• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1442
تعداد نظرات : 315
زمان آخرین مطلب : 4613روز قبل
لطیفه و پیامک

 

- اگه دیدی یه سوسك دمرو افتاده داره دست و پا میزنه ... نترس باهات كاری نداره فقط داره به قیافت می خنده.

 

اس ام اس

 

جمعه 15/7/1390 - 20:23
لطیفه و پیامک

- مردی كه در و پنجره می ساخت رفته بود خواستگاری، پدر عروس پرسید: آقا داماد چه کاره اند؟ داماد خواست کلاس بذاره گفت: من ویندوز نصب می کنم.

 

جمعه 15/7/1390 - 20:23
لطیفه و پیامک

 

اس ام اس

 

- غضنفر اسم بچه اش را میذاره اس ام اس . میگن این دیگه چه اسمیه میگه چیه از پیام كه با كلاس تره!

جمعه 15/7/1390 - 20:23
لطیفه و پیامک

 هم سوخت ز دوری ات دلم هم جگرم، با دوری خود دوگانه سوزم كردی!

 


جمعه 15/7/1390 - 20:22
لطیفه و پیامک

 

- به غضنفر میگن فرق کچل با هواپیما چیه؟ میگه کچل که فرق نداره هواپیما هم نکته انحرافیشه !

جمعه 15/7/1390 - 20:22
لطیفه و پیامک
- به غضنفر میگن با اداره جمله بساز، میگه: ا؛ داره بارون میاد!!
جمعه 15/7/1390 - 20:22
اهل بیت

ی : ۰۷ آذر ۱۳۸۹ ۱۱:۲۸

زیارت

v   معنای زیارت

« زیارت » از نظر لغوی از ریشة « زور» است به معنی عدول و بازگشت از چیزی ؛ و چون شخصی ک به زیارت می رود از دیگر چیزها چشم می پوشد و به سمت خاصی روان می شودو شخصی یا جای خاصی را قصد می کند به آن زائر- یعنی عدول کننده -

گفته شده در مقایس اللغه آمده است:

« الزور اصل واحد ، بدل علی المیل و العدول ، و من هذا الباب الزائر؛لانّه اذا زارک فقد عدل عن غیرک»(1)پس زائر کسی است که شخص خاصی را قصد می کند و به دیدار او می رود.اما در اصطلاح به هر دیدار و ملاقاتی زیارت گفته نمی شود،بلکه زیارت وقتی است که انسان به دیدار وملاقات شخص بزرگواری برود.فردی که به دلیل تأثیرگذاری در سرنوشت خود او یا جامعه، نزد او بسیار عزیز و گرامی است و از احترام ویژه ای برخوردار است ؛الطریحی می گوید:

« الزیارة قصد المزور اکراماً و تعظیماً و استثناساًبه »(2)آنچه ازاین سخن بر می آید این است که: زیارت مجرد قصد مرور و ملاقات با او نیست ، بلکه دراین ملاقات تکریم مزور و تعظیم او نیز شرط است و همچنین رفتن به منظور طلب انس و الفت با او ؛ و گرنه به قصد تنها بدون یکی از این انگیزه ها ، زیارت گفته نمی شود؛ از این رو زیارت شامل زندگان و نیز در بردارندة افرادی است که از این دنیا رفته اند. درزیارت پیامبر (ص) و ائمه اطهار(ع) که مقصود اصلی این نوشتار است ، حقیقت زیارت چیزی فراتر از معنای لغوی و اصطلاحی است ، این ملاقات و دیدار ، رابطه خاص و ویژه ای است که زائر با مزور برقرار می کند ؛ رابطه ای سرشار از عشق و محبت به مزور ، و آمیخته با احترام فوق العاده ای که زائر برای مزور(3) قائل است.

 v   فلسفه زیارت

در طول تاریخ ، همواره بشر از یاد انسان های بزرگ و تأثیرگذار لذت برده و سعی در نکوداشت و بزرگداشت یاد و خاطره آنان نموده است . مجسمه های ساخته شده سنگ بناهاو نامگذاری هاو - همه به همین مطلب مربوط می شود.این تکریم ها و تعظیم ها همه ریشه در فطرت زیبادوستی وکمال طلبی انسان دارد زیارت اطهار(ع) هم در واقع نوعی از تکریم و تعظیم نسبت به آنان می باشد زیارت نشان دهنده ی ارادت خاص و ویژه زائر مزور توأم با بهره گیری ازکمالات معنوی آنان باشد ؛ زیرا بار سفر بستن - و گاه تحمل مشقات زیاد برای دیدار با معشوق و تکرار این عمل - نشان می دهد که محبت خالصانه و بی شائبه سراپای وجود زائر را فرا گرفته و او را مشتاق زیارت انسان کاملی کرده است که مظهر کمال و علو پروردگار است.بنابراین ، فلسفه وجودی زیارت ، عشق و ارادت انسان به عنوان یک موجود تعالی طلب نسبت به نمونه تمام و کامل انسانیّت است همراه با کسب فیض از محضر او.

v   مصداق زیارت

شکی نیست وقتی انسان به ملاقات کسی می رود ، این ارتباط تأثیر و تأثراتی را در بر دارد ، و این تأثیرات به تناسب فردی که به زیارت او می رود  متفاوت است . بنابراین انسان در ارتباطات و زیارتهای خود باید برترین ها را برگزیند تا بهترین بهره ها را ببرد .پس باید مصادیق را شناخت ودل را به والاترین وبرترین آن ها پیوند زد . انسان های کامل را یافت و خود را در دریای گستردة فیضشان رها کرد.

چه کسی برتر از برگزیدگان الهی ، صالحانی که صلاحیت آنان را خداوند تأیید کرده است و چه کسی بهتر از پیامبران الهی که رهنمایان راستین بشرند، چه کسی برتر از پیامبر گرامی اسلام که سلسة هدایت گری ربوبی به وسیلة او خاتمه می یابد و  او خود فرمود: « کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین».و چه کسی برتر از ائمه هدی (ع) که پیامبر (ص) درباره شان فرمود: « مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی ومن تخلف عنها غرق». بهترین مصداق برای زیارت ، پیامبراکرم (ص) و ائمه اطهار(ع) می باشند؛ امام نمونة عالی انسانیّت و حد اعلای کمال و جامع جمیع سجایای اخلاقی است ، و می تواند بهترین تأثیرات را در زائر داشته باشد.

وقتی انسان به زیارت امام می رود و در فضای عطرآگین مرقد یکی از این بزرگواران قرار می گیرد ، افزون بر کسب فیض و معطر نمودن وجود خود ، می تواند خود را سنجش و بررسی نماید که درکجای نردبان ترقی وتعالی بشر قرار دارد ، و خود را با معیار کمال بسنجد؛ در پی آن برای کسب فیض بکوشد و خالصانه متوسل شود.

در میان معصومین (ع) زیارت مرقد پیامبر(r)و نیز زیارت سیدالشهداء (ع) بسیار تأکید شده است ، اما واقعیت این است که از این جهت تفاوتی میان آنان نیست ؛ زیرا همة آنها نور واحدند و بنابراین به هرکدام از که متوسل شویم و تمسک جوییم گویا به همة آنها تمسّک جسته ایم .آنچه که هست تفاوت در شرایط زمانی و مکانی است که هر یک به مقتضای شرایط ، گوش به فرمان الهی بودند وبه شیوة خاص خود در تحقق حق و عدل و مبارزه با طاغوت کوشیدند.

عظمت و منزلت ائمه (ع) آن قدر زیاد است که حتی در اشیاء هم تأثیر می گذارد ؛ از این رو آن ها و اشیاء پیرامون آن ها نیز محترم و ارزشمند شمرده شده است.« اگر این اصل خرد پذیر را به یاد آوریم که مکان ها هرچند در ماهیت یکسان اند اما رابطه انتسابی که به آفریدگار متعال و انبیاءو اولیائش می یابند معظم و محترم و ارزشمند می شوند آن گاه برای ما این حقیقت معقول و پذیرفتنی است که علاوه بر مکه معظمه و مساجد ، خانه های پیامبران خدا و ائمه معصومین ( ع) نیز همه اماکنی شریف ومقدس و با حرمت است، چه درحیات و چه بعد از مماتشان ،زیرا فرودگاه فرشتگان و مهبط وحی و محل نزول رحمت خدا و برآمدن  حاجات است .»(4)

رسول خدا (ص) وقتی آیة « فی بیوت اذن الله »(5) را خواند ، مردی برخاست و  پرسید : یا رسول الله ، این کدام بیوت است ؟ فرمود : بیوت انبیاء ، پس ابوبکر برخاست و گفت : یا رسول الله ، لابد یکی از این بیتها ، بیت علی و فاطمه است ! فرمود :بلی از بهترین آن هاست .(6)

v   زیارت در بعد تاریخی

اگر در تاریخ بشر به جستجو بپردازیم ، می بینیم انسان ها همیشه به افراد خاصی عشق ورزیده و آن ها را گرامی داشته اند و نه تنها در زنده بودن آنها را بزرگ شمرده و به دیدار آنها می رفته اند ، بلکه بعد از مرگ هم مرقد آنان را محترم می شماردند، به یاد آنان درکنار مزارشان جمع می شدند ؛ بنابراین ، سنت زیارت فقط مربوط به دین اسلام نیست بلکه مربوط به ادیان دیگر به خصوص مسیحیت وحتی ادیان غیر الهی نیز می شود.

« نباید گمان شود که سنت زیارت تنها به کشورهای آسیایی یا نژادهای خاص اختصاص دارد ؛ زیرا یکی از آداب مذهبی مهم در مسیحیت زیارت اماکم مقدسه می باشد. اولین زیارتگاه مسیحیان فلسطین بوده سپس درشهرهای اروپا مقابر قدیسین واولیاء نیز به صورت زیارتگاه درآمد».(7)

حتی درحال حاضر نیز مسیحیان به این رسم پای بندند وگاهی برای فراموش کردن بعضی از آلام دنیوی به این کار مبادرت می ورزند.

« اگر دقیقاً در فلسفة زیارت مقابر و اماکن مقدسه در دنیای مسیحیت توجه شود ، در می یابیم که هم اکنون دنیای به اصطلاح متمدن نه تنها خود را بی نیاز از زیارت نمی داند ، بلکه فطرتاً ستایش وزیارت قبور مقدس را برای تشفی آلام دنیوی ضروری می داند.»(8)

در میان ادیان غیر الهی هم زیارت با آداب و رسوم خاصی انجام می گیرد و شایدپیچیده ترین آن در مذهب هندو باشد .آنان برای زیارت معبد خود ، باید بدن را شستشو داده ، با خود گل یا گلاب به همراه داشته باشند  زنان سر خود را بپوشانندو..(9)

اهل سنت نیزکه بعضی از آن ها جزء مخالفین زیارت به حساب می آیند - این تکریم ها و تعظیم ها را انجام می دهند چنان که قبر شیخ معین الدین چشتی ، از بزرگان متصوفه درشهر اجمیر هند ، همه ساله زائرین بسیاری را از شبه قاره هند پذیراست .(10)

بهترین و شیرین ترین وکامل ترین نوع زیارت ، مربوط به مذهب شیعه می باشد که بزرگان دین خود به این کار دست یازیدند و نیز دیگران را تشویق کردندبهترین و شیرین ترین وکامل ترین نوع زیارت ، مربوط به مذهب شیعه می باشد که بزرگان دین خود به این کار دست یازیدند و نیز دیگران را تشویق کردند؛ و این عمل به صورت یک معروف و یک سنت جاری مذهبی درآمد ، و مردم آن را توفیقی برای خود درجهت تقرب به خداوند به شمار می آورند.

v   انگیزه فطری زیارت

انسان فطرتاً موجودی است دوستدار محبت و به همین دلیل به گروه یا افراد خاصی علاقمند می شود و به آن ها عشق می ورزند؛وحتی در صورت مفارقت احباء علاقه او از بین نمی رود ، بلکه این علاقه به صورت مختلف بروز وظهور می یابد،به صورت حفظ آثار و مکتوبات ، حفظ آداب مورد علاقه او ، حفظ مکان زندگی و... زیارت نیز یکی از انواع ظهور این عشق و محبت است . درکتاب « الزیارة فی الکتاب و السنة» « کل من یعیش تحت السماء باسم الانسان السوی ، اذا فارق احبته و اقرباءه ، لا یقطع علاقته بمن شغف  قلبه حبا، بل  هو علی حبه باق ، و یریدان یحسد محبته و شوقه بصور مختلفه ، فهو تاره یأوی الی آثار حبیبه و رسوم داره واطاله فیحتفظ بألبسته و أثاثه و قلمه و خطوطه ، و لایکتفی بذلک بل یحاول ان یزور قبره و تربته حینا بعد حین ، کل ذلک بباعث ذاتی من صمیم خلقته فلا یصح للدین [الذی] اسه الفطره این یخالفه او یمنعه من وصل احباء و تعاهدهم.

لکن للاسلام ان یحدها و یذکر آدابها و یمنع عن بعض الامور غیر الدخیله فی صحیحها ، لکن لیس فی وسعه بما انه مناد للدین الفطرة ان یقوم بقطع العلائق مع الاحبته بتاتا.»(11)

ایشان از اینکه زیارت ریشه در فطرت ونهاد آدمی دارد نتیجه می گیرد که دین اسلام - که یک دین فطری است - صحیح نیست که با این امر فطری مخالف کند ، بلکه باید حدود و آداب آن را مشخص و معین نماید .ازاینجا معلوم می شود ، چرا یاد جباران وظالمان در طول تاریخ باقی نمی ماند ، با اینکه آن ها نیز در زمان خود در سرنوشت انسان ها نقش داشتند ، و گاهی فاجران بعدی در زنده نگهداشتن یاد آنان به انحاء متفاوت می کوشیدند ؛ اما چون این احترام وتکریم ریشه در فطرت انسان ها نداشت ، یاد و خاطرة آن ها بعد از مدتی محو شد. گذشته از ابراز عشق و محبت گاهی شداید وگرفتاری ها چنان عرصه را بر انسان تنگ می کند که اگر انسان نتواند آن ها را با تدابیر بشری حل نماید ناخود آگاه به طرف قدرتی مافوق بشری روی می آوردند ، قدرتی که شایسته ذات لایزال الهی است ؛ و چون ما شیعیان معتقدیم که ائمه (ع) مظهر تام صفات الهی ویکی از طرق افاضه ربوبی می باشند، وهمچنین معتقدیم که حیات و ممات امام یکسان است و در هر صورت ایشان تسلط برجهان آفرینش و دخالت درتدبیر عالم دارند ، به همین جهت درهنگام سختی ها و شداید به زیارت ایشان می شتابیم و به آنان متوسل می شویم و استمداد می طلبیم.

v   زیارت در قرآن

از واژه ی « زور» که ریشه زیارت است چهار کلمه در قرآن استعمال شده که فقط یکی ازاین واژه ها درمعنای موردنظر ما به کار برده شده است ،(12) و آن در سوره تکاثراست .

« الهیکم التکاثر حتی زرتم المقابر »(13) در تفسیر این آیه گفته شده :« زرتم» از مادة « زیارت » و « زور» (بروزن قول) در اصل به معنی قسمت بالای سینه است ، سپس به معنی ملاقات کرن و رو به روشدن به کار رفته است ... .و زیارت کردن به معنی رفتن به سراغ قبرها برای شماره کردن و تفاخر نمودن است .(14)چنانچه در شأن نزول آن آمده است : « این سوره دربارة قبائلی نازل شدآن آمده است :

« این سوره دربارة قبائلی نازل شد که بر یکدیگر تفاخر کردند و با کثرت نفرات وجمعیت یا اموال و ثروت خود بر آنها مباهات می نمودند، تا آنجا که برای بالا بردن آمار نفرات قبیله به گورستان می رفتند و قبرهای مردگان هر قبیله را می شمردند.»(15)

اما زیارت به معنای اصطلاحی به طور صریح در قرآن ذکر نشده ، ولی دو آیه در قرآن وجود دارد که می توان حسن زیارت را از آن استفاده کرد. آیه اول ، آیه 64 سورة نساء:

 « و لو انهم اذا ظلموا انفسهم جاءوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوالله توابا رحیماً.»(16)

اینکه پیامبر (ص) برای مردم استغفار می کند و استغفار او هم پذیرفته می شود تنهامربوط به حیات دنیوی پیامبر نیست ،زیرا قرآن خود تصریح دارد که انبیاء و اولیاء در برزخ هم حیات داشته و اشراف بر این عالم دارند و می توانند ببینند و بشنوند .سیره مسلمانان نیز نشان می دهد که این آیه به حیات پیامبر اختصاص ندارد.

« ان المسلمین - منذ ذلک الیوم- فهموا من هذا الآ معنی مطلقاً لا ینتهی بموت رسول الله (ص) حتی آن بعض الاعراب - کانوا یقصدون قبر رسول الله (ص) و یزورنه و یتلون هذه الآیه عند قبره المطهر ویطلبون منه استغفار لهم .»(17)

آیه دوم ، آیه 84 سورة توبه :« و لا تصل علی احد منهم مات ابداً و لا تقم علی قبره انهم کفروا بالله و رسوله وماتو  و هم فاسقون .»(18)

این آیه دلالت بر نهی از نماز خواندن و وقوف نزد قبر منافق و کفار دارد؛ و این برای سقوط شخصیت دنیوی آنها است تا بعد از مرگ نام ونشان از آن ها باقی نماند وکم کم از خاطره ها محو شوند.

اصولیین معتقدند بعضی ازجملات ، افزون بر منطوق ، مفهوم دارند- مانند جملات شرطی و وصفی - مفهوم می تواند از نظر حکم موافق با منطوق یا مخالف با آن باشد ؛ مفهوم موافق مثل (ولا تقل لهما اف) با توجه به منطوق آیه که اف گفتن بر پدر و مادر جایز نمی باشد ، اهانت کردن و یا زدن آن ها به طریق اولی جایز نیست .

در آیه مورد نظر ، منطوق دلالت دارد بر این که نماز خواندن و وقوف نزد قبر برای منافقین وکفار جایز نیست ، مفهوم مخالف آن این است که این دوکار - یعنی نماز خواندن و وقوف نزد قبر - برای مؤمنان جایز است ، پس می توان به مفهوم مخالف این آیه استدلال بر حسن زیارت نمود .


 

 

پی نوشته ها:

1.این فارسی ، مقاییس اللغه ، 3/36، به نقل از الزیاره فی الکتاب و السنة.

2. الطریحی ، مجممع البحرین ، ج 3 ، ص 320. 3. شخصی که انسان به زیارت او می رود.

4. رکنی یزدی ، محمد مهدی ؛ شوق دیدار ، ص 64.            

5.نور ص 36.

6. طباطبایی ، سید محمد حسین ؛ تفسیر المیزان ؛ ترجمه ج 15.

7. رکنی یزدی ، محمد مهدی ؛ شوق دیدار ، ص30..

8. همان ، 31.

9. همان ، ث 31 با تصرف .

10. همان ، ث 32با تصرف

11. سبحانی تبریزی ، جعفر ، الزیارة فی الکتاب و السنة ، ص9.

12. محمد فؤاد عبدالباقی ، المعجم المفهرس لا لفاظ القرآن الکریم ، ص 334.

13. تکاثر ، 1و2.

14. تفسیر نمونه ، ج 27، ص 276.

15. همان ، ص275.

16. ترجمه : و اگر آنان هنگامی که به خود ستم کردند نزد تو آیند و از خدا آمرزش بطلبند و پیامبر هم برای آن ها استغفار کند خدا را بس توبه پذیر و مهربان خواهند یافت.

17. سبحانی تبریزی ، جعفر ، الزیارة فی الکتاب و السنة ، ص 43.

18. ترجمه: بر هیچ یک از آن ها که بمیرند نماز نخوان ، و بر کنار قبرش (برای دعا و طلب آمرزش) نایست چرا که آنها به خدا و رسولش کافر شدند و در حالی که فاسق بودند از دنیا رفتند.

 

 

فاطمه علمی راد

 برگرفته از ماهنامه زائر

جمعه 15/7/1390 - 19:2
اهل بیت

آفتابی که بر نیشابور تابید

       زن چندین بار سعی کرده بود از رختخواب بلند شود، اما تلاشش بیهوده بود. پریده رنگ افتاده بود و با چشمانی بی‌حال به پنجره نگاه می‌کرد. هجوم صداها را از دورترها می‌شنید که هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد. دلش خواسته بود که پله‌ها را پایین برود و در این روزی که مردم نیشابور انتظارش را کشیده بودند، به پیشواز ایشان برسد. اما حالا آن قدر ناتوان افتاده بود و به قدری احساس ضعف می‌کرد که شک داشت حتی ثانیه‌ای دیگر زنده بماند. دلش خواسته بود کسی به کمکش بیاید و او را به میدان ببرد تا در مراسم شرکت کند، اما انتظاری بی‌نتیجه بود. حالا آن صداها گاهی مفهومی پیدا می‌کرد و او می‌شنید که کسی پیشوای هشتم صلوات الله علیه را صدا می‌زد، گریه‌هایی بلند می‌شد و گویا زنی زمزمه کنان دعایی می‌خواند. از پنجره‌ی اتاق تکه ابری دیده می‌شد که از صبح راه نور را بر او بسته بود. 
       بنابراین اتاق فضای نیمه روشنی داشت، از صداهایی که حالا به پایین پنجره رسیده بود، می‌توانست تعداد بی‌شماری از مردم را تصور کند که در میدان وسیعی که پنجره‌اش به آن باز می‌شد، ایستاده بودند. صدای به سر و سینه زدن‌ها و گمب گمب قدمها، قلب زن را می‌فشرد. چه کسانی آن بیرون هستند؟ ایشان حالا دارند می‌آیند یا آمده‌اند؟ این چه صدای شیونی است؟ هیچ‌کس نبود که جوابی به سؤالاتش بدهد. 
       سپس شنید که کسی با صدای بلند گفت: ای فرزند رسول خدا! شما را قسم می‌دهیم که چهره خویش را برای ما نمایان کنید و حدیثی از جد بزرگوارتان برای ما نقل کنید. 
       ثانیه‌هایی در سکوت گذشت و بعد صداهای فریاد و شیون را شنید. می‌توانست ببیند که امام صلوات الله علیه ، اشتر خود را متوقف کرده‌اند و سر از کجاوه بیرون آورده‌اند. حتی گریبان‌های چاک خورده را هم می‌دیدند. اشکی از گوشه چشمانشان چکید. بالاخره همه ساکت شدند. نوای ناآشنا اما صمیمی‌ای را شنید که فرمودند: پدرم موسی کاظم به نقل از پدرشان جعفر صادق، به نقل از پدرشان محمدباقر، به نقل از پدرشان زین العابدین، به نقل از پدرشان سیدالشهدا، به نقل از پدرشان علی بن ابی طالب، به نقل از رسول خدا و جبرئیل نقل کرده‌اند که خداوند سبحان فرمود:

       کلمه «لا اله الا الله» دژ من است و هر کس آن را به زبان آورد، وارد دژ من شده است و هرکس وارد دژ من شود از عذابم در امان خواهد بود.

       در سکوت دوباره‌ای که حکمفرما شده بود، موجی از هیجان، وجود زن را می‌لرزاند، آن حدیث به نظرش نقل جدیدی نیامد، اما مطمئن بود که حقیقت جدیدی در آن نهفته است. پی برد که شاید گفتن «لا اله الا الله» برای او و بقیه، تبدیل به سخنی بی‌معنی و کسالت بار شده است و حالا آن را به گونه‌ای تازه باید شنید. 
       فکر کرد که سکوت آن بیرون، طولانی شده است. آن وقت بود که سعی کرد کنجکاوانه خودش را پشت پنجره بکشاند، اما نتوانست. در بستر افتاده بود و موج انتظار را کاملاً حس می‌کرد. انتظار برای شنیدن حرفی که انگار ناتمام مانده بود، حرف‌هایی از بین صداهای برخاسته شنید: 
       ـ پیشوا صلوات الله علیه دوباره ایستادند. 
       ـ پیشوا مجدد سر از کجاوه بیرون می‌آورند. 
    

       گوش‌هایش را تیز کرد. دوباره آن صدای صمیمی را شنیبد:

        «اما ورود به این دژ را شرط و شروطی نهاده‌اند و من از شروط آن هستم.»

       دقایقی بعد فریادهای خداحافظی مرد و زن را می‌شنید. این بار صداها کم کم در خم کوچه‌ها خاموش می‌شد. زن دست لرزانش را به علامت خداحافظی بالا آورد و تکان داد، حالا داشت هق هق می‌کرد. 
       بعد از چهل و سه سال زندگی حالا ایمانش داشت تغییر می‌کرد و عقیده‌اش محکم‌تر می‌شد. 
       اندکی بعد دیگر صدایی از کوچه باقی نمانده بود و از نفسهای زن هم، تکه ابر در آسمانی محو شده بود و حالا آفتابی درخشان بر او و بقیه شهر می‌تابید. انتظارش برای همیشه تمام شده بود. کمکی به او شده بود، کمکی که هیچ فکرش را نمی‌کرد. اما در آخرین لحظات، فقط یک حسرت داشت؛ ای کاش می‌توانست قلم در دوات بزند و آن حدیث را بنویسد تا جاودانه بماند. 
       با این حسرت بود که نفس آخرش را کشید، چرا که او نتوانسته بود ببیند آن بیرون 24 هزار قلمدان در جوهر همین کردند و آن حدیث را نوشتند.


--------------------------------------------------- 
منبع: میهمان طوس، محمدعلی دهقانی ، خورشید شرق، عباس بهروزیان 

جمعه 15/7/1390 - 19:2
اهل بیت

نیشکر در تابستان

       همین‌طور که از روستای ایدج به شهر می‌آمدم به ایشان فکر می‌کردم. کاروان حامل ایشان در اهواز توقف کرده بود و من می‌رفتم تا در آنجا به دیدار ایشان برسم. به محض ورود به اهواز، زمزمه‌هایی را از مردم شنیدم: 
       «مریض شده‌اند» «فقط کمی کسالت پیدا کرده‌اند» «باید طبیب خبر کنیم» از یکی پرسیدم: چه شخصی را می‌گوئید؟ معلوم شد که ایشان، پیشوای هشتم، به خاطر گرمای تابستان دچار کسالت شده‌اند. به محل اقامتشان رفتم و در برابرشان نشستم. 
       به محض اینکه خودم را معرفی کردم با مهربانی فرمودند: ابوهشام از تو می‌خواهم که برای من طبیبی بیاوری. 
       فوراً برخاستم و رفتم. طبیب که بالای سرشان حاضر شد ایشان نام گیاهی را گفتند و آن را خواستند. طبیب گفت: شما از کجا اسم این گیاه را می‌دانید. به جز شما، هیچ‌کس از مردم این گیاه را نمی‌شناسد. و بعد ادامه داد: از این گذشته در فصل تابستان که اصلاً این گیاه پیدا نمی‌شود. به چشمان طبیب خیره شدم. انگار از هوش و استعداد برق می‌زد. 
       پیشوای هشتم مکثی کردند و فرمودند: پس کمی نیشکر بیاور. طبیب گفت: این یکی که از آن گیاه اول شگفت‌آورتر است. تابستان اصلاً فصل نیشکر نیست. طبیعتاً می‌فهمیدم که طبیب درست می‌گوید اما چیزی نمی‌گفتم؛

        اگر حرفی می‌زدم به این معنا بود که حرف‌های پیشوایم را قبول ندارم.

        همان موقع پیشوای هشتم صلوات الله علیه به من نگاه کردند. نشانی محلی را دادند و فرمودند: آنجا خرمن گاه است. مردی سیاه‌پوش آنجاست که محل نیشکر و این گیاه را به تو خواهد گفت. آنهم در همین فصل تابستان، برو و آنها را برای طبیب بیاور. در حالی که از این برخورد عجیب بدنم سست شده بود، برخاستم. در حال رد شدن از مقابل ایشان، احساس کردم به شدت به من خیره شده اند و تا لحظه بیرون رفتنم با آن نگاه مبارکشان مرا تعقیب کردند. اقدام من از ابتدا مأیوسانه بود. من از سر ناچاری آنجا رفتم، تا اینکه آن مرد را پیدا کردم. همان مردی که لباس تیره‌ای به تن داشت. چهره‌اش بی‌حالت بود. محل نیشکر و آن گیاه را از او خواستم، خودش برایم مقداری از آن دو گیاه را آورد و گفت که به عنوان بذر برای سال آینده نگه داشته است. 
        وقتی بر می‌گشتم احساس آسودگی می‌کردم و مغرور از یافتن دارو برای پیشوایم بودم. 
        بعد از اینکه رسیدم نیشکر و آن گیاه را به طبیب دادم. او با چهره‌ای متعجب آنها را از من گرفت. پیشوای هشتم صلوات الله علیه مرا تحسین کردند و فرمودند: معلوم است که برای بدست آوردنش زحمت کشیده‌ای. من اگرچه می‌دانستم کار ساده‌ای را انجام داده‌ام اما به روی خودم نمی‌آوردم. 
       همان موقع بود که در پس نگاه بهت‌زده‌ی طبیب، متوجه قطره اشکی شدم که در گوشه چشمش می‌درخشید. همان چشمانی که از هوش و استعداد برق می‌زد. بعد او با صدای تازه‌ای که با قبل فرق داشت، آهسته از من پرسید: ابوهاشم این مرد فرزند کیست؟   

       من گفتم: فرزند سید پیامبران است. 
       و درست در لحظه‌ای که این جمله را می‌گفتم، در همان زمان، متوجه وجود علم و دانش بی‌حسابی شدم که آنجا در وجود ایشان بود و به طبیب آگاهی بخشیده بود. 

--------------------------------------------------------- 
منبع: هشتمین سفیر رستگاری 

جمعه 15/7/1390 - 19:0
اهل بیت

مرز آشنایی

       دیگر از خستگی، خودم را پشت اسب رها کرده بودم و دست و پایم رمق نداشت. راه بسیار طولانی بود از مدینه تا ایران تا طوس. از پشت سر زمزمه‌ای شنیدم: «آن طرف، دیوارهای طوس را می‌بینم.» با این حرف قدری جان گرفتم. عقال و چفیه از سر برداشتم و به آن طرفی که مرد گفته بود نگریستم. دیگر به هیچ چیز جز رسیدن به مأمنی و رفع خستگی این سفر طولانی فکر نمی‌کردم، فعلاً نمی‌خواستم فکر کنم حتی به چگونه خارج شدنمان از مدینه و غربتی که انتظارمان را می‌کشید، دیاری ناآشنا و خیلی چیزهای نامعلوم دیگر. 
       با پا ضربه‌ای به پهلوی اسب زدم و خودم را نزدیک مرکب اماممان علی بن موسی(ع) رساندم. قبل از اینکه چیزی بگویم دیدم لب‌های ایشان آرام تکان می‌خورد. 
       ـ «آقای من؟» 
       با صدای من آرام رو برگرداندند، من لحظه‌ای دچار تردید شدم که باید بقیه حرفم را بگویم یا نه! 
       ـ «چه شده، ای موسی پسر سیار؟ طاقتت از کف رفته می‌بینم. دیوارهای طوس به چشم من هم خورد.» 
       قدری مرکب را کنار ایشان راندم و گفتم: «اگر صلاح بدانید حالا که دروازه نزدیک است، قدری سریعتر حرکت کنیم تا زودتر برسیم و بعد از مدت‌ها سفر، قدری قرار بگیریم.» 
       امام نه به من نگاه می‌کردند نه به سمت دیوارهای طوس. ناخودآگاه خط نگاه امام را دنبال کردم، لکه سیاهی در دوردست که به نظر می‌رسید گروهی از مردم باشند. امام انگار که با خودشان زمزمه کنند، فرمودند:

       «خواهیم رسید موسی. عجله نکن! خواهیم رسید. اما بدان که قرار شیعه تنها در قلبش خواهد بود و روزی که به دیدار خدای خود بشتابد.»

        سکوت کردم و به یکباره تمام شوق رسیدن در من فروکش کرد. صدای شیون و زاری مرا به خود آورد. گروهی که از دور می‌آمدند، حالا نزدیکتر شده بودند و تابوتی روی دوششان به چشم می‌خورد. نیم نفسی بلعیدم تا چیزی بگویم که ناگهان امام پا از رکاب خالی کردند و با شتاب به سمت جمعیت رفتند. لجام اسب رها شده را در دست گرفتم و وقتی دیدیم امام خود را به کنار جنازه رساندند و چنان که یکی از نزدیکانشان باشد آن را گرفتند و همراهی می‌کردند، ما هم یکی یکی پیاده شدیم. همه با یک سؤال در نگاهمان و جستجو در میان جمع که شاید آشنایی در آن باشد، به آنها نزدیک شدیم. عاقبت از مردی که انتهای جمعیت بود پرسیدم: «ببخش برادر، خدا رحمتش کند. این جنازه کیست؟» با چشمانی غمناک نامی را گفت که اصلاً نشنیده بودم. گفتم: «به کجا می‌بریدش؟» گفت: «به گورستان خارج از شهر.» 
       یک لحظه از اینکه دریافتم خلاف جهت شهر حرکت می‌کنیم، بی‌صبر شدم که حکمت این تشییع جنازه دیگر چیست؟ ناگهان امام رو به من کردند و فرمودند:

        «هرکس جنازه یکی از دوستان ما را تشییع کند، از گناه پاک می‌شود مثل روزی که از مادر متولد شده است.» 
  

       یک لحظه از فکری که از سرم گذشت، شرمسار شدم و نگاهم را دزدیدم. انگار ایشان از هر چه که به آن می‌اندیشیدم خبر داشتند. خودم را دلداری دادم که اینطور نیست و ایشان بالاخره می‌دانند که همه ما خسته‌ایم. می‌دانستم که امام حکمت، تدبیر، عصمت، عدالت و کرامت دارند اما چرا باید از هر چیزی که از دل ما می‌گذرد خبر داشته باشند. 
       امام همچنان به جنازه چسبیده بودند، انگار که از کودک خویش مواظبت می‌کردند. بالاخره جنازه را کنار گور، زمین گذاشتند. امام به مردم فرمودند که یک طرف بایستند تا میت را واضح ببینند. آن وقت کنارش زانو زدند. نزدیک شدم تا شاید چهره مرد را ببینم. امام دست مبارکشان را بر سینه مرد نهاده بودند و شنیدم که می‌فرمودند:

        «فلانی، تو را به بهشت بشارت می‌دهم. دیگر بعد از این ناراحتی نخواهی دید.»


      امام علی بن موسی(ع) همان نامی را بر زبان راندند که من از آن مرد پرسیده بودم. وقتی به سمت مرکب‌هایمان می‌رفتیم، دیگر نتوانستم نپرسم، به خدمت امام عرض کردم: «آقا، مگر این مرد را می‌شناختید؟ آخر اینجا سرزمینی است که تاکنون به آن نیامده‌ایم.» 

       امام تبسم فرمودند و سوار اسب شدند و دیگر کلامی نشنیدم تا زمانیکه چند قدم دیگر تا دروازه شهر طوس نمانده بود. حضور امام را در کنار خود احساس کردم و فرمودند:

       «مگر نمی‌دانی اعمال و کردار شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه می‌شود؟ اگر در اعمال خود کوتاهی نموده باشند، از خداوند برای آنها طلب بخشش می‌نماییم و چنانچه کار نیکی انجام داده باشند، برای آنها درخواست پاداش می‌کنیم.»

       دلم لرزید. درست بیرون دروازه ایستادم، در حالیکه اشک پهنای صورتم را پر کرده بود. امام را دیدم که اولین نفری بودند که وارد شهر شدند. دیگر نمی‌خواستم وارد شوم به امام خیره شده بودم. زبانم بند آمده بود، دلم می‌خواست نگذارم ایشان بروند و وارد آن سرنوشتی که برای من مبهم و نامعلوم بود، بشوند. ایشان که می‌دانستند برای اینکه از آبروی خویش برای ما طلب بخشش کنند و خواهان پاداش خوبی‌های شکسته بسته ما باشند. قلبم فشرده شد. خودم را حقیر دیدم. من نباید می‌گذاشتم ایشان به آن غربت نامعلوم بروند، اما برای خستگی خودم ایشان را تکلیف به شتاب کردم. درمانده شده بودم، بقیه یاران پشت سر ایشان وارد شدند و من همچنان ایستاده بودم و نگاه می‌کردم. 
       ناگهان امام علی بن موسی(ع) بدون اینکه به سمت من برگردند، دست مبارکشان را در هوا تکان دادند و فریاد زدند:


       ـ «بیا موسی! این تقدیریست که رضای خدا در آن است.»

 

       چفیه را بر سر انداختم و مرکب را به جلو راندم. 

-------------------------------------------------------------- 
منبع: صد داستان از خورشید شرق، نوشته عباس بهروزیان، ص 64

جمعه 15/7/1390 - 18:59
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته