• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 201
زمان آخرین مطلب : 5042روز قبل
محبت و عاطفه

نمی دانم چه می خواهم بگویم زبانم دردهانم بازبسته است درتنگ قفس باز است و افسوس كه بال مرغ آوازم شكسته است نمی دانم چه می خواهم بگویم غمی دراستخوانم می گذرد خیال ناشناسی آشنا رنگ گهی می سوزدم گه می نوازد پریشان سایه ای آشفته آهنگ زمغزم می تراود گیج و گمراه چو روح خواب گردی مات و مدهوش كه بی سامان به ره افتد شبانگاه درون سینه ام دردی است خونبار كه همچون گریه می گیرد گلویم غمی آشفته دردی گریه آلود نمی دانم چه می خواهم بگویم . 
سه شنبه 11/3/1389 - 15:13
محبت و عاطفه
پنجره: وقتی که تنگ غروب بارون به شیشه میزنه همه غصه های دنیا توی سینه ی منه توی قطره های بارون می شکنه بغض صدام دیگه غیر از یه دونه پنجره چیزی نمی خوام پشت این پنجره می شینم و آواز می خونم منتظر واسه رسیدنت توی بارون می مونم زیر بارون انتظارت رنگ تازه ایی داره منم عاشق ترم انگار وقتیکه بارون میباره اما این فقط یه خوابه خواب پشت پنجره وقت بیداری بازم غم میشینه تو حنجره
سه شنبه 11/3/1389 - 15:12
محبت و عاطفه

چکه های خاطره

از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ، با دستهایم چشمانم را محو می کنم تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...

دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ، دستانم را کمی کنار می زنم و از لا‌ به لا‌ی انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ، چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلا‌لی که از آن گله دارم که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟ و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدر

بی کس و تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم.

می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.

به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.

نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...

تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...

حالا‌ از آن حرفهای رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ، از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است!

و اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ لا‌یشم! می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به سوی صفحه های قلم خورده ای که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم . شاید اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی و گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی.

لحظه ، لحظه ای است جادوئی... ! در کنج خلوت این اتاق دستهای دختری ، آرام صندوقچه ای را مهر می کند و زمزمه ای در زیر لب دارد . نوایش ضعیف نیست اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید...

 

سه شنبه 11/3/1389 - 15:6
شعر و قطعات ادبی
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نا دیده می گیرد هر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند سکوت سر شار از سخنان نا گفته است ِ از حرکات نا کرده!اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده در این سکوت حقیقت ها نهفته است

حقیقت من و تو ......

شنبه 8/3/1389 - 14:2
شعر و قطعات ادبی

شد دفتر شعرم از تو سرشار ای دوست
بوی تو ز هر واژه پدیدار ای دوست

هر نقطه و سطر و جمله ی دفتر من
دارد اثرت زیاد و بسیار ای دست


چهارشنبه 5/3/1389 - 22:56
محبت و عاطفه
 


پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت



شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت



آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت



پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها....



غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور....



فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ...



عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ.



پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و



چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد.



پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و تو آمدی و



اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام



پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایم.
چهارشنبه 5/3/1389 - 21:56
محبت و عاطفه
واقعا دوستت دارم


واقعا دوستت دارم


گرچه شاید گاهی

چنین به نظر نرسد


گاه شاید به نظررسد

كه عاشق تو نیستم

گاه شاید به نظر رسد

كه حتی دوستت هم ندارم

ولی درست در همین زمان هااست

كه باید بیش از همیشه

مرا درك كنی

چون در همین زمان هاست

كه بیش از همیشه عاشق تو هستم

ولی احساساتم جریحه دار شده است

با این كه نمی خواهم

می بینم كه نسبت به تو

سرد و بی تفاوتم

درست در همین زمان هاست كه می بینم

بیان احساساتم برایم خیلی دشوار می شود

اغلب كرده تو ؛كه احساسات مرا جریحه دار كرده است

بسیار كوچك است

ولی آن گاه كه كسی را دوست داری

آن سان كه من تو را دوست داری

هركاهی ؛كوهی می شود

و پیش از هر چیزی این به ذهنم می رسد

كه دوستم نداری

خواهش می كنم با من صبور باش

می خواهم با احساساتم

صادق تر باشم

و می كوشم كه این چنین حساس نباشم

ولی با این همه

فكر می كنم كه باید كاملا اطمینان داشته باشی

كه همیشه

از همه راههای ممكن

عاشق تو هستم
چهارشنبه 5/3/1389 - 21:48
محبت و عاطفه

هر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد



آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد



تو که نزدیک تر از من به منی می دانی



دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد



هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم



از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد



دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق



بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد



ساعتی نیست فراموش کنم یاد تو را



غم که با ماست مرا یاد تو می اندازد

چهارشنبه 5/3/1389 - 21:46
شعر و قطعات ادبی
پنج ساعت مانده به تو

قدمهایم پنج ساعت و دستهایم

که دیگر تو را نمی بینند

تاریخ مصرف عمری که عاشقانه گذشت!

ببین چگونه آرامم نمی کند این چتر؟

کجا نمی روی؟

چتر را که از تو می خریدم

می دانستم همیشه هوایش هوایت را خواهد داشت

تنها هوایت

هوای مرا نداشت

- مرا که همیشه در هوای تو بودم
سه شنبه 4/3/1389 - 14:14
محبت و عاطفه
کویر تشنه ی باران است

من تشنه خوبی

به من محبت کن!

که ابر رحمت اگر در کویر می بارید

به جای خار بیابان

بنفشه می روئید

وبوی پونه ی وحشی به دشت بر می خاست

چرا هراس؟

چرا شک؟

بیا که من بی تو

درخت خشک کویرم که برگ وبارم نیست

امید بارش باران نوبهارم نیست...

سه شنبه 4/3/1389 - 14:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته