• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 507
تعداد نظرات : 10
زمان آخرین مطلب : 4131روز قبل
اهل بیت
گل خوشبو

گواهی ای خدا زهرای خود را
با اشك دیده ام می شویم امشب

برای آخرین بار ای خدایا

گل خوشبوی خود می بویم امشب

مصیبت های پی در پی الهی

هجوم آورده از هرسویم امشب

هر آنچه دیده ام امشب ززهرا

خدایا با تو من می گویم امشب

نمودم در میان خاك تیره

بدست خود نهان بانویم امشب

بیاد سینه سوزان زهرا

بریزد ژاله ها بر رویم امشب

زجا خواهم اگر خیزم من زار

بیفتد لرزه بر زانویم امشب

عزای فاطمه هرجا كه باشد

من ای آرام دل می پویم امشب

يکشنبه 13/12/1391 - 12:42
اهل بیت
فخر ملائک

یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود

مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود



آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن


که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود



نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد


تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود



همه منت گدایی، درخونمونو داشتن


خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود



افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش


پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود



تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن


خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود



یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه


خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود



با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد


تا که دید امام عصرش، با طناب و ریسمون بود



دشمنا امون ندادن، راهشو یک باره بستن


شلاق مغیره ای وای، سد راه تو اون میون بود



اشکای چشمای بابا، گریه هامو در میاره


آخه چشمای پر آبش ،نشون مظلومی مون بود



گلای باغ نبوت ، با دو چشمای پر از اشک


نگاشون تو این میونه، به نگاه باغبون بود

يکشنبه 13/12/1391 - 12:42
اهل بیت
حسرت زده

ای كاش كه بند دل او پاره نمی شد

حسرت زده ی دیدن گهواره نمی شد


ای كاش نمی گفت نبی ام ابیها


تا شعله ور از كید ستمكاره نمی شد


گر عشق علی در دل او جای نمی داشت


هرگز هدف كینه ی قدّاره نمی شد


می ماند اگر پشت در خانه نمی رفت


دلخون زغم محسن مه پاره نمی شد


انگار كه زود است سخن گفتن از آن روز


در كربوبلا زینش آواره نمی شد


او پشت در خانه و دشمن به تماشا


جز صبر علی جان مگرت چاره نمی شد؟


گربود و نمی رفت زدنیا به غریبی


هر شب علی اش این همه آواره نمی شد

يکشنبه 13/12/1391 - 12:41
اهل بیت
آخر یه روز

مادر یه روز مهدی می‌آد، برای یاری

میشه که روز فرجش، مارم بیاری


تکیه می ده به کعبه و ،با صوت اعلا


می گه انابن و حیدرو، انابن و زهرا


غصه نخور مهدی می‌آد، با شور و احساس


منتقمت با اون می‌شه، حضرت عباس


حسینی ها به عشق اون، می آن به یاری


دشمنای علی می شن، همه فراری


آخر یه روز گل می کنه، تو آسمونها


نغمه یا علی و با، ذکر یا زهرا


نشون می ده به شیعه ها، یه قبر خاکی


میگه که قبر مادره، اسوه پاکی


از توی قبر اون دوتا رو، بیرون میآره


توی آتیش هردوشونو، باهم می‌زاره


میگه چرا یه خونه رو شما سوزوندین


حرمت صاحب خونشو ، شما شکوندین


میگه گناه مادرم مگر چه بوده


که مزد یاری علی ، رخ کبوده


خدا می دونه مادرم ،خیلی جوون بود


چرا روزای آخرش، قدش کمون بود

کمال مؤمنی

يکشنبه 13/12/1391 - 12:41
اهل بیت
دل سوخته

گفته‏اند این خبر ارباب عقول
كه چنین آمده در حال رسول(ص)

چون كه شمع دل از این خانه برفت
بر هوا دود ز پروانه برفت

عالمى از غم او محزون شد
حضرت فاطمه بس دل خون شد

بس كه از فاطمه دل سوخته بود
یثرب از ناله‏اش افروخته بود

ناله فاطمه بگداخت بسى
كارها را به هم انداخت بسى

زین مصیبت همه اشباه رجال
به على شكوه كنان پر ز ملال

همه گفتند كه گشتیم ملول
بس كه نالیده در این شهر بتول

نیست گر پیرو قانون زهرا
مردم آزارى این شهر چرا؟

همه گفتند بگو با زهرا
روزها گریه كند یا شبها

تا دل فاطمه آشفته شده
خانه‏هامان همه آشفته شده

حرف بر حضرت صدیقه رسید
پاى از دامن آن شهر كشید

گفت گر اشك نریزم چه كنم؟
با عدو گر نستیزم چه كنم؟

كوهها یار سزاوار منند
شهدا محرم اسرار منند

چون سخن از شرر آهم رفت
به سر قبر عمو خواهم رفت

تا بگویم ستم ظالم را
مى‏زنم ناله بنى هاشم را

صبح زهرا چو ز یثرب مى‏رفت
رجعتش تا دم مغرب مى‏رفت

ساكن كلبه احزان شده بود
همدم كوه و بیابان شده بود

آب شد در ره آن خاك، تنش
سوخت رخسار حسین و حسنش

سایبانى كه على ساخته بود
دشمن از كینه‏اش انداخته بود

گریه بانگى است كه عالم‏گیر است
گریه گر گریه بود شمشیر است

محمد سهرابى

يکشنبه 13/12/1391 - 12:41
اهل بیت
گوهر عصمت
شهنشاه عدالت پرورى بود
كه او را در خزانه گوهرى بود

چنان در گیتى آن گوهر بها داشت

كه آن شه از بهایش فخرها داشت

به صبح و شام زیب محفلش بود

كه روشن زان گهر چشم دلش بود

زفر آن گهر جان شاد بودش

دل از قید الم آزاد بودش

اگرچه سروران را سرور آمد

ز شاهان دو عالم برتر آمد

وز آن گهر كه بودش در خزانه

معزر بود آن شاه زمانه

فزون از آن گهر شد اعتبارش

كه شد چون روز روشن شام‏تارش

چو آن شه از بهایش با خبر بود

دلش روشن به مهر آن گهر بود

دل و جان شاد از آن در ثمین داشت

زبان در حمد گوهر آفرین داشت

بهاى زر بلى زرگر شناسد

گدا چون شاه، كى گوهر شناسد

ولى از كینه گوهر ناشناسان

همه گمراه و رهبر ناشناسان

در شادى بر آن رهبر ببستند

بر غم آن شه آن گوهر شكستند

مرا مقصود از آن شاه و گوهر

على مى‏باشد و زهراى اطهر

كه از بیداد گمراهان امت

ز بى شرمى به جاى پاس حرمت

نبى را جان، على را دل بخستند

چو با در پهلوى زهرا شكستند

كسى كه چون بنفشه كرد نیلى

رخ گلنارى زهرا به سیلى

در آن دم كاین خطا ز آن شوم سرزد

طپانچه بر رخ خیرالبشر زد

چو زهرا رفت از این دار فانى

ز جور كین در ایام جوانى

على در دفن زهرا با دل زار

به قبرستان روان گردید ناچار

نكرده هیچ كس در زیر افلاك

به دست خود عزیز خویش در خاك

دچار این گرفتارى على شد

گرفتار چنین كارى على شد

به دست خویشتن در خاك جان كرد

درون خاك آن گوهر نهان كرد

خداوندا به زهرا و به حیدر

ز جرم رنجى شرمنده بگذر

مرحوم رنجی

يکشنبه 13/12/1391 - 12:41
شعر و قطعات ادبی
 عصاره حق

شنیدم من حدیثى آسمانى
ز ابن فهد حلى پر معانى

كه زهرا در دم راز و نیازش

برفتى چون به معراج نمازش

جهان بر روح او حقا قفس بود

تجلى خدا در هر نفس بود

ز بصرى جاى دیگر این شنیدم

كه من عابدتر از زهرا ندیم

زبس در طاعت آن ام الكرم بود

دو پاى نازینش پر ورم بود

گرفتم یك نتیجه زین دو مطلب

كه در اوج بلایا ام زینب

همان روزى كه آتش شعله افروخت

همان روزى كه باب اللَّه مى‏سوخت

ادا مى‏كرد در دهلیز آن در

نماز عشق، آن هم عشق حیدر

نفس‏هایش شمار افتاده بود او

چوگل در رهگذار افتاده بود او

نماز عشق زهرا دیدنى بود

مصلّى و مصلّى دیدنى بود

على محو نماز ساده او

نمى‏از خون دل سجاده او

نماز عشق را نورى جلى بود

تمام نیت او یا على بود

چو او در پشت در تكبیر مى‏زد

عدو با قبضه شمشیر مى‏زد

عجب ذكرى عجب خونین سجودى

شرار و بوستان، یاس و كبودى

قنوتى بر ولایت متهم داشت

سبب این بود بازویش ورم داشت

شنو از خون و دود و شعله تسبیح

كند دشمن خودش این گونه تصریح:
به بیت فاطمیان چون رسیدم
به جز بغض على دیگر ندیدم

دلم لبریز از ناحق خود بود

درون من به‏پا بدر و اُحد بود

شنیدم تا زدم بر درب بسته

صداى استخوانهاى شكسته

حاج سید محمد میر هاشمی
يکشنبه 13/12/1391 - 12:40
اهل بیت
همدرد علی

دردم آرام نشد تا كه غمت را دیدم

سوختم تا به سحر از جگرم نالیدم


تو كه بودی یل خیبر شكن هاشمیان


بارها بازوی تو زین سببت بوسیدم


سخنی گو تو كه شاید دلم آرام شود


تا حیاتم دهی و زنده شود امیدم


من اگر ناله كنم درد امانم بُرده


بارها از ستم جور بخود پیچیدم


این همه سال به تو زهره تابان بودم


به امیدت همه شب بهر تو می تابیدم


آن زمان خواست عدو آتش كین افروز


من زجان تو و طفلان خودم لرزیدم


دل لرزان تو را زیر لگد حس كردم


من خودم هیچ برای دل تو لرزیدم


درد برده رمق و تاب و توان نیست مرا


ورنه می شد به خدا بهر تو می خندیدم


این مصیبات كه آمد به سرم هیچ نبود


فقط از غربت و مظلومی تو رنجیدم

يکشنبه 13/12/1391 - 12:39
اهل بیت
وصیت مادر

كاش دیگه حرف وصیت نزنی

نگی از روضه های بی كفنی



هم می گی داغ بابا رو می بینم


می گی از اون روزای بی حسنی



غصه ی در و دیوار برام كمه!


چرا داری می گی از بی وطنی



داری می گی كه حسین و می كشن


نمی مونه به تنش پیروهنی



این چه روزیه كه قلب و می شكنه


كه می گی به جام یه بوسه بزنی



كوفه و شام بلا بگو كجان


كه من اونجا ندارم هم سخنی



وای من به مجلس حرامیان


كه باشه میونشون همچو منی



مادرم تو رو خدا روضه بسه


كه داری قلبم و از جا می كنی

کمال مؤمنی

يکشنبه 13/12/1391 - 12:38
اهل بیت
آب و نان

حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی

جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد

نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای

این کاسه های آب، توانت نمی دهد

دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش

آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد

تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم

شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد

دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است

از خواهش من است تکانت نمی دهد

سروده وحید قاسمی


يکشنبه 13/12/1391 - 12:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته