• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 366
تعداد نظرات : 266
زمان آخرین مطلب : 5863روز قبل
شعر و قطعات ادبی

شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟

بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من بدر می‌رود
چو فرهادم آتش به سر می‌رود

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو می‌دویدش به رخسار زرد

که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست

تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استاده‌ام تا بسوزم تمام

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت

همه شب در این گفت و گو بود شمع
به دیدار او وقت اصحاب، جمع

نرفته ز شب همچنان بهره‌ای
که ناگه بکشتش پری چهره‌ای

همی گفت و می‌رفت دودش به سر
همین بود پایان عشق، ای پسر

ره این است اگر خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن

مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدلله که مقبول اوست

اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض

فدائی ندارد ز مقصود چنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ

به دریا مرو گفتمت زینهار
وگر می‌روی تن به طوفان سپار

جواد چاوشی / کاشف

شنبه 3/1/1387 - 14:18
شعر و قطعات ادبی
بسیار سفر باید تا پخته شود خامیگر پیر مناجاتست ور رند خراباتیفردا که خلایق را دیوان جزا باشدای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازمسروی به لب جویی گویند چه خوش باشدروزی تن من بینی قربان سر کویشای در دل ریش من مهرت چو روان در تنباشد که تو خود روزی از ما خبری پرسیگر چه شب مشتاقان تاریک بود اماسعدی به لب دریا دردانه کجا یابی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامیهر کس قلمی رفته​ست بر وی به سرانجامیهر کس عملی دارد من گوش به انعامیتو عشق گلی داری من عشق گل اندامیآنان که ندیدستند سروی به لب بامیوین عید نمی​باشد الا به هر ایامیآخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامیور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامینومید نباید بود از روشنی بامیدر کام نهنگان رو گر می​طلبی کامی
شنبه 3/1/1387 - 13:53
شعر و قطعات ادبی
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیکتاب بالغ منی حبیبا معرضا عنینگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهتاخلایی و احبابی ذروا من حبه مابینشان عاشق آن باشد که شب با روز پیونددقم املا و اسقنی کاسا و دع ما فیه مسموماقدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس دهسعی فی هتکی الشانی و لما یدر ماشانیمگر شمس فلک باشد بدین فرخنده دیداریلقیت الاسد فی الغابات لا تقوی علی صیدینه حسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقیان افعل ما تری انی علی عهدی و میثاقیکه خود را بر تو می​بندم به سالوسی و زراقیمریض العشق لا یبری و لا یشکو الی الراقیتو را گر خواب می​گیرد نه صاحب درد عشاقیاما انت الذی تسقی فعین السم تریاقیمرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقیانا المجنون لا اعبا باحراق و اغراقمگر نفس ملک باشد بدین پاکیزه اخلاقیو هذا الظبی فی شیراز یسبینی باحداقبمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی
شنبه 3/1/1387 - 13:52
شعر و قطعات ادبی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفاییدوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادمای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانهآن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشانپرده بردار که بیگانه خود این روی نبیندحلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبانعشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامتروز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشاگفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویمشمع را باید از این خانه به دربردن و کشتنسعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزدخلق گویند برو دل به هوای دگری ده عهد نابستن از آن به که ببندی و نپاییباید اول به تو گفتن که چنین خوب چراییما کجاییم در این بحر تفکر تو کجاییکه دل اهل نظر برد که سریست خداییتو بزرگی و در آیینه کوچک ننماییاین توانم که بیایم به محلت به گداییهمه سهلست تحمل نکنم بار جداییدر همه شهر دلی نیست که دیگر برباییچه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاییتا به همسایه نگوید که تو در خانه ماییکه بدانست که دربند تو خوشتر که رهایینکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
شنبه 3/1/1387 - 13:51
شعر و قطعات ادبی
از در درآمدی و من از خود به درشدمگوشم به راه تا که خبر می​دهد ز دوستچون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتابگفتم ببینمش مگرم درد اشتیاقدستم نداد قوت رفتن به پیش یارتا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوممن چشم از او چگونه توانم نگاه داشتبیزارم از وفای تو یک روز و یک زماناو را خود التفات نبودش به صید منگویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد گفتی کز این جهان به جهان دگر شدمصاحب خبر بیامد و من بی​خبر شدممهرم به جان رسید و به عیوق برشدمساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدمچندی به پای رفتم و چندی به سر شدماز پای تا به سر همه سمع و بصر شدمکاول نظر به دیدن او دیده ور شدممجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدممن خویشتن اسیر کمند نظر شدماکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
شنبه 3/1/1387 - 13:50
شعر و قطعات ادبی
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را برقع فروهلد به جمال آفتاب را
گویی دو چشم جادوی عابدفریب او بر چشم من به سحر ببستند خواب را
اول نظر ز دست برفتم عنان عقل وان را که عقل رفت چه داند صواب را
گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق بی‌حاصلست خوردن مستسقی آب را
دعوی درست نیست گر از دست نازنین چون شربت شکر نخوری زهر ناب را
عشق آدمیتست گر این ذوق در تو نیست همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز تا پادشه خراج نخواهد خراب را
قوم از شراب مست وز منظور بی‌نصیب من مست از او چنان که نخواهم شراب را
سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق تیر نظر بیفکند افراسیاب را
شنبه 3/1/1387 - 13:47
شعر و قطعات ادبی

آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم

جواد چاوشی / کاشف

شنبه 3/1/1387 - 13:40
شعر و قطعات ادبی

بــــاز ای الهه ناز

با دل من بســـاز

كین غم جانگداز

برود ز برم

گــــــر دل من نیاسود

از گناه تو بود

بیا تا ز سر

گنهت گذرم

بــــاز میكنم دست یاری بسویت دراز

بیا تا غم خود را با راز و نیاز

ز خاطر ببرم

گــــر نكند تیرخشمت دلم را هدف

بخدا همچون مرغ پرشور و شعف

بسویت بپرم


آنكه او به غمت دل بندد چون من كیست؟؟!!

ناز تو بیش از این بهر چیست

تو الهه نازی، در بزمم بنشین

من تو را وفادارم، بیا كه جز این

نباشد هنرم

این همه بی وفایی ندارد ثمر

بخدا اگر از من نگیری خبر


نیابی اثرم......!!!

 

جواد چاوشی / کاشف

جمعه 2/1/1387 - 1:27
شعر و قطعات ادبی

ای گل ناز من نغمه ساز من
بی خبر مانده ای از من و راز من
ز بوی زلف تو مفتونم ای گل
ز رنگ روی تو دل خونم ای گل
من عاشق ز عشقت بی قرارم
تو چو لیلی و من مجنونم ای گل
دل ما بی تو دائم بی قراره
به جز آزار مو كاری نداره
سرو آزاد من كی كنی یاد من
خم شده قامتم شاخ شمشاد من
عزیزم از غم و درد جدایی
به چشمونم نمونده روشنایی
گرفتارم به دام غربت و درد
نه یار و همدمی نه آشنایی
گل من یار من تویی دلدار من
یار من یار من تویی غمخوار من
سر راهت نشینوم تا تو آیی
در شادی به روی ما گشایی
آید روزی به روز ما نشینی
ببینی تا چه سخته بی وفایی
دل ما بی تو دایم بی قراره
به جز آزار مو كاری نداره
جان جانان من عشق سوزان من
برده ای از نظر عهد و پیمان من
بی تو اشكم ز مژگان تر آیه
بی تو نخل حیاتم بی بر آیه
بی تو در كنج تنهایی شب و روز
نشینوم تا كه عمر مو سر آیه

جواد چاوشی / کاشف

جمعه 2/1/1387 - 1:18
شعر و قطعات ادبی

ای عطر نامت جاری بر لب من 

 

روشن تر از ماه، رویت، در شب من

 

گیسو بیفشان، تا شب سر بگیرد

 

چهره مپوشان، تا دل پر بگیرد

 

  ای با تو عاشق تر، زیبا تر، دنیا دنیا

 

 بر تشنه کامی ها، جاری شد دریا دریا

 

باز آی و زیبا کن، دریا کن دل را دل را

 جواد چاوشی / کاشف

جمعه 2/1/1387 - 1:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته