• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2664
تعداد نظرات : 2458
زمان آخرین مطلب : 3848روز قبل
آلبوم تصاویر

آیا تاکنون با پدیده‌ای تحت عنوان «آبشارهای خون» در طبیعت برخورد کرده‌اید یا نام آن به گوش شما رسیده است.

 

در منطقه «ویکتوریا» در شرق قطب جنوب محققان و کاشفان مناطق مختلف قطب به آبشارهایی برخورد کرده‌اند که از آنها به جای آب بی‌رنگ و بویی که ما با آن برخورد داریم، آب قرمز مانند خون از برخی شکاف‌ یخ‌های قطبی به بیرون فوران می‌کرد و همین موجب شد تا محققان به محض برخورد با این آبشارها بر آنها نام «آبشار خون» را بگذارند.

 

دانشمندان دلیل قرمزی این آب‌ها را ماده «اکسید آهن» موجود در این آب‌ها می‌دانند. تحقیقات صورت گرفته توسط دانشمندان نشان داد که بیش از 17 نوع موجود میکروسکوپی از انواع باکتری‌ها در این آب‌ها زندگی می‌کردند.

 

منبع : خبرگزاری فارس

دوشنبه 13/6/1391 - 11:43
آموزش و تحقيقات

تحقیقات اخیر دانشمندان موسسه"كارولینسكا " استكهلم حاكی از آن است كه مصرف دوبار شكلات در هفته، خطر بروز سكته مغزی را در مردان كاهش می دهد.

مصرف شكلات خطر بروز سكته مغزی را در مردان كاهش می دهد

 

به گزارش "هلث" ، محققان چندی پیش اعلام كردند كه مصرف شكلات باعث كاهش خون می شود و تحقیقات دیگری نشان داد كه شكلات عملكرد مغز را تقویت می كند.

تحقیقات اخیر نشان می دهد كه مصرف حداقل دوبار شكلات در هفته، خطر بروز سكته مغزی را تا 17 درصد كاهش می دهد.

كاكائو حاوی تركیباتی به نام "فلانوئید" است؛ فلانوئید منجر به كاهش فشار خون می شود و عملكرد شریان ها را تقویت می كند.

آنتی اكسیدان فلونوئید از لخته شدن خون و حمله قلبی جلوگیری می كند.

علاوه بر این شكلات یكی از مواد غذایی است كه منجر به احساس شادی می شود.

منبع : ایرنا

يکشنبه 12/6/1391 - 18:56
اخبار
خبرگزاری فارس: بیستمین بزرگداشت پروفسور حسابی برگزار می‌شود

به گزارش بنیاد پروفسور سید محمود حسابی، بزرگداشت این دانشمند بزرگ ایرانی در دو بخش و ابتدا در منزل وی در شهر تهران (از ساعت 8 تا 10) و سپس در شهر تفرش و بر سر مزار این دانشمند ایرانی (از ساعت 17)  پنجشنبه 16 شهریور برگزار می‌شود.

بر اساس این گزارش،‌ سیدمحمود حسابی سال 1281 از والدینی تفرشی در شهر تهران به دنیا آمد. این خانواده بعد از چند سال به بیروت مهاجرت کردند و حسابی تحصیلات ابتدایی خود را در این شهر آغاز کرد.

وی از کودکی با مسایل دینی و ادبی آشنا شد، قرآن کریم و دیوان حافظ را حفظ کرد و بر بوستان‌ و گلستان‌ سعدی، شاهنامه‌ فردوسی‌، مثنوی‌ مولوی‌ و منشآت‌ قائم‌ مقام‌ مسلط شد.

«افعال فرانسه به فارسی»، «وندها و گهواژه‌های فارسی»، «چگونگی تاریخ ایران»، «کتاب‌های فیزیک دبیرستان» در سال 1318، کتابی در تفسیر امواج دوبر در شش رساله از سوی دانشگاه تهران، کتاب «دیدگانی فیزیک»، «قانون تاسیس دانشگاه»، «نام‌های ایرانی»، «واژه‌نامه تخصصی فیزیک» و رساله «نظریه ذرات بی‌نهایت گسترده» از آثاری هستند که از این فیزیکدان، سناتور، وزیر آموزش و پرورش، بنیانگذار فیزیک دانشگاهی ایران بر جای مانده است.

وی در مجموع 21 کتاب و مقاله منتشر کرده که حوزه‌های مختلفی مانند فیزیک و ادبیات فارسی را پوشش می‌دهند.

پروفسور حسابی مدت‌ها در بخش علمی بنیاد آموزشی دارالمعلمین عالی در رشته‌ فیزیک و شیمی تدریس کرد. این انجمن در سال 1321 به دانشسرا تغییر نام یافت.

وی در تدوین اساسنامه طرح تاسیس دانشگاه تهران همکاری داشت و دانشکده فنی و دانشکده علوم این دانشگاه را بنیان گذاشت و سال‌ها ریاست دانشکده علوم را عهده‌دار بود.

منزل استاد محمود حسابی در تهران، واقع در محله تجریش، چهار راه حسابی، اکنون به «موزه دکتر حسابی» تبدیل شده و در آن وسایل شخصی، مدارک علمی و تحصیلی، نشان‌ها و تقدیرنامه‌ها و عکس‌های قدیمی وی به نمایش گذاشته شده‌اند.

پروفسور محمود حسابی، 12 شهریور ماه سال 1371 در شهر ژنو سوییس درگذشت و در شهر تفرش به خاک سپرده شد.

منبع : خبرگزاری فارس

يکشنبه 12/6/1391 - 18:51
آلبوم تصاویر

تاکنون شاید کمتر کسی شنیده باشد که در زیر آب هم رودخانه‌ای وجود دارد و در جریان است، آیا شما چنین چیزی را شنیده‌اید؟

شاید سخن گفتن از رودخانه‌ای زیر آب برای بسیاری عجیب باشد و مثل این باشد که به عنوان مثال از نفس کشیدن زیر آب سخن بگوییم، اما به تصویر زیر نگاه کنید.

صاحب این تصویر «آناتولی بیلوسچین» تصویربردار و غواص حرفه‌ای است که این تصاویر را از یک غار در منطقه «سینوت آنجلیتا» در مکزیک تهیه کرده است. 

 وی این صحنه را اینگونه توصیف می‌کند « ما در عمق 30 متری آب‌های شفاف و تمیز بودیم. پس از آن به عمق 60 متری رفتیم که یکباره با صحنه غافلگیرکننده‌ای مواجه شدیم».

 

 بیلوسچین می‌افزاید: «غافلگیری ما به این جهت بود که در عمق 60 متری زمین با رودخانه‌ای مواجه شدیم که به نظر می‌آمد در میان شبه‌جزیره‌ای پوشیده از درختان و برگ‌های بسیار در جریان است.

 

 وی می‌گوید: «این رود در واقع لایه‌ای از سولفید هیدروژن بود».

منبع : خبرگزاری فارس
شنبه 11/6/1391 - 20:34
آموزش و تحقيقات

تحقیقات جدید نشان داده است کودکان عصبی بیشتر ممکن است در خطر مرگ با آنفلوانزا قرار گیرند.

خبرگزاری فارس: کودکان عصبی بیشتر در خطر مرگ با آنفلوانزا قرار دارند
 
به گزارش پایگاه خبری هلث دی نیوز آمریکا، محققان در تازه‌ترین تحقیقات خود دریافتند که در کودکان دارای اختلالات عصبی مانند فلج مغزی و از کار افتادگی ذهنی احتمال مرگ بر اثر آنفلوانزا افزایش می‌یابد.

با توجه به گفته‌های مرکز کنترل و پیشگیری ایالات متحده آمریکا، واکسیناسیون، کودکان را از این خطر محافظت می‌کند.

محققان داده هایی را در سال 2009 روی کودکان زیر 18 سال برای بررسی مرگهای وابسته به آنفلوانزای خوکی H1N1 در زمان واگیر همگانی بررسی کردند.

تعداد مرگ و میر مربوط به آنفلوانزا در زمان واگیر همگانی بیش از 5 برابر تعداد متوسط مرگ و میر گزارش شده در 5 فصل آنفلوانزای قبلی بود.

68 درصد مرگ در بین کودکانی بود که تحت شرایط پزشکی‌ای که خطر ابتلا به عوارض آنفلوانزا را افزایش می دهد، قرار داشتند.

همچنین محققان دریافتند که 75 درصد از کودکان دارای اختلالات عصبی که در آنفلوانزای سال 2009 کشته شدند، علاوه بر عوارض آنفلوانزا عفونتهای خطرناکی مانند بیماریهای ریه، اختلال متابولیکی، بیماریهای قلبی یا ناهنجاری های کروموزومی داشتند.

دکتر لین فینلی رئیس نظارت و شیوع در بخش آنفلوانزا گفت: در برخی زمانها بعضی شرایط عصبی، کودکان را در خطر بالایی از عوارض آنفلوانزا قرار می‌دهد.

با این حال درصد بیشتر مرگ و میر آنفلوانزای واگیردار سال 2009 در بین کودکان با اختلالات عصبی رخ داد و این نمایانگر آسیب شدید آنفلوانزا روی کودکان مبتلا به اختلالات تکاملی عصبی است.

دکتر جورجینا پیکوک، از مرکز ملی کودکان معلول و متولدین ناقص گفت: آنفلوانزا به ویژه برای کسانی که در عملکرد عضلانی و عملکرد ریه، مشکل دارند و کسانی که مشکل سرفه و یا بلع دارند، خطرناک است. این مشکلات گاهی با کودکان دارای اختلالات عصبی تجربه می‌شود.

منبع : خبرگزاری فارس

شنبه 11/6/1391 - 20:30
آموزش و تحقيقات

یک متخصصی گوش و حلق و بینی گفت: مصرف مواد مخدر و دخانیات از عوامل ایجاد سرطان حنجره، مری و حفره دهان هستند.

خبرگزاری فارس: مصرف مواد مخدر زمینه ساز ابتلا به سرطان حنجره و دهان است
 

ابراهیم رزم‌پا در گفت‌و‌گو با خبرنگار بهداشت و درمان فارس در مورد سرطان حفره دهان اظهار داشت: سرطان حفره دهان شامل زبان، لثه، سقف دهان، گونه، کام، زبان کوچک و داخل لثه‌ها است که ممکن است هر یک از این اجزا را درگیر کند.

این متخصص گوش و حلق و بینی شایع‌ترین علامت سرطان حفره دهان را وجود یک زخم در حفره دهان به ویژه روی زبان عنوان کرد که به درمان مقاوم است و پس از 2 هفته ماندگار می‌شود و باید از آن نمونه برداری کرد.

وی ادامه داد: این سرطان اگر چه جزو سرطان‌های شایع نیست ولی در دنیا و ایران مقام ششم سرطان‌ها را از حیث شیوع دارد.

عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران مصرف انواع مواد دخانی و تنباکو، مواد مخدر از جمله تریاک و مشتقات آن و الکل را زمینه ساز ابتلا به سرطان حفره دهان برشمرد.

رزم پا گفت: عوامل شغلی محرک، بعضی ویروس‌ها، رعایت نکردن بهداشت دهان و داشتن دندان‌های فاسد می‌تواند افراد در معرض ابتلا به این بیماری قرار دهد.

درد، خونریزی، کاهش وزن، کم اشتهایی و ضعف از دیگر علائم هشدار دهنده‌ای است که این متخصص گوش و حلق و بینی به آن اشاره کرد و گفت: اگر این سرطان به موقع تشخیص داده نشود به سایر اندام ها سرایت می‌کند که نخستین عضو گردن است و به مرور نسج‌های اطراف خود را تخریب می‌کند.

وی تصریح کرد: تحقیقی در 2 بیمارستان امام خمینی و امیرعلم تهران طی 2 سال انجام شد و از تمام بیمارانی که با نشانه‌های سرطان حفره دهان مراجعه کردند و بستری شدند سوالاتی در مورد محل زندگی، عادات غذایی، مصرف سیگار،الکل و مواد مخدر پرسیده شد.

استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران ادامه داد: این تحقیق نشان داد که بیشترین شیوع این بیماری در رده سنی 40 تا 50 سال به بالا بود و نکته جالب اینکه نقص ایمنی،مسائل ارثی و برخی ویروس ها مانند هرپس در بروز این بیماری دخیل هستند.

وی تاکید کرد: تحقیقات نشان داد که ترکیبات افیونی سبب جهش ژنتیکی می‌شود که خود زمینه ساز سرطان حفره دهان،حنجره و مری است البته مطالعاتی هم قبلاً در جنوب شرق کشور انجام شده که نشان می دهد آمار ابتلا به سرطان حفره دهان در استانهایی مانند سیستان و بلوچستان و کرمان که مصرف تریاک در آنجا بیشتر است بالاتر است.

وی اذعان داشت: در کشور ما به دلیل حاکم بودن فرهنگ مذهبی و مصرف پایین الکل آماری از این سرطان به دلیل مصرف الکل گزارش نشده است ولی در کشورهای اروپایی و غربی آمار ابتلا به سرطان حفره دهان ناشی از مصرف الکل بالاست.

منبع : خبرگزاری فارس

جمعه 10/6/1391 - 19:52
آلبوم تصاویر

در سال 1927 «ایوان اونگر» و «گلادیس روی» دست به عملی زدند که تا پیش از آن به ذهن هیچ انسانی نرسیده بود، این دو انسان جسور سوار بر یک هوا پیما به آسمان رفتند و روی بال‌های آن تنیس بازی کردند، از انگیزه آنها چیزی نمی‌دانیم اما اگر آن روز تمام خطرات را به جان خریدند تا نامشان در تاریخ ثبت شود به هدف خود رسیده‌اند.

 

منبع : خبرگزاری فارس

پنج شنبه 9/6/1391 - 15:37
آموزش و تحقيقات

دانشمندان دانشگاه "شربروك" كانادا نوعی لیزر مادون قرمز ساخته اند كه كاربرد اصلی آن درمان تومورهای سرطانی است.

جدیدترین روش درمان سرطان با استفاده از لیزر مادون قرمز

 

به گزارش "ساینتیفیك"، این لیزر جدید بر خلاف روش‌های متداول كه تمام سلول‌های موجود در مسیر پرتو لیزر را نابود می‌كنند، تنها سلول‌های سرطانی تومور را مورد هدف قرار می‌دهد و هیچ آسیبی به پوست و بافت اطراف تومور وارد نمی‌كند.

در حال حاضر آسیبی كه هنگام پرتو درمانی به بافت‌های سالم اطراف تومور وارد می‌شود، عامل اصلی حالت تهوع و سایر عوارض جانبی پرتو درمانی است.

با استفاده از این لیزر جدید، این اثرات جانبی از بین می‌رود و بیمار بدون بروز حالت تهوع و سایر عوارض فعلی، درمان می‌شود.

دانشمندان به دنبال راهكار مناسبی برای انتقال پرتوهای این لیزر از طریق فیبرنوری هستند تا جراحان بدون نیاز به تجهیزات اضافی به طور مستقیم بتوانند لیزر را در طول جراحی به منظور خارج كردن تومور از بدن بیمار مورد استفاده قرار دهند.

منبع : ایرنا

پنج شنبه 9/6/1391 - 15:28
سياست

یکی از نیروهای عملیات ویژه آمریکا که در قتل بن‌لادن شرکت داشته است جزئیات جدیدی از قتل بن‌لادن آشکار ساخته که با روایت‌هایی که تا کنون درباره این حادثه گفته شده، متفاوت است.

خبرگزاری فارس: جزئیات جدیدی از مرگ بن‌لادن به روایت یک شاهد عینی
 

به گزارش روزنامه انگلیسی «دیلی‌میل»، یک سرباز آمریکایی جزئیات جدیدی از مرگ بن‌لادن آشکار ساخته که  روایت مقامات آمریکا درباره این حادثه را زیر سوال می‌برد.

بر اساس این گزارش، روایت یک شاهد عینی دست اول که شاهد کشته شدن اسامه بن‌لادن به دست یگان ویژه نیروی دریایی آمریکا بوده است، تضادهای آشکاری با روایت‌های رسمی مقامات آمریکا از کشته شدن وی دارد.

«مت بیسونت» یکی از تکاوران سابق یگان ویژه نیروی دریایی آمریکا در کتابی به نام «روزی که آسان نبود» که هفته آینده با نام مستعار وی (مارک اوون) به چاپ خواهد رسید شرح داده است بن‌لادن علی‌رغم اینکه تهدیدی در بر نداشت به قتل رسید.

در این کتاب همچنین نوشته شده است نیروهای عملیات ویژه از دستورهای مقامات مافوق که گفته بودند اگر بن‌لادن تهدیدی نداشت او را نکشند، تبعیت نکرده‌اند.

در نسخه‌ای از این کتاب که پیش از انتشار در اختیار روزنامه هافینگتون‌پست قرار گرفته است بیسونت شرح می‌دهد نیروهای عملیات ویژه آمریکا در حالی که از پلکانی باریک پایین می‌آمدند مردی را دیدند که سرش را از در اتاق خوابش بیرون آورده بود.

او می‌نویسد: «کمتر از پنج قدم دیگر مانده بود که به بالا برسیم که من صدای شلیک‌های خفه شنیدم. باپ. باپ.... از آنجایی که ایستاده بودم نتوانستم بگویک گلوله‌ها به هدف خوردند یا نه. آن مرد در اتاق تاریک ناپدید شد».

نیروهای عملیات ویژه وارد اتاق شدند که دیدند زنی بالای جسد بن‌لادن ایستاده است و دارد شیون می‌کند.

بیسونت می‌نویسد بن‌لادن یا مرده بود و یا در حال مردن بود اما نیورهای عملیات ویژه تفنگ‌هایشان را به سمت سینه او نشانه گرفتند و چند گلوله به او شلیک کردند.

بعداً وقتی نیروهای عملیات ویژه شروع به جستجو داخل اتاق کردند دو سلاح در آنجا پیدا کردند که هر دو خالی بودند و نشان می‌داد بن‌لادن در شرایطی نبود که از خودش دفاع کند.

این اظهارات بیسونت به این معنی است که نیروهای عملیات ویژه آمریکا از جانب بن‌لادن تهدید نمی‌شدند؛ و این چیزی است که با آنچه به فرماندهان این عملیات گفته شده است مغایرت دارد.

مقامات آمریکا هم بر اساس همین اطلاعات پیشتر گفته بودند نیروهای عملیات ویژه به این خاطر بن‌لادن را کشته‌اند که وی پس از آنکه مورد حمله قرار گرفته است به سمت اتاق برگشته است تا سلاحش را بردارد که در این لحظه نیروهای عملیات ویژه به او حمله کرده و او را کشته‌اند.

منبع : خبرگزاری فارس

پنج شنبه 9/6/1391 - 15:17
شهدا و دفاع مقدس

«صدیقه حکمت» همسر شهید «عباس بابایی» متولد 1337 است. خانم حکمت، دختر دایی شهید بابایی بوده و در سال 1354 با وی ازدواج می‌کند. در بیست و پنجمین سالگرد شهادت سرلشکر خلبان «عباس بابایی»، خبرگزاری فارس ضمن تجلیل از این همسر صبور، گفت‌وگویی با او ترتیب داد که تقدیم مخاطبان می‌شود.

* مادرم نمی‌خواست من با یک نظامی ازدواج کنم  

وقتی که عباس از من خواستگاری کرد، 15 ساله بودم و حتی به خانواده اعتراض کردم که آیا من اضافی و سر بار شما هستم که می‌خواهید مرا رد کنید؟! قلبم، عباس را با عنوان پسر عمه دوست داشت اما فکرش را نمی‌کردم که از من خواستگاری کند. بعد هم مادرم گفت: «من نمی‌خواهم دخترم را به نظامی بدهم آن هم شغل حساسی که عباس دارد، پرواز می‌کند و هر لحظه در خطر است». پدر و مادرم فرهنگی بودند. مادر می‌گفت: «حداقل دخترم باید درس را ادامه بدهد و از نظر تحصیلی بالاتر از ما باشد؛ الان برای ازدواج او زود است». تا اینکه، عباس توانست خانواده را راضی کند و به عقد هم درآمدیم. مهریه من 100 هزار تومان بود. خود عباس برای من مهریه بود و هیچ وقت مهریه‌ دیگری طلب نکردم.

* گران‌ترین هدیه عباس را به خانواده فقیری بخشیدم

در دوره عقدمان در دانشسرای مقدماتی تحصیل می‌کردم. مدت کمی مانده بود تا ازدواجمان. عباس به من یک پالتو پوست هدیه داد که خیلی زیبا و گران‌قیمت بود. طبیعی بود که از این هدیه خوشحال شوم اما از این کارش تعجب کردم و به او گفتم: «عباس، این پالتو پوست خیلی زیبا و گران است. شما که به دنبال این چیزها نیستی، پس چرا برای من خریدی؟».

چند روزی گذشت. عباس مرا به خانواده‌ای فقیر معرفی کرد. وقتی با آن خانواده صحبت کردم، با خود گفتم باید این پالتو را به این خانواده بدهم. اما چون هدیه بود و برای من ارزشمند، با عباس مشورت کردم و گفتم: «عباس، یک چیزی بگم؟» او لبخندی ‌زد و گفت: «خب بگو چیه؟» گفتم: «من که می‌دانم تو متوجه شدی؛ اما چون احساس کردم هدیه‌ای که به من دادی خیلی ارزشمند است، می‌خواهم آن را به خانواده فقیری که معرفی کردی، بدهم». اشک از چشم‌های عباس جاری شد، خدا رو شکر کرد و گفت: «ممنونم از تو» به او گفتم: «من فکر کردم تو ناراحت می‌شوی؟ و فکر می‌کنی برای من بی‌ارزش بوده که می‌خواهم آن را ببخشم».

 

* نمی‌توانستم لحظه‌ای بدون عباس روی زمین قدم بردارم

بعد از ازدواج‌مان، به دزفول رفتیم. منزل ما در پایگاه هوایی بود. خیلی نگران عباس بودم. هر وقت هواپیمایی از زمین بلند می‌شد، استرس و اضطراب من هم شروع می‌شد؛ اما سعی می‌کردم با خواندن دعا، او را بدرقه کنم و منتظر آمدنش باشم. وقتی هم که می‌آمد، یا دوبار زنگ می‌زد یا دوبار به در می‌زد و من می‌فهمیدم خودش است.

وقتی در کنارم بود، آرام بودم اما وقتی می‌رفت، هر صدای زنگ بی‌موقع یا تلفن غیر منتظره‌ای حالم را متلاشی می‌کرد. حرف‌های عباس در ایامی که در کنار هم بودیم، برای من هدیه بزرگی بود. در آن لحظات، عباس به جای اینکه از مسائل دنیوی حرف بزند، همیشه از رفتن و شهادتش و نگهداری من از فرزندان و خودم حرف می‌زد.

به موضوع سلامتی خیلی اهمیت می‌داد و همیشه تأکید می‌کرد باید مراقب خودم باشم. شفاعت دنیا و آخرت، قیامت، قرآن و شهادت. تمام مدت حرف‌هایمان این گونه بود. من هم از این حرف‌هایش لذت‌ می‌بردم. دراین مدت کوتاهی که در کنار هم زندگی می‌کردیم، همین حرف‌ها را می‌زدیم. همین‌ها بوده که مرا ساخت و آماده شهادت خودش کرد. چون نمی‌توانستم بپذیرم، لحظه‌ای بدون عباس روی زمین قدم از قدم بردارم. اما خانه خدا، صبری که خداوند داد، باعث شد تا بتوانم بعد از شهادت عباس طاقت بیاورم.

* به عباس می‌گفتم: چرا منو بدبخت کردی؟

عباس خود را خاک پای حضرت علی‌ (ع) هم نمی‌دانست اما او واقعاً علی‌وار بود. زندگی کردن با چنین شخصی واقعاً سخت بود. خودش هم می‌گفت: «زندگی کردن با من سخت است» به شوخی به عباس می‌گفتم: «پس چرا منو بدبخت کردی؟» او گفت: «به جز تو کسی رو پیدا نکردم که تحمل زندگی با من را داشته باشد».

 

* دست‌هایی که بسته بود 

خانه‌ای که در پایگاه هوایی به ما دادند، خانه درجه‌دارها بود نه یک فرمانده. بنده از بس که برای باز کردن لوله چاه فاضلاب آشپزخانه تلمبه زده بودم، دست‌هایم پینه بسته بود. در حالی که همسر فرماندهان دیگر، ماشین و راننده داشتند، خانم‌هایشان در ویلا زندگی می‌کردند و خریدهایشان را هم دیگران انجام می‌دادند با این وجود از زندگی با عباس با اینکه خیلی پایین‌تر از سطح حقیقی‌اش بود، راضی بودم و لذت می‌بردم. 

* هیچ کاری را از عباس پنهان نمی‌کردم

ما در زندگی تفاهم داشتیم و همدیگر را درک می‌کردیم. چون من و همسرم خوب همدیگر را می‌شناختیم، از حرف‌های یکدیگر دلخور نمی‌شدیم. او صداقت داشت. به روح خودش قسم من در زندگی اختیار تام داشتم و حتی بدون اجازه‌اش می‌توانستم سفر خارج از کشور بروم اما آب خوردن را هم از او پنهان نمی‌کردم.

وقتی مسئله‌ای را به او می‌گفتم: «او می‌گفت خب خودت می‌دانی چه کار کنی» اما پاسخ می‌دادم «تو همسرم هستی و باید به همه مسائل آگاه باشی».

* وقتی شهید بابایی احساس می‌کرد نورانی شده

عباس علاقه خاصی به امام خمینی(ره) داشت. روزی به دیدار امام رفته بود. وقتی آمد به من گفت: «ملیحه، نگاه کن چهره‌ام چقدر نورانی شده. صورتم می‌درخشه». به او ‌گفتم: «حالا این قدر از خودت تعریف نکن». عباس هم در ادامه می‌گفت: « آخه من از پیش امام ‌آمده‌ام».

یک بار توفیق داشتیم که رهبر معظم انقلاب به منزل ما تشریف آورده‌اند، ایشان در خاطره‌ای که از عباس روایت کردند، فرمودند در قضیه بمب‌گذاری مسجد ابوذر عباس هم در کنارشان بوده است.

* عباس به آنچه اعتقاد داشت، عمل می‌کرد

همسرم، اعتقادات مذهبی بسیار قوی داشت. او اهل شعار نبود و به آن مسائلی که اعتقاد داشت، عمل می‌کرد. چون وقتی می‌خواست به من موردی را نصیحت کند، خودش عمل می‌کرد تا آن حرف روی من تأثیر داشته باشد.

وقتی هواپیما خراب می‌شد، عباس خودش سعی می‌کرد هدایت هواپیما را به دست بگیرد و می‌گفت: «اگر قرار است اتفاقی بیفتد، باید برای من که فرمانده هستم این اتفاق بیفتد نه خلبان».

* اسم‌هایی که برای بچه‌‌هایمان انتخاب کردیم

عباس علاقه عجیبی هم به اولاد داشت. فرزند اول‌مان دختر بود. عباس یک کتاب آورد و گفت: «یک اسم برای فرزندمان انتخاب کن!». اسم «سلما» را انتخاب کردم. سلما دختر عربی بسیار زیبایی بود که یزید ملعون عاشق او می‌شود و سلما هم داخل انگشترش سم می‌ریزد و او را می‌کشد. از طرفی سلما اسم قابله امام حسن(ع) هم بوده است. فرشته‌ای که بالای سر حضرت زهرا(س) حضور پیدا می‌کند هم نامش سلما بوده است. بعد از مشورت با عباس، اسم دخترمان را «سلما» گذاشتیم.

وقتی که فرزند دوم‌مان را باردار بودم، به عباس گفتم: «اسم بچه‌مان را چی بگذاریم؟». گفت:‌ «حسین» به او گفتم: «این قدر مطمئنی که فرزندمان پسر است؟» او گفت: «آن قدر می‌دانم که چشم‌هایش زیبا و جذاب است و مژه‌های چشمش هم تا ابروهایش می‌رسد». فرزند دوم هم که به دنیا آمد، همین ویژگی‌ها را داشت و اسمش را حسین گذاشتیم.

برای فرزند سوم، با عباس صحبت کردم. او گفت: «اگر فرزندمان دختر بود اسمش را بگذاریم فاطمه؛ اگر پسر بود، بگذاریم حسن» به او گفتم: «متأسفم، اسمش را محمد انتخاب کردم». عباس گفت: «یعنی چی؟ اسم دایی و عموی بچه محمد است» گفتم: «چون بچه‌مان تولد حضرت رسول(ص) به دنیا می‌آید» عباس گفت: «یعنی این قدر مطمئن هستی؟» گفتم «آره».

همین طور هم شد و فرزند سوممان ساعت 3 بعد از ظهر روز میلاد حضرت رسول اکرم(ص) به دنیا آمد.

* شیطنت حسین در جبهه

پسرم حسین، از بس که بازیگوش بود، خیلی خسته‌ام می‌کرد. حتی در زمانی که عباس، بالای سر بچه‌ها بود. عباس دو ماه قبل از شهادتش، حسین را به منطقه برد. در آنجا چه بلاهایی که بر سر پدرش در نیاورده بود!

یکبار حسین، اسلحه عباس را برمی‌دارد. دو نفر از دوستان عباس وقتی متوجه کار او می‌شوند، حسین را از پاهایش، از طبقه دهم ساختمان پایگاه هوایی آویزان می‌کنند. یکی از دوستان به حسین می‌گوید: «حسین، اگر بابات بفهمه که اسلحه‌اش را برداشتی، تو را می‌کشد. بگذار خودمان تو را بکشیم. می‌خواهیم تو را الان پرت کنیم پایین». حسین که آن موقع 9 ساله بود، به آنها می‌گوید: «مرا پرت کنید!» آنها می‌گویند: «پرت کنیم؛ نمی‌ترسی؟!» حسین می‌گوید: «اولاً که نمی‌ترسم؛ دوماً جرأت این کار را نداری اگر جرأت داری پای مرا رها کن، ببین بابای من چه کارت می‌کنه».

* آخرین هدیه تولد عباس

تولد من اول خرداد است. آخرین هدیه تولد عباس برای من خیلی خنده‌دار و ابتکاری بود. در آن روز سلما، حسین و محمد خیلی خوشحال بودند. کیک تولدی گرفته بودند. پیش خودم می‌گفتم: «آفتاب از کدوم طرف درآمده». پنج نفره جشن گرفتیم. عباس دور تا دور یک سیب به اندازه سن من چوب کبریت گذاشته بود و آن سیب مثل جوجه تیغی شده بود.

عباس کبریت‌ها را روشن کرد و گفت: «حالا فوت کن!». برای من خیلی عجیب و جذاب بود که عباس چنین ابتکاری را به خرج داده است.

* دلجویی عباس قبل از شهادتش

گاهی اوقات که عباس از رفتن و شهادت حرف می‌زد، دلتنگ می‌شدم و می‌گفتم: «آخه من با این سه تا بچه چه کار کنم؟» او می‌گفت: «ببین ملیحه، من فقط وسیله هستم. همسرتم. مرد خانه‌ام. امیدتم. سایه من بالای سرتان هست؛ اما سرپرست تو خداست، نه تو، سرپرست همه ما خداست».

او با این حرف‌ها مرا برای شهادتش آماده کرد. زمانی که شهید شد، من 28 ساله بودم.

* با پای برهنه عباس را بدرقه کردم

10 روز زودتر از سفر حج برگشتم، سفر حجی که خداوند توشه مرا صبر و طاقت شنیدن خبر شهادت عباس قرار داد. لحظه‌ای که از هلیکوپتر پیاده شدم، کفشم را کنار گذاشتم و با پای برهنه پیکر عباس را تشییع کردم.

دوستان عباس، بعد از شهادتش چند جا را برای دفنش پیشنهاد دادند. گلزار شهدای اصفهان، بهشت زهرا(س) کنار مزار شهید بهشتی و محل دیگر در جوار مزار شهدای امامزاده حسین(ع) قزوین.

پدر شوهرم اصرار داشت که شهید در قزوین به خاک سپرده شود و که خواست شهید هم این بود که در کنار همرزمانش در امامزاده حسین(ع) با همان لباس پروازش آرام بگیرد.

* اولین خنده بعد از شهادت عباس

بعد از خاکسپاری عباس، یکدفعه به ذهنم رسید که مبادا در کنار او یک زن را به خاک بسپارند. یک هفته از خاکسپاری عباس می‌گذشت و از درد دوری دائم گریه می‌کردم. در این احوالات بودم که یکدفعه خواهر شوهرم آمد و گفت: «ملیحه، یک خانم را کنار عباس دفن کردند» اطرافیان از تعجب و حیرت من به خنده افتادند و به دنبال آنها من هم بعد از یک هفته خیلی خندیدم. این اولین خنده من بعد از شهادت عباس بود.

*خوابی که آرامم کرد

 

من تا هشت روز بعد از شهادت عباس، نمی‌توانستم چیزی بخورم. حتی آب را به زور به خوردم می‌دادند. می‌گفتم: «اول باید خواب عباس را ببینم و بعد چیزی بخورم». همه می‌گفتند: «این طور که تو بی‌تابی می‌کنی، عباس به خوابت نمی‌آید» اما من قبول نمی‌کردم. بعد از هشت روز بالاخره خواب شهادت و دست کشیدن روی سر و بوسیدن پیشانی‌اش را دیدم و آرام شدم.

* عباس همیشه در کنار‌مان است

دیگر باید من و سه فرزندم بدون عباس زندگی را ادامه می‌دادیم، بچه‌ها را کنارم نشاندم و به آنها گفتم: «بچه‌ها شما پدرتان را از دست دادید و خلأ بزرگی برای شماست. اما لطف خدا شامل حالتان است که مادر در کنارتان است. شاید من نتوانم مثل بابا باشم اما به هر حال نقش نیمی از وجود بابا را می‌توانم برای شما ایفا کنم. پس بنابراین فکر من را هم بکنید که همسرم را از دست دادم. شما باید به من هم کمک کنید».

بعد از آن به همراه بچه‌ها عکس‌های عباس را روی در و دیوار خانه چسباندیم؛ لباس پرواز و کلاه یدک عباس را هم همینطور؛ گاهی صدای عباس و فیلمش را می‌گذاشتم و با بچه‌ها نگاه می‌کردیم و همیشه این احساس را داشتیم که عباس در کنارمان هست و لحظه‌ای ما را تنها نمی‌گذارد.

*رؤیاهایی که رنگ واقعیت دارد

عباس در رؤیاهای من به صورتی است که انگار در بیداری او را می‌بینم. خیلی وقت‌ها درباره مسائل مختلف با هم واضح صحبت می‌کنیم. وقتی هم که با مشکلاتی مواجه می‌شوم، در بیداری با عکسش حرف می‌زنم و به قدری اشک‌ می‌ریزم که قاب عکس‌اش خیس می‌شود.

عباس همیشه وقتی به خانه می‌آمد، گاهی دوبار با دست روی در می‌کوبید یا اینکه دو بار زنگ می‌زد. گاهی صدای در را در بیداری می‌شنوم و زمانی که می‌خواهم بروم در را باز کنم، یادم می‌افتد که عباس شهید شده است.

* نگذاشتم برادرم خلبان شود

بعد از شهادت عباس، برادر کوچکترم، رضا، در رشته‌های مهندسی الکترونیک و خلبانی قبول شد. بنده به صورت پنهانی با شهید اردستانی و یکی دیگر از همکارانش تماس گرفتم که در معاینه پزشکی برادرم را رد کنند. آنها در ابتدا قبول نمی‌کردند و گفتم: «هر مشکلی پیش آمد پای خودم؛ من جوابگو هستم».

برادرم هنوز هم گله می‌کند که چرا نگذاشتم خلبان شود در حالی که استعداد این کار را هم داشت. البته اینها همه‌اش حرف است، انسان روی زمین صاف که راه می‌رود، مرگ به سراغش می‌آید. اما من داغدیده بودم و می‌گفتم: «همسرم رفته، برادرم هم برود؟» در حالی که خیلی از خانواده شهدا، چند شهید دارند که من شرمنده رویشان هستم. اینها لیاقت می‌خواهد که من نداشتم.

همیشه انسان در معرض امتحان الهی است. چه غنی و چه فقیر. در عین حال که شهید بالای سر ما است و خداوند سرپرستی ما را بر عهده دارد، خب با مشکلاتی مواجه هستیم.

الان سه فرزندم متأهل هستند. دخترم سلما، در ابتدا با شهید «عباس داوری» ازدواج کرد. همسرم به خواب یکی از دوستانش آمده و گفته بود: «اسم داماد من هم عباس است». نوه‌ام، پسر داماد اولی است. دامادم عباس، برای مأموریت به زاهدان رفته بود. اشرار او را گروگان می‌گیرند و به پدرش می‌گویند که 100 میلیون تومان بیاورید تا او را آزاد کنیم. پدر وی 50 میلیون تومان تهیه می‌کند اما آنها همان روز عید سعید غدیرخم سال 1384 به صورت خیلی فجیعی او را به شهادت رسانده بودند.

بنده با شنیدن خبر شهادت دامادم، به قدری گریه کردم که از شدت فشار یکی از دندان‌هایم به خودی خود افتاد. اکنون دخترم یک پسر 13 ساله دارد. خودش هم سه بار در دانشگاه در رشته‌های مدیریت بازرگانی و پرستاری قبول شد که به دلیل وجود مشکلات زندگی، تحصیل را رها کرد و اکنون کنار همسرش در مرکز پلیس+10 پونک مشغول به کار است.

پسر بزرگم حسین، یک پسر 9 ساله دارد. اسم او را «امیر عباس» گذاشته است. حسین الان در شرکت ساخت قطعات هواپیما کار می‌کند؛ در کنار دوستان پدرش.

پسر کوچکترم محمد، 5 ساله بود که پدرش شهید شد. این بچه دست نوازش پدری را احساس نکرد یا اگر هم بوده محمد به یاد ندارد. محمد 7 سال است که ازدواج کرده و کارمند یک شرکت خصوصی است.

* عباس در آمریکا هم اعتقاداتش را حفظ کرد

جوان‌ها برای الگو قرار دادن تمام شهدا، باید شخصیت آنها را حتی قبل از انقلاب بررسی کنند. همسرم قبل از انقلاب در آمریکا هم پایبند به اعتقادات مذهبی‌ بود.

عباس قبل از رفتنش به آمریکا خودش را متعلق به من می‌دانست. یعنی برای اینکه خودش را مقید کند که به فکر نامحرم نباشد و نامحرمی در کشور اجنبی نظر او را جلب نکند، و درحقیقت برای دور ماندن از وسوسه شیطان، در ایران تصمیم ازدواج می‌گیرد و عکس مرا هم پنهانی از آلبوم برداشته بود و با خود به آمریکا برده بود. دوستانش تعریف می‌کردند که آن زمان دخترهای ایرانی مقیم در آمریکا و آمریکایی‌ها راحت بودند. عباس هم که خوش سیما بود. دخترهای زیادی تقاضای دوستی و صحبت با عباس می‌کردند اما او سرش را پایین می‌انداخت و عکس مرا به آنها نشان می‌داد و می‌گفت: «ایشون همسر من هستن».

* و حرف آخر

همه ما در هر قشر و مسئولیتی، در قبال خون شهدا مسئول هستیم.

منبع : خبرگزاری فارس

چهارشنبه 8/6/1391 - 20:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته