• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1549
تعداد نظرات : 132
زمان آخرین مطلب : 5422روز قبل
دانستنی های علمی
در آن هنگام كه در آستانه پیروزى انقلاب اسلامى ایران ، حضرت امام خمینى (مدظله العالى ) در ((نوفل لوشاتو)) فرانسه ، بود، هر روز حدود نیم ساعت قدم مى زدند، یك روز صبح ، پلیس فرانسه سراسیمه آمد و دید كه امام در كوچه و خیابان نوفل لوشاتو، تنها قدم مى زنند، و این مساءله براى پلیس فرانسه ، بسیار عجیب بود كه یك شخصیت جهانى با آن همه دشمن كه دارد با چه جرئتى این گونه در اجتماع ظاهر مى شود، و در نماز جماعت شركت مى كند؟!
آرى براى غربیان باید عجیب باشد، چرا كه آنها همه چیز را در پشت عینك مادى مى نگرند، و نمى توانند دریابند كه مردانى نیز پیدا مى شوند كه به جز خدا به هیچ چیز فكر نمى كنند، و پیوند مخلصانه آنها با خدا، آنان را این گونه در سطح عالى روحیه قرار داده است .
سه شنبه 16/4/1388 - 15:31
دانستنی های علمی

گر چه این داستان معروف است ، ولى بسیارى از نكات این داستان ، معروف نیست ، بنابراین بجا است از آغاز تا انجام آن ، بى كم و كاست ذكر شود:
مرحوم صدوق (ره ) نقل مى كند، امام صادق (ع ) در معنى آیه 7 سوره حمد اهدنا الصِّراطّ المستقیمّ فرمود: یعنى ((ما را به راه راست ارشاد كن ، و ما را به التزام و تعهد در در راهى كه منتهى به محبت تو (اى خدا) مى گردد هدایت فرما، آن راهى كه مار به دین تو مى رساند و مانع از آن است كه از هواهاى نفسانى خود پیروى كنیم و در نتیجه به هلاكت برسیم یا به راهاى (خود در آورده ) خویش عمل كنیم و به هلاكت برسیم ، زیرا كسى كه از هواى نفس ‍ پیروى نماید و خود راى باشد همچون مردى خواهد بود كه شنیده ام افراد پوچ و تهى مغز از عوام ، او را احترام شایانى مى كنند. و از فضائل او مى گویند.
(آنقدر از این مرد تعریف كردند) كه علاقه پیدا كردم كه به طور ناشناس از نزدیك او را ببینم و كارهایش را در نظر بگیرم و به درجه مقامات معنوى او پى ببرم !
به دنبالش رفتم ، ار دو دیدم جمعیت بسیارى او عوام نادان و خشك مغز به او خیره شده اند، سر و صورتم را پوشاندم كه كسى مرا نشناسد نزدیك رفتم و كاملا مردم و آن مرد را تحت نظر گرفتم ، دیدم آن شخص همواره با نیرنگهاى خود، آن عوام را فریب مى دهد.
تا این كه او از مردم جدا شد و مردم هم پراكنده شدند و دنبال كار خود رفتند، ولى من به دنبال آن شخص (فرى بكار) حركت كردم و او را تحت نظر گرفتم ، دیدم به یك نانوائى رسید، نانوا را غافل كرد و در این موقع دو قرص نان ، دزدى كرد.
با خود گفتم : شاید معامله كرد وآن دو نان را خرید.
سپس از آنجا گذشت و به انار فروشى رسید واو را به حرف گرفت و هنگامى كه او را غافل نمود، دو عدد انار دزدى كرد.
من از این كار او تعجب كردم ، در عین حال گفتم شاید آن دو انار را از صاحبش خریده است و نیز با خود مى گفتم منظورش از دزدى چیست ؟
همچنان به دنبالش (بطورى كه نرفتم نفهمید) رفتم ، دیدم به بیمارى رسید، و آن دو نان و دو انار را نزد آن بیمار گذاشت ، و از آنجا رفت و من هم رفتم تا اینكه دیدم او در صحرا داخل یك الونك شد. نزد او رفتم و گفتم : ((اى بنده خدا، آوازه تو را شنیدم ، از تو تعریف مى كردند، علاقمند شدم كه با تو ملاقات نمایم ، امروز تو را ملاقات نمودم ، ولى كارهائى از تو دیدم كه قبلم را پریشان كرده است ، و من سؤالى از شما مى كنم ، جوابش را بده بلكه قبلم آرام گردد)).
گفت : سؤال تو چیست ؟
پرسیدم : دیدم به نانوائى رفتى و دو قرص نان دزدیدى و سپس نزد انار فروشى رفتى و دو عدد انار دزددیدى !!
قبل از هر چیز به من گفت : تو كیستى ؟ گفتم مردى از فرزندان آدم (ع ) گفت : ((روشنتر بیان كن )) تو كیستى ؟ گفتم : مردى از خاندان رسول خدا (ص ).
گفت : در كجا سكونت دارى ؟ گفتم در مدینه .
گفت : شاید تو همان جعفربن الصّادق (ع ) هستى ؟
گفتم : آرى ، معترضانه گفت : ((با اینكه تو جاهل هستى ، شرافت نسب ، به حال تو سودى نخواهد داشت و با اینكه علم جدّ و پدرت را ترك كرده و آنچه راكه لازم است مورد سپاس و ستایش گردد به آن ناآگاه هستى )).
گفتم : آن چیست ؟
گفت : آن ، قرآن ، كتاب خدا است .
گفتم : به كجاى قرآن ، ناآگاه هستم .
گفت : این آیه 126 سوره انعام )) را كه خداوند مى فرماید: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسّیه فلا یجزى الامثلها: ((هر كس كار نیكى بیاورد، ده برابر آن ، پاداش خواهد داشت ، و هر كس كاربدى بیاورد جز به مقدار آن كیفر نخواهد دید)).
و دو عدد انار را دزدى كردم ، براى هر كدام طبق این آیه ، یك گناه كردم و جمعا چهار گناه كردم ، و وقتى كه آن نانها و انارها را صدقه دادم ، طبق همین آیه ، براى صدقه هر كدام ، ده پاداش به من مى رسد و در نتیجه جمعا چهل پاداش نصیب من مى شود، چهار گناه را از چهل كم مى كنیم ، 36 ثواب براى من خواهد ماند.
گفتم : مادرت به عزایت بنشیند، این توئى كه به كتاب خدا قرآن ، جاهل و ناآگاه هستى ، آیا این (آیه 31 مائده ) را در قرآن نشنیده اى كه :
انمّا یتقبّل اللّه من المتّقین : ((بى گمان خداوند عمل افراد پرهیزكار را مى پذیرد)).
تو وقتى كه دو نان و دو انار دزدیدى جمعا چهار گناه كردى ، و وقتى كه بدون اجازه صاحبانش صدقه دادى ، چهار گناه دیگر كردى ، در نتیجه ، هشت گناه كرده اى بى آنكه چهل پاداش به تو برسد و طلبكار 32 پاداش از خدا باشى .
دیدم او، هاج واج به من نگریست و سپس سرش را پائین انداخت و رفت و من نیز از او دور شدم .
سپس امام صادق (ع ) فرمود: به مانند این گونه راءى زشت و بى اساس ، مردم را گمراه مى كنند و خود گمراه مى شوند، و این گونه دغل بازى و فریبكارى در دگرگون جلوه دادن حقیقت را، معاویه نیز انجام داد، در آن هنگام كه عمار یاسر (یار مخلص 94 ساله على علیه السلام در جنگ صفین بدست دژخیمان معاویه ) كشته شد.
با كشته شدن او بسیارى از لشكر معاویه از شدّت ناراحتى لرزه بر اندام شدند، و گفتند، همه مى دانند كه رسول خدا (ص ) فرمود: ((فئه باغیه )) (گروه ستمگر) عمار را مى كشند بنابراین سپاه معاویه از گروه متجاوز هستند.
عمر وعاص (وقتى كه دید چنین فكرى نزدیك است لشكر معاویه را از هم بپاشد) نزد معاویه رفت و گفت : ((اى امیر مومنان ! مردم ، سخت هاج و واج شده واز كشته شدن عمار، نگران گشته اند.
معاویه پرسید: چرا؟
عمر وعاص گفت : آیا مگر رسول خدا (ص ) در مورد عمّار نگفت كه : ((او راگروه متجاوز مى كشند)) اینك ما به عنوان متجاوز شناخته شده ایم .
معاویه نیرنگ باز گفت : ((در سخنت مغلوب شدى ، آیا ما او را كشتیم ؟، بلكه على (ع ) او را كشت ، چرا كه على (ع ) او را زیر نیزه هاى ما فرستاد)).
این خبر به على (ع ) رسید فرمود: بنابراین باید گفت : رسول خدا (ص ) حمزه راكشت ، زیرا آن حضرت او را به میان نیزه هاى مشركان (در جنگ احد) فرستاد (و به این ترتیب پاسخ مغلطه معاویه را داد).
آنگاه امام صادق (ع ) فرمود:
طوبى للذین هم كما قال رسول اللّه (ص ) یحمل هذا العلم من كلّ خلف عدوله ، وینفون عنه تحریف الغالین ، وانتحال المبطلین ، وتاءویل الجاهلین :
((خوشا به حال كسى كه او همانگونه است كه رسول خدا (ص ) فرمود:این علم (اسلامى ) را در هر نسل و طبقه ، از افراد عادل آن مى گیرند، و امور تحریف شده گزافه گویان ، و نسبتهاى نارواى باطل گرایان و بافته ها و پندارهاى نادانان را از خود دور مى كنند)).
ساده اندیش نباشیم ، و گول معركه گیرهاى زاهدنما را نخوریم و با دیدى واقع بین ، اخبار و مطالب را بررسى كنیم . و در خبرگیرى ، به جوانب امر و شرائط زمان ، و راویان احادیث ، دقت نمائیم تا مبادا بر اثر تحریفات پول پرستان ، كوه ، كاه جلوه كند و كاه ، به كوه نمودار شود.

اندكى با تو بگفتم غم دل ترسیدم
كه دل آزرده شود ورنه سخن بسیار است

سه شنبه 16/4/1388 - 15:30
دانستنی های علمی

زبیربن عوام پسر عمه پیامبر (ص ) بود، مدّتى پس از مرگ او، یكى از فرزندان او به حضور على (ع ) آمد و گفت : ((در دفتر حساب پدرم دیدم كه پدرم از پدر تو (ابوطالب ) چند هزار درهم طلبكار بوده است )).
على (ع ) فرمود: پدرت راستگو بود، آن مبلغ را دستور دادم به تو بدهند (و طبق دستور به او دادند).
پس از مدتى فرزند زبیر به حضور على (ع ) آمد وعرض كرد: ((در حساب ، اشتباه كرده ام ، بلكه موضوع به عكس بوده و پدر شما آن مبلغ را از پدر من طلب داشته است )).
على (ع ) فرمود: ((بدهكارى پدرت را بخشیدم وآنچه را تو بابت طلب پدرت از من گرفتى ، آن را نیز به تو بخشیدم ))

دوشنبه 15/4/1388 - 23:25
دانستنی های علمی

سال سوّم هجرت بود، بین سپاه كفر، در كنار كوه احد (نزدیك مدینه ) جنگ بسیار سختى در گرفت ، كه به جنگ احد معروف گردید، در این جنگ ، هفتاد نفر از مسلمین به شهادت رسیدند، و بسیارى ، مجروح گشتند.
یكى از مجروحین ، شخص پیامبر اسلام (ص ) بود، دندانهاى جلو پیامبر(ص ) شكست ، وآنچنان به او ضربه زدند كه كلاه خود آهنین كه در سرش بود، خورد شد.
طمه (س ) را در شستن خون بدن پیامبر (ص ) كمك مى كرد، فاطمه (س ) هنگام شستن دریافت كه خون از بدن پیامبر (ص ) قطع نمى شود، و هر چه آب مى ریزد، جلو ریزش خون را نمى گیرد، بلكه بر آن مى افزاید، قطعه حصیرى راآورد و آن را سوزاند و خاكسترش را روى بریدگى هاى بدن پیامبر (ص ) ریخت ، آنگاه خون ، بند آمد.
آرى حضرت زهرا(س ) تنها در محراب ، حضور نداشت ، بلكه در جریان جنگ نیز این گونه حضور داشت و یار مهربانى براى رهبرش ‍ بود.

دوشنبه 15/4/1388 - 23:25
دانستنی های علمی

ابوالفتوح رازى صاحب تفسیر روض الجنان ، از علماى برجسته قرن ششم بود و قبرش در صحن حمزه بن موسى (ع ) در جوار حضرت عبدالعظیم واقع شده است .
نقل شده : وى در شرح این سخن پیامبر (ص ) كه فرمود: انّ اللّه لیوید هذا الدین بالرّجل الفاجر: (بدرستى كه خداوند، این دین (اسلام ) را (گاهى ) بوسیله آدم فاجر وگنهكار، تایید مى كند) داستانى از خودش نقل نمود و گفت :
در دوران جوانى ، در مجلسى كه معروف به ((سراى علاّن )) بود، مى رفتم ، جمعیت بسیارى به گرد من مى آمدند (و من تدریس مى كردم ) واین مجلس ‍ مورد قبول مردم ، و مهم بود.
عده اى به مقام من ، حسد بردند، و در نزد استاندار وقت ، از من سخن چینى و شكایت نمودند، تا مرا با او درگیر كنند و در نتیجه او مجلس مرا ممنوع كند.
من هسیایه اى داشتم كه از نزدیكان شاه وقت بود، وقتى این موضوع را شنید با اینكه ایام عید بود، و او به رسم خود، سفره بزمى ترتیب داده بود، تا شراب بنوشد، بى دینگ سوار مركب شد و خود را به شاه رساند و به او گفت : ((این گونه كه درباره ابوالفتح رازى خبر داده اند، دروغ است و خبر آنها از روى حسادت بوده است ، سپس به منزل من آمد و مرابا احترام به آن مجلس برد و بر منبر براى تدریس نشاند و خود تا آخر در مجلس ماند، به مردم گفتم : این همانست كه پیامبر (ص ) فرمود: بى گمان خداوند (گاهى ) این دین را بوسیله مردى فاسق ، تاءییدد مى نماید)).

دوشنبه 15/4/1388 - 23:24
دانستنی های علمی

آنگاه كه امیر مؤمنان على (ع ) زمام امور مسلمانان را به دست گرفت ، در این ایام روزى در ((نخیله )) (سرزمین نزدیك كوفه ) بود، پنجاه نفر از یهودیان به محضر آنحضرت رسیده وعرض كردند. ما از كتابهاى خود دیده ایم كه خبر داده اند از سنگى عظیم كه نام هفت نفر از پیامبران در آن نوشته شده وآن سنگ در همین سرزمین است ولى هر چه كاوش كردیم آن را نیافتیم .
امام على (ع ) همراه آنها از نخیله بیرون آمد و چند قدم راه پیمودند تا به تل ریگى رسیدند، على (ع ) همانجا توقف كرد وفرمود: ((آن سنگ زیر ریگها است )).
یهودیان عرض كردند: ما نمى توانیم آن همه ریگ را برداریم تا آن سنگ را بنگریم .
امام على متوجّه خدا شد واز درگاهش خواست كه آن ریگها رااز روى سنگ بردارد، ناگهان طوفانى وزید وتمام آن ریگها را به اطراف پراكنده ساخت و در نتیجه ، آن سنگنمایان شد و على (ع ) به یهودیان فرمود: آن نامها در آن جانب سنگ كه روى زمین قرار گرفته ، ثبت شده است .
آنها با بیل وكلنگى كه همراه داشتند، هر چه در توانشان بود كوشیدند، تا سنگ را به آن سو برگدانند، ولى از عهده این كار درمانده شدند. در این وقت امیر مؤمنان على (ع ) به پیش آمد و با دست پرتوان خود، آن سنگ را به جانب دیگر انداخت ، در نتیجه آن سوى كه نام هفت پیامبر، در آن نوشته بود آشكار شد.
یهودیان دیدند در آن ، نام این پیامبران نوشته شده : نوح و ابراهیم و موسى و داود سلیمان و عیسى و محمد ((على هم السّلام جمعا)) همانجا و هماندم نور حقانیت اسلام بر قبلشان تابید و شهادتین را به زبان جارى كرده و قبول اسلام نمودند.

دوشنبه 15/4/1388 - 23:24
دانستنی های علمی
وقتى كه امام خمینى (مدّظلّه العالى ) در آستانه پیروزى انقلاب سال 1357 شمسى در نوفل لوشاتو (نزدیك پاریس ) واقع در كشور فرانسه ، تشریف داشت ، دراطراف و اكناف و در ایران ، افراد مختلفى به حضور امام مى رفتند، برخورد امام با افراد، بر اساس میزان جذب ودفع اسلام بود،به عنوان نمونه :
1- یكى از افرادى كه به پاریس آمد، خواهر ملك حسین (شاه اردن ) بود، كه پس از ملاقات ملك حسین با محمدرضا شاه ، از طرف او به پاریس آمده بود تا خدمت امام برسد، ولى امام ، اجازه ملاقات نداد وشدیدا او را دفع كرد.
2- و همچنین سید جلال الدین تهرانى ، عضو شوراى سلطنت ، به پاریس ‍ آمد، وتقاضاى ملاقات با امام كرد، امام فرمود: تا وقتى كه او عضو شوراى سلطنت است ، اجازه ملاقات نیست ، مگر این كه او استفعا كند و مثل یك فرد عادى بیاید.
آقاى تهرانى ، مجبور به استعفا شد، آنگاه امام ملاقات با وى را پذیرفت .
3- و به عكس دو مورد فوق ، وقتى كه مرحوم شهید حاج آقا مهدى عراقى (شخصیت فداكار و مخلص اسلام كه سالها در زندان رژیم شاه به سر مى برد و سرانجام با فرزندش بدست گروهك فرقان به شهادت رسید) به پاریس ‍ واز آنجا به نوفل لوشاتو آمد تا با امام ملاقات كند.
یكى از اطرافیان امام مى گوید: به امام عرض كردیم آقاى حاج مهدى عراقى با دو سه نفر از برادران بازارى از تهران آمده اند.
امام بى درنگ فرمود:(( بیایند تو)).
آنها وارد اطاق مخصوص امام شدند وآقاى مهدى عراقى نشست و شروع كرد به گریه كردن ، و دست امام را بوسید.
امام او را نشناخت ، من عرض كردم : ایشان حاج مهدى عراقى هستند، امام دست بر سر شهید عراقى كشید و فرمودند: ((مهدى من چرا این قدر پیر شده ؟!)) و حاج مهدى عراقى ، سرش را روى پاى امام گذاشت و چند دقیقه گریه كرد.
به این ترتیب مى بینیم ، امام بر اساس اسلام ، بعضى را دفع مى كرد و بعضى را جذب مى نمود و به بعضى مشروط به شرط یا شرائطى اجازه ملاقات مى داد، و كارهایش حساب شده بوده و هست
دوشنبه 15/4/1388 - 23:23
دانستنی های علمی

جابر گوید: در محضر امام صادق (ع )، ناگهان دیدم مردى بزغاله اى را به زمین خوابانده تا آن را ذبح كند، دراین هنگام ، آن بزغاله فریاد وناله كرد.
امام صادق (ع ) به صاحب بزغاله فرمود:((قیمت این بزغاله چقدر است ؟)) او عرض كرد: ((چهار درهم )).
امام صادق (ع ) چهاردرهم به او داد وفرمود: بزغاله را آزاد بگذار ونكش .
از آنجا در محضر امام صادق (ع ) رد شدیم ناگهان دیدم پرنده ((باز))، كبكى را دنبال كرده و مى خواهد آن را صید كند، امام صادق (ع ) با آستین اشاره كرد، آن پرنده باز رفت و در نتیجه كبك از گزند آن ، آزاد گردید.
به امام عرض كردم : ((دو حادثه عجیبى از شما مشاهده كردم )).
فرمود: ((آرى وقتى كه صاحب بزغاله آنرا خواباند تا ذبح كند، نگاه بزغاله به من افتاد و صیحه زد و گفت : ((پناه مى برم به خدا و به شما اهل بیت (ع ) از آنچه صاحبم تصمیم گرفته كه مرا بكشد))، كبك نیز همین پناهندگى را اظهار كرد.
ولو انّ شیعتنا استقامت لا سمعتهم نطق الطّیر: ((اگر شیعیان ما در راه دین ، پایدارى كنند آنها را از (مفهوم ) نطق پرندگان آگاه مى سازم ))

دوشنبه 15/4/1388 - 23:23
دانستنی های علمی

امّ حبیبه دختران ابوسفیان از زنانى است كه برخلاف مخالفت شدید بستگانش ، قبول اسلام كرد و سپس با عبیداللّه بن جحش ازدواج نمود، و با همسرش در كاروان 82 نفرى جعفربن ابى طالب (در سال پنجم بعثت ) به حبشه مهاجرت كرد.
در حبشه ، ((عبیداللّه )) مسیحى شد، ولى امّ حبیبه در آئین اسلام ، استوار باقى ماند.
عبیداللّه به زشتترین و چروكترین شكل درآمده ، ناراحت شدم ، با خودگفتم : ((سوگند به خدا حالش ، تغییر نموده ))، وقتى كه صبح شد، به من گفت : ((درباره دین فكر كردم ، دینى را بهتر از نصرانیت ندیدم ، و من قبلا نزدیك آئین مسیحیت شدم ، ولى به اسلام گرویدم ،اینك نصرانى شده ام )).
گفتم : ((سوگند به خدااین انتخابى كه كرده اى ، انتخاب خوبى نیست سپس ‍ جریان خوابم را به او گفتم ، ولى اعتنا به این خوابى كه دیده بودم نكرد، و در شرابخوارى زیاده روى كرد تا جان سپرد.
در عالم خواب دیدم گوئى شخصى به پیش مى آید و مى گوید: اى ((ام المؤمنین )) (اى مادر مؤمنان ) وقتى بیدار شدم خوابم را تعبیر كردم كه رسول خدا (ص ) با من ازدواج خواهد كرد. پس از آنكه عده وفات (و ارتداد) شوهرم تمام شد، ناگهان كنیزى به در خانه من آمد و گفت : من ((ابرهه )) نام دارم و نجاشى (پادشاه حبشه ) مرا به اینجا فرستاده تا این پیام را به شمابرسانم كه رسول خدا(ص ) براى او نامه نوشته تا تو را به ازدواج آنحضرت درآورد، گفتم : ((ازاین بشارتى كه به من دادى ، خداوند بشارت نیكى به تو بدهد)).
گفت : نجاشى گفته اسات مرا وكیل كن تا تو را به ازدواج پیامبر (ص ) در آورم ، به خالد بن سعید بن عاس (كه جزء مهاجرین بود) پیام فرستادم و او را وكیل خود نمودم ، و به ابرهه دو دستبند نقره و دو خلخال ( زیورپاها) و چند انگشتر نقره به عنوان مژدگانى دادم ، وقتى كه شب فرا رسید، نجاشى ، جعفر طیار (سرپرست مهاجرین اسلام ) و همه مسلمین كه در حبشه بودند را دعوت كرد، و خطبه عقد مرا براى رسول خدا(ص ) خواند، و چهارصد دینار، مهریه قرار داد، و این مهریه را نزد مسلمین گذارد، و خالدبن سعید نیز (به عنوان وكیل ) عقد ازدواج را خواند، و آن دینارها را برداشت ، و مجلسیان خواستند برخیزند به آنها گفت : بنشینید كه سنت رسول خدا(ص ) است كه براى ازدواج ، ولیمه داده شود، غذائى (را كه قبلا تهیه كرده بود) طلبید و حاضران از آن خوردند و متفرق شدند.
ام حبیبه مى گوید: وقتى كه مهریه ام را آوردند آنرا براى ابرهه كه مژده ازدواج با رسول خدا (ص ) را داده بود دادم ، و به او گفتم : آنچه در نزدم بود به تو دادم و دیگر چیزى ندارم ، و این مبلغ 50 دینار است این مقدار را بردار كه به تو بخشیدم و بوسیله آن مرا كمك كن ، ولى آنچه را به او داده بودم به من برگرداند و گفت : نجاشى آنقدر به من مال و ثروت عطا كرده كه از تو چیزى نگیرم و من پیرو آئین اسلام شده ام و قبول اسلام كرده ام ، و نجاشى به بانوان خانواده خود دستور داده كه آنچه را از عطریات در پیش خود دارند براى تو بفرستند.
ام حبیبه مى گوید: فرداى آن روز، ابرهه (كنیز) برایم عطریات بسیار آورد و من همه آنها را براى پیامبر (ص ) فرستادم ...
سپس ابرهه به من گفت : حاجتى از تو دارم و آن این كه سلام مرا به رسول خدا (ص ) برسانى ، و آنحضرت را از اسلام من باخبر كنى .
((ام حبیبه )) افزود: همان ابرهه (كنیز) براى من در مورد ازدواج بسیار خدمت كرد و هر وقت نزد من مى آمد مى گفت : سلام مرا به رسول خدا(ص ) برسان ، و این تقاضاى مرا فراموش مكن .
وقتى كه به مدینه حضور رسول خدا(ص ) رفتم ، ماجراى خطبه عقد و آنچه ابرهه انجام داد و تقاضا كرد همه را به آنحضرت عرض كردم ، حضرت لبخندى زد، و جواب سلام او را داد و فرمود سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد.
است كه وقتى ام حبیبه به مدینه خدمت رسول خدا(ص ) رفت حدود سى واندى سال داشت و وقتى كه ابوسفیان خبر ازدواج دخترش را با رسول خدا(ص ) شنید، گفت : با این مرد بزرگ (اشاره به رسول خدا (ص ) نمى توان دست به یخه شد و به نقل بعضى این ازدواج در سال ششم هجرت واقع گردید.

دوشنبه 15/4/1388 - 23:23
دانستنی های علمی
توسل به ائمه اطهار(ع ) و اولیاء خدا، داراى نتائج فراوان است كه در اینجا به ذكر دو نمونه از نتیجه توسّل به حضرت معصومه (ع ) مى پردازیم :
1- شخصى بنام ((میرزا اسداللّه )) از خدّام آستان مقدس حضرت معصومه (ع ) بود، وى در قسمت پا دچار درد ((شقاقلوس )) (یك نوع بیمارى كه موجب بى حسى و فلجى پا مى شود) شد، پزشكان وقت ،از معالجه آن عاجز شده و او را جواب كردند، و به اتفاق ، راءى دادند كه باید پاى او قطع شود.
او یك روز قبل از موعد قطع پا، تصمیم گرفت شب را در كنار مرقد شریف حضرت معصومه (ع ) بسر برده و متوسّل گردد.
آن شب فرا رسید، آخرهاى شب كه درهاى حرم را مى بندند، شخصى بنام مبارك او را حمل كرده و به حرم برد، او خود را به پاى ضریح رساند و مخلصانه با سوز و گداز خاصّى متوسّل به حضرت معصومه (ع ) شد و از آنحضرت خواست كه از خدا بخواهد تا او شفا یابد.
نزدیك صبح ، هنوز هوا روشن نشده بود، پشت درآمد و فریاد زد در را باز كنید، من شفا یافتم .
در را باز كردند، دیدند میرزا اسداللّه بسیار خوشحال است وشفا یافته و جریان شفاى خود را چنین شرح داد: ((در حرم پس از راز ونیاز خوابم برد، در عالم خواب دیدم بانوى بزرگوارى نزدم آمد و پس از احوالپرسى ، گوشه اى از مقنعه خود را چندین بار به پاى من مالید و فرمود: تو شفا یافتى )). گفتم : شما كیستید؟ فرمود: ((آیا مرا نمى شناسى بااین كه از خدّام حرم من هستى ؟،من فاطمه دختر موسى بن جعفر(ع ) مى باشم )).
2- تیز نقل شده : در زمان مرجعیت آیت اللّه العظمى شیخ عبدالكریم حائرى (حدود 50 سال قبل ) شخصى كه بسیارى از مردم قم او را دیده بودند قسمت پائین بدنش ، فلج شده بود، براى درمان خود به هر جا رفته بود نتیجه نگرفته بود، تا این كه در قم به حرم حضرت معصومه (ع ) رفته و متوسل گردید، در یكى از شبهاى ماه رمضان صداى نقارخانه (كه در آن زمان در جوار حرم حضرت معصومه وجود داشت ) بلند شد، علت پرسیدند،اعلام شد كه حضرت معصومه (ع ) فلان شخص را كه از ناحیه پا فلج شده بود، شفا داده به گونه اى كه او اصلا احساس درد پا نمى كند
دوشنبه 15/4/1388 - 23:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته