• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 437
تعداد نظرات : 717
زمان آخرین مطلب : 4487روز قبل
محبت و عاطفه
 

داشتم به امروز فکر می کردم  و همچنین به خاطرات شیرینی که اگرچه گذشت ، ولی هرگز ما از آنها غافل نخواهیم شد.

به روزی که مثل این روز بود و چه تمام نشدنی و خیال انگیز ...

به احساس خوشبختی جاری در آن روز... به همدلی و همراهی مستمر تو... 

به چشمای پر از عشق و صداقت تو که رویای خوسبختی را ممکن می کند.

به آن ظهر دل انگیز زمستانی که تلاقی دریای عشق ما، با دریا بود.

به این که فهمیدیم چقدر از جنس همیم و آن روز دریا هم به لطف حضور ما بی دریغ تر از همیشه بود.

من ایمان دارم که تو هم ایمان داری به اینکه آن روز فقط دیدن دریا نبود ، آن روز پیمانی بود که محکم تر شد...

آن روز حس های درونی که در زوایای پنهان روح ما جاری بود، تبلور یافت و ما خالص و بی دریغ همچون دریا  آغوش گشودۀ ساحل را پیمودیم..

لحظه بزرگی بود....

چشم های من گاهی به امواج دریا و گاهی به چهره مهربان و لطیف تو بود و این تشابهات قلب مرا آکنده از عشق می کرد.

آن روز فهمیدم که تو نیز بی دریغی مثل دریا ، تو نیز زلالی مثل دریا ، تو هم پر شور و اشتیاقی مثل اشتیاق لحظه لحظۀ دریا برای رسیدن به آغوش ساحل.

آن روز در دامان هستی زندگی می کردیم. از آغوش دریا به دامان جنگل و از دامان جنگل به منظره درخشان ماه که در آسمان نورافشانی می کرد

و من ماه را بسان چراغی روشن در راه عشقمان می دیدم....

آن روز را مثل هر روزِ با تو بودن ، دوست دارم....
دوشنبه 24/4/1387 - 9:30
محبت و عاطفه
 فصل تازهآغاز می شود...با دیدنتهر چه نا امیدی استتمام می شود...با حضورتهرچه عشق و امید است...و آغاز می کنیم باهمفصلی تازه از هستی رادست در دست هم...
دوشنبه 24/4/1387 - 9:28
محبت و عاطفه
 فانوس راه من!این کلام توست که بسان نور ماهکنج خلوت دلم را روشن می کند...این صدای توستکه امواج دریاها را به خروش در می آورد...این چشمان توست کهفانوس راه من است.و این تویی که همه هستی منی...
يکشنبه 23/4/1387 - 11:56
محبت و عاطفه
 فصل تازهآغاز می شود...با دیدنتهر چه نا امیدی استتمام می شود...با حضورتهرچه عشق و امید است...و آغاز می کنیم باهمفصلی تازه از هستی رادست در دست هم...
يکشنبه 23/4/1387 - 11:55
محبت و عاطفه
 و عشق... موهبتی است الهی.هرگاه احساس می کنم که قلبم مزین به این نور الهی است،در خود احساس شعف و شور و شادی میکنم...و ایمان دارم که این موهبت الهی یا برای ابراز آن به خدا و یا ابراز آن به فرشته ای از سوی خداست...برای من که فرشته ای از جانب خداوند ، بر زمین تنهایی و سیاهی ام نازل شده، این موهبت قدر و منزلتی بیش از آنچه می توانم درباره اش بنویسم دارد.فرشته ای که با تک تک نفس هایش عشق و نور را بر کالبد نیمه جان من دمید...با چشمانش، روشنگر راه زندگی شد و با دستانش پلی ساخت از من و خودش...او فرستاده خداست برای من و روح و جان من به فدای اوست...همین اندک بضاعتی که آن هم از لطف حضور خود اوست...و حالا...چه چیزی جز سجده شکر در مقابل خدای بزرگی که هر چه هست از اوست؟
يکشنبه 23/4/1387 - 11:54
محبت و عاطفه
 هر گاه که به تو فکر میکنمو می خواهم چیزی برایت بنویسم ،کلمات و جملات معنای خود را از دست می دهندو به یکباره با تمام قلبم در مقابلت قرار می گیرم...آرام جان من !لطافت زندگی و هستی اگر تو نبودی چگونه گوش به صدای دریا می سپردم؟اگر تو نبودی دریا باز می ایستاداگر تو نبودی جهان از حرکت باز می ایستادو اگر تو نبودی...می خواهم بگویم وقتی هستی، چقدر زندگی دل انگیز استوقتی هستی بی مرز می شوند آسمان و دریا آنهنگام که در افق چشمهایت ، خودم را می بینم...هر روز بهار، تابستان ، پائیز و زمستان را تجربه می کنیم.همة فصل ها زیبا می شوند...امروز روز توست.راستش را بخواهی هر روز روز توست...اصلا مگر روزها بدون تو می گذرند؟آسمان تویی و دریا تو...همة هستی شکل تو را می گیردو من چه سعادتمندانه تو را دوست می دارم...
 
يکشنبه 23/4/1387 - 11:32
محبت و عاطفه

 در بهار دل من باز نوروز رسید  

باز باید با عشق ،

هفت سینی را چید

سین اول سبزی ؛ سبزی درد دلم، سبزی قلب پر از خاطره ام

سین دوم سروی به بلندای کلام و سخنمسین سوم سیرت ؛ سیرتی پاک چو آیینه در آب ، سیرتی خوش چو بلورسین

چهارم سیما ؛ نه که سیمای بد خاطره ها ،بلکه سیمای قشنگت از دور

سین پنجم ساعت ؛ ساعت عمر من و تنهایی                                                     ساعتی که بگذشت٬ ساعتی که باقیست

سین شیشم چو سلام ، اسم تو تنها کلام ، یاد تو گام به گام

سین هفتم ز سفر باید گفت؛ سفری تا خود ابرو تو که همسفری ، همسفر با دل من                                     

                                 سبزی و ساعت و سرو،                                                                          سیرت و اسم و سلام٬همه سیمای سکوتند ز تنهایی دل              

                                 و سفر باید کرد تا توان پر زد و                                                     

                                                     آزاد شد از هر چه سکوت

 

يکشنبه 23/4/1387 - 11:31
محبت و عاطفه
 ترانه ای هستم با نتهای تاریک و روشن....

فراز و فرودهای ملودی زندگی ام بسیارند...
 
 دردهایی که مرا نکشتند ، قوی ترم ساختند.
 
  آهنگ زندگی ام را بشنو!

این تنها یادگاری ست که از من بر جا خواهد ماند...


يکشنبه 23/4/1387 - 11:28
محبت و عاطفه

هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از این همه دیگرها و دیگران بیهوده مصون می داشت.

 هر گاه با دیگران بودم خود را تنها می دیدم. تنها با خودم، تنها نبودم اما، اما اکنون نمی دانم این " 

خودم" کیست؟ کدام است؟

هر گاه تنها می شوم گروهی خود را در من می آویزند که منم و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهره هر یک خیره می شوم و خود را نمی شناسم! نمی دانم کدامم؟

می بینی که چه پریشانی ها در بکاربردن این این ضمیر اول شخص دارم، متکلم! نمی دانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است؟ پس آنکه تردید می کند و در میان این "من" ها سراسیمه می گردد و می جوید کیست؟ من همان نیستم؟ اگر آری پس آنکه این من را نیز هم اکنون نشانم

می دهد کیست؟

اوه که خسته شدم! باید رها کنم. رها میکنم اما چگونه می توانم تحمل کنم؟

تا کنون همه رنج تحمل دیگران را داشتم و اکنون تحمل خودم رنج آورتر شده است.

می بینی که چگونه از تنهایی نیز محروم شدم!

يکشنبه 23/4/1387 - 11:27
محبت و عاطفه
انتظار                                اکنون به انتظار نشسته ام آمدنت راو می ترسم از آن روزی که خرد شوم و از یادت بروم  و از یادت بروم

زیر پاهای گذر زمان            

به انتظارت هستمو شمارشگر لحظه های بیهوده ای کهجاری می شوند  بدون نشانی کوچک از تولحظه ای بیا ندیشهمه ی بودنم را که سرد است و سیاهو شتابم را در گذران افق تردیدو روزهایم را چون آینه ای زنگار گرفتهلحظه ای یباندیش و احساسش کن

تمام دلدادگی ام را ...

 
شنبه 22/4/1387 - 8:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته