• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1584
تعداد نظرات : 1638
زمان آخرین مطلب : 4075روز قبل
آلبوم تصاویر

 

 

دوشنبه 25/11/1389 - 12:20
شعر و قطعات ادبی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 السلام علیك یا رسول الله الاعظم

السلام علیك یا ابا صالح المهدی

سلام

 

 

 

اللهم صل علی محمد و آل مجمد و عجل فرجهم

 

 

 

بر چهره دلربای مهدی صلوات
برجذبه هر نگاه مهدی صلوات
ما را نبود چو هدیه ای لایق دوست
بر سجده هر نماز مهدی صلوات

 

 

 

 

 اللهم عجل لولیك الفرج

 

يکشنبه 24/11/1389 - 13:11
مهدویت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 السلام علیك یا رسول الله الاعظم

السلام علیك یا ابا صالح المهدی

سلام

 

 

آغاز امامت و ولایت مهدی اُمم، امام زمان (عج) مبارک و فرخنده باد.

 

 

جهان محیط وسیع عنایت است امروز
وجود، مرکز نور هدایت است امروز

عطا و جود و کرم بی نهایت است امروز
دهید مژده که عید ولایت است امروز

خجسته باد به مستضعفین زعامت شان
که ثبت شد به کتاب خدا امامت شان

الا که قائم امر قیام شد مهدی
زمامدار به کل نظام شد مهدی

به خلق رهبر والا مقام شد مهدی
امام بود و دوباره امام شد مهدی

کرامت و شرف و نصر ما مبارک باد
امامت ولی عصر ما مبارک باد

محیط سفره ی گسترده ی کرامت اوست
پناه عالم هستی به ظل قامت اوست

امامت همه مستضعفین امامت اوست
«سلامت همه آفاق در سلامت اوست»

کرامتی که ز کف رفته باز باز آرد
لوای حمد علی را به احتزاز آرد

سلام گرم همه اولیا به جان و تن اش
که اوست شمع و دل انبیاست انجمن اش

شفای روح هزاران مسیح در سخن اش
شکوه احمدی و ذوالفقار بوالحسن اش

صلای عدل الهی به تازیانه ی اوست
لوای دولت مستضعفین به شانه ی اوست

نه ربیع نخستین، نکوترین عید است
غدیر دوم پویندگان توحید است

بزرگ عید امامت بدون تردید است
ندای نصر من الله مهر تایید است

ترانه ی جرس از کاروان نور آید
ز جبرئیل امین مژده ی ظهور آید

الا قیام قیامت به قامتت مهدی
حیات عدل محیط زعامتت مهدی

گرفته ملک جهان را کرامتت مهدی
خجسته باد مقام امامتت مهدی

الا ندیده، دل و دیده محو دیدارت
هزار یوسف مصری اسیر بازارت

امامت تو نوید نخست قرآن است
امامت تو کلید نجات انسان است

امامت تو امید همه امامان است
امامت تو کمال کمال ایمان است

امامت تو امید موالیان خداست
هماره آرزوی قلب سیدالشهداست

هزار موسی عمران مقیم طور تو اند
مقیم طور تو پروانه های نور تو اند

تمام خلق خداوند در حضور تو اند
هماره منتظر لحظه ی ظهور تو اند

به جمع منتظران چون علی امامت کن
قیام تو است قیامت بیا قیامت کن

تو آفتاب خدایی خدا نگهدارت
همیشه در دل مایی خدا نگهدارت

مدینه  کرب و بلایی؟ خدا نگهدارت
کنار قبر رضایی؟ خدانگهدارت

«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد»
«وجود نازکت آزرده از گزند مباد»

به تیغ عدل تو کاخ ستم خراب شود
تمام عالم، یک باره انقلاب شود

عدو در آتش بیداد خویش آب شود
دعای فاطمه یک روز مستجاب شود

چه می شود که شود از دعای مادر تو
دو چشم میثم تو جای پای لشگر تو


استاد حاج غلامرضا سازگار

 

 

:::جشن آغاز امامت مهدی(عج) و هدیه به حضرت خاتم المرسلین(ص).:::

 

اللهم عجل لولیك الفرج

يکشنبه 24/11/1389 - 11:11
داستان و حکایت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 السلام علیك یا رسول الله الاعظم

السلام علیك یا ابا صالح المهدی

سلام

 

 

ارمغان صلوات

 

- رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود بسیار یاد کردن خدا و بر من «صلوات» فرستادن، موجب برطرف شدن فقر می شود.

(شرح الصلوات اردکانی، ص 76)

با توجه به روایت فوق، داستان زیر را تقدیم می دارم. توصیه می کنم که قبل از مطالعه به نکات زیر توجه نمایید:

1 ـ شکی نیست که «اذکار» خواصّ و فوایدی بسیار دارد. طبق روایات رسیده از معصومین علیهم السلام ، ذکر «صلوات» نیز چنین است. یکی از فواید آن، رهایی از فقر و تنگدستی است. ناگفته پیداست که: نتیجه بخشیدن آن، شرایطی دارد. یکی از شرایط آن، چگونگی حالت های روحی، نفسی و معنوی انسان است. با این بیان، ذکر شخصی به ثمر می رسد که قبلاً زمینه لازم را فراهم کرده باشد. به عبارت دیگر، نباید توقع داشت که بدون ایجاد زمینه، تکرار اذکار به نتیجه مطلوب برسد.

2 ـ به ثمر رسیدن ذکرها، در سایه تلاش وجدّیّت انسان است. به عبارت دیگر، به نتیجه رسیدن آنها با تنبلی و تن پروری منافات دارد و نباید از تلاش و کوشش در کسب معاش دست کشید و با تکرار اذکار، به کنجی نشست و به امید این که خداوند، روزی مان را می رساند؛ از کار و تلاش دست برداشت.

خواب و خوراکی نداشت. مادام که سرو وضع زن و بچه هایش به خاطرش می آمد؛ آشفته و غمناک می شد. ظاهر رنجور و گونه های ترک برداشته آنها، آزارش می داد. همین طور شکوه های بی وقفه همسرش که خواب و خیالش را ربوده بود.

آن روز، مثل همیشه، درب چوبی حیاط را به هم زد. راه کوچه باریک محله را در پیش گرفت. نمی دانست کجا می رود؟ ولی گام هایش بسی بلند و کشیده بود. گاهی به اطرافش چشم می دوخت تا شاید مشکل گشایی بیابد. از چند کوچه باریک و کم عرض گذشت. به چهارراهی نزدیک شد که معمولاً از جمعیت موج می زد. در آن سوی چهار راه، مسجدی قرار داشت. هرچند ظاهرش ساده و کوچک بود؛ اما هیچ وقت از نمازگزاران خالی نبود. گاهی واعظی به منبر می رفت و به پند و اندرز مردم می پرداخت. آن روز نیز واعظی بر فراز منبر، در حال سخنرانی بود. جمعیتی گرد آمده بودند و به سخنان او گوش می کردند. «سعید» نیز خودش را داخل جمعیت زد. روحانی، پیرامون فقر و راه های خلاصی از آن سخن می گفت. بیان شیرین و رسایی داشت. چیزی نگذشت که سعید جذب سخنان او شد. بین خودش و او احساس نزدیکی می کرد. به نظرش رسید که روحانی، او را می شناسد و حرف های دلش را بازگو می کند. ولی این طور نبود؛ سخنان روحانی، حرفِ دل بسیاری از مردم بود. او در بخشی از سخنانش گفت:

«در فرستادن صلوات، کوتاهی نکنید. زیرا اگر توانگر صلوات بفرستد، مالش برکت می یابد و اگر فقیر صلوات بفرستد، خداوند تعالی از آسمان روزی اش را می فرستد.»

این سخن گرچه برای سعید تازگی داشت، ولی به نظرش آسان بود. از خودش پرسید:

پس تا حالا چرا به این راه ساده، فکر نکرده بودم؟!

سخنان روحانی تمام شد، اما فریادهای هماهنگ «صلوات» تمامی نداشت. صلوات ها، رسا و پی درپی بود. سعید امیدوار شده بود. او مثل خیلی ها، قدم به بیرون گذاشت. راه خانه اش را در پیش گرفت. لبهایش می جنبید. لحظه ای زمزمه اش قطع نمی شد. مثل این که صلوات، آن سوی لبهایش پنهان شده بود.

سه روز گذشت. هنوز صلوات، ورد زبانش بود. سخنان روحانی از دل و ذهنش بیرون نمی رفت:

... فقیر اگر صلوات بفرستد، خداوند تعالی از آسمان روزی اش را می فرستد.

از خانه بیرون شد. همچنان چهره ارغوانی و گرسنه بچه ها، نگرانش ساخته بود. اتفاقاً عبورش به «خرابه ای» افتاد. مکان ترسناکی بود. گویی در و دیوارهایش با انسان سخن می گفت. سخن از گذشته های دور؛ سخن از آنهایی که آنجا را به یادگار گذاشته بودند. سنگ ها و خاک های تلنبار شده کف خرابه، راه رفتن را مشکل ساخته بود. اضطراب خفیفی، وجود سعید را فرا گرفت. لحظه ای در خودش فرو رفت. سنگی به پایش اصابت کرد. اوّل لرزید و بعد، کمی احساس درد کرد. چیزی به افتادنش نمانده بود. برگشت، نگاه کرد. چشمش به سنگی افتاد که در حال غَلت خوردن بود؛ و بعد «سفال» خاکی رنگ، توجه اش را جلب کرد. حسّ کنجکاوی اش بیدار شده بود. گامی به عقب برگشت. از فاصله کمتر، چشم دوخت. بخشی از یک ظرف قدیمی به چشمش افتاد. به آرامی خاک ها را کنار زد و بعد کوزه کوچکی از دل خاک، بیرون آورد. ضربان قلبش تند تند می زد. احساس تشنگی می کرد. لب های خشکیده اش تکان می خورد. خاک های سطح کوزه را فوت کرد. قشنگ و زیبا بود. دهان کوزه با گِل بسته شده بود. گِل های دهان کوزه را بیرون آورد. به آرامی دهان آن را به سمت پایین قرار داد. صدای شادی آوری در خرابه پیچید. صدا از به هم خوردن سکه های طلا بود. نور طلایی رنگ سکه، زیر اشعه خورشید، وسوسه انگیز و خیال آور می نمود. گیج شده بود. تصمیم گرفتن، برایش دشوار بود. لحظاتی مات و مبهوت به سکه ها نگاه کرد. جلوه فریبنده آنها چشمانش را به بازی گرفته بودند. به فکر فرو رفت. در عالم گذشته اش غرق شد. بار دیگر اوضاع نا به سامان خانواده اش، خاطرش را آشفته کرد. از این که نتوانسته بود شکم بچه هایش را سیر کند، غصّه می خورد؛ از این که در مقابل تقاضاهای آنها چاره ای جز سکوت نداشت، زجر می کشید.

به خود آمد. چشمش به سکه ها افتاد. لبخند شیرین، روی لب های خشکیده اش، گُل کرد. سکه هایی را که روی زمین افتاده بود، جمع کرد و داخل کوزه انداخت. کوزه را به سینه اش چسباند. در حالی که صورتش را به آسمان بلند کرده بود؛ لحظه ای چشمانش را بست. آنگاه از جایش برخاست. شروع کرد به راه رفتن. چند گامی بیش نرفته بود که به یاد سخنان آن روحانی افتاد:

... فقیر اگر صلوات بفرستد، خداوند تعالی از آسمان روزی اش را می فرستد.

گام هایش سست شد. کم کم از حرکت بازماند. نه توان رفتن داشت و نه قدرت برگشتن. سر دو راهی قرار گرفته بود؛ دو راهی که یک راه آن به فقر دائمی منتهی می شد و راه دیگرش به بهره مند شدن از آن گنج خدادادی. اما نه؛ او در آن گیرودار سرنوشت ساز، به خودش نهیب زد:

وعده روزی من، از آسمان است؛ روزی زمینی را نمی خواهم.

برگشت. کوزه را سرجایش گذاشت. درست زیر همان سنگی که به پایش خورده بود. به اطرافش نگاه کرد. سریع از خرابه بیرون شد. ساعتی دیگر، تن خسته و گرسنه اش را روی حصیر کهنه اتاقش، رها کرد و بار دیگر در فکر عمیق فرو رفت.

ـ این بار هم که با دست خالی برگشتی؟!

این، صدای همسرش بود که رشته افکارش را پاره کرد. در حالی که لبخندی به لب هایش کاشته شده بود؛ همه چیز را برای همسرش تعریف کرد. همسرش که تحمل شنیدن سخنان او را نداشت، پرسید:

کجاست؟ چرا نیاوردی؟!

ـ نخواستم.

ـ نخواستی؟! چرا؟ مگر حال و روزمان را نمی بینی؟ اگر تو نمی خواهی، گناه ما چیست؟ گناه این بچه های معصوم...؟

ـ مطمئنّم که خداوند روزی ام را از آسمان می فرستد.

ـ از آسمان؟! آن را کجا گذاشتی؟

ـ همان جا، سرجایش؛ زیر همان سنگِ وسطِ خرابه.

در آن لحظه، همسایه اش ـ که مرد یهودی بودـ در پشت بام خانه اش به سخنان سعید و همسرش گوش می کرد. بعد از شنیدن سخنان آن دو، سخت به طمع افتاد. فوری خودش را به آن خرابه رساند. سنگی در وسط خرابه، سینه به خاک فرو برده بود. به سنگ نزدیک شد. به آرامی آن را کنار زد. کوزه، برق نگاهش را دزدید. بی صبرانه سنگ را از دل خاک بیرون آورد. تا آن لحظه هزاران فکر و خیال در ذهنش متولد شده، رشد و نمو کرده بود. خیالاتی که تنها با سکه های داخل کوزه به ثمر می رسید. او حق داشت که به هیچ چیز فکر نکند جز آن کوزه و سکه های داخلش. کوزه را برداشت و یک راست خودش را به خانه اش رساند. به تندی درِ کوزه را باز کرد. بی صبرانه به درون آن چشم دوخت. ترسی توأم با اضطراب، در تنش دوید. موجودات شبیه مار و عقرب، توجه اش را جلب کرد. بیشتر دقت کرد. درست بود؛ عقرب های سیاه و زرد رنگ طول و عرض کوزه را می پیمودند. درِ کوزه را بست. احساس تنفّری نسبت به کوزه پیدا کرده بود. به فکر فرو رفت. همان جا، کینه ای نسبت به سعید در دلش کاشته شد. در حالی که از چهره اش شرارت می بارید، رو به همسرش کرد و گفت:

حتماً می دانسته که کوزه پر از مار و عقرب است. وقتی فهمیده که من در پشت بام خانه به حرف های او و همسرش گوش می کنم؛ با حرف های دروغش، مرا گمراه کرد و گرفتار این مار و عقرب های کشنده نمود. جواب دشمنی اش را خواهم داد. جوابی که هرگز فراموش نکند!

سعید نشسته بود. همسرش به قیافه متفکّرانه او نگاه می کرد. از این که شوهرش آن همه سکه طلا را رها کرده بود، عصبانی بود. گاهی با سخنان طنزگونه و نیش دار، عمل او را مورد استهزاء قرار می داد. چگونه می توانست باور کند که مردش با آن همه فقر، آن همه سکه طلا را رها کرده است؟! بار دیگر به شوهرش نگاه کرد. او همچنان به سینه دیوار چسبیده بود. زیر لب، چیزی می خواند. زن که حوصله اش تمام شده بود، گفت:

منتظری که خدا روزی ات را از آسمان بفرستد؟ بلند شو برو بیرون، یک کاری کن.

سعید دنبال جمله ای می گشت تا پاسخ همسرش را بدهد. هنوز چیزی نگفته بود که صدای عجیبی در اتاق پیچید. صدا برای سعید آشنا بود. همان صدای جذّابی که در خرابه شنیده بود. به سقف اتاق نگاه کرد. از «روزنه» کوچک سقف اتاقش، بارانی از سکه می بارید. حالت عجیبی پیدا کرده بود. خوشحالی توأم با حیرت، آب دهانش را خشکانده بود. صدایش در اتاق پیچید:

خدایا! شکرت، شکرت. نگاه کن،نگاه کن، خداوند روزی مان را ازآسمان فرستاده است.

همسرش که باورش نمی شد، اول به روزنه سقف اتاق چشم دوخت و سپس با شادمانی به جمع کردن سکه ها پرداخت. صدای گفت و گوی سعید و همسرش به گوش همسایه یهودی اش رسید. او به خودش شک کرد. دست نگه داشت. کوزه را بالا کشید. از دهان کوچک کوزه، نگاهش را گذراند. عقرب های باقی مانده، همچنان به یکدیگر تنه می زدند و از سر و کول هم بالا و پایین می رفتند. به سعید و همسرش زهرخندی نثار کرد و بار دیگر کوزه را در دهان روزنه اتاق، وارونه کرد. همزمان صدای سعید بلند شد:

بازهم سکه، سکه. خدایا... خدایا...!

برشگفتی مرد یهودی افزوده شده بود. به نظرش رسید که سعید و همسرش، عقلشان را از دست داده اند. برای این که مطمئن شود، سرش را به روزنه اتاق سعید، نزدیک کرد. و بعد با احتیاط به داخل اتاق نظر انداخت. باورش نمی شد. آنچه ریخته بود، سکه بود. سکه هایی که با رنگ زرد و فریبنده در کف دستان آن دو موج می زدند و «جرنگ، جرنگ» صدا می کردند. با خودش گفت:

حتماً من اشتباه کرده بودم!

و ادامه داد:

نه! نه! من اشتباه نکرده بودم؛ هرچه بود، مار و عقرب بود.

از خودش پرسید:

پس چه اتفاقی افتاده است؟

لحظه ای به فکر فرو رفت. بعد از چند دقیقه اندیشیدن، به راز قضیه پی برد. دانست که این، سرّی از اسرار غیبی است. سرّی که به دست خداوند به ثمر رسیده است. سعید را به پشت بام دعوت کرد. وقتی سعید، خودش را به آن جا رساند، مرد یهودی خودش را روی قدم های او انداخت. هماندم صدایش که با گریه شوق توأم بود؛ در فضا پیچید:

«اشهد ان لا اله الاّ اللّه؛ اشهد انّ محمّداً رسولُ اللّه.»

سعید نیز گیج شده بود. می دانست که باران سکه از برکات «صلوات» است. ولی نمی دانست که مسلمان شدن یک نفر یهودی نیز از دیگر برکات آن می باشد. یک بار دیگر به مرد تازه مسلمان نگاه کرد و سکه های کف اتاق را در ذهنش تداعی نمود. ناخود آگاه بر زبانش جاری شد:

«اللّهمّ صلّ علیمحمّدوآل محمّد!»*

* ر.ک: شرح الصلوات، احمدبن محمدالحسینی الاردکانی، ص 77 و گنجینه نور و برکت ختم صلوات، انتشارات مسجد مقدس جمکران، ص 65.

 

پدیدآورنده: سید میثم سنگچارکی 

پایگاه حوزه 

 

 

:::جشن آغاز امامت مهدی(عج) و هدیه به حضرت خاتم المرسلین(ص).:::

 

 اللهم عجل لولیك الفرج

يکشنبه 24/11/1389 - 10:47
تبریک و تسلیت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا ابا صالح المهدی

سلام

 

 

 

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مَولایَ یا اَبامُحَمَّدِ الحَسَنِ بنِ عَلیٍّ الهادی الْمَهْدی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وَلیَّ اللّهِ وَابنَ اَولِیائِه. اَلسَّلامُ عَلیکَ یا حُجَّة اللّهِ وَ ابنَ حُجَّتِهِ. اَشْهَدُ یا مَولایَ اِنَّکَ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَ آتَیْتَ الزَّکوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ دَعَوْتَ اِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ عَبَدتَ اللّهَ مُخْلِصا حَتّی آتیک الیَقینُ.

 

 

آفتاب روز هشتم ربیع الاول در حال طلوع بود، که آفتابی پرفروغ از دیگر سو غروب می کرد. او یازدهمین پیشوای آسمانی مردمان، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بود، که شمع وجودش پس از 28 سال پرتوافشانی به خاموشی می گرایید. در سالروز شهادت آن امام بار دیگر زمین و آسمان در عزای سلاله ای پاک از خاندان نبوی سوگوار است، تا با گریه و فغان بر مظلومیت آن امام همام با فرزندش حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) هم ناله شود. شهادت امام عسکری علیه السلام را بر دادگستر جهان، امام زمان (عج)، و تمام رهروان راه آن حضرت، تسلیت می گویم.

 

پایگاه حوزه

اللهم عجل لولیك الفرج

شنبه 23/11/1389 - 16:22
مهدویت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا ابا صالح المهدی

سلام

 

 

دلنوشته /به دنبال توأم

کی انتظار آمدن آن بهاری که در خود شکفتن شکوفه نرگسی را به همراه دارد، به پایان می‌رسد؟!

سال هاست که به امید آمدنت چشم به آسمان دوخته‌ایم و ذره ذرة جان و دل را،‌ به فریاد «العجل» سپرده‌ایم با آن که ندای أین بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف سینه می‌سوزاند، قلب را به ناله «الغوث» امید تپیدن داده‌ایم و چشم هایمان را با نور «ادرکنی» مزیّن ساخته‌ایم.

این جا کویر دل به جرعه‌ای از باران تو نیازمند است تا از صحرای عدم به اقلیم وجود راه یابد. آری من که با هر نفسی لبریز نیازم،روی حاجتم به درگاه توست و چشم به انتظار آن که، جام عطشناکم را تو لبریز از لطف خود سازی، همواره مثنوی ظهور را زمزمه می‌کنم!

در هر جمعه، ثانیه‌های وصالت را با عشق می‌شمارم و چشم به راه لحظه سبز اجابتم.

تو بهانه به جا ماندن و بودن عالمی، بقای خلقت به واسطه حضور توست و میان این دامنة گستردة آفرینش حضرتت، من کی‌ام؟ ذره‌ای از غبار، که تنها با نسیم خوش عطر تو، به هوا برخواسته است و اگر عنایتی نباشد در هوای حیرانی و سرگردانی محو خواهم شد.

جانم مست تشرف به آستان پاک جمکران است و به جستجوی پیدای پنهانت و غیبت روشنت هر روز از مشرق آدینه طلوع می‌کنم و لحظاتم را پرواز می‌دهم تا شفاخانه وصل نیاز.

می خوانمت در غیاب و حضور در سکون و عبور...

بیا که نام تو آشوب عشق است در سینه عشاق.

برای دیدن تو دل‌ها لحظه‌ای دست از دعا بر نمی‌دارند تا خداوند آن طلعت رشید را به آنها بنمایاند.

ای بهاری ترین فصل‌ها و ای سبزترین بهاران، دور از نگاه پر مهر تو و دور از عنایت رحیمانه تو و دور از کمترین لطف بی اندازه تو، من خزانم و سردم.

بیا که با تو بهاری می‌شوم و با تو ریشه‌های عشق در من رویت خواهند شد!

ای عاشقانه ترین طراوت ترانه هستی! من فصل ناله و دردم. با شعر انتظار تو؛

«همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی»

رنگ شکفتن را در دل زنده نگاه داشته‌ام. بیا و دستم را بگیر و از غرقاب هلاک گناه بیرون کش که چیزی جز محبت و عشق بی دریغ تو، بیدارم نمی کند. تو را می‌خوانم، ای همسایه پنهانم، پروانه دل را به سمت اشتیاق تو پر می‌دهم.

خسته از روزهای بی‌تویی!

کاش که خدا عنایتی کند و تو زودتر از زود بیایی...

تا دیگر بر دل زنگار گرفته ننویسم، این جمعه هم گذشت، مولایم، چرا نیامدی؟!

«التماس دعا»

 

پدیدآورنده: س. بابایی

پایگاه حوزه

 

اللهم عجل لولیك الفرج

جمعه 22/11/1389 - 4:54
شعر و قطعات ادبی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا ابا صالح المهدی

سلام

 


سی و سومین فجر انقلاب اسلامی ایران را به همه شما تبریك می گویم.

 

 

شعر حمید سبزواری: شکر پیروزی بهمن


برق خورشید نگر در نگه خسته ما
طپش آموز، زمژگان زخون رسته ما
گرچه در مجمر ما جز جگر سوخته نیست
عطر امید تراود ز دل خسته ما
حرمت عاطفه با سنگ جدایی مشکن
می دهد درس درستی دل بشکسته ما
حمدللّه که صفای نفس زنده دلان
معجزی کرد و گشودند در بسته ما
تندبادی شد و در دامن عالم آویخت
آه افسرده ما، ناله آهسته ما
جوش خون، هیمنه تیغه شمشیر شکست
خاست تا ملّت دست از سر و جان شسته ما
کاخ بیداد فرو ریخت، زتکبیر قیام
که برآمد ز دل مردم وارسته ما
شکر پیروزی بهمن، که خون آورد به بار
نظم بایسته ما، دوست شایسته ما
نکند دمدمه دیو در ایمان تأثیر
که جدایی نبود در صف پیوسته ما
تا جهان است خدایا به سلامت دارش
رهبر نهضت ما، سر گل گلدسته ما
گرنه همسنگر مایی به صف عشق «حمید»
مشتری نیست به کالای تو در دسته ما

 

پایگاه حوزه

 

 

 

اللهم عجل لولیك الفرج

 

جمعه 22/11/1389 - 4:39
اهل بیت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا ابا صالح المهدی

سلام

 

آیا وقوع انقلاب اسلامی ایران توسط پیامبر اکرم(ص) و ائمة اطهار(ع) پیش بینی شده بود؟
با مراجعه به بعضی از روایات و احادیثی که از پیامبر گرامی اسلام(ص) و ائمة اطهار(ع) در خصوص عصر انتظار و غیبت امام زمان(عج) وارد شده است، مضمون و صراحت بعضی از احادیث، بیانگر پیش بینی چنین قیام و حرکتی از مشرق زمین [ایران اسلامی] است که انشاءالله زمینه ساز حکومت حضرت مهدی(عج) می باشد و برای نمونه، به یکی از احادیث اشاره می شود:
نعیم بن عبدالله به سند خود از ابراهیم بن علقمه، از عبدالله نقل می کند که ما روزی نزد پیامبر اسلام(ص) نشسته بودیم که گروهی از بنی هاشم نزد ما آمدند. تا چشم پیامبر (ص) به آنان افتاد، رنگش دگرگون و آثار ناراحتی در چهره اش نمایان شد. اصحاب علّت ناراحت را پرسیدند، حضرت(ص) چنین توضیح فرمودند:انّا أهل بیت اختارالله لنالاخرة علی الدّنیا و انّ اهل بیتی هؤلاء یلقون بعدی بلاء و تطریداً و تشریداً حتّی یأتی قوم من هاهنا نحو المشرق...؛
ما خاندانی هستیم که خداوند برای ما، آخرت را بر دنیا برگزیده،‌ و اینان که خاندان من هستند، پس از من دچار بلا و آوارگی و دوری و تبعید از وطن می گردند و این سختی ها ادامه می یابد، تا زمانی که مردمی از مشرق زمین قیام می کنند، آنان که اصحاب پرچم های سیاه هستند. در آغاز قیام، خواستة مردم از حکومت، حقّ است، ولی سردمداران حکومت زیر بار نمی روند،‌دو یا سه بار قیام با این انگیزه صورت می گیرد، تا این که مردم به مبارزة خود ادامه داده و حکومت تسلیم خواسته های آنان می گردد، ولی این بار، مردم نمی پذیرند و حکومت جدید بر اساس حقّ تشکیل می دهند و این حکومت تداوم می یابد. تا این که مردم آن را به مردمی از خاندان من تحویل می دهند و او زمین را پر از عدل می کند، همان گونه که پر از ظلم کرده اند. پس اگر کسی از شما آن زمان را درک کند، باید به آن مردم بپیوندد، هر چند سینه خیز روی برف برود، چون او مهدی (عج) است".1[1]
[1]مجلة حوزه، ویژه حوزه های علوم دینی، مهر، آبان، آذر و دی 1374، شمارة70 _ 71 ویژة بقیت الله الاعظم، ص 192 _ 193.

 

آثار و نتایج انقلاب اسلامی

 

 

انقلاب اسلامی ایران انفجار نور در تاریکی و ظلمت جهان مادی بود. انقلاب اسلامی پیام آور معنویت و دیانت و توجه انسان به خدا و دین او بود. بطور خلاصه می توان آثار انقلاب اسلامی را چنین بر شمرد:

الف: احیای معنویت و بستر سازی برای توجه به خدا و دین.

ب: توجه دادن انسانها به پیام اصلی دین و عدالت ورزی و مبارزه با ظلم و ستم.

ج: افشاگری چهره دوم استکبار جهانی.

د: ایجاد باور و اعتماد به مردم جهان که می توان با سلاح ایمان با اهریمنان غارتگران جنگید و در مقابل آنان مقاومت کرد.

 

پایگاه حوزه

 

ایام الله دهه فجر را به همه شما تبریك می گویم.

 

اللهم عجل لولیك الفرج

 

سه شنبه 19/11/1389 - 16:41
تبریک و تسلیت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین

السلام علیك یا ابا صالح المهدی

سلام

 

کاروان اربعین


آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام 

یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام


از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من 

بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام 


اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست 

کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام 


تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم 

 یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام 


قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش تر است  

چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام 


دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود 

 ازبرایت دامنی اشک روان آورده ام 


تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم 

 یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام 


تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو 

 در کف خود از برایت نقد جان آورده ام 


تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد 

 گوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام 

 

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

پایگاه حوزه

 

اربعین حسینی را تسلیت عرض می كنم.

 

اللهم عجل لولیك الفرج

 

سه شنبه 5/11/1389 - 1:46
اهل بیت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین

السلام علیك یا ابا صالح المهدی

سلام

 

 

شرح حدیث / حفظ دوست و پاداش آن

 

شرح دو حدیث از حضرت امام جعفرصادق علیه‌السلام توسط حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای در ابتدای جلسه درس خارج فقه ِ بیست و هفتم دی‌ماه 89 (دوازدهم صفر 1432).
http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif
روایت اول: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعالی لَیَحْفَظُ مَنْ یَحْفَظُ صَدِیقَه»
روایت دوم: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا تُفَتِّشِ النَّاسَ فَتَبْقَى بِلَا صَدِیق»
شافی، صفحه‌ی 652
http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif
دو روایت كوتاه:
فى الكافى، عن الصّادق (علیه‌السّلام)، قال: «انّ اللَّه تعالى لیحفظ من یحفظ صدیقه»؛ [حضرت امام جعفر صادق علیه‌السّلام فرمودند:] خداى متعال حفظ میكند آن كسى را كه رفیق خود را حفظ كند. [البته] مراد، حفظ جسمانى نیست فقط - حالا آن هم یكى از مصادیقش ممكن است باشد - یعنى آبروى او را حفظ كند، شخصیت او را حفظ كند، جهات او را حفظ كند [و] مراعات كند. خدا یك چنین كسى را حفظ میكند. این پیوندهاى برادرى و رفاقت و انس و اخوت، در اسلام اینقدر اهمیت دارد. شما ملاحظه‌ى رفیقتان را میكنید، او را حفظ میكنید، خداى متعال در پاداش این عمل، شما را حفظ میكند. البته حفظ كردن رفیق معناش این نیست كه انسان از گناه او، از خطاى او دفاع كند؛ كما اینكه در این كارهاى حزبى و جناحى و خطى و این چیزها معمول است كه اگر خطائى هم از كسى سر بزند، چون با آنها هم‌جبهه است، هم‌خط است، هم‌حزب است، هم‌گروه است، باید بایستند پایش دفاع كنند؛ نه، این مراد نیست؛ این حفظ او نیست؛ این در واقع مخذول كردن او، بدبخت كردن اوست و خود؛ بلكه مراد، حفظ آبروى مؤمنى است كه برادرى ایمانى با انسان دارد. جامع، برادرى ایمانى است. این یك روایت.

یك روایت دیگر هم باز از كافى است، از امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام)؛ میفرماید كه: «لا تفتّش النّاس فتبقى بلا صدیق»؛ در كارهاى مردم ریز نشو، تفتیش نكن، جزئیات را دنبال نكن. دنبال پیدا كردن عیوب ریز و درشت افراد نباش. اگر اینجور باشد، بدون رفیق خواهى ماند. یعنى هر كسى بالاخره یك عیبى دارد دیگر. اگر بخواهى همین‌طور ریز بشوى، تفتیش كنى، دنبال كنى، كسى برایت باقى نمیماند.
http://farsi.khamenei.ir/hadis-index

 

اللهم عجل لولیك الفرج

 

سه شنبه 28/10/1389 - 13:46
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته