• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 507
تعداد نظرات : 10
زمان آخرین مطلب : 4131روز قبل
اهل بیت
امّت پیمان شكن

خدایا! گرچه من مُهر خموشى بر دهن دارم

درون سینه یك دنیا غم و رنج و محن دارم


به محراب دعا، خیر از براى غیر مى خواهم


اگرچه خاطرى آزرده از اهل وطن دارم


سر از خاك سیه بردار اى پیغمبر رحمت!


كه من دلگیرم و با حضرتت میل سخن دارم


حكایت مى كند از سوز و و سازم یا رسول الله!


شكایت ها كه از این امّت پیمان شكن دارم


درخت سایبانم را شكستند و، منِ غمگین


خدا را خلوتى در گوشه بیت الحزن دارم


چرا پروا نكردند و زدند آتش به جان من


مگر چون شمع، من كارى به غیر از سوختن دارم؟!


به دست و سینه ام چون لاله نقش ماتمست، امّا


اگرچه داغدارم من، حجاب از پیرهن دارم


تحمّل مى كنم رنج و مصیبت را، به امّیدى


كه گیرد دخترم سرمشق از صبرى كه من دارم


سخن در پرده مى گویم كه مولا نشنود، زیرا


هنوز آثارى از آن حق كُشى ها بر بدن دارم


ز من شرح پریشانى مپرس اى دل كزین حسرت


پریشان خاطرى همچون «شفق» در انجمن دارم

محمّد جواد غفور زاده

يکشنبه 13/12/1391 - 12:48
اهل بیت
 رسم اهل عزا

این سخن هست ز آل معصوم
بین اعراب بود این مرسوم

تا كه یك مؤمنى از اهل عرب
رود از دار فنا جانب رب

چند روزى دگر از بیت عزا
نرود سوى سما دود غذا

گفت راوى كه پس از مرگ رسول
درعزاخانه زهراى بتول

دیده‏ام دید به كاشانه او
دود بالا رود از خانه او

در تعجب بشدم از چه سبب
شده در خانه او ترك ادب

بدویدم به سوى اهل عزا
كه بپرسم سبب طبخ غذا

ناگهان چشم من از دور بدید
طعم آن دود غذا را بچشید

راه آن كوچه كه مسدود شده
خانه وحى پر از دود شده

آتش از بس كه برافروخته بود
در و دیوار همه سوخته بود

آنچه دیدم به ظهور و به شهود
فاطمه بود در آن آتش و دود

هاتفى گفت على خانه نشست
پهلوى فاطمه از دربشكست

بهر مظلومى زهراى عزیز
اشك اى دیده آرام بریز

مرحوم حاج احمد آرونی

يکشنبه 13/12/1391 - 12:46
اهل بیت
زیارتگاه بقیع

 غُربت آبادِ دیار آشناییها، بقیع!

همدم دیرینه غم هاى ناپیدا بقیع!

در تو حتّى لحظه ها هم بى قرارى مى كنند

اى تمام واژه هاى درد را معنى، بقیع!

سنگ فرش كوچه هایت، داغ هاى سینه سوز

شمع فانوس نگاهت چشم خون پالا بقیع!

تو بلور روشنایى هاى شهر یثربى

چون نگینى مانده در انگشتر بطحا بقیع!

هم صدا با قرن ها مظلومى آل رسول

حنجرى كو تا در این غربت كند آوا بقیع!

وسعت غم هاى تو، دل هاى ما را مى برد

تا خدا، تا عشق، تا تنهایى مولا بقیع!

قصّه مظلومى اش را با تو گفت آن شب كه داشت

در گلو بغض غریب ماتم زهرا بقیع!

در هجوم تیرگى ها در شب سردِ سكوت

حسرتى مى بُرد خورشید جهان آرا بقیع!

اى بهشت آرزو; گم كرده جان هاى پاك

اى زیارتگاه یك عالم دل شیدا بقیع!

آنچه از ایل شقاوت رفت بر آل على

شرح غم هاشان گذشت از خاطرت آیا بقیع؟

اى مزار پنج خورشید از سپهر روشنى

اى شكوه نور در آیینه غَبْرا بقیع!

تا تن پاك امام صبر شد آماج تیر

صبر هم آن جا گریبان چاك زد، آن جا بقیع!

جعفر رسول زاده

يکشنبه 13/12/1391 - 12:46
اهل بیت
گوهر یگانه

كمان كشید غم و سینه را نشانه گرفت

چنان، كه آتش دل تا فلك زبانه گرفت!

خدا گُواست كه خورشید از حرارت سوخت

از آتشى كه از آن سوىِ در به خانه گرفت!

در آن چمن كه دل باغبان چو شمع گداخت

چگونه بلبل دلخسته آشیانه گرفت؟!

شفق ز دیده دل خون گریست، چون زهرا

براى گیسوى زینب به دستْ شانه گرفت!

ز بس كه فاطمه رنجیده بود از امّت

دل از حیات خود آن گوهر یگانه گرفت

على چه كرد و چه گفت اى خدا در آن شب تار

كه زینب از غم بى مادرى، بهانه گرفت؟!

براى آن كه بماند نهان ز چشم رقیب

على، مراسم تدفین او شبانه گرفت!

حسین صالحى خمینى

يکشنبه 13/12/1391 - 12:46
اهل بیت
  بیا فاطمه (س) شد زمان وصال

پس از رحلت گل، رسول بهار

على ماند و زهرا و شبهاى تار

پدر رفت و او روزه غم گرفت

دل داغدارش، محرّم گرفت

پدر رفت و بیمار شد روح او

تو اى دل، ز بیمارى گل بگو

گل فاطمه از ستم خسته بود

به كنج قفس، مرغ پر بسته بود

در خانه را بسته بود و غریب

به اندوه مى خواند «امّن یجیب»

كه حق روح او را اجابت كند

نصیب دل او شهادت كند

قفس بشكند او پرستو شود

دلش مست آواز «هو هو» شود

به سوى خدا، بال و پر وا كند

جمال خدا را تماشا كند

به دل داشت آیینه یك آرزو

كه كى مى رسد وقت پرواز او؟

كه تا از خدا این بشارت رسید

كه زهرا زمان شهادت رسید

سفیر شهادت صلا مى زند

و روح تو را، حق صدا مى زند

رسول خدا تشنه بوى توست

به شوق وصال گل روى توست

بیا فاطمه شد زمان وصال

اذان شهادت بگو اى بلال

بیا باز «اللّه اكبر» بگو

كه از بند تن پر كشد روح او

اذان شهادت بگو اى بلال

كه زهرا شود مست عطر وصال

و این گونه شد روح غربت شهید

و زهرا به سوى خدا پركشید

رضا اسماعیلی

يکشنبه 13/12/1391 - 12:46
اهل بیت
بار امانت

درین شب ها ز بس چشم انتظارى مى برد زهرا

پناه از شدّت غم ها، به زارى مى برد زهرا!

ز چشم اشكبار خود، نه تنها از منِ بى دل

كه صبر و طاقت از ابر بهارى مى برد زهرا

اگر پشت فلك خم شد چه غم؟! بار امانت را

به هجده سالگى با بردبارى مى برد زهرا

زیارت مى كند قبر پیمبر را به تنهایى

بر آن تربت گلاب از اشكِ جارى مى برد زهرا

همه روزش اگر با رنج و غم طى مى شود، امّا

همه شب لذّت از شب زنده دارى مى برد زهرا

نهال آرزویش را شكستند و، یقین دارم

به زیر گِل، هزار امّیدوارى مى برد زهرا

اگرچه پهلویش بشكسته، در هر حال زینب را

به دانشگاه صبر و پایدارى مى برد زهرا

شنید از غنچه نشكفته اش فریاد یا محسن!

جنایت كرده گلچین، شرمسارى مى برد زهرا

به باغ خاطرش چون یاد محسن زنده مى گردد

قرار از قلب من با بى قرارى مى برد زهرا

به هر صورت كه از من رخ بپوشد، باز مى دانم

كه از این خانه با خود یادگارى مى برد زهرا

محمّد جواد غفور زاده

يکشنبه 13/12/1391 - 12:45
اهل بیت
دریاى رحمت حق

زهرا كه بود بار مصیبت به شانه اش

مهمان قلب ماست غم جاودانه اش


دریاى رحمت ست حریمش، از آن سبب


فُلك نجات تكیه زده بر كرانه اش


شب هاى او به ذكر مناجات شد سحر


اى من فداى راز و نیاز شبانه اش


باللَّه كه با شهادت تاریخ، كس ندید


آن حق كُشى كه فاطمه دید از زمانه اش


مى خواست تا كناره بگیرد ز دیگران


دلگیر بود و كلبه احزان، بهانه اش


تا شِكوه ها ز امّت بى مهر سر كند


دیدند سوى قبر پیمبر، روانه اش


طى شد هزار سال و، گذشت زمان نبرد


گرد ملال از در و دیوار خانه اش


افروختند آتش بیداد آن چنان


كآمد برون ز سینه زهرا زبانه اش


آن خانه اى كه روح الامین بود مَحرمش


یادآور هزار غمست آستانه اش


گلچین روزگار از آن گلبن عفاف


بشكست شاخه اى كه جدا شد جوانه اش!


شرم آیدم ز گفتنش، اى كاش مى شكست


دستى كه ماند بر رخ زهرا نشانه اش!


تنها نشد شكسته دل از ماتمش، على


درهم شكست چرخ وجود استوانه اش

محمّد جواد غفور زاده

يکشنبه 13/12/1391 - 12:45
اهل بیت
قبر تو مستور ماند

اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند، ترا پرده دار

اُمِّ اَب و، بضعه ى خیر الانام

مادر دو رهبر صلح و قیام

خوانده خدا، عصمت كبرى ترا

گفته نبى، اُمِّ ابیها ترا

چیست حیا؟ ریشه ى دامان تو

كیست ادب؟ بنده ى فرمان تو

وقت خوشت، وقت مناجات توست

شاد، پیمبر ز ملاقات توست

كس نبرد راه به سامان تو

جز پدر و همسر و یزدان تو

هم ز پى عرض ادب، گاه گاه

یافته جبریل در آن خانه، راه

مكتب تو، مكتب صدق و صفا

خانه ى تو، گلشن مهر و وفا

نیست عجب گر به چنین مكتبى

تربیت آموخته، چون زینبى

اى پدرت رحمةُ للعالمین

مرحمتى كن به منِ دلْ غمین

منكه ز احسان تو شرمنده ام

دست به دامان تو افكنده ام

قدر تو یا فاطم! نشناختند

بر حرم حرمت تو، تاختند

تا كه صنم جاى صمد نصب شد

حق تو و همسر تو غصب شد

حاصل آن طرح كه بس شوم بود

تو و محسن مظلوم بود قتل

شد سبب قتل تو بى اختلاف

ضرب در و، ضربت سخت غلاف

اى شده محروم ز ارث پدر

عالم و آدم ز غمت خونْ جگر

عصمت یزدانى و، معصومه یى

زوج تو مظلوم و، تو مظلومه یى

داغ غمت بر دل رنجور ماند

قدر تو و قبر تو، مستور ماند

فاطمه! اى آنكه خرد مات توست

چشم (مؤیّد) به كرامات توست

سید رضا مؤید

يکشنبه 13/12/1391 - 12:45
اهل بیت
پا به پاى اشك
بر دیده ام، كه موج زند قطره هاى اشك

اى كاش بوده جلوه رویت به جاى اشك!


بعد از غروب ماه رخت، خانه ام پدر!


ماتم سراى دل شد و خلوت سراى اشك


دود دلم ز سینه برآید به جاى آه


خون دلم ز دیده بریزد به جاى اشك


وقتى كه همرهان ز برم پا كشیده اند


اشكم انیس گشته، بنازم وفاى اشك


روز و شبم كه مى گذرد با هزار درد


پیوند مى زنند به هم دانه هاى اشك!


تا نخل سایبان مرا قطع كرده اند


هر روز مى روم به «اُحُد» پا به پاى اشك!

سید رضا مؤید

 
يکشنبه 13/12/1391 - 12:45
اهل بیت
خانه وحی

چه سبب گشته خدایا كه چنین
خانه وحی امین می لرزد
گوئیا از غم فقدان نبی
همه اركان زمین می لرزد
یا كه آتش بگرفته حرمش
كه چنین محور دین می لرزد
از فشار لگد و ضربه ی در
قلب زهرای حزین می لرزد
فاطمه دخت نبی ركن علی
دلش از سقط جنین می لرزد
حنجر و سینه ناموس خدا
تا صف حشر، یقین می لرزد
آه از آن صدمه سیلی عدو
پیكر و چشم و جبین می لرزد
بهر مظلومی زهرای جوان
به خدا عرش برین می لرزد
آری آرام دل از این ماتم
بهر اسلام مبین می لرزد

مرحوم حاج احمد آرونی

يکشنبه 13/12/1391 - 12:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته