• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 471
تعداد نظرات : 173
زمان آخرین مطلب : 4946روز قبل
خواستگاری و نامزدی
‹‹نفرت›› احساس غریبی است.در بیشتر اوقات آن را نثار كسانی می كنیم كه زمانی به آن ها عشق می ورزیدیم

زن ها قدر و قیمت چندانی ندارند ولی همین كه عاشق یكی از آن ها شوید،قیمتش به سرعت بالا می رود!

شنبه 3/12/1387 - 22:37
خواستگاری و نامزدی

هدیه دادن همراه با چهره ی مهربان،دو بار هدیه دادن است.

روز حقیقی تولد،سالگرد ندارد بلكه آن روزی است كه ما بینشی تازه پیدا كرده ایم.

شنبه 3/12/1387 - 22:37
خواستگاری و نامزدی

نبوغ یعنی یك درصد هوش بعلاوه ی نود و نه درصد عرق ریختن!

‹‹صداقت›› نخستین بخش از كتاب عشق است.

شنبه 3/12/1387 - 22:33
خواستگاری و نامزدی

حقایق با نادیده گرفتن از بین نمی روند.

عظمت زندگی در ‹‹علم›› نیست،در ‹‹عمل›› است.

شنبه 3/12/1387 - 22:33
خواستگاری و نامزدی
درباره ی وقت ‹‹خسیس›› باشید.

‹‹نام نیك›› پیراهنی است كه هیچ گاه كهنه نمی شود.

شنبه 3/12/1387 - 22:33
خواستگاری و نامزدی

چیزی در دنیا نمی تواند جای ‹‹پشت كار›› را بگیرد،نه هوش و استعداد و نه تحصیلات.تنها ‹‹عزم و پایداری›› است كه برنده را از بازنده جدا می كند.

مایوس نباش،زیرا ممكن است ‹‹آخرین كلیدی›› كه در جیب تو است،در را بگشاید.

شنبه 3/12/1387 - 22:31
خواستگاری و نامزدی

عیب داورها این است كه برایشان ‹‹مهم نیست›› كدام طرف برنده می شود!

كتابخانه؛ اتاقی پر از دوست است.

شنبه 3/12/1387 - 22:31
خواستگاری و نامزدی
مردم هرگز خوشبختی خود را ‹‹نمی شناسند›› اما خوشبختی دیگران همیشه در ‹‹جلوی دیدگانشان›› است.

‹‹فرمان بری›› بسیار كم خطر تر از ‹‹فرمان راندن›› است.

شنبه 3/12/1387 - 22:31
خواستگاری و نامزدی

سخن بزرگان

خوشبختی این است كه انسان دنیا را آن طور كه آرزو می كند ببیند.

‹‹انسانیت فردی›› را حفظ كن تا ‹‹تمدن اجتماعی›› پایدار بماند.

شنبه 3/12/1387 - 22:28
شعر و قطعات ادبی

می بندم این دو چشم پرآتش را

تا ننگرد درون دو چشمانش

تا داغ و پر تپش نشود قلبم

از شعله نگاه پریشانش

 

می بندم این دو چشم پرآتش را

تا بگذرم ز وادی رسوائی

تا قلب خامشم نكشد فریاد

رو می كنم به خلوت و تنهائی

 

ای رهروان خسته چه می جوئید

در این غروب سرد ز احوالش

او شعله رمیده خورشید است

بیهوده می دوید به دنبالش

 

او غنچه شكفته مهتابست

باید كه موج نور بیفشاند

بر سبزه زار شب زده چشمی

كاو را بخوابگاه گنه خواند

 

باید كه عطر بوسه خاموشش

با ناله های شوق بیامیزد

در گیسوان آن زن افسونگر

دیوانه وار عشق و هوس ریزد

 

باید شراب بوسه بیاشامد

از ساغر لبان فریبائی

مستانه سرگذارد و آرامد

بر تكیه گاه سینه زیبائی

 

ای آرزوی تشنه به گرد او

بیهوده تار عمر چه می بندی؟

روزی رسد كه خسته و وامانده

بر این تلاش بیهوده می خندی

 

آتش زنم به خرمن امیدت

با شعله های حسرت و ناكامی

ای قلب فتنه جوی گنه كرده

شاید دمی ز فتنه بیارامی

 

می بندمت به بند گران غم

تا سوی او دگر نكنی پرواز

ای مرغ دل كه خسته و بیتابی

دمساز باش با غم او، دمساز

شنبه 3/12/1387 - 22:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته