• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1004
تعداد نظرات : 424
زمان آخرین مطلب : 4204روز قبل
شهدا و دفاع مقدس

وقتی اسم مهمانی می‌آید، آدم یاد یک سفره رنگارنگ با ظرف و ظروف با مارک‌های خارجی، چندین نوع غذا بدون اینکه آشپزش مادرِ خانه باشد و چیدمان خیلی تاپ خانه می‌افتد. در همین شلوغی شهر از چشم و هم چشمی‌ها، می‌خواهم خانه‌ای را معرفی کنم که اهالی‌اش هیچ وقت به این نوع مهمانی‌ها بها ندادند.

از اول می‌گویم؛ سرخی غروب، آسمان شهر را فرا گرفته بود و پرده سیاه شب آرام آرام داشت، گسترده می‌شد. در دل این سیاهی، در خانه‌ای نقلی در قبله تهران بودیم که دو جوان از اینجا سال‌ها پیش رخت سفر را بسته‌ بودند. یکی از آنها کیومرث نام داشت که سی سال است، به سفر رفته و برنگشته. یکی دیگر هم کیخسرو است که رفت و بدن بی‌سرش به پابوس مادر آمد.

مهمان همین خانه‌ای بودیم که حالا باید نوه‌های قد و نیم‌قد از سر و کول پدر بزرگ و مادر بزرگ بالا بروند، اما پسرها که رفتند همه رؤیاها رنگ دیگری به خود گرفت و حالا صدها «ای کاش می‌شد» است که از ذهن می‌گذرد.

وقت شام است؛ مادر، خیلی اصرار دارد مهمانش را برای شام نگه دارد؛ با همان پایی که روزگار، لنگ‌اش کرده است، بساط سفره را از روی کابینت‌ قدیمی آشپزخانه می‌آورد و کشان کشان سر سفره می‌‌گذارد، بدون هیچ ادا و اطفاری برای چیدن بشقاب‌ها؛ و همه تزیین سفره یک ظرف کشک است.

وقتی سفره‌ چهار نفره را که گل‌های صورتی داشت، پهن کرد، عطر برکت در اتاق پیچید؛ بعد هم مادر به سراغ ملاقه و قاشق رفت. غذا امشب آش است.

 

پدر شهیدان، در جای همیشگی‌اش نشسته و منتظر است خانم غذای سفارشی‌اش را بیاورد سر سفره؛ مادر شهدا هم لحظه‌ای بعد با قابلمه آش از راه می‌رسد و سرسفره می‌گذارد و از داخل قابلمه برای ما آش می‌ریزد.

مادر کیخسرو و کیومرث روی زمین نشست و پای راستش را که نمی‌توانست تا کند، در کنار سفره دراز کرد. همین‌طور که ملاقه ملاقه آش را توی بشقاب‌ها می‌ریخت، به یاد بچه‌ها افتاد و گفت: «کیخسرو مثل خودمان بود، هر غذایی را می‌خورد. اما مادر برایش بمیره، رضا، همیشه دوست داشت گوشت چرخ کرده را با گوجه فرنگی سرخ شده بخوره...».

آش هم سر این سفره خوردن دارد، این غذای بی‌تکلف به یاد شهدا جا افتاده است، آخر مادر این خانه هنوز دو پرستوی جوانش را از یاد نبرده است.

****

سردار شهید «کیخسرو انور» متولد 1340 در تهران است؛ او در عملیات «والفجر یک» در منطقه فکه شمالی در سال 1362 به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از 9 سال بازگشت.

شهید جاویدالاثر «کیومرث (رضا) انور» متولد 1345 است؛ او در عملیات «الی بیت المقدس» در منطقه شلمچه به صورت داوطلبانه برای انفجار پل محل تردد صدامی‌ها رفته بود که خود می‌دانست راه بی بازگشتی است؛ اما رفت و حتی پلاک او را هم نتوانستند برای مادر منتظرش بیاورند.

منبع : خبرگزاری فارس

يکشنبه 9/7/1391 - 1:18
شهدا و دفاع مقدس
خبرگزاری فارس: عطر عربی فردوس

ادبیات دفاع مقدس حکایت از لحظه‌های شیرین مهر و وفای دوست داشتنی و انسان دوستانه است. حال اگر این ادبیات به گونه داستان مطرح شود که چه بهتر.

 

کاری نداشت، اگر می‌رفت آن ور کاروان چند خط عمود بر هم می‌کشید و دایره‌ای به نشان خانه سربازها. همین کافی بود تا بقیه چه کنند. اگر می‌رفت. اگر می‌رسید. مانده بود که برگردد یا نه؟ دست خودش نبود. دلش جای دیگری گیر بود. ته خیابان، پیش فردوس، یک قدم برمی‌داشت رسیده بود.

باید اول از سوک این دیوار ترک خورده کنده می‌شد، بعد ... اگر رفتم و تیری...؟ گلوله که خبر نمی‌کرد. همه جا بود و هیچ جا نبود. می‌دانست که بی هوا می‌آید. خودی و عراقی سرش نمی‌شود. فرض که از دست گلوله ها قسر در می‌رفت؛ گشتی‌ها چی؟ که الا ماشاء الله ول بودند توی شهر، توی خیابان‌ها توی هر کوچه و پس کوچه‌ای.

تا قبل از این اگر گیر می‌افتاد یا تیری از غیب تصیبش می‌شد که هیچ؛ یا نصیب و یا قسمت. به پای خودش آمده بود این ور کاروان. تو دهان اژدها، ولی از وقتی که یاد آن موها دم اسبی و عصر عربی افتاد بود، احساس دیگری داشت. خودش هم نمی‌دانست چش شده؟ چیزی توی دلش زیر و رو شده بود که نمی‌دانست چیست؟ سیر و سرکه می‌جوشید. دیگر حال تعقیب و گریز نداشت. دلش می‌خواست همین طور که تکیه به دیوار سینما داده، بنشیند و ساعت‌ها به طلوع خورشید در خیابان خیره شود. بی هیچ ترس و واهمه‌ای از دشمن. گیر هم افتاد که افتاد. تف به این شانس. چه می‌شد اگرعقب سر سربازهای زیتونی پوش نیامده بود. آن وقت به خانه‌ای نمی‌رسید که کسی جلوی درش پاس بدهد، و کسی که معلوم نبود، کیست، روی پشت بام در تاریکی خرپشته به کمین نشسته باشد تا هر غریبه‌ای که دید «تتق» بزند توی سرش. تف.

نفس عمیقی کشید. این بوی شط و خنکای نیمه شب جان می‌داد برای خوابیدن تا خط روی خط کشیدن و کوچه پس کوچه‌ها را به رنگ آبی علامت زدن یا خانه‌ها را با یک دایره سیاه نشان کردن. ولی چه می‌شد کرد. سر شب رسیده بود به آن کوچه فرعی، به خانه سربازها حتی نیم ساعتی بیشتر در خانه سربازها نشسته بود تا تعدادشان را حدس بزند: یک گروه یا بیشتر. شاید هم یک دسته. حتما یک دسته می‌شدند. که آن طور صدای قهقه‌شان بلند بود. خانه جان می‌داد برای یک شبیخون شبانه. لقمه‌ای حاضر و آماده. خواسته بود برگردد عقب، آن ور کاروان. دیده بود چیزی کم است. خانه کجاست؟ در کدام کوچه؟ بعد برگشتن چطور نشانی خانه را بدهد؟ کروکی و مختصات کوچه را چطور بکشد؟ بگوید لقمه حاضر در کدام کوچه انتظار شما را می‌کشید؟ بگوید آنها را کجا پیدا کرده‌ام؟ همین طور الکی عقب سربازها رفته ام، شما هم بروید، یا شانس یا اقبال؟ این طور که نمی‌شد، باید فکری می‌کرد. تا سپیده صبح که نمی‌شد نشست تا خورشید طلوع کند و رنگ به دیوارهای توپ خورده‌ شهر بزند. داشت دیر می‌شد. اگر به سپیده می‌خورد یک شب دیگر هم اینجا میهمان بود.

به فکرش رسیده بود نشانه دیگری پیدا کند. شده سر در مغازه‌ای، علامتی یک اسم خاص، حتی دیوار طبله کرده و شور زده نانوایی شاطر عباس سر کوچه خودشان. همین کافی بود تا بقیه بچه‌ها مشخصات کوچه و خانه سربازها را پیدا کنند. ولی نبود. هیچ نوری نبود. مگر برق درخشنده خمپاره‌ای که آن دور‌ها می‌افتاد و شهر را می‌لرزاند. پیش خودش گفته بود: شاید کوچه پشتی یا خیابان بغلی نشانه‌ای چیزی باشد. ای خدا تو چه بزرگی. پیچیده بود به چپ. به بزرگیت شکر. چه می‌شد به جای چپ پیچیده بود به راست یا همان طور که ایستاده بود توی پیاده رو، رو به روی خانه سربازها، برگشته بود عقب و می‌رفت.

اگر خیابان‌ را هزار بار تاریک‌تر از اینی که بود می‌کردند. باز خیابان‌ سینما را می‌شناخت. سینما مهتاب چندی همین طور ایستاده بود به نظاره اشتباه نمی‌کرد. کمی جلوتر بستنی حصیری بود و بعدش کبابی سمانه . یاد و خاطرات کودکی و جوانی قاتی هم آمده بود سراغش. بوی سبزی تازه و خیس خورده ریحان همراه با بوی خاک نم زده پیاده روها.

صدای خش خش آمد. گوش خواباند. انگار کسی از کوچه پشتی سینما می‌گذشت. حتما گشتی‌ها هستند. سر از دیوار ترک خورده برداشت. دیگر صدایی نمی‌آمد. آنچه حالا می‌شنید نرمه بادی بود که پیچیده بود لای صندلی‌های سوخته سینما.

وقتی از حفره دیوار توپ خورده سینما آمده بود تو، سینما که چه؟ تل خاک، همان جا نشسته بود زمین. توی دالانی که زمانی بین صندلی های چرمی کسی چراغ قوه به دست، راه نشان می داد و می‌گفت از کدام طرف. راستی کجا آمده بود این جا چه می‌کرد؟ راه بین کوچه و خیابان را چطور طی کرده بود؟ اصلا این جزو برنامه نبود. چرا این بار که از عرض کارون گذشته بود یاد سینما و فردوس نیفتاده بود؟ از چهل روز پیش که رانده شده بودند آن ور کارون، به هر کجای شهر که می‌شد اندیشیده بود. به ریل‌های ممتد و بی انتهای راه آهن، به بازار ماهی فروش‌ها، به شب‌های کارون، به بلمی که معلوم نبود نیمه های شب کجا می‌رفت. به عطر نخل‌های لب شط، به مسجد جامع با مناره‌ای فیروزه‌ای که محل دیده بانی شده بود، به عطش بچه‌ها، به شوقی که غریبه‌ها برای جنگیدن در شهر داشتند، به رفاقت که هیچگاه نخوانده و نشنیده بود، به هر کجا و هر چیز الا سینما.

همان جا وسط صندلی‌ها چرمی سوخته نشسته بود زمین. راستی آن که چراغ قوه می‌زد و لای صندلی‌ها می‌گشت که بود؟ هیچ وقت بیرون توی خیابان ندیده بودمش. در آن تاریکی فقط نوری بود که می افتاد بر شانه‌ها و سرها و صندلی‌های خالی. گاه که وقت می‌کرد و چشم از پرده می‌گرفت پر هیب مردی را می‌دید که نمی شد حدس زد چند سالش است. پیر است یا جوان. فقط چراغی می‌دید که در تاریکی سالن نور می‌انداخت که یعنی از این ور یا آن ور یادش بخیر . رفته بود تو بحر پرده سفیدی که دیگر سفید نبود و پرده نبود. پرده هفت در سه. پرده نمایش. دو طرف پرده عریض نمایش پرده‌های مخمل سرمه‌ای چین دار بلندی می‌انداختند که قبل از هر نمایش کنار می‌رفت تا سفیدی پرده در آن تاریکی مطلق دل هر ببننده‌ای را ببرد و او در آن لحظه، منتظر تاریکی بود که سر به لاله‌ گوش فردوس بگذارد و بگوید: شروع شد.

اگر می‌خواست می‌توانست همان دم، تمام مردمانی که روزی روی این پرده جان گرفته بودند و ساعتی با او زندگی کرده بودند دوباره زنده کند: رم شهر بی دفاع چه مردمانی... لعنت بر سینما. لعنت بر این حافظه. به خودش نهیب زده بود که یعنی چه؟ که این طور بی خیال زیر خمپاره‌های کور نشسته‌ای به سیر کردن پرده‌ای که دیگر پرده نبود. نیم ساعت یک ساعت دیگر بر می‌گردی آن ور کارون آن وقت... دست خودش نبود. می‌خواست فکر نکند، ولی تکیه به دیواری داده بود که عطر آن سال‌ها را می‌داد. عطر عربی، عطر عربی فردوس. با آن گردن سفید و باریک با موهای شبقی که می‌ریخت پس گردن. و گاه دم اسبی می‌بست. موها لوله شده پس سر، قدم که برمی‌داشت انگار بیدی را بجنبانی. لعنت بر سینما. چه می‌شد اگر پیچیده بود به راست یا همان طور که ایستاده بود بر می‌گشت عقب. آن وقت دیگر سینمایی در کار نبود. سینمایی که بوی عطر آن سال‌ها را بدهد.

چطور می‌توانست بعد برگشت اینها را بگویید؟ جواب این تاخیر را چه می داد؟ می‌گفت وسط معرکه وقتم را تلف چه کرده‌ام؟ اطلاعاتم را برای چه به خطر انداخته‌ام؟ به خاطر سینما؟ به خاطر فردوس؟ شاید وقتی دیگر... می‌دانست که نمی‌تواند. خواسته بود جوری خودش را مجاب کند. گفته بود شاید شناسایی بعدی. حتی بلند شده بود تا هوا تاریک بود از سینما بزند بیرون. ولی پاها به اختیارش نبود. نتوانسته بود. دوباره برگشته بود سوک همین دیوار ترک خورده. آن وقت یاد فرارهای مدرسه افتاده بود. یاد خنکای تابستان. اصلا سینما همین بود: نرمه بادی که بر سینه کارون می‌نشست و موج روی موج می‌خزید بر پوست نرم و نازک سینه‌اش می‌نشست تا بتواند هی رکاب بزند و رکاب بزند با دوچرخه‌ای که طوقه درستی نداشت و ترمز نداشت، ولی می‌رفت.

راستی حالا فردوس کجا بود؟ اگر زنده باشد حتما مثل زینب و ننه آواره شیراز است یا از این شهر به آن شهر سرگردان. یعنی می شد یک بار دیگر دیدش؟ پیدایش کرد؟اما با کدام نشان؟ اصلا کجا باید دنبالش می‌گشت... خانه‌شان رو به روی مدرسه راهنمایی بود. راهنمایی ندای حق. بته های بلند سرخ خرزهره از سر دیوارشان بال زده بود و رسیده بود تا زیر پنجره‌ای که فکر می‌کرد حتما اتاق فردوس است. پنجره‌ای در حصار گل‌های سرخ. چه شب‌هایی که رکاب زنان خودش را رسانده بود زیر ساقه‌های بلند خرزهره فال گوش ایستاده بود. تا یک بار دیگر صدای فردوس را بشنود که صدا می‌زد سینما سین را می‌کشید. انگار که چیزی را زیر زبان مزه مزه کند و سینا به جای صدای فردوس، صدای پلق پلق حاج نواب پدر فردوس را می‌شنید که با بوی خوش عطر تریاک و آجر‌های نم زده قاتی شده بود و می‌یچیده توی کوچه‌. و صبح‌ها میان آن همه پسری که می‌رفتند به طرف ندای حق، دختری ترکه‌ای و بلند بالا، در رپوش سورمه‌ای انگار که نرمه برفی روی شانه‌اش نشسته بود خرامان خرامان می‌زد به دل پسرها و می‌رفت و سینا دل نگران چشم ازش نمی‌گرفت تا گم می‌شد توی کوچه پشتی. حالا تا کی دوباره عصر شود و بادکی بلند شود تا سینا بنشیند بر ترک چرخی که نه طوقه درستی داشت و نه ترمز آن وقت هی رکاب بزند و رکاب بزند.

دیگر دیر شده بود ولی مانده بود که همه جا رنگ بگیرد. بلند شد.کاغذها را لوله کرد. آنور کاروان سر فرصت کروکی خانه سربازها را می‌کشید و می داد دستشان پشت سر کوچه خالی و خاکی بود. نمی دانست چه در انتظارش است. از ذهنش گذشت، نکند چیزی ببیند که اصلا انتظارش را نداشت سربازی زیتونی پوش، دوش به فنگ، حاضر به یراق، یا نه، پایی خشکیده و مانده یا دستی که به انتظار سر از زیر خاک برآورده هوا را چنگ می‌زند. مکث کرد. این چه خیالاتی است. نکند راست باشد. اصلا نکند اشتباه آمده باشم؟ بلبلی آن دور‌ها می‌خواند. گوش داد. صداش می‌رسید. کوتاه، ولی واضح. نکند این هم خیال است. باورش نمی‌شد که هنوز شهر پرنده‌ای مانده باشد. چه رسد به خواندن ولی بود. همین طور که خانه فردوس نرسیده به انتهای کوچه بود و اشتباهی در کار نبود. آن ور کوچه سه در مانده به خانه حاج نواب پدر فردوس، خانه میرزا یوسف خطاط بود. هنوز شرجی پیش از ظهر‌ها یاداش مانده بود که چطور از مدرسه فرار می‌کرد. وقتی می‌رسید زیر پنجره باز میرزا، چهره تکیده و آفتاب سوخته میرزا را می‌دید. که دل بالا زیر پنکه سقفی، لخت خوابیده بود. تا تک هوا بشکند و او یک لاپیراهن بزند بیرون. تکیه به تنها نخل دم در داده، جیر جیر قلم دزفولی‌اش را بلند کند: روزگار وصل نزدیک است.

درست آمده بود. کوچه خودش بود و خانه همان. در آهنی تاب برداشته بود و لنگه دیگرش وسط کوچه آبکش افتاده بود. پا گذاشت توی حیاط . کمر بته خرزهره زیرا آوار دیوار خمیده بود، با برگ‌های سبز سیر، برگ‌های سبز خاکی. خاک سیاه و باروت گرفته از کنار حوض پر از خاک گذشت.

دیوار همسایه بغلی خوابیده بود توی حوض جای درنگ نبود. هر آن ممکن بود کسی از جلوی در بگذرد.

پا گذاشت توی ایوان. صدای قرچ و قروچ شیشه‌های شکسته پنجره‌ها سقف رُمبیده‌ هال، مگر کم جنازه دیده بود که حالا زیر پایش را می‌گشت؟ ایستاد اینجا حتما اتاقی بوده که بساط حاج نواب را از آن می دادند. توی ایوان و فردوس شاید از همین جام شکسته پدر را زیر نظر داشته که چطور قلیان چاق کرده و گل به سر را از دست مادر می‌گرفته. کمر به دیوار داد، آرام سرید پایین. کنج دیوار نشست. دیگر چه می‌خواست؟ کافی نبود؟ اصلا به خیال هم نمی‌دید که روزی پا توی این خانه بگذارد. ولی حالا بود. تنهای تنها، یعنی اینها جزو اولین‌هایی بودند که شهر را ترک کرده‌اند یا جزو آنهایی که حتی فرصت نکرد بودند سفره ناهارشان را جمع کنند؟ به نظر همه چیز خانه سرجایش بود. اگر خاک را پس می‌زد شاید اهالی خانه را پیدا می‌کرد. همین جا، دور هم حتی فردوس را با آن موهای دم اسبی. دیگر چه جای ماندن؟ چرا نشسته‌ای؟ این هم خانه‌ای است مثل هزاران خانه توپ خورده دیگر. مگر نه؟ بلند شد. بنشیند که چه؟ حتی نمی‌داند دختری که خودش را به خاطر او به خطر انداخته زنده است یا مرده.

پیچیده توی هال. ایوان چند قدمی بیشتر نبود. سمت راست اتاق یگری بود. خواست برگردد توی ایوان بی خیال اتاق‌های دیگر. اگر رفته بود، حالا دیگر وسط کاروان بود، یا حتی رسیده بود آن طرف. بچه‌ها چه فکر می‌کنند؟ نکند کسی را امشب بفرستند دنبالم؟

صدایی آمد. گوش تیز کرد. کاغذ پاره‌ها حتما دفتر مشق فردوس است. یا برادر و خواهرها، پیچیده به سمت اتاق بالایی. می دانست که دیگر نمی‌رسد. ولی چیزی از درون نهیبش می زد. کاش برمی‌گشتی آن هم حالا که رسیده‌ام. اینجا یاد دستی که هوا را چنگ می‌زد افتاد. همان می‌زد افتاد همان دستی که خودش تصور کرده بود شاید پشت این دیوار باشد. ایستاد صدای کاغذ می‌آمد. شاید برنامه‌های مدرسه‌ای که هیچ وقت باز نشد در آن نوشته بودند. زنگ اول فارسی، زنگ دوم تاریخ. پس کجا بود. نگاه کرد: کوت رختخواب‌ها زیر خاک. نیمه شکسته صورت شاه عباس و دو حدقه سیاه که از بالای دماغ ترک خورده و زل زده بود به سقف بعد کاغذ بود. چسبیده به دیوار. وسط قالب خالی تاقچه‌ای که روزی به رنگ آبی نفتی بود.

رفت جلوتر بریده روزنامه بود. 3 گوشه  روزنامه‌ جا مانده بود به دیوار به پونزهای براق مسی. بریده را صاف کرد. دختری برنو به دست، بالا سر جوانی نیم خیز نشسته بود. از پاچه شلوار جوان خون شره کرده بود. زمین و چشمان نگران دختر، برای لحظه‌ای خیره دوربین مانده بود.

و بالاتر، عکس دست جمعی خانواده پیرمرد و پیرزنی ایستاده سه دختر به ترتیب قد دم پای پدر و مادر به زانو نشسته بودند. دختر وسطی را می‌شناخت .همین طور آن یقه سفیدی که وقتی راه می‌رفت. انگار نرمه برفی که می‌خواست از سرشانه‌هایش بریزد ولی آن که پای جوان را مداوا می‌کرد که بود؟ چه نسبتی این عکس‌ها با هم داشتند یعنی عکاس می‌خواست چه بگوید؟ خیره چشم‌ها شد. خودش بود. آن نگاه رمیده را که هیچ گاه رام نشد، می‌شناخت چه بزرگ شده بود ولی خسته و رنجور.

پایین عکس تاریخ خورده بود 10/7/59  این تاریخ را نباید از یاد می‌برد.

*مجید قیصری

منبع : خبرگزاری فارس

يکشنبه 9/7/1391 - 1:11
شهدا و دفاع مقدس
خبرگزاری فارس: علی اکبر شهید عید قربان

عصر بود. بیسم زد بیا... گفتم چه خبره، عملیاته یا نه خبری شده، ول کن بابا بی خیال، کی این همه را رو بیاد. گفتم گیر دادی ها...! گفت: فقط تو بیا...

نماز مغرب را که خواندم.

«مهران، مقر شهید هادی» نیمه شب خسته و خواب آلوده رسیدم مقر، مهران تازه آزاد شده و بچه ها هم تازه از خط برگشته بودند مقر، من هم رسیدم. وای چند تا گوسفند چاق و چله بستند جلوی مقر، چه یال و کوپالی، خرس شدند انگاری، با خودم گفتم: هی بیا بیا، تعل تعل، عید دارید فردا، ها...

دمت تون گرم بچه ها. ای شکموها، ناقلاها، پس بخور بخور فردا. چه شود فردا. با خودم می خواندم. مثل کسی که کله اش باد افتاده باشد رجز می خواندم.

رجز چی؟ رجز کی؟ افتاده بودم لب طاقچه شوق، هی چه شود، چه شود. رفتم داخل« سام نلیکم» برو بچ. دوباره فرکانس و عوض کردم. سلام مون علیکم و درود فرشتگان بر شما رزمندگان راه حق. یک غیظی هم ته اون کومش دادم که بچه ها حسابی حالش را ببرند. بعد هر دو دست هام رو، دو کف بردم بالا. شتلق چسباندم بهم... من آمدم بچه ها... ها...ه . ه . ه .

هی بیا بیا پس عملیاته فردا. فردا قراره اون دو تا زبان بسته ناقلا رو قربانی کنیم ها... همه علیکی کردند و گفتند: «ها» بعد «ها» را  همین طور کشیدند. کش دادند حسابی، بعد با یک قمقمه محکم کوبیدند فرق سرم و حسابی بهم خوش آمد گفتند رقفا. ساعت یازده شب، از بس راه رفته بودم، خسته و کوفته از راه طولانی، به طرز هولناکی بچه ها خورشید دلشان گل کرده بود.

زیارت عاشورا...

ساعت دو گفتم: دیگه من باید بخوابم. کباب تن اون زبان بسته ها هم هم مفت دل تان. رفتم زیر پتو، چشمام رو که گذاشتم روی هم. یکی پرید تو سنگر، سلام علیکم. یک جوری سلام و علیک کرد که هول کردم، نگاه کردم علی اکبر بود. گفتم تو رو خدا علی اکبر بی‌خیال من بشو. بزار بخوابم. پتو را کشید. بلند شدم و غر زدم این دیگه از کجا پیداش شد.

دوباره رفتم زیر پتو. همین که خواب می‌رفتم. شتلق می‌زد زیر پام می پریدم. کلافه شده بودم.

علی اکبر یک ریز حرف می‌زد. حرف می‌زد. هی حرف می‌زد. هی می خندید. باز هی حرف می‌زد. خدا، پسر تو مگه خانه کاشانه نداری، برو تو سنگر خودت. نرفت. نشستند پنج شش نفری فقط حرف زدند. شوخی و خنده، شب عید قربان سال 1365، چشمام داشت از درد می ترکید. نخوابید. حرف زد و حرف زد و خندید و حرف زد.

صبح شد. نماز که خواندم دیگه هیچی صبح شده بود. من هم خوابم نبرد از دست این علی اکبر. بچه ها ریختند و هیزم و بساط  عید و رو براه کردند. من گیج می‌زدم. گفتم امان از دست تو پسر کلافه ام کردی دیشب. چقدر خنده کردی. باز خندید. مایلرها که روشن شدند. علی اکبر از جا پرید.

مهران تازه آزاد شده بود. لودرهای جهاد داشتند خاکریز می‌زدند.

مقر شهید هادی، ساعت هشت صبح، علی اکبر گیر داد و گفت من باید برم.

گفتیم بابا امروز عیده بمان تازه تو دیشب اصلا یک ذره ام نخوابیدی. تازه هم از خط برگشته بود.

علی اکبر گفت نه من میرم خط، گوسفند و بی‌خیال شما جای من عشق کنید و حالش رو ببرید.

بچه های جهاد گفتند نه تو نمی خواد بیای. علی اکبر غیظ کرد و کز کرد و هیچی نگفت.

مایلر ها که حرکت کردند. علی اکبر پرید عقب مایلر.

ساعت یازده صبح تازه می خواستند بچه ها گوسفندها رو قربانی کنند.

که یک موتور تیلر از بچه های مقر، آمد. نزدیک که شد. گریه اش گرفت زار زار گریه می‌کرد.

گفیم چی شده، آخه بگو دیگه، گفت: علی اکبر شهید شد. همه ما مجسمه شدیم. مات و مبهوت،کارد از دست قاسم افتاد. حال غریبی به ما دست داد. گوسفند هارو ول کردیم رفتند. گفتند آمبولانس داره میاد. جنازه علی اکبر رو که آوردند. هیچی ازش باقی نمانده بود.

پشت خاکریز. کنار لودر، خمپاره صد و بیست خورده بود درست روی سرش. بچه ها با علی اکبر که وداع کردند. من هم راهی مقر شدم. علی اکبر ملک، صبح روز عید قربان، سال 65 به قربانگاه رفت و عازم بهشت شد.

گیج و خسته و دلمرده و دلتنگ برگشتم پایگاه...

*نویسنده: غلام‌علی نسائی

منبع : خبرگزاری فارس

يکشنبه 9/7/1391 - 1:8
خواص خوراکی ها

یک مطالعه نشان می دهد که مصرف 10 تا 12 دانه گیلاس خطر ابتلاء به نقرس را به یک سوم کاهش می دهد.

به گزارش دیلی میل، نقرس شکلی از ورم مفاصل است که بر اثر بلوری شدن اسید اوریک در مفاصل ایجاد می شود.

این مطالعه نشان داد: بیمارانی که یک فنجان و نیم گیلاس (یا معادل 10 تا 12 دانه گیلاس) می خورند خطر عود این بیماری در آنها در مدت دو روز 35 درصد کاهش می یابد.

ابتلاء به نقرس با مسن تر شدن شایع تر می شود و خطر ابتلا به این بیماری در مردان سه تا چهار برابر زنان است.

این مطالعه نشان داد که مصرف گیلاس می تواند خطر ابتلا به حملات نقرس در مردم مبتلا به این بیماری را به بیش از یک سوم کاهش دهد.

در این مطالعه دانشمندان 633 بیمار مبتلا به نقرس را در عرض یک سال مورد مطالعه قرار دادند و متوجه شدند که مصرف گیلاس در عرض دو روز با کاهش حملات این بیماری در ارتباط است.

این مطالعه نشان داد، بیمارانی که در روز بیش از سه وعده گیلاس تازه مصرف می کنند خطر ابتلاء به نقرس در آنها دست کم 35 درصد کمتر از افرادی می شود که از مصرف گیلاس اجتناب می کنند.

یک وعده گیلاس به یک فنجان و نیم گیلاس و یا 10 تا 12 دانه گیلاس گفته می شود.

مطالعات قبلی نشان داده بودند که مواد شیمیایی موجود در این میوه سطح اسید اوریک موجود در خون را کاهش می دهد.
منبع : ایرنا
شنبه 8/7/1391 - 20:4
اخبار

عضو مرکز تحقیقات روانپزشکی و علوم رفتاری دانشگاه علوم پزشکی مشهد افسردگی را شایع ترین اختلال روانی در میان سالمندان دانست و گفت :کاهش خواب ، تغییر الگوی تغذیه ای و انزوای اجتماعی از جمله علایم ابتلا به افسردگی در سالمندان است .

به گزارش دانشگاه علوم پزشکی مشهد، دکترˈ نغمه مخبر بی قراریˈ خاطرنشان کرد: علاوه براین اختلالات شناختی یا همان زوال عقل و اختلالات اضطرابی از دیگر بیماری های شایع در میان سالمندان است . اختلالات شناختی انواع مختلفی دارد و شایع ترین نوع آن آلزایمر است که در زنان شایع تر از مردان است .

مخبر در مورد عوامل زمینه ساز بروز آلزایمر افزود : سابقه خانوادگی مثبت ، خواب طولانی بعد از ظهر و سابقه ضربه به سر از جمله مواردی هستند که زمینه ساز این بیماری است .

به گفته وی شیوع آلزایمر از سن 65 سالگی به بعد آغاز می شود و اولین نشانه های بالینی ابتلا به این بیماری اختلال در تکلم افراد ، اختلال در پردازش های عالی مغزی و تصمیم گیری است .

وی گفت : پیشگیری از آلزایمر راهکار مشخصی ندارد ولی با انجام فعالیتهایی می توان شانس ابتلا به این بیماری را کاهش داد.به عنوان مثال مصرف غذاهای دریایی و غذاهایی که دارای ویتامین B بالا هستند ، انجام ورزش های ملایم ، کاهش کلسترول در رژیم غذایی , انجام فعالیت هایی که نیاز به مهارت های حل مساله دارند و پرهیز از خواب نیمروزی بلند مدت از جمله این فعالیت هاست .

عضوهیات علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد یادآورشد که نوع دیگری از اختلالات زوال عقل وجود دارد که در آقایان شایع تر از بانوان است. این بیماری به اختلال زوال عقل عروقی معروف است. افرادی که مبتلا به دیابت ، فشار خون و چربی خون بالا هستند و یا درچه قلب مصنوعی دارند مستعد ابتلا به این نوع از اختلالات هستند.
منبع : ایرنا
شنبه 8/7/1391 - 20:1
خواص خوراکی ها

محققان به تازگی دریافته اند که مصرف روزانه چای می تواند به بهبود پوکی استخوان و رفع عوارض ناشی از آن کمک کند.

به گزارش روزنامه فیگارو، چای از ابتلا به بیماری های قلبی، قلبی عروقی، پوکی استخوان و شکستگی ها جلوگیری می کند. این درحالی است که این فواید در قهوه وجود ندارد.

نوشیدن چای این روزها در برخی از کشورها به فراموشی سپرده شده و جای خود را به مصرف سایر نوشیدنی ها داده است؛ این درحالی است که با توجه به فواید زیاد این نوشیدنی برای بدن، این مساله یک اشتباه بزرگ به شمار می رود.

به اعتقاد برخی از پزشکان نوشیدن چای حتی بهتر از نوشیدن آب است.

دکتر راکستون در این باره می گوید، اگر آب می تواند جایگزین تمام مایعات شود، چای نیز نه تنها دارای این خاصیت است بلکه دارای آنتی اکسیدان ها است و این دو مزیت اصلی چای به شمار می رود.

همانطور که مطالعات مختلف خاصیت آنتی اکسیدانی چای را به اثبات رسانده است، تحقیقات جدید نشان می دهد که این گیاه همچنین خاصیت پیشگیرانه در برابر بیماری های مزمن دارد.

پوکی استخوان بیماری است که با شکنندگی بیش از حد اسکلت بدن به اثر کاهش توده استخوانی و از بین رفتن ریز استخوان ها ظهور می کند.

بر اساس مطالعه ارایه شده از سوی محققان مرکز علوم بهداشتی دانشگاه فن آوری تگزاس چای به خوبی می تواند خطر شکستگی استخوان ها را کاهش دهد و به بهبود توده استخوانی کمک کند.

محققان همچنین تاثیرات چای را بر استخوان های 171 زن یائسه که در معرض ابتلا به پوکی استخوان بودند، مورد بررسی قرار دادند؛ شرکت کنندگان در این تحقیق چای را بصورت روزانه مصرف می کردند.

آنها متوجه شدند که مصرف چای در تنها سه ماه اجازه بازسازی استخوان ها به این افراد را می دهد و همچنین آسیب های ناشی از استرس را کاهش می دهد.
منبع : ایرنا
جمعه 7/7/1391 - 16:41
سياست
محبوبیت سیدحسن نصرالله از نگاه نشریه «پابلیک دیپلماسی»

خبرگزاری فارس: وقتی صحبت می‌کند همه گوش می‌دهند. او می‌گوید و مردم عمل می‌کنند. حتی اگر با تمام مواضع حزب‌الله موافق نباشند ولی تاثیر «حسن نصرالله» چیزی فراتر از مرز‌های لبنان است.

خبرگزاری فارس: محبوبیت سیدحسن نصرالله از نگاه نشریه «پابلیک دیپلماسی»

به گزارش فارس، «تامی مهدی» ‌در نشریه «پابلیک دیپلماسی» می‌نویسد: «نصرالله» یکی از رهبران جنبش‌های ضدآمریکایی در خاورمیانه است؛ او از فیلم موهن به پیامبر اسلام برای انتشار پیام خود استفاده می‌کند و تا زمانی که مردم از وی اطاعت می‌کنند او مردم را برای واکنش به این فیلم فراخواهد خواند.

 

*تجمع ده‌ها هزار لبنانی با حضور «حسن نصرالله» برای اعلام برائت از فیلم توهین‌آمیز به پیامبر اسلام

 

چند روز پیش، ده‌ها هزار نفر در بیروت لبنان با حضور کم‌سابقه رهبر حزب‌الله «حسن نصرالله»، تجمع کردند، کسی که بعد از جنگ اسراییل- حزب‌الله در سال 2006 تلاش‌های هوشمندانه‌ای در جهت عدم حضور در انظار عمومی داشته‌ است. هنگامی‌که «نصرالله» دستور ادامه اعتراضات علیه فیلم پخش شده از سایت یوتیوب و برائت مسلمین از این فیلم را اعلام کرد فریاد شادی این تجمع که مزین به رنگ‌های سبز و زردِ پرچم حزب‌الله بود، به هوا برخاست. «نصرالله» در سخنان خود خاطر نشان کرد که «تا خون در رگ ماست، در برابر توهین‌ علیه پیامبرمان ساکت نمی‌نشینیم».

 

*شعله‌ور شدن آتش خشم در کشورهای مسلمان

 

اگر چه فیلم توهین به پیامبر اسلام اثرات مخربی بر جهان اسلام داشته است ولی به دلیل رعایت حق آزادی بیان، امریکا نمی‌تواند از انتشار این فیلم جلوگیری کند و گوگل نیز از انجام هرگونه اقدام در این زمینه سرباز زده است. پخش این فیلم که اسلام و حضرت محمد را به استهزا گرفته در چندین کشور ممنوع شده است. در اعتراض مسلمانان به این فیلم یک کی‌اف‌سی در تریپولی سوزانده شد، یکی از معترضان در کراچی کشته شد، پایگاه نظامی آمریکا در کابل مورد حمله قرار گرفت... و این در حالی است که در برخی از کشورها اعتراضات به آرامی برگزار شد، فریاد مشترک همه معترضان در این کشورهای مسلمان شعار "مرگ بر آمریکا" است!

 

*تهیه مغرضانه فیلمی توهین‌آمیز به اسلام و تشدید واکنش‌های ضد امریکایی

 

من از چندین نفر در ایالت متحده شنیده‌‌ام که می‌پرسند «مسئله چیست؟ وقتی دیگران به حضرت عیسی توهین می‌کنند ما این‌گونه عکس‌العمل نشان نمی‌دهیم». بله، مسئله غامضی پیش نیامده است. این فیلم محصولی مضحک با بیانی مخوف است که بدتر از همه کارگردانیِ ضعیفی دارد ولی این بدان معنا نیست که مردم به آن عکس‌العمل نشان نخواهند داد. این فیلم بسیار کریه و بدخواهانه است به همین دلیل مردم به آن واکنشی این چنینی نشان می‌دهند. واکنش‌های آنها چیزی را تضمین نمی‌کند ولی نمی‌توان فراموش کرد که انسان‌ها ممکن است واکنش‌های متفاوتی از خود نشان دهند.

 

*افزایش اعتبار «حسن نصرالله» در میان مردم

 

«نصرالله» یکی از رهبران جنبش‌های ضدآمریکایی در خاورمیانه است. او از این فیلم برای انتشار پیام خود استفاده می‌کند. «نصرالله» مرد باهوشی است. کسانی که به ایدئولوژی حزب‌الله اعتقادی ندارند اکنون او را به عنوان کسی که برای اسلام می‌جنگد و به ادیان دیگر نیز احترام می‌گذارد، تحسین می‌کنند (او بعد از بازدید پاپ از لبنان این اعتراضات را به‌ راه انداخت). مهم نیست که او چه می‌گوید، وقتی صحبت می‌کند همه به سخنان او گوش می‌دهند. خیلی‌ها معتقدند که او می‌گوید و مردم بر اساس صحبت‌های او عمل می‌کنند. حتی اگر مردم با تمام مواضع حزب‌الله موافق نباشند ولی تاثیر «نصرالله» چیزی فراتر از مرز‌های لبنان است.

 

*آمریکا برای به دست گرفتن اوضاع باید تاکتیک‌های «نصرالله» را به‌کار گیرد

 

من با این مسئله موافقم که سردمداران سیاست مردمی باید فنون «نصرالله» را فرا بگیرند. ما می‌توانیم به سرعت «تبلیغات» او را خنثی کنیم و من امیدوارم که آمریکا بتواند توجهی را که «نصرالله» توانسته است هنگام رفتن به پشت تریبون کسب کند، بدست آورد. بیایید او را مورد بررسی قرار دهیم. چه چیز او را تا این حد محبوب می‌کند؟ چرا مردم برای او احترام قایلند و از او تبعیت می‌کنند؟ زمانی‌که برائت از امریکا مانند ویروسی بین مسلمانان شیوع می‌یابد تمامی تلاش‌های آمریکا برای به کنترل در آوردن اعتراضات ضد امریکایی در منطقه بیهوده خواهد بود - بنابراین آمریکا می‌تواند چه اقدامی کند تا مسلمانان را قانع نماید که این فیلم بیانگر دیدگاه آمریکایی‌ها نیست؟ و چگونه می‌توان این وضعیت را تحت کنترل درآورد؟

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910705000966

جمعه 7/7/1391 - 16:38
ازدواج و همسرداری
1ـ همسرانی كه چه در مرحله بحث و جدل، دعوا و مرافعه و تنش و كشمكش باشند، چه از بحث‌های ناراحت‌كننده عبور كرده، به جایی رسیده باشند كه احتمالا تمام جملات رد و بدل شده میان آنها طی یك شبانه‌روز به صد یا حتی ده جمله نمی‌رسد یا اگر می‌رسد هیچ حس حاكی از عطوفتی در كلامشان دیده نمی‌شود، دچار طلاق عاطفی شده‌اند.

برخی پیامدهای طلاق عاطفی عبارت است از:

* افسردگی

* سرخوردگی

* ناامیدی

* احساس تنهایی

* از دست دادن پشتوانه زندگی

* بی‌اعتمادی به همسر

* تغییر در دوستی‌ها

* كاهش یا قطع روابط با دوستان، اطرافیان، خانواده خود یا همسر یا هر دو

* تغییر در نگاه اقتصادی

* تمایل به روابط فرا زناشویی

* نگاه منفی به جنس مخالف

* بی‌اعتنایی به مشكلات اعضای خانواده یا دیگران

* قربانی كردن ذهنیت فرزندان یا دیگران برای تسویه حساب با طرف دیگر

2ـ فرزندان والدینی كه از ازدواج خود راضی نیستند و همچنان با یكدیگر زندگی می‌كنند، به سبب تنش‌های گاه‌وبیگاه یا بی‌اعتنایی‌های مداوم، مستعد تغییرات ذهنی و آسیب‌های بسیارند. برخی از این تغییرات و آسیب‌ها عبارت است از:

* سردرگمی

* نگرانی از آینده

* اضطراب

* كاهش اعتماد به نفس

* ابتلا به افسردگی

* اختلال در هویت فردی، خانوادگی و اجتماعی

* خروج از حدود تعادل (كمرویی یا پررویی، نرمش یا تنش شدید و...)

* احساس حقارت

* رویكرد به شرارت برای جبران حقارت

* حس قربانی شدن به سبب نپرداختن والدین به عواطف، تربیت و نیازهای آنها

* تغییر در دوستیابی

* احساس كمبود محبت (كه گاه با جستجوی آن در جنس مخالف و از سنین كم نمود اجتماعی می‌یابد)

* شكل‌گیری عقده‌های روانی

* خودآزاری یا دیگرآزاری

* سركشی، نافرمانی و هنجار گریزی

* افت تحصیلی

* فرار از خانه و مدرسه

* رویكرد افراطی به مواد دخانی، الكلی، شیمیایی، روانگردانی و...

* گرایش به بزه یا ارتكاب جرم

* پرخاشگری و تمایل به انجام اعمال مخرب

منبع : جام جم

جمعه 7/7/1391 - 16:36
ازدواج و همسرداری
عواملی كه باعث كنار كشیدن عاطفی یك یا هر دو طرف (زوج و زوجه) از رشته متصل زندگی زناشویی می‌شوند، متعددند.

اما برخی از آنها عبارتند از:

* ازدواج اجباری

* نداشتن مهارت و آگاهی كافی درباره زندگی مشترك

* بی‌توجهی به تفاوت سلایق یا عواطف همسر

* ضرب و شتم یا سوءرفتار

* مشكلات اقتصادی

* توقعات، اختلالات، ناتوانی‌ها، كمبودها و ناآگاهی یا كم‌آگاهی از مسائل جنسی و زناشویی

* درك نادرست، سوء تفاهم یا سوءارتباط

* ضعف اعتماد به نفس و تصمیم‌گیری

* بالا بودن سطح انتظار

* سوءظن یا اطلاع از روابط فرا زناشویی

* اختلالات شخصیتی و روانی اعم از بدگمانی، ناتوانی در مهار عصبانیت، ناسازگاری و...

* اختلاف‌های فرهنگی، اقتصادی، طبقاتی و...

* بروكراسی، هزینه‌ها و مشكلات جدایی حقوقی

* فرار از شرایط و مشكلات خانه پدری

* دلخوری، شكایت و گله‌گذاری‌های پیاپی و غیرمدبرانه

* دخالت‌های نامناسب و ناآگاهانه دیگران

* تلاش برای سلطه‌گری یك یا هر دو طرف بر دیگری

* بهانه‌جویی و انتقامگیری

* اعتیاد

منبع : جام جم

جمعه 7/7/1391 - 16:33
اهل بیت
خبرگزاری فارس: تعیین ژئوپلیتیک اسلام و تشیع توسط امام رضا(ع)

جهان در دهه‌های پایانی قرن دوم دچار بحران سرنوشت در تعیین جغرافیای سیاسی آن بود و تقدیر الهی بر این قرار گرفت که چهره جهان به وسیله پیروان حضرت محمد (ص) تغییر کند. در این میان امام موسی کاظم (ع) چهار نقطه را محدوده قدرت سیاسی و جغرافیایی تشیع اعلام کرد و پیش‌بینی او در تعیین وضعیت ژئوپلیتیک تشیع با اقدامات امام رضا (ع) محقق شد.

تغییرات ژئوپلیتیکی جهان همزمان با فعالیت‌های امام هفتم و امام هشتم (ع) برای اعلام و حفظ موجودیت تشیع دوازده امامی است. امام رضا (ع) که در دهه‌های پایانی قرن سوم قدرت برتر جهان اسلام بود قدرت او در محاق نقشه‌های خلافت عباسی قرار گرفت. امام رضا (ع) در عصری وارد حوزه سیاست خلافت عباسی شد که شکل جدیدی از جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک در جهان اسلام و غرب مسیحی و بیزانس در حال ظهور بود. نقطه محوری در این تحولات جدید راه‌ها و تنگه‌ها بود و در این راستا راه‌های خشکی و دریایی با رژیم‌ها و مدل‌های نوینی در شرق  غرب جهان اسلام در حال شکل‌گیری بود.

اهمیت راه‌ها در دوره خلافت هارون و پسرش به حدی است که خلافت عباسی پرداختند. آن‌ها در صدد تعیین رژیم قدرت و تأسیس دولت‌های وابسته در تنگه‌ها و آبراه‌های استراتژیک و راه‌های خشکی که نقش کالبدی در بازرگانی و فرهنگ جهانی داشتند برآمدند. اما اقدامات امام (ع) سیاست آن‌ها را در نابودی تشیع نقش بر آب کرد. چهار نقطه بزرگ شهری در جهان اسلام با عنایت امام رضا(ع) شکل گرفت و ژئوپلیتیک شیعه دوازده امامی را در آغاز قرن سوم هجری را تعیین شد. این تعیین بخشی به تشیع امام با چند هجرت بزرگ صورت گرفت که محور آن هجرت امام رضا (ع) است.

 

1و 2- دو هجرتی که چهره تاریخ ایران را تغییر داد یعنی هجرت حضرت معصومه (س) به قم و هجرت امام رضا (ع) به خراسان.

3- هجرت ادریس به فاس (fez) و استقرار در کنار مهمترین تنگه استراتژیک جهان، جبل‌الطارق که تا عصر امام رضا (ع) چند بار تاریخ از آن جا ورق خورده بود.

4- هجرت برخی اولاد امام حسن به منطقه خزر.

 

این هجرت‌ها ژئوپلیتیک تشیع را تعیین کرد و چهار منطقه مهم در فضای حیاتی جهان هارتلند (HART- lAND) تشیع امامی شد. این چهار منطقه تاکنون کعبه استراتژیک قدرت تشیع بوده است و این کعبه وقتی بنا شد و قدرت تشیع را تامین کرد و باعث توسعه و بقای دایمی آن در موقعیتی از زمان و مکان شد که فرهنگ یونانی و فرهنگ ناشی از اسلام اموی و عباسی برای تعیین ماهیت و گسترش قلمرو خود در شرق و غرب جهان اسلام در حال نزاع بودند.

 

چگونگی ظهور این چهار هارتلند تشیع که چون آهن‌ربا شیعیان را از سراسر نقاط گیتی همواره جمع کرده است به شکلی است که می‌آید:

1- هارتلند منطقه جبل و ایران مرکزی

تبدیل پادگان شهر اموی - عباسی قم به شهر و پایگاه شیعه امامیه مهمترین پدیده کلامی - سیاسی قرن سوم هجری است. این پدیده با مهاجرت، به ویژه مهاجرت حضرت معصومه به قم صورت گرفت. مهاجرت مدرسه شیعه کوفه و مدینه به قم و سفر امام رضا (ع) و اصحاب او و اقدامات آنها در آنجا و مهاجرت حضرت معصومه (س) به قم این شهر باستانی را از پادگان شهر اموی و عباسی به شهر شیعه امامیه و پایتخت فرهنگی ایران در آغاز قرن سوم هجری تبدیل کرد.

 

2- هارتلند تشیع در شمال آفریقا و عاقبت آن در آندلس

استکبار ضد شیعه بر محور اموی، عباسی و بیزانسی با همه تلاش خود را برای نابودی تشیع در اندلس موفق نبود و به وسیله امویان و وابستگان آن‌ها مهار شد. اما ادریس که امام‌ رضا (ع) از او با عنوان «تاج آل محمد (ص)» یاد کرد با صلاح دید امام رضا (ع) و برای تأسیس حکومت تشیع امامیه به مغرب مهاجرت کرد و موفق شد با دوستی اقوام بربر متمایل به اهل‌بیت در آنجا دولت شیعی ایجاد کند و اصل اسلام را از خطر امویان، عباسیان، غرب، مسیحی، یهودی و خوارج نجات دهد.

مهمترین کار ادریس جنگ‌های او در دفع نیروهای یاد شده در شمال آفریقا است. مهاجرت ادریس و تأسیس شهرهای شیعی در آنجا به ویژه فاس باعث شد شمال آفریقا به صورت بزرگترین هارتلند تشیع در قرن سوم هجری در آید و «طنجه» و «سبته» کلید سلطه بر جبل‌الطارق مانند قم از مراکز رواج تشیع امامی شد و همچنان فرهنگ اندلسی را زیر نفوذ خود داشت و سرانجام نوادگان ادریس که همچنان حاکم بر جبل‌الطارق بودند امویان اندلس را بر انداختند و فرهنگ و تمدن غرب اسلامی همچنان مرهون علمای تشیع مغرب و اندلس مانند ادریسی و جفرافی دان و طبیب و ابن عربی و ابن هانی شاعر و ادیب است که تشیع با همین میراث چند قرن در اندلس تمدن اسلامی را سرا پا نگه داشت.

سیاست امام رضا (ع) در مورد فتوحات عباسیان در خاک بیزانس مانند مواضع امام علی (ع) و درباره فتوحات در غرب جهان اسلام موضع مخالفت بود زیرا این فتوحات با وجود آن که موجب توسعه دولت‌های اسلامی می‌شد اما اروپا را از شناخت چهره واقعی اسلام برای همیشه محروم ساخت. چون منشا قدرت آن نامشروع بود این حقیقت را شرق‌‌شناسانی منصف مانند ولتر و کربن فرانسوی و اشپولر آلمانی و دیگران ... متذکر شده‌اند.

این مخفی ماندن چهره واقعی اسلام به معاندان ذاتی اسلام و حضرت محمد (ص) برای همیشه میدان داد که گاه به گاه برخلاف سیره حکمای اله یونان و اروپا که معتقد به تقدس همه انبیا الهی بوده‌اند حرکت کنند. ولتر (1694-1778) ابتدا نمایشنامه فناتیسم را در هجو حضرت محمد (ص) نوشت. سی سال بعد با تحقیق تاریخی «عذر تقصیر» به پیشگاه محمد (ص) را نوشت. اکنون برای این فیلسوف فرانسوی محمد (ص) واقعیتی تاریخی بود که بخشی مهم از تاریخ بشر به وسیله او نوشته شده بود.

 

3- امام رضا (ع) و هارتلند خراسان

خلیفه سیاستمداری که در حال تجربه بزرگترین امپراطوری عصر خود بود می‌دانست که وجود امام رضا (ع) در کاخ او به منزله وجود حضرت محمد پیامبر خاتم (ص) است. او شرق و غرب جهان مسیحی و یهودی و زرتشتی و اسلامی را متوجه اهمیت وجود امام رضا (ع) در دربار خود نمود. تعیین و تبیین مبانی تشیع دوازده امامی هارتلند خراسان به وسیله امام رضا (ع) صورت گرفت.

امام رضا (ع) با ذکر اینکه شرط استمرار توحید امامت ولایت منصوص رضوی است و تفضیل و برتری به نسبت نیست و به عقل امامت است (قال الرضا (ع): یتفاضل الناس بالعقول لابالنسب) همه فرق و مذاهب را از جمله قطعیه و واقفیه که به صرف نسب سلسله امامت را در چهار و هفت امام قطع کرده بودند و سران مذاهب که دین را به زرتشت و موسی و عیسی خاتمه داده بودند را با حقیقت استمرار نبوت پیامبر خاتم از طریق سیستم امامت تشیع دوازده امامی آشنا ساخت. این هارتلند رکن تشیع و موجب بقا و احیا و استمرار و توسعه سه هارتلند دیگر تشیع در جهان است.

 

4- هارتلند سواحل خزر

مهاجرت یحیی و بسیاری از وابستگان تشیع به مناطق ساحلی خزر باعث شکل‌گیری بزرگترین هارتلند تشیع شد که نقش اساسی در تعیین جغرافیای سیاسی شیعه دوازده امامی داشت نخستین بار در این منطقه به نام حضرت مهدی (عج) سکه ضرب کردند و دولت‌های تشیع که در گسترش تشیع به مصر و شام و مغرب نقش داشتند در آن تأسیس شد.

 

5- هارتلند تشیع امامیه درحلب و ابن شهر آشوب مازندرانی

از فروغ خزر و بغداد و حجاز فضای حیاتی حلب بود که از قرون نخستین اسلامی تأسیس شد و با بنای دولت‌های بنی حمدان و بنی مرداس و انبوه مهاجرت‌ها توسعه پیدا کرد از جمله با مهاجرت ابن‌شهر آشوب مازندرانی، حلب بزرگترین منطقه علمی، فرهنگی و سیاسی تشیع امامی شد.

نویسنده: محمد رضا شهیدی‌پاک، استادیار دانشگاه آزاد اسلامی

منبع : خبرگزاری فارس

جمعه 7/7/1391 - 16:30
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته