• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 201
زمان آخرین مطلب : 5042روز قبل
خواستگاری و نامزدی

همیشه اشک اونایی که به فکرمون هستن رو در میاریم..
و همیشه واسه کسایی که به فکرمون نیستن اشک میریزیم..
همیشه به کسایی که اصلا به یادمون نیستن فکر میکنیم..
و همیشه کسایی که اصلا فکرشم نمیکنیم به یادمون هستن...


سه شنبه 4/3/1389 - 14:8
محبت و عاطفه

عشق را چون ماهی دریا های آزاد
لغزنده باید دید
عشق را چون تیره و تارهای طوفان
مبهم باید دید
عشق را همچو شقایق های وحشی
مغرور باید دید
عشق را همچون پرستو های مهاجر
رفتنی باید دید
لیک عشق را با امید باید دید

سه شنبه 4/3/1389 - 14:8
محبت و عاطفه


تو را دوست دارم
همانند گلی
که هرگز شکفته نشد ولی
در خود نور پنهان گلی را دارد.

ممنون از عشق تو
شمیم راستینی از عطر
برخاسته از زمین
که می روید در روحم سیاه

دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت و چگونه و از کجا
دوستت می دارم ساده و بی پیرایه، بی هیچ سد و غروری؛
این گونه دوست می دارمت،
چرا که برای عشق ورزیدن راهی جز این نمی دانم
که در آن
من وجود ندارم

و تو...
چنان نزدیکی که دستهای تو
روی سینه ام، دست من است
چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند
وقتی به خواب میروم...


سه شنبه 4/3/1389 - 14:6
ادبی هنری


این را بدان که من دوستت دارم و دوستت ندارم
چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالی ست از سکوت،
و آتش را نیمه ای ست از سرما.


دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بی کرانگی را از سر گیرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نایستم:
چنین است که من هنوز دوستت نمی دارم.


دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گویی
کلیدهای نیک بختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دست های من باشد.


برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگانی هست،
چنین است که دوستت دارم در آن دم که دوستت ندارم
و دوستت ندارم به آن هنگام که دوستت دارم.

 

دوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک
زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک
دوستت می دارم آن چنان که گاهی چیزهای غریبی را
میان سایه و روح با رمز و راز دوست می دارند

سه شنبه 4/3/1389 - 14:4
شعر و قطعات ادبی
رفتی و قصر خیالم را فروریختی
رفتی و تاروپود عشق را گسستی
رفتی و از رفتنت داغها مانده به این دل
رفتی و از رفتنت گُلها شدند گِل
رفتی و من ماندم و تاروپود از هم گسسته
تاروپود عشق،عشق گذشته
رفتی و من ماندم و خاطرات تلخ و شیرین
رفتی و من ماندم ویاد ان روزهای دیرین
رفتی و ازآن پس نشد ماه تابان
رفتی و ازآن پس نبارید زابر باران
رفتی و از رفتنت خشکیدند جویبارها
رفتی و از ذفتنت پژمردند گلزاران
رفتی و من شدم چون مرغ عشقی تنها
رفتی اما،یادت ماند در دلها


سه شنبه 4/3/1389 - 14:2
شعر و قطعات ادبی

خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابیم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه
از آن پاکتری
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو
دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و
مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟



سه شنبه 4/3/1389 - 14:1
محبت و عاطفه
نگاهت ،

تکرار مکرر بهار ست وُُ

خنده ات ،

شکفتنِ غنچه های محجّبه .

نه ؛

مرا حرفی نیست .

هر چه می خواهی بکن .

بگذار این بار هم کار ها باب میل تو باشد .

می خواهی بروی

وُ مرا انیس رنج دوریت

وُ همنشین حسرت دیدارت گردانی ؟

باشد ، برو ، خدانگهدار

سفر بخیر

برو

و رمه ی نگاهت

وُ نسیم عطرت را نیز با خود ببر .

و حتا آن لبان لعلینت را

که من ، هر بار برای بوسیدنشان

مسیر پر از اضطرابِ و التهابِ

گلو گاه و چانه ات را

به آرامی _

و ُ وسواس می پیمودم

و ُ ناگاه بی آنکه تو بدانی

به یورشی

به تسخیر خویش در می آوردمشان .

می خواهی بروی ؟ برو ، مرا حرفی نیست .

امّا بر سر گذرت

بربلندای صعب العبور ترین قلّه ای که می شناسی

با سرخی لبانت

لا له ای بکار

تا من هر روز برای دیدنش

کوه ها ، درّه ها وُ سنگلاخ ها را بپیمایم

و تجربه ی مکرر کنم

سختی دیدارت را . 
سه شنبه 4/3/1389 - 14:0
محبت و عاطفه
 بی شك،بی تو خواهد ماند ـدر هوای آرزوی تو را داشتن
كسی را كه تو می خواهی
ـ بی شك رهایت خواهد كرد ـ در فضایی غمناك،غمناك،غمناك
هیچ كس را،هیچ كس را دیگر نمی خواهم
نه دوست داشتنت را و نه...
دوستت داشتن را.
چون همیشه تنها خواهم ماند.
از همیشه تنهاتر
غروب خواهد شد و در قلبم ،آرزویی فرو خواهد ریخت.
بی چشم های تو،اینجا چیزی كم دارد.
مثل آسمان بی خورشید،بی ستاره،بی ابر
كسی اگر بپرسد،
پاسخم فرار خواهد بود
گریز از همه سوال های بی جواب
گریز از همه لحظه های زندگی و ...
گریز از تو
گریزاز نگاه تو
گریز از دست های سرد تو. 
سه شنبه 4/3/1389 - 13:57
شعر و قطعات ادبی

به پرشکوه سرفراز اعتمادآفرین

به سبز آشناترین

به رازگون سایه روشن خیال های کودکی

مراوصال هست؟

به من بگو

كه هیچ آرزوی دیگری چنین محال هست؟

و او به سان یک درخت

دوردست، پرشکوه، سبز، رازگون

میان دشت خاطرات من

چه دلفریب و سربلندایستاده است

-
دلفریب و ساحرانه دلفریب

-
سربلند و دلبرانه سربلند

اگر مرا برای عشق

درخت را برای تکیه های عاشقانه آفریده اند

درخت ریشه دار من تویی

یگانه سایه سار من تویی

همیشه تکیه های من به هیچ جا

مرا زمین زده است

و پشت من هزار زخم

از هزار نارفیق را

به دوش می کشد.

درخت من!

قسم بخور

که پشت اعتماد زخم خورده ی مرا

سراب دور عشق و بخت من

پناه می شوی

مشخص است از نگاه تو

مشخص است از تمسخر سیاه تو

که پشت من به سمت زخم تازه ای عمیق می رود.

جفا

و زخم

زخم جاودانه ای که هیچ گاهش التیام نیست

مشخص است...

کاملن مشخص است

که من دوباره از زمین – عجوزه ی حسود پیر-

زخم طعنه می خورم

به جرم عشق...

به جرم اعتماد و عشق...

به جرم سادگی و اعتماد و عشق...

درخت من

خیال تو عجین پاره پاره، ذره ذره، لخت لخت من

اگر مرا برای عشق

تو را برای تکیه های عاشقانه آفریده اند

مرا به جز علاقه ات گزیر نیست

به جبر عشق تو

به میخ های افترا کشیده می شوم

ولی

مرا به غیر تن سپردنی مسیح وار

بر صلیب ساقه ات

گزیر نیست

اگرچه کاملن مشخص است

(
و شاهدم

همین هزار زخم تازه ای که در همین یکی دو ساله ی اخیر از تو خورده ام)

ولی

دوباره من به ساقه ی تناور تو اعتماد می کنم

و باز هم...

نگار قلب سخت من

رها مکن مرا

میان این نگاه های سرد

میان این همه وجودهای بی وجود،

پوک، زشت

پوچ، زرد

میان این همه دروغ و درد

رها مکن مرا

دست عشق و من به دامنت

پناه من و عشق شو

درخت من

آرزوی دوردست پرشکوه سبز رازگون

به این تن نحیف

تكیه ی محال را...

مجال ده

اگر مرا برای عشق

درخت را برای تکیه های عاشقانه آفریده اند
.

سه شنبه 4/3/1389 - 13:55
محبت و عاطفه
 

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی
توام
من در این تاریکی

من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی
توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل
عطرآلود
شکن گیسوی تو

موج دریای خیال

کاش با زورق اندیشه شبی

از شط
گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

کاش بر این شط مواج
سیاه
همه ی عمر سفر می کردم

من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار
سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من

گرم رقصی موزون

کاشکی پنجه ی من

در شب
گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک

گونه ام بستر
رود
کاشکی همچو حبابی بر آب

در نگاه تو رها می شدم از بود و
نبود...

يکشنبه 2/3/1389 - 13:1
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته