وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
جواد چاوشی / کاشف
گر غصه ی روزگار گویم
بس قصه ی بی شمار گویم
چشمم به زبان حال گوید
نی آن که به اختیار گویم
کس نیست که دل سوی من آرد
تا غصه ی روزگار گویم
خفتن عاشق یکی است بر سر دیبا و خاک
چون نتواند کشید دست در آغوش یار
هر کس که ملامت کند از عشق تو ما را
معذور بدارند چو بینند عیانت
عید بر عاشقان مبارک باد
عیدتان عاشقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
آغاز امامت ولی عصر ارواحنا له الفداء مبارک باد .
گوییا بوی عود می آید
آه... باور نمیكنم كه مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افكن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بیگمان زان جهان رویایی
زهره بر من فكنده دیده عشق
می نویسم بر وی دفتر خویش
جاودان باشی ای سپیده عشق
دل گمراه من چه خواهد كرد
با بهاری كه میرسد از راه ؟
یا نیازی كه رنگ میگیرد
درتن شاخه های خشك و سیاه ؟
دل گمراه من چه خواهد كرد ؟
با نسیمی كه میترواد از آن
بوی عشق كبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان؟
لب من از ترانه میسوزد
سینه ام عاشقانه میسوزد
پوستم میشكافد از هیجان
لحظه لحظه می دود دلم به سوی تو
ذره ذره می شود در آرزوی تو
به هر دو عالم ندهم نگاه دلجوی تو
دو زلفونت بود تار ربابم
چه می خواهی از این حال خرابم
جوا چاوشی / کاشف