داستان با یك مرد و یك زن شروع میشود زن و مردی از دو دنیای متفاوت با كمی شباهت و یك دنیا محبت. آنها میخواهند با هم ازدواج كنند، بالاخره هم این كار را میكنند، آن دو از خانوادههایشان كنده میشوند و خودشان سرسلسله میشوند كه چه بشود؟ كه به آرزوهایشان برسند، كه 2 جزیره جدا از هم نشوند كه مثل آدمهای ناموفق كارد و پنیر همدیگر نشوند و خیلی چیزهای دیگر.
2 جزیره دور از هم! مفهوم ناخوشایندی است، اگر زن و مرد یك خانه، رل 2 جزیره دور از هم را بازی كنند، كارشان ساخته است. اگر هر كدام ساز خودشان را بزنند و فقط آخر شب كنار هم بنشینند و به ظاهر با هم باشند، اما فكرشان در دنیای خودشان بپلكد، شدهاند 2 جزیره جدا از هم، محصولات این جزایر هم معلوم است، میشود تكهای كوچك از خشكی در میانه دریای مواج زندگی.
اما نباید اینطور باشد، زن و مرد باید مثل كوه پشت هم بایستند، باید اختلافات جزئی را فراموش كنند و دلشان را با هم یكی كنند و بشوند همدل. البته به زبان آسان است اما اگر باور كنیم هیچ نشدی وجود ندارد آنوقت این را هم باور میكنیم كه خواستن توانستن است.
م مثل موفقیت
شاید هیچ كسی را نشود پیدا كرد كه دنبال موفقیت نباشد اصلا مردم زندگی میكنند تا موفق شوند مخصوصا وقتی عزم ازدواج میكنند و خانواده تشكیل میدهند.
خانواده موفق تصویر قشنگی دارد، همه اعضای این خانواده برای خود هدف دارند و برای رسیدن به آرزوهایشان دست از كوشش برنمیدارند. آنها حتی اگر اهدافشان را روی كاغذ ننویسند یادشان میماند كه میخواهند به كجا برسند آنها این را هم میدانند كه هدفشان نباید به اهداف دیگران آسیب بزند یعنی اگر آنچه كه دنبالش هستند حتی اگر چهرهای به ظاهر متفاوت دارد، اما جانمایهاش با خواستههای كلی خانواده تفاوتی ندارد.
پس هدف، موفقیت است، نقطه پایان یك حركت مشترك، نقطهای كه اگر چه روزی به آن میرسی اما هیچ وقت انتهایش را نمیبینی. پس موفقیت انتها ندارد و آنهایی كه دنبال آن میگردند خوب میدانند كه رسیدن به یك موفقیت مقدمه شروع تلاش برای موفقیت بعدی است.
اما همه اینها دل میخواهد و جسارت به مقدار زیاد و البته انگیزه به میزان كافی. شاید به زبان ساده بیاید، اما اگر بخواهیم با همسرمان همدل شویم و این همدلی را به بچهها هم یاد بدهیم و یاد بگیریم كه هرگز به تنهایی به موفقیت نمیرسیم باید مهارت داشته باشیم و اگر آدم ماهری نیستیم هر چه زودتر الفبای آن را تمرین كنیم.
هزار توی موفقیت
موفقیت اگر چه بعضی وقتها محصول كار فردی است اما وقتی پای آن به خانواده باز میشود حتما نتیجه یك تلاش جمعی است. نمیشود كه مرد یا زن خانه، ساز خودش را بزند و بیتوجه به دیگری راه خودش را برود و ادعا كند كه آدم موفقی است. یعنی اینكه میگویند یك دست صدا ندارد حرف درستی است، آن زندگی كه هر كه حرف خودش را بزند وقت تلف كردن است و آن خانه كه هیچكس حواسش به دیگران و خواستههایشان نباشد یك خوابگاه بیشتر
نیست.
پس بیایید این بار مفهوم موفقیت را با هم مرور كنیم تا در ابتدای كار بدانیم دقیقا دنبال چه چیزی هستیم. میگویند موفقیت امری نسبی است یعنی از یك فرد به فرد دیگر فرق دارد، یعنی اگر رسیدن به یك چیز برای من موفقیت است لزوما مفهومش برای تو اینگونه نیست. منطقی هم به نظر میرسد چون اگر اینگونه بود زندگی متوقف میشد و هیچكس به فكر بهتر شدن نمیافتاد. اما انواع مختلف موفقیت با تمام اختلافاتشان زیرساختهای مشتركی دارند كه تا وقتی كنار هم درست مثل یك جورچین جور نشوند موفقیتی به دست نمیآید.
اگر خودشناسی را سرآمد تمام علوم بدانیم این مساله موفقیت را هم شامل میشود. این یعنی اینكه با آرزو كردن و خیالپردازی هیچكس به موفقیت نرسیده است حتی اگر تصاویر ذهنیاش خیلی هم جذاب باشد. پس كسی كه دنبال موفقیت است باید تكلیفش را با خودش روشن كند یعنی بداند كه اولین قدم برای موفقشدن، خواستن است. كسی كه موفقشدن اصلیترین آرمان اوست حتما برای این خواستهاش میجنگد چون میداند یك هدف هر چه مطلوبتر باشد موانع پیش روی آن نیز بیشتر است و با خود زمزمه میكند: : «مرد آن است كه هراسان نشود.»
وقتی تكلیفمان با خودمان روشن شد آن وقت پای انگیزه به میدان باز میشود چون آدم بیانگیزه مثل ماشین بدون بنزین است. روانشناسان میگویند نیاز و انگیزه 2 اهرم روانی مهمی هستند كه به انسان قدرت و توان حركت میدهند و او را به سمت رسیدن به هدف میكشانند. گاهی وقتها به خاطر احساس نیاز، انگیزه خودش در آدمی ایجاد میشود اما بعضی وقتها با وجود احساس نیاز آدمی رغبتی برای انجام یك كار ندارد در حالی كه آن نیاز بسیار هم جدی است پس در این مواقع باید بر تنبلی غلبه كرد و برای خود ایجاد انگیزه كرد.
فلسفه زندگی مشترك جدا شدن از خانواده و ساختن كلبهای 2 نفره نیست رسیدن به استقلال و اتكا به خود هم نمیتواند همه فلسفه زندگی مشترك باشد، رسیدن به موفقیت هم فقط بخشی از مسیر زندگی زناشویی است، اما باور كنید خیلی از ما این چیزها را با هم قاطی كردهایم
زمانی كه فهمیدیم به موفقیت نیاز داریم و انگیزه لازم برای آن را هم در خود ایجاد كردیم آنوقت كار اصلیمان شروع میشود: پرهیز از تاخیر. پس نباید دستدست كرد، نباید كار امروز را به فردا انداخت، باید باور كرد امروز همان فردای دیروز است و اگر كارمان را به فردا موكول كنیم آن فردا هیچ وقت از راه نمیرسید. وقتی هر كاری را درست طبق برنامه انجام دهیم و اجازه وقتكشی به خود ندهیم معلوم است این را هم میدانیم كه باید در اجرای برنامهها آدم منظمی باشیم یعنی آنطور نشود كه یك روز با حرارت بتازیم و روز دیگر از نفس بیفتیم و كم بیاوریم. كسی كه منظم و دقیق است حتما این را هم میداند كه از این شاخه به آن شاخه پریدن آفت موفقیت است برای همین میداند باید صبر و حوصله به خرج دهد و روی موضوعی خاص تمركز كند.
باید باور كرد زندگی با برنامه به ما جهت میدهد، باید ایمان داشت اگر زندگی برنامه داشته باشد كنترلش نیز دست خودمان است، باید به این باور رسید كه زندگی برنامهریزی شده به ما قدرت میدهد نوعی قدرت عجیب كه به ما یاد میدهد چطور آنگونه كه دوست داریم زندگی كنیم و از دیگران نیز بینیاز باشیم.
كوتاهترین شاهراهها
بعضی وقتها یك جمله زندگی آدم را دگرگون میكند، بعضی وقت دیدن یك صحنه فكر آدم را عوض میكند و گاهی وقتها آشنا شدن با بعضیها زندگی آدم را به مسیر دیگری میاندازد. حالا اگر كسی كه عزم موفقیت كرده مهمان چند جمله كوتاه شود حتما به دردش خواهد خورد جملههایی كه اگر چه كوتاهند، اما شنونده را به شاهراه زندگی میبرند: كوتاهترین راه برای جلوگیری از شكست احتمالی مشورت كردن با كسانی است كه قبلا آن راه را رفتهاند، كوتاهترین راه برای به آرزوها واقع بین بودن است، كوتاهترین راه مبارزه با ترس روبهرو شدن با آن ترس است، كوتاهترین راه غلبه بر مشكلات، ناچیز شمردن آنها است، كوتاهترین راه برای رسیدن به قدرت واقعی تقویت هر چه بیشتر منطق است.
موفق مثل همسران همدل
فلسفه زندگی مشترك جدا شدن از خانواده و ساختن كلبهای 2 نفره نیست، رسیدن به استقلال و اتكا به خود هم نمیتواند همه فلسفه زندگی مشترك باشد، رسیدن به موفقیت هم فقط بخشی از مسیر زندگی زناشویی است، اما باور كنید خیلی از ما این چیزها را با هم قاطی كردهایم. ما با مرد و زن مورد نظرمان ازدواج میكنیم كه سر و سامان بگیریم؟ با هم زیر یك سقف میرویم كه فرزند داشته باشیم و دلمان خوش باشد كه چراغ خانهمان روشن میماند؟ صبح تا شب كار میكنیم تا به خود بقبولانیم آدمهای پر كار و جدیای هستیم؟ وقت سر خاراندن برای خود باقی نمیگذاریم كه ثابت كنیم برای تامین اقتصاد خانواده از هیچ كوششی دریغ نمیكنیم؟ برای با هم بودن وقت نمیگذاریم كه مثلا بگوییم برای رفاه خانواده از خودمان گذشتهایم؟
اگر اینگونه هستیم باید به افكارمان سر و سامان بدهیم چون اینگونه به زندگی نگاه كردن مانع جدی رسیدن به موفقیت واقعی است حتی اگر به ظاهر موفقیتی نیز به دست آمده باشد.
اگر میخواهیم زوج موفقی باشیم و همه خانوادهمان را خانوادهای موفق بدانند باید منظم باشیم، نباید مرتب از همه چیز انتقاد كنیم، باید مودب و صبور باشیم و بتوانیم نقش الگو را برای دیگران بازی كنیم اما هیچكدام از این چیزها اگر با همدلی همراه نشود روح آدمی را ارضا نمیكند چون حس انجام كار مشترك با همسری كه دوستش داری و آرمانهای او همان آرمانهای توست با هیچ لذتی در دنیا قابل مقایسه نیست.
حتما برای همین است كه میگویند همدلی از همزبانی بهتر است، خانواده خوشبخت وجوه اشتراكش آنقدر زیاد است كه در نهایت به مرحله همدلی میرسد جایی كه دلهایشان یكی میشود و دیگر با زبانی نرم، اما با دلی نامطمئن همدیگر را فریب نمیدهند، چنین خانوادهای حتی در سختترین شرایط یعنی درست در زمانی كه به قول دیگران وقت سرخاراندن باقی نمیماند برای هم وقت میگذارند، با هم كتاب میخوانند، با هم برنامه میریزند و به حرفهای همدیگر گوش میدهند.
همدلی آنگونه كه روان شناسان تعریف میكنند یعنی به احساس كسی وارد شدن و همان چیزی را احساس كردن كه او احساس میكند یعنی همان وحدت در عین كثرت و همان 2 روح در یك بدن. تیچیز معتقد است همدلی داشتن نخستین ویژگی یك خانواده است یعنی خصوصیتی كه سبب میشود یك فرد بتواند مسائل همسر و فرزندان را حتی زمانی كه در آن شرایط قرار ندارد، درك كند و برای نظرات و احساسات آنها ارزش قائل شود.
وقتی اعضای یك خانواده همدل شدند آنوقت موفقیت اتفاق قریبالوقوعی است كه برای آنها روی خواهد داد آدمهایی كه میدانند اگر بخواهند این همدلی در بینشان تداوم داشته باشد باید بكوشند آدمهایی دوستداشتنی باشند، اعضای خانوادهشان را دوست داشته باشند، برای گوشدادن به حرفهای آنها شنوندهای فعال باشند، احترام به همدیگر را فراموش نكنند و بالاخره روابطی به دور از پرخاشگری را در خانه حاكم كنند.
زمانی كه ما یاد میگیریم در خانه همان احساسی را داشته باشیم كه اعضا دیگر خانواده دارند، زمانی كه یكیشدن با آنها را از قالب حرف درمیآوریم و دلمان را با آنها یكی میكنیم، زمانی كه مشكلات آنها ناراحتمان میكند و با خوشحالیهای آنها خوشحال میشویم آنوقت زمانی است كه باید مطمئن شویم این حس مثبت ما را از تنهایی نجات میدهد و با هدیه كردن آرامش به ما موجب تقویت اعتماد به نفسمان نیز میشود.
وقتی به این درجه از احساس رسیدیم یعنی با اعضای خانوادهمان همدل شدهایم و تبدیل به آدمهایی شدهایم كه نه پول و نه اجبار و نه هیچ چیز دیگر به غیر از عشق و محبت ما را به هم پیوند داده، پیوندی ناگسستنی كه میشود با استناد به آن ادعا كرد در این دنیای بیدر و پیكر آدمهای خوشبختی هستیم.
حمید بروغنی