به پایان فکر نکن .. اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند .. بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز
کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه ی فردا نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی این گونه بی معنا نبود کاش بودی تا لبان سرد من بی خبر از موج و از دریا نبود کاش بودی تا فقط باور کنی بعد تو این زندگی زیبا نبود
جان اسیر دل….دل اسیر دوست…..دوست چه میداند؟؟دل اسیر اوست
گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر چون ماه شبی میکنم از پنجره سر اندوه که خورشید شدی تنگ غروب افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
ای دوست دلت همیشه زندان من است آتشکده عشق تو از آن من است آن روز که لحظه وداع من و توست آن شوم ترین لحظه پایان من است
چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست
برای شنیدن صدای که دوستش میداری همین لحظه هم بسیار دیر است، افسوس خواهی خورد زمانی را که آن سوی سیم ها کسی بی احساس میگوید: برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد !!!!
مینویسم ” د ی د ا ر” تو اگر بی من و دلتنگ منی یک به یک فاصله ها را بردار