• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 366
تعداد نظرات : 266
زمان آخرین مطلب : 5865روز قبل
شعر و قطعات ادبی

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
 
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

چاوشی / کاشف

سه شنبه 28/12/1386 - 19:31
شعر و قطعات ادبی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
 
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
 
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه  
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
 
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان  
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی 

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند 
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
 
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
 
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت  
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
 
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا  
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
 
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم  
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
 
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن  
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
 
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد  
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
 
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده  
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی 
چاوشی / کاشف

سه شنبه 28/12/1386 - 19:29
شعر و قطعات ادبی
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم

 

هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم

در دل غم تو کنم خزینه
گر یک دل و گر هزار دارم

این خسته دلم چو موی باریک
از زلف تو یادگار دارم

من کانده تو کشیده باشم
اندوه زمانه خوار دارم

در آب دو دیده از تو غرقم
و امید لب و کنار دارم

دل بردی و تن زدی همین بود
من با تو بسی شمار دارم

دشنام همی‌دهی به سعدی
من با دو لب تو کار دارم

چاوشی / کاشف

سه شنبه 28/12/1386 - 19:27
شعر و قطعات ادبی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

 


شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
****
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم
بسته‌ی سلسله‌ی سلسله مویی بودیم


کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
****
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت


اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
****
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او


این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
****
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر


بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهدبود
****
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست
نغمه‌ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست


این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
****
چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه‌ی گلزار دگر باشم به


نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
****
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می‌توان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست


به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی
****
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه سد بادیه‌ی درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است


بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
****
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به سد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود


چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
****
 ای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم


تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
****
یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغا باز مباش


به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را
****
در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند

باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
**** 
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت

حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند

چاوشی / کاشف

سه شنبه 28/12/1386 - 19:23
شعر و قطعات ادبی
نه قدرت که با وی نشینم
نه طاقت که جز وی ببینم
شدست آفت عقل و دینم

 

ای دلارا، سرو بالا

کار عشقم چه بالا گرفته
بر سر من جنون جا گرفته
جای عقل، عشقت یک جا گرفته
خانه دل به یغما گرفته

آفت تن، فتنه جان
رهزن دین، دزد ایمان
ترک چشمت نی ز پنهان

آشکارا، ای نگارا

خانه دل به یغما گرفته
بر سر من جنون جا گرفته

سوزم از سوز دل ریش
خندم از بخت بد خویش
گریم از دست بداندیش
خواهمش بینم کم و بیش

گریه راه تماشا گرفته
جای عقل، عشق یک جا گرفته

بر دل ریشم مزن نیش
ز آه مظلومان بیندیش
کن حذر از آه درویش
گوئیت دل ای جفاکیش

آتش فتنه بالا گرفته
سختی از سنگ خارا گرفته
چاوشی / کاشف

سه شنبه 28/12/1386 - 19:21
شعر و قطعات ادبی
صنما جفا رها کن کرم این روا نداردز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتمز صبا همی​رسیدم خبری که می​پزیدمبه رخان چون زر من به بر چو سیم خامتهله ساقیا سبکتر ز درون ببند آن درهمه عمر این چنین دم نبدست شاد و خرمبه از این چه شادمانی که تو جانی و جهانیبرویم مست امشب به وثاق آن شکرلببه چه روز وصل دلبر همه خاک می​شود زربه چه چشم​های کودن شود از نگار روشنهله من خموش کردم برسان دعا و خدمت   بنگر به سوی دردی که ز کس دوا نداردبه درون بحر جز تو دلم آشنا نداردز غمت کنون دل من خبر از صبا نداردبه زر او ربوده شد که چو تو دلربا نداردتو بگو به هر کی آید که سر شما نداردبه حق وفای یاری که دلش وفا نداردچه غمست عاشقان را که جهان بقا نداردچه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارداگر آن جمال و منظر فر کیمیا ندارداگر آن غبار کویش سر توتیا نداردچه کند کسی که در کف بجز از دعا ندارد
چاوشی / کاشف
سه شنبه 28/12/1386 - 19:13
شعر و قطعات ادبی
سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند
دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند
پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند
چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پرشکن وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی‌کند
دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند
ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند
دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر بی مدد سرشک من در عدن نمی‌کند
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی‌کند
چاوشی / کاشف
سه شنبه 28/12/1386 - 19:10
خانواده

خدایا درد با که گویم که تو محرم و آگه به سر و نهان منی

معبودا چاره ز که جویم که تو چاره ساز عالمی

پروردگارا درمان از تو می خواهم

خالقا اگر درمان من مرگ است و وصال تو بی صبرانه در انتظار آن لحظه به سر می برم

الهی انتظار سخت است مرا منتظر مگذار

جواد چاوشی / کاشف

سه شنبه 28/12/1386 - 18:58
شعر و قطعات ادبی

ما سر خوشان مست دل از دست داده ایم---همراز عشق و همنفس جام باده ایم.....بر ما بسی كمان ملامت كشیده اند---تا كار خود ز ابروی جانان گشاده ایم.....ای گل تو دوش داغ صبوحی كشیده ای---ما آن شقایقیم كه با درد(یا داغ -درست یادم نیست!) زاده ایم....گفتی كه حافظ این همه نقش و خیال(نگار؟) چیست---نقش غلط مبین كه همان لوح ساده ایم

جواد چاوشی / کاشف

سه شنبه 28/12/1386 - 18:44
شعر و قطعات ادبی

دلم را بردی به که گویم یار
غمم نخوردی ز چه جویم یار
سرو روانم ، آرام جانم ، بی تو نمانم ، دردت به جانم
گر یار من برافکند ، از رخ نقاب رویش
عالم به هم پر می زند در انقلاب مویش
سرو روانم ، آرام جانم ، بی تو نمانم ، دردت به جانم

جواد چاوشی / کاشف
سه شنبه 28/12/1386 - 18:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته