• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1449
تعداد نظرات : 521
زمان آخرین مطلب : 4611روز قبل
داستان و حکایت

هر اتفاقی می افتد به نفع ماست

توی كشوری یه پادشاهی زندگی میكرد كه خیلی مغرور، ولی عاقل بود یک روز برای پادشاه انگشتری به عنوان هدیه آوردند ولی روی نگین انگشتر چیزی ننوشته بود و خیلی ساده بود. شاه پرسید این چرا این قدر ساده است ؟ و چرا چیزی روی آن نوشته نشده است؟ فردی كه آن انگشتر را آوره بود گفت:

من این را آورده ام تا شما هر آنچه كه میخواهید روی آن بنویسید. شاه به فكر فرو رفت كه چه چیزی بنویسد كه لایق شاه باشد و چه جمله ای به او پند میدهد؟ همه وزیران را صدا زد وگفت: وزیران من، هر جمله و هرحرف با ارزشی كه بلد هستید بگویید. وزیران هم هر آنچه بلد بودند گفتند، ولی شاه از هیچكدام خوشش نیامد. دستور داد كه بروند عالمان و حكیمان را از كل كشور جمع كنند و بیاورند وزیران هم رفتند و آوردند. شاه جلسه ای گذاشت و به همه گفت كه هر كسی بتواند بهترین جمله را بگوید جایزه خوبی خواهد گرفت  هر كسی چیزی گفت باز هم شاه خوشش نیامد تا اینكه یه پیر مردی به دربار آمد و گفت با شاه كار دارم.

گفتند تو با شاه چه كاری داری؟ پیر مرد گفت برایش جمله ای آورده ام  همه خندیدند و گفتند تو و جمله. ای پیر مرد تو داری میمیری، تو را چه به جمله خلاصه پیر مرد با كلی التماس توانست آنها را راضی كند كه وارد دربار شود، شاه گفت تو چه جمله ای آورده ای؟ پیر مرد گفت: جمله من اینست"هر اتفاقی كه برای ما می افتد به نفع ماست" شاه به فكر فرو رفت و خیلی از این جمله استقبال كرد و جایزه را به پیر مرد داد. پیر مرد در حال رفتن گفت: دیدی كه هر اتفاقی كه می افتد به نفع ماست شاه خشمگین شد و گفت چه گفتی؟ تو سر من كلاه گذاشتی پیر مرد گفت نه پسرم به نفع تو هم شد، چون تو بهترین جمله جهان را یافتی پس از این حرف پیر مرد رفت شاه خیلی خوشحال بود كه بهترین جمله جهان را دارد و دستور داد آن را روی انگشترش حك كننداز آن به بعد شاه هر اتفاقی كه برایش پیش میآمد میگفت: هر اتفاقی كه برای ما میافتد به نفع ماست تا جائی كه همه در دربار این جمله را یاد گرفنه وآن را میگفتند: كه هر اتفاقی كه برای ما میافتد به نفع ماست تا اینكه یه روز پادشاه در حال پوست كندن سبیبی بود كه ناگهان چاقو در رفت و دو تا از انگشتان شاه را برید و قطع كرد، شاه ناراحت شد و درد مند وزیرش به او گفت: هر اتفاقی كه میافتد به نفع ماست

شاه عصبانی شد و گفت انگشت من قطع شده تو میگوئی كه به نفع ما شده به زندانبان دستور داد تا وزیر را به زندان بیندازد وتا او دستور نداده او را در نیاورند چند روزی گذشت یك روز پادشاه به شكار رفت و در جنگل گم شد تنهای تنها بود ناگهان قبیله ای به او حمله كردند و او را گرفتند و می خواستند او را بخورند شاه را بستند و او را لخت كردند این قبیله یك سنتی داشتند كه باید فردی كه خورده میشود تمام بدنش سالم باشد ولی پادشه دو تا انگشت نداشت
پس او را ول كردند تا برود شاه به دربار باز گشت و دستور داد كه وزیر را از زندان در آورند. وزیر آمد نزد شاه و گفت:

با من چه كار داری؟ شاه به وزیر خندید و گفت: این جمله ای كه گفتی هر اتفاقی میافتد به نفع ماست درست بود، من نجات پیدا كردم ولی این به نفع من شد ولی تو در زندان شدی این چه نفعی است شاه این راگفت و او را مسخره كرد. وزیر گفت: اتفاقاً به نفع من هم شد شاه گفت: چطور؟ وزیر گفت: شما هر كجا كه میرفتید من را هم با خود میبردید، ولی آنجا من نبودم اگر می بودم آنها مرا میخوردند. پس به نفع من هم بوده است. وزیر این را گفت و رفت.

نكته اخلاقی: هر اتفاقی كه میافتد به نفع ماست اگر این جمله را قبول داشته باشید و آن را با ور كنید، میفهمید كه چه میگویم: من به این جمله 100% ایمان دارم

دوشنبه 11/7/1390 - 12:45
سخنان ماندگار

خدایا   من اگر بد کنم: تو را بنده های خوب فراوان است ...!    اما اگر تو مدارا نکنی

 مرا خدای دیگر کجاست ...؟!!!

 

دوشنبه 11/7/1390 - 11:26
سخنان ماندگار
كسی كه اشتباه نكند ، پیشرفت هم نمی كند.
دوشنبه 11/7/1390 - 11:20
شعر و قطعات ادبی
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم
 
طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت
 
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
 
وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
 
تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.
 
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
 
وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم
 
مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
 
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟
 
که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور
 
آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را
 
این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی
 
به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم
 
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
 
غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟
 
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است
 
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
 
قسم بر اسبهای خسته در میدان
 
تو را در بهترین اوقات اوردم
 
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
 
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
 
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
 
برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو
 
تمام گامهای مانده اش با من
 
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
 
ترا در بیکران دنیای تنهایان.رهایت من نخواهم کرد          
                                                                                                سهراب سپهری             

--
و الی ربک فارغب ...

دوشنبه 11/7/1390 - 11:19
سخنان ماندگار
میری خودکار بیک می‌خری ۱۰۰ تومن،ولی‌ لاک غلط ‌گیر ۸۰۰ تومن.تو این زندگی‌ حتی رو کاغذ هم اشتباه کنی‌ برات گرون تموم می‌شه.پس دقت کن
دوشنبه 11/7/1390 - 11:17
سخنان ماندگار
هوس بازان کسی را که زیبا میبینند دوست دارند... اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا میبینند...
وقتی تو زندگی به یک در بزرگ رسیدی نترس و نا امید نشو... چون اگه قرار بود در باز نشه جاش دیوار میذاشتن...
آنچه که هستی هدیه خداوند است و آنچه که میشوی هدیه تو به خداوند... پس بی نظیر باش...
شریف ترین دلها دلی است که اندیشه آزار دیگران در آن نباشد...
بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای میروید...
وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد یادت باشه که دریای آروم ناخدای قهرمان نمیسازه...
هر اندیشه ی شایسته ای به چهره انسان زیبائی میبخشد...
قابل اعتماد بودن ارزشمند تر از دوست داشتنی بودن است...
نگو: شب شده است...: بگو صبح در راه است
دوشنبه 11/7/1390 - 11:16
دانستنی های علمی
ببخشید آقا! می تونم به خانومتون نگاه کنم؟

سایت الف نوشت: جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت :
ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد

مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... گه می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ...

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد

خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم

مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...


*وبلاك پسرك چوپان

دوشنبه 11/7/1390 - 11:15
دانستنی های علمی
1-     شب گذشته که به قصد تفریح به منطقه آبعلی نزدیک تهران رفته بودم با مساله جالبی روبرو شدم. حدود 40 کیلومتری تهران در وسط جاده، جوان قوی هیکلی که گویا حالت طبیعی نداشت به من که سوار اتوموبیل بودم اشاره می کرد که بایستم. ناخودآگاه به سمتش رفتم ولی قصد توقف نداشتم. با سرعت 60 کیلومتر از کنارش گذشتم و وی در حالی که به من ناسزا می گفت ضربه ای با پای خود به در اتوموبیل من زد. من به این مساله توجه نکردم تا چند کیلومتر بعد که قصد کردم ببینیم خسارت وارده چقدر است. در حالت ایستادن که بودم احساس کردم یک پراید نیز قصد دارد که با من متوقف شود، لذا من شک کردم و توقف کامل نکردم. پراید در کنار من قرار گرفت و تشویقم کرد که به بررسی خسارت بپردازم. به داخل پراید که نگاه کردم 4 تا جوان را مشاهده کردم. شک کردم که نکند این افراد از دوستان شخص لگد پران بوده اند. پس توقف نکرده و با سرعت تمام به سمت تهران آمدم و قضیه را با یک مرسدس بنز 110 نیز مطرح کردم و مکان حادثه را به آنها خبر دادم.

پس از اتمام قضیه و مشورت با دوستانم درباره حادثه مذکور متوجه شدم که این روش در واقع یک شیوه راهزنی جدید در جاده های بین شهری می باشد. لذا از همه کسانی که این پیام را می خوانند توصیه می کنم که در موارد مشابه مانند بنده عمل کرده و خسارت مالی را به خسارت جانی و مالی ترجیح دهند
  2-     روش دوم اینه که با موتور به ماشین در حال حرکت نزدیک میشوند و نفری که ترک موتور نشسته با لگد ضربه ای به آینه یغل شما وارد میکند بصورتی که آینه بشکند و با سرعت از شما دور میشوند کمی جلوتر می ایستند تا شما تحریک شوید که بایستید و علت این کار را جویا شوید این همان اشتباهی است که آنها انتظار دارند شما انجام دهید . در آنصورت است که با یک قمه بزرگ شما را تهدید کرده و ماشین و هرچه همراه دارید را به سرقت میبرند  
دوشنبه 11/7/1390 - 11:11
سخنان ماندگار

وسعت زندگی هركس

به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست.
(فردریش نیچه(

دوشنبه 11/7/1390 - 11:9
طنز و سرگرمی

مرغ عشقم مرده و درحالی كه پاهاش روبه بالاس افتاده كف قفس. دوستم اومده می گه : اِ مرغ عشقت مرد؟ بهـــش گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ كمر درد داشته دكتر گفته باید طاق باز دراز بكشه كف قفس


ماشین رو بردم سرویس ، میگم فـــیلترش هم بذار ، میگه فـــلتر هوا؟
پ نه پ فیلتــر شکن بذار ماشین شبا بتونه بیاد فیسبوک


یارو تو مترو داره چراغ قوه میفروشه، صداش کردم اومده میگه چراغ قوه میخوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه لقمه میرزاقاسمی آوردم واسه ناهارم تنهایی نمی چسبید گفتن بیای باهم بخوریم


داداشم گفت چرا بال بال میزنی؟چیزی پرید تو گلوت؟گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم خودم رو آماده پروار میکنم


به دوستم میگم ببین تن ماهی تاریخ انقضاش کیه؟ میگه یعنی تاریخ خراب شدنش؟ گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ تاریخ عروسی ننه بابای ماهی اس میخوام واسشون جشن سالگرد بگیرم



تو آشپزخونه استکان و قندون از دستم افتاد شکست با صدای خفن.مامان اومده میگه چیزی شکوندی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ شیشه ی نازک تنهایی دلم بود منتها صداش رو گذاشتم رو اکو حال کنین


بنده خدا چاقو خورده در حد بنز داره ازش خون میره بردیمش اورژانس پرستار میگه اوردین بستری کنین؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اوردیم خون بده بریم


کله صبحی رفیقم میخواست بیاد درس بخونیم بهش زنگ زدم گفتم دوتا نونم بگیر بیار
گفت واسه صبونه؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ واسه ذخیره سازی تو روزای سخت زمستون


خواهرم از بیرون میاد خونه..میبینه پشت سیستمم...میگه کامپیوتر روشن کردی؟؟؟پـَـَـ نــه پـَـَــــ دکتر گفته بشین جلوی مانیتور خاموش زل بزن بهش واسه چشات خوبه...!



میری مسجد وضو بگیری تا نماز بخونی میبینی یه آقایی میرسه میگه پسر جان وضو میگیری میگی پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام قزل الا صید كنم


نون بربری خریدم همسایمون منو دیده میگه نون بربریه؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ ماشین جدیدمه طرح بربری تولید شده



تو لباس فرم منو دیده میگه سربازی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــ عضو سیاه لشگر سریال مختارم محل فیلم برداری رو گم کردم



ساعت 7 صبح رفتم برا امتحان دانشگاه نگهبانه میپرسه امتحان داری؟ میگم پــَ نه پــَ اومدم خمیر بگیرم بدم دست نونوا


در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه


تو هواپیما نشستم دارم دعا می خونم بغل دستیم می گه دعا می کنی سالم برسی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دوست دارم صحنه سقوط هواپیما رو از نزدیک ببینم دعا می کنم سقوط کنیم



از بالا در دارم میام تو خونه بابام از راه رسید میگه باز تو کلید یادت رفت؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم آمادگی جسمانیمو تست میکنم امشب میخوایم بریم سرقت!!!


یکی‌ زنگ زده میگه شما فرشادین میگم نه میگه پس اشتباه گرفتم؟ پـَـَـ نــه پـَـَـــ من فرشادم صدای تورو شنیدم الزایمرگرفتم یادم نیست !!!


زنه شیکمش اومده جلو ، رفیق ما میپرسه این حامله س؟؟ پـَـَـ نــه پـَـَـ این زن آقا گرگه اس، شنگول رو خودش خورده، منگول رو داده شوهرش


تا کمر رفتم تو موتور ماشینم که ببینم چه مرگشه ، رفیقم اومده میگه
داری تعمیرش میکنی ؟
پــــ نه پـــــ دارم با گِیج روغن درد و دل میکنم !!


اومده از خواب بیدارم کرده میگه خوابی ؟
پـــــ نه پــــ دوستم چشم گذاشته منم رفتم زیر پتو قایم شدم نصف شبی



با دوستم رفتیم دکتر واسه عمل بینیش دکتر میگه میخوای بینیتو کوچیک کنی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدیم بکوبیمش 3 طبقه بسازی!!!



کامپیوترم یه ویروس گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم بعد سه ساعت اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده:
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ویروس را حذف کنید؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام ازش نگهداری کنم بزرگ بشه، بشه عصای دستم نور چشام...
دوشنبه 11/7/1390 - 11:7
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته