• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 466
تعداد نظرات : 249
زمان آخرین مطلب : 4028روز قبل
دانستنی های علمی
انتهای آسمان كجاست؟ دلم می‌خواهد به هفت آسمان سفر كنم و انتهای آسمان را ببینم.
(پروانه صمدی‌كیا كلاس پنجم)

خدایا چرا آدمارو می‌میرونی و می‌بری پیش خودت. خدایا تو چند سالته. اگه تو بمیری میری پیش كی؟
 (آزاده. كلاس سوم)

خدایا چرا شیطان را نكشتی؟
(حسین رهنما)

خدایا از تو تشکر می کنم که وقتی سقف خانمان ریخت من زیرش نبودم. از تو تشکر می کنم که روپوش امسالم مثل پارسال صورتی نیست. سپاس می گویم که من به آمپول پنی سیلین حساسیت دارم و دکتر هر وقت می خواهد برای من آمپول بنویسد مادرم می گوید که حساسیت دارم و دکتر جای آمپول قرص می نویسد.

خدایا تو خودت میدانی چند سالت است؟
(درسا. ر)

خدایا تو به من برادر دادی من برادر دوست ندارم.
(شکیبا. ر)

خدایا من سه ساله که دارم فکر میکنم تو زن هستی یا مرد!
(تینا. الف)

خدایا گراهام بل تلفن را ساخته است، پس تو میتوانی یک تلفن از او بگیری و با ما آدمها حرف بزنی.
(کیمیا. ب)

خدایا چرا ما را می خواهی به آن دنیا ببری؟ همین دنیا خوب است.
(الهه. س)


خدایا پدر و مادرم به من فحش میدهند و دعوا میکنند پس آنها را میبری جهنم؟
(ستایش. خ)
سه شنبه 14/2/1389 - 2:5
دانستنی های علمی

کتاب «نامه‌های بچه‌ها به خدا» كه در آن کودکان در نامه خود به خدا ،  معماها، تضادها، آرزوها، پیشنهادها، راز دل‌ و شكرگزاری‌هایشان را به نوعی بیان كرده‌اند را «استورت هامپل» و «اریک مارشال»  گردآوری كرده‌اند و  «دل‌آرا قهرمان» نیز  آنرا ترجمه کرده است. نسخه ایرانی این كتاب هم كه «نامه‌های بچه‌های ایرانی به خدا» نام دارد  به‌وسیله اشرف غدیری گردآوری شده است.

 
خدای عزیز،
بابا بزرگم می‌گه که وقتی اون پسر کوچیکی بوده تو هم وجود داشتی، مگه تو چند سال قبل از اون بودی؟
با عشق
دنیس

 
لازم نیست که نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان رو نگاه می‌کنم.
دین

 خدای عزیز،
چرا به جای این که بذاری مردم بمیرن و مجبور باشی که آدمای تازة دیگه‌ای بسازی همین آدمایی رو که وجود دارن نگه نمی‌داری؟
جین

خدای عزیز،
شاید هابیل و قابیل آنقدر همدیگه‌رو نمی‌کشتند اگه هر کدوم یه اطاق خواب جداگانه داشتند. برای من و برادرم که مؤثر بوده.
لاری

خدای عزیز، چرا تو این همه معجزه زمان‌های قدیم انجام دادی و حالا هیچی انجام نمی‌دی
سی‌مور

آقای خدای عزیز،
دلم می‌خواست آدما رو یه جوری می‌ساختی که آنقدر آسون تیکه پاره نشن. من تا حالا سه جای بخیه و یه دونه جای زخم دارم.
جانت


سه شنبه 14/2/1389 - 2:5
شعر و قطعات ادبی
مردم همیشه دعایشان را به دوش كشیده‌اند
و در جمعه‌ها خالی كرده‌اند
قسمت ما این است انگار كه لای تقویم‌های عقیم قسمت شویم
و روی نبودنت توقف كنیم!
اگر این بار جمعه نیاید
و ماه به شب چهارده نرسد
تكلیف انتظاری كه رویش خط نزده‌ایم، چه می‌شود؟!
نمی‌دانم تو
در امروزی كه جمعه نیست
میان سجاده‌ای كه پهن نیست
چه می‌كنی؟
سه شنبه 14/2/1389 - 2:3
شعر و قطعات ادبی
از آن نبخش که برایت ارزشی ندارد،
چگونه می توانی آن را به پروردگارت_خدای خود_ ببخشی؟
از آن ببخش که چشم پوشی و گذشت از آن دشوار است،
از آنچه که بخشش آن برایت سخت و عذاب آور است.
از ثروت خود نه, که از فقر و تهی دستی خود ببخش؛ 

 

همان گونه که زن بیوه به طفل خود بخشی،
ممکن است آن قدر ببخشی که ناراحت شوی؛
نه از ثروت و توانگری خود،
بلکه با اراده و رضایت خاطر
از آنچه که متعلق به خود توست.
و با این وجود, از آن اوست که به تو امانت داده شده.
با رنج و عذاب نبخش،
بلکه با سادگی و سخاوت ببخش،
و اگر بخشیده ای بازهم ببخش،
باز هم ببخش،
از حسنات مادی،
از حسنات معنوی،
از خودت, از اموالت
و از تمام وجودت.

مِیزی کُلِی(شاعر معاصر انگلیسی)
انتخاب، ترجمه و گردآورى: شقایق قفا رى
سه شنبه 14/2/1389 - 1:59
شعر و قطعات ادبی
این فرشته ساده است و خط خطی ست
سر به زیر و یك كمی خجالتی ست
بوی سیب می دهد ‏‏، لباس او
دامنش حریر سبز و صورتی ست
گوشواره هایش از ستاره است
تاجش از شهاب سنگ قیمتی ست
سرمه های نقطه چین چشم هاش
ریزه هایی از طلاست‏‏‏ ، زینتی ست
تكه ای بهشت توی دستش است
خنده های كوچكش قیامتی ست
دشمنی همیشه در كمین اوست
دشمنش، بد و حسود و لعنتی ست
هاج و واج مانده روی این زمین
او فرشته ای غریب و پاپتی ست
*
این فرشته راستش خود تویی
قصه فرشته ات حكایتی ست

عرفان نظرآهاری
سه شنبه 14/2/1389 - 1:58
دانستنی های علمی
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سرسنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی .  من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم؟
گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ،اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چراکه تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بودکه بر سر راهم گذاشته بودی ؟
گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید .
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟
گفت : روزیت دادم تاصدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی .
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من میدانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه همان بار اول شفایت می دادم .
گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...
گفت : عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
سه شنبه 14/2/1389 - 1:54
دعا و زیارت


آره به خدا، 1175 سال گذشته.
تا حالا بهش فكر كرده بودی؟
یكبار دیگه آرام و شمرده تكرارش كن: هـــزار و صــــد و هفـــــتاد و پنج سال.
1175 سال.


یتیمی سخته ولی وقتی 1175 سال یتیم باشی...
"الانتظار اشد من الموت".
انتظار هم سخته، سخت‌تر از مرگ، به خصوص وقتی كه 1175 سال طول كشیده باشه و پایانش را هم ندانی.
تازه مرگ هم در یك چشم بر هم زدن میاد و میره، ولی به انتظار نشستن لحظه به لحظش مثل مردن می‌مونه.
غربت سخته، آنهم غربتی كه 1175 سال طول كشیده باشه.
بی یار و یاور ماندن سخته، آخه شنیدم اگه 313 یار اصلی امام زمان(عج) جمع بشن آقا میاد.
یعنی 313  نفر توی این 1175 سال بین ما...
و تو ای آقای من...
هنوز منتظری، منتظرتر از هر منتظر.
منتظری تا این 1175 سال نشه 1176 سال.
منتظری تا این یتیمی تمام بشه.
منتظری تا غربت كنار بره.
و باز منتظری.
و سلام بر تو ای منتظر واقعی.
به قولی " ما همه غائب و او منتظر آمدن ماست"
آره به خدا...
ماییم كه گمش كردیم.
آقا هست...، همیشه ، همه‌جا و همه حال.
تا حالا وجودش را حس كردی؟
می‌دونی چندبار كمكت كرده؟
می‌دونی چندبار دستتو گرفته؟
اگر می‌دونستیم كه حال و روزمون بهتر از این بود.
می‌دونم می‌آیی.
شاید همین فردا و شاید...
پس زنده‌ام به امید آمدن تو و به امید فدایی شدن در راه تو.
از خدا بخواه تا به من لیاقت منتظر بودن را بدهد
و تحمل انتظار كشیدن را...
سه شنبه 14/2/1389 - 1:53
ادبی هنری
ر بلندای آسمان، نور است و عشق است و سکوت.
بر  پهنه ی پر ملال زمین، تاریکی خانه کرده و انزجار و فریاد...
فریادها آنقدر بلند است که دل شیشه می لرزد و دل سنگ می شکند.
شاید این صیحه ی مدهوش کننده ی قیامت، بدست اسرافیل زمان نواخته شده که همگان در خوابند؟!  نکند صور بیداری اسرافیل در میان شیون ها، دردها، ظلم ها، فریادها... به گوش نرسد؟!
به راستی جنس دل از چیست که هر چه می فشاریش تنها خونابه دارد...
اگر روزی شکوه کنم، آنقدر ناله در دل دارم که مویه کنان غریو مدد سر دهم:
« گناهمان چیست که آخرالزمانی شده ایم؟؟؟؟»
سه شنبه 14/2/1389 - 1:50
دعا و زیارت
همه می گویند: او که بیاید دشمنانش را همه، از تیغ انتقام می گذراند. ولی من می دانم او که بیاید دست عفو بر سر بسیاری عاشق بی عمل می کشد. همه می گویند او که بیاید همه از طلا بی نیاز می شوند ولی کسی یاد آور نمی شود که قناعت عین بی نیازی ست.

همه می گویند می آید تا انتقام حسین (ع) را بگیرد، من می دانم می آید تا عدالت علوی را جاری سازد. ولی این را همه می دانند او که بیاید تازه اول شرمندگیست...

سه شنبه 14/2/1389 - 1:50
شعر و قطعات ادبی
دوره می‌افتم
كوچه به كوچه
خانه به خانه
در به در
تا روزی كه بیابم
آن عطر خاك‌آلود چادر مادر را.
من بی‌یادگارترینم
از مادری كه هرگز ندیدم
اندوه
تمام آن چیزی است كه از مادرم به من به ارث رسیده است.
دوره می‌افتم.
شاید این كوچه
همانی باشد كه در آن، راه را بر مادرم بستند
دیوارهای اینجا چقدر متورم‌اند از آن سیلی نابه‌هنگام!
من تمام جغرافیای این خاك را زیر پا گذاشته‌ام
و تاریخ را یكسره دوره كرده‌ام
و آنچه از لابه‌لای اوراقش به من رسید
چیزی نبود
جز پاره‌های سند خونین فدك.
اكنون
من پر از فریادم
و اعتراض من در صدای باد می‌پیچد.
فدك مال من است
مال مادرم
و ولایت،
ارثیه پدری‌ام،
و ابوتراب
كه به هر خاكی دست می‌زد،
كیمیا می‌شد
اگر دستانش را نمی‌بستند!
قرن‌ها می‌گذرد
اما زخم كهنه دل از یاد نمی‌رود.
می‌خواهم بگویم
من فرزند آخرالزمان فاطمه‌ام(س)
كه به خونخواهی‌اش
آواره‌ترینم
من فدك را باز پس می‌گیرم
فدك
فقط یك قطعه زمین به نام مادرم نیست
كه بتوان از آن گذشت
فدك، حق آب و گل فاطمه(س) بر جهان است
كه تكه تكه شد
حرمت خاكی است
بركت یافته از نام فاطمه(س)
كه اگر نبود
كره خاكی
بی‌هیچ درنگی
برباد می‌رفت
و هیچ نمی‌ماند
جز همان ذرات خاك فروریخته
از لابه‌لای انگشتان خونی علی(ع)


ماهنامه موعود شماره
سه شنبه 14/2/1389 - 1:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته