین وارد مجلس شد، دانشمند یهودى از امین خواست بگذارد علائم نبوّت را در صورت ظاهر او ببیند، امین پذیرفت. خدیجه به دانشمند یهودى گفت: هر گاه عموهایش از کنجکاوى تو خبر شوند عکس العمل سختى نشان خواهند داد زیرا آنها از یهود بروى مى ترسند.

مرد یهودى گفت: صدمه زدن به امین محال است، چرا که دست تقدیر او را براى خاتمیّت و ارشاد ناس مى پروراند. خدیجه گفت: از کجا مى گوئى؟ گفت: من نشانه هاى پیغمبر آخر الزمان را در تورات دیده ام و از نشانه هاى او این است که پدر و مادرش مى میرند و جدّ و عموى وى از او نگهدارى مى کنند و از قریش زنى را انتخاب مى کند که سیّده قریش است، سپس به خدیجه اشاره کرد و گفت: خوشا به حال کسى که افتخار همسرى او را پیدا کند!

خدیجه شبى در عالم رویا دید: خورشید فروزان بالاى شهر مکّه چرخ خورد و سپس پایین آمده به خانه وى فرو شد. خواب خود را براى ورقه حکایت کرد، ورقه گفت: با مرد بزرگى ازداواج مى کنى که شهرت او جهانگیر خواهد شد.

این واقعیّات و از همه مهم تر صفا و پاکى و سلامت فضیلت و عفّت و تقواى خود خدیجه که وى را از تمام رسوم جاهلیّت حفظ کرده بود باعث شد که از طرف وى به امین پیشنهاد ازدواج شود. امّا از آن طرف:

محمّد صلّى علیه و آله در ایّام فراغت در بیابانهاى مکّه و بخصوص در کوه حرا و کنار غار مشغول سیر فکرى در آفاق و انفس مى شد. براى وجود مقدّسش معلوم بود که ماسواى حق ـ عزّوعلا ـ در معرض زوال است و فنا، حقیقتش معلومى است معدوم، و صورتش موجودى است موهوم، دیروز نه بود داشت و نه نمود، و امروز نمود است بى بود، و پیداست که فردا از وى چه خواهد گشود. زمام انقیاد به دست آمال و آمانى نمى داد و پشت اعتماد بر این امور فانى نمى نهاد. دل از همه برکنده بود و به خداى عزیز نهاده، از همه گسسته بود و به او پیوسته، به او که همیشه بود و همیشه باشد و چهره بقایش را خار هیچ حادثه نخراشد.

هر صورت دلکش که ترا روى نمود *** خواهد فلکش ز دور چشم تو ربود

رو دل به کسى ده که در اطوار وجود *** بودست همیشه با تو و خواهد بود

رفت آن که به قبله بتان روى آرم *** حرف غمشان به لوح دل بنگارم

آهنگ جمال جاودانى دارم *** حسنى که نه جاودان از آن بیزارم

چیزى که نه روى در بقا باشى از او *** آخر هدف تیر فنا باشى از او

از هر چه به مردگى جدا خواهد شد *** آن به که به زندگى جدا باشى از او

اى خواجه اگر مال اگر فرزند است *** پیداست که مدّت بقایش چند است

خوش آن که دلش به دلبرى در بند است *** کش با دل و جان اهل دل پیوند است

توحید یگانه گردانیدن دل است، یعنى تخلیص و تجرید او از تعلّق بما سواى حق - سبحانه ـ، هم از روى طلب و ارادت و هم از جهت علم و معرفت.

یعنى طلب و ارادت او از همه مطلوبات و مرادات منقطع گردد، و همه معلومات و معقولات از نظر بصیرت او مرتفع شود.

محمّد صلّى علیه و آله تا کار به دست مى آمد از کار رو برنمى گردانید، چوپانى، باغبانى، کشیدن آب از چاه، نوشانیدن آب به شترها و گسپندها، نگهبانى از نخلستانها و...

هر چه به وى پیشنهاد مى دادند انجام مى داد و اجرتش را به عموى خود مى پرداخت تا رنج سختى زندگى را از چهره پاک عمو بزداید.

عمو از این برادرزاده عزیز که هم یادگار برادر جوانمرگش بود وهم یادبود محبتها و مهربانیهاى پدر بزرگوارش عبدالمطلب رابا خود میداشت،خیلى راضى بود،ولى یک نگرانى مبهم دمبدم قلبش را مى فشرد، آهسته از خود مى پرسید بالاخره چه باید کرد؟ اشکال کار در چیست؟ چه را چه باید کرد؟ مسئله ازدواج این جوان را که اکنون پا به بیست و پنج سالگى گذاشته است چه باید کرد؟

خدیجه آن بانوى محترمه و شریفه و دانا به وسیله زنى به نام «نفیسه» خواسته خود را به پیامبر اعلام کرد، پیامبر عزیز میل خدیجه را با عموهایش در میان گذاشت و پس از بحث و مباحثه با پانصد درهم مهریه بنا شد این پیوند ملکوتى صورت بگیرد.

خدیجه کبرى با راز ونیاز به درگاه حضرت حق، خود را به این شرافت عظمى مشرّف نمود:

اى که خاک شوره راتو نان کنى *** وى که نان مرده را تو جان کنى

اى که خاک تیره را تو جان دهى *** عقل و حسّ و روزى و ایمان دهى

شکّر از نى، میوه از چوب آورى *** از منى مرده بُت خوب آورى

گُل ز گِل، صفوت ز دل پیدا کنى *** پیه را بخشى ضیاء و روشنى

اى خداوند لطیف بى نظیر *** این ز پا افتاده را خود دستگیر

رحمتى فرما ز رحمتهاى خاص *** اى که جز از رحمت نبود خلاص

تا سزاى خدمت سلطان شوم *** لایق درگاه شاه جان شوم

بو که بتوانم یکى از صد هزار *** خدمت آرم در جناب شهریار

خدمتى شایان شخص مصطفى *** که شه جانست و دل را پیشوا

خدمتى در خورد خوبیهاى او *** از در روى خوش زیباى او

خدمتى شایان محبوبىّ او *** لایق تخصیص موهوبىّ او

خادم این درگه والام کن *** عارف این کلمه عُلیام کن

اى خدا احمد اصیل عصمت است *** خاک کویش کیمیاى دولت است

عزّت جان از تو دارد نز کس *** کاوست بحر وحدت و عالم خسى

ختم خیل انبیاء مرسل است *** تاجدار آخرین از اوّل است

عقل اوّل روشنى از او گرفت *** روح اقدس زو نشان هو گرفت

آفتاب جان کلّ زو پرتوى *** این جهان کهنه را از او نوى

محرم اوّل ز خلوتگاه خاص *** شاهد آخر به حین لامَناص

ظاهر آمد تا مدد کارى کند *** خلق را در راه حق یارى کند

انبیا را نور وحى از روى اوست *** اولیا را قبله جان کوى اوست

هستى هر هستى گوهر که هست *** ز ابتدا او را طفیلى آمدست

هر دو عالم خاتمى در دست او *** دستیاران قضا پابست او

ساقیان خلد مینو مست او *** جان و دل چون آب و گل شد پست او

هر کجا جانى است بر فِتراک اوست *** سدره هم چون عرش اعلا خاک اوست

تا قدم در مشهد صورت نهاد *** بر قدومش اصل معنى بوسه داد

خاک راهش چون فلک آمد ملک *** تا که فرمان رفت که اَلْمُلْکُ لک

آدم مسجود زو مسجود شد *** بلکه از فیض نمودش بود شد

آدم و نوح و خلیل شیفته *** موسئى کز بحر، گرد انگیخته

پور مریم آن که روح الله بود *** که به گهواره ز حق آگاه بود

از دمى آمد چو همدم مى نیافت *** پشت بر غبْرا سوى خَضْرا شتافت

پس به بام آسمان منزل گرفت *** چشم بر راه محمّد اى شگفت

انتظارى برد کاکنون سر رسید *** لاله حُمراى قدّوسى دمید

این همه که صاحب عزم آمدند *** صابرانه از شریعت دم زدند

این قبیل هر نبىّ و هر رسیل *** جملگى در پیش آن شاه جمیل

چون طلایه لشگرند و لشگرند *** که ز لطفش سوى حق ره مى برند

رهنمایان راهرو در راه او *** صف به صف تا درگه خرگاه او

سر بسر خیلند و او شاه عظیم *** گر نه لطفش، دل شد از بیمش دو نیم

قصّه کوته بنده تست اى خدا *** مصطفى و شهریار ماسوا

رحمت بى علّتت روزىّ من *** کرده خدّامىّ میر انجمن

شکر این نعمت مرا الهام کن *** چون کرامت مى کنى اتمام کن

چون مجلس ازداوج با شرکت بزرگان طرفین بر پا شد حضرت ابوطالب جهت خواستگارى، خطبه زیر را خواند:

«سپاس خداوندى را که ما را زا ذریّه ابراهیم و فرزند زادگان اسماعیل قرار داد، و ما را از ارکان مَعَد و عناصر اصلى قبیله مُضَر و پاسداران خانه خود و خدمتگذاران حرم خویش شرافت داد، و براى ما خانه اى اختیار فرمود که همگان به سوى آن مى آیند و آن حرم امن است، سپاس بر او که حکومت بر این منطقه را به ما عنایت کرد.

همانا برادر زاده ام محمّد صلّى علیه و آله با هیچ مردى مقابله نمى شود، مگر اینکه سنگین تر و برتر است و اگر هم از نظر مال دنیا فقیر باشد مهم نیست که مال سایه زود گذر و چیزى است که دست بدست مى شود.

محمّد صلّى علیه و آله را خوب شناخته اید و قرابت او را مى دانید، خدیجه دختر خویلد را خواستگارى مى کند و کابین او را آنچه مربوط به حال و آینده است از مال من داده; سوگند به خدا که از این پس خبر او بزرگ و گرانقدر خواهد بود».

خدیجه بانوئى عفیف و مهربان و صمیمى بود، زنى هوشیار و دانا بود، به محمّد صلّى علیه و آله گفته بود دوستت دارم; و راست گفته بود.

این زن در این ازدواج مقام اجتماعى خود را تا همسرى با یک جوان که به محمّد یتیم مشهور بود به پایین کشید، ولى خودش مى دانست که مقام معنویش را در سایه محمّد تا عرش برین بالا برده است.

زنهاى متشخّص و متفرعن قریش دیگر با وى معاشرت نمى کردند، دخترانى که شب و روز دور برش همچون منظومه شمسى مى چرخیدند نظام خود را گسسته و پریشان و پراکنده شده بودند، امّا از این لحاظ یک ذرّه هم دلتنگ و مکدّر نبود.

این زن آنقدر، روشنفکر و کار آزموده بود که همچون وزیرى مدبّر و با تدبیر طرف مشورت امین قرار مى گرفت. وى تنها زنى بود که توانست در زندگى محمّد چنین مقامى را دریابد. وى نزدیک به چهل میلیون سکّه طلا از ثروت خود را در راه محمّد و عقیده و ایمان و فرهنگ او خرج کرد. او تا زنده تنها همسر پیغمبر بود، و پس از مرگش این احترام و شرف به یک عشق آسمانى عوض شده بود.

پیغمبر خدیجه را پس مرگش همانند زمان حیاتش عاشقانه دوست مى داشت و عاشقانه از وى یاد مى کرد تا آنجا که چند بار عایشه را به سخنان نسش دار وادار کرد.

عایشه مى گوید: گوسپندى را سر بریده بودیم، رسول اکرم براى دوستان کهنسال خدیجه از این کوسپند چند سهم مقرّر فرمود و چنان صمیمانه از خدیجه یاد کرد که حسّ حسادت من سخت به هیجان در آمد: یا رسول الله فکر مى کنم که تو در این دنیا جز خدیجه هیچ زنى را زن نمى شمارى!

پیامبر در جوابم سکوت کرد، و این سکوت تصدیق منش آتش به جانم زد، گفتم یا رسول الله بس نیست که این همه از یک پیره زن سپید مو یاد مى کنى؟ خدا را سپاس گوى که پس از مرگش دختران جوان بهره ات ساخته. احساس کردم که رسول خدا خشمناک شد، آن ورید آبى گون که میان دو ابرویش قرار داشت پر شد و برجسته گردید و فرمود:

«خوبست بس کنى عایشه، در آن روزگار که خدیجه دوستم داشت کسى دوست و یارم نبود; در آن روزگار که او به نبوّت من تصدیق کرد همه تکذیبم کردند; در آن روزگار که سخت بینوا و تهیدست بودم ثروت گزافش به اختیارم افتاد و بالاتر از همه فاطمه از وى به یادگار مانده است».

خدیجه کبرى تا زنده بود براى پیامبر یارى راستین و تکیه گاهى عظیم بود; پیامبر در هر مصیبت و رنجى که از کفّار و مشرکین مى دید، با ملاقات با خدیجه دل روشن مى داشت و رفع غم و غصّه مى نمود.

همسر بزرگوار رسول خدا بعد از تحمّل تنهائى و مصائب و آلام زیاد بخصوص اقامت اجبارى سه ساله در شعب ابوطالب از پا در آمد و به بستر بیمارى افتاد، تنها سر پرست و یار او محمّد صلّى علیه و آله بود، زیرا تمام زنان قریش و مکّه به خاطر ازدواجش با پیامبر و تهیدست شدنش وى را تنها گذاشته بودند.

آرى بانوئى که روزگارى ملکه قریش و سیّده حجاز بود، بانوئى که بانوان مکّه به معاشرت و دوستیش بر خود مى بالیدند پاک تنها مانده بود.

بانوئى که دستگاه بازرگانیش ثروتمندترین و غنى ترین دستگاه هاى تجارتى عرب بود به روز مرگ تک و تنها در اطاقى کوچک خود بر فرش بوریائى افتاد، و جز شوهر عالیمقامش محمّد صلّى عیله و آله و دختر کوچکش فاطمه زهرا هیچ کس را در کنار نداشت. دختران دیگرش زینب و رقیّه در مکّه حضور نداشتند.

آهسته آهسته نفس بیمار به شماره افتاده بود، پیامبر اکرم دستور فرمود که فاطمه زهرا را از اطاق مریض به اطاق دیگرى ببرند و خود پنجه هاى لاغر خدیجه را که اندک اندک حرارت تب باحرارت حیات از زیر پوستهاى خشکیده اش مى گریخت و جاى خود را به برودت مرگ مى سپرد در دست داشت.

براى آخرین لحظه چشمان خدا بین خدیجه از هم گشوده شد و نظرى به دیدگان اشک آلود شوهرش انداخت:

یا رسول الله از من راضى باش.

پیامبر فرمود: امیدوارم که خداى من هم از تو راضى باشد. خدیجه آهى کشید و گفت: فاطمه کو؟

ـ به خاطر فاطمه نگران مباش خداى تو نگهبان اوست.

ـ خداى من... خدا نگهبان خوبى است، خدا کافى است.

پیامبر روى صورت خدیجه خم شد و فرمود:

هم اکنون جبرئیل بر من وارد شده و سلام خدا را به تو مى رساند. خدیجه لبخندى از منتهاى رضایت و خشنودى به لب آورد و گفت:

اِنَّ اللهَ هُوَ السَّلامُ، وَ مِنْهُ السَّلامُ، وَ الَیْهِ یَعودُ السَّلامُ، وَ عَلى جَبْرائیلَ وَ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللّهِ السَّلامُ.

در آخرین نفس به وحدانیّت الهى و رسالت محمّد صلّى الله علیه و آله شهادت داد و براى همیشه دیده از جهان فرو بست.

 
 
پایگاه استاد حسین انصاریان

منبع: استاد حسین انصاریان(دیار عاشقان/جلد دوم)
دوشنبه 2/11/1391 - 20:32
اهل بیت
همچنین نقل است که روزی خدیجه در خانه خود نشسته بود و یکی از دانشمندان یهود نیز در آن محفل بود، اتفاقاً محمد (صلی الله علیه و آله) از کنار منزل آنها گذشت و چشم آن دانشمند به او افتاد، آن دانشمند فوراً از خدیجه خواست که از محمد (صلی الله علیه و آله) تقاضا کند چند دقیقه در این مجلس شرکت کند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) تقاضای دانای یهود مبنی بر نشان دادن علایم نبوت در بدن خود را پذیرفت.... پس از آنکه دانای یهود از وجود علایم نبوت در محمد (صلی الله علیه و آله) خبر داد خدیجه پرسید:

 

 

 

 

خدیجه(س) ای تجلی خوبی ها، در آیینه وجودت که سراسر پاکی و زیبایی است، عشق، ایمان، فداکاری، استواری و ایثار را به نظاره نشسته ایم تا توشه ای از دریای بی کران اوصاف الهی ات برگیریم. تو به ما آموختی که با وجود ثروت و مقام می توان اسیر دنیا و مادیات آن نشد، بلکه آن را در جهت پیشبرد اهداف والای انسانی به کار برد. آموختی که می توان با وجود محیط زشت و ناپاک اطراف، الهی و پاک زیست. تو نوری بودی که در تاریکی و ظلمت جاهلیت درخشیدی تا چراغی فرا راه دیگران باشی.

از میان همه خواستگاران چرا محمد(صلی الله علیه و آله)؟

چرا حضرت خدیجه با اینکه از ثروتمندان مدینه بود، از میان تمامی خواستگاران خود، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را برگزید؟ در پاسخ به این سوال، باید شخصیت بلند مرتبه و بزرگ حضرت خدیجه (سلام الله علیها) را مورد بررسی قرار داد. بی تردید ازدواج یکی از ثروتمندان عرب، با جوانی که از مال دنیا بهره چندانی ندارد، نمی تواند ریشه در دلایل و انگیزه های مادی داشته باشد. بنابر این در ریشه یابی این جریان باید جهات معنوی را دنبال کرد.

آیت الله سبحانی در کتاب « فرازهایی از تاریخ اسلام »[1]به چهار نمونه از این شواهد اشاره می کنند که در این جا به شکل خلاصه بیان می شود: نخست این که پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیش از ازدواج با خدیجه، زمام تجارت وی را بر عهده داشت. غلام خدیجه به نام میسره، در سفر تجاری همراه پیامبر بود. پس از بازگشت کاروان، میسره آنچه را در سفر دیده بود برای خدیجه تعریف کرد، از جمله اینکه: محمد (صلی الله علیه و آله) بر سر موضوعی با تاجری اختلاف پیدا کرد. آن مرد به او گفت: به لات و عزی سوگند بخور تا سخن ترا بپذیرم. محمد (صلی الله علیه و آله) در پاسخ گفت: پست ترین و مبغوض ترین موجودات پیش من، همان لات و عزی است که تو آنها را می پرستی[2] و نیز این جریان را که در نزدیک "بصری " (شهر شام)، محمد (صلی الله علیه و آله) زیر سایه درختی نشسته بود، در این حال چشم راهبی که در صومعه نشسته بود به محمد امین (صلی الله علیه و آله) افتاد. وی از من نام او را سوال کرد و من پاسخ دادم، آنگاه وی گفت: این مرد که زیر سایه این درخت نشسته است، همان پیامبریست که در تورات و انجیل درباره او بشارت های فراوانی خوانده ام.[3]خدیجه با شنیدن این کرامت، شوق مفرطی که سرچشمه آن علاقه به معصومیت محمد «صلی الله علیه و آله» بود، در خود احساس کرد و بی اختیار گفت: میسره! کافی است، علاقه مرا به محمد دو چندان کردی.... سپس آنچه را از میسره شنیده بود برای ورقه بن نوفل نقل کرد و ورقه به او گفت: صاحب این کرامات، پیامبر عربی است.[4]

خدیجه(سلام الله علیها) و علایم نبوت در محمد امین (صلی الله علیه و آله)

همچنین نقل است که روزی خدیجه در خانه خود نشسته بود و یکی از دانشمندان یهود نیز در آن محفل بود، اتفاقاً محمد (صلی الله علیه و آله) از کنار منزل آنها گذشت و چشم آن دانشمند به او افتاد، آن دانشمند فوراً از خدیجه خواست که از محمد (صلی الله علیه و آله) تقاضا کند چند دقیقه در این مجلس شرکت کند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) تقاضای دانای یهود مبنی بر نشان دادن علایم نبوت در بدن خود را پذیرفت.... پس از آنکه دانای یهود از وجود علایم نبوت در محمد (صلی الله علیه و آله) خبر داد خدیجه پرسید: از کجا می­گویی که او حائز چنین مقامی می­شود؟ پاسخ داد: من علائم پیامبر آخر الزمان را در تورات خوانده­ام و از نشانه­های او این است که پدر و مادر او می­میرند و جد و عموی وی از او حمایت می­کنند و از قریش زنی را انتخاب می­کند که سیده قریش است. آنگاه افزود: خوشا به حال کسی که افتخار همسری او را به دست آورد.

آیت الله سبحانی در ادامه تشریح و تبیین دلایل  این ازدواج آورده است که ورقه بن نوفل که عموی خدیجه و از دانایان عرب بود، مکرر می گفت: «مردی از میان قریش برای هدایت مردم از طرف خدا برانگیخته می شود و یکی از ثروتمندترین زنان قریش را به همسری می گیرد» و چون خدیجه از ثروتمندترین زن قریش بود، گاه و بیگاه به خدیجه می گفت: «روزی فرا می رسد که تو با شریفترین مرد روی زمین وصلت کنی.» علاوه بر این خدیجه شبی در خواب دید که خورشید بر بالای مکه چرخ خورد و کم کم پائین آمده در خانه او فرود آمد. ورقه بن نوفل خواب وی را چنین تعبیر کرد که: «با مرد بزرگی ازدواج خواهی کرد که شهرت او عالم گیر خواهد شد.» از طرف دیگر باید توجه داشت که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز گر چه از ثروت محروم بود، اما اولا از خاندان معروف قریش بود و ثانیا به راستگویی، امانتداری و اخلاق پسندیده شهرت داشت. چنانکه ابوطالب در مجلس عقد، برادر زاده خود را چنین معرفی کرد: «برادر زاده من، محمد بن عبدالله (ص)، با هر مردی از قریش موازنه و مقایسه شود، بر او برتری دارد و گر چه از هر گونه ثروتی محروم است، اما ثروت سایه ای است رفتنی و اصل و نسب چیزی است ماندنی.»[5]

همه این امور نشان می دهد این ازدواج ریشه در جهات معنوی داشته است و به هیچ وجه انگیزه مادی در آن دخالت نداشته است. پیامبر «ص» در شأن خدیجه می فرماید: «بهشت مشتاق دیدن چهار زن است: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون)، خدیجه دختر خویله، و فاطمه دختر محمد «ص».[6]

ازدواج های خدیجه پیش از پیامبر(صلی الله علیه و آله)
آیا حضرت خدیجه (سلام الله علیها) پیش از ازدواج با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ازدواج کرده است؟ معروف این است که خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر (ص) 40 ساله بوده و 15 سال قبل از عام الفیل قدم به عرصه وجود نهاده است. برخی نیز کمتر از این نوشته اند. اما حقیقت آن است که ضبط دقیق سن آن بزرگوار معلوم نیست و بعضی تاریخ نویسان او را باکره و عذرا می دانسته اند و گفته اند که خدیجه غیر از پیامبر(صلی الله علیه و آله) همسر دیگری نداشته است. دلیلی هم که براین مدعا اقامه می کنند این است که اشراف و بزرگان بسیاری از قریش از وی خواستگاری کردند و او نمی پذیرفت.(7) و زینب و رقیه، دختران خواهر حضرت خدیجه(سلام الله علیها) به نام«هاله»دانسته اند. اما این نمی تواند دلیلی بر ازدواج نکردن خدیجه باشد. چرا که گروهی نیز برای او شوهرانی در عهد جاهلیت نوشته اند که به ترتیب عتیق بن عائذ و ابوهاله مالک بن نباش(8) بوده اند که هر یک به سبب مرگ از دنیا رفته بودند و خدیجه (سلام الله علیها) پس از آنان با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ازدواج کرده است.

این که حضرت خدیجه پیش از بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و طلوع فجر اسلام با مردانی ازدواج کرده باشد، عیب و عار نیست. چرا که در آن زمان هنوز شریعت اسلام نیامده بود تا ازدواج با کفار را تحریم کند.حضرت خدیجه از جهات متعدد دارای شخصیتی عظیم و مورد احترام بوده است. وی اولین همسر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و تا زمانی که زنده بود، به سبب شخصیت، صفات، کمال و اکرام و تعظیم وی، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با زن دیگری ازدواج نکرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) خدیجه را بسیار دوست می داشت و احترام می کرد و بر وی ثنا می گفت و او را از همه زنان عالم برتر می دانست، عظمت و شأن او را یاد آور می شد و در کارها با وی مشورت می کرد. خدیجه کبری اول زنی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را تصدیق کرد و دشمن را از رسول خدا دفع نمود و تمام اموالش را به رسول خدا بخشید و ایمانش در اسلام به درجه کمال رسید.

پی نوشت ها:

1 - ص 82- 85

2- طبقات کبری، ج 1، ص 130.

3- بحار/ 16/ 18.

4-سیره ابن هشام، ج 1، ص 76.

5- مناقب، ج 1، ص 30. بحار، ج 16، ص 16.

6 - بحار، ج 43، ص 53.
7- تنقیح المقال، ج3 ،ص 77 ، من فصل نساء.

8- تاریخ اسلام مهدی پیشوائی ص 119

منبع : شبستان

دوشنبه 2/11/1391 - 20:30
شخصیت ها و بزرگان
در رابطه با سن پیامبر(ص) و خدیجه(س) در وقت ازدواج، اختلاف نظر وجود دارد. برخی بر این عقیده ‏اند كه پیامبر(ص) 25 ساله بود و خدیجه(س) 40 ساله. ولی برخی سن پیامبر(ص) را 21 و برخی 30 سال دانسته ‏اند و سن خدیجه(س) را برخی 25، 28، 30، 35 و 45 سال گفته‏ اند.[1]
امّا آنچه در منابع معتبر تاریخی معروف و مشهور است این است كه سن پامبر(ص) 25سال و سن خدیجه(س) 40سال بوده است.

به برخی از منابع تاریخی كه مطلب فوق را تأیید می كنند اشاره می كنم:
پیغمبر بسن بیست و پنج سالگى با خدیجه دختر خویلد ازدواج نمود. سن خدیجه در آن هنگام چهل سال بود.[2]
و تزوّج رسول الله صلى الله علیه و سلم خدیجة و هو ابن خمس و عشرین سنة، و هی ابنة أربعین سنة. و ذلك الثبت عند العلماء.[3]
هشام گوید: وقتى پیمبر خدیجه را به زنى گرفت بیست و پنج سال داشت و خدیجه چهل ساله بود[4]
حضرت به هنگام ازدواج با خدیجه، بیست و پنج ساله بود و خدیجه چهل ساله و حضرت تا او زنده بود همسرى دیگر اختیار نكرد.[5]

در مورد اینكه حضرت خدیجه تا چند سالگی بچه دار نشدند اظهار نظر قطعی بسیار مشكل است چرا كه در منابع تاریخی فقط به نام فرزندان پیامبر(ص) از خدیجه اشاره شده و زمان دقیق تولد آنها ذكر نشده است. در ادامه به ذكر نام فرزندان پیامبر(ص)از آن بانوی بزرگوار با استفاده از منابع تاریخی اشاره می كنم:

- به جز ابراهیم دیگر فرزندان پیامبر(ص)، زینب و رقیه و ام كلثوم و فاطمه و قاسم و طیب و طاهر از خدیجه بودند و كنیه از قاسم گرفت و او را ابو القاسم گفتند.[6]

- به جز ابراهیم دیگر فرزندان پیامبر(ص)، زینب و رقیه و ام كلثوم و فاطمه و قاسم و طیب و طاهر از خدیجه بودند و كنیه از قاسم گرفت و او را ابو القاسم گفتند. همه‏ پسران پیامبر(ص) در جاهلیت از دنیا رفتند و دختران به دوران اسلام رسیدند و مسلمان بودند و با پیامبر(ص) هجرت كردند.[7]

- تمامى فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله بجز ابراهیم كه مادرش ماریة قبطیه و از اهل «حفن» مصر بود- و مقوقس پادشاه اسكندریه او را براى آن حضرت هدیه فرستاده بود- ما بقی فرزندان آن حضرت از خدیجة بدنیا آمدند، و آنها بترتیب سن عبارت بودند از:
قاسم- كه بواسطه او حضرت مكنى بابو القاسم شد- طیّب، طاهر، رقیة ،زینب، ام كلثوم، و فاطمه علیهم السلام.
پسران آن حضرت یعنى قاسم و طیب و طاهر هر سه قبل از بعثت از دنیا رفتند و اما دختران همگى تا زمان بعثت زنده ماندند و اسلام اختیار كرده با آن حضرت بمدینه مهاجرت كردند.[8]

- همه فرزندان پیامبر(ص) از خدیجه بودند مگر ابراهیم بن ماریه را كه از قبطیه زاده است.
بزرگترین فرزندانش قاسم بود و از نام همین پسر كنیه ابو القاسم یافت، سپس طیب و طاهر و سپس رقیه و سپس زینب و سپس ام كلثوم و سپس فاطمه.[9]

- و ولد له من الولد بناته كلهن، و أولاده الذكور كلهم من خدیجة إلا إبراهیم، فأما البنات فزینب و رقیة و أم كلثوم و فاطمة، رضى الله عنهن، و أما الذكور فالقاسم، و به كان رسول الله صلّى الله علیه و سلم یكنى، و الطاهر و الطیب و قیل: القاسم و الطاهر، و عبد الله و هو الطیب لأنه ولد فی الإسلام، و قیل:
القاسم و عبد الله و هو الطاهر و الطیب، فمات القاسم بمكة و هو أول من مات من ولده،[10]


در مورد سن آن بانوی گرانقدر در زمان تولد حضرت زهرا(س):
از آنجایی كه در مورد تاریخ تولد حضرت زهرا(س) دو قول وجود دارد كه بنابر یك قول تولد ایشان دو سال بعد از بعثت بوده و بنابر قولی دیگر پنج سال بعد از بعثت متولد شدند. بنابراین با توجه به اینكه حضرت خدیجه در سال دهم بعثت و در سن 65سالگی از دنیا رفتند، بنابرقول اول در مورد تولد حضرت زهرا(س)،سن مادر ایشان در زمان تولد 57سال بوده و بنابر قول دوم 60 سال بوده است.

در مورد زمان رحلت حضرت خدیجه(س) كه طبق اتفاق موجود در منابع در سال دهم بعثت، در 65 سالگی، حدود دو ماه پس از خروج بنی هاشم از شعب ابی‏طالب، در ماه مبارك رمضان، در مكه رحلت كرد. مقبره حضرت خدیجه(س) در مكه، در محلی به نام «حجون»، مجاور قبر حضرت ابوطالب(ع) قرار دارد.


[1]. اعیان‏ الشیعه، ج 10، ص 82 - الصحیح من سیرة‏النبی، ج 1، ص 126 - اسدالغابه، ج 6، ص 78.
[2]. الكامل، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى‏، ج‏7،ص:37.
[3]. أنساب‏ الأشراف،ج‏1،ص:99.
[4]. تاریخ ‏الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج‏3، ص:834.
[5]. البدأ والتاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى كدكنى‏، ج‏2، ص:648.
[6]. تاریخ طبری؛ ج3 ص834.
[7]. تاریخ ‏طبری، ج‏3 ص834.
[8]. السرة النبویّة، ترجمه سید هاشم رسولى‏، ج‏1، ص:123.
[9]. البدأ والتاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى كدكنى‏، ج‏2، ص:648.
[10]. أسدالغابة، ج‏1، ص:24.
دوشنبه 2/11/1391 - 20:30
اهل بیت

اولین جرقه عشق
خدیجه با یکى از دانشمندان یهود، در سراى باشکوه خویش، سرگرم گفت وگوست. چشم دانشمند به جوان عربى مى افتد که از کوچه در حال عبور است. رو به بانو مى گوید: «این جوان، خاتم پیامبران خواهد بود. خوشا به سعادت بانویى که این جوان همسرش باشد؛ زیرا به شرافت و عزت هر دو عالم خواهد رسید!»
سخنان دانشمند، در جان خدیجه شعله اى برپا مى کند؛ شعله اى فراتر از هر آتش!
اشتیاق خدیجه علیهاالسلام


بانو با سیاست متفکرانه خود، براى محمد امین صلى الله علیه و آله پیغام مى فرستد: «کاروان تجارى من عازم شام است. از شما مى خواهم همراهى با کاروانم را بپذیرید.» میسره، غلام خدیجه، حوادث سفر را براى بانویش تعریف مى کند. خدیجه بیش از پیش شیفته مقام محمد صلى الله علیه و آله مى شود. اینک روى در روى او، با جسارتى عاشقانه مى گوید: «به خاطر خویشاوندى، شخصیت، امانت دارى و راستگویى شما در میان قوم، من مشتاق شما شده ام!»
فداکار عاشق
امشب، مراسم عقد در خانه خدیجه برگزار مى شود. ابوطالب خطبه مى خواند: «محمد صلى الله علیه و آله برادر زاده من است که اگر مقامش با هر فردى از قریش سنجیده شود، از او برتر آید. او مشتاق ازدواج با خدیجه است و بانو نیز رضایت دارد. گواهى دهید که خدیجه ازدواج با محمد صلى الله علیه و آله را پذیرفت و مهریه آن را بر عهده گرفت!»
یکى از مشرکان طعنه مى زند: «تاکنون ندیده بودیم که زنى مهریه ازدواجش را بر عهده گیرد!»
ابوطالب صریح و روشن پاسخ مى دهد: «آرى. اگر مردان مثل شما باشند جز با مهریه سنگین کسى با آنان ازدواج نخواهد کرد!»
زندگى مشترک پیامبر و خدیجه در آرامشى زیبا آغاز مى شود. بانو، همه هستى اش را وقف رسول الله صلى الله علیه و آله و آیین الهى اش کرده است؛ آن چنان فداکار و عاشق در مسیر تعالى دین، لحظه هاى زندگى با محمد صلى الله علیه و آله را مى گذراند که تکیه گاه اسلام شمرده مى شود و خداوند پاداشى بالاتر از فاطمه علیهاالسلام براى او نمى یابد؛ عصاره آفرینش که محصول پیوند آسمانى رسول نور و بانوى ایثار خواهد بود.
محبوبه زارع
دوشنبه 2/11/1391 - 20:28
شخصیت ها و بزرگان
خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى بن كلاب‏بود كه نسب وى با رسول خدا«ص‏»در قصى بن كلاب متحدمى‏شود، مادرش: فاطمه دختر زائدة بن اصم از بنى معیص ابن عامر بن بؤى بود. عموما نوشته‏اند كه وى قبل از ازدواج‏با رسول خدا«ص‏»دو شوهر كرده بود:
اول-ابى هاله هند بن زراره تمیمى-كه خدیجه از او پسرى‏پیدا كرد و نامش را همانند نام خودش‏«هند»گذارد،و از این‏«هند»روایاتى نیز در كتابهاى حدیثى نقل شده،مانند روایات‏معروفى كه درباره اوصاف رسول خدا«ص‏»و شمائل آنحضرت‏از وى نقل شده و اهل حدیث آنها را در كتابهاى خود نقل كرده‏اندنظیر روایت صدوق‏«ره‏»در عیون الاخبار و معانى الاخبار و روایت‏مكارم الاخلاق،و غیره و حضرت مجتبى‏«ع‏»به این عنوان از وى‏حدیث نقل فرموده و مى‏فرماید: «حدثنى خالى‏»... (1) و گویند او مردى فصیح و سخنور بوده و بعثت‏رسول خدا«ص‏»و اسلام را درك كرده و جزء مهاجران در جنگ‏بدر و احد نیز شركت داشته،و او كسى است كه مى‏گفت:
«انا اكرم الناس ابا و اما و اخا و اختا،ابى رسول الله صلى الله‏علیه و آله و اخى القاسم،و اختى فاطمه،و امى خدیجه...» (2) و گویند:وى در جنگ جمل در ركاب امیر مؤمنان بشهادت‏رسید.
و نیز گویند:او فرزندى نیز داشته كه نام او نیز هند بوده‏و گفته‏اند او نیز در لشكریان مصعب بن زبیر بود و در جنگ اوبا مختار به قتل رسید...كه او را هند بن هند مى‏گفته‏اند،ولى‏بر طبق نقل قتاده نام خود ابى هاله‏«هند»بوده و هند بن هند همان‏فرزند خدیجه بوده نه فرزند فرزند او. (3) و برخى گفته‏اند:خدیجه از ابى هاله پسر دیگرى هم داشته‏بنام هاله كه بهمین جهت او را ابى هاله گفته‏اند،ولى برخى‏دیگر هاله را فرزند خواهر خدیجه دانسته و چنین فرزندى براى‏خدیجه ذكر نكرده‏اند.
دوم-شوهر دوم خدیجه عتیق بن عائد مخزومى است كه پس از مرگ ابو هاله بهمسرى وى درآمد و در برخى از تواریخ دخترى‏بنام‏«هند»نیز از عتیق بن عائد براى خدیجه ذكر كرده‏اند،و گفته‏اند:وى مادر محمد بن صیفى مخزومى است كه ازرسول خدا«ص‏»حدیث نقل كرده و به فرزندان او«بنى طاهره‏»مى‏گفتند. (4) خدیجه پس از اینكه شوهر دوم خود را نیز از دست داد بخاطرثروت بسیار (5) و كمالات دیگرى كه داشت‏خواستگاران زیادى‏پیدا كرد چنانچه در برخى از روایات آمده كه عقبة بن ابى معیطو صلت‏بن ابى اهاب و ابو جهل و ابو سفیان از او خواستگارى كرده‏و او همه را رد كرد (6) ولى از آنجا كه خداى تعالى افتخار همسرى‏رسول خدا«ص‏»و خدمات بعدى او را به اسلام و رهبر گرانقدر آن براى وى مقدر كرده بود بهمسرى آنحضرت درآمد
________________________________________
1-بحار الانوار ج 16 ص 148-155.و سیره ابن هشام(پاورقى)جلد 1 ص 118
2-بحار الانوار ج 16 ص 148-155.و سیره ابن هشام(پاورقى)جلد 1صفحه 187.
3-بحار الانوار ج 16 ص 10.
4-این را هم بد نیست‏بدانید كه در این ترتیب دو شوهر كه ذكر شد نیز اختلاف است‏و آنچه نقل شد طبق گفته مشهور است،ولى برخى گفته‏اند نخست‏به ازدواج عتیق‏بن عائد مخزومى درآمد و پس از او همسر ابى هاله هند بن زراره گردید، چنانچه‏در كتاب فقه السیره(ص 69)و كشف الغمه اربلى(بحار الانوار ج 16 ص 10)نقل‏شده است.
5چنانچه از روایات و تواریخ بدست مى‏آید خدیجه این ثروت بسیار را از ارث پدرو دو شوهر و تجارتهاى بسیارى كه براى او مى‏كردند بدست آورده بود،و در مقدار آن‏رقمهاى مبالغه‏آمیزى در تواریخ دیده مى‏شود كه سند متقن و صحیحى براى آن رقمهادر دست نیست مانند هشتاد هزار شتر و امثال آن...و الله اعلم.
6-بحار الانوار ج 16 ص 22.
دوشنبه 2/11/1391 - 20:27
اهل بیت
رسولى محلاتى
عموما نوشته‏اند ماجراى این ازدواج میمون و مبارك از اینجاشروع شد كه بنا به پیشنهاد جناب ابو طالب،یا رخواست‏ خدیجه ،رسول خدا«ص‏»بصورت اجیر یا بعنوان مضاربه براى خدیجه به‏سفرى تجارتى اقدام كرد،و بخاطر سود فراوانى كه در اثر تدبیر ودرایت آنحضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوى مكرمه‏علاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد...
كه البته اصل داستان و پاره‏اى از خصوصیاتى كه در آن ذكر شده‏مورد نقد و بررسى است كه بعدا خواهیم گفت.
و از پاره‏اى روایات دیگر نیز استفاده مى‏شود كه این علاقه‏و اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بودو جریان سفر مزبور،بر فرض صحت،به این عشق و علاقه كمك‏كرد.
ابن شهر آشوب‏«ره‏»در كتاب مناقب خود روایت كرده كه‏در روز عیدى زنان قریش در مسجد گرد هم جمع شده بودند كه‏مردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت:«لیوشك ان یبعث فیكن نبى فایكن استطاعت ان تكون له ارضایطاها فلتفعل‏».
-نزدیك است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود پس‏هر یك از شما زنان كه بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشدحتما اینكار را بكند...
زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى كه به آنها كرده‏بود او را با مشتهاى سنگریزه از نزد خود راندند ولى این گفتار مردیهودى بارقه‏اى در دل خدیجه كه در جمع آن زنان حضور داشت‏ایجاد كرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جایگیرساخت... (1)
البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافه‏كرد كه طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیزكه از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و كتابهائى رادر این زمینه خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود،و درپاره‏اى از اوقات آن روایات را بر آنحضرت منطبق مى‏دانست...
بشرحى كه در داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»خواهد آمدو همچنین روایات و خبرها و پیشگوئیهاى دیگرى كه در اثر آن خبرها خدیجه در حد زیادى امیدوار شده بود كه آن پیامبر مبعوث‏محمد«ص‏»خواهد بود،و البته جریان آن مسافرت نیز كه نقل‏شده ممكن است‏به این علاقه و امید كمك كرده باشد...
و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»براى خدیجه به‏اجمال و تفصیل نقل شده و در كتابهاى شیعه و اهل سنت روایت‏شده،و ما تفصیل آنرا در كتاب زندگانى رسولخدا«ص‏»ذكركرده‏ایم كه ذیلا از نظر شما مى‏گذرد،و سپس به تجزیه و تحلیل‏و نقد و بررسى آن مى‏پردازیم:
سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»براى خدیجه:
اینان نوشته‏اند روزى كه رسولخدا«ص‏»عازم سفر شام‏و تجارت براى خدیجه گردید،و هنگامى كه مى‏خواستند حركت‏كنند خدیجه غلام خود«میسرة‏»را نیز همراه آنحضرت روانه كردو بدو دستور داد همه جا از محمد«ص‏»فرمانبردارى كندو خلاف دستور او رفتارى نكند.
عموهاى رسولخدا«ص‏»و بخصوص ابوطالب نیز در وقت‏حركت‏بنزد كاروانیان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل كاروان‏كردند و بدین ترتیب كاروان بقصد شام حركت كرد و مردمى كه‏براى بدرقه رفته بودند بخانه‏هاى خود بازگشتند.
وجود میمون و با بركت رسولخدا«ص‏»كه بهر كجا قدم میگذارد بركت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مى‏بردموجب شد كه اینبار نیز كاروان مكه مانند چند سال قبل،ازآسایش و سود بیشترى برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاى‏سفرهاى پیش را نبیند،و از اینرو زودتر از معمول بحدود شام‏رسیدند.
مورخین عموما نوشته‏اند:هنگامى كه رسولخدا«ص‏»بنزدیكى شام-یا همان شهر بصرى-رسید از كنار صومعه‏اى عبوركرد و در زیر درختى كه در آن نزدیكى بود فرود آمده و نشست.
صومعه مزبور از راهبى بود كه‏«نسطورا»نام داشت،و با«میسرة‏»كه در سفرهاى قبل از آنجا عبور میكرد آشنائى پیدا كرده‏بود.
«نسطورا»از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده كرده‏بود كه بالاى سر كاروانیان سایه افكنده و هم چنان پیش رفت‏تا بالاى سر آندرختى كه محمد«ص‏»پاى آن منزل كرد ایستاد.
میسرة كه بدستور بانوى خود همه جا همراه رسولخدا«ص‏»بود،و از آنحضرت جدا نمى‏شد ناگهان صداى نسطورا را شنید كه‏او را بنام صدا میزند!
میسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله‏»!
نسطورا-این مردى كه پاى درخت فرود آمده كیست؟
میسرة-مردى از قریش و از اهل مكه است! نسطورا بمیسرة گفت:بخدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبرفرود نیاید،و سپس سفارش آنحضرت را به میسرة و كاروانیان‏كرد و از نبوت آنحضرت در آینده خبرهائى داد.
كار خرید و فروش و مبادله اجناس كاروانیان بپایان رسیدو آماده مراجعت‏بمكه شدند،میسرة در راه كه بسوى مكه‏مى‏آمدند حساب كرد و دید سود بسیارى در این سفر عائد خدیجه‏شده از اینرو بنزد رسولخدا«ص‏»آمده گفت:ما سالها است‏براى‏خدیجه تجارت مى‏كنیم و در هیچ سفرى این اندازه سود نبرده‏ایم،و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار میكشید هر چه زودتر بمكه‏برسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.
و چون به پشت مكه و وادى‏«مر الظهران‏»رسیدند بنزدرسولخدا آمده گفت:خوب است‏شما جلوتر از كاروان بمكه‏بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع‏خدیجه برسانید!
نزدیك ظهر بود و خدیجه در آنساعت در غرفه‏اى كه مشرف‏بر كوچه‏هاى مكه بود نشسته بود ناگاه سوارى را دید كه از دوربسمت‏خانه او مى‏آید و لكه ابرى بالاى سر او است و چنان است‏كه پیوسته بدنبال او حركت مى‏كند و او را سایبانى مى‏نماید.
سوار نزدیك شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد«ص‏»است كه از سفر تجارت باز مى‏گردد.
خدیجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بیان شیرین‏و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیارى را كه عائدخدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آنحضرت شده بودو پیوسته در فكر آن لكه ابر بود و چون سخنان رسولخدا«ص‏»تمام شد پرسید:
-میسرة كجاست؟
-فرمود:بدنبال ما او هم خواهد آمد.
خدیجه:كه مى‏خواست‏به بیند آیا آن ابر براى سایبانى اودوباره میآید یا نه.گفت:خوبست‏بنزد او بروى و با هم بازگردید!
و چون حضرت از خانه بیرون رفت‏خدیجه بهمان غرفه رفت‏و بتماشا ایستاد و با كمال تعجب مشاهده كرد كه همان ابر آمدو بالاى سر آنحضرت سایه افكند تا از نظر پنهان گردید.
بدنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرت‏و آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود براى خدیجه شرح‏داد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهائى كه از مرد یهودى‏شنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسولخدا«ص‏»كرد و شوق‏همسرى آنحضرت را به سر او انداخت.
خدیجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسولخدا داد میسره را نیز بخاطر مژده‏اى كه به او داده بود آزاد كرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفل‏كه پسر عموى خدیجه بود و بدین مسیح زندگى میكرد و مطالعات‏زیادى در كتابهاى دینى داشت رفت و داستان مسافرت‏محمد«ص‏»را بشام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براى‏او تعریف كرد.
سخنان خدیجه كه تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:اى‏خدیجه اگر آنچه را گفتى راست‏باشد بدانكه محمد پیامبر ین‏امت‏خواهد بود،و من هم از روى اطلاعاتى كه بدست آورده‏ام‏منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و میدانم كه این امت را پیامبرى‏است كه اكنون زمان ظهور و آمدن او است.
این جریانات كه بفاصله كمى براى خدیجه پیش آمده بود اورا بیش از پیش مشتاق همسرى با محمد«ص‏»كرد و با اینكه‏بزرگان قریش آرزوى همسرى او را داشتند و بخواستگارانى كه‏فرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد كرده بود در صدد برآمدتا بوسیله‏اى علاقه خود را به ازدواج با محمد«ص‏»باطلاع‏آنحضرت برساند،و از اینرو بدنبال‏«نفیسه‏»-دختر«منیة‏»كه‏یكى از زنان قریش و دوستان خدیجه بود-فرستاد و بطورخصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزدمحمد«ص‏»برود و هرگونه كه خود صلاح میداند موضوع را بآنحضرت بگوید.
نفیسه بنزد محمد«ص‏»آمد و به آنحضرت عرض كرد:
-اى محمد چرا زن نمى‏گیرى؟
حضرت پاسخ داد:
-چیزى ندارم كه به كمك آن زن بگیرم!
نفیسه گفت:
اگر من اشكال كار را برطرف كنم و زنى مال دار و زیبااز خانواده‏اى شریف و اصیل براى تو پیدا كنم حاضر به ازدواج‏هستى؟
فرمود:از كجا چنین زنى مى‏توانم پیدا كنم؟
گفت:من اینكار را خواهم كرد و خدیجه را براى اینكار آماده‏مى‏كنم سپس بنزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شدترتیب كار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بیرون آمد و به اطلاع عموهاى‏رسولخدا«ص‏»و عموى خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیكان رسیدو ترتیب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.
و در پاره‏اى از نقل‏ها مانند روایت ابن اسحاق در سیره نامى از«نفیسه‏»و وساطت او در اینباره ذكر نشده،و پیشنهاد آن پس از این سفر،از طرف خود خدیجه و بدون واسطه نقل گردیده،و عبارت سیره اینگونه است:
«...و كانت‏خدیجه امراة حازمة شریفة لبیبة،مع مااراد الله بها من كرامته،فلما اخبرها میسرة بما اخبرها به‏بعثت الى رسول الله صلى الله علیه و سلم،فقالت له-فیمایزعمون-یابن عم:انى قد رغبت فیك لقرابتك،وسطتك فی‏قومك،و امانتك و حسن خلقك و صدق حدیثك،ثم عرضت‏علیه نفسها،و كانت‏خدیجه یومئذ اوسط نساء قریش نسباو اعظمهن شرفا،و اكثرهن مالا،كل قومها كان حریصاعلى ذلك منها لو یقدر علیه‏» (2) یعنى:خدیجه زنى دور اندیش و شریف و خردمند بود، گذشته‏از آنكه خداى سبحان نیز اراده بزرگوارى آنزن را فرموده بود،و بدین جهت‏بود كه چون میسرة آن گزارش را بدو داد بنزد رسول‏خدا«ص‏»فرستاد و چنانچه گفته‏اند پیغام داد كه اى عموزاده:
من بخاطر خویشاوندى و شرافت‏خانوادگى شما و امانت و حسن‏خلق و راستگوئى كه در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شماعلاقمند شده‏ام..و بدین ترتیب خود را بر آنحضرت عرضه‏داشت،و خدیجه در آنروز از نظر نسب در میان زنان قریش از دیگران برتر و شرافتمندتر و از نظر ثروت ثروتمندتر بود،و همه‏مردان مكه علاقمند به ازدواج با او بودند...
كه البته این روایت‏با نقلهاى دیگر قابل جمع است كه‏در آغاز براى استمزاج و نظر خواهى نفیسه را نزد آنحضرت فرستاده، و پس از جلب رضایت رسول خدا«ص‏»خود او مستقیما پیشنهادازدواج را داده باشد،چنانچه برخى گفته‏اند.
و این بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد،ولى‏تذكر چند مطلب بعنوان نقد و بررسى در این داستان لازم است:
نقد و بررسى این داستان:1-نخستین مطلبى كه مورد بحث واقع شده،صحت و سقم‏صل این داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاریخى است،زیرا این‏داستان نیز همانند داستان سفر قبلى رسولخدا«ص‏»بهمراه‏ابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندى دراینباره بدست ما نرسیده جز همان روایاتى كه یا بدون سند و یابصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزیمه نقل شده كه از نظرحدیث‏شناسان چندان اعتبارى ندارد،چنانچه بر اهل فن پوشیده‏نیست،و همان خدشه‏هائى كه در حدیث‏بحیراى راهب و سفرقبلى رسول خدا«ص‏»بود در اینجا نیز وجود دارد،و خلاصه این داستان در حدیث معتبرى نقل نشده...
2-در عموم این روایات این جمله به چشم مى‏خورد كه‏خدیجه رسول خدا«ص‏»را اجیر كرد...و همین ماجرا سبب این‏ازدواج گردید در صورتى كه در حدیث دیگرى كه از عمار بن یاسرنقل شده و یعقوبى در تاریخ خود آنرا روایت نموده، عمار بن یاسرگوید:داستان ازدواج ربطى به سفر رسول خدا«ص‏»و اجیرشدن آنحضرت براى خدیجه نداشته،و اساسا رسول خدا«ص‏»در طول زندگى خود نه اجیر خدیجه و نه اجیر احدى از مردم دیگرنشد...
و روایت عمار بن یاسر اینگونه است كه مى‏گوید:
«انا اعلم بتزویج رسول الله‏«ص‏»خدیجه بنت‏خویلد،كنت‏صدیقا له فانا لنمشى یوما بین الصفا و المروه اذ بخدیجه نت‏خویلدو اختها هاله،فلما رات رسول الله‏«ص‏»جائتنى هاله اختها،فقالت:
یا عمار ما لصاحبك حاجه فی خدیجة؟قلت:و الله ما ادرى!فرجعت‏فذكرت ذلك له،فقال:ارجع فواضعها وعدها یوما تاتیها... »
یعنى-من از داستان ازدواج رسول خدا«ص‏»با خدیجه دخترخویلد آگاه‏ترم من كه با آنحضرت دوست نزدیك بودم روزى‏بهمراه رسول خدا میان صفا و مروه مى‏رفتیم كه ناگهان خدیجه‏و خواهرش هاله پدیدار شدند،و چون خدیجه رسول خدا«ص‏» را دیدار كرد خواهرش هاله بنزد من آمد و گفت:
اى عمار دوست تو را در خدیجه نیازى نیست؟(و علاقه به‏ازدواج با او ندارد؟)
گفتم:بخدا سوگند اطلاعى ندارم.و پس از این گفتگوبازگشته و مطلب را براى آنحضرت باز گفتم،رسولخدا«ص‏»فرمود: برگرد و(براى گفتگو در اینباره)با او وعده دیدارى را درروزى قرار بگذار تا نزد او برویم...
و در پایان این روایت اینگونه است كه مى‏گوید:
«...و انه ما كان مما یقول الناس انها استاجرته بشى‏ء و لا كان‏اجیرا لاحد قط‏»یعنى:جریان اینگونه كه مردم مى‏گویند نبود و خدیجه رسول‏خدا«ص‏»را براى كارى اجیر نكرد،و آنحضرت هیچگاه اجیركسى نشد.
و البته این روایت هم در بى‏اعتبارى همانند روایات قبلى‏است،و یعقوبى نیز آن را به این صورت نقل كرده كه‏«روى‏بعضهم عن عمار بن یاسر...»
و در متن روایت هم جمله‏اى هست كه قابل خدشه است ولى مى‏تواند آن روایات كم اعتبار قبلى را نیز كم اعتبارتر كندو موجب تردید بیشترى در صحت آنها گردد...
مگر آنكه كسى پاسخ دهد كه كارگرى رسول خدا«ص‏»براى خدیجه بصورت مضاربه و شركت در سود حاصله بوده نه‏اجاره اصطلاحى،چنانچه در برخى از روایات نیز بدان تصریح‏شده مانند روایت كشف الغمه كه در بحار الانوار نقل شده‏و عبارت آن چنین است:
«...كانت‏خدیجه بنت‏خویلد امراة تاجرة ذات شرف و مال‏تستاجر الرجال فی مالها،و تضاربهم ایاه بشی‏ء تجعله لهم‏منه...» (3) و عبارت سیره ابن هشام نیز بدون كم و زیاد همین گونه‏است (4) كه از این عبارت مى‏توان استفاده كرد كه تعبیر به‏«اجیر»و«استیجار»نیز در روایات دیگر ممكن است‏بهمین‏معناى مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحى از این نظر درعبارت شده باشد...
3-چنانچه از روایات قبلى و همین روایت عمار بن یاسراستفاده شد بر فرض صحت اصل داستان،ارتباط آن با ازدواج خدیجه و آنحضرت نیز ثابت نشده،و از اینجهت نیز این روایات‏قابل بحث و بررسى است و خالى از خدشه نخواهد بود.
___________________________________________
1-مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 41(ط قم)و نظیر این حدیث را ابن حجر نیزدر كتاب الاصابه ج 4 ص 274 بسند خود از ابن عباس روایت كرده است.
2-سیره ابن هشام ج 1 ص 189
3-بحار الانوار ج 16 ص 9
4-سیره ابن هشام ج 1 ص 187
دوشنبه 2/11/1391 - 20:27
شعر و قطعات ادبی
سلام بر تو ای خدیجه، بانوی طاهره نور که آهنگ کوچ تو، یادآور سال‏های دلواپسی محمد در انتشار آخرین نغمه‏های آسمانی است.
آن زمان که مکیّان، دشنه بر دل سنگی‏شان می‏ساییدند تا محمد را در رسالت خویش تنها بگذارند، تنها تو بودی که ثروت خویش را بر زخم‏های قلب محمد مرهم کردی تا امروز، عطر اسلام، از پس تاریخ، به دست‏هایمان برسد. این، لبخند آفتاب‏خیز تو در دوره حیاتت بود که سال‏های رفتنت را بر رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، به (عام‏الاحزان) مبدّل کرد.
سلام و درود فرشتگان بر تو باد، ای بانوی رحمت!
خدیجه، آرام‏بخش رسول
دین، با شمشیر علی علیه‏السلام و یاری ابوطالب و داشته‏های خدیجه علیهاالسلام روی پای خود ایستاده بود؛ ولی رسید روزی که میهمانی رمضان، بی‏حضور خدیجه بر محمد طی شد؛ آن هنگام که حضور مهربان همسر را در «جُحون» دفن کرد و (65) بهار، عمر خدیجه را در خاطرات ذهن شریفش پایان داد.
مایه آرامش محمد! درود فرشتگان بر تو باد، ای خدیجه دختر «خُوَیلد» که اگر نبود همراهی دست‏های بخشنده تو در لحظه لحظه رسالت نورانی احمدی، شاید طفل اسلام، در شعب ابی‏طالب به بلوغ خویش نمی‏رسید.
«وزیر صداقت اسلام»
چه زیباست که نام تو در تاریخ اسلام، تفسیر اولین زنی است که اسلام آورد و محمد را در سراشیبی دلهره‏های رسالت، باور کرد.
پاداش تو همین بس که وقتی نان و خرمای همسر را تا غار حرا می‏بردی، جبرئیل از تماشای منظره عاشقانه تو، چنین پیام آورد که: «یامحمد! بر خدیجه از جانب پروردگارش سلام برسان و او را به خانه‏ای از زبرجد در بهشت بشارت ده» تو را چه بخوانم که تعبیر تو از زبان بزرگان خوش‏تر است، آنجا که از قول ابن اسحاق در یک کلام تو را «وزیر صداقت» برای اسلام می‏نامند.
زیرنویس
ـ رحمت خدا بر خدیجه علیهاالسلام باد که شاخه‏های بی‏پناه رسالت، بر ریشه‏های مقتدرش پیوند خورده بودند.
ـ ای بهترین بانوی بهشت، برای وصف خوبی تو، بی‏طاقتی محمد در فراقت کافی است؛ آن هنگام که سال کوچ تو را «عام الحزن» نامیدند.
رزیتا نعمتی
دوشنبه 2/11/1391 - 20:26
شعر و قطعات ادبی
آسمان می‏خندد این اتفاق زیبا را و زمین کل می‏کشد این پیوند آسمانی را.
چه طرب‏انگیز است آفتاب امروز مکه! چه روح‏فزاست هلهله ممتد نخلستان‏های عرب!
چشم‏های ملایک، با لهجه‏ای بارانی شادباش می‏گوید این وصلت خوش‏آیند را.
امشب، شب ازدواج ملکه حجاز است؛ اما نه با شاهزادگان یمنی و نه با تاجران مکی؛ با کسی که پادشاه بی‏تاج و تخت زمین و آسمان است. با کسی که تمام کائنات، بهانه خلقت اوست و آفتاب، به طمع دیدار او هر روز طلوع می‏کند، با کسی که خداوند او را «رَحْمَةً لِلْعالَمینَ» نامید.
خدیجه، به خانه‏ای می‏آید که زینتی جز حضور همیشگی ملایک ندارد؛ خانه‏ای که جز صدای محمد، هیچ موسیقی دل‏نشینی را نمی‏شناسد، خانه‏ای که افق‏های روشن آسمان، چشم به آستان بی‏آلایش آن دوخته‏اند.
خدیجه، جان پیامبر می‏شود. تمام ثروت خود را در محمد خلاصه می‏کند.
و خدیجه به خانه محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید تا مرهم زخم‏های فردای محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شود.
علی خالقی
دوشنبه 2/11/1391 - 20:24
شخصیت ها و بزرگان

 

آشنایی با صدف کوثر

حضرت خدیجه پانزده سال قبل از عام‌‌الفیل و شصت و هشت سال قبل از هجرت نبوی در شهر مکه دیده به جهان گشود و پس از شصت و پنج سال زندگی باشرافت و فضیلت سرانجام در تاریخ دهم رمضان سال دهم بعثت و سه سال قبل از هجرت رسول خدا به مدینه وفات یافت.

نام او خدیجه، و کنیه‌اش «ام هند»، نام پدرش «خویلدبن اسد» و نام مادرش «فاطمه دختر زائده بن الاصم» می‌باشد. (1) پدر و مادر خدیجه با چند واسطه به «لویّ‌بن غالب» می‌رسد که جد اعلای پیامبر خداست و مادر خدیجه «هاله» دختر عبدمناف از اجداد پیامبر اسلام است. بنابراین خدیجه هم از طرف پدر و هم از سوی مادر با پیامبر اسلام هم نسب می‌باشد. (2)

القاب خدیجه قبل از اسلام

1- حضرت خدیجه (س) انجیل به عنوان «بانوی مبارکه و همدم مریم در بهشت» یاد شده است، در آنجا که در توصیف پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) خطاب به عیسی چنین آمده: (نسله من مبارکه، و هی مونس أمک فی الجنه) «نسل او از مبارکه (بانوی پربرکت) است که همدم مادرت مریم در بهشت می‌باشد» (3)

2- در عصر جاهلیت که وجود زن پاکدامن بسیار کم بود، حضرت خدیجه به خاطر قداست و پاکی در همه ابعاد، به عنوان «طاهره» [پاک سرشت و پاک روش] خوانده می‌شد.

3- و نیز شخصیت خدیجه در همان عصر آن چنان چشمگیر بود که او را با عنوان «سیده نسوان» [سرور زنان] می‌خواندند. (4)

تولد حضرت محمد (ص) بنابر بسیاری از روایات در 17 ربیع‌الاول عام‌الفیل (570 م)، یا به روایتی 12 همان ماه روی داد. پدر پیامبر (ص)، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند، قبیله‌ای که بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مکه برخوردار بودند و بیشتر به بازرگانی اشتغال داشتند.

عبدالله، پدر پیامبر (ص) اندکی پیش از تولد فرزندش برای تجارت با کاروانی به شام رفت و در بازگشت بیمار شد و در گذشت. بنابر رسمی که در مکه رایج بود، محمد (ص) را به زنی به نام حلیمه سپردند تا در فضای ساده و پاک بادیه پرورش یابد. وی 6 ساله بود که همراه مادر برای دیدار خویشان به یثرب (مدینه) رفت، اما آمنه نیز در بازگشت بیمار شد و در گذشت و او را در ابواء- نزدیک مدینه- به خاک سپردند.

محمد (ص) از این پس در کنف حمایت جدش عبدالمطلب قرار گرفت، اما او نیز در 8 سالگی وی در گذشت و سرپرستی محمد (ص) برعهده عمویش ابوطالب گذارده شد. ابوطالب در سفری تجارتی به شام او را با خود همراه برد که راهبی نشانه‌های پیامبری را در او یافت و ابوطالب را از آن امر مطلع ساخت.(5)

 

 

ازدواج پیامبر (ص)

تجربه موفقی که پیامبر (ص) در تجارت از خود نشان داد، همچنین اعتبار و درستی او، باعث شد توجه خدیجه(ع) به او جلب شود. خدیجه (س) زن نیکوکار، ثروتمند و زیبایی بود که خانواده‌اش به بازرگانی مشغول بودند. او محمد(ص) را استخدام کرد تا کالاهایش را در کشور سوریه به فروش برساند.

محمد (ص) در اولین سفر خود، به خوبی به وظیفه‌اش عمل کرد. او هنگامی که از سفر بازگشت، آن قدر سود کرده بود که حتی خود خدیجه(س) هم تا آن موقع چنین سودی نکرده بود. خدمتکار خدیجه(س) که در این سفر، محمد (ص) را همراهی می‌کرد، پس از بازگشت، گزارش مفصلی به خدیجه(س) داد و از توانایی‌های فوق‌العاده محمد (ص) در کار تجارت، تعریف و تمجید کرد.

نیت پاک محمد (ص) تأثیر زیادی بر خدیجه (س) گذاشته بود، محمد (ص) کسی بود که همواره چشم‌ها و زبان خود را از گناه حفظ می‌کرد و همین امر باعث شد که خدیجه (س) به او پیشنهاد ازدواج بدهد. محمد (ص) هم به او احترام خاصی می‌گذاشت. از آنجا که محمد (ص) پاکدامنی خدیجه (ص) را دیده بود، به او پاسخ مثبت داد. خطبه عقد این ازدواج خجسته را، ابوطالب ایراد کرد و ثمره زندگی آن‌ها پس از چند سال، چهار دختر و دو پسر بود که هر دو فرزند پسرشان در همان سال‌های اولیه زندگی، از دنیا رفتند.

خدیجه(س) نه تنها همسر پیامبر، بلکه دوست و یاور او نیز بود، او اولین زنی بود که بعدها، یعنی زمانی که محمد (ص) به رسالت مبعوث شد، جزء یاران پیامبر (ص) قرار گرفت.(6)

اولین زن مسلمان

پیامبر (ص) فرمودند: «مردان بسیاری از لحاظ ایمان کامل شده‌اند، اما زنان تنها مریم دختر عمران، آسیه همسر فرعون، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد (ص) به کمال رسیدند. این روایت را مسلم و بخاری و ترمذی از علمای اهل سنت بیان کرده‌اند. (فصول المهمه، ص 137) (7)

گفته‌اند نخستین نشانه‌های بعثت پیامبر (ص) به هنگام 40 سالگی او، رویاهای صادقه بوده است، اما آنچه در سیره به عنوان آغاز بعثت شهرت یافته، شبی در ماه رمضان یا ماه رجب است که فرشته وحی در غار حرا بر پیامبر (ص) ظاهر شد و بر او نخستین آیات سوره علق را خواند. بنابر روایات؛ پیامبر (ص) به شتاب به خانه بازگشت و خواست که او را هرچه زودتر بپوشانند. گویا برای مدتی در نزول وحی وقفه‌ای ایجاد شد و همین امر پیامبر (ص) را غمناک ساخته بود، ولی اندک بعد فرشته وحی باز آمد و آن حضرت را مأمور هدایت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهای دینی و اخلاقی و پاک گردانیدن خانه خدا از بتان و دل‌های آدمیان از خدایان دروغین کرد.

پیامبر (ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که به او ایمان آورد، همسرش خدیجه و از مردان، پسر عمویش علی‌بن‌ابی طالب (ع) بود که در آن هنگام سرپرستی او را پیامبر (ص) برعهده بود.

سه سال پس از بعثت، پیامبر (ص) دستور یافت تا همگان را از خاندان قریش گرد آورد و دعوت توحید را در سطحی گسترده‌تر مطرح سازد. در این زمان سخت‌گیری مشرکان چندان شد که پیامبر (ص) عده‌ای از اصحاب را امر کرد تا به حبشه هجرت کنند و به نظر می‌رسد که برخی از اصحاب نیز میان حبشه و حجاز در رفت و آمد بوده‌اند. (7)

 

 

آغاز زندگی مشترك

خدیجه به وسیله قرابت فامیلی با رسول خدا(ص) از یک طرف و آگاهی از اخلاق حمیده او در بازرگانی از طرف دیگر، و شنیدن اخبار رسالت از علمای یهود و نصاری از سوی سوم، عاشق و دلباخته معنوی پیامبر بود و لذا مشکل خود را با پسر عمویش که عالم برجسته نصاری بود در میان گذاشت، او دعایی نوشت و خدیجه آن را زیر بالش خود گذاشت و شبانه در عالم خواب پیامبر را دید و آینده برایش روشن شد و چون چشم برگشود دیگر به خواب نرفت. سرانجام کنیزش نفیسه و به قولی خواهرش را به سراغ پیامبر فرستاد و رسماً درخواست ازدواج کرد. (8)

خدیجه با تلاش پیگیر و تمهید مقدمات عاقلانه، به ویژه با تدبیر پسر عمویش، ورقة بن‌نوفل، سرانجام به مقصود خود رسید، و فرزندان هاشم را که ستارگان حجاز بودند به خانه خود جذب کرد، آنان در حالی که رسول خدا را با تمام عزت و احترام در میان گرفته بودند، برای اجرای عقد به حضور خدیجه رسیدند، و خطبه عقد با یک برنامه جالب اجرا شد و پس از مراسم، یادگار عبدالله در کنار عمویش ابوطالب عازم خانه پیشین گشت، ولی خدیجه همراه با مهر و محبت ویژه دامن محمد را گرفت و گفت «سیدی! الی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک! ای مولایم! بیا به خانه خودت، خانه من خانه تو است، و من نیز کنیز تو هستم.» خدیجه به این طریق زندگی مشترک خود را با آن حضرت شروع کرد (9)

زفاف خدیجه با حضرت محمد (ص) 2 ماه و 75 روز پس از بازگشت از سفر تجارت شام تحقق یافت. در آن زمان، حضرت محمد (ص) 25 سال داشت و خدیجه چهل سال بود. ابن‌عباس سن ایشان را 28 سال نقل می‌کند. هر چند بعضی از مورخان اهل سنت سعی می‌کنند این سخن را رد کنند؛ چون راوی آن یعنی محمدبن صائب کلبی را ضعیف می‌دانند.

خدیجه به سبب علاقه به حضرت و مقام معنوی او با ایشان ازدواج کرد و تمام دارایی و مقام و جایگاه فامیلی خود را فدای پیشرفت مقاصد همسرش ساخت.

در عقد ازدواج حضرت محمد (ص) و خدیجه، عبدالله بن غنم به آن‌ها چنین تبریک گفت:

هنیئا مریئا یا خدیجه قد جرت لک الطیرفیما کان منک باسعد.

تزوجت خیر البریه کلها و من ذا الذی فی الناس مثل محمد؟

و بشر به البران عیسی بن مریم و موسی ابن عمران فیاقرب موعد

اقرت به الکتاب قدما بانه رسول من البطحاء هادو مهتد.

گوارا باد بر تو ای خدیجه که طالع تو سعادتمند بوده و با بهترین خلایق ازدواج کردی. چه کسی در میان مردم همانند محمد (ص) است. محمد (ص) کسی است که حضرت عیسی و موسی به آمدنش بشارت داده‌اند و کتب آسمانی به پیامبری او اقرار داشتند.

و هدایت شونده است رسولی که سر از بطحاء (مکه) در می‌آورد و او هدایت کننده (10)

 

پی نوشت:

1- علی اکبر، بابازاده، سیمای زنان در قرآن، قم، انتشارات لوح محفوظ، چاپ دوم، 1378، ص 23.

2- ر.ک، شیخ عباس، قمی، سفینه البحار، ج 1، ص 379.

3- ‌‌ر.ک: محمدتقی، مجلسی، همان، ص 352, ج 21 (استفاده از CD جامع الاحادیث).

4- رک: ذبیح الله، محلاتی: ریاحین الشریعه، تهران، دارالکتب الاسالمیه، ج 2، ص 207.

5- http://daneshnameh.roshd.ir

6- برگرفته از کتاب محمد (ص)، نوشته ثانی اثنین، ترجمه امیرصالحی طالقانی، انتشارات کتاب‌های بنفشه، چاپ اول، 1384.

7- فصول المهمه، ص 137.

8- رک: محمدتقی، مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 هجری قمری، ج 16، ص 23.

9- رک: عباس، قمی، سفینه‌البحار، ج 1، ص 379.

10- http://www.zenab59.blogsky.com

دوشنبه 2/11/1391 - 20:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته