• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1977
تعداد نظرات : 4816
زمان آخرین مطلب : 2024روز قبل
دانستنی های علمی
 

سلام

بخوان دعاي فرج را دعا اثر دارد

دعا كبوتر عشق است وبال وپردارد

بخوان دعاي فرج را وعافيت بطلب

كه روزگار بسي فتنه زير سر دارد

بخوان دعاي فرج راكه يوسف زهرا

زپشت پرده غيبت به ما نظر دارد

بخوان دعاي فرج را به ياد خيمه سبز

كه آخرين گل سرخ از همه خبر دارد

يکشنبه 14/5/1386 - 11:34
دانستنی های علمی
 

 

مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده، شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد. براي همين تمام روز او را زير نظر گرفت.
او متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت فراوان دارد . آرام راه مي رود، دقيقا مانند يك دزد كه مي خواهد دزدي كند. آهسته پچ پچ مي كند، دقيقا مانند يك دزد كه مي خواهد چيزي را پنهان نگاه دارد. سرش پايين است، دقيقا مانند دزدي كه مي خواهد شناخته نشود. به خانه اش برگشت و لباسش را عوض كرد كه به نزد قاضي برود و از او شكايت كند.
اما همين كه وارد خانه شد تبرش راپيدا كرد. زنش آن را جابه جا كرده بود.

مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او دقيقا مانند يك آدم مودب، آرام راه ميرود ، دقيقا مانند يك آدم شريف، آرام حرف ميزند و دقيقا مانند يك آدم محترم رفتار مي کند.

 

 

شنبه 13/5/1386 - 14:2
دانستنی های علمی
 

سلام

مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر كشاورزي بود كشاورز گفت برو در ان قطعه زمين بايست.من سه گاو نر را آزاد مي كنم اگر توانستي دم يكي از اين گاو نرها را بگيري من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول كرد.در طويله اولي كه بزرگترين بود باز شد . باور كردني نبود بزرگترين و خشمگين ترين گاوي كه در تمام عمرش ديده بود. گاو با سم به زمين مي كوبيد و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را كنار كشيد تا گاو از مرتع گذشت.دومين در طويله كه كوچكتر بود باز شد.گاوي كوچكتر از قبلي كه با سرعت حركت كرد .جوان پيش خودش گفت : منطق مي گويد اين را ولش كنم چون گاو بعدي كوچكتر است و اين ارزش جنگيدن ندارد. سومين در طويله هم باز شد و همانطور كه فكر ميكرد ضعيفترين و كوچكترين گاوي بود كه در تمام عمرش ديده بود.
پس لبخندي زد در موقع مناسب روي گاو پريد و دستش را دراز كرد تا دم گاو را بگيرد...اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگي پر از ارزشهاي دست يافتني است اما اگر به انها اجازه رد شدن بدهيم ممكن است كه ديگر هيچوقت نصيبمان نشود.براي همين سعي كن كه هميشه اولين شانس را دريابي
شنبه 13/5/1386 - 13:46
دعا و زیارت
 
سلام
حكمت 38ارزش ها و آداب معاشرت با مردم (اخلاقى، اجتماعي، تربيتى)

به فرزندش امام حسن [عليه السلام] فرمود : پسرم ! چهار چيز از من يادگير (در خوبى ها ) ، و چهار چيز به خاطر بسپار (هشدارها)، كه تا به آن ها عمل مى كنى زيان نبيني:
الف ـ خوبى ها
1 ـ همانا ارزشمند ترين بى نيازى عقل است . 2 ـ و بزرگ ترين فقر بى خردى است . 3 ـ و ترسناك ترين تنهايى خود پسندى است . 4 ـ و گرامى ترين ارزش خانوادگى ، اخلاق نيكوست.
ب ـ هشدار ها
1 ـ پسرم ! از دوستى با احمق بپرهيز ، چرا كه مى خواهد به تو نفعى رساند اما دچار زيانت مى كند.
2 ـ از دوستى با بخيل بپرهيز ، زيرا آنچه را كه سخت به آن نياز دارى از تو دريغ مى دارد.
3 ـ و از دوستى با بدكار بپرهيز، كه با اندك بهايى تو را مى فروشد.
4 ـ و از دوستى با دروغگو بپرهيز كه به سراب ماند: دور را به تو نزديك ، و نزديك را دور مى نماياند
.

شنبه 13/5/1386 - 13:36
دعا و زیارت
 

علي (ع):

         خوشرويي احساني بي هزينه است

شنبه 13/5/1386 - 13:10
دانستنی های علمی
 

سلام

وين دایر:

شما رهبر ارکستر سمفونیک افکار و احساسات خویشید.اگر مسئولیت کامل این ارکستر را میپذیرید نباید قدمهای خود را با صدای طبل و شیپور دیگران میزان کنید.بلکه باید گوش به ساز و نوای ارکستر باطنی خود بسپارید:به صدای وجدانتان به آوای کودک درون و به تمام نواهایی که از باطن شما بر میخیزند و شما افتخار رهبری و هدایت آنها را دارید

جمعه 12/5/1386 - 16:51
دانستنی های علمی
 

سلام

جرجي زيدان مسيحي مي‌گويد:

اگر بگويم مسيح از علي بالاتر است عقلم اجازه نمي‌دهد و اگر بگويم علي از مسيح بالاتر است دينم اجازه نمي‌دهد.

پنج شنبه 11/5/1386 - 2:57
شعر و قطعات ادبی
 

سلام

پيش از اينها فكر مي كردم خدا     خانه اي دارد كنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها     خشتي از الماس و خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور     بر سرتختي نشسته با غرور

ماه، برق كوچكي از تاج او    هر ستاره، پولكي از تاج او

اطلس پيراهن او ، آسمان    نقش روي دامن او ، كهكشان

رعد و برق شب، طنين خنده اش     سيل و طوفان، نعره توفنده اش

دكمه پيراهن او ، آفتاب    برق تيغ و خنجر او ، ماهتاب

هيچ كس از جاي او آگاه نيست    هيچ كس را در حضورش راه نيست.

پيش از اينها خاطرم دلگير بود    از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين    خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود    مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوستي جايي نداشت    مهرباني هيچ معنايي نداشت

هرچه مي پرسيدم، از خود ، از خدا    از زمين، ازآسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين كار خداست    پرس و جو از كار او كاري خطاست

هرچه مي پرسي، جوابش آتش است    آب اگر خوردي ، عذابش آتش است

تا ببندي چشم، كورت مي كند    تا شدي نزديك، دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند    كج نهادي پاي، لنگت مي كند

تا خطا كردي ، عذابت مي كند    در ميان آتش ، آبت مي كند000

با همين قصه ، دلم مشغول بود    خوابهايم ، خواب ديو و غول بود

خواب مي ديدم كه غرق آتشم    در دهان شعله هاي سركشم

در دهان اژدهايي خشمگين     بر سرم باران گرز آتشين

محو مي شدنعره هايم، بي صدا    در طنين خندة خشم خدا000

نيت من، در نماز و در دعا    ترس بود و وحشت از خشم خدا

هرچه مي كردم ، همه از ترس بود    مثل از بر كردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه     مثل تنبيه مدير مدرسه

تلخ، مثل خنده اي بي حوصله    سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تكليف رياضي سخت بود    مثل صرف فعل ماضي سخت بود

تا كه يك شب دست در دست پدر    راه افتادم به قصد يك سفر

در ميان راه، در يك روستا    خانه اي ديدم ، خوب و آشنا

زود پرسيدم : پدر اينجا كجاست؟    گفت: اينجا خانه خوب خداست!

گفت: اينجا مي شود يك لحظه ماند    گوشه اي خلوت ، نمازي ساده خواند

با وضويي، دست و رويي تازه كرد    با دل خود ، گفت و گويي تازه كرد

گفتمش، پس آن خداي خشمگين    خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟!

گفت : آري ، خانه او بي رياست    فرشهايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي كينه است    مثل نوري در دل آئينه است

عادت او نيست خشم و دشمني    نام او نور و نشانش روشني

خشم، نامي از نشانيهاي اوست    حالتي از مهربانيهاي اوست

قهر او از آشتي، شيرين تر است    مثل قهر مهربان مادر است

دوستي را دوست ، معني مي دهد    قهر هم با دوست، معني مي دهد

هيچ كس با دشمن خود ، قهر نيست    قهري او هم نشان دوستي است 000

تازه فهميدم خدايم ، اين خداست    اين خداي مهربان و آشناست

دوستي ، از من به من نزديكتر    از رگ گردن به من نزديكتر

آن خداي پيش از اين را باد برد    نام او را هم دلم از ياد برد

آن خدا مثل خيال و خواب بود    چون حبابي، نقش روي آب بود

مي توانم بعد از اين، با اين خدا    دوست باشم ، دوست، پاك و بي ريا

مي توان با اين خدا پرواز كرد     سفره دل را برايش باز كرد

مي توان درباره گل حرف زد    صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران راز گفت    با دو قطره ، صد هزاران راز گفت

مي توان با او صميمي حرف زد    مثل ياران قديمي حرف زد

مي توان تصنيفي از پرواز خواند    با الفباي سكوت آواز خواند

مي توان مثل علفها حرف زد    با زباني بي الفبا حرف زد

مي توان درباره هر چيز گفت    مي توان شعري خيال انگيز گفت

مثل اين شعر روان و آشنا    پيش از اينها فكر مي كردم خدا000

پنج شنبه 11/5/1386 - 2:50
دانستنی های علمی
 

  سلام

  وقتي گريه كردم گفتند بچه اي !

                          وقتي خنديدم گفتند ديونه اي !

                         وقتي جدي بودم گفتند مغروري !

                        وقتي شوخي كردم گفتند سنگين باش!

                       وقتي سنگين بودم گفتند افسرده اي!

                       وقتي حرف زدم گفتند پــــرحرفي !

                        وقتي ساكت شـدم گفتنـد عاشقي!

 

يکشنبه 7/5/1386 - 14:10
شعر و قطعات ادبی
 

سلام

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند   

       و تماشای تو زیباست اگر بگذارند


سند عقل، مُشاعی است همه میدانند  

        عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند


وقتی اظهار نظر کرد دلم فهمیدم    

               عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند


دل دریایی من اینهمه بیهوده مگرد 

               خانه ی دوست همینجاست اگر بگذارند

يکشنبه 7/5/1386 - 14:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته