• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 475
تعداد نظرات : 273
زمان آخرین مطلب : 3522روز قبل
خانواده

سلام به همه دوستان

مسئولین تبیان درد دلی را با کاربران در مورد جواب سوالات از جمله سوال ویژه نیمه شعبان کرده

و از کاربران عزیز گله مند شده از اینکه کاربران جواب سوالات خود را از جاهای دیگری کپی میکنند منم

با مسئولین تبیان ابراز همدردی میکنم و اما درد دل ما کاربران برای مسئولین ...

چرا شما راهنمایی سوال ویژه را بعدا اعلام کردید چرا از اول این راهنمایی را نکردید

اگر شما این راهنمایی را از اول کرده بودید یقینا یکی از کسانی که پاسخ سوال شما را میگفت بنده بودم

من همه مطالب انتظار یار را مو به مو خواندم ولی شما نگفته بودید دنبال عکس در مطالب بگردیم

که بعدا این را اعلام کردید بنده هم بعد از چند روز این راهنمایی شما را دیدم چون رفته بودم مسافرت

بنده بعد از چند ساعت مطالعه این حدیث لابلای عکسهای شما را دیده بودم حتی این حدیث را

در نرم افزار موعود که از طرف حوزه علمیه اصفهان تهیه شده را پیدا کرده بودم و حتی در همان روز

در رایانه ذخیره کرده بودم ولی از کجا میدانستم که این همان حدیث مورد نظر شماست

چون شما قبلا گفته بودید در بین مطالب سایت نه در بین عکسهای سایت البته در روزهای اخر بنده این

راهنمایی شما را دیدم ولی بیشتر لفظ بقیه الله را دیدم که حدیثی هم در این مورد بود که برای شما ارسال کردم

اگر همان روز اول شما راهنمایی خود را میکردید بنده یقینا همان جواب سوال شما را ارسال میکردم

البته بحث جایزه نیست ولی مسئولین تبیان هم بایستی در شیوه سوال طرح کردن دقت لازم را بکنند

در آخر از زحمات ارزنده مسئولین تبیان کمال تشکر و قدردانی را میکنم

اینم متن عربی حدیثی که روز اول پیدا کرده بودم

 البته اگر صحیح باشد

عن أبي جعفر محمد بن علي (عليه السلام) قال: (لا يظهر المهدي إلا علي خوف شديد من الناس، وزلازل تصيب الناس، وطاعون وسيف قاطع بين العرب، واختلاف شديد بين الناس وتشتت في دينهم وتغير في حالهم، يتمني المتمني الموت مساءً وصباحاً.. إلي أن قال: فخروجه يکون عن اليأس والقنوط، فيا طوبي لمن أدرکه وکان من أنصاره، والويل کل الويل لمن خالفه وخالف أمره). [9] .

بحارالنوار ج 52 ص 231، الزام الناصب ج 2 ص 162 المهدی -الصدر ص 198

 

 

چهارشنبه 14/6/1386 - 11:8
آموزش و تحقيقات

   

با سلام خدمت همه دوستان و بالاخص انهایی که صاحب فرزند هستند یک کتابی هست به نام کودک چرا گریه میکند نوشته آیلین هیز مترجم فاطمه صهبا

در این کتاب به مواردی چون ( علل گریه گودک- آرام کردن کودک - ماساژ - برخورد مناسب _ گریه های مداوم - دندان در آوردن و ....) پرداخته شده است

بنده تصمیم دارم  ان شا ء الله روزی چند مطلب از این کتاب را برای شما ثبت کنم پس اگر علاقه دارید علل گریه کودک را بدانید با مطالب ثبت شده همراه شوید .

بسم الله الرحمن الرحیم

چرا بچه ها گریه میکنند

یک لحظه فکر کنید اگر فرزند شما هرگز گریه نمی کرد؛ چه می شد؟ شما به هیچ طریقی نمی فهمیدید ایا او گرسنه است ، درد دارد یا مریض است ،

یا آنکه فقط یک بغل کردن میخواهد ، گریه یکی از مهمترین بخشهای راز بقای کودک است . هیچ پدر مادری نمی توانند به گریه نوزاد خود بی توجهی

کنند . گریه گودک ، شیوه بسیار موثری برای جلب توجه والدین است تا نیازهای او را بر اورده سازند.

 

اهمیت گریه

 

کودک به این دلیل گریه میکند تا توجه شما را به خود جلب کند با شنیدن صدای گریه او ، در بدن شما هورمون استرس ترشح میشود با ترشح این هورمون فشار خون و ضربان قلب افزایش می یابد

و ماهیچه ها کشیده میشوند و به این ترتیب شما مشتاق آرام کردن گریه او می شوید . نقش دیگر گریه افزایش « پیوستگی» میان شما و کودک است . هنگامی که کودک گریه میکند ، شما او را

در اغوش می گیرید و با مهر فراوان به او توجه می کنید . تحقیقات نشان داده اند کودکانی که رابطه عاطفی ضعیفی با والدین خود دارند گاهی عمدا آنقدر گریه میکنند تا به توجهی که بدان نیاز دارند

دست یابند . علاوه بر این ، گریه ، اصلی ترین زبان کودک برای بیان نیازهایش است که همانند سایر راههای برقراری ارتباط ( و در راس انها ، حرف زدن ) پیشرفت میکنند . هنگامی که شما به موقع  به نیازهای او پاسخ  بگویید کودک متوجه میشود که گریه تنها راهی نیست که او بتواند خواسته های خود را به شما بفهماند . با همه اینها ، گریه کردن یکی از راههای نشان دادن ناراحتی در سراسر دوران کودکی و بزرگسالی است .

شکل های مختلف و اوج گریه

 کودک در سه ماهه اول زندگی خود بیشتر گریه میکند . پس از این مدت ،زمان گریه او به نصف کاهش می یابد . بعضی از کودکان به طور طبیعی بیشتر گریه می کنند و این میزان تا یک سالگی در آنها می ماند . یعنی اگر کودکی بیشتر از کودکان دیگر گریه می کند ، با آنکه گریه هایش نسبت به قبل کمتر می شود ، اما در قیاس با سایر کودکان ، در یک سالگی خود بیشتر گریه می کند . گریه کودک تا حدود شش هفتگی ، به تدریج بیشتر می شود و سپس فروکش می کند .

در سه ماهه اول، گریه های غروب کودک ، 40 درصد از مجموعه گریه های او را تشکیل می دهد . این آمار از نیمی از والدین به دست آمده  و مبنی بر بیشتر شدن گریه کودک در غروب ها -

به ویژه اوایل غروب است - بین نه تا دوازده ماهگی گریه های شبانه بیشتر دیده می شود . البته این گریه ها نیز در میان کودکانی که از سایرین بیشتر گریه می کنند ، بیشتر است .

 

بچه ها چه مدت گریه می کنند ؟

 بسیاری از کودکان غربی به طور متوسط و تقریبی به میزان زیر گریه میکنند :

* در سه ماهه اول ، دو ساعت در روز

* از چهار تا دوازده ماهگی یک ساعت در روز

به خاطر داشته باشید که این میزان ، به طور تقریبی و متوسط بیان می شود . بسیاری از کودکان بیش از اینها گریه می کنند ، پس اگر کودک شما نیز چنین است ، نگران نشوید

جالب است بدانید در کشورهای غیر غربی که بچه ها را بیشتر در اغوش می گیرند و مکررا به آنها شیر می دهند ، میزا گریه کودکان کمتر است .

سه شنبه 13/6/1386 - 0:5
دانستنی های علمی

سلام

شاید برای شما اتفاق افتاده باشه که گوشی تلفن همراهتان را در خانه گم کنید در اینصورت شما میتوانید از منزل به گوشیتان زنگ بزنید

و از طریق صدای گوشی بفهمید کجای خانه است .

اگر در جایی نیاز به اینه داشتید تا به صورت یا موهای خود نگاه کنید ولی اینه ای همراهتون نبود شما میتوانید توسط گوشی تلفن همراه

از خودتان عکس بگیرید و چهره خود را ببینید .....

دوشنبه 12/6/1386 - 23:58
دعا و زیارت

حضرت رضا (ع) فرمود :

 شب نيمه شعبان جمع زيادى از دوزخ آزاد گردند و گناهان بزرگ بخشوده شود ،

 در ان شب بذکر خدا و استغفار و دعا بپردازيد که دعا در آن مستجابست

دوشنبه 5/6/1386 - 11:27
دانستنی های علمی



در اتاق را باز كردم و در حالي‌كه چادرم را از سرم برمي‌داشتم، گفتم: «مريم خانم سلام، شانس آوردم باران گرفت، وگرنه...» جوابي نيامد. وقتي نگاهم را چرخاندم در جا خشكم زد. باورم نمي‌شد، يعني اين همان مريم دو، سه ماه پيش است. زير لب گفتم: «مريم و سجاده! چه مي‌بينم؟ داري سر به سرم مي‌گذاري؟ آره جان خودت، لااقل اگر نمازخوان نيستي، با من از اين شوخي‌ها نكن!» باز هم ساكت بود، كيفم را به گوشه‌اي انداختم. هنوز باورم نمي‌شد؛ نگاهم را دور اتاق چرخ دادم، پنجره‌ها بسته بود. انگار از اول فكر همه جا را كرده بود. خصوصاً اينكه در حياط را هم برايم باز گذاشته بود. به مريم خيره شدم. دلم مي‌خواست زودتر از كارش سر در بياورم. اتاق كاملاً ساكت بود، طوري كه صداي نفس‌هايم را مي‌شنيدم. از جا برخاستم و كنارش ايستادم. گفتم: «شما كه استعفا داده بودي، اين‌طوري مهمان دعوت مي‌كني؟» آرام گوشم را نزديك او بردم، خيلي عجيب بود، صداي گريه‌اش كه به سختي آن را پنهان مي‌كرد بر تعجبم افزود. ابروهايم را در هم كشيدم و دستم را زير چانه گذاشتم. مريم خم شد و بعد از بلند شدن از ركوع، زانوهايش را روي زمين ثابت كرد و با تمام وجود پيشاني‌اش را به مهر چسباند. هر فكري را از ذهنم گذراندم. اما هيچ كدام با آن‌ چه كه در پيش رويم مي‌ديدم، مطابقت نداشت. مريم سر از مهر برداشت. قطرات اشك جوي كوچكي را روي مهر درست كرده بودند. گاهي گريه‌اش بيشتر مي‌شد و شانه‌هايش به شدت مي‌لرزيد. فكر كردم نكند، برايش ناراحتي يا مشكلي پيش آمده كه اينطور؟
اما نه، اين نمي‌توانست بهانة خوبي باشد. پشت سرش نشستم و به ديوار تكيه دادم. نگاهم آسمان را مي‌پاييد. ابرها رفته رفته به هم مي‌پيوستند و سياه‌تر مي‌شدند. گل‌هاي سرخ چادرش توجهم را جلب كرد. معلوم بود كه خيلي وقت است از آن استفاده نكرده. سرم را به ديوار چسباندم. در دلم خدا را شكر كردم كه بالاخره به هر بهانه و دليلي به راه آمده. گل‌هاي سرخ در ذهنم تداعي مي‌شد، بزرگ و بزرگ‌تر و بزرگ‌تر...
انگار همين ديروز بود. وقتي خانه‌شان رفتم. درب حياط را مثل هميشه برايم باز گذاشته بود. او را كه ديدم خيلي آرام و ساكت گوشة اتاق نشسته بود و مطالعه مي‌كرد. شاخه گل سرخي را كه در دست داشتم به سويش دراز كردم و گفتم: «سلام، بفرما، مريم خانم» شاخه گل را گرفت و خيلي خشك جواب سلام را داد و گفت: «به چه مناسبت؟» لبخند زدم و گفتم: «هيچي،‌ به عنوان هديه دوستي، ناقابل است.» مريم ريشخندي زد و گفت: «متشكرم، اما فكر نكنم بي‌مناسبت آمده باشي؟» چيزي نگفتم و فقط لبخند زدم. كتابش را بست و بدون آنكه بگذارد تا اسم روي آن را بخوانم، در مقابل نگاه خيره‌ام آن را كنار گذاشت و گفت: «خيلي خوش آمدي، راستش وقتي گفتي مي‌خواهي بيايي، خيلي خوشحال شدم، مدتي است كه دلم مي‌خواهد با كسي حرف بزنم، احساس كمبود عجيبي مي‌كنم.» چيزي نگفتم. از جا بلند شد و مقابل آينه ايستاد و به چهرة خشمگين خود خيره شد و گفت: «خب، چه خبر؟» به طرفش رفتم و در آينه نگاهش كردم و گفتم: «سلامتي» و پرسيدم: «شما تعريف كنيد از اوضاع و احوال خودت چه خبر؟» نگاهش را از صورتم برگرداند و گفت: «خبري نيست، اگر منظورت نماز خواندنم هست كه خبر تازه‌اي نيست. يك ماه بيشتره، تازه چيز مهمي هم نيست.» دستم را روي شانه‌اش گذاشتم و گفتم: «چي مي‌گي مريم، مسئله به اين مهمي؛ شنيدم، هر وقت عشقت كشيد مي‌خواني، آره؟» گل سرخ را روي ميز گذاشت و گفت: «اصلاً حوصله ندارم، آمدي نصيحتم كني؟ مي‌داني خيلي وقت است كه خانه و زندگي برايم شده زندان، از همه متنفرم، تنها نماز كه نيست» و بي‌آنكه مهلت حرف زدن به من بدهد ادامه داد. «البته اينطوري نمي‌خواستم ول كنم، اما... اما شد ديگر.»
خشم خود را به سختي فرو دادم و گفتم: «دست بردار! كي بود مي‌گفت مي‌خواهم آنقدر پاك بشوم كه آقا را ببينم، تو كه نبودي، نه؟» ابروهايش را در هم كشيد و گفت: «آره، من بودم اما راستش خسته شدم، همه چيز برايم پوچ است، حس مي‌كنم خدا هم مرا دوست ندارد.» نفس عميقي كشيد و ادامه داد: «آن وقت، من براي چي ادا در بياورم؟» داشتم از حرص منفجر مي‌شدم. گفتم: «چرا قبلاً مي‌خواندي، به همان دليل هم حالا بخوان، احساس دل‌تنگي تو براي همين است.» گل را از روي ميز برداشت و گفت: «بي‌خيال بابا، چرا گير دادي به اين؟» بلافاصله گفتم: «چون دلم نمي‌آيد به اين راحتي از جادة صافي كه تا حالا مي‌رفتي، بروي تو خاكي. ببينم به اين راحتي قيد همه چيز رو زدي؟» مريم گل سرخ را بو كرد و گفت: «نه بابا، فقط بعضي وقت‌ها كه خسته باشم يا دير وقت باشد، يا كاري... داشته باشم» وسط حرفش پريدم و گفتم: «پس خانه را بي‌ستون مي‌خواهي؟» با بي‌حوصلگي كنار پنجره رفت و گفت: «وقتي بچه بودم سر نماز احساس پرواز و سبكي مي‌كردم، اما حالا ديگر نه.» گفتم: «حالا هم مي‌تواني چنين حالي داشته باشي، بسته به اين است كه خودت چقدر مايل باشي.»
بدون آن‌كه جوابم را بدهد، حرف خودش را زد و گفت: «من تصميم خودم را گرفته‌ام اگر مي‌خواهي جانماز را به عنوان هديه از من قبول كن.» با عصبانيت گفتم: «جانماز مال خودت، اميدوارم بالاخره لازمت شود.» مي‌خواست اصرار كند كه گفتم: «تعارف نمي‌كنم، نمي‌خواهم.» و نگاهم را روي گل سرخ كه در دستش تاب مي‌خورد، دوختم، گلي كه هر لحظه كوچك و كوچك‌تر مي‌شد...

پلك‌هايم را باز و بسته كردم. انگار از دنياي ديگري بيرون آمده بودم. مريم سرش را به راست و چپ برگرداند و هق‌هق گريه كرد. دستم را روي شانه‌اش گذاشتم و گفتم: «سلام خانم! چيزي شده؟» سرش را روي شانه‌ام گذاشت و با صداي بريده‌اي گفت: «سلام، دلم مي‌خواهد بميرم.» شانه‌ام خيس شده بود، صورتش را در مقابل صورتم گرفت، به زور لبخندي زدم و گفتم: «تبريك مي‌گويم نمازخوان شده‌اي، آفرين!» گريه‌اش بيشتر شد. گفتم: «چي شده؟» گفت: «نمي‌داني از صبح تا حال چي كشيدم.» چشمانش را بست و سرش را به ديوار تكيه داد و در حالي كه زير چشمي نگاهم مي‌كرد، گفت: «ديروز كه گفتم بيايي خانة ما براي هم‌صحبتي بود. اما ديشب خواب عجيبي...»
بغضش تركيد و با همان حال گريه ادامه داد: «مي‌بيني كارم به كجا رسيده؟» نگاهش روي سجاده نشست و گفت: «يعني خدا مرا مي‌بخشد؟» گفتم: «مگر كاري كرده‌اي؟» گفت: «به خودم ظلم كردم، كاري كه از سه ماه پيش شروع كردم.» از پشت پنجره به آسمان نگاه كردم. انگار داشت منفجر مي‌شد، اما نمي‌توانست گريه كند. گفتم: «خير باشد، چه خوابي ديده‌اي؟» لبش را گزيد، ادامه دادم: «حضرت را ديدي؟»
گريه‌اش را فرو خورد و گفت: «اي كاش او آمده بود! حالا فهميدم پيش چه كسي ارزش دارم.» با گوشة چادرش اشك‌ها را پاك كرد و با خودش گفت: «مريم بيچاره! آبرويت رفت، ديگه شيطان برايت ظرف خرما از جهنم مي‌آورد. ديگه رفتي تو دستة آنها.» بُهتم زد چيزي نگفتم. ادامه داد: «در خواب شيطان را ديدم كه با ظرف خرما به استقبالم آمده.» گريه امانش را بريد و گفت: «از صبح كه بيدار شدم، انگار دنيا روي سرم خراب شده، آن ظرف خرما جلوي چشمم است، حالم را به هم مي‌زند.» و ساكت شد.
از جا بلند شدم و پنجره را باز كردم، گفتم: «خيلي از نمازهاي قضايت مانده؟» او در حالي كه از جا بلند مي‌شد، گفت: «هر چي بخوانم، كم است.» ديگر چيزي نگفت؛ چادرش را جابه‌جا كرد و روي سجاده ايستاد. دستانش را تا بناگوش بالا برد، صداي لرزانش سكوت اتاق را مي‌شكست. بغضش را به سختي فرو خورد و گفت: «الله اكبر...» دستانش را پايين انداخت و لبانش شروع كرد به تكان خوردن...
بغض آسمان هم تركيده بود و اولين قطره‌هاي اشكش روي صورت زمين مي‌نشست...

ماهنامه موعود
دوشنبه 5/6/1386 - 11:22
شعر و قطعات ادبی
 

 

ای نور دو چشمان ترم چرا نمی آیی
ای خاک رهت تاج سرم چرا نمی آیی

از خیل گدایان توام نگر گدایت را
ای صاحب هر جود وکرم چرا نمی آیی

من خسته این راه شدم نه من بتنهایی
در ظلمت شب چون بروم چرا نمی آیی

ای هست ووجودت به جهان وجود می بخشد
قربان وجودت بروم چرا نمی آیی

از هر نگهت فیض روح القدس می بارد
برتر زمسیحا به برم چرا نمی آیی

در صفحه شطرنج زمان مبر تو از یادم
من مات تو شاه آن رخم چرا نمی آیی

آمد به سر آن عمر گرانمایه در غربت
در حال وداع سفرم چرانمی آیی

این عشق جلالی زجلال تو جلی گردیده
قربان جلالت بشوم چرا نمی آیی
منبع تبیان زنجان
دوشنبه 5/6/1386 - 11:18
خاطرات و روز نوشت

سلام به همه عزیزان

امدم مطلب بنویسم  ولی نمیدانم چه بنویسم ...

دوشنبه 5/6/1386 - 11:13
دعا و زیارت

اي، عطر دل انگيز گلهاي وجودي، و نور ديدگان در عالم شهودي

چه بجاست که يزدان را با هواي تو خوانيم و ظهورت را آرزو کنيم که

اللهم صلي عليه و قرب بعده و انجز وعده و اوف عهده.

بارالها بر او درود فرست و دوريش را نزديک کن و وعده اش را برسان و به عهدش وفا فرما.

 

يکشنبه 4/6/1386 - 20:16
دانستنی های علمی

انسان میتواند 2 دقیقه بدون هوا دو هفته بدون آب

سه هفته بدون غذا و یک عمر بدون پول زندگی کند

ولی نمیتواند یک لحظه بدون فکر و اندیشه زندگی کند

ضرب المثل روسی

يکشنبه 4/6/1386 - 20:15
خاطرات و روز نوشت

با سلام خدمت دست اندركاران تبيان و دوستان محترم

از خدا ميخواهم همه ما را عاقبت به خير بفرمايد

پيشاپيش فرا رسيدن نيمه شعبان را تبريك ميگويم اميد است از ياران با وفادار انحضرت باشيم

 

سه شنبه 23/5/1386 - 12:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته