• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 55
زمان آخرین مطلب : 4678روز قبل
طنز و سرگرمی

یکی از قسمت های سریال در چشم باد رو می خوام تعریف کنم :

 

1. بیژن در حال بیدار شدن از خواب است . ( 5 دقیقه )

2. بیژن در حال خوردن صبحانه است . (10 دقیقه )

3. بیژن تلویزیون را روشن می کند . شبکه سه ( در سال 1358 ) مشغول پخش سریال جومونگ است ( 3 دقیقه )

4. بیژن کانال تلویزیون را عوض می کند ، شبکه یک در حال پخش اخبار جنگ است ، بیزن به فکر فرو می رود ، فلش بک می خورد به نبرد هوایی که او در آن شرکت داشته است ( 15 دقیقه )

5. تصویر روی بیژن فید این می شود ، تلویزیون همچنان در حال پخش اخبار جنگ است ( 2 دقیقه )

6 . کانال عوض می شود ، شبکه آموزش در حال نشان دادن یک مستند حیوانات است و یک منظره طبیعی را نشان می دهد ، بیژن به فکر فرو می رود ، فلش بک می خورد به خاطرات شمال که محال است یادش برورد ، زمانی که او بچه بوده است  ( 10 دقیقه )

7. در جنجالی ترین و سریع ترین قسمت سریال ، ناگهان بیژن سوار مترو می شود و در ایستگاه سعدی که آن موقع ها به نام مخبرالدوله بوده است ، پیاده می شود ، در همین لحظه یک هواپیما چند بمب را کنار گای بیژن می اندازد ( 10 دقیقه )

8 . تیتراژ پایانی ( 10 دقیقه )

 

برگرفته از یک مجله 

 

 

يکشنبه 20/4/1389 - 2:6
طنز و سرگرمی

دو تا معما می زارم ببینم کی جواب میده ، نمی دونم تکراریه یا نه ، ولی بعدا جواب معما ها رو می دم

معمای یکم :

اگه توی یک مسابقه ی دو ، از نفر دوم سبقت بگیری ، نفر چندم می شی ؟

معمای دیوم :

اگه توی یک مسابقه ی دو ، از نفر آخر سبقت بگیری ، نفر چندم می شی ؟

يکشنبه 20/4/1389 - 1:46
دانستنی های علمی

شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند.
نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست .

بعد واتسون را بیدار کرد

گفت: "نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟"
واتسون گفت:"میلیون ها ستاره می بینم"
هلمز گفت: "چه نتیجه ای می گیری؟"
واتسون گفت: "از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد "

شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: "واتسون! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند"

پنج شنبه 17/4/1389 - 22:15
ادبی هنری

 

               كی چسترتن:


* سكوت ، حاضر جوابی غیر قابل تحمل است.*
يکشنبه 13/4/1389 - 23:56
دانستنی های علمی

روحانی و خدا

روزی مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت:

"خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"

خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد.

مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد. افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است".

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز. آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند.

مرد روحانی گفت: "خداوندا نمی فهمم؟!"،

خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند ، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل ، تنها به خودشان فکر می کنند !!!


يکشنبه 6/4/1389 - 3:30
دعا و زیارت

 

  ◊◊◊        زن نامرد        ◊◊◊

 

  • مامون ، دختر خودش به اسم ام الفضل رو به ازدواج حضرت جواد ، در آورده بوده تا یه مراقب دائمی برای امام گزاشته باشه 
  •  امام جواد (ع) از این مامور خانگی یعنی ام الفضل خیلی رنج کشیدند که این رنج ها تو تاریخ معروفه
  •  امل الفضل نازا بوده و حضرت جواد (ع) از اون فرزندی نداشته
  • معتصم که عموی امل الفضل بوده با جعفر که پسر مامون بوده ( یعنی برادر امل الفضل ، تنی یا ناتنی شو نمی دونم ) و خود امل الفضل برای قتل امام جواد (ع) همدست می شن .
  • معتصم و جعفر ، یه سمی رو به انگور می زنند و اونو می فرستند خانه ی امام جواد تا ام الفضل انگورا رو به شوهرش بده .

  • ام الفضل از انگورا تعریف می کنه و امام رو به خوردن انگورا وادار می کنه

امام جواد مقدارى از آن انگور را تناول فرمود

چیزى نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شدیدى بر آن حضرت عارض گشت

ام الفضل سیه كاربا دیدن آن حالت دردناك در شوهر جوان , پشیمان و گریان شد ، اما پشیمانى سودى نداشت

حضرت جواد ( ع ) فرمود : چرا گریه میكنى , اكنون كه من را كشتى گریه توسودى ندارد .

بدان كه خداوند متعال در این چند روزه دنیا تو را به دردى مبتلاكند و به روزگارى بیفتى كه نتوانى از آن نجات یافت

 

 

سه شنبه 1/4/1389 - 23:57
خواستگاری و نامزدی
 
◊◊◊
 
مثل زودپز باش ، هر وقت جوش آوردی ، سوت بزن
 
◊◊◊ 
دوشنبه 31/3/1389 - 10:59
آموزش و تحقيقات

هنگامی که ناسا برنامه ی فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد با مشکل کوچکی روبرو شد، آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه کار نمی کنند، جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد برای حل این مشکل ....
آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردند. تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید، دوازده میلیون دلار صرف شد و در نهایت آنها خودکاری طراحی کردند که در محیط بدون جاذبه می نوشت زیر آب کار می کرد، روی هر سطحی حتی کریستال می نوشت و در دمای زیر صفر تا سیصد درجه ی سانتیگراد کار می کرد.

روس ها اما راه حل ساده تری داشتند ، آنها از مداد استفاده کردند !!!!!

يکشنبه 30/3/1389 - 1:13
طنز و سرگرمی

 آقا ما ادبیات داشتیم ، استاد هم تاکید کرده بود که به هیچ وجه دیرتر از اون حق ورود به کلاس رو نداریم

کلاس ساعت یک و نیم شروع می شد

من یک و سی و پنج دقیقه رسیدم دانشگاه

به کلاس که رسیدم دیدم  چندتا از بچه ها دختر و پسر پشت در کلاس وایسادن

گفتم : چرا نمی رید سر کلاس

گفتند : استاد گفته حق ندارید دیر بیایید

من : نه بابا ، اشکال نداره ، سر پنچ دقیقه که گیر نمیده  ، من می رم داخل بعد شما هم بیایید

تا من در رو باز کردم و یه قدم کوچولو گزاشتم تو کلاس

داد و هوار استاد بلند شد و چند تا کلمه ی آبدار نثار ما کرد

استاد : بــــــوق ... مگه من جلسه اول نگفته بودم ، دیر تر از من نیایید ، مگه توووو بــــــــــــــــــــــــوق ، به چه جراتی اومدی تو ، بــــــــــــــــــــــــــــــــوق

من : استاد حالا نمی شه ..

استاد : بــــــــــــــــــوق .... با صدای بلند تر ................. بروووووووووووو بیروووووووووووووون .... بــــــــــــــــــــــــــــوق

از اون طرف  دوستای  بی مرامم که سر کلاس بودند : استاد بندازینش بیروووووووووووون ، استاد بندازش بیرووووووووووووون  ، برو بیرون ، وقت کلاس رو گرفتی

هیچی دیگی ضایع شدیم رفت

بعد کلاس به دوستام گفتم : آخه بی معرفتا ، چرا همچین کردید ؟

دوستام : هه هه هه ، شنیدی ؟ هه هه هه

 


 

يکشنبه 30/3/1389 - 0:2
ادبی هنری

سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه ، مرنج

ما که باشیم که اندیشه ما نیز کنند ؟

چهارشنبه 26/3/1389 - 1:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته