• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1861
تعداد نظرات : 478
زمان آخرین مطلب : 4808روز قبل
دانستنی های علمی

ارزش خاصیتى است که چیزى را موردپسند، قدر دانى، وقابل احترام قرار میدهد، یعنى این ارزش است که آنچیز را مورد خواست مردم قرار میدهد٠ این فرق نمیکند که آیا تنها یک نفر ویا چندین اشخاص نسبت به این ارزش خواسته آنچیز میباشند٠ مثلاٍ ، رشته و اصالت خانوادگى به " طبقه نجیب" - عقل و خرد به دانشمندان - شهامت و دلیرى به شهزادگان و سالاران ارزش زیادى دارد٠

ارزش بحیث یک موضوع تحت تحصیل وبررسى

مطالعه ارزشها شامل بررسى موجوداتى هستند که خواسته هاى مردم نسبت موجودیت آنها شده - وهمچنان شامل بررسئ اشیاء مختلف وبهائ آنها - و انواع مختلف وعلت و مبدأ این ارزشها میباشد٠ اگربحث از "ارزشها" بطورتصویر هاى خیالئ غیر واقعى در افکار صورت بگیرد پس این بحث نوع آرزوئى را خواهد داشت٠ اما اگر ، از جانب دیگر،این بحث با درنظر داشت عوامل طبیعى، روانى، و اجتماعئ آن صورت گیرد- بحث نوع واقع بینانه و عملى را خواهد داشت٠ بهترین بحث در باره " ارزشها" آنست که باهردو جنبه آیدیآل و آرزوئى و جنبه واقعى وعملئ آن برخورد کند٠ این بدان علت است که نمیتوان ارزشها را بدرستى درک کرد، بدون درنظرداشت هر دوجانبه آن٠ اگر این علت واقعیت نمیداشت، پس ارزشها وجود نمیداشتند و موجودیتها نمیتوانستند کسب ارزش کنند٠

اولین ارزش: عدالت

وقتى زندگى انسان خالى ازعدالت باشد، غرق بى نظمى واغتشاش میگردد٠ ظلم بین مردم به فجیع ترین شکل آن نظام روز میگردد، وبدینوسیله قوى ضعیف را از بین میبرد، آنکه تواناست انکار حق ناتوان را میکند، متهاجم خون مغلوبین را میریزاند، حکمران حق رأعیت را پایمال میکند، وهرنوع توانمند بر ناتوان غالب میگردد٠ هیچ چیز نمیتواند انسان را ازاین حالت زشت دور کند بجز عدالت، که منبع خوشنودئ اجتماعى و ستون محکم امن و ثبات میباشد٠ پس عدالت چیست و چه انواعى بخود میگیرد؟ منفعت اش چیست؟ مسلمانان چگونه میتوانند عدالت را تطبیق در زنده گئ شان کنند؟ عبارات ذیل بااین سوأل ها پاسخ خواهد داد٠

معنئ عدالت

۱- عدالت ضمنا ً اشاره به این میکند که هرکس دستیاب حق اش ، ویاهرچیزیکه سزاوار آن باشد، شود٠ اگر او سزاوار خوبىاست دریافت خوبى کند٠ و اگراو سزاوار بدى است، وصول اش بدى باشد٠ نسبت اهمیت وبرجستگئ عدالت، خداوند ج پیغمبران و کتابهایش را بدون تبعیض وتفرّ ق بین حقوق کسى فرستاد٠ الله تعالی میفرماید:

" براستى ما فرستادیم پیامبرانرا با اثبات واضح وآشکار نمودیم برآنان کتاب را و میزان را تا انسان بر پاکند عدالت را٠"

عدالت نگهبان مقدسات و دنیویات است٠ عدالت منبع سودمندئ افرا د و ملت ها است٠ عدالت درست ساز آسمانها و زمین است٠عدالت بهم آورنده قلبها وروحیات انسانهاست٠ عدالت متحد گرداننده کشورها وهمسازئ مردمهاست٠

عدالت تساوئ حقوق وشفقت را خواص مردم میسازد٠ به نسبت عدالت، مردم در جامعه متوازن بهمدیگر نزدیک شده میتوانند، واز لحاظ عدالت تضاد ها و جداگرایى ها در جامعه ازبین میرود٠ با اوامر عدالت، اعمال و اشخاص قیاس میشوند، زیراکه عدالت ترازوئى است که پله هایش متوازن است و سنجش اش دقیق٠ معیار عدالت تغعیر پذیر نیست٠

هرآنکه میخواهد بر علیه عدالت گام بردارد از حدود عدالت خارج میشود و دین اش را در معرض درهم وبرهمى قرار میدهد، دنیایش را درمعرض تباهى، آبرویش را در معرض رسوایى، وکامگارى اش را در معرض نقسان قرار میدهد٠ از جانب دیگر با پایدارئ عدالت چیزى بوجود نیمآید بجز آنکه این چیزامن و استحکام در مقابل محو و تباه شدن داشته باشد٠

یکى از مهمترین شرایط مؤفقیت و خوشنودى در زندگئ انسان اینست که انسان اطمینان داشته باشد که حقوق و مال اومحفوظ است وعدالت استحکام محکم در معامله بین مردم دارد٠

پس عدالت یک ارزش ضرورى دراسلام است٠ اسلام کارمیکند تاعدالت بین مردم محکمانه بر قرار گردد، حتى تا حدیکه عدالت با هرجنبه روش اسلامى و قوانین اسلامى ربط مستقیم دارد٠ مقرراتى در اسلام نیست که عدالت جزئى از اهداف آن نباشد٠ عدالت ذاتا ً درنظامهاى ادارى، سیاسى، وقضایئ اسلام ربط وابستگى دارد٠ مثلا ً عدالت در امور شهادت دادن و بستن قرار دادها ربط دارد٠ عدالت در امور و اساسات دیگر اسلامى مانند نظم خانوادگى، سیستم تربیوى، اقتصاد، نظم اجتماعى، فعالیت هاى ذهنى وفکرى، ورفتار فردى ربط مهمى دارد٠

اینهمه گویاى اینست که اسلام ضمانت ِ عدالت را در هرعرصه زندگع میکند تاحدیکه اهداف دیگرش را تحت نور عدالت جا میدهد٠ تاریخ گواه اینست که جوامع ایکه تحت قوانین اسلامى بودند عارى از انحطاط جدئ اخلاقى بودند، و فاقد ازمعیار هاى ناهماهنگ و ناسازگار٠ همچنان آنها محفوظ از تنزل مدنى وتلفات جانى بودند٠

دوشنبه 18/9/1387 - 0:32
دانستنی های علمی


سلام بر همه ی عزیزان
اگر یک روز قول چراغ اومد و از شما خواست که چهار ارزو کنیدچی میگید؟

يکشنبه 17/9/1387 - 1:2
دانستنی های علمی

+ هنگامی كه عشق را ابراز می كنید " طعم آنرا دوباره می چشید.

+ عشق را همچون هدیه ای به دیگران اعطا كنید و به خود اجازه دهید تا هدیه ی دیگران را بپذیرید.

+ راز شكوفایی نیروهای واقعی و درونی خود این است كه برای خود اهدافی را تعیین كنیم كه به اندازه ی كافی مهیج بوده و منبع الهام در زندگی باشند.

+ یكی از بهترین راههای غنی سازی زندگی خود " وسعت بخشیدن به گستره ی احساسات است.

+ اگر جنبه هایی از هویت شما " برایتان ایجاد ناراحتی می كند " چرا باید به آنها بچسبید؟

می توانیم خودمان را مجددا برای خودمان تعریف كنیم.

+ اولین قدم برای ایجاد تغییر آن است كه ببینیم واقعا چه می خواهیم و در نتیجه هدفی را در نظر بگیریم و به سوی آن حركت كنیم.

+ راز موفقیت آن است كه بدانید چگونه از نیروهای رنج و نفرت استفاده كنید و نگذارید كه این نیروها شما را در اختیار بگیرند . اگر چنین كنید " بر رنج زندگی خود مسلط خواهد شد.

در غیر این صورت زندگی بر شما مسلط خواهد شد.

+ اگر با موقعیت هایی كه ناراحتمان می كنند " برخورد نكنیم " این كار اغلب سبب رشد ترس می شود. احساساتی چون ترس " تشویش " نگرانی و دلواپسی تنها فرا خوانی برای حركت محسوب می شوند و به ما هشدار می دهند كه می بایست برای بروز هر اتفاقی آمادگی بیشتری داشته باشیم.

+ بیشتر موفقیت ها حكایت از آن دارند كه افرادی به پیروزی می رسند كه به سرعت تصمیم می گیرند و به ندرت در تصمیمی كه اندیشمندانه گرفته اند " تغییر ایجاد می كنند.

+ اگر ارزشهای واقعی تان را نمی شناسید " خود را برای رنج آماده كنید.

+ سر نوشت هر كس در لحظات تصمیم گیری شكل می گیرد. تصمیم هایی كه امروز و هر روز گرفته می شوند " وضع امروزی و سال های آتی را شكل می دهند.

+ تنها امنیت واقعی در زندگی " دانستن این نكته است كه بی تردید هر روز در حال پیشرفت هستید.لازم نیست نگران حفظ كیفیت زندگی خود باشید . تنها كافی است هر روز در پیشرفت آن بكوشید.

+ مطاله ی هر كتابی و حتی این متن ها یی كه خوانده اید بی فایده خواهد بود و كلاسهای روانشناسی و هر كلاس دیگری كه در آن شركت كرده اید نیز " حاصلی نخواهد داشت. مگر آنكه به دانسته ها و آموخته های خود عمل كنید.

+ فلسفه ی من این است كه باید " غول را قبل از اینكه بزرگ شود " از بین برد " لذا بهترین زمان برای پرداختن به هیجانات منفی " زمانی است كه احساس آنها را می كنید.

+ خوشرویی نشانه ی زیركی است. زیرا هنگامی كه احساس شادی شكل می گیرد این نشاط چندان قوی است كه به دیگران نیز سرایت می كند و بهتر می توان هر نوع مشكلی را كه بر سر راه است " بر طرف ساخت.

+ هیولا را تا كوچك است نابود كنید.بهترین موقع برای كنترل احساسات منفی هنگامی است كه آن احساس آغاز می شود.رها كردن الگوهای احساسی هنگامی كه كاملا شكوفا شده اند " بسیار مشكل خواهد بود.

+ تمام احساسات و عواطف " از درون سر چشمه می گیرند و این خود انسان است كه آنها را می آفریند.

+ به خاطر داشته باشید كه هیچ چیز در زندگی معنا ندارد . مگر معنایی كه شما به آن می دهید.

+ تجربه های خود را همچون فرش عظیمی در نظر بگیرید كه می توان بر روی آن هر نقش و نگار دلخواهی را طراحی كرد.

+ باید به این نكته توجه داشت كه داشتن جهت و هدف در زندگی " مهم تر از دستاوردهای فردی است.

+ از جمله تعاریف موفقیت این است كه باید به گونه ای زندگی كرد كه بتوان احساس عمیقی از شادی و احساس اندكی از غم به دست آورد.

+ باور كنید كه لیاقت به دست آوردن آنچه را كه در جست و جویش هستید " دارید.

 

 

يکشنبه 17/9/1387 - 0:56
ادبی هنری

کاش می شد لحظه ای پرواز کرد

حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
يکشنبه 17/9/1387 - 0:47
ادبی هنری

"دیوانگی "جلوی درختی رفت و چشماشو بست و شروع کرد به شمردن:یک...دو...سه... همه رفتن تا پنهان بشن.

"لطافت" خود را به شاخ ماه آویزان کرد."خیانت" داخل انبوهی از زباله رفت و پنهان شد."اصالت" در میان ابرها پنهان شد."هوس" به مرکز زمین رفت."دروغ "گفت زیر سنگی پنهان میشوم اما به ته دریا رفت.ودیوانگی هنوز مشغول شمردن بو:هفتادونه...هشتاد...هشتادویک...

همه پنهان شدن به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد وای جای تعجب هم ندارد.چون همه میدانیم که پنهان کردن عشق مشکل است.شمارش دیوانگی به پایان میرسید:نود وپنج...نودوشش...نود وهفت... همنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پریدو در یک بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد:دارم میام... و اولین کسی را که پیدا کرد "تنبلی" بود.زیرا تنبلی اش اومده بود مخفی بشه.لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.دروغ را ته دریا یافت و...اما عشق را پیدا نکرد.

"حسادت "در گوش او زمزمه کرد:تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در بین بوته رز است.

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند وبا شدت وهیجان زیاد آن را در بوته رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای متوقف شد.

عشق از پشت بوته بیرون آمد.با دستهایش صورت خود را پوشانده بود واز میان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد.شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودن واو نمی توانست جایی را ببیند.او کور شده بود!!!!!!!!!!!!

دیوانگی گفت:من چه کردم؟ چگونه میتوانم جبران کنم؟

عشق پاسخ داد:"تو نمیتوانی مرا درمان کنی.ولی میتوانی راهنمای من باشی."

واینگونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست...

 

بذار کنج خونتون عشق منو دار بزنن قصه دیوونگیمو همه جا جار بزنن

بذارحسرت بخورن آسموناازعشق من بذارتاهمه بدونن چی آوردی سرمن

بذارتاگلدوناروازاشک چشمام آب بدم تا گلاازعشق تو پرپربشن وبمیرن

بذار تا نشون بدم عاشق دیوونه کیه تا دیوونگی وعشقو جدا از هم نبینن

اما نگذار بگیرن دستاتو از دستای من بمیرن اونا که با دستای ما دوتا بدن!!!

 

جمعه 15/9/1387 - 23:18
ادبی هنری

روزی خبر رسید که مه به زودی تمام جزیره به زیر آب خواهد رفت.همه ساکنین جزیره قایق هاشان را آماده کردن تا جزیره را ترک کنن.اما عشق میخواس تا آخرین لحظه بماند.خب این لازمه عشقه که همیشه وفادار باشه.

وقتی جزیره به زیر آب فرو میرفت عشق به "ثروت" که با قایقی زیبا آماده رفتن بود گفت:"آیا میتوانم با تو همسفر شوم؟" "ثروت" گفت:نه...مقدار زیادی طلا ونقره در قایقم هست ودیگر جای تو نیست.پس عشق از "غرور" که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست.غرور گفت: نه...تو تمام بدنت خیس وکثیفه و من نمیگذارم تو وارد کرجی من شوی.

غم در نزدیکی عشق بود.پس عشق به او گفت: من وتو که همیشه با هم بودیم.اجازه بده با تو بیایم.غم با صدای حزن آلود جواب داد: آااااااه ه ه ...من خیلی ناراحتم واحتیاج به تنهایی دارم.

عشق اینبار سراغ شادی رفت و اورا صدا زد.اما او آنقدر غرق شادی وهیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.آب هر لحظه بالا وبالاتر می آمد وعشق دیگر نا امید شده بود که ناگهان صدای سالخورده ای گفت:"بیا.من تورا خواهم برد."

عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد وسریع خود را داخل قایق انداخت وجزیره را ترک کرد تا به خشکی رسید.پیرمرد به را خود رفت و عشق تازه متوجه شد که کسی که جانش را نجات داده بر گردن او حق زیادی دارد.

عشق نزد"علم" که مشغول حل کردن مسئله ای بر روی شنهای ساحل بود رفت و ازاو پرسید:"آن پیرمرد که بود؟" علم پاسخ داد: "زمان"

عشق با تعجب گفت:"اما چرا او به من کمک کرد؟"علم لبخند زیبایی زد و گفت:

زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است...

 

به یقین فلسفه خلقت دنیا عشق است آنچه نقش است در این گنبد مینا عشق است

اهرمن سیب هوس وسوسه غفلت...بس کن! علت معجزه آدم وحوا عشق است

بیدلی گفت به من حضرت دل آینه است آنچه نقش است در این آینه تنها عشق است

درشب قدر که برتر زهزاران سال است حاجت آینه از حضرت یکتا عشق است

آنچه لبخند نشانده ست به لبها مهر است آنچه امید نهاده ست به دلها عشق است

شکل یک رازقشنگ است تماشا دارد گل صدجلوه صحرای معما عشق است

"از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر" بهترین زمزمه درگوش دل ما عشق است

هرچه حسن است تعلق به جمالش دارد آنچه دل میبرد از عقل به مولا عشق است

قصه "مولوی" و"شمس" اگر شیرین است علت آنست که معشوقه آنها عشق است

راز شوریدگی "فائز" و"بابا طاهر" علت بیدلی "حافظ" و"نیما" عشق است

نفس عشق شفابخش دل مجنون است تسلیت گوی دل خسته لیلا عشق است

روح فرهاد گرفتار تب شیرین اشت علت سوختن وامق وعذرا عشق است

به گل سرخ قسم یوسف دل معصوم است ای ندامت نفسان درد زلیخا عشق است

بازهم حادثه سیب که می افتد سرخ جای شک نیست که تقدیر دل ما عشق است

 

جمعه 15/9/1387 - 23:13
دانستنی های علمی

ای سالک کوی عشق، اکنون ابراهیم‌وار ایام و احوال ابتلائات را به پایان برده‌ای و دیگر هیچ‌ چیز جز خود، بین تو و معشوق باقی نمانده است و ... وانفسا که این آخرین حجب است وسخت‌ترینشان.

دهم ذی‌الحجه است و دیشب، در سفر روحانی‌ات بعد از خرق حجابهای نور، تا آستانه محو در جذبه‌های ملکوتی عشق و اتصال به سرچشمه ولایت پیش رفته‌ای و آموخته‌ای که شرط تعلیق است به عزت قدسیه حق، فناست و فنا.... یعنی از خود گذشتن.


ابراهیم (ع) خود را در اسمعیل یافته بود، و محمد (ص) در حسین (ع) مگر نگفته بود «حسین منی و انا من حسین»؟ ای سالک کوی عشق، بگو تو خود را در که یافته‌ای؟ این آیت در مقام تو است که نازل شده: « والذین امنوا اشد حبا لله »، برخیز وقت است که اسمعیل‌ات را به مذبح ببری !


شب گذشته است و آفتاب هنوز بر چکاد کوه ننشسته، که ابراهیم (ع) خود را در آیینه اسمعیل (ع) می‌نگرد و می‌گوید: « پسرم من در خواب مامور شده‌ام که تو را به راه خدا ذبح کنم ». و از آن پس کاروان عشق همواره روی به سوی مذبح دارد.


اسمعیل (ع) دریافت که جذبه جبروتی عشق او را به « مذبح خود » می‌خواند و آنجا «انیــت» را سر می‌برند تا بین تو و محبوب هیچ باقی نماند و این چنین از سر شوق به پدر گفت: «پدرم، بر آنچه مامور شده‌ای وفادار باش، که انشا‌الله مرا از صابرین خواهی یافت». و به سوی مذبح به راه افتادند، تو گویی این سید‌الشهدا، ذبیح خدا، حسین (ع) است که به محمد حنفیه (در آن حال که افسار شترش را در دست گرفته بود، و او را به سوی عراق و یمن می‌خواند) می‌گوید: « اتانی رسول‌الله (ص) و قال یا حسین اخرج، فان‌الله شاء ان یراک قتیلا». (رسول خدا (ص) به خواب من آمد و مرا گفت: «یا حسین، مشیت پروردگار بر این تعلق گرفته است‌ که تو را کشته ببیند ». و گفته اسمعیل (ع) را قیاس کن با آنچه علی‌اکبر(ع) گفت، آنجا که قافله عشق از منزل ثعلبیه، در نیمه‌های شب، رو به راه نهاده بود.

« انــا لله و انا الیه راجعون والحـــمدلله رب‌العـــالمین ».


این آوای استرجاع امام (ع) بود، که به گوش می‌رسید او در جواب علی‌اکبر (ع) که از جوانان بنی‌هاشم فاصله گرفته و در کنار پدرش راه می‌سپرد و از علت استرجاع پرسیده بود، گفت:« سرم را به زین اسب تکیه داده بودم، که خواب سبکی بر چشمانم نشست، و در خواب شنیدم هاتفی را که ندا در داده بود، این قوم راه می‌سپارند، و مرگ نیز، سایه به سایه، آنان را دنبال می‌کند، و دریافتم که این خبر مرگ ماست ». علی‌اکبر (ع) پرسید:«خدا بد نیاورد، مگر ما بر حق نیستیم؟». و امام (ع) فرمود:« چرا والله ما جز بر صراط حق گام برنمی‌داریم ».


علی‌اکبر (ع) گفت: «ا ذا لانبالی ان نموت محقین، چه باک از مرگ، چون بر حق بمیریم ».
ای سالک کوی عشق، ای آنکه بر سنت ابراهیم (ع) وفاداری. اکنون فلک بر ابتلاء تو می‌چرخد، و امروز روز تو است. برخیز! وقت است که اسمعیل‌ات را به قربانگاه ببری. ای راهی صراط حق، ای آنکه از مقام حب به سوی قرب شتافته‌ای، راه تو امروز از حجابی می‌گذرد که خرق آن جز به قربانی میسر نیست، آری، « قرب » نه مقامی است که بهایش جز جان باختن و سر دادن باشد، مقام قرب از آن سو نهایت فقر و عجز در آستان غنی و عزیز مطلق است، و از این سو، ولایت و امامت است. و این است سری که در این آیه مبارکه نهفته است: « و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن، قال انی جاعلک، للناس اماماً ». «ا مامت » منزل آخر است و آن کسی را سزاوار است که ابتلائات حق را به پایان برده و از همه‌چیز خویش در راه او گذشته باشد، و هیچ‌کس را این طاقت نیست مگر افقر ‌الفقراء ‌الی‌الله ... که دریافته است هیچ‌چیز از آن او نیست.

این‌چنین، « عید قربان » روز تقدیر امامت و ولایت است، و عید غدیرخم روز تحقق آن و این‌چنین عاشورا روز تقدیر امامت و ولایتی است که باید با قیام موعود آخرین (ع) «تحقق» یابد و اگر شعار سربازان حضرت صاحب‌الامر « یا الثارات الحسین علیه السلام » است، سر آن را باید در همین جا جستجو کرد که: « و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا ». آری استخلاف در کره ارض میراث اولیاء حسین (ع) ‌است، و قرب حق در گرو قبول ولایت آل محمد (ص).


اکنون که تو حجاب «خود» را از میانه برداشته‌ای و بهای «قرب» را با «خون خود» پرداخته‌ای ... دیگر واصل شده‌ای و بین تو و محبوب هیچ (حتی اختیار نیز) نمانده است، و از این پس دیگر جذبه عشق است که تو را دائماً در طواف کعبه نگاه می‌دارد، و این آیه در شان تو است که نازل شده: « الذین هم علی صلوتهم دائمون ».


اکنون تو به عهد دیرینه « قالوا بلی » بازگشته‌ای و استلام حجر را نیز به همین نشانه است که انجام داده‌ای، چرا که حجرالاسود، تمثیل فطرت الهی انسان است.

ای حاج،

ای بازگشته به فطرت نخستین و عهد دیرینه « قالوا بلی »،

ای طاهر،

ای دائم الصلوه،

ای واصل ....
مقام قرب حق مبارکت باد.

 

شهیـــد سیـــد مـــرتضی آوینـــی

 

پنج شنبه 14/9/1387 - 17:5
طنز و سرگرمی
تا حالا فکر کردین این عبارت که شهره خاص و عامه و جزو ضرب المثل های فارسی شده از کجا اومده ؟ این عبارت مصرع اول غزلی طنز از مرحوم استاد سید غلامرضا روحانی (۲۱ اردیبهشت ۱۲۷۶ خورشیدی تا ۸ شهریور ۱۳۶۴) شاعر طنز پرداز ایرانی است که تخلص مستعار اشعار طنزش اجنه میباشد. استاد محمدعلی جمال‌زاده او را رئیس طایفه‌ فکاهی سرایان می‌نامد

 

 

 

 

 

سه پلشت آید و زن زاید و مهمان برسد

عمه از قم برسد خاله ز کاشان برسد

خبر مرگ عمقلی برسد از تبریز

نامه ی رحلت دائی ز خراسان برسد

صاحب خانه و بقال محل از دو طرف

این یکی رد نشده پشت سرش آن برسد

طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج

به سراغش زن همسایه شتابان برسد

هر بلائی به زمین می رسد از دور سپهر

بهر ماتم زده ی بی سر و سامان برسد

اکبر از مدرسه با دیده ی گریان آید

وز پی اش فاطمه با ناله و افغان برسد

این کند گریه که من دامن و ژاکت خواهم

آن کند ناله که کی گیوه و تنبان برسد

کرده تعقیب زهر سوی طلبکار مرا

ترسم آخر که از این غم بلبم جان برسد

گاه از آن محکمه آید پی جلبم مامور

گاه از این ناحیه آژان پی آژان برسد

من در این کشمکش افتاده که ناگه میراب

وسط معرکه چون غول بیابان برسد

پول خواهند زمن من که ندارم یک غاز

هرکه خواهد برسد این برسد آن برسد

من گرفتار دو صد ماتم و "روحانی" گفت

سه پلشت آید وزن زاید و مهمان برسد

 

 

پنج شنبه 14/9/1387 - 15:49
محبت و عاطفه

عشق نوعی عجز است و عاشق، عاجز است.


عجزی که عاشق احساس می کند، با دیگر عجز ها متفاوت است. انسان هر چه را بیشتر دوست بدارد، در برابر آن ناتوان تر می شود. وقتی عشق شدت می یابد، عجز قوّت می گیرد. هر چه ارتباط عاطفی مثبت انسان با موجود دیگر شدید تر شود، بی سلاح تر می شود. از این نظر روند دوستی هر چه به پیش رود، فرد عاجز تر می شود؛ چنان که حضرت علی (ع) که خود بزرگترین عاشق و عارف به خداوند است، در وصف حال خود به این عجز اشاره می کند:
{ خدایا! این بنده ای تو است که تو را یگانه می خواند و توحید و یگانگی تو را سزا است، و جز تو کسی را سزاوار این ستایش ها نمی داند. خدایا! مرا به درگاه تو نیازی است که جز فضل تو جبران نکند، و آن نیازمندی را جز عطا و بخشش تو به توانگری مبّدل نگرداند.}(همان،خطبه ی ۹۱،ش ۱۰۳ و ۱۰۴.)
در این عبارت، امام (ع) پس از اقرار کردن به توحید و صفات ویژه ی الاهی، در برابر او احساس ناتوانی می کند و یگانه برطرف کننده ی این عجز و فقر را خدای تبارک و تعالی می داند. نمونه ی این عجز را می توان در محبّت هایی که پدر و مادر به فرزندان خود دارند دید. این خاصیت در عشق انسان به خدا خیلی لازم است، چون تا انسان احساس عجز نکند، اعتصام نمی یابد. کسانی که احساس عجز نمی کنند، هرگز عاشق خدا نمی شوند؛ بدین لحاظ خداوند در قرآن فرموده است:
(( وقتی که انسان احساس بی نیازی بکند، سرکشی می کند.))(علق(96)،7)
همچنین حضرت در وصف اهل الذکر می فرماید:
{ در گرو نیاز به فضل خدایند و اسیر ذلّت در برابر عظمت اویند؛}(نهج البلاغه، خطبه ی 222، ش 14 و 15.)
یعنی آن ها همواره خود را نیازمند به خدا می دانند و در برابر عظمت و جلال او احساس عجز و ذلت می کنند. با این سخنان می بینیم که حضرت نیز بر این صفت فرد عاشق تاکید دارد.

 

چهارشنبه 13/9/1387 - 14:59
شعر و قطعات ادبی

بی همگان به سر شود بی تو بسر نمی شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب بدست تو بی تو بسر نمی شود

جان ز تو نوش می کند دل ز تو جوش می کند
عقل خروش می کند بی تو بسر نمی شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
اب زلال من تویی بی تو بسر نمی شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی؟ بی تو بسر نمی شود

بی تو اگر بسر شدی ز یر جهان ز بر شدی
باغ ارم سقر شدی بی تو بسر نمی شود

خواب مرا ببرده ای نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای بی تو بسر نمی شود

چهارشنبه 13/9/1387 - 11:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته