• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1549
تعداد نظرات : 132
زمان آخرین مطلب : 5430روز قبل
دانستنی های علمی
از گفتنى ها اینكه : پیامبر (ص ) در جنگ حنین (كه درسال هشتم هجرت در اطراف مكه واقع شد) به مسلمین فرمود: هر كس از شما شخصى از مشركان متجاوز را كشت ، لباس و آنچه كه همراه دارد، مال او باشد، در این میان ابو طلحه انصارى ، بسیارى از مشركان را كشت و مالك اموال همراه كشته هایش ‍ گردید.
یكى از جنگجویان اسلام ، كه از انصار بود جوانى از مشركان را كشت ، وقتى كه لباسش را در آورد تا براى خود بردارد، چشمش به عورت او خورد دید ختنه نشده ، فریاد زد:(( آهاى مردم !!))، طایفه ثقیف ، ختنه نمى كنند (با توجه به اینكه ختنه نكردن ، بسیار زشت وننگ بود).
مغیرة بن شعبه نزد آن انصارى رفت و گفت : اشتباه مى كنى ، این جسد مربوط به غلامى مسیحى است ، كه در میان كشته ها است ، كه از غلامان ثقیف بوده و كشته شده ، و مسیحیان ختنه نمى كنند.
این جریان نیز به نوبه خود، حكایت از اهمیت ختنه كردن در میان مسلمین عصر پیامبر (ص ) مى كند كه از دستورات ابراهیم خلیل است و در اسلام نیز جزء دستورات لازم مى باشد
دوشنبه 15/4/1388 - 23:8
دانستنی های علمی

اسماء بنت عمیس ، در آغاز، همسر (جعفر بن ابى طالب ) برادر على (ع ) بود و از او چند كودك داشت ، جعفر طیار در جنگ موته كه در سال هشتم هجرت در سرزمین شام واقع شد، به شهادت رسید.
اسماء و فرزندانش ، هنوز آگاه نبودند، پیامبر (ص ) پس از اطلاع به خانه ((اسماء)) آمد، اسماء در آن روز چهل پوست (براى درست كردن فرش از آنها) دباغى كرده بود، و آرد خانه را خمیر نموده بود تا نان بپزد، و صورت كودكانش را مى شست .
اسماء مى گوید: وقتى با رسول خدا (ص ) روبرو شدم ، آن حضرت فرمود:(( اى اسماء فرزندان جعفر كجایند؟)) آنها را به حضور پیامبر (ص ) آوردم ، پیامبر (ص ) آنها را به سینه اش چسبانید و نوازش داد، سپس قطرات اشك از چشمانش سرازیر شد و گریه كرد، اسماء عرض كرد: ((اى رسول خدا! گویا از جعفر براى تو خبرى آمده است ؟)) فرمود:((آرى او همین امروز كشته شد)). اسماء مى گوید: برخاستم و صیحه زدم و گریستم ، زنها اطراف مرا گرفتند، رسول خدا (ص ) مى فرمود ((ى اسماء نگو از هجر و فراق چكنم ؟، به سینه ات دست نزن )).
سپس رسول خدا (ص ) از خانه خارج شد وبر دخترش فاطمه زهرا(ع ) وارد گردید، فاطمه زهرا(ع ) مى فرمود: ((واعمّاه )) (واى پسرعمویم را از دست دادم ).
سپس فرمود: على مثل جعفر فلتبك الباكیة :(( براى مثل جعفر، سزاوار است گریه كننده بگرید)) آنگاه فرمود(( براى خانواده جعفر غذایى تهیه كرده و براى شان ببرید، آنها امروز، اشتغال به سوك جعفر(ع ) دارند)).

دوشنبه 15/4/1388 - 23:8
دانستنی های علمی
پس از پیروزى انقلاب اسلامى در 22 بهمن 1357 شمسى به بعد نام بعضى از شهرها كه نامناسب بود، عوض گردید مثلا ((شاهى ))، در استان مازنداران به ((قائم شهر)) تبدیل شد. مردم شاهرود، پیش خود نام این شهر را به نام ((امام شهر)) عوض نمودند، روزى چند نفر از علماى شاهرود به حضور امام امّت حضرت امام خمینى (مدظلّه العالى ) رسیدند و درضمن گفتگو به عرض رساندند كه نام شهر ما نیز عوض شده و بجاى شاهرود، ((امام شهر)) شده است .
امام فرمود: به احترام آیت اللّه شاهرودى (آیت اللّه العظمى مرحوم حاج سید محمود شاهرودى ) كه منصوب به این شهر است ، بگذارید همین نام باشد.
در اینجا در حالى كه سخن امام ، در نگارنده شور و هیجان و سوز خاصى ایجاد كرده ، رباعى زیر با تقدیم شیفتگان حق مى كنم :
ما ساخته راه حسینیم همه
برخاسته از جنگ حنینیم همه
اى ثارگر خط وره روح خدا
دلباخته پیر خمینیم همه
دوشنبه 15/4/1388 - 23:7
دانستنی های علمی
عبداللّه ذوالبجادین درسال هشم هجرت ، مسلمان شد، و مدتى به آموختن قرآن پرداخت ، تا جریان جنگ تبوك (بین سپاه اسلام و سپاه روم در سال نهم هجرت ) پیش آمد، او در میان سپاه اسلام ، همراه رسول خدا (ص ) به سوى تبوك حركت نمود.
در سرزمین تبوك به حضور پیغمبر (ص ) آمد و عرض كرد:( براى من دعا كن تا شهادت ، نصیب من گردد)).
پیامبر (ص ) فرمود: ((نخ گندمگون را بیاور)) او آن را به حضور رسول خدا (ص ) آورد، آنحضرت بازوى او را بست و گفت :(( خدایا خون این مرد را از كفّار، حرام كن )).
او عرض كرد: ((اى رسول خدا (ص ) من این مطلب را نمى خواستم )).
پیامبر (ص ) فرمود: ( هنگامى كه به عنوان جنگجوى در راه خدا از منزل بیرون رفتى ، سپس بیمارى تب بر تو عارض شد و بر اثر آن كشته شدى تو شهید هستى )).
هنگامى كه او همراه سپاه اسلام مدتى در سرزمین تبوك ماندند، او به بیمارى تب مبتلا شد و از دنیا رفت .
به این ترتیب در میابیم كه آنانكه از روى نیت پاك واخلاص به سوى جبهه اسلام مى روند، گرچه بخاطر تب از دنیا بروند، در صف شهیدان هستند
دوشنبه 15/4/1388 - 23:7
دانستنی های علمی

مرحوم آیت اللّه شهید شیخ فضل اللّه نورى (قدس سره ) پسر ناخلفى داشت به نام میرزا مهدى (كه همین شخص پدر كیانورى رئیس حزب توده ایران است ). میرزا مهدى فرزند ارشد شهید شیخ فضل اللّه ، پاى دار پدر، كف مى زد و از همه بیشتر اظهار خرسندى مى كرد.
فرخ دین پارسا كه در آن روز جزء صاحب منصبان ژاندارمرى در میدان توپخانه جهت انتظامات ، حضور داشت میگوید:
((وقتى طناب دار، آرام آرام ، شیخ فضل اللّه را به بالا مى برد، و او در بالاى درا قرار گرفت ، ار همان بالا ناگهان نگاه تند و سرزنش آلودى به پسرش ‍ انداخت كه پسر نا خلف دفعتا به سر عقل آمد، در حالى كه گردش طناب ، شیخ را به طرف قبله چرخانید و به مختصرى حركتى ، جان به جانان سپرد، همان دم آثار پشیمانى و پریشانى در صورت میرزا مهدى ظاهر شد، سرگردان و حیران به اطراف مینگریست ، از آن میان ، سید یعقوب ، توجهش ‍ را جلب كرد و به طرف او رفت و خواست سخنى بگوید، سید یعقوب به او اعتنا نكرد، و از نزد او دور شد).
این است فشار وجدان كه هنگام طغیان ، حجابهاى ظلمت را میشكافد، و فطرت خوابیده را بیدار مینماید و چه خوبست كه انسان طورى نباشد كه درباره اش بگویند: ((بعد از مردن سهراب ، بیهوش دارو؟!))

دوشنبه 15/4/1388 - 23:6
دانستنی های علمی

حضرت آیت اللّه العظمى شیخ فضل اللّه نورى به سال 1259 قمرى در قریه نور مازندران به دنیا آمد مرحوم حاج آقا میرزا حسین نورى صاحب مستدرك الوسایل ، دایى او بود، توسط او به نجف اشرف براى تحصیل رفت ، و بعدها داماد دائى خود حاج میرزا حسین نورى گردید، استعداد كافى و رشد سریع او در فقه و علوم مذهبى او را از شاگردان طراز اول میرزاى بزرگ (میرزا محمد حسن شیرازى ، صاحب فتواى معروف تحریم تنباكو) گرداند و سپس به نمایندگى از او به تهران آمد و در تهران به عنوان مجتهدى عالى قدر، مورد توجّه مردم قرار گرفت و خانه اش مركز فتق و رتق امور مردم گردید.
او پس از((انقلاب مشروطیت )) نظر به اینكه دید همان مستبدین و فرنگى مآبها زیر ماسك مبارزه با استعداد، قانون مشروطیت را تنظیم كرده اند و مى گردانند، و قوانین اسلامى در آن حاكم نیست ، مخالفت شدید كرد و خواهان ((مشروطه مشروعه )) گردید.
سرانجام موزداران خارجى او را به اعدام كردند و این حكم در بعد از ظهر روز سى زدهم رجب (سالروز تولد حضرت على علیه السلام ) سال 1327 قمرى در سن 65 سالگى در میدان توپخانه تهران (میدان امام خمینى فعلى ) در میان جمعیت بسیارى اجرا گردید، و آن بزرگمرد به دار آویخته شد، و مرقد شریفش در صحن نو قم است .
قابل توجه این كه : وقتى مردم زیادى اجتماع كرده و انتظار آوردن آیت اللّه شیخ فضل اللّه را میكشیدند، او تا وارد گردید با نگاهى پرمعنى به جمعیت نگریست ، و گفت :
وافوّض امرى الى اللّه انّ اللّه بصیر بالعباد.
این آیه از سوره مؤمن (آیه 44 ) بیانگر (مؤمن آل فرعون ) است كه در خفا به موسى ایمان آورده بود و مردم را از اطاعت فرعون سرزنش مى كرد و معنیش این است : (( من امر خود را به خداى بزرگ وا مى گذارم ، چرا كه خداوند به بندگانش بینا است )).
وقتى این شهید بزرگ به بالاى چوبه دار رفت سخنانى گفت ، از آن جمله فرمود: ((خدایا تو شاهد باش كه من آنچه را كه باید بگویم به این مردم گفتم ...خدایا خودت شاهد باش كه من براى این مردم به قرآن تو قسم خوردم ، ولى آنها گفتند قوطى سیگارش بود، خدایا خودت شاهد باش كه در این دم آخر، باز هم به این مردم مى گویم كه مؤ سسین این اساس ، لا مذهبین هستند، كه مردم را فریب داده اند... این اساس (مشروطیت ) مخالف اسلام است ... محاكمه من و شما مردم بماند، پیش پغمبر اكرم محمد بن عبداللّه (ص )... هنوز صحبتش تمام نشده بود، دژخیمان آماده كشتن آن بزرگ مرد شدند، او نگاهى به سراسر میدان و ازدهام جمعیت كرد و آهسته گفت : هذا كوفة الصغیر (این منظره كوفه كوچك است ) اشاره به اینكه این حادثه نیز تدائى بى وفائى مردم كوفه را مى كند. (4)

دوشنبه 15/4/1388 - 23:6
دانستنی های علمی

در دوران جاهلیت ، مردم معتقد بودند: مردى به نام ((اساف )) در یمن عاشق زنى به نام ((نائله )) شد، هر دو به عنوان زیارت به مكه رفتند هنگامى كه داخل كعبه شدند همین كه خلوت شد باهم عمل منافى عفت انجام دادند، روز بعد، زائران دیدند كه آن دو نفر، مسخ شده اند و به صورت مجسمه بى روح در آمده اند، براى اینكه مردم ، عبرت بگیرند، آن دو را در میان كعبه گذاشتند و پس از مدّتى ، آن دو نفر ((خداى معبود)) شدند و مورد پرستش ‍ مردم جاهلیت گشتند.
ابوزد، قبل از انكه به اسلام گرویده شود، از روى فكر و اندیشه ، در یافته بود كه بت پرستى و خرافه گرایى ، غلط است ، و با آن مبارزه مى كرد، روزى در مكه بانویى را دید كه كعبه را طواف مى كند و با حضور خاصى دعا مین ماید و خواسته هایش را از خدا مى خواهد، ولى در آخر همه این دعاها ا از ((نائله )) و ((اساف )) استمداد مى كند و با راز ونیاز مى گوید: یا نائله و یا اساف . ابوذر كه از این بیهوده گرائى سخت ناراحت شده بود، به صورت استهزاء به زن گفت : ((نائله را به عقد ازدواج اساف در آور)).
زن ناراحت شد، و فریاد زد انت صابى :((تو از دین ما خارج شده اى ، و راه انحراف را مى پیمائى )).
در این هنگام گروهى از جوانان قریش ، از فریادهاى آن زن ، تحریك شده و به سوى ابوذر آمده و آن جوانمرد را به جرم اینكه به دوبت نائله و اساف ، جسارت كرده ، به باد انتقاد گرفتم سر انجام دودمان بنى بكر آمده و او را یارى كردند و ابوذر را نجات داده و به حضور پیامبر (ص ) آوردند، و بفرموده رسول خدا (ص ) به محل سكونت طایفه خود (بنى غفار) رفت ، و در آنجا جلو كاروان تجارتى مشركان را مى گرفت و مى گفت ((نمى گذارم كالاهاى تان را از اینجا ببرید مگراینكه گواهى به یكتائى خدا بدهید...))

دوشنبه 15/4/1388 - 23:6
دانستنی های علمی
امام صادق (ع ) فرمود: روزى رسول خدا(ص ) با ((حارثة بن مالك انصارى )) روبرو شد و پرسید: (( حالت چطور است ؟))
او در پاسخ گفت : ((در حالى هستم كه ایمان حقیقى دارم )).
پیامبر(ص ) فرمود: ((هر چیزى را حقیقتى است ، نشانه حقیقت گفتار تو چیست ؟))
حارثه عرض كرد: ((اى رسول خدا!! اشتیاق به دنیا ندارم ، شب را (براى عبادت ) بیدارم ، روزهاى گرم را روزه مى گیرم ، و گوى عرش خدا را مى نگرم كه براى حساب ، گسترده شده ، و گویا بهشتیان را در بهشت مى نگرم و ناله دوزخیان را در میان دوزخ مى شنوم )).
رسول خدا فرمود: عبد نور اللّه قلبه ابصرت فاثبت : (( (این ) بنده اى است كه خداوند، قلبش را نورانى نموده است ، بصیرت یافتى ثابت و استوار باش )). حارثه ، عرض كرد: اى رسول خدا! از خدا بخواه كه شهادت در ركابت را نصیب من گرداند.
پیامبر فرمود: خداى شهادت را به ((حارثه ))، روزى كن ، چند روزى نگذشت كه جنگى پیش آمد، حارثه در آن جنگ شركت نمود و پس از كشتن 9 یا 8 نفر از دشمنان ، به شهادت رسید
دوشنبه 15/4/1388 - 23:5
دانستنی های علمی
حواریون به عیسى گفتند:
اى معلم خوب به ما بیاموز كه سخت ترین چیزها در عالم چیست ؟
فرمود: سخت ترین چیز خشم خداوند بر بندگان است .
گفتند: به چه وسیله مى توان از خشم خداوند در امان بود؟
فرمود: به فرو بردن خشم خود
پرسیدند: منشاء خشم چیست ؟
پاسخ داد: الكبر و التجبر و المحقرة الناس
خود بزرگ بینى ، گردن كشى و تحقیر مردم
يکشنبه 14/4/1388 - 13:48
دانستنی های علمی
موسى علیه السلام پیش از نبوت از مصر فرار كرد و پس از تحمل آن همه سختى و گرسنگى ، به مدین رسید. دید عده اى براى آب دادن گوسفندان در كنار چاهى گرد آمده اند. در میان آنها دختران شعیب پیغمبر هم بودند.
موسى به دختران شعیب كمك كرد و گوسفندان آنها را آب داد. دختران به خانه برگشتند. پس از آنكه موسى زیر سایه اى آمد و از فرط گرسنگى دعا كرد كه خداوند نانى براى رفع گرسنگى به او برساند.
یكى از دختران حضرت شعیب علیه السلام نزد موسى آمد و گفت : پدرم تو را مى خواهد تا پاداش آب دادن گوسفندان ما را به تو بدهد. موسى همراه دختر به منزل شعیب آمد. وقتى وارد شد، دید غذا آماده است . موسى كنار سفره نمى نشست و همچنان ایستاده بود. شعیب به او گفت :
- جوان ! بنشین شام بخور.
موسى پاسخ داد: پناه به خدا مى برم .
شعیب گفت : چرا؟ مگر گرسنه نیستى ؟
موسى جواب داد: چرا! ولى مى ترسم كه این غذا پاداش آب دادن گوسفندان باشد. ما خاندانى هستیم كه كارى را كه براى خدا و آخرت انجام داده ایم ، اگر در برابر آن زمین را پر از طلا كنند و به ما بدهند ذره اى از آن را نخواهیم گرفت .
شعیب قسم خورد كه غذا به خاطر پاداش نیست و مهمان نوازى عادت او و پدران اوست . آن گاه موسى نشست و مشغول غذا خوردن شد
يکشنبه 14/4/1388 - 13:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته