• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4122روز قبل
اهل بیت

محمد جواد ارسطا
فصلنامه حكومت اسلامى- شماره 25

امام حسین (ع) در مواردى قیام خود را مستند به نص و تكلیف الهى و گاهى آن را مستند به دعوت مردم كوفه دانسته است. سؤال اصلى این مقاله این است كه كدام یك از این دو عامل ، تاثیر ا صلى را در قیام عاشورا داشته به گونه‏اى كه با انتفاء آن اصل قیام منتفى مى‏شده است؟ نویسنده محترم براى پاسخ به این پرسش ابتدا نامه‏هاى مردم كوفه به امام حسین (ع) و جواب آن حضرت به ایشان را بررسى كرده سپس به بحث درباره تاثیر نص در قیام امام (ع) پرداخته است و در پایان با جمع بین ادله موجود به این نتیجه مى‏رسد كه بدون تردید علت ا صلى قیام آن حضرت امر به معروف و نهى از منكر بوده است اما دعوت و بیعت مردم كوفه حداكثر اثرى كه داشته اتمام حجت‏بر آن حضرت بوده است كه در ادامه نهضت‏خود به سوى آنان حركت كند و از یارى آنان براى تحقق اهداف الهى خود بهره‏مند گردد و نیز رهبرى و هدایت كسانى را بر عهده گیرد كه مصرانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نیازمند رهبرى ایشان مى‏دانستند. افزون بر این، از كلمات و سیره آن حضرت، همچون امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) استفاده مى‏شود كه امام (ع) حكومت كردن بر مردم از طریق قهر و غلبه را صحیح نمى‏دانستند. سؤال ا صلى مقاله حاضر این است كه هر یك از نص و دعوت مردم كوفه از امام حسین (ع) و بیعت آنان با نماینده آن حضرت، چه نقشى در قیام امام (ع) داشته است؟ به عبارت دیگر كدام یك از این دو عامل، تاثیر ا صلى را در قیام عاشورا داشته به گونه‏اى كه با انتفاء آن، اصل قیام منتفى مى‏شده است؟ منظور از «نص‏» در سؤال فوق آیات یا روایاتى است كه امام حسین (ع) را به سوى قیام علیه حكومت‏یزید فرا مى‏خواند و آن حضرت را مكلف به این كار مى‏نمود، چنان كه امام (ع) در مواردى قیام خود را مستند به نص نموده است، مانند آنجا كه مى‏فرماید: «انماخرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابى‏طالب...» (1) نص مورد استناد امام (ع) در اینجا همان امر به معروف و نهى از منكر است كه به عنوان یك واجب شرعى متخذ از آیات و روایات بر عهده هر مسلمانى نهاده شده است. از سوى دیگر امام حسین (ع) گاهى حركت‏خود را مستند به دعوت مردم كوفه دانسته است چنان كه در پاسخ نامه‏هاى آنان مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خود به سوى آنها فرستاده و در نامه‏اى كه همراه وى ارسال داشته مرقوم فرموده است: «... فان كتب انه قد اجتمع راى ملاكم و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدم على به رسلكم و قرات فى كتبكم اقدم علیكم وشیكا ان شاءالله...; (2) و اگر مسلم براى من بنویسد كه نظر بزرگان و صاحبان عقل و درایت از میان شما همان است كه فرستادگانتان گفته‏اند و در نامه هایتان خوانده‏ام پس به سرعت‏به سوى شما خواهم آمد ان‏شاءالله...» براى پاسخ به سؤال مورد بحث‏باید ابتدا نامه‏هاى را كه مردم كوفه براى امام حسین (ع) فرستاده وجواب آن حضرت به ایشان را بررسى كنیم و سپس به بحث درباره تاثیر نص در قیام امام (ع) بپردازیم و در پایان جمع بین دلایل موجود و نتیجه‏گیرى نهایى را ارائه نمائیم. 1. تاثیر دعوت مردم كوفه در قیام امام حسین (ع) 1. اولین نامه‏اى كه شیعیان كوفه بعد از شهادت امام حسن (ع) براى امام حسین (ع) فرستادند چنین بود: «بسم الله الرحمن الرحیم للحسین بن على من شیعته و شیعة ابیه امیرالمؤمنین سلام علیك فانا نحمد الیك الله الذى لا اله الاهو اما بعد، فقد بلغنا وفاة الحسن بن على علیه السلام یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث‏حیا ...ما اعظم ما اصیب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشیعة خاصة بهلاك ابن الوحى و ابن بنت النبى... و نحن شیعتك المصابة بمصیبتك، المحزونة بحزنك، المسرورة بسرورك، السائرة بسیرتك، المنتظرة لامرك، شرح الله صدرك و رفع ذكرك و اعظم اجرك و غفر ذنبك و رد علیك حقك.» (3) در این نامه به صراحت‏سخنى از قیام و دعوت به قیام مطرح نشده بلكه بیشتر به تسلیت‏به امام حسین (ع) به جهت‏شهادت برادر بزرگوارشان و مصیبتى كه از این ناحیه بر امت اسلامى و خصوصا بر شیعیان وارد شده پرداخته است و در پایان، نویسندگان نامه خود را درغم امام حسین علیه السلام شریك دانسته و در حزن وسرور و خط مشى، خویش را تابع آن حضرت شمرده‏اند. دو نكته در این نامه قابل توجه است: اول اینكه: فرستندگان نامه خود را تابع امام حسین (ع و در انتظار امر آن حضرت دانسته‏اند. این تعبیر «السائرة بسیرتك، المنتظرة لامرك‏» به طور تلویحى اشاره به این دارد كه آنان منتظر موضع‏گیرى جدیدى از سوى امام (ع) هستند كه الزاما موضعى مخالف با حكومت مى‏باشد زیرا موضعى كه تا آن زمان از سوى امام حسن (ع) و به تبعیت ایشان توسط امام حسین (ع) دنبال مى‏شد عدم مخالفت جدى با حكومت و پذیرش و التزام به مفاد صلحنامه‏اى بود كه با معاویه منعقد شده بود. آخرین جمله نامه «رد علیك حقك‏» (خداوند حق تو یعنى حكومت و فرمانروایى بر مسلمین را به تو برگرداند) تاكیدى بر همین نكته است. دوم اینكه: از عبارات پایانى نامه فهمیده مى‏شود كه لااقل بعضى از نویسندگان آن نسبت‏به موقف امام حسن (ع) در برابر حكومت معاویه چندان رضایتى نداشتند. تعبیر «المنتظرة لامرك‏» نشان دهنده آن است كه آنان منتظر موقفى از امام حسین (ع) در برابر حكومت معاویه بودند كه با موقف امام حسن (ع) مغایر باشد و الا آوردن این تعبیر چندان صحیح نخواهد بود مگر اینكه منظور نویسندگان آن بوده باشد كه ما منتظر صدور هرگونه فرمانى از سوى تو هستیم; اعم از این‏كه این فرمان ارائه خط مشى جدیدى در برابر حكومت‏باشد و یا ادامه همان خط مشى سابق كه امام حسن (ع) ترسیم فرموده بود. البته این برداشت تا اندازه‏اى با ظاهر عبارات نامه، سازگار به نظر نمى‏رسد. 2. نامه دیگرى كه شیعیان كوفه در همان ایام براى امام حسین (ع) فرستادند توسط جعدة بن هبیرة نوشته شد و صریحا از قیام علیه حكومت معاویه و آمادگى شیعیان براى شهادت در این راه سخن مى‏گفت: «اما بعد، فان من قبلنا من شیعتك متطلقة انفسهم الیك لا یعدلون بك احدا و قد كانوا عرفوا راى الحسن اخیك فى دفع الحرب و عرفوك باللین لاولیائك و الغلظة على اعدائك و الشدة فى امر الله فان كنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علینا فقد وطنا انفسنا على الموت معك.» (4) در اولین نامه سخنى از دعوت امام حسین (ع) توسط مردم كوفه به میان نیامده بود ولى در این نامه، فرستندگان آن به صراحت امام (ع) را براى به دست گرفتن حكومت‏به سوى خود دعوت كرده‏اند چراكه منظور از «هذا الامر» ، همان امر حكومت و فرمانروایى بر مسلمین است و افزوده‏اند كه ما در این راه تاپاى جان ایستاده‏ایم. از سوى دیگر نارضایتى نگارندگان نامه نسبت‏به موضع‏گیرى امام حسن (ع) در برابر حكومت معاویه كه از نامه پیشین نیز به گونه‏اى فهمیده مى‏شد در این نامه به طور واضحترى قابل برداشت است، لذا ایجاب مى‏كند كه امام حسین (ع) دیدگاه خود را به وضوح در پاسخ نامه بیان فرماید، از این رو حضرت در جواب آن چنین نوشت: «اما اخى فارجو ان یكون الله وفقه و سدده فیما یاتى و اما انا فلیس راى الیوم ذاك فالصقوا رحمكم الله بالارض و اكمنوا فى البیوت و احترسوا من الظنة مادام معاویة حیا فان یحدث الله به حدثا و انا حى كتبت الیكم برایى‏» . (5) بدین ترتیب امام حسین از یك طرف عملكرد برادر بزرگوار خود، امام حسن (ع) را مورد تایید قرار مى‏دهد و خود نیز همان خط مشى را در پیش مى‏گیرد زیرا تغییرى در اوضاع سیاسى جهان اسلام حادث نشده تا موجب تغییر استراتژى امام (ع) گردد و از آنجا كه استراتژى پیشین توسط یك امام معصوم تعیین شده بود پس على القاعده با ثبات اوضاع مى‏باید همان استراتژى ادامه یابد چرا كه بین ائمه معصومین هیچ اختلافى نیست و همه آنان نور واحدند. و از طرف دیگر از شیعیان مى‏خواهد كه خود را براى یك قیام احتمالى پس از مرگ معاویه آماده سازند و چنین نپندارند كه دستور فعلى به عدم تحرك علیه حكومت‏یك دستور همیشگى است‏بلكه یك دستور مقطعى بوده و ناشى از شرایط خاص آن زمان و انعقاد صلح‏نامه با معاویه مى‏باشد، پس باید منتظر شد كه پس از مرگ معاویه، حكومت چگونه عمل خواهد كرد؟ آیا مطابق عهدنامه فرمانروایى مسلمین را به امام حسین (ع) خواهد سپرد یا عهدنامه را زیر پا گذاشته و شخصى از بنى‏امیه را جانشین معاویه خواهد نمود. پس در هر حال باید انتظار كشید كه پس از مرگ معاویه چه اتفاقى مى‏افتد تا امام (ع) دستور لازم را به مردم ابلاغ نماید و به تعبیر خود آن حضرت: «..فان یحدث الله به حدثا و انا حى كتبت الیكم برایى‏» . 3. اخبار تاریخى متعددى وجود دارد كه نشان دهنده ارتباط مستمر اهل كوفه با امام حسین (ع) مى‏باشد به گونه‏اى كه در برخى موارد، هیاتهایى را به سوى آن حضرت مى‏فرستادند تا دیدگاه ایشان را در خصوص مورد مزبور بدانند و كسب تكلیف نمایند. اینها گواه بر آن است كه اهل كوفه، امام حسین (ع) را به عنوان رهبر واجب‏الاطاعه خود قبول داشتند. (6) یكى از این هیاتها بعد از شهادت حجربن عدى و یارانش به نزد امام حسین (ع) آمدند. حضرت از شنیدن خبر مزبور بسیار ناراحت‏شد. گزارش این ملاقات به اطلاع والى مدینه مروان بن حكم رسید، او نیز نامه‏اى براى معاویه نوشت و از وى كسب تكلیف كرد: «ان رجالا من اهل العراق قدموا على الحسین بن على و هم مقیمون عنده یختلفون الیه فاكتب الى بالذى‏ترى‏» . (7) معاویه در جواب مروان، او را از تعرض به امام حسین (ع) باز داشت و عمل آن حضرت را موجب نقض مفاد صلح‏نامه ندانست ودر عین حال نامه‏اى نیز براى امام (ع) نوشت و لزوم پاى‏بندى به صلح‏نامه را به ایشان یادآورى كرد و ضمنا تهدید نمود كه اگر علیه من كید نمایى من هم با تو كید خواهم كرد. (8) امام حسین (ع) در پاسخ معاویه فرمود: «ما ارید حربك و لا الخلاف علیك; من اراده جنگ و مخالفت‏با تو را ندارم.» (9) بعضى از تواریخ، پاسخ امام (ع) را با تفصیل بیشترى نقل كرده‏اند و آورده‏اند كه امام (ع) پس از عبارت فوق اضافه نمود كه: براى خود در پیشگاه خداوند عذرى در ترك جهاد با تو نمى‏بینم و فتنه‏اى را بزرگتر از فرمانروایى تو براین امت نمى‏دانم: «... و ما اظن لى عندالله عذرا فى ترك جهادك و ما اعلم فتنة اعظم من ولایتك امر هذه الامة‏» . (10) مطابق این نقل امام حسین (ع) ضمن تاكید بر این نكته كه پیمان صلح با معاویه را نقض نكرده و اراده جنگ باوى را ندارد به او گوشزد مى‏كند كه وى را صالح براى خلافت‏بر مسلمین نمى‏داند و اگر در مقابل او سكوت كرده و به جنگ با وى بر نخاسته به دلیل شرایط خاص موجود در آن زمان است و در واقع وظیفه اولى خود را در برابر معاویه جهاد با او مى‏داند چرا كه فرمانروایى وى بر مسلمین را بزرگترین فتنه و مصیبت مى‏شمارد اما از آنجا كه جهاد با معاویه در آن زمان به دلیل وجود سیاستهاى حیله گرانه معاویه و چهره كاذبى كه او از خود به مردم نشان داده بود، به نتیجه مطلوب نمى‏رسید و موجب ریختن خون تعداد كثیرى از شیعیان و تضعیف بیش از پیش موقعیت آنان در جامعه مى‏گردید و علاوه بر اینها صلح‏نامه‏اى كه بین امام حسن (ع) و معاویه به امضا رسیده بود هنوز به طور جدى توسط معاویه نقض نشده بود، لذا امام حسین (ع) به عنوان حكم ثانوى وظیفه خود را عدم اقدام به جنگ با معاویه مى‏دید. 4. دیگر از نامه‏هاى كه اهل كوفه براى امام حسین (ع) فرستاده، وى را به قیام علیه حكومت معاویه فرا خواندند زمانى بود كه معاویه بر خلاف مفاد صریح صلح‏نامه كه خلافت‏بر مسلمین را پس از معاویه، حق امام حسن (ع) و در صورت رحلت وى حق امام حسین (ع) مى‏دانست، اقدام به بیعت گرفتن از مردم براى یزید كرد. امام حسین (ع) به این نامه‏ها جواب مثبت نداد و دعوت آنان را براى قیام علیه حكومت نپذیرفت. گروهى از اهل كوفه به نزد محمد بن حنفیه رفتند و از او خواستند كه با آنان بر ضد معاویه قیام كند، او نیز نپذیرفت و به نزد امام حسین (ع) آمده مطلب را با ایشان در میان گذاشت. حضرت در جواب برادرش فرمود: «ان القوم انما یریدون ان یاكلوا بنا و یستطیلوا بنا و یستنبطوا دماء الناس و دماء نا» (11) اگر این نقل تاریخى، صحیح باشد نشانگر آن است كه مردمى كه آن حضرت را به قیام دعوت مى‏كردند نه هدف خدا پسندانه‏اى داشتند و نه درك درستى از موقعیت امام حسین (ع) به عنوان رهبر و امام امت، بلكه به دنبال تامین منافع خود بودند و چنان كه امام (ع) فرمود: «ان القوم یریدون ان یاكلوا بنا....» همچنین براى آنان فرقى نمى‏كرد كه رهبرى این قیام با امام حسین (ع) باشد یا با دیگرى و لذا پس از آن كه امام (ع) به آنان جواب منفى داد به نزد محمد بن حنفیه رفتند در حالى كه بدون شك در مدت حكومت على (ع) در كوفه متوجه جلالت قدر امام حسین (ع) و موقعیت ایشان در نزد امیرالمؤمنین (ع) و شایستگى آن حضرت براى امامت‏شده بودند. این عوامل باعث‏شد كه امام حسین (ع) به دعوت آنان پاسخ مثبت ندهد ولى در عین حال آنها را از اصل قیام مایوس نكرد و شاید این تعبیر كه به دنبال نقل تاریخى فوق آمده است‏به همین معنا باشد كه: «... فاقام الحسین على ما هو علیه من الهموم مرة یرید ان یسیر الیهم و مرة یجمع الاقامة عنهم‏» . (12) اگر این نقل، صحیح باشد نشان مى‏دهد كه امام حسین (ع) از یك طرف، از اوضاع پیش آمده ناراحت و غمگین بودند و از طرف دیگر سعى داشتند كه آمادگى مردم را براى قیام علیه حكومت‏حفظ نمایند لذا گاهى اراده حركت‏به سوى آنان مى‏كردند و گاهى از این كار خوددارى مى‏نمودند. همچنین احتمال دارد كه امام (ع) در میان دعوت كنندگان، افرادى را مى‏شناختند كه در گفتار خود صادق بودند و به این وسیله مى‏خواستند آنان را ناامید نكنند و از قیام علیه حكومت اموى دلسرد ننمایند. 5. پس از هلاكت معاویه، شیعیان كوفه در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند و حمد خداوند را در برابر مرگ معاویه به جا آوردند. آنگاه سلیمان در ضمن سخنانى به آنان گفت: امام حسین (ع) از بیعت‏با یزید خوددارى كرده و به سوى مكه خارج شده است. شما شیعیان او و پدرش هستید، اگر مى‏دانید كه او را یارى خواهید نمود و با دشمنش جهاد خواهید كرد برایش نامه بنویسید و او را به سوى خود دعوت كنید ولى اگر از ضعف و سستى خود مى‏ترسید، آن حضرت را با سخنان خود فریب ندهید. همگى گفتند ما با دشمن امام (ع) مى جنگیم و جانمان را در راهش فدا مى‏كنیم. (13) به دنبال این سخنان بود كه اجتماع كنندگان در منزل سلیمان براى امام حسین (ع) نامه‏اى نوشتند و در صدر نامه، نام كسانى را ذكر كردند كه از سران شیعه در كوفه و از اشخاص مورد اعتماد بودند; یعنى سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر. در این نامه پس از حمد خداوند و سپاسگزارى از او در برابر هلاكت معاویه كه خلافت را غصب كرده و بدون رضاى امت‏بر آنان مسلط شده بود و بزرگان و شایستگان امت اسلامى را به شهادت رسانده و اشرار را زنده نگاه داشته و بیت المال را در اختیار ظالمان و مترفین قرار داده بود، چنین نوشته شد: «... و انه لیس علینا امام فاقبل لعل الله یجمعنا بك على الحق و النعمان بن بشیر فى قصر الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى عید و لو قد بلغنا انك قد اقبلت الینا اخرجناه حتى نلحقه بالشام ان شاءالله و السلام و رحمة الله علیك‏» . (14) در بعضى از مصادر تاریخى آمده است كه دیگران نیز مطالبى نوشتند و همراه این نامه فرستادند به گونه‏اى كه مجموع آنها در حدود یكصد و پنجاه صفحه شد. (15) كسى كه این قضیه را روایت كرده است‏یعنى محمد بن بشر همدانى، كه خود یكى از شیعیان كوفه و شركت كنندگان در اجتماع منزل سلیمان بن صرد مى‏باشد، اضافه مى‏كند كه نامه مزبور را همراه عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بن وال فرستادیم. آنها با سرعت‏حركت كردند و پس از گذشت ده روز از ماه رمضان در مكه به خدمت امام حسین (ع) رسیدند. 6. محمد بن بشر همدانى مى‏گوید: سپس دو روز صبر كردیم و آنگاه قیس بن مسهر صیداوى و عبدالرحمن بن عبدالله ابن الكون الارجحى و عمارة بن عبید سلولى را به سوى حضرت حسین (ع) روانه كردیم. آنان در حدود پنجاه و سه نامه را همراه خود بردند; نامه‏هایى كه هر یك از سوى یك نفر یا دو نفر یا چهار نفر بود. (16) 7. محمد بن بشر همدانى اضافه مى‏كند: پس از آن، دو روز دیگر نیز صبر كردیم و آنگاه هانى‏بن‏هانى و سبیعى و سعید بن عبدالله حنفى را با نامه‏اى به این مضمون به سوى امام حسین (ع) فرستادیم: «بسم الله الرحمن الرحیم، لحسین بن على من شیعته من المؤمنین و المسلمین، اما بعد فحیهلا فان الناس ینتظرونك و لا راى لهم فى غیرك فالعجل العجل و السلام علیك.» (17) 8. این نامه‏ها به اندازه‏اى تكرار شد كه به نوشته ابن طاوس در كتاب لهوف گاهى در یك روز شش‏صد نامه به دست امام حسین (ع) مى‏رسید و در مجموع حدود دوازده هزار نامه در نزد حضرت جمع شد و مع ذلك حضرت اقدام به جواب نمى‏نمود. اگر چه نامه‏هاى مردم كوفه عبارات مختلفى داشت ولى تمامى آنها در این مضمون مشترك بودند كه حضرت را به سوى قیام علیه حكومت‏یزید فرا خوانده و به وى وعده همكارى و از خودگذشتگى داده بودند. در بعضى از نامه‏ها آمده بود كه ما به همراه صد هزار شمشیر با تو هستیم و از آن حضرت خواسته شده بود كه در آمدن به سوى آنان تاخیر ننماید: «انا معك و معنا مائة الف سیف‏» ، (18) «عجل القدوم یابن رسول الله فان لك بالكوفة مائة الف سیف فلاتتاخر» . (19) در بعضى از كتابهاى تاریخى تعداد افرادى كه آمادگى خود را براى یارى امام حسین (ع) اعلام كرده بودند بیش از این نیز گفته شده به گونه‏اى كه تا یكصد و چهل هزار نفر نیز ذكر كرده‏اند، (20) اما حتى اگر این عدد مبالغه‏آمیز باشد یك مطلب، مسلم است و آن وجود اكثریت قاطع و بسیار عظیمى از مردم كوفه است كه براى جهاد علیه حكومت اموى در ركاب آن حضرت اعلام آمادگى كرده بودند. آیا به راستى صحیح بود كه امام حسین (ع) در برابر این اكثریت عظیم و درخواست‏هاى مكرر آنان و نامه‏هاى فراوان‏شان سكوت كند و به سابقه آنها استناد نماید كه درعهد امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) یاران وفادارى نبودند و آن دو امام معصوم را در برابر دشمن تنها گذاشتند؟ آیا با وجود این نامه‏ها و تقاضاها و اعلام آمادگى‏ها این احتمال تقویت نمى‏شد كه مردم كوفه به اشتباهات و تقصیرهاى گذشته خود پى برده‏اند و اكنون قصد جبران آنها را دارند؟ آیا بدین وسیله حجت‏بر امام حسین (ع) تمام نمى‏شد كه براى قیام علیه حكومت‏یاورانى دارد؟ امام حسین (ع) پس از رسیدن این نامه‏ها و اطلاعاتى كه آورندگان آنها به طور شفاهى در اختیار آن حضرت مى‏گذاشتند خود به سوى آنان حركت نكرد بلكه براى احراز صدق ادعاى آنان برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خویش، یعنى مسلم بن عقیل را به سوى آنها فرستاد و نامه‏اى به اهل كوفه نوشت كه: به تمام آنچه در نامه‏هاى خود نوشته‏اید پى بردم و سخن اكثریت‏شما را دریافتم كه گفته‏اید ما امام و پیشوایى نداریم به سوى ما حركت كن تا خداوند به وسیله تو ما را بر حق و هدایت جمع كند: «... و قد بعثت الیكم اخى و ابن‏عمى و ثقتى من اهل بیتى و امرته ان یكتب الى بحالكم و امركم و رایكم فان كتب الى انه قد اجمع راى ملاكم و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدمت على به رسلكم و قرات فى كتبكم اقدم علیكم و شیكا ان شاءالله...; (21) و اینك برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خانواده خود را به سوى شما گسیل داشتم و به او دستور دادم كه مرا از وضعیت و كار و راى شما مطلع گرداند، پس اگر براى من بنویسد كه نظر بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان شما بر همان چیزى استقرار یافته كه فرستادگان شما به اطلاع من رساندند و در نامه هایتان خواندم، به سرعت‏به سوى شما خواهم آمد ان شاءالله.» پس از آن كه مسلم به كوفه رسید و مردم كوفه گروه گروه با او به عنوان نماینده امام حسین (ع) بیعت كردند، نامه‏اى براى حضرت نوشت و ایشان را از آمادگى و بیعت گسترده مردم كوفه آگاه نمود. در این هنگام بود كه امام (ع) دومین نامه خود را خطاب به مردم كوفه مرقوم فرمود با این عبارات: «اما بعد فقد ورد على كتاب مسلم بن عقیل یخبرنى باجتماعكم على نصرنا والطلب بحقنا فسالت الله ان یحسن لنا الصنع و یثیبكم على ذلك اعظم الاجر و قد شخصت الیكم من مكة یوم الثلاثاء لثمان مضین من ذى الحجة فاذا قدم علیكم رسولى فانكمشوا فى امركم فانى قادم فى ایامى هذه‏» ; (22) اما بعد نامه مسلم بن عقیل را كه گویاى اجتماع و هماهنگى شما در راه نصرت و یارى ما و مطالبه حق ما بود دریافت كردم. از خداوند مسالت دارم كه آینده ما را به خیر و نیكى رقم زند و به شما در این اتحاد و اتفاق اجر عظیم عنایت فرماید. من روز سه شنبه هشتم ذى‏حجه به سوى شما حركت كرده‏ام، پس هرگاه فرستاده من به نزد شما آمد، به سرعت كارهاى خود را سر و سامان دهید كه خود من نیز در این ایام وارد خواهم شد.» با نگاهى به این نامه‏ها مى‏توان آنها را به دو دسته تقسیم كرد: دسته اول نامه‏هاى كه پس از شهادت امام حسن (ع) براى امام حسین (ع) فرستاده شد و گویاى آمادگى مردم كوفه براى جنگیدن در ركاب آن حضرت علیه حكومت معاویه بود و دسته دوم نامه‏هاى كه پس از هلاكت معاویه براى امام حسین (ع) فرستاده شد و با اصرار و تاكید فراوان از آن حضرت مى‏خواست رهبرى قیام علیه حكومت اموى و امامت مسلمین را بر عهده گیرد و تاكید مى‏نمود كه مردم كوفه در این راه آماده هرگونه فداكارى و از جان گذشتگى هستند. پاسخ امام (ع) در برابر دسته اول از نامه‏ها این بود كه هنوز وقت قیام فرا نرسیده و باید همچنان پاى‏بند مفاد صلح‏نامه‏اى بود كه بین امام حسن (ع) و معاویه به امضاء رسید; همان گونه كه سیره امام حسن (ع) نیز چنین بود. اما دسته دوم از نامه‏ها را حضرت فقط در زمانى پاسخ داد كه تعدادشان بسیار فزونى گرفته و مطابق برخى نقل‏ها به دوازده هزارنامه رسیده بود; به این صورت كه ابتدا مسلم بن عقیل را به سوى مردم كوفه فرستاد و آنگاه كه نامه وى مبتنى برعزم و اجتماع مردم در راه یارى خود و مطالبه حق الهى خویش را دریافت نمود دومین نماینده خود قیس بن مسهر را به سوى آنان روانه كرد و خود به دنبال او به طرف كوفه حركت نمود. اما آیا دعوت مردم كوفه بود كه امام (ع) را به قیام علیه حكومت‏یزید فرا خواند به گونه‏اى كه اگر دعوت آنان نبود قیامى نیز صورت نمى‏گرفت‏یا اینكه علت ا صلى قیام چیز دیگرى بود و دعوت مردم كوفه در این میان نقش ا صلى را نداشت؟ پاسخ این سؤال را پس از طرح بخش دوم مقاله، بررسى خواهیم نمود. 2. تاثیر نص در قیام امام حسین (ع) امام حسین (ع) از همان ابتدا كه دعوت حاكم مدینه براى بیعت‏با یزید را نپذیرفت و آماده خروج از مدینه و شروع حركت تاریخ‏ساز خویش گردید در مواردى به علت قیام خود اشاره فرموده و آن را امر به معروف و نهى از منكر و یا مبارزه با بدعت و احیاى سنت دانسته كه برگرفته از نصوص شرعى مى‏باشد. در ذیل به بررسى این موارد مى‏پردازیم: 1. امام (ع) پس از خوددارى از بیعت‏با ولیدبن‏عقبه، حاكم مدینه كه به نمایندگى از سوى یزید، از آن حضرت درخواست‏بیعت كرده بود، تصمیم گرفت‏به سوى مكه حركت كند. در این هنگام وصیت‏نامه‏اى به برادرش محمد بن حنفیه نوشت و آن را با مهر خویش ممهور نمود. متن وصیت نامه چنین بود: «بسم الله الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصى به الحسین بن على الى اخیه محمد بن الحنفیة، ان الحسین یشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و ان محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و ان الجنة حق و النار حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور و انى لم اخرج اسرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ( صلى الله علیه و آله) ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابى‏طالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى یقضى الله بینى و بین القوم و هو خیر الحاكمین و هذه وصیتى الیك یا اخى و ما توفیقى الا بالله علیه توكلت و الیه انیب.» (23) در این وصیت، امام حسین (ع) ابتدا به توحید خداوند و رسالت پیامبر اسلام و حقانیت معاد شهادت مى‏دهد و سپس به علت قیام خود پرداخته تصریح مى‏فرماید كه براى طغیان و تكبر و سرپیچى در مقابل حق و افساد و ظلم خروج نكردم بلكه براى طلب اصلاح در امت جدم خروج نمودم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و مطابق سیره جد و پدرم رفتار نمایم. چند نكته در این وصیت نامه قابل توجه است: اول اینكه: امام (ع) اقدام به نوشتن وصیت نامه مى‏كند و درابتداى آن عقاید حقانى خود را بیان مى‏فرماید، همچون كسى كه مى‏داند در پایان عمر خویش قرار گرفته و نزدیك است‏به نداى حق لبیك گوید. بدون شك امام حسین (ع) چنین بود و از شهادت خویش به دست‏یزید و لشكریانش خبر داشت. دلایل بیشتر این مطلب را در بحثهاى آینده ارائه خواهیم داد. دوم اینكه: حضرت با استفاده از «انما» كه از ادات حصر مى‏باشد و با آوردن جمله مثبت‏به دنبال جمله منفى «انى لم اخرج...و انما خرجت...» تصریح مى‏كند كه علت ا صلى قیام وى طلب اصلاح در امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منكر بوده است. سوم اینكه: امام (ع) كار خود را عمل به سیره پیامبر (ص) و على (ع) مى‏داند و اعلام مى‏كند كه دیگران وظیفه دارند حق را پذیرفته و از او پیروى كنند و در عین حال اگر دیگران به وظیفه خود عمل نكنند وى دست از تكلیف الهى خویش بر نخواهد داشت. و با صبر و استقامت راه خود را در پیش خواهد گرفت تا خداوند در میان او و دیگران كه از یاریش سرباز زدند حكم كند. 2. پس از این كه امام حسین (ع) به مكه رفت در میان گروهى از صحابه پیامبر (ص) خطبه‏اى ایراد فرمود كه در ابتداى آن به اهمیت فریضه امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرد و اینكه بنى‏اسرائیل به دلیل ترك این وظیفه الهى مورد لعنت قرار گرفتند. سپس به موقعیت والاى صحابه در میان مردم اشاره نمود و آنان را مورد مؤاخذه قرار داد كه چرا در مقابل منكراتى كه در جامعه اسلامى صورت مى‏گیرد سكوت كرده و عكس‏العملى نشان نمى‏دهند. و در پایان در مورد قیام و حركت‏خود سخن گفت كه براى به دست آوردن قدرت و متاع ناچیز زندگى دنیا نبوده بلكه براى نشان دادن معالم دین و انجام اصلاح در بلاد اسلامى بوده است تا بندگان مظلوم خدا در امنیت قرار گیرند و به واجبات و سنن و احكام الهى عمل شود و آنگاه به مخاطبان خود هشدار داد كه اگر آن حضرت را یارى نكنند ظالمان بر آنان مسلط خواهند شد و در هت‏خاموش كردن نور پیامبر اسلام خواهند كوشید: «..اللهم انك تعلم انه لم یكن ما كان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لكن لنرى المعالم من دینك و نظهر الاصلاح فى بلادك و یامن المظلومون من عبادك و یعمل بفرائضك و سننك و احكامك...» . (24) در بعضى از كتب این خطبه از امیرالمؤمنین على (ع) نقل شده است كه ظاهرا علت آن، تشابه قسمت آخر خطبه با كلامى است كه از على (ع) در نهج‏البلاغه آمده ولى صرف این مطلب دلیل قانع كننده‏اى نمى‏باشد زیرا احتمال دارد كه امام حسین (ع) به عنوان استشهاد به كلام پدر بزرگوارشان عباراتى از خطبه ایشان را مورد استناد قرار داده باشند. همچنین احتمال دارد كه این تشابه اتفاقى بوده و ناشى از آن باشد كه ائمه (ع) همگى نور واحدند و به یك گونه مى‏اندیشند. (25) در این خطبه نیز امام حسین (ع) انگیزه ا صلى قیام و حركت‏خویش را اظهار اصلاح در سرزمین اسلامى، ارائه معالم دین، امنیت مظلومان و عمل به احكام و سنن الهى مى‏داند كه در واقع بازگشت تمامى آنها به امر به معروف و نهى از منكر است چرا كه هر یك از امور مزبور معروف‏هایى هستند كه در زمان حكومت‏بنى‏امیه ترك شده‏اند و امام حسین (ع) بارزترین مصداق «العلماء بالله‏» است كه به تصریح خود آن حضرت در همین خطبه، مجارى امور و احكام را باید در دست داشته باشد «... ذلك بان مجارى الامور و الاحكام على ایدى العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه...» و در جهت احیاى سنت و از میان بردن بدعت، از هیچ گونه تلاشى فرو گذار نكند. علاوه بر این، سخنان امام (ع) درصدر این خطبه نیز كه به اهمیت امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرده و بدبختى بنى‏اسرائیل را ناشى از ترك این فریضه مهم الهى مى‏داند و بر همان اساس به علماى مسلمان هشدار مى‏دهد كه در انجام این واجب بزرگ اهمال نورزند، خود قرینه‏اى است‏بر این كه هدف ا صلى حضرت در نهضتش امر به معروف و نهى از منكر مى‏باشد و دیگر امورى كه در پایان خطبه ذكر شده همگى به این مساله بر مى‏گردد. 3. امام حسین (ع) پس از ورود به مكه نامه‏اى خطاب به سران قبایل شهر بصره مانند مالك بن مسمع بكرى، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و دیگران نوشت و در ابتدا حق الهى خویش در خلافت پیامبر (ص) و امامت امت اسلامى را به آنها خاطر نشان نمود سپس اشاره كرد كه گروهى این حق را از ما گرفتند و ما نیز با آگاهى بر تفوق و شایستگى خویش نسبت‏به این افراد، براى جلوگیرى از هرگونه فتنه و اختلاف در میان مسلمانان و تضعیف آنان در برابر دشمنان خارجى، به آنچه پیش آمده بود رضایت دادیم و آرامش مسلمانان را بر حق خویش مقدم داشتیم. سپس اضافه نمود: «..و قد بعثت رسولى الیكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الاكتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت فان تسمعوا قولى اهدكم الى سبیل الرشاد...; (26) ...اینك پیك خود (سلیمان) را همراه با این نامه به سوى شما مى‏فرستم و شما را به كتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت مى‏كنم چرا كه سنت مرده است و بدعت زنده شده است پس اگر سخن مرا بشنوید شما را به راه سعادت هدایت‏خواهم كرد.» در این نامه امام حسین (ع) پس از تاكید بر حقانیت‏خود نسبت‏به جانشینى رسول خدا و بر عهده گرفتن رهبرى مسلمین پس از آن حضرت به دو نكته اشاره مى‏كند: نخست این كه اگر ما در برهه‏اى از زمان از حق خود گذشتیم و در صدد باز پس گرفتن آن برنیامدیم بدان دلیل بود كه این كار ما در آن مقطع زمانى موجب بروز فتنه و تفرقه بین مسلمین مى‏شد لذا براى جلوگیرى از تفرقه و خونریزى در بین مسلمانان كه از اهمیت‏بیشترى برخوردار مى‏باشد از مطالبه حق الهى خویش صرف نظر كردیم. دوم اینكه در حال حاضر اوضاع جهان اسلام دگرگون شده و اسلام نه در مسیر انحراف بلكه در خطر نابودى قرار گرفته است، سنت پیامبر (ص) مرده و بدعت زنده شده است. از طرف دیگر، قیام در این شرایط فقط باعث ریختن خون عده‏اى از پاكان امت اسلامى نخواهد بود بلكه ثمرات مهمى را به دنبال خواهد آورد كه یكى از آنها بیدارى امت مسلمان و توجه پیدا كردن به حكومت ظالمانه و باطلى است كه به نام اسلام زمام امور را به دست گرفته است. در چنین وضعیتى بر امام مسلمانان لازم است رهبرى قیام را به دست گرفته و با تقدیم جان خود و برترین افراد در جهت احیاى سنت و از میان بردن بدعت تلاش كند. بدین ترتیب هدف ا صلى امام حسین (ع) از حركت‏خود مطابق این نامه آن است كه به احیاى سنت‏به عنوان معروف امر كند و از ترویج‏بدعت‏به عنوان منكر نهى نماید. 4. امام حسین (ع) در مسیر حركت‏خود به سوى كوفه با لشكر حربن یزید ریاحى مواجه شد و در منزل شراف طى دو سخنرانى مطالبى را با آنان در میان گذاشت. پس از آن در منزل بیضه موقعیت دیگرى پیش آمد كه امام (ع) مجددا با سپاهیان حر سخن بگوید و حقایقى را در مورد علت قیام و حركت‏خویش با آنان در میان گذارد تا بدین وسیله به عنوان امام امت، وظیفه هدایتگرى خویش را حتى در حق آنان كه براى جنگ با او آمده‏اند، به اتمام رساند. حضرت در ضمن این سخنرانى فرمود: «ایها الناس! ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا عهده مخالفا لسنة رسول الله یعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان یدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفى‏ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق ممن غیر...» . (27) در این خطبه امام (ع) ابتدا به سخن پیامبر اكرم (ص) استناد مى‏كند كه فرمود: هر كه سلطان ظالمى را ببیند كه حرام خدا را حلال كرده و پیمان الهى را در هم شكسته و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت كرده و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پیش گرفته است ولى در مقابل چنین سلطانى با عمل و یا گفتار اظهار مخالفت ننماید سزاوار است كه خداوند او را در جایگاه همان سلطان ظالم و در آتش جهنم داخل كند. سپس امام (ع) این كبراى كلى را بر حكومت‏بنى‏امیه تطبیق نموده و تصریح كرده است كه بنى‏امیه طاعت الهى را ترك كرده، پیروى از شیطان را بر خود لازم كرده‏اند، فساد را در جامعه ظاهر نموده و ترویج كرده و حدود الهى را تعطیل كرده‏اند، فى‏ء را (كه مختص به خاندان پیامبر (ص) است) به خود اختصاص داده‏اند و حرام و حلال الهى را تغییر داده‏اند. آنگاه امام (ع) به وقعیت‏خود اشاره كرده و فرموده است: «انا احق ممن غیر» یعنى من به رهبرى امت اسلامى از این مفسدین كه دین اسلام را تحریف كرده‏اند شایسته ترم. (28) بدین ترتیب امام حسین (ع) در این خطبه نیز علت ا صلى قیام خود را امر به معروف و نهى از منكر اعلام مى‏كند. به راستى چه منكرى بالاتر از آن كه یك سلطان جائر بر امور مسلمانان مسلط شود، حرام خدا را حلال كند، عهد و پیمان الهى را نقض كند، بر خلاف سنت رسول خدا عمل نماید و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى را در پیش گیرد؟ 5. سید الشهداء (ع) پس از آن كه در دوم ماه محرم سال شصت و یك هجرى وارد كربلا شد و توقف كوتاهى نمود در جمع یاران و فرزندان و اهل بیت‏خویش قرار گرفت و در ضمن خطبه‏اى به تغییر اوضاع دنیا و آشكار شدن زشتى‏ها و از میان رفتن فضیلت‏ها اشاره نموده فرمود: «...الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما...» . (29) واضح است كه عمل نكردن به حق و خوددارى ننمودن از باطل، یكى از بزرگترین منكراتى است كه باید از آن نهى كرد به گونه‏اى كه شایسته است‏شخص مؤمن در چنین حالتى آرزوى لقاء الهى را داشته باشد چه اینكه زندگى در چنین جامعه‏اى جز رنج و نكبت نیست. با دقت در عباراتى كه در این بخش از امام حسین (ع) نقل گردید ملاحظه مى‏شود كه امام (ع) علت ا صلى قیام خود را مطابق این عبارات، امر به معروف و نهى از منكر دانسته‏اند. البته در بیان این مطلب گاهى به صراحت از تعبیر «امر به معروف و نهى از منكر» استفاده كرده‏اند مانند وصیت‏به محمد بن حنفیه كه در ضمن آن نوشتند: «ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر» (30) و گاهى از تعابیر دیگر كه حقیقت آنها به امر به معروف و نهى از منكر بر مى‏گردد اگر چه مشتمل بر عین این اصطلاح نیست. اكنون باید به سؤال ا صلى این مقاله پاسخ داد كه چگونه مى‏توان بین استناد امام حسین (ع) به دعوت و بیعت مردم كوفه با خود از یك طرف و استناد به نص از طرف دیگر جمع نمود؟ به راستى كدام یك از این دو عامل، علت ا صلى قیام آن حضرت بوده است؟ با دقت در كلمات و سخنان امام حسین (ع) مى‏توان به این نتیجه رسید كه بدون تردید علت ا صلى قیام آن حضرت، امر به معروف و نهى از منكر بوده است اما دعوت و بیعت مردم كوفه حداكثر اثرى كه داشته، اتمام حجت‏بر آن حضرت بوده است كه در ادامه نهضت‏خود به سوى آنان حركت كند و از یارى آنان (كه وعده‏اش را داده و بر انجامش بیعت كرده بودند) براى تحقق اهداف الهى خود بهره‏مند گردد و همچنین رهبرى و هدایت مردمى را بر عهده گیرد كه مصرانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نیازمند رهبرى ایشان مى‏دانستند. براى اثبات این سخن مى‏توان به نكات زیر استناد نمود: اول: امام حسین (ع) از همان ابتدا كه به سوى بیعت‏با یزید فرا خوانده شد به صراحت اعلام نمود كه با وى بیعت نمى‏كند چرا كه یزید آشكارا مرتكب فسق و فجور و گناهان كبیره مى‏شود و به هیچ وجه صلاحیت‏خلافت پیامبر خدا (ص) و ولایت‏بر امت اسلامى را ندارد. امام (ع) در پاسخ ولید بن عتبه استاندار مدینه كه وى را به بیعت‏با یزید دعوت نمود، فرمود: «ایها الامیر، انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و مهبط الرحمة، بنا فتح الله و بنا یختم و یزید رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق و مثلى لا یبایع مثله...» . (31) این سخن زمانى از امام (ع) صادر شد كه یزید تازه به خلافت رسیده و نامه‏هایى براى كارگزاران خود در نقاط مختلف كشور اسلامى نوشته بود و از آنان خواسته بود تا براى وى از مردم بیعت‏بگیرند و تاكید كرده بود كه به طور خاص در بیعت گرفتن از امام حسین (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر كه در دوران معاویه حاضر به بیعت‏با ولى‏عهد او نشده بودند، شدت به خرج دهند: «خذ الحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر اخذا شدیدا لیست فیه رخصة حتى یبایعوا و السلام‏» (32) در این هنگام از دعوت مردم كوفه هیچ خبرى نبود. فرداى روزى كه امام (ع) این سخنان را فرمود مروان بن حكم را دید، او نیز به امام (ع) پیشنهاد كرد كه با یزید بیعت كند و گفت كه این كا ربه نفع دین و دنیاى شما است. حضرت در پاسخ وى فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: الخلافة محرمة على آل ابى‏سفیان فاذا ارایتم معاویة على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدینة على المنبر فلم یبقروا فابتلاهم الله بیزید الفاسق‏» . (33) بدین ترتیب امام حسین (ع) به صراحت‏خلافت‏یزید را براى امت اسلامى، مصیبتى بزرگ دانسته كه با وجود و استمرار آن، اصل اسلام از بین خواهد رفت «و على الاسلام السلام...» . همچنین یزید را بدتر از معاویه دانسته است چرا كه ابتلاء مردم به یزید فاسق، نتیجه آن بود كه معاویه را بر منبر دیدند ولى به دستور پیامبر اكرم (ص) عمل نكرده او را به قتل نرساندند، در نتیجه خداوند نیز آنان را به شخصى بدتر از معاویه مبتلا نمود; بنابراین اگر قتل معاویه بر مردم لازم و واجب بوده است پس كشتن یزید به طریق اولى بر آنان واجب مى‏باشد. آیا مى‏توان با شخص فاسق مهدور الدم به عنوان خلیفه رسول خدا (ص) بیعت نمود؟ و آیا كسى صریحتر و شجاعانه‏تر از این در مورد لافت‏یزید و اصل حكومت اموى سخن گفته است؟ شبیه این سخنان در موارد متعددى از امام حسین (ع) صادر شده و حضرت به صراحت اعلام نموده كه به هیچ وجه با یزید بیعت نخواهد كرد حتى اگر در دنیا هیچ ملجا و ماوایى نداشته باشد: «یا اخى لو لم یكن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعت‏یزید بن معاویة. ..» . (34) واضح است كه خوددارى از بیعت‏با یزید و فاسق و واجب‏القتل دانستن وى به معناى قیام علیه حكومت مى‏باشد چرا كه حكومت اموى هیچ‏گاه وجود شخصى با موقعیت ممتاز امام حسین (ع) را كه به صراحت پرچم مخالفت را بر افراشته باشد تحمل نمى‏كند زیرا رها كردن چنین شخصیتى بدون شك موجب تضعیف و نهایتا زوال حكومت‏خواهد شد. نتیجه آن كه امام حسین (ع) از همان ابتدا، بیعت‏با یزید را حرام دانست و از آن خوددارى نمود و با خروج از مدینه به سوى مكه قیام خود را به عنوان یك واجب الهى از باب امر به معروف و نهى از منكر آغاز كرد در حالى كه در آن هنگام هنوز هیچ خبرى از دعوت مردم كوفه نبود. دوم: اصولا اولین نامه‏هاى مردم كوفه پس از هلاكت معاویه زمانى براى امام حسین (ع) فرستاده شد كه آن حضرت قیام خود را شروع كرده و از مدینه خارج شده وارد مكه شده بود. در این هنگام بود كه شیعیان كوفه در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند. سلیمان به آنان گفت كه حسین (ع) از بیعت‏با یزید خوددارى كرده و به مكه رفته است و شما شیعیان او و پدرش هستید، پس اگر مى‏دانید كه او را یارى مى‏كنید و با دشمنانش مى‏جنگید برایش نامه بنویسید ولى اگر از ضعف و سستى خود مى‏ترسید، وى را فریب ندهید. آنان گفتند: خیر ما با دشمنانش مى‏جنگیم و جانمان را در راهش فدا مى‏كنیم. سلیمان گفت پس براى آن حضرت نامه بنویسید. (35) بدین ترتیب امام حسین (ع) نهضت‏خود را بر اساس دعوت مردم كوفه شروع نكرد بلكه به تصریح خود در نامه به محمد بن حنفیه براى انجام وظیفه امر به معروف و نهى از منكر علیه یزید قیام نمود و همچنین پس از شروع قیام ابتدائا به سوى كوفه حركت نكرد بلكه به مكه رفت و فقط پس از دریافت نامه‏هاى فراوان مردم كوفه و ارسال نماینده به سوى آنان و بیعت ایشان با نماینده آن حضرت بود كه به سمت كوفه حركت نمود. بى تردید اگر علت ا صلى قیام امام حسین (ع) دعوت مردم كوفه بود، مى‏بایست آن حضرت در ابتدا كه وى را به بیعت‏با یزید فرا خواندند، صریحا از بیعت‏خوددارى نمى‏كرد و آن چنان بى پرده یزید را فاسق و واجب‏القتل نمى‏دانست‏بلكه لازم بود با سخنانى دو پهلو امر بیعت را به تاخیر بیندازد تا از دعوت مردم كوفه مطلع گردد. و یا در صورت فشار بیش از حد مى‏توانست از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت كند تا زمانى كه آمادگى مردم كوفه را براى حمایت از خود و قیام علیه حكومت احراز نماید. اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم كوفه بود دیگر این سخن معنایى نداشت كه «لو لم یكن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعت‏یزید بن معاویة...» (36) بلكه باید مى‏فرمود: لو كان لى انصار لما بایعت‏یزید بن معاویة; اگر یاورانى داشته باشم با یزید بیعت نخواهم كرد. اگر علت ا صلى قیام امام (ع) بیعت مردم كوفه بود مى‏بایست آن زمان كه حضرت از نقض بیعت توسط آنان مطلع گردید از ادامه قیام منصرف مى‏شد و از باب اضطرار و تقیه با یزید بیعت مى‏كرد چه اینكه یاوران خود را از دست داده بود و تكلیف قیام از آن حضرت ساقط شده بود در حالى كه چنین نكرد. سوم: امام حسین (ع) در ضمن سخنانى كه در مقابل سپاهیان حر بن یزید ریاحى بیان فرمود هم به تاثیر نص در قیام خویش اشاره كرده و هم نقش دعوت مردم كوفه را در این خصوص مطرح نموده است; به این صورت كه بر اساس نص و دستور صریح رسول خدا (ص) خود را موظف به قیام علیه حكومت‏یزید دانسته است; آنجا كه مى‏فرماید: «ایها الناس ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...» در این قسمت‏حضرت به یك حكم كلى شرعى كه پیامبر اكرم (ص) آن را بیان فرموده اشاره مى‏كند و آن وجوب مخالفت و مبارزه با سلطان جائرى است كه حرام خدا را حلال شمرده، عهد الهى را نقض كرده، با سنت رسول خدا (ص) مخالفت نموده و در میان مردم بر اساس گناه و دشمنى عمل كرده است. سپس مصداق چنین حاكم ظالمى را یزید و حكام بنى‏امیه دانسته و مى‏فرماید: «الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان...; آگاه باشید كه اینان (یزید و حكام اموى) پیروى از شیطان را بر خود لازم كرده و اطاعت‏خداوند را ترك نموده‏اند. فساد را ظاهر و ترویج كرده و حدود الهى را تعطیل نموده‏اند فى‏ء را (كه مختص به خاندان پیامبر (ص) است) به خود اختصاص داده‏اند و حرام الهى را حلال كرده و حلال خداوند را حرام كرده‏اند.» امام (ع) بر اساس این استدلال كه استناد به یك نص شرعى است، مخالفت‏با حكومت‏یزید و قیام علیه آن را واجب مى‏داند و بدین ترتیب علت قیام خود را عمل به این وظیفه الهى مى‏داند كه پیامبر اكرم (ص) بر دوش هر مسلمانى نهاده است كه در حت‏حكومت‏یك حاكم ظالم زندگى مى‏كند، حاكمى كه احكام خداوند و سنت رسول او را زیر پا گذارد. ملاحظه مى‏شود كه امام (ع) در این قسمت از سخن خود كه در مقام بیان یك حكم الهى و یك واجب شرعى است (یعنى وجوب مخالفت‏با حاكم جائر) به هیچ وجه اشاره‏اى به دعوت و بیعت مردم كوفه نمى‏كند كه خود نشان‏دهنده آن است كه دعوت مزبور در حكم مورد اشاره دخالتى ندارد، سپس در ادامه سخن به مساله دعوت مردم كوفه و بیعت آنان بانماینده خود مى‏پردازد و مى‏فرماید: «و قد اتتنى كتبكم و قدمت على رسلكم ببیعتكم انكم لا تسلمونى و لا تخذلونى فان اتممتم على بیعتكم تصیبوا رشدكم...و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم و خلفتم بیعتى من اعناقكم ما هى لكم بنكر لقد فعلتموها بابى و اخى و ابن عمى مسلم...; مضمون نامه‏هاى كه از شما به دست من رسیده و پیك‏هایى كه از سوى شما به نزد من آمده این بود كه شما با من بیعت كرده و پیمان بسته‏اید كه مرا در مقابل دشمن تنها نمى‏گذارید و دست از یارى من بر نمى‏دارید; اكنون اگر بر پیمان خود باقى مانده وفادار باشید به رشد و كمال خود دست‏یافته‏اید...ولى اگر چنین نكنید و عهد و بیعت‏خود را بشكنید این كار شما بى‏سابقه نبوده تازگى نخواهد داشت چرا كه با پدرم، برادرم و پسر عمویم مسلم نیز چنین رفتار كردید» . امام (ع) در این قسمت از سخن، مردم كوفه را موظف مى‏داند كه به بیعت‏خود وفادار باشند تا از این طریق به رشد و كمال انسانى خود دست‏یابند و اضافه مى‏فرماید كه اگر بیعت‏خود را نقض كنید به ضرر خود عمل كرده‏اید چرا كه مطابق آیه 10 سوره فتح «فمن نكث فانما ینكث على نفسه; هر كس پیمان‏شكنى كند تنها به زیان خود پیمان شكسته است‏» . (37) نكته قابل توجه این است كه حضرت مى‏فرماید خداوند مرا از شما بى‏نیاز مى‏كند «سیغنى الله عنكم‏» و به هیچ وجه نمى‏فرماید كه اگر نقض بیعت كنید من قیام و نهضت‏خود را تعطیل خواهم كرد. بدین ترتیب سخنان امام حسین (ع) در این خطبه به وضوح نشان مى‏دهد كه دعوت مردم كوفه نه در اصل شكل‏گیرى حركت و نهضت آن حضرت دخالت داشته و نه پیمان‏شكنى آنان در ادامه نهضت امام (ع) تاثیرى داشته است. شبیه این سخنان را امام (ع) در منزل شراف بعد از نماز عصر كه به امامت آن حضرت برگزار شد با لشكریان حر در میان گذاشت و فرمود: «اما بعد ایهاالناس، فانكم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله یكن ارضى لله و نحن اهل بیت محمد صلى الله علیه و آله اولى بولایة هذا الامر من هؤلاء المدعین مالیس لهم و السائرین بالجور و العدوان و ان ابیتم الا الكراهة لنا و الجهل بحقنا و كان رایكم الآن غیر ما اتتنى به كتبكم انصرف عنكم; (38) اى مردم اگر تقواى الهى داشته باشید و حق صاحبان حق را بشناسید و بپذیرید موجب خشنودى خداوند خواهد گردید. ما اهل بیت پیامبر (ص) به ولایت و رهبرى مردم شایسته‏تر از این مدعیانى هستیم كه آنچه را ندارند ادعا مى‏كنند و راه ظلم و دشمنى با خدا را مى‏پویند. (اما) اگر شما (از پذیرش حق ما ابا كنید و) از ماروى بگردانید و حق ما را نشناسید و راى و خواسته‏تان در حال حاضر غیر از آن چیزى باشد كه در دعوتنامه‏هایتان نوشته بودید، من از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد. در ابتداى این سخنان، امام حسین (ع) مقتضاى تقوى و شناخت‏حق را این مى‏داند كه مردم پذیراى ولایت و امامت آن حضرت شوند كه سزاوارترین شخص به امامت مسلمین است و درعین حال اضافه مى‏كند كه من نمى‏خواهم خود را بر شما تحمیل كنم، پس اگر از پذیرش حق الهى من خوددارى كنید و پیمان خود را بشكنید من به سوى دیگرى خواهم رفت و به نزد شما نخواهم آمد. یعنى راه حق مشخص است و وظیفه شما نیز معلوم است ولى در پذیرش حق، اجبارى نیست: «لا اكراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى‏» (39) و اگر كسى بخواهد با اختیار خود در جهت‏خلاف رضاى الهى گام بر دارد نمى‏توان او را با اجبار به سوى حق پذیرى حركت داد. در این تعبیر امام (ع) باید دقت نمود كه مى‏فرماید: اگر حق ما را نپذیرید و از راى پیشین خود برگشته باشید «انصرف عنكم; از آمدن به سوى شما منصرف خواهم شد» و نمى‏فرماید نهضت و قیام خود را رها خواهم كرد وبلكه تنها به سوى دیگر حركت‏خواهم كرد چرا كه بیعت‏با یزید را حرام مى‏دانم و از جدم رسول خدا (ص) شنیدم كه مى‏فرمود خلافت‏بر آل ابى سفیان حرام است: «الخلافة محرمة على آل ابى‏سفیان‏» «و خلافت‏یزید را موجب نابودى دین اسلام مى‏دانم «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» و هیچ‏گاه با یزید بیعت نخواهم كرد حتى اگر هیچ ملجا و پناهى در دنیا نداشته باشم: «لو لم یكن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعت‏یزید بن معاویة‏» و یزید نیز به كمتر از بیعت‏یا قتل من راضى نخواهد شد و به خدا قسم با این حال مرا رها نخواهند كرد مگر اینكه خون مرا بریزند و هرگاه چنین كنند خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه آنها را چنان ذلیل و خوار كند كه پست‏تر از كهنه‏پاره زنان گردند: «و الله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقة من جوفى فاذا فعلوا سلط الله علیهم من یذلهم حتى یكونوا اذل من فرام المراة‏» (40) با توجه به مطالب فوق به وضوح مشخص مى‏گردد كه علت ا صلى قیام امام حسین (ع) عمل به فریضه امر به معروف و نهى از منكر بوده و دعوت مردم كوفه و بیعت آنان با نماینده امام (ع) فقط در تعیین مسیر حركت آن حضرت پس از شروع قیام، تاثیر داشته است; به این صورت كه نامه‏هاى فراوان مردم كوفه و تقاضاهاى مكرر و مصرانه آنان از امام حسین (ع) حجت را بر آن حضرت تمام كرده كه شیعیانى دارد كه مدعى هرگونه فداكارى در راه اسلام مى‏باشند و خود را به شدت نیازمند رهبرى آن بزرگوار مى‏دانند. بدین ترتیب امام (ع) بر خود لازم دیده كه به كمك آنان بشتابد و با یارى آنها قیام خود را ادامه دهد چرا كه به این صورت احتمال پیروزى ظاهرى قیام بیشتر خواهد بود. در واقع موقعیت امام حسین (ع) از حیث اقبال عمومى مردم به آن حضرت شبیه موقعیت امیرالمؤمنین (ع) بود زمانى كه پس از كشته شدن خلیفه سوم مهاجرین و انصار به نزد آن امام رفتند و آن‏چنان هجوم آوردند كه پاى على علیه السلام لگدمال شد و عبا از دوش ایشان افتاد. وقتى مردم به چنین جمعیتى از على (ع) خواستار پذیرش خلافت‏شدند آن حضرت حجت را بر خود تمام دیده فرمود: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا قیت‏حبلها على غاربها; (41) اگر حضور این انبوه جمعیت نبود و حجت‏بر من تمام نمى‏شد كه یاورانى (براى پى‏گیرى اهداف الهى خویش) دارم و اگر نبود آن پیمانى كه خداوند از دانشمندان گرفته است كه در برابر شكمبارگى ظالمى و گرسنگى مظلومى صبر و سكوت نكنند، بدون شك خلافت را نمى‏پذیرفتم‏» . امام حسین (ع) قیام خود را بر اساس امر به معروف و نهى از منكر شروع كرد در زمانى كه مردم كوفه هنوز آن حضرت را به سوى خود دعوت نكرده بودند و سپس در اثناء نهضت‏خویش با انبوه نامه‏ها و تقاضاهاى مصرانه مردم كوفه رو به رو گردید و بدین گونه وظیفه دیگرى بر عهده امام (ع) قرار گرفت كه دعوت آنها را اجابت كند و امامت آنان را برعهده گیرد كه مى‏گفتند: «انه لیس علینا امام فاقبل لعل الله یجمعنا بك على الحق‏» (42) و تاكید مى‏كردند كه به سوى ما بشتاب چرا كه مردم انتظارت را مى‏كشند و جز تو كسى را به عنوان امام خود قبول ندارند، پس در آمدن به سوى ما تعجیل كن: «فحیهلا فان الناس ینتظرونك و لا راى لهم فى غیرك فالعجل العجل‏» . (43) امام حسین (ع) با حركت‏خود از مكه به سوى كوفه به هر دو وظیفه و تكلیف الهى خویش عمل كرد; یكى استمرار امر به معروف و نهى از منكر در مقابل حكومت فاسد و بدعت گذار اموى و دیگرى اجابت دعوت شیعیانى كه رهبرى نداشتند و از آن حضرت مى‏خواستند كه امامت آنان را بر عهده گیرد. بنابراین دعوت مردم كوفه و حركت امام (ع) به سوى آنان، در واقع یك امر فرعى بود كه در اثناء قیام امام (ع) پیش آمد بدون آن كه در اصل شكل‏گیرى نهضت‏حسینى نقشى داشته باشد و لذا پیمان‏شكنى مردم كوفه نیز امام (ع) را از ادامه قیام خود منصرف نكرد. نكته‏ها 1. شرط عدم وجود مفسده در انكار یكى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منكر این است كه در انجام آن گمان ورود ضرر به شخص عامل و یا مسلمان دیگرى وجود نداشته باشد; بنابراین در صورتى كه به طور عقلائى گمان ورود ضرر برود، وجوب امر به معروف و نهى از منكر بدون شك ساقط مى‏شود و در این مساله بین فقهاء اختلافى وجود ندارد. (44) منظور از ضرر، اعم از ضرر جانى، مالى و آبرویى است. (45) دلیل این مساله حكومت ادله نفى ضرر و نفى حرج بر ادله امر به معروف و نهى از منكر مى‏باشد. (46) و علاوه بر آن، روایات خاصه‏اى نیز وجود دارد مانند روایت امام رضا (ع) كه در نامه‏اى براى مامون نوشتند: «و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر واجبان اذا امكن و لم یكن خیفة على النفس‏» . (47) و روایت امام صادق (ع) كه مى‏فرماید: شخصى كه مورد امر به معروف و نهى از منكر قرار مى‏گیرد یا مؤمنى است كه موعظه مى‏پذیرد (و از گناه خود دست‏بر مى‏دارد) و یا جاهلى است كه (در اثر امر به معروف و نهى از منكر) مى‏آموزد (و معروف و منكر را مى‏شناسد) اما آن‏كس كه داراى تازیانه یا شمشیر است مورد امر و نهى واقع نمى‏شود: «انما یؤمر بالمعروف و ینهى عن المنكر مؤمن فیتعظ او جاهل فیتعلم فاما صاحب سوط او سیف فلا» . (48) ظاهرا منظور از «صاحب سوط او سیف‏» كسى است كه داراى قدرت و قهر و غلبه مى‏باشد به گونه‏اى كه امر و نهى او باعث ورود ضرر به شخص عامل مى‏گردد. در این صورت وجوب امر و نهى ساقط مى‏شود. در روایت دیگرى از امام صادق (ع) آمده است كه خطاب به مفضل فرموده است: «یا مفضل; من تعرض لسلطان جائر فاصابته بلیة لم یوجر علیها و لم یرزق الصبر علیها; (49) كسى كه متعرض حاكم ظالمى گردد و در نتیجه بلایى به او برسد پاداشى در برابر آن نخواهد داشت و خداوند صبر در برابر آن بلا را به او روزى نخواهد كرد» . بدون شك امام حسین (ع) نه تنها احتمال عقلائى مى‏دادند كه در اثر قیام علیه حكومت‏یزید، ضررى متوجه خود و بستگان و یارانشان خواهد شد بلكه مطابق روایات متعددى مى‏دانستند كه به شهادت خواهند رسید. (50) پس چگونه با وجود این علم و لا اقل گمان به ضرر، با استناد به فریضه امر به معروف و نهى از منكر علیه حكومت‏یزید قیام كردند؟ حتى اگر مساله علم پیشین امام حسین (ع) به شهادت خویش را كه از پیامبر اكرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) شنیده و اطلاع یافته بودند، نادیده بگیریم، باز شكى در این نخواهد بود كه امام (ع) پس از آن كه خبر شهادت مسلم بن عقیل را دریافت كردند و از پیمان‏شكنى كوفیان خبردار شدند، اطمینان یافتند كه ادامه قیام منجر به ضررهاى جبران ناپذیرى براى خود، اهل بیت و یارانشان خواهد شد، با این همه دست از قیام بر نداشتند و با همان صلابتى كه آن را شروع كرده بودند، ادامه دادند. چرا؟ چگونه مى‏توان بر اساس مبانى فقهى این كار امام (ع) را تبیین نمود؟ پیش از پرداختن به پاسخ این سؤال باید خاطرنشان كرد كه عملكرد امام حسین (ع) به عنوان سنت معصوم (ع) خود یكى از منابع فقه مى‏باشد بنابراین نباید كار امام (ع) را با موازین فقهى تطبیق نمود بلكه باید موازین فقهى را با كار امام (ع) تطبیق كرد. در این مطلب، شكى نیست لكن مقصود ما از سؤال فوق، بررسى رابطه علمى فعل امام حسین (ع) با روایات صادره از دیگر ائمه معصومین (ع) در خصوص موضوع امر به معروف و نهى از منكر مى‏باشد، بدین معنى كه مى‏خواهیم ببینیم این دو دسته از ادله در خصوص موضوع مورد نظر با یكدیگر تعارض دارند یا خیر؟ الف: بعضى از صاحب‏نظران به این سؤال چنین پاسخ داده‏اند كه در فریضه امر به معروف و نهى از منكر باید دو چیز را در نظر گرفت: 1 - موقعیت‏شخص عاصى، 2 - موقعیت امر به معروف و نهى از منكر كننده. اگر شخص عاصى در موقعیتى قرار دارد كه عمل او براى دیگران سرمشق و الگو مى‏باشد و گناه او موجب پیدایش بدعتى در امر دین مى‏گردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منكر كننده نیز شخصیت‏برجسته‏اى در میان دینداران دارد و جزء اولیاء و پاسداران دین مى‏باشد، بر وى واجب خواهد بود براى جلوگیرى از ورود بدعت در دین قیام كند هر چند كه این قیام منجر به ضرر مالى و جانى براى وى گردد. اصولا بسیارى از بزرگان دین بر همین اساس مال و جان خود و نزدیكان خود را در راه دفاع از كیان و موجودیت اسلام و ولایت و جلوگیرى از پیدایش خط انحرافى و التقاطى فدا كردند; بزرگانى همچون میثم تمارها، حجربن عدى‏ها و ابوذرها. سیره پیامبران بزرگ الهى نیز چنین بوده است و اگر غیر از این بوده چه بسا هیچ یك از ادیان الهى بر روى زمین استقرار نمى‏یافت. حضرت ابراهیم (ع) به مبارزه با بت پرستى پرداخت و در مقابل قدرت عظیم طاغوت زمان خویش هیچ واهمه‏اى به خود راه نداد و نه تنها از اموال و آسایش خانواده خود در این راه گذشت‏بلكه جان خود را نیز در طبق اخلاص گذاشت و فرو افتادن در آتش نمرود را بر دست‏برداشتن از تبلیغ توحید، ترجیح داد. حضرت یحیى (ع) كه خود صاحب شریعت نبود در مقابل طاغوت زمان خویش با یك ازدواج نامشروع به مخالفت‏برخاست و تا آنجا به این مبارزه ادامه داد كه جان خود را فدا نمود و سربریده‏اش در میان طشتى در مقابل آن طاغوت قرار گرفت. امام حسین (ع) نیز به عنوان جانشین بر حق رسول خدا (ص) و شخصى كه بسیارى از دیده‏ها در جهان اسلام به سوى او متوجه بود نیز بر همین اساس وظیفه خود را قیام در برابر طاغوت اموى دانست چرا كه او علنا مرتكب منكر مى‏شد و معروف را ترك مى‏كرد و بدعت در دین مى‏گذاشت. (51) بر طبق این پاسخ شرط عدم وجود مفسده در انكار مربوط به مردم عادى است و ناظر به موارد خاص و استثنایى نمى‏باشد. منظور از موارد خاص جایى است كه موقعیت‏شخص عاصى و شخص امر به معروف و نهى از منكر كننده به گونه‏اى باشد كه گناه عاصى، سرمشق دیگران واقع شده و موجب پیدایش بدعتى در دین گردد و از طرف دیگر امر به معروف و نهى از منكر كننده جزء اولیاء و پاسداران دین باشد، به صورتى كه سكوت او در برابر شخص عاصى به معناى تایید شرعى وى تلقى گردد و باعث‏بدعت در دین شود. اما در مورد عامه مردم همچنان شرط عدم وجود مفسده در انكار به قوت خود باقى است و لذا وظیفه آنان در برابر طاغوت‏هاى بدعت گذار غیر از وظیفه پیشوایان و بزرگان دین در این خصوص مى‏باشد. (52) ب: پاسخ دیگرى كه به سؤال مورد بحث مى‏توان داد این است كه شرط عدم وجود مفسده در انكار تا جایى اعتبار دارد كه ترك انكار مفسده بزرگترى نداشته باشد چرا كه اگر امر به معروف و نهى از منكر براى عامل به آن مشتمل بر مفسده باشد و از طرف دیگر ترك امر به معروف و نهى از منكر داراى مفسده بزرگترى باشد، بدون شك ازباب قاعده تقدیم اهم بر مهم و دفع افسد به فاسد، باید مفسده كوچكتر را پذیرفت تا از مفسده بزرگتر خلاصى یافت. بر این اساس اگر مساله حفظ كیان دین در میان باشد به گونه‏اى كه ترك امر به معروف و نهى از منكر موجب بدعت در دین یا از بین رفتن اصل واقعى دین گردد، در این صورت از باب وجوب حفظ اهم باید هر مهمى را فداى آن كرد، حتى اگر این مهم نفس نفیس و شریف معصوم علیه السلام باشد تا چه رسد به دیگر انسان‏ها. بر طبق این بیان، هر شخصى اعم از مردم عادى و بزرگان دین وظیفه دارد كه هرگاه كیان دین را در خطر دید به امر به معروف و نهى از منكر بپردازد هر چند كه انجام این فریضه الهى براى او ضررهاى مالى و جانى و آبرویى داشته باشد چرا كه هر ضررى در مقابل حفظ دین كم اهمیت است. در تایید این دیدگاه مى‏توان به جملاتى از امام حسین (ع) استناد نمود كه نشان مى‏دهد آن حضرت، قیام علیه حكومت اموى را وظیفه خاص خود نمى‏دانسته بلكه آن را تكلیف هر مسلمانى مى‏دانسته‏اند. از جمله این موارد، یكى از خطبه هایى است كه امام حسین (ع) در مقابل سپاهیان حر ایراد فرموده خطاب به آنان گفت: «ایها الناس، ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال من راى سلطانا جائرا... فلم یغیر علیه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان یدخله مدخله...» . (53) خطاب «ایها الناس‏» و استشهاد به كلام پیامبر اكرم (ص) كه به طور مطلق فرموده است: «من راى سلطانا جائرا....» بر عمومیت تكلیف قیام در برابر حكومت‏یزید و عدم اختصاص آن به امام (ع) و اولیاء دین دلالت مى‏كند. همچنین امام (ع) پس از آن كه در دوم محرم الحرام سال 61 هجرى وارد سرزمین كربلا شد خطبه‏اى ایراد نمود و در ضمن آن فرمود: «الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله...» . در این عبارت امام (ع) با آوردن كلمه «المؤمن‏» به صورت مطلق مى‏فرماید: در چنین وضعیتى كه به حق عمل نمى‏شود و از باطل خوددارى نمى‏گردد شایسته است كه انسان مؤمن (نه فقط اولیاء و بزرگان دین) فداكارى و جانبازى كند و خواستار دیدار پروردگارش (و درك فیض شهادت در راه او) باشد. دعوت امام (ع) از افراد مختلف براى اینكه با او همراه شوند و در قیام علیه حكومت‏یزید شركت داشته باشند نیز مؤید این مطلب است كه امام حسین (ع) قیام علیه طاغوت اموى را وظیفه همگان مى‏دانست نه تكلیف اختصاصى خود و اولیاء دین، خصوصا اینكه برخى از كسانى كه امام (ع) آنان را به سوى خود فرا خواند نه تنها جزو بزرگان دین نبودند بلكه داراى سوء سابقه نیز بودند همچون عبیدالله بن حر جعفى كه از هواداران عثمان بود و پس از كشته شدن وى به نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در صف لشكریان معاویه با على (ع) جنگید; علاوه بر این كه سابقه غارتگرى و راهزنى نیز داشت. (54) امام حسین (ع) خود به ملاقات عبیدالله رفت و در ضمن سخنانى به او فرمود: «تو گناهان زیادى مرتكب شده‏اى، آیا مى‏خواهى توبه كنى وا ز آن گناهان پاك گردى; ان علیك ذنوبا كثیرة فهل لك من توبة تمحو بها ذنوبك؟» (55) بدین ترتیب به نظر مى‏رسد كه دیدگاه دوم در پاسخ سؤال مورد بحث قوى‏تر بوده با ظواهر ادله و روایات سازگارتر مى‏باشد. اگر چه ممكن است‏بتوان از حیث نتیجه عملى بین هر دو دیدگاه جمع كرد، به این بیان كه یكى از شرایط امر به معروف و نهى از منكر، احتمال تاثیر امر و نهى در شخصى است كه مورد امر و نهى قرار مى‏گیرد. در این مورد بین فقهاى شیعه اختلاف نظرى دیده نشده (56) و براى اثبات آن به دلایلى تمسك كرده‏اند، مانند روایت مسعدة بن صدقه كه مى‏گوید از امام صادق (ع) شنیدم كه درمورد معناى حدیث نبوى «ان افضل الجهاد كلمة عدل عند امام جائر» فرمود: «هذا على ان یامره بعد معرفته و هو مع ذلك یقبل منه و الا فلا.» (57) ; حدیث پیامبر اكرم (ص) ناظر به صورتى است كه امر به معروف و نهى از منكر كننده، عدالت را بشناسد و حاكم جائرى كه مورد امر و نهى قرار مى‏گیرد، حق را بپذیرد» . بر این اساس ممكن است گفته شود وقتى حاكم ستمگرى همچون یزید بر جامعه اسلامى سلطه دارد حاكمى كه به حق عمل نمى‏كند و از باطل خوددارى نمى‏نماید (الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یتناهى عنه)، حاكمى كه در جهت از بین بردن سنت پیامبر (ص) و زنده كردن بدعت گام بر مى‏دارد (فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت)، مردم عادى اطمینان پیدا مى‏كنند كه امر و نهى آنان در برابر چنین حاكمى بى‏تاثیر خواهد بود و بلكه علاوه بر آن، ضررهاى جانى و مالى نیز براى خود آنان خواهد داشت و بدین ترتیب به دلیل فقدان یكى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منكر، این واجب الهى از عهده آنها ساقط مى‏باشد. اما در مورد اولیاء و بزرگان دین وضعیت‏به این صورت نیست زیرا به دلیل پایگاهى كه این قبیل افراد در میان مردم دارند و الگو بودن آنان براى مردم، بدون شك قیامشان علیه حاكمان ستمگر بى‏تاثیر نخواهد بود و مى‏توان اطمینان به تاثیر گذارى آن در وضعیت جامعه اسلامى پیدا كرد و در بدترین شرایط كمتر از این نخواهد بود كه امر به معروف و نهى از منكر آنان احتمال تاثیر دارد و همین اندازه براى تحقق شرط وجوب امر به معروف ونهى از منكر كافى است. نتیجه آنكه اگر چه امر به معروف و نهى از منكر وظیفه تمامى مسلمانان است نه فقط بزرگان دین اما در برابر حاكمان ستمگرى همچون یزید كه بر عدم پذیرش حق و عمل كردن به باطل اصرار مى‏ورزند، یكى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منكر كه احتمال تاثیر مى‏باشد، براى عامه مردم حاصل نمى‏گردد لذا این وظیفه در شرایط مزبور از عهده آنان ساقط خواهد بود ولى از آنجا كه در مورد اولیاء و بزرگان دین، این شرط محقق است لذا از این جهت، وجوب امر به معروف و نهى از منكر بر عهده آنان ثابت‏بوده و ساقط نمى‏باشد. بر این اساس از نظر عملى دیدگاه اول و دوم در پاسخ سؤال مورد نظر به یكدیگر نزدیك مى‏شوند (اگر چه از حیث نظرى و عملى همچنان با یكدیگر فرق دارند) چرا كه در شرایطى همچون شرایط زمانى امام حسین (ع) در برابر حكومت‏یزید، غالبا فقط اولیاء و بزرگان دین هستند كه احتمال تاثیر در امر به معروف و نهى از منكر آنان وجود دارد در حالى كه براى عامه مردم به طور معمول این شرط تحقق ندارد و لذا امر و نهى بر آنان واجب نمى‏باشد. (58) 2. نقش رضایت و پذیرش مردم در قیام امام حسین (ع) از نكات قابل توجه در نهضت امام حسین (ع) توجه آن حضرت به عنصر رضایت و پذیرش مردمى است. توضیح اینكه اگر چه امام (ع) قیام خود را قبل از دعوت مردم كوفه و بر اساس امر به معروف و نهى از منكر شروع كرد ولى در اثناء قیام كه نامه‏هاى بى‏شمار مردم كوفه به دست آن حضرت رسید فقط زمانى حاضر شد به سوى آنان برود كه پسر عموى خود مسلم بن عقیل را به سمت آنها روانه نمود و با دریافت گزارش كتبى مسلم از اوضاع كوفه، احراز نمود كه مردم آن سامان پذیراى مقدم حضرتش مى‏باشند. امام (ع) در نامه‏اى كه به همراه مسلم براى كوفیان فرستاد به صراحت‏به این مطلب توجه نموده فرمود: «...فان كتب انه قد اجتمع راى ملاكم و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدم على به رسلكم و قرات فى كتبكم اقدم علیكم وشیكا انشاءالله...» . (59) چنانكه پیشتر گفته شد مطابق پاره‏اى از نقل‏هاى تاریخى تعداد نامه‏هایى كه كوفیان براى امام (ع) فرستادند دوازده هزار نامه بود. این تعداد نامه با توجه به مضامین آنهاكه همگى امام (ع) را بر حركت‏به سوى كوفه و قیام علیه حكومت‏یزید تشویق مى‏نمود و به ایشان وعده یارى و جانبازى در راه وى را مى‏داد، مى‏توانست هر شخص دیگرى را مطمئن سازد كه مردم كوفه به آمدن امام (ع) رضایت دارند و پذیراى مقدمش هستند لكن امام حسین (ع) با دقت چشمگیرى به این نامه‏ها اكتفاء ننموده، مسلم بن عقیل را به سوى كوفیان فرستاد تا از نزدیك واقعیت را دیده و به آن حضرت گزارش دهد تا بدین وسیله حضرت احراز نماید كه راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان كوفیان بر همان امرى استقرار یافته است كه در نامه‏هاى‏شان نوشته بودند و پیك‏هایشان شفاها به امام (ع) گفته بودند. بدیهى است كه اجتماع راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد نشانگر آراء عمومى مردم مى‏باشد چرا كه به طور معمول مردم تابع بزرگان خویش هستند و به ندرت ممكن است اتفاق بیفتد كه راى صاحبان فضل و خرد مورد توجه مردم قرار نگیرد و آراء عموم بزرگان و خردمندان جامعه گویاى آراء عمومى نباشد خصوصا در اوضاع آن زمان جامعه اسلامى كه مردم مسلمان توجه زیادى به راى بزرگان خود داشتند و معمولا از آنان پیروى مى‏كردند. از دیگر جملات امام حسین (ع) كه نشانگر توجه آن حضرت به عنصر پذیرش مردمى است كلامى است كه در منزل شراف بعد از اقامه نماز ظهر خطاب به سپاهیان حر بیان فرمود: «...و ان كنتم لمقدمى كارهین انصرف عنكم الى المكان الذى جئت منه الیكم (60) ; اگر از آمدن من ناراضى هستید به مكانى كه از آنجا آمده‏ام مراجعت‏خواهم نمود» . امام (ع) شبیه همین سخنان را پس از نماز عصر نیز در همان منزل و خطاب به همان مخاطبان ایراد كرد و فرمود: «... و ان ابیتم الا الكراهة لنا و الجهل بحقنا و كان رایكم الآن غیر ما اتتنى به كتبكم انصرف عنكم (61) ; اگر از ما روى بگردانید و حق ما را نشناسید و راى شما درحال حاضر غیر از آن باشد كه در دعوت نامه هایتان نوشته بودید، من از همین جا مراجعت كرده به سوى شما نخواهم آمد» . بى‏تردید چنان كه پیشتر نیز گفته شد و از ظاهر عبارت هم پیدا است، مراجعت امام (ع) به معناى انصراف از قیام نیست‏بلكه به معناى خوددارى از رفتن به سوى مردم كوفه است چرا كه امام (ع) همچون پدر و برادر بزرگوارش هیچ‏گاه نمى‏خواهد خود را بر مردم تحمیل نماید و بدون رضایت آنان برایشان مسلط شود و حكومتى بر مبناى «تغلب‏» استوار سازد. همان گونه كه امیرالمؤمنین (ع) نیز فقط زمانى حاضر به پذیرش امر حكومت و خلافت ظاهرى شد كه مردم از هر سو به نزد وى آمده با اصرار فراوان از ایشان خواستند كه خلافت را بپذیرد چنان كه خود فرمود: «و بسطتم یدى فكففتها و مددتموها فقبضتها ثم تد اككتم على تداك الابل الهیم على حیاضها یوم وردها حتى انقطعت النعل و سقط الرداء و وطى‏ء الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایاى ان ابتهج‏بها الصغیر و هدج الیها الكبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الكعاب; (62) دست مرا براى بیعت مى‏گشودید و من مى‏بستم، شما آن را به سوى خود مى‏كشیدید و من آن را مى‏گرفتم، سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى‏آورند بر من هجوم آوردید تا آن كه بند كفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند. آن چنان مردم در بیعت‏با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان و پیران براى بیعت كردن لرزان به راه افتادند و بیماران بر دوش خویشان سوار و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند» . (63) امام حسین (ع) نیز خود را بر مردم تحمیل ننمود و با رضایت آنان بود كه خلافت را پذیرفت چنان كه خود آن حضرت در نامه‏اى به این مطلب تصریح نموده است: «ان علیا رضوان الله علیه لما مضى لسبیله...ولانى المسلمون الامر بعده...» (64) . خلاصه آن كه از كلمات و سیره امام حسین (ع) همچون امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) استفاده مى‏شود كه حكومت كردن بر مردم از طریق قهر و غلبه را صحیح نمى‏دانستند و هیچ‏گاه از این طریق براى به دست آوردن حكومت استفاده نمى‏كردند و به فرموده مقام معظم رهبرى: «یكى از شاخصه‏هاى حكومت امیرالمؤمنین (ع) (این است كه) برخاسته از اراده مردم و خواست مردم است. «تغلب‏» یعنى از راه غلبه و زور بر مردم حاكم شدن در منطق امیرالمؤمنین (ع) نیست. با این كه خود را بر حق مى‏دانست اما كنار نشست تا وقتى مردم آمدند، اصرار كردند، ابرام كردند، شاید گریه كردند كه آقا شما بیا زمام امور ما را در دست‏بگیر، آن وقت آمد و زمام امور مردم را در دست گرفت. خودش گفت كه اگر مردم نیامده بودند، اگر مردم اصرار نمى‏كردند. اگر این طلب جدى مردم نبود، من علاقه‏اى به این كار نداشتم....مردم قدرت را به او سپردند او هم قدرت را گرفت و بعد با اقتدار آن قدرت را نگه داشت...» (65) پى‏نوشت‏ها: 1) بحارالانوار، ج‏44، ص‏329; مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏188. 2) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏235، مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏196 - 195. 3) تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص 258. 4) ابو حنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص‏203. 5) همان. 6) ر.ك: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسینیة، ج‏4، ص‏105، دارالمرتضى، بیروت، 1422. 7) ابو حنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص‏205. 8) همان; تاریخ ابن كثیر، ج‏8، ص‏164. 9) ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص‏206 - 205. 10) تاریخ ابن كثیر (البدایة و النهایة)، ج‏8، ص‏164. 11) ابن كثیر، البدایة و النهایة، ج‏8، ص‏163. 12) ابن كثیر، البدایة و النهایة، ج‏8، ص‏163; نیز ر.ك: جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص‏192. 13) تاریخ طبرى، ج‏3، ص‏227; ارشاد مفید، ص‏210; ابن طاووس، اللهوف، ص‏14. 14) همان; مناقب ابن شهرآشوب، ج‏4، ص‏90; ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص‏244. 15) تاریخ ابن اثیر، ج‏3، ص‏385. 16) ابن طاووس، اللهوف، ص‏15. 17) همان. 18) تاریخ طبرى، ج‏3، ص‏278. 19) همان. 20) همان. 21) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏235; ارشاد مفید، ص‏204; مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏196 - 195. 22) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏289; البدایة و النهایة، ج‏8، ص‏168. 23) مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏188; بحارالانوار، ج‏44، ص‏329. 24) ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص‏170، 168; بحارالانوار، ج‏97، ص‏79. 25) ر.ك: محمد نعمة السماوى، موسوعة الثورة الحسینیة، ج‏4، ص‏183; همچنین در بسیارى از كتب روایى اشاره نشده است كه این خطبه را امام حسین (ع) پس از شروع قیام خویش و خوددارى از بیعت‏با یزید و حركت از مدینه به سوى مكه ایراد فرموده یا قبل از آن ولى از ظاهر عبارات اخیر خطبه كه مى‏فرماید: اللهم انك تعلم انه لم یكن ماكان منا تنافسا فى سلطان...به نظر مى‏رسد كه امام (ع) این خطبه را پس از شروع نهضت‏خویش ایراد فرموده و ظاهرا عبارت «ماكان منا» اشاره به نهضت آن حضرت مى‏باشد. برخى از نویسندگان نیز همین نظر را پذیرفته‏اند ر.ك: ماخذ پیشین. 26) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏240. 27) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏300; مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏234; بحارالانوار، ج‏44، ص‏381. 28) در بحارالانوار، این جمله به صورت «انى احق بهذا الامر» نقل شده است كه صراحت‏بیشترى در معناى رهبرى امت اسلامى دارد. 29) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏300; مقتل خوارزمى، ج‏2، ص‏5; اللهوف، ص‏79. 30) مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏188; بحارالانوار، ج‏44، ص‏329. 31) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏216; مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏182; لهوف، ص‏19. 32) ر.ك: بحارالانوار، ج‏44، ص‏325. 33) لهوف، ص‏20; مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏185. 34) مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏188. 35) تاریخ طبرى، ج‏3، ص‏277; ابن اثیر، ج‏3، ص‏385; لهوف، ص‏14. 36) مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏188. 37) تمام آیه چنین است: «ان الذین یبایعونك انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم فمن نكث فانما ینكث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فیسؤتیه اجرا عظیما» . این آیه راجع به بیعت مسلمانان با پیامبر اكرم (ص) است و امام حسین (ع) كه جانشین بر حق پیامبر (ص) است آن را بر خود تطبیق نموده و ضرر نقض بیعت از سوى مردم را فقط متوجه خود آنان دانسته است. 38) امین الاسلام طبرسى، اعلام الورى، ص‏232; بحارالانوار، ج‏44، ص‏377. 39) سوره بقره، آیه 256. 40) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏275; كامل ابن اثیر، ج‏4، ص‏39; اعلام الورى، ص‏231. 41) نهج‏البلاغه، خطبه 3، ص 50. 42) تاریخ طبرى، ج‏3، ص‏277; كامل ابن اثیر، ج‏3، ص‏385. 43) لهوف، ص‏15. 44) ر.ك: جواهر الكلام، ج‏21، ص‏371. 45) ر.ك: همان ماخد. 46) ر.ك: همان ماخذ; سید احمد خوانسارى، جامع المدارك، ج‏5، ص‏405. 47) عیون الاخبار، ج‏2، ص‏124، دارالعلم، قم. 48) وسائل الشیعة، ج‏11، ص‏400 و 401. 49) وسائل الشیعه، ج‏11، ص‏401. 50) به عنوان نمونه رجوع كنید به: الخرائج راوندى، ص‏26; مدینة المعاجز بحرانى، ص‏244; بحارالانوار، ج‏44، ص‏331; لهوف، ص‏23; تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏275; تاریخ طبرى، ج‏5، ص‏383; لهوف، ص‏65; البدایة و النهایة، ج‏8، ص‏169; كامل الزیارات، ص‏75; مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏226. روایات زیادى در این خصوص از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده است. براى دیدن برخى از آنها، غیر از آنچه مورد اشاره قرار گرفت رجوع كنید به كتاب سیرتنا و سنتنا، تالیف علامه امینى و كتاب موسوعة الثورة الحسینیة، ج‏4، ص‏194 به بعد تالیف محمد نعمة السماوى. 51) ر.ك: محمد صادق نجمى، سخنان حسین بن على (ع) از مدینه تا كربلا، ص‏132 - 131، چاپ انتشارات اسلامى، قم، ص‏74. 52) ر.ك: ماخذ پیشین; ناصر مكارم شیرازى [آیة‏الله]، القواعد الفقهیه، ج‏1، ص‏437; مدرسة الامام على ابن ابى‏طالب (ع)، قم 1416. 53) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏300; كامل ابن اثیر، ج‏3، ص‏280. 54) ر.ك: تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏168; محمد صادق نجمى، سخنان حسین بن على (ع)، ص‏140. 55) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏306; كامل ابن اثیر، ج‏3، ص‏282. 56) جواهر الكلام، ج‏21، ص‏367. 57) وسائل الشیعه، ابواب الامر و النهى، باب 2، حدیث‏1. 58) البته در چنین شرایطى اگر شخص امر به معروف و نهى از منكر كننده دیگران را به یارى خود دعوت كند بر آنان لازم خواهد بود كه به یاریش بشتابند زیرا به فرموده پیامبر اكرم (ص) «من سمع رجلا ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم‏» (اصول الكافى، ج‏2، ص‏164، حدیث‏5) . 59) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏235; كامل ابن اثیر، ج‏3، ص‏267. 60) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏297 و 298; ارشاد مفید، ص‏224 و 225. 61) همان. 62) نهج البلاغه، خطبه 229. 63) ترجمه از مرحوم محمد دشتى. 64) مسند الامام المجتبى (ع)، عزیزالله العطاردى، ص‏332.

65) سخنان مقام معظم رهبرى در دیدار با مردم به مناسبت 13 رجب 1423 مصادف با 30/6/81، روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6735، 31/6/81، سال بیست و چهارم، ص‏3.

پنج شنبه 16/9/1391 - 17:51
اهل بیت
نویسنده:شمس‏الله مریجی

پیش‏گفتار
شعار دلنشین «عزّت و افتخار حسینى» كه توسط رهبر بزرگوار انقلاب، حضرت آیة‏الله خامنه‏اى، به عنوان چراغ راه سال جارى برگزیده شد، بهانه خوبى است تا عاشقان بى‏قرار كوى حسینى قدح به دست و حسین‏گویان، خود را به پاى كوى افتخار رسانده، جرعه‏اى از آن چشمه زلال و گواراى عزّت و سربلندى نوش كنند و با شهد شیرین و دل‏نشین آن ره هدایت پیش گیرند.
 به همین منظور، نبشتار پیش‏روى در تلاش است تا با نگاهى جامعه‏شناختى، به این پرسش پاسخ دهد كه چه اتفاقى در جامعه نبوى رخ داد كه روزى مردم هنگام وضو ساختن پیامبرمكرم اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پروانه‏وار گرد حضرتش حلقه مى‏زدند و براى تبرّك جستن به قطرات آب وضوى آن وجود نازنین، گوى سبقت از هم مى‏ربودند، اما روز دیگر گردهم آمدند تا میوه باغ نبوّت را در گودال غربت، تنها و بى‏معین با تیغ كین سربریده، دامن عفّت را به آتش كشند و خاندان عصمت را به اسارت برند و بر این همه بى‏دادگرى پاى كوبند و جشن پیروزى گیرند؟
  نقطه آغازین
جوامع در طول تاریخ و طى زندگى اجتماعى خود، همواره شاهد تغییر و تحوّلاتى بوده‏اند. آنچه در این دگرگونى‏ها مهم و قابل ملاحظه است جهت و سمت و سوى آن است: آیا سیر صعودى داشته و به تعبیر برخى از جامعه‏شناسان، تكا ملى‏اند یا نزولى؟ مطمئنا تغییراتى كه در جهت رشد و تكامل بشر صورت مى‏گیرد نه تنها نكوهیده نیستند، بلكه پسندیده و مورد استقبال كمال‏جویان قرار خواهند گرفت.
 بدون تردید، جامعه نبوى به عنوان یك جامعه نیز شاهد تغییر و تحوّلاتى بوده است، اما آنچه باعث حساسیت متفكران و متدیّنان شده، سمت و سوى این تغییرات است. براساس شواهد تاریخى، این تحوّل و تغییر پس از رحلت رسول گران‏قدر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، سیرى نزولى داشته است. جامعه‏اى كه با عنایت خداوند و همّت محمدى و غیرت علوى و همراهى مهاجر و انصار، بر پایه ارزش‏هاى معنوى شكل گرفت، چندى پس از رحلت جان‏گذار بنیان‏گذارش ره سقوط پیشه كرد و ارزش‏هاى عصر جاهلیت جاى‏گزین ارزش‏هاى ناب محمدى گردید.
 در این زمینه، آنچه بایسته پژوهش است، بررسى سازوكارهاى این تغییر است تا معلوم شود كه چه‏گونه و چه عاملى در این تغییرات نقش اساسى داشته‏اند.
 هسته اصلى هر جامعه را فرهنگ آن جامعه تشكیل مى‏دهد و به تعبیر جامعه‏شناسان و دانشمندان علوم اجتماعى، فرهنگ به مثابه هواست كه هیچ جامعه‏اى بدون آن شكل نخواهد گرفت. بدین‏روى، نقطه آغازین تغییر در جامعه را باید تغییر در فرهنگ آن دانست. و اگر گروهى بخواهند جامعه‏اى را به دلخواه خود تغییر دهند، نقطه شروع آن را در فرهنگ و بخصوص ارزش‏ها و اندیشه‏هاى آن، قرار مى‏دهند؛ چه این كه فرهنگ عبارت است از: «مجموعه‏اى از اعتقادات، آداب و رسوم، اندیشه‏ها و ارزش‏ها... كه افراد به عنوان اعضاى گروه یا جامعه آن‏ها را كسب كرده و یا پدید آورده‏اند.» (1)
 بر این اساس، تغییر در ارزش‏ها و اندیشه‏ها تغییر در سایر بخش‏هاى فرهنگ را در پى خواهد داشت؛ زیرا سایر عناصر فرهنگ تحت تأثیر مستقیم اندیشه‏ها و ارزش‏ها هستند.
 بدین‏سان، نقطه آغازین تغییر در جامعه را باید، تغییر در ارزش‏هاى آن دانست و قدرت‏مداران نیز براى در دست گرفتن سرنوشت جامعه، ابتدا به سراغ ارزش‏هاى آن رفته و سعى در سوق دادن آن‏ها به سوى اهداف خود، داشته و دارند.
  نخستین گام
حال كه دانستیم نقطه آغاز تغییر در جامعه فرهنگ آن است و ریشه تغییرات فرهنگى، دگرگونى ارزش‏هاست، عامل و یا مهم‏ترین عامل تغییرات فرهنگى را چه باید دانست؟ برخى از جامعه‏شناسان بر این باورند كه نقش كارگزاران در تغییرات اجتماعى و فرهنگى، نقشى برجسته و قابل ملاحظه است؛ زیرا كنش‏ها و تصمیمات آن‏هاست كه سرنوشت جوامع را مشخص مى‏سازد. (2) و در این میان، نقش دولت از سایر عوامل تأثیرگذار در تغییرات اجتماعى برجسته‏تر است؛ زیرا خط‏مشى‏ها و اهداف كلى دولت‏ها مى‏توانند باعث ایجاد تغییرات وسیعى در سطح جامعه در زمینه‏هاى متفاوتى نظیر هنجارها، ارزش‏ها، گرایش‏ها و باورداشت‏ها گردند. (3)
 براساس واقعیت مذكور است كه ماجراى «سقیفه» را به عنوان نخستین گام در جهت تغییر ارزش‏ها مى‏دانیم؛ جریانى كه پس از رحلت پیامبر مكرّم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به جاى حضور در خانه على علیه‏السلام و دست بیعت دادن با او، كه منصوب خدا و رسولش بود، در سقیفه بنى‏ساعده گردهم آمدند و حاكمیت جامعه نبوى را به بركت رأى مردم (بیعت) ـ طوعا او كرها ـ به عهده گرفتند؛ چرا كه اصحاب سقیفه خوب مى‏دانستند كه تغییر ارزش‏ها بدون تسلّط اجتماعى، كه ساز و كارش حكومت است، ممكن نیست.
 اگر تحوّل و دگرگونى جامعه نبوى را تا آن‏جا درنوردید كه پس از نیم قرن مردمى كه خود را امّت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏دانستند، در سرزمین كربلا جنایتى مرتكب شدند كه زمین و آسمان در عزاى مصیبتش تا قیامت مویه‏كنانند، ریشه این تحوّل را در سقیفه باید جست‏وجو كرد. چه خوب سروده است مهیار دیلمى:
  فیوم السققیفة یاابن النبى و غصب ابیك على حقّه و امّك حسّن أن تُقتلا.(4)
طرّق یومك فى كربلا و امّك حسّن أن تُقتلا.(4) و امّك حسّن أن تُقتلا.(4)
اى فرزند مصطفى، این سقیفه بود كه راه كربلایت را هموار كرد و آن‏گاه كه حق پدرت على علیه‏السلام و مادرت [فاطمه علیهاالسلام ] را غصب كردند، كشته شدنت خوب جلوه كرد.
 به هر تقدیر، سقیفه عامل اصلى پدیدارشدن حادثه خون‏بار كربلاست، كه خود پیامد تغییر در ارزش‏هاى جامعه نبوى بود؛ چه این‏كه منشأ دگرگونى‏هاى ارزشى ماجراى سقیفه بود؛ در آن‏جا بود كه عنان حكومت به دست افراد نالایق افتاد و آنان با بهره‏گیرى از این ساز و كار بر جامعه مسلّط گشتند و هرآنچه توانستند، كردند و جامعه را به سویى كشاندند كه خود خواستند، به نحوى كه در جامعه‏اى كه در آن آب وضوى پیامبر مكرّم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سرمه چشم مردم بود، پس از پنج دهه، كشتن فرزند دل‏بندش را نه تنها مذموم ندانستند، كه حتى پس از كشته شدن مظلوم كربلا، به شكرانه این پیروزى، در كوفه مسجد بنا نهادند.
 پیش از آن‏كه به سازوكار تغییر در ارزش‏ها، كه نقطه آغاز آن ماجراى سقیفه بود، پرداخته شود، لازم است به زمینه اجتماعى پذیرش سقیفه اشاره شود:
  زمینه اجتماعى پذیرش سقیفه
چرا مردمى كه چندماه پیش از رحلت نبى مكرّم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در حجة‏الوداع، قضیه غدیر خم را به عیان دیدند و شنیدند كه رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «من كنت مولاه فهذا علىٌ مولاه» و باز هم به چشم خود دیدند كه عمر و ابوبكر جزو نخستین كسانى بودند كه به خلیفه خدا و رسولش گفتند: «بخٍ بخٍ لك یا اباالحسن لقد اصحبت مولاى و مولا كلّ مؤمنٍ و مؤمنه»، با این همه پس از رحلت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تن به ماجراى سقیفه دادند؟
 در پاسخ به این پرسش، مباحث زیادى مطرح شده است، اما در این نبشتار برآنیم كه زمینه اجتماعى آن را مطمح نظر قرار دهیم. براى این منظور، باید به وضعیت اجتماعى جامعه حجاز توجه كرد: بیش‏تر مردم مدینه پس از هجرت پیامبراكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به آن شهر، مسلمان شدند؛ مردم مكّه نیز در سال هشتم هجرى، آن‏گاه كه مكّه به دست پیامبر و یارانش فتح گردید، اسلام آوردند. بنابراین، بقایایى از سنّت‏هاى جاهلى وجود داشت كه حتى در زمان حیات رسول خدا كاملاً از بین نرفته بود؛ از جمله این سنّت‏ها مى‏توان به «مشروعیت مبتنى بر اقتدار سنّتى» اشاره كرد. در این مشروعیت، پایگاه اجتماعى «سن» اهمیت خاصى داشت؛ چنان‏كه توانسته بود ساختار منش اجتماعى ثابت و مقاومى را بر رفتارهاى اجتماعى جامعه مسلّط گرداند و این واقعیت را در قضیه فرمان‏دهى اسامه به خوبى مى‏توان دید.
 اسامه، جوانى كم سن و سال كه گویا هنوز محاسن كاملى نداشت، وقتى به فرمان رسول‏الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمانده سپاه شد، برخى از افراد سپاه در برابر این فرمان عصیان كرده، ایراد آوردند كه چرا با وجود افراد مسن‏تر، پیامبر اسامه را انتخاب نموده است؟ (5) این ایرادها موجب تأخیر در حركت سپاه اسلام از لشكرگاه «جرف» گردید و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در اثناى بیمارى آگاه شدند كه در حركت سپاه از لشكرگاه، كارشكنى‏هایى مى‏شود و گروهى به فرمان‏دهى اسامه طعن مى‏زنند. از این موضوع سخت خشمگین گردیدند و در حالى كه حوله‏اى بر دوش انداخته و دستمالى بر سر بسته بودند، آهنگ مسجد كردند تا از نزدیك با مسلمانان سخن بگویند و آنان را از خطر این تخلّف بیم دهند. با آن تب شدید بالاى منبر قرار گرفتند و پس از حمد و سپاس فرمودند: «هان اى مردم، من از تأخیر حركت سپاه سخت ناراحتم. گویا فرمان‏دهى اسامه بر گروهى از شماها گران آمده و زبان به انتقادگشوده‏اید...» (6) حتى پیامبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به كسانى كه مى‏خواستند از سپاه او جدا شوند و در مدینه بمانند، لعنت فرستادند. (7) شهرستانى در ملل و نحل نوشته است كه برخى از صحابه از فرمان رسول‏الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سرباز زدند و در مدینه ماندند. از جمله این صحابه عمر و ابوبكر بودند كه به بهانه‏هایى از قبیل اداره امور جارى از پیوستن به اسامه اجتناب كردند و امر مولاى جهانیان را زیر پاى گذاردند. (8)
 برخى نیز بر این باورند كه ترسْ عاملى بود كه موجب تن دادن به ماجراى سقیفه گردید. بلاذرى در كتاب انساب الاشراف مى‏گوید: انصار تن به جریان سقیفه دادند و سكوت كردند؛ چون مى‏ترسیدند؛ ترس از حاكمیت قریش و انتقام كشته‏هاى «بدر» داشتند؛ چنانچه حباب بن منذر گفت: «ما ترس از آن داریم كه كسانى از شما بر سر كار آیند كه ما پدران و برادران آن‏ها را در جنگ كشته‏ایم، ترس از آن‏كه این افراد از ما انتقام گیرند.»(9)
 جاحظ نیز عامل ترس را مؤثر مى‏داند و مى‏نویسد: ترس هر یك از اوس و خزرج از حاكمیت یكدیگر و بازگشت كینه‏هاى گذشته بود كه انصار را وادار به قبول جریان سقیفه كرد؛ چنان‏كه ابوبكر در سقیفه به آن‏ها گفت: «اگر از میان شما انصار، هر یك از اوس و خزرج خلافت را بگیرد، به خاطر مسائل جاهلیت باهم جنگ خواهید كرد.»(10)
 البته نقش منافقان را، كه از قبل از رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در جهت تضعیف اسلام و پیامبر تلاش مى‏كردند نباید نادیده گرفت. علّامه طباطبائى در این‏باره مى‏نویسد: «چگونه ممكن است حركت منافقین با رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله منقطع شده باشد و هیچ‏گونه ضدیت و دسیسه بر ضد دین نداشته باشند؟! بنابراین، یا منافقان بعد از رحلت پیامبر متأثر شدند و در اثر تأثر مخلصانه ایمان آوردند؛ یا آنان با مسؤولین حكومت اسلامى (قبل یا پس از رحلت آن حضرت) توافق سرّى داشتند كه كسى مزاحم آنان نشود وامنیت داشته باشند و یا یك مصالحه اتفاقى بین آنان و مسلمانان رخ داده بود و همه در یك مسیر قرار گرفته‏اند؛ لذا، درگیرى‏ها از بین رفته است.»(11)
 به هر روى، عوامل مذكور، هر یك به نحوى در پذیرش سقیفه نقش داشتند و اصحاب سقیفه با بهره‏گیرى از عوامل مذكور توانستند مسیر حكومت را عوض كرده، حاكم منصوب خدا و پیامبر را كنار گذاشته، خود بر مسند حكومت تكیه زنند و در حفظ و استحكام حاكمیت خود تلاش نمایند.
 پیش از ورود به بحث تغییرات فرهنگى ماجراى سقیفه، اشاره‏اى كوتاه به داستان سقیفه مفید مى‏نماید:

داستان سقیفه
در این‏كه سقیفه به چه صورت و چگونه برگزار گردید، ابن هشام در سیره نبویه مى‏نویسد: «پس از رحلت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، مردم چند دسته شدند: گروهى از انصار خود را به سعد بن عباده رسانده و در سقیفه بنى‏ساعده اجتماع كردند. على بن ابى‏طالب و زبیر و طلحه نیز به خانه فاطمه رفتند، مابقى مهاجرین با اسید بن حضیر و قبیله بنى عبدالاشهل به نزد ابوبكر رفتند و در این حال، شخصى به نزد ابوبكر و عمر آمد و گفت: گروه انصار به نزد سعد بن عباده رفته و در سقیفه بنى ساعده اجتماع كرده‏اند و اگر شما خواهان خلافت هستید، پیش از آن‏كه كارشان سر بگیرد، خود را به آن‏ها برسانید. در آن حال، جنازه رسول خدا همچنان در اتاق روى زمین بود و خاندانش در را بسته بودند. عمر گوید: من به ابى‏بكر گفتم: برخیز تا به نزد برادران انصار خود برویم و ببینیم چه مى‏كنند.» (12)
 در كتاب تاریخ یعقوبى آمده است: «روز وفات رسول خدا انصار در سقیفه بنى ساعده فراهم شدند... پس سعد بن عباده خزرجى را نشانیده، دستمالى به سر او بسته، مسندى براى او دوتا كردند. و خبر به ابوبكر و عمر و مهاجران رسید، پس با شتاب آمدند و مردم را از پیرامون سعد براندند و ابوبكر و عمربن خطاب و ابوعبیدة بن جرّاح پیش آمدند و گفتند: اى گروه انصار، پیامبر خدا از ماست. پس به جانشینى او سزاوارتریم و انصار گفتند: از ما امیرى و از شما امیرى. پس ابوبكر گفت: امیران از ما و وزیران از شماست. آن‏گاه ثابت بن قیس بن شمّاس، كه خطیب انصار بود، بپاخاست و سخن گفت و برترى آنان را یاداورى كرد. پس ابوبكر گفت: شما را از بزرگوارى دور نمى‏داریم و آنچه از برترى یاداور شدید، راستى كه شما اهل آن هستید، لیكن قریش از شما به محمد سزاوارترند و این عمر بن خطاب است كه پیامبر خدا گفته است: خدایا، دین را به او سربلند گردان. و این ابوعبیدة بن جرّاح است كه پیامبر خدا گفته است: امین (ل. ب امیر) این امّت است. پس با هر كدام از این دو خواهید، بیعت كنید. آن دو زیر بار نرفتند و گفتند: به خدا قسم، با این‏كه تو همسفر پیامبر خدا و دوم دوتایى، ما بر تو پیشى نخواهیم گرفت. پس ابوعبیده دست به دست ابوبكر زد و عمر دومى بود، سپس هر كه از قریش همراه او بود، بیعت كرد و آن‏گاه ابوعبیده فریاد كرد: اى گروه انصار، شما نخستین یاوران بودید، پس نخستین كس نباشید كه تغییر و تبدیل دهد.»(13)
 به این صورت، خلافت را از مسیر خود منحرف كردند و حكومت را به دست فردى سپردند كه تنها امتیازش همسفر بودن با رسول خدا بود و شخصیتى را كه در فضیلت و برترى مانندى نداشت و تا امروز هم بمانند او را عالم به خود ندیده است، به بهانه جوانى در خانه نشاندند و در آن را به رویش به آتش كشیدند و یادگار رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را در پشت آن در مجروح كردند و فرزند شش‏ماهه‏اش را به جرم بى‏گناهى كشتند و این آغاز حركت اصحاب سقیفه در راستاى تغییر ارزش‏هاى ناب محمدى بود.
  آغاز دگرگونى ارزش‏ها
اصحاب سقیفه خوب مى‏دانستند كه اگر ارزش‏هاى الهى و فرهنگ ناب محمدى به سردارى اهل‏بیت رسول‏الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در جامعه نبوى جارى و سارى باشد، حاكمیت آنان متزلزل و ناپایدار خواهد بود و از این‏رو، چاره را در انحراف جامعه و دورى آنان از عترت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دیدند و در مقابل كلام نورانى پیامبر كه فرمود: «انّى تارك فیكم الثقلین كتاب الله و عترتى اهل بیتى فانّهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض» (14) نغمه «حسبنا كتاب الله» سردادند تا بدین‏سان، اهل بیت را مهجور گردانند كه پیامدش مهجوریت خود قرآن است، زیرا قرآن كلام صامت است و زبان ناطق اهل‏بیت علیهم‏السلام بازگشاى رمز و راز كتاب الله و كلید فهم سخن خدا.
 امام خمینى قدس‏سره نیز به این مهم اشاره كرده، مى‏فرماید: «شاید جمله لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض اشاره باشد بر این‏كه بعد از وجود مقدّس رسول الله، هرچه بر یكى از این دو گذشته است، بر دیگرى نیز گذشته است و مهجوریت هر یك مهجوریت دیگرى است تا آن‏گاه كه این دو مهجور بر رسول خدا در حوض وارد شوند.» (15)
 كنار گذاشتن على علیه‏السلام و خانه‏نشین كردنش ضربه جبران‏ناپذیرى بر پیكر جامعه نوبنیاد نبوى بود؛ زیرا مردم تازه مسلمان شدیدا نیاز به تفسیر و تبیین معارف الهى داشتند، بخصوص مناطقى كه پس از رحلت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در قلمرو حكومت اسلام قرار گرفتند؛ و این ضربه دو چندان گردید آن‏گاه كه دستور به منع نشر و كتابت كلام نبوى دادند. به گفته مرحوم سید شریف‏الدین: «روایات درباره ممانعت خلیفه دوم از تدوین علم و جلوگیرى از جمع‏آورى احادیث و اخبار، متواتر است و شیعه و سنى به طرق مختلف، نقل كرده‏اند، تا جایى كه وى صحابه را از نوشتن احادیث پیامبر مطلقا برحذر داشت. علاوه بر آن، بزرگان ایشان را در مدینه نگاه داشت تا احادیث آن حضرت را در اطراف منتشر نسازند.»(16)
 ابن سعد نیز در طبقات مى‏نویسد: «در عصر عمر بن خطاب، احادیث پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فراوان بود. او مردم را قسم داد آن‏ها را نزد او بیاورند. هنگامى كه احادیث را پیش او آوردند، دستور سوزاندن آن‏ها را صادر كرد.»(17)
 بارى، این ممانعت عمر زمینه تفسیر به رأى قرآن و اجتهادات بى‏اساس گشت و ارزش‏هاى ناب جاى خود را به كجى‏ها و انحرافات و تمایلات دنیاگرایان و راحت‏طلبان داد. و این واقعیتى است كه امام المتقین امیرالمؤمنین على علیه‏السلام به هنگامه جنگ صفین مى‏فرماید:
 «انّما اصبحنا نقاتل اخواننا فى الاسلام على ما دخل من الزیغ و الاعوجاج و الشبهة و التأویل.» (18) ؛ هم اكنون با برادران اسلامى خویش به واسطه تمایلات نابجا و كجى‏ها و انحرافات و شبهات و تأویلات ناروا مى‏جنگیم.
 مسلّما ممانعت از نشر و كتابت و ترویج احادیث رسول خدا و اهل‏بیت علیهم‏السلام پیامدهاى منفى زیادى در پى داشته كه ناهنجارى‏هاى اجتماعى و انحرافات رفتارى از جمله آن است. در ادامه، به این مسأله اشاره خواهد شد.
 ارزش‏ها، هدایت‏گر رفتار
ابتدا لازم است منظور از ارزش‏ها و رابطه آن‏ها با رفتار بیان گردد:
 جامعه‏شناسان «ارزش‏ها» را بدین صورت تعریف مى‏كنند: ارزش‏ها، عقاید عمیقا ریشه‏دارى است كه گروه اجتماعى هنگام سؤال درباره خوبى‏ها، برترى‏ها و كمال مطلوب، به آن‏ها رجوع مى‏كند.» (19) با توجه به تعریف، ارزش‏ها هدایت‏كننده رفتار افراد در جامعه‏اند و هرگونه تغییر در آن‏ها، دگرگونى در رفتار و هنجار اجتماعى را در پى خواهد داشت. از این‏رو، شناخت ارزش‏ها از نیازهاى اساسى جامعه است و به همین دلیل، نهادى به نام «آموزش و پرورش» را مأمور شناسایى و آموزش ارزش‏ها به افراد جامعه نموده‏اند؛ چه این‏كه از جمله كاركردهاى مهم این نهاد، تقویت قدرت سازگارى افراد با ارزش‏هاى جامعه است. (20)
 در جامعه نبوى، نقش اهل‏بیت علیهم‏السلام آشناسازى مردم با ارزش‏هاى الهى بوده است، كه این نقش را حكّام با خانه‏نشین كردن آن‏ها و ممانعت از ترویج احادیث نبوى، از آن‏ها ربودند. و این‏جا بود كه مسلمانان دچار مشكل تطبیق رفتارخود با شرع مقدّس (ارزش‏هاى ناب) شدند؛ پیامدى كه حاكمان وقت نیز متوجه آن شدند و براى حل آن مجوّز فتوا و نقل حدیث را براى دو دسته (حكّام و سیاست‏مداران و افراد مورد اعتماد خود) صادر كردند و آن‏ها نیز نشسته و دروغ بافتند و به جاى ارزش‏هاى ناب الهى، ارزش‏هاى مادى دنیوى ساختند و به نام ارزش‏هاى الهى نشر دادند.
 مرحوم امینى در الغدیر مى‏نویسد: «[افرادى] همانند حرب بن میمون كه زاهد و عابد بود ولى حدیث جعل مى‏كرد یا ابن هیثم طائى، تمام شب را به نماز مى‏ایستاد، وقتى كه صبح مى‏شد جلوس مى‏كرد و دروغ مى‏گفت.» (21)
 مسلمانان نیز براى شناخت ارزش‏ها و آموزش دین و احكام الهى، نزد ابوهریره‏ها و ابن هیثم‏ها مى‏رفتند و آن‏ها را گروه مرجع خود قرار مى‏دادند و به جاى حلقه زدن گرد وجود نورانى حضرت على علیه‏السلام و فرزندانش و بهره‏گیرى از كوثر زلال معرفت، سر بر آستان دیگران مى‏ساییدند و رسم زندگى مى‏آموختند.
 آیة‏اللّه جوادى در درس فقه این داستان پرغصه را نقل مى‏كردند: «روزى امام حسین علیه‏السلام در مسجدالنبى نشسته بود و ابن عباس نیز در كنار او بود. مرد عربى وارد مسجد شد و به سراغ ابن عباس آمد و از او مسأله‏اى پرسید. امام حسین علیه‏السلام مشغول جواب شد. آن مرد با بى‏شرمى گفت: از شما نپرسیدم!...» (22)
 به این دلیل است كه روایات منقول از حضرت على و فرزندانش علیهم‏السلام درباره احكام، بسیار نادر است، مگر از امام باقر و صادق علیهماالسلام كه آن هم به دلیل وضعیت پدید آمده (جنگ بنى‏امیه و بنى‏عباس) توانستند احكام نورانى الهى را به بشر هدیه كنند.
 به هر روى، تغییر و دگرگونى ارزش‏ها تا جایى پیش رفت كه انصار و مهاجر از وضع موجود شكوه كردند.
 علّامه امینى در الغدیر مى‏نویسد: «مهاجران و انصار از این كه جامعه اسلامى به سوى ارزش‏هاى عصر جاهلى سوق داده شده و تعصّب قومى و نژادى به تمام معنا احیا گردیده است، شكوه مى‏كنند.» (23)
 امیرالمؤمنین على علیه‏السلام نیز پس از روى كار آمدن، به تغییراتى كه پدید آمده بود اشاره كردند و با حسرت از گذشته یاد نمودند؛ در خطبه 129 مى‏فرمایند: «بندگان خدا، در زمانى واقع شده‏اید كه خیر و نیكویى به آن پشت كرده، و شر و بدى رو آورده است، و شیطان هر روز بیش از پیش در كار گم‏راهى مردم طمع مى‏ورزد... به هر سو كه مى‏خواهى نگاه كن، آیا جز فقیرى كه با فقر دست و پنجه نرم مى‏كند یا ثروتمندى كه نعمت خدا را به كفران تبدیل كرده یا بخیلى كه با بخل ورزیدن در اداى حقوق الهى ثروت انباشته و یا متمرّدى كه گویا گوشش از شنیدن پند و اندرزها كر است، آیا شخص دیگرى جز این‏ها مى‏بینى؟ كجایند خوبان شما، انسان‏هاى وارسته و پرهیزگارى كه در كسبشان از حرام پرهیز مى‏كردند و در رفتار و عقیده‏شان پاكى مى‏ورزیدند؟... شما در میان جمعى از مردم پست و دون‏صفت ماندید كه به دلیل پستى و بى‏ارزشى آن‏ها، لب‏ها جز به مذمّت آن‏ها حركت نمى‏كند، فانّا للّه و انا الیه راجعون.
 مفاسد آشكارشده، نه انكاركننده و تغییردهنده‏اى پیدا مى‏شود و نه بازدارنده‏اى به چشم مى‏خورد. آیا با این وضع، مى‏خواهید در دار قدس خدا و رحمتش قرار گیرید و از عزیزترین اولیایش باشید؟ هیهات...» (24)
 آرى، وقتى به جاى ارزش‏هاى ناب الهى، ارزش‏هاى مادى و ساخته حكّام و حدیث‏سازان را فراروى افراد جامعه مى‏گذارند، رفتارى جز آنچه امام در خطبه نورانى‏اش اشاره دارد، نباید انتظار داشت؛ چه این‏كه ارزش‏ها هدایت‏گر رفتار در اجتماعند و هنجارهاى اجتماعى پاى در ركاب ارزش‏هاى حاكم بر جامعه دارند.
  معاویه و ادامه روند تغییر ارزش‏ها
با خاتمه یافتن حاكمیت 25 ساله اصحاب سقیفه و به خلافت رسیدن مولى الموحدّین علیه‏السلام ، انتظار مى‏رفت كه جامعه اسلامى ارزش‏هاى نبوى فراموش شده‏اش را بازیافته، با بهره‏گیرى از دریاى موّاج معارف، كه از سینه على علیه‏السلام مى‏جوشید، بتواند رفتارش را دگرگون كند و راه كمال پیش گیرد و این مهم با در دست داشتن حكومت به عنوان عامل مؤثر در تغییرارزش‏ها،ممكن‏ومیسّربه‏نظر مى‏آمد.
اما تاریخ به عیان دید كه تلاش امام علیه‏السلام در این زمینه، در قدم آغازین با مشكلات عدیده‏اى مواجه گردید، چه این‏كه حضرت حركت اصلاحى خود را بر دو محور عدالت اقتصادى در امر بیت‏المال و لیاقت در واگذارى امارت و ولایت، استوار داشت، كه در محور اول، عدالت علوى موجب رنجش زراندوزان و دنیاگرایان همچون طلحه و زبیر گردید كه به بركت بذل و بخشش عثمان، ثروت‏هاى كلانى به دست آورده بودند و بدین دلیل، جنگ جمل را به راه انداختند؛ و در محور دوم، حركت امام باعث نارضایتى امراى ناصالحى گردید كه توسط عثمان به امارت رسیده بودند؛ افرادى همچون معاویه كه جنگ صفین را به همراهى تازه مسلمانان شامى كه رفتارشان بر پایه ارزش‏هاى آموخته شده جریان سقیفه بود، بر ضد امام علیه‏السلام به راه انداختند؛ شامیانى كه با دسیسه اصحاب سقیفه به سركردگى معاویه در فقر دینى و فرهنگى كامل به سر مى‏بردند و حتى شناختى صحیح از پیامبر و فرزندانش نداشتند.
 مسعودى در مروج الذهب در این‏باره مى‏نویسد: «یكى از دوستان اهل علم گفت: ما درباره ابوبكر و عمر و على و معاویه بحث مى‏كردیم، عده‏اى ناظر مباحثه بودند. یكى از آن‏ها كه عاقل‏ترین آن‏ها بود، گفت: شما درباره ابوبكر و عمر و... چه مى‏دانید؟ من پرسیدم: شما درباره آن‏ها چه فكر مى‏كنید؟ جواب داد: آیا على پدر فاطمه نبود؟ گفتم: فاطمه كیست؟ گفت: همسر پیغمبر و دختر عایشه و خواهر معاویه. گفتم: حكایت على چه بوده است؟ گفت: در جنگ حنین با پیغمبر كشته شد...» (25)
 به هر حال، معاویه به همراهى یكصدهزار نیروى شامى كه نماز جمعه را در روز چهارشنبه بجا مى‏آوردند، جنگ صفین را به راه انداخت و نتیجه آن تفرقه میان لشكر امام علیه‏السلام بود كه عده‏اى راه خود را از امام جدا كردند و در نهروان گرد هم آمدند و بر امام خویش تیغ كشیدند و بدین‏سان، امام علیه‏السلام طى قریب پنج سال حاكمیت، با كارشكنى‏هاى فراوان روبه‏رو شد و سرانجام نیز به دست اشقى الآخرین به شهادت رسید و پس از شهادت ایشان، طولى نكشید كه معاویه امور مسلمانان را به دست گرفت و خود را امیرالمؤمنین خواند، در حالى كه روند تغییر ارزش‏ها را همانند اسلاف خود پى مى‏گرفت و این بار با سرعت و شدت بیش‏تر؛ چه این‏كه وى به هیچ حقیقتى پاى‏بند نبود و راهى جز ضلالت پیش نگرفته بود.
على علیه‏السلام در این‏باره مى‏فرماید: «رهبر این گروه (بنى‏امیّه) از ملت اسلام خارج و بر پایه ضلالت و گم‏راهى ایستاده است.» (26)
 امام حسین علیه‏السلام نیز درباره بنى‏امیّه مى‏فرماید: «آگاه باشید! ایشان (بنى‏امیّه) پى‏روى از شیطان را بر خود لازم دانسته و اطاعت الهى را ترك نموده‏اند و فساد را آشكار و حدود الهى را تعطیل نموده‏اند.»(27)
 معاویه پس از شهادت مولى الموحّدین و خانه‏نشین كردن امام حسن علیه‏السلام ، خود را بى‏رقیب دید و در راه دگرگونى ارزش‏هاى اسلامى، سعى فراوان نمود و اوضاع را به عصر جاهلیت برگرداند.
 امام حسین علیه‏السلام در این‏باره مى‏فرماید: «جدّا اوضاع زمان دگرگون گردیده؛ زشتى‏ها آشكار و نیكى‏ها و فضیلت‏ها از محیط ما رخت بربسته است، از فضایل انسانى چیزى باقى نمانده است، مردم در زندگى ننگین و ذلّت بارى به سر مى‏برند؛ نه به حق عمل مى‏كنند و نه از باطل دورى مى‏نمایند.» (28)
 از آن‏جا كه سعى بر این است كه فرایند تغییر ارزش‏ها به تصویر كشیده شود، لازم مى‏نماید كه در این قسمت از بحث، به روندى كه معاویه در ادامه تغییر ارزش‏ها پیش گرفت، هرچند به اختصار، اشاره گردد:
  1. هتك حرمت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله
معاویة بن ابوسفیان براى به فراموشى سپردن ارزش‏هاى نبوى و احیاى ارزش‏هاى جاهلى و عصر جاهلیت، نخست تلاش كرد تا از منزلت قدسى پیامبر مكرّم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بكاهد و ایشان را در حد یك انسان معمولى قرار دهد. از این‏رو، به افرادى دستور جعل حدیث در این زمینه داد. جاعلان مزدور و دست نشانده نیز احادیث زیادى در وهن شخصیت نبوى جعل كردند كه به یك مورد آن‏ها اشاره مى‏شود: بخارى در كتاب صحیح خود مى‏نویسد: «عایشه‏مى‏گوید:
 دو كنیزك آوازه‏خوان در خانه من، شعرهایى از عصر جاهلیت و جنگ‏هاى آن به آواز مى‏خواندند. در این هنگام، پیامبر وارد شد و بدون هیچ واكنشى به روى بستر خویش دراز كشید. در این زمان، ابوبكر وارد شد و به محض برخورد به آوازه‏خوان، با شدت و تندى به او گفت: ساز و آواز شیطانى در محضر پیامبر؟ رسول خدا به ابوبكر رو كرد و فرمود: رهایشان كن و كارشان نداشته باش! هر گروهى عیدى دارد و امروز هم عید ماست!» (29)
معاویه براى این‏كه بتواند جامعه اسلامى را از ارزش‏هاى ناب تهى كند، به كاستن منزلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اكتفا نكرد، بلكه تلاش مى‏كرد تا نام و ذكر رسول خدا را از میان بردارد و به تعبیر خود، به خاك بسپارد.
 مسعودى در مروج الذهب در این‏باره مى‏نویسد: «... مغیرة بن شعبه مى‏گوید: به معاویه گفتم: تو به آرزوهایت رسیده‏اى. حال با این كهولت سن، نظر لطفى به بنى‏هاشم نما... معاویه گفت: نه به خدا سوگند، آرام نخواهم نشست، مگر این‏كه نام او [پیامبراكرم] را دفن كنم و این ذكر و یاد را [كه در اذان و اقامه برده مى‏شود] به خاك سپارم.» (30)
  2. منع نشر فضایل اهل‏بیت علیهم‏السلام
روشن است كه اگر معاویه نمى‏تواند نام و ذكر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را در جامعه ببیند، چگونه مى‏تواند شاهد وجود نازنین فرزندان او و جانشین به حق امیرالمؤمنین على علیه‏السلام باشد؟ از این‏رو، در ادامه سیاستى كه عمر در زمان خود بنیان گذاشته بود، او نیز دستوربه‏منع‏نشرفضایل‏اهل‏بیت علیهم‏السلام داد.
 ابن ابى الحدید مى‏گوید: «معاویه فرمانى عمومى براى كارگزاران در تمام بلاد اسلامى صادر كرد كه در آن آمده بود: هر كس چیزى در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایت كند، خونش هدر است، مالش حرمت ندارد و از حوزه حفاظت حكومت بیرون خواهد بود.» (31)
 او حتى به عدم نشر فضایل على و فرزندانش قانع نبود، بلكه دستور داد تا احادیثى در ذمّ حضرت جعل كنند كه باعث دورى مردم از اهل‏بیت گردد.(32) و از این همه شدیدتر، دستور به لعن آن‏ها در منابر بلاد اسلامى، حتى مدینة‏النبى داد.
 سلیم بن قیس در این‏باره مى‏نویسد: «... آن روز را معاویه در مدینه ماند و جارچى او جار زد و نامه‏اى هم به همه كارگزارانش نوشت كه پناه خود را برداشتم از هر كه روایتى در مناقب على علیه‏السلام و خاندانش نقل كند و خطیبان در هر شهر و در هر جا بپاخاستند براى لعن كردن بر على و بى‏زارى جستن از او و بدگویى از خاندانش و لعن بر آن‏ها و تهمت به ایشان، بدانچه در آن‏ها نبود...» (33)
 خود معاویه نیز در مقابل امام حسن و امام حسین علیهماالسلام با بى‏شرمى، به امام المتقین دشنام داد. در كتب تاریخى آمده است كه معاویه پس از صلح با امام حسن علیه‏السلام ، وارد كوفه شد و بر فراز منبر رفت و در حالى كه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام پاى منبر نشسته بودند، شروع به دشنام و سبّ حضرت على علیه‏السلام كرد و پس از آن نام امام حسن علیه‏السلام را بر زبان جارى كرد و به آن حضرت نیز دشنام گفت. در این وقت، امام حسین علیه‏السلام برخاست كه پاسخ بدهد، ولى امام حسن علیه‏السلام دست برادر را گرفت و نشانید و خود برخاست و فرمود: «من حسن هستم و پدرم على، تو معاویه هستى و پدرت صخر، مادرم فاطمه و مادرت هند، جدّم رسول الله و جدّ تو حرب، مادربزرگم خدیجه و مادربزرگت فتیله، پس لعنت خدا بر آن‏كه گم‏نام‏تر و در حسب پلیدتر و در گذشته و حال، بدتر و از نظر كفر و نفاق قدیم‏تر است...» ابن ابى الحدید هم كه ناقل این حدیث است، مى‏گوید: آمین!(34)
 معاویه با شیوه مذكور، تلاش مى‏كرد مردم را از خاندان وحى دور ساخته، دست آن‏ها را از ارزش‏هاى ناب الهى كوتاه نماید تا بتواند ارزش‏هاى دوران جاهلیت را جاى‏گزین كند. از این‏رو، هر كه را در مقابل این دستورالعملش مقاومت مى‏كرد و به حضرت على علیه‏السلام دشنام نمى‏داد و یا از پى‏روان او و فرزندانش به شمار مى‏آمد، به قتل مى‏رساند. به این موضوع در پاسخ نامه‏اى كه امام حسین علیه‏السلام براى وى نوشته است اشاره گردیده؛ آن‏جا كه امام مى‏فرماید: «آیا تو قاتل آن مرد حضرمى نیستى كه زیاد به تو نوشت: او بر آیین على ـ كرّم‏الله وجهه ـ است و تو در پاسخش نوشتى: هر كس را كه بر آیین على است بكش، و زیاد نیز آن‏ها را كشت و به دستور تو آن‏ها را مُثله كرد؟... آیا تو قاتل حجر بن عدى كندى و یاران نمازگزار و عابدانى كه منكر ظلم بوده و بدعت‏ها را بزرگ شمرده و امر به معروف و نهى از منكر نموده‏اند و در راه خدا از ملامت ملامت‏كننده‏اى باكى نداشتند، نیستى كه آن‏ها را از روى ستم و دشمنى كشتى؟...»(35)
  3. ترویج قرائت‏هاى دیگر
پیش از این گفته آمد كه جامعه بدون استمداد و بهره‏گیرى از ارزش‏ها، در ادامه حیات اجتماعى خود، دچار مشكلات هنجارى خواهد شد؛ چه این‏كه رفتار اجتماعى افراد در جامعه، مبتنى بر ارزش‏هاى حاكم بر آن مى‏باشد؛ یعنى ارزش‏ها نقش هدایت‏گر براى رفتارها و هنجارهاى اجتماعى برعهده دارند.
 بر این اساس، معاویه كه جامعه اسلامى را با كنار گذاشتن خاندان وحى و تعطیل كردن حدود الهى از ارزش‏هاى ناب تهى نمود، مى‏بایست به جاى آن‏ها، ارزش‏هاى دیگرى جاى‏گزین مى‏كرد تا خلأ هنجارى و رفتارى پیش نیاید و از این‏رو، تلاش كرد تا با ترویج افكار التقاطى و قرائت‏هاى دیگرى از دین و ارزش‏ها، این نقیصه را جبران كند. چنین نیز كرد و آن ترویج تفكر «مرجئه» بود كه قرائتى جدید از ایمان ارائه داد؛ قرائتى در مقابل قرائت اهل‏بیت علیهم‏السلام . به عقیده این فرقه، كافى است كه انسان قلبا مؤمن باشد و با وجود ایمان، هیچ گناهى ضرر ندارد!
 ابن ابى الحدید مى‏نویسد: «اولین كسانى كه قایل به ارجاء محض شدند، معاویه و عمروبن عاص بودند، این‏ها مى‏پنداشتند: با وجود ایمان، هیچ گناهى زیان نمى‏رساند و بر این اساس، وقتى به معاویه گفته شد: خودت مى‏دانى با چه كسانى محاربه نمودى و آگاهى كه چه گناهى مرتكب شدى، وى در جواب گفت: اطمینان و وثوق به قول خداى سبحان دارم كه انّ الله یغفر الذّنوب جمیعا. بنى‏امیه این طرز تفكّر را ابداع كردند و از آن حمایت نمودند تا به شكل یك فرقه دینى درآمد و در خدمت آن‏ها قرار گرفت.» (36)
 معاویه همچنین براى رفع خلأ الگوهاى هنجارى و رفتارى، كه مصداق اكمل آن خاندان عصمت و طهارت علیهم‏السلام هستند، تلاش نمود تا افرادى همچون عثمان را برجسته كند. از این‏رو، به كارگزارانش نوشت: «شهادت هیچ یك از شیعیان على و خاندانش را نپذیرید و نام آن‏ها را از دفتر بیت‏المال محو كنید و شهادت كسى را به نفع آنان قبول نكنید، اما دوست‏داران عثمان و علاقه‏مندان وى و كسانى را كه روایاتى در فضیلت وى نقل مى‏كنند شناسایى نمایید و به خود نزدیك سازید و اكرامشان كنید. آنچه را كه ایشان در فضیلت عثمان نقل مى‏كنند براى من بنویسید و اسم گوینده و نام پدر و خاندانش را ثبت كنید و جایزه و خلعت و اموال زیاد به آن‏ها ببخشید.»(37)
  4. انتخاب جانشین
آخرین و بدترین كارى كه معاویه مى‏توانست در زمینه تغییر ارزش‏هاى الهى و محو فرهنگ دینى انجام دهد مسأله ولایتعهدى یزید بود كه در روزهاى آخر حكومت جابرانه‏اش انجام داد و با تهدید و تطمیع، از امرا و كارگزاران خود، براى یزید بیعت گرفت؛ چه این‏كه بى‏لیاقتى و عدم صلاحیت یزید براى همگان و حتى خود معاویه محرز بود. یزید فردى عیّاش و بى‏دین بود و هیچ ابایى از آشكار كردن بى‏دینى خود نداشت و بارها در ملأعام، خدا و وحى و معاد را زیر سؤال برده و به سخریه گرفته بود.
 در مروج الذهب آمده است: «زمانى كه عبدالله بن زبیر در مكّه بر ضد یزید قیام كرد، و یزید لشكرى به مكّه فرستاد و براى او نوشت:
 اُدغ الهكَ فى السماء فانّنى
 ادعو علیك رجال عكٍّ و اشعرا؛
 یعنى: تو خداى خود در آسمان را به یارى بخوان، من براى جنگ با تو مردان عك واشعر را مى‏خوانم.» (38)
 ذكر نمونه‏اى از سخریه شعایر دینى و ارزش‏هاى الهى توسط یزید در این‏جا خود شاهدى است بر اوج تباهى و فساد اخلاقى كه خود پیامدى است از تغییر ارزش‏ها. موّرخان نوشته‏اند: یزید بوزینه مخصوصى داشت كه كنیه‏اش را «ابوقیس» گذارده بود و هرگاه شراب مى‏نوشید، ته مانده جام خود را به او مى‏نوشاند و مى‏گفت: این یكى از بزرگان بنى‏اسرائیل است كه در اثر گناه مسخ شده. گاهى نیز او را بر الاغى وحشى سوار مى‏كرد و در مسابقات اسب سوارى شركت مى‏داد. در یكى از مسابقه‏ها، بادى آمد و او را بر زمین افكند و مُرد. یزید به سختى غمگین شد و دستور داد او را كفن كرده، دفن كنند و به عزا نشست و به مردم شام دستور داد به تعزیت و تسلیت او بیایند و در مرثیه او اشعارى گفت...»(39)
 چه زیبا فرمود رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : «صنفان من امّتى اذا صلحا صلحت امّتى و اذا فسدا فسدت امّتى. قیل: یا رسول‏الله، من هما؟ قال: الفقهاء والامراء»؛ هرگاه دو گروه از امّتم صالح و نیكوكار باشند، امّتم نیكو خواهد شد و اگر آن‏ها فاسد گردند، امّتم به فساد كشیده خواهد شد. پرسیدند: یا رسول‏اللّه، آن‏ها كیانند؟ فرمود: دانشمندان و حاكمان.»(40)
 بارى، وقتى كارگزاران و حكم‏رانان جامعه افرادى همچون معاویه و یزید باشند و همه تلاش آن‏ها در جهت حذف ارزش‏ها و تعطیلى حدود الهى، و دانشمندان و دانایانى كه وظیفه آموزش ارزش‏ها را به عهده گرفته‏اند، به انباشت ثروت و دنیاگرایى و دنیاطلبى روى آورند، طبیعى است كه افراد جامعه نیز به دنیا روى مى‏آورند و زراندوزى و ثروت‏طلبى، منش اجتماعى مى‏گردد. در چنین جامعه‏اى است كه مردم در مقابل حذف ارزش‏هاى الهى و كشته شدن منادى و مدافع ارزش‏هاى دینى و الهى، بى‏تفاوت مى‏گردند و یا حتى خود براى حذف آن بسیج مى‏شوند و براى كشتن او لشكر كشیده، پس از كشتن او و یارانش به غارت اموال خاندان او مى‏پردازند؛ زیرا آنچه در این جامعه مهم است و ارزش به شمارمى‏آیددنیاگرایى‏وثروت‏اندوزى‏است.
 قضیه‏اى را نویسنده مقتل مقرم از غروب عاشوراى حسین علیه‏السلام نقل مى‏كند كه خود گواهى است بر این گفته. ایشان مى‏نویسد: «مردى نزد فاطمه، دختر امام حسین علیه‏السلام ، آمد و خلخال پاى او را بیرون آورد و در آن حال، مى‏گریست! فاطمه گفت: چرا گریه مى‏كنى؟ گفت: براى این كارى كه مى‏كنم و اموال دختر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به غارت مى‏برم. فاطمه گفت: اگر چنین است، پس مرا رها كن. گفت: مى‏ترسم دیگرى آن را ببرد!» (41)
 نتیجه
بى‏تردید، جوامع انسانى دایم در حال تغییر و دگرگونى‏اند و نگاهى هرچند گذرا به تاریخ زندگى اجتماعى بشر بر این واقعیت شهادت مى‏دهد. آنچه در این رهگذر از اهمیت بیش‏ترى برخوردار است، ماهیت و سمت و سوى این دگرگونى‏هاست؛ مهم آن است كه چه چیزى و به چه صورت و در كدام جهت در حال تغییر است؟
 در طول تاریخ، آن دسته تغییراتى كه هویّت انسانى بشر را نشانه گرفته‏اند، بیش از هر تغییر دیگرى مورد توجه اندیشمندان و محققان بوده‏اند. بر همین اساس، در این تحقیق تغییرات فرهنگى و آن هم بخش ارزش‏ها، مطمح نظر قرار گرفت و سازوكار آن‏ها در حد امكان، با استفاده‏ازمنابع‏تاریخى،به‏تصویركشیده‏شد.
 در سطور گذشته ذكر شد كه چگونه در ارزش‏هاى جامعه نبوى تغییر صورت گرفت و جامعه نوبنیاد اسلامى را به كدام سمت كشاند؛ جامعه‏اى كه با حاكمیت ارزش‏هاى ناب الهى توانسته بود بیابان‏گردان خشن و گردن‏كش را به شب‏زنده‏داران فروتن و عطوف تبدیل كند كه با ناله‏هاى نیمه شب خود، عرشیان را به وجد آورده، كریمه «انّى اعلم مالا تعلمون» را به تماشا مى‏نشستند. چنان مردمى با در دست گرفتن حكومت و بهره‏گیرى از سازو كار اجتماعى‏اش، كه آن را در جریان سقیفه بنى‏ساعده به دست آورده بودند، جامعه را به سمت جاهلیت و ارزش‏هاى حاكم بر آن سوق دادند و ارزش‏هاى جاهلى را جاى‏گزین ارزش‏هاى ناب الهى ساختند. و روشن است كه هر ارزشى، رفتار و هنجار متناسب با خود را به همراه خواهد داشت.
 پس اگر روزى مردم بر گرد وجود نازنین رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله حلقه مى‏زدند و به هنگام وضوى آن حضرت، در تبرك جستن به قطرات آب وضویش گوى سبقت از هم مى‏ربودند، آن روز ارزش‏هاى الهى و آموزه‏هاى نبوى در جامعه حكومت مى‏كرد و فلاح و رستگارى غایت اعمال و رفتار مردم بود، و چون پیامبر را مصداق احسن و اكمل سعادت و رستگارى مى‏دیدند، پروانه‏وار بر گرد حریم او حلقه مى‏زدند.
 اما در سال 61 هجرى، جامعه اسلامى دگرگون شد و به جاى ارزش‏هاى نبوى، ارزش‏هاى دنیوى بر جامعه حاكم گردید و رفتار و كردار مردم حول محور انباشت ثروت دور زده، دنیاگرایى منش اجتماعى گردیده بود. روشن است كه در چنین جامعه‏اى، دیگر مردم گرد وجود ارزش‏مداران الهى و خاندان وحى و نبوّت حلقه نخواهند زد و در سرزمین طف، دست یارى به آن‏ها نخواهند داد؛ چرا كه در این بارگاه، دنیا و دنیاگرایى مقامى ندارد و دنیاگرایان از آن طرفى نخواهند بست. از این‏رو، دور از انتظار نیست كه سى‏هزار نفر خود را به لشكرى برسانند كه سرزمین رى و جمع‏آورى غنایم پاداش اوست و در این‏جاست كه كهنه پیرهن و انگشتر با انگشت به غارت مى‏رود؛ چرا كه دنیا و دنیاگرایى ارزش است و دیگر هیچ!
 آنچه را امروز ما مى‏توانیم از این واقعه تلخ، كه اسلام در تاریخ خود دیده است، درس عبرت گرفته، چراغ راه خود قرار دهیم، این است كه به ارزش‏هاى الهى و دینى‏مان، كه به بركت انقلاب اسلامى و همّت امام و شهیدان در جامعه حاكم گشته، اهمیت دهیم و در مقابل دگرگونى و رنگ باختن آن‏ها بى‏تفاوت نبوده، امور حكومتى را به دست متقیّن و دین باورانى بسپاریم كه خود به ارزش‏هاى الهى و دینى عشق مى‏ورزند و در حفظ آن كوشایند.
 
 --------------------------------------------------------------------------------
1ـ جان. ب. تامپسون، ایدئولوژى و فرهنگ مدرن، ترجمه مسعود اوحدى، تهران، 1358، مؤسسه فرهنگ آینده‏پژوهان، ص 152
 2ـ گى‏روشه، تغییرات‏اجتماعى، چ دوم، ترجمه منصوروثوقى،نشرنى. 1368، ص 145
 3ـ ملوین دفلور و دیگران، مبانى جامعه‏شناسى، اقتباس حمید خضر نجات، دانشگاه شیراز، 1370، ص 243
 4ـ ابوالحسن تنهایى، جامعه‏شناسى تاریخى‏اسلام،نشر روزگار، 1378، ص 262
 5ـ شهرستانى، ملل و نحل، ترجمه سیدمحمدرضا جلالى نائینى، تهران، كتابفروشى اقبال، 1362، ج 1، ص 29
 6ـ جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، نشر دانش اسلامى، ج 2، ص 487
 7ـ ابن ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، احیاء التراث العربى، بیروت، ج 2، ص 20
 8ـ شهرستانى، پیشین، ص 29
 9ـ بلاذرى، انساب الاشراف، به تصحیح محمد حمیدالله، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ج 1، ص 582
 10ـ حسین عبدالمحمدى، زمینه‏هاى قیام امام حسین علیه‏السلام ، به نقل از: جاحظ، التبیان و التبیین، ج 3، ص 298، نشر منبع، 1379، ص 132
 11ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، المیزان، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ پنجم، 1371، ج 19، ص 290
 12ـ ابن هشام، السیرة النبویه، ترجمه سیدهاشم رسولى، چاپ سوم، كتابخانه السلامیه، 1366، ج 2، ص 430
 13ـ احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمدابراهیم آیتى، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371، ج 1، ص 222
 14ـ سلیمان بن ابراهیم القندوزى، ینابیع المودة لذوى القربى، تهران، اسوه، 1416 ق، ج 1، ص 106
 15ـ امام خمینى، وصیت‏نامه الهى سیاسى، انتشارات اسوه، ص 2
 16ـ سید شرف‏الدین عاملى، الاجتهاد فى مقابل النص، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ص 164
 17ـ ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 140
 18ـ نهج‏البلاغه، خطبه 122
 19و20ـ بروس كوئن، مبانى جامعه‏شناسى، ترجمه و اقتباس فاضل توسّلى،تهران،سمت،1372،ص77 / ص 157
 21ـ علّامه امینى، الغدیر، چاپ دوم، 1366، دارالكتاب الاسلامیه، ج 5، ص 276
 22ـ آیة‏الله عبدالله جوادى آملى، «جزوه درسى خارج فقه»، اسفند 1380
 23ـ علّامه امینى، پیشین، ج 9، ص 78 به بعد
 24ـ نهج‏البلاغه،مطبوعاتى‏هدف، خطبه 129
 25ـ مسعودى،مروج‏الذهب،بیروت، مؤسسه الاعلمى‏للمطبوعات،1991،ج3،ص 143
 26ـ نهج‏البلاغه، خطبه 108
 27و28ـ محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1939، ج 4، ص 305 / ص 305
 29ـ محمدبن‏اسماعیل‏بخارى،الصحیح البخارى، دارالطباعة العامرة باستانبول، ج 2، ص 225
 30ـ مسعودى، پیشین، ج 3، ص 453
 31و32ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 11، ص 44 / ج 13، ص 220
 33ـ سلیم بن قیس، اسرار آل محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، انتشارات اهل‏بیت علیهم‏السلام ، ص 423
 34ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 16، ص 46
 35ـ علّامه امینى، پیشین، ج 10، ص 161
 36و37ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 7، ص 253ـ254 / ج 11، ص 45
 38ـ مسعودى، پیشین، ج 2، ص 95
 39ـ سیدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى امام حسین علیه‏السلام ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374، ص 93
 40ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 49
 41ـ سیدهاشم رسولى محلاتى، پیشین، ص 544
پنج شنبه 16/9/1391 - 17:49
اهل بیت
نویسنده: سیدمرتضی نبوی
منبع: پایگاه شعائر (www.shaaer.com)





مقصد اول: بیت الله حقیقی قلب آن حضرت است

مقصد اول: اینكه آن جناب است بیت الله حقیقی، بدانكه خداوند متعال اجل است از اینكه در مكان باشد، یا اینكه خانه و مسكنی داشته باشد، چون جسم و جسمانی نیست، و اینكه بعض امكنه را خانه خود نامیده به جهت شرافت مخصوصی است، از جهت اینكه محل عبادت اوست، یا محل كثرت عبادت است، یا محلی است كه عباد مأمورند به توجه به سمت آن، یا اینكه محاذی محل عبادت است، یا محل نزول فیض است، یا اینكه وصول به آن صعب است، پس قصد قربت در آن به خلوص اقرب است، و همه این صفات در مكه معظمه چمع است، و بعض آنها در مساجد موجود است، و اینها بیت الله ظاهری هستند، و اما بیت الله واقعی پس آن است كه در حدیث قدسی وارد است، كه می فرماید: گنجایش ندارد مرا آسمان وزمین، و لكن گنجایش دارد مرا قلب بنده مؤمن (عوالی اللئالی 4 / 7 _ محجة البیضاء 5 / 26) و خداوند وحی نمود به سوی داود كه: از برای من خانه ای خالی نما تا در آن ساكن شوم، عرض كرد: خداوندا تو اجلی ازاینكه در مسكن سكنی نمائی، وحی رسید كه: قلب خود را از برای من فارغ نما. (عوالی اللئالی 1 / 295 «با كمی اختلاف»).
پس هر قلبی كه نباشد در او محبتی غیر از محبت خدا، آن است بیت الله حقیقی، و آن قبل مؤمن كامل است كه خالی است از همه تعلقات، و در آن فكر و ذكری نیست مگر از خدا، و گاه به حدی می رسد كه نمی بیند و نمی شنود مگر از خدا، چنانكه در حدیث قدسی است: « حتی اكون سمعه و بصره» : [ من چشم و گوش او می شوم].( كافی2/352) بنابر بعضی از معانی.
و چون این مطلب معلوم شد، ظاهر می شود كه بیت الله بزرگ حقیقی همان قلب حسین (علیه السلام) است كه فارغ بود از برای خدا به فراغ حقیقی، به نحوی كه باقی نمانده بود در آن علاقه از غیر خدا، حتی علایقی كه منافات باعلاقه مع الله نداشته اند، و قطع علاقه نمودن از شیء به جهت خدا، دلیل است بر اشدیت علاقه الهی، خصوصا اگر علاقه شدیده باشد، قطع جمیع علایق دلیل انحصار علاقه الهی است، و تمام شرایع مبنی بر همین است، و تدین به دین به مقدار قطع علاقه از ما سوی الله است درراه رضای خدا، و درجات ایمان مختلف می شود به اختلاف علایق شدة و ضعفا، و مقدار قطع آنها زمانا و كیفیة. چون این مطلب ظاهر شد، پس بدانكه جناب حسین (علیه السلام) هنگامی كه متوجه او شد امر الهی، كه در صحیفه امامت ثبت گردیده بود، به اینكه خود را بفروش در راه خدا، همان قصد نمود امتثال آن امر را، پس از اول خروج از مدینه الی نزول به كربلا، قصدش امتثال امر خدا بود، بلكه قصد نمود جمیع مصائبی را كه بر او وارد گردید، همه به عنوان تقرب به سوی خدا، پس همه آنها با نیت قربت، و توطین نفس بر آن وارد شد، حتی پاره پاره شدن اعضاء را از اول امر نیت داشت، چنانكه از خطبه مكه ظاهر می شود(بحار44/ 364 و 367- لهوف صفحه 26 و 27)، و كشته شدن اصحاب و اولاد و اهل بیت را در نیت داشت از مدینه، چنانكه صورت واقعه را به ام سلمه نمود. (بحار44/331- منتخب طریحی 2/ 125).
پس آن جناب فارغ نمود تمام قلب خود را از تعلق به وطن، بلكه جمیع اماكن و مساكن، و از تعلق به اموال حتی لباس، و سلطنت و راحت و ریاست، و عیال و اطفال و اولاد و اخوان و عشیره و اصحاب، پس همه را پیش انداخت، و فارغ نمود قلب را از تعلق به متاع دنیا حتی آب، بلكه یك قطره آن [كه] به محتضرمی دهند، بلكه گذشت از سر و بدن و اجزاء آن از استخوان و گوشت و خون و صورت و هیئت و تركیب آن، حتی اینكه گذشت ازصورت قلب صنوبری، و از مهجه آن كه خون قلب است در وقتی كه تیر سه شعبه زهر آلود بر آن وارد شد، و خون از او جاری گردید، پس می گرفت آن خون را، بر سر و محاسن خود می مالید(بحار45/53- لهوف صفحه 54 - مقتل خوارزمی 2/34)، چنانكه در زیارت است كه آن جناب مهجه خود را در راه رضای تو داد. (بحار98/ 331- تهذیب6/113).
پس چون آن جناب قلب ظاهری خود را با مهجه اش، و جمیع علایقش داد، پس خالص گردید قلب معنویش از برای خدا، وفارغ گردید از جمیع ما سوی، پس گردید بیت الله حقیقی تحقیقی، ونبود در آن غیر از خدا، پس بر مردم است كه حج كنند این بیت الله را، به شرط استطاعت، و از این تحقیق ظاهر گردید سر آنچه وارد شده است درخبر كه هر كس حسین (علیه السلام) را زیارت كند چنان است كه خدا را در عرش زیارت نموده. (بحار 98/ 70- كامل الزیارات باب 59 صفحه 147).

مقصد دوم: بیت الله حقیقی و تعظیم نمودن بیت الله ظاهری

مقصد دوم: چون آن بیت الله حقیقی تعظیم نمود بیت الله ظاهری را به نحو مخصوصی، پس خداوند هم از برایش خصائص كعبه را قرار داد با علاوه، تفصیلش آن است كه آن حضرت روز جمعه سوم شعبان وارد مكه گردید (بحار 44 / 332- ارشاد مفید 2/ 33)، و در آنجا بود تا موسم حج، پس احرام بست از برای حج یا عمره تمتع، پس خبر رسید به او كه یزید پلید سی نفر از شیاطین بنی امیه را فرستاده است كه آن جناب را به حیله شهید كنند، و لشكری با عمربن سعد العاص روانه كرده كه آن حضرت را علانیة بگیرند (بحار 45 / 99 _ منتخب طریحی 2 / 124)، پس حضرت احرامش را به عمره مفرده تبدیل نمود در روز ترویه یا عرفه عزم خروج نمود، محمد بن حنفیه چون خبر شنید شبانگاه به خدمتش مشرف گردید، و عرض كرد: ای برادر غدر وبی وفایی اهل كوفه بر شما مخفی نیست، و به تحقیق كه دانسته ای رفتار ایشان را با برادر و پدر بزرگوارت، و می ترسم كه با تو نیز غدر و مكر كنند، و وفا به وعده خود ننمایند، و اگر در اینجا بمانی معزز و محترم خواهی بود، و دست تعدی به دامان جلال تو نرسد، حضرت فرمود كه: می ترسم یزید پلید در این جا مرا به حیله بكشد، و به این سبب احترام خانه كعبه شكست گردد، عرض كرد: پس برو به طرف یمن، یا به بعض نواحی صحرا كه در آن جا ایمن خواهی بود، فرمود: تأملی دراین امر می كنم، پس در وقت سحر حضرت امر به رحیل نمود، چون شنید به خدمت آمد و زمام ناقه را گرفت، و عرض كرد: شما وعده نمودی كه در این امر تأمل فرمائی، پس چرا به این تعجیل روانه می شوی؟ فرمود: چون تو رفتی رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم) به نزد من آمد، و فرمود: برو، كه خدا خواسته است ترا كشته ببیند، محمد استرجاع نمود، عرض كرد: پس چرا این زنان را همراه خود می بری؟ و حال آنكه از برای شهادت می روی، فرمود: خدا خواسته كه ایشان را اسیر ببیند (بحار 44 / 364 _ لهوف صفحه 27)، وباز فرمود: ای برادر اگر در سوراخ جانوری از جانوران زمین داخل شوم، هر آینه مرا بیرون می آورند، و می كشند. (بحار 45 / 99 _ مقتل خوارزمی 1/218 «در جواب نامه عبد الله بن جعفر»).
و بعد عبد الله بن زبیر و عبد الله بن عباس و عبد الله بن عمر به خدمتش آمدند و هریك سخنی از منع گفتند، حضرت جواب فرمود ابن زبیر را به اینكه: نمی خواهم حرمت خانه خدا به سبب من شكسته شود. (بحار 44 / 185 _ مناقب ابن شهر آشوب 3 / 211) .
و ابن عمر را به بیان بی اعتباری دنیا ، و قضیه قتل یحیی، و كشته شدن أنبیاء بنی اسرائیل. (بحار 45 / 365 _ لهوف صفحه 13-14) .
و ابن عباس را جواب داد به اینكه: حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا امری كرده است كه باید اطاعت نمایم (بحار 44 / 364 _ لهوف صفحه 13)، پس همه ایشان تسلیم نمودند، و وداع كردند، و گریستند، و ابن عمر خواهش نمود كه ببوسد، موضعی را كه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مكرر بوسید، پس حضرت ناف مبارك را گشود، و عبد الله بوسید و گریست، و حضرت به طرف عراق روان شد. (بحار 44 / 313 _ امالی صدوق مجلس 30 صفحه 131).
مؤلف گوید: كه ملاحظه نما این امام بزرگوار را كه چگونه مراعات نمود احترام كعبه را و راضی شد كه آن صدمات بر او وارد شود، ولی نزدیك خانه خدا نباشد كه موجب هتك آن شود، و به سبب این احترام كه آن امام محترم از كعبه نمود، خداوند جمیع خصائص و كرامات كعبه را از برای او قرار داد، پس خوب است كه آن فضائل و كرامات را بشماریم، و اشاره به تطبیق نمائیم، و آن درباری نظر پنجاه فضیلت است:

جمیع فضائل و كرامات كعبه از برای حضرت امام حسین علیه السلام

اول: كعبه اول خانه ای است كه از برای مردم قرار داده شده، و حسین (علیه السلام) چون از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و پیغمبر اول مخلوقات است، و نور حسین (علیه السلام) با نور جدش و پدرش و مادرش و برادرش پیش از خلقت زمین و آسمان بوده (بحار 53 / 142 بحار 25 / باب اول) پس اول بیتی است كه قرار داده ازبرای مردم، و از برای ملائكه، و از برای جمیع مخلوقات.
دوم: اینكه در مكه است كه افضل مواضع است، و حسین (علیه السلام) در كربلا است، كه به مقتضای حدیث مفاخرت، اشرف از مكه است. (بحار 98 / 106- كامل الزیارات باب 88 صفحه 267).
سوم: بنای خلیل خدا است، و حسین (علیه السلام) گوشت و خونش از گوشت و خون حبیب خدا است كه اشرف از خلیل است.
چهارم: مبارك است به زوار و مجاورین، و حسین (علیه السلام) صاحب بركات الهیه است كه فیضهای الهی به سبب او بر خلایق می ریزد، پس جمعی به شهادت در ركابش به بهشت رفتند، و گروهی به گریه بر او مستحق می شوند، و برخی به اقامه عزایش، و جماعتی به گریانیدن بر او، و طایفه ای به تباكی، و فرقه ای به یاد آوردن از او در وقت آب خوردن، وبعضی به زیارتش، یا به اعانت زوارش، یا دفن شد در تربتش، و نحو اینها از بركاتی كه به سبب آن جناب بر مردم فایض می شود.(جنانكه در بابهای گذشته شرح داده شده است).
پنجم: سبب هدایت خلق است، و حسین (علیه السلام) ایضا سبب هدایت است، بلكه او جان خود را فدای دین خدا كرد، تا اینكه به سبب قتل او ظاهر شد حقیقت دین شیعه، چنانكه در زیارت اربعین، حضرت صادق می فرماید در حق آن جناب كه مهجه خود را در راه خدا داد تا اینكه خلاص نماید بندگان را از گمراهی و حیرت.(بحار98/ 331-تهذیب 6/113)
ششم: حرم كعبه را از چهار طرف محترم قرار داد، و حرام نمود صید آن را و بریدن درخت و گیاه آن را، و لقطه اش را، مگر به جهت پیدا كردن صاحبش، و از برای مدفن آن حضرت احترامی است از چهار طرف، كه تربتش را محترم نمود و خوردن آن را به جهت شفا تجویز كرد، و حرمش تا یك فرسخ است، یا چهار فرسخ، یا پنج فرسخ، علی اختلاف الاخبار، و بعضی جمع كرده اند به تفاوت مراتب فضیلت، و كلمات علماء مختلف است در تحدید نسبت به مواضع جواز اكل، بعضی تربت حرم را مطلقا تجویز كرده اند، و بعضی تربت خود قبر و نواحی قریبه به آن را كه عرفا خاك قبر گویند، و این احوط است. و از بعض روایات ظاهر می شود تحدید بیك میل، یا چهار میل، یا هفتاد ذراع.(در موضوع تربت و حد حرم و حد جواز خوردن تربت مراجعه شود به كتاب بحارالانوار جلد 98 از صفحه 106 تا صفحه 116 و به كتاب كامل الزیارات از صفحه 279 تا صفحه 284).
و از برای خوردن تربت، آداب و شرایطی است كه در محلش مذكور است (بحار 98 / 127 _ كامل الزیارات باب 93 صفحه 280)، و از كثرت آن آداب بعضی را گمان شده است كه استشفاء به آن در كمال صعوبت است، و گویا شرطیت فهمیده است، و اظهر آن است كه آن همه از آداب است نه شرائط. هفتم: كعبه محل امن و امان است، و هركس پناه بردن خون او محفوظ می شود و قتلش جایز نیست، و حسین (علیه السلام) نیز مأمن است، و حلال نیست خون كسی كه به او پناه برد، لكن بنی امیه، هم هتك حرمت خانه را كردند، و هم هتك حرمت آن جناب را نمودند، و كسانی را كه به او پناه بردند خونش ریختند، حتی دوطفل صغیر را كه یكی در دستش بود و از برایش طلب آب نمود، تیر به حلقومش زدند (بحار 45 / 46 _ ارشاد مفید 2 / 112- لهوف صفحه 50 _ تذكرة الخواص صفحه 143)، و دیگری بالای سینه اش دستش را قطع كردند، پس استغاثه به عمویش كرد، آن حضرت او را به سینه گرفت، پس تیری به او زدند و او را كشتند بالای سینه اش (بحار 45 / 53 - 54 _ ارشاد مفید2 / 114- لهوف صفحه 53)، و كبوتران برج امامت را كه بر او احاطه نموده بودند متفرق كردند، یعنی دخترش سكینه را از روی سینه اش كشیدند، و به زنجیر بستند، و بر جهاز شتران سوار كردند.(بحار 45 / 59 _ لهوف صفحه 58).
هشتم: كعبه قبله حبیب خدا بوده در نمازش كه اشرف حالات و افضل عبادات است، و محل توجه وجه آن جناب است، و حسین (علیه السلام) مخجه قلب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ثمره فؤاد آن سرور، و ریحانه آن جناب(بحار43/270- كامل الزیارات باب 14 صفحه 51-52)،بلكه نفس آن حضرت بود، چنانكه فرمود:«حسین منی و انا من حسین (علیه السلام)» (بحار 43/270-271- كامل الزیارات باب 14 صفحه 52) بلكه قبله وجه قلب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. كه همیشه قلبش متوجه به سوی او، و در یاد او بود، حتی در اثناء خطبه، یا در اثناء نماز كه او را بر دوش مبارك سوار نموده بود.(بحار43/296- مناقب ابن شهر آشوب3/227).
كعبه ركنی از اركان اسلام و حضرت امام حسین علیه السلام ركنی ازاركان ایـمان
نهم: طواف كعبه ركنی است از اركان اسلام به شرط استطاعت، و اگر كسی ترك آن نماید ركنی از اركان اسلامش ناقص است، و زیارت حسین (علیه السلام) ركنی است از اركان ایمان، و در حدیث است كه تارك زیارت آن جناب ناقص الایمان است، و قاطع حرمت رسول خدا است، و عاق آن جناب است، و شیعه نیست، و اگر در بهشت رود مهمان خواهد بود، و تارك حقی است از حقوق خدا، اگر چه هزار حج كرده باشد، و محروم است از خیر.(بحار98/4-5- كامل الزیارات باب 78 صفحه 193-194 «و در باب زیارت گذشت».
و در خبر است كه كسی یكسال یا دو سال بر او بگذارد، و به زیارت نرود، حظ خود را گم كرده، و از خدا كناره جسته، و از جوار پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دور شده.(بحار98/12- كامل الزیارات باب 98 صفحه 295).
دهم: كعبه مغناطیس قلوب است، كه همه دلها به سوی آن مایلند، و به آن مشتاقند از دور و نزدیك، و حسین (علیه السلام) مغناطیس قلوب شیعیان است كه تمام را میل حاصل است به سوی آن جناب، و محبت او ممتاز است از محبت سایر ائمه بالوجدان، و از اخبار هم مستفاد می شود، چنانكه در بحار و غیر آن، روایت كرده است از مقداد بن اسود كندی كه حضرت رسول بیرون تشریف برد در طلب حسنین(علیهما السلام) كه از خانه بیرون رفته بودند، و من در خدمت آن حضرت بودم، پس دیدم قامتش از نخل بلندتر است، و از شتر ضخیم تر است، و از دهانش آتش بیرون می آمد، پس مرا واهمه ربود، و ترسیدم، پس چون نظرش به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد، باریك و ضعیف گردید، و بمانند ریسمانی شد، پس پیغمبر خدا ملتفت به من شد، و فرمود: می دانی این افعی چه می گوید؟ عرض كردم: خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بهتر می دانند، فرمود می گوید: حمد خدا را كه مرا باقی گذاشت تا اینكه نگاهبان فرزندان رسول خدا شدم، پس در میان رملها روان شد، ناگاه دیدم در آنچا درختی است كه پیش از این ندیده بودم و بعد از آن روز هم ندیدم، و آن درخت سایه انداخته بود بر حسنین (علیهما السلام)، پس حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نشست در میان ایشان، و سر حسن (علیه السلام) را برداشت و بر ران مبارك گذاشت، بعد سرحسین (علیه السلام) را برداشت و بر ران چپ خود گذاشت، آنگاه زبان مبارك را در دهان حسین (علیه السلام) برد، حسین (علیه السلام) بیدار شد، و عرض كرد: یا ابه، دوباره به خواب رفت، و همچنین حسن (علیه السلام) بیدار شد، و یا ابه گفت و به خواب رفت، عرض كردم: گویا حسین (علیه السلام) بزرگتر است حضرت فرمود: به درستی كه از برای حسین (علیه السلام) محبت مكنونه ای است، پس چون بیدار شدند، ایشان را به دوش مبارك برداشت، تا آخر حدیث كه بسیار مفصل است. (بحار 43/271-272- خرائج 2/841-842) .
كعبه مقام ابراهیم، و مقام حسین علیه السلام كتف پیغمبـر صلی الله علیه و آله و سلم
یازدهم: در آن جا مقام ابراهیم (علیه السلام) كه اثر قدم ابراهیم(علیه السلام) بر سنگ باقی است، و حسین (علیه السلام) مقام حبیب خدا است كه دهان مباركش در چند عضو او اثر نموده، و آن پیشانی و گلوی مباركش بود كه از اثر بوسه پیغمبر (علیه السلام) همیشه می درخشیدند(بحار44/187-188- منتخب طریحی 1/117- مناقب ابن شهر آشوب 3/230)، و اگر مقام بدن خلیل در نزد بیت است، پس به تحقیق كه مقام حسین (علیه السلام) كتف پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، و پشت و سینه آن سرور بوده، و اگر كسی تتبع در اخبار و آثار نماید، خواهد دید كه، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گاهی آن جناب را بر دوش مبارك می گرفت و راه می رفت، و گاهی كه خوابیده بود بالای سینه می نشانید، و در سجده بر پشت مباركش سوار می شد، پس سجده را طول می داد تا او به میل خود فرود آید، و از اینها معلوم می شود چه قدر محبت وعلاقه داشته است به حسین (علیه السلام)، كه احدی را با أحدی چنین محبت و علاقه ای اتفاق نیفتاده، و نخواهد افتاد. (بحار43/286 و 296- مناقب ابن شهر آشوب3/226 و 227).
خداوند برای مقام كعبه و حضرت حسین علیه السلام كرامات قرار داده است.
دوازدهم: از برای كعبه كرامت ظاهره قرار داده، كه كبوتران ازبالای آن عبور نمی كنند، و بر دیوار آن نمی نشینند.
مترجم می گوید: حقیر هنگامی كه مشرف شدم به حج بیت الله ، چند روز مواظب این مطلب بودم، و در مطاف نشسته نظر به كبوتران داشتم، می دیدم در حالت شدت طیران، چون به محاذی دیوار بیت می رسیدند، منحرف می شدند، و به طرف دیگر می رفتند، و از بالای خانه عبور نمی كردند، ولی این حكم مخصوص كبوتران است، نه مطلق طیور، چنانكه مؤلف فرموده - انتهی.
و از برای حسین (علیه السلام) نیز كرامت ظاهره بود كه آب به قبرش بستند، قبر بلند می شد، و آب به آن احاطه نمی كرد، و گاوها به طرف قبر مطهر نمی رفتند در وقتی كه متوكل مدت بیست سال امر نمود به حرث آن قبر شریف، و محو آثارش، حتی اینكه حكم كرد نبش نمودند آن قبر منور را، پس دیدند چسد شریفش را كأنه در آن ساعت دفن شده، پس آن را به حال خود گذاشتند، و آب بر آن بستند، پیش نرفت، و گاوها را به سوی او حركت دادند پیش نمی رفتند، و می دیدند جماعتی را كه تیر به سوی ایشان می اندازند، و اگر اینها تیری به سمت آن جماعت می انداختند، تیر بر می گشت، و به صاحبش می خورد. (بحار 45 / 395، 404 _ مناقب ابن شهر آشوب 3 /221- منتخب طریحی 2 / 67).

مرغ سفیدی نزد جسد شریف آن حضرت

بلی طیور بریدن شریفش واقع گردیدند آن هم به چهت شرافتش بود.
تفصیلش آن است كه در روایت وارد است كه چون آن جناب را شهید كردند، و بدنش را بر روی خاك گذاشته رفتند، مرغ سفیدی به نزد آن جسد شریف آمد، و پر و بال خود به خون آن جناب آلود، و پرواز كرد، پس دید مرغان چندی در سایه درختان و بستان آسوده اند، گفت: ای مرغان، شایسته است كه شما به عیش مشغول باشید، و حسین (علیه السلام) در زمین كربلا بر روی خاكهای گرم افتاده باشد، و خون از رگهای او روان باشد، سرش را بر نیزه نموده، عیالش را اسیر كرده اند، و در شهرها می گردانند؟ آن مرغان پرواز كردند، و به كربلا آمدند، و دیدند آن بدن بی سر را كه بی غسل و كفن بر خاك افتاده، بادها گرد و خاك بر آن ریخته اند، و هیچ كس به زیارتش نمی آید، مگر وحوش صحرا، و نوحه گری ندارد، مگر جنیان، و تمام عرصه صحرا از نور آن بدن روشن است، پس نوحه و ناله آغاز نمودند، و خود را به آن خون مطهر آلودند، و هریك به طرفی پرواز نمودند، از آن جمله مرغی به سوی مدینه طیبه شتافت، و بر قبر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) طواف نمود در حالتی كه خون از پرهای او می چكید، و فریاد می كرد: آگاه باشید حسین (علیه السلام) را در كربلا كشتند، و ذبح نمودند، و مرغان به دور او جمع شدند، و دختر یهودیه به بركت آن خون مطهر كه از بالش می چكید شفا یافت. (بحار49/191- منتخب طریحی 1/61).
و طیور خاكی كه كنایه از اسباب مخالفین است بر آن بدن شریف تاختند به نحوی كه زبان را یاری تقریر نه.
عـقـرت بنات الأعــوجیـــــة هــل درت
مــــا یستباح بهــــا و مـــــــاذا یــصنــع
اعوج، اسم اسبی بوده است، و اولاد آن را بنات الاعوجیة می نامیده اند، و معنی آن بیت آن است كه: بریده باد پی آن اسبان، آیا دانستند كه چه حرمت بزرگی با ایشان هتك شد؟ و چه عمل شنیعی را با ایشان مرتكب گردیدند؟!
سیزدهم: كعبه را مطاف خلایق قرار داده، و ثواب طواف بسیار است نسبت به شوطها و گامها، و فضیلت زیارت حسین (علیه السلام) بر آن چندین صنف است چنانكه در عنوان زیارت ذكر شد.

كعبه و حضرت حسین علیه السلام مطاف ملائكه اند

چهاردهم: كعبه را مطاف ملائكه قرار داد، چنانكه در خبر است كه جبرئیل به امر رب جلیل كعبه را بنا نمود و قبل از آن، خیمه از بهشت نازل گردیده بود، و نصب شده بود بر قواعدی كه ملائكه بنا نموده بودند پیش از خلق آدم در مقابل ضراح كه درمقابل بیت المعمور است، و آن محاذی عرش است، و هفتاد هزار ملك حراست آن خیمه می نمودند، پس چون چبرئیل بنای بیت نمود، آن ملائكه بر دور آن طواف نمودند و آدم و حوا نیز طواف كردند هفت شوط.(بحار11/208- بحار 96/75 - علل الشرائع صفحه 421 و ایضا صفحه 206).
و حسین (علیه السلام) نیز مطاف ملائكه بود در وقتی كه نور بود، و شفیع ملائكه بود چنانكه از قضیه صلصائیل و دردائیل ظاهر می شود، كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) حسین (علیه السلام) را به روی دست گرفت، و در حق ایشان دعا كرد، و فطرس به گاهواره او پناه چست، و جبرئیل و میكائیل خادمش در مهد، و مكافات فطرس آن است كه سلام و صلوات زوارش را به او می رساند.(بحار43/248-251و259- منتخب طریحی 1/86- كمال الدین 1/282- السرائر صفحه 478).
و قبر آن جناب مطاف ملائكه، و محل زیارت ایشان است
و در این عمل چند صنف هستند:
یكی: آن چهار هزار ملكند كه ژولیده و غبارآلوده در اطراف قبرش همیشه مشغول گریه هستند، و به استقبال زوار می روند، و عیادت ایشان، و تشییع چنازه ایشان می كنند، و ایشان همان ملائكه اند كه در روز عاشورا به جهت زیارتش آمدند، وقتی رسیدند كه آن حضرت شهید شده بود، پس مأمور گشتند كه همانجا بمانند، و گریه كنند، تا در زمان رجعت از یاوران او باشند، و اسم رئیس ایشان منصور است.(بحار45/220 و صفحه 226- امالی صدوق مجلس 92- كامل الزیارات باب 78 صفحه 222).
و دیگر: هفتاد هزار ملكند، كه موكلند به قبر آن جناب، و بر او صلوات می فرستند از روز شهادتش تا زمان قیام حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه).(بحار45/222- كامل الزیارات باب27 صفحه 84).
و دیگر: هفتاد هزار ملكند كه وقت طلوع فجر نازل می شوند، و گریه می كنند تا وقت زوال، پس صعود می كنند، و چهار هزار دیگر نازل می شوند، و گریه می كنند تا طلوع فجر.(بحار45/22- كامل الزیارات باب 27 صفحه 85).
و دیگر: ملائكه شب و روزند، ملائكه حفظ اعمالند، كه چون نازل می شوند به زمین به سوی حایر می روند، و با ملائكه آنجا مصاحفه می كنند، و بالهای خود را به زوار می مالند، و دعا در حق ایشان می كنند به امر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) و حسن (علیه السلام) و ائمه (علیهم السلام) چنانكه در اخبار وارد است.(بحار45/224- كامل الزیارات باب 27 صفحه 86).
و دیگر: پنچاه هزار ملكند چنانكه از حضرت صادق (علیه السلام) مروی است كه ایشان مرور كردند به آن جناب در وقتی كه مشرف بر شهادت بود، پس به آسمان عروچ نمودند، خطاب الهی به ایشان رسید، كه شما گذشتید به فرزند حبیب من، و او را می كشتند، شما یاریش نكردید، پس بروید، و بر قبر او ساكن شوید، شوریده و غبار آلوده تا روز قیامت.(بحار45/226- كامل الزیارات باب 39 صفحه 115).
و دیگر: آنچه در خبر ام ایمن است از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمود: احاطه می نمایند به او از هر آسمانی صد هزار ملك هر شبانه روز، و بر او صلوات می فرستند، و تسبیح خدا می نمایند، و استغفار می كنند از برای زوارش، و می نویسند اسمهای كسانی را كه به جهت تقرب به خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به زیارت می آیند، و اسماء آباء ایشان، و عشایر و بلادشان را، و می زنند به پیشانی ایشان از نور عرش خدا، كه این است زائر قبر بهترین شهداء، و فرزند بهترین انبیاء، پس چون روز قیامت شود، نوری از آن مهر ساطع گردد، كه چشمها را خیره نماید، و به آن شناخته شوند، چنانكه در همین خبر است، كه جبرئیل به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت، كه: گویا می بینم تو را، ای محمد، كه در میان من و میكائیل باشی، و علی (علیه السلام) در پیش روی ما باشد، و با ما باشند ملائكه بسیاری، كه عدد ایشان به شماره در نیاید، پس بر چینیم كسانی را كه اثر آن مهر در صورت ایشان است از میان خلایق، تا اینكه از احوال روز قیامت، و شداید آن نجات یابند.(بحار45/182- كامل الزیارات باب 88 صفحه 265).
و دیگر: در وقت هر نماز هفتاد هزار ملك نازل می شوند، تا قیامت نوبت ایشان نمی شود، چنانكه در كامل الزیارة از حضرت صادق (علیه السلام) نقل نموده. (بحار 98 / 40 _ كامل الزیارات باب 65 صفحه 159).
پانزدهم: كعبه از آسمان نزول نموده است، چنانكه در خبر است از حضرت صادق (علیه السلام) كه خداوند نازل نمود كعبه را از آسمان، و از برایش چهار در بود، و در هر دری قندیلی از طلا آویخته بود.(من لا یحضره الفقیه صفحه 214 باب الحج- تفسیر عیاشی1/ 39- بحار96/63(با تفاوتی)).

حضرت امام حسین علیه السلام اشرف از كعبه است

اگر شرف كعبه آن است كه از آسمان نازل شده، پس حسین (علیه السلام) اشرف است، كه نوری بوده است پیش ا زخلق آسمانها، بلكه لوح و كرسی از نور او خلق شده. (بحار 36/73).
و بعد از قتل او، جسدش را با خونهایش به آسمان بردند، و با صورت علی (علیه السلام) در آسمان پنچم بداشتند، كه بر اوست اثر ضربت ابن ملجم ملعون، و ملائكه آسمانها در آنچا چمع شدند، و به ایشان نظر می نمودند. (بحار 45 / 229 _ المحتضر صفحه 147-146).
و در روایتی است كه حسین (علیه السلام) در یمین عرش است، و نظر می كند به محل شهادت، ودفنش، و به زوار و گریه كنندگانش، چنانكه در خواص گریه ذكر كردیم. (بحار 44 / 292).
شانزدهم: كعبه معظم و مجلل بوده است در جاهلیت و اسلام، بلكه از زمان آدم تا حال همیشه خلائق آن را احترام می كرده اند، و به زیارتش می رفته اند، حتی اهل كفر و شرك، و حسین (علیه السلام) معظم و محترم بود حتی در نزد دشمنانش، چنانكه در خبر است كه محبت حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) در همه قلوب هست حتی منافقین و كفار.(بحار43/281- مناقب ابن شهر آشوب3/154).
و این معنی ظاهر می شود از اخبار تكلم نمودن آن حضرت به ابوبكر در طفولیتش، و از تكلم او با معاویه و درشتی كردنش با او، و با عمر و عاص، و با احترام ایشان از آن جناب را(بحار44/206-209- مناقب ابن شهر آشوب30/223- احتجاج طبرسی2/22)، و وصیت كردن معاویه یزید را به رعایت حرمت آن جناب، و مكالمه عتبه با آن حضرت در مسئله بیعت با یزید، و جوابی كه به مروان داد، چون او را امر به قتل آن حضرت نمود(بحار44/312- امالی صدوق مجلس 30 صفحه 120- ارشاد مفید2/30)، پیاده شدن سعد وقاص با جمیع حاج در وقتی كه آن حضرت پیاده راه می رفتند در سفر مكه(بحار43/276- مناقب ابن شهر آشوب 3/174- ارشاد مفید 2/132)، و این حرمت باقی بود تا روز عاشورا، كه ابن سعد ملعون حرمت آن جناب را ضایع نمود، و وقتی كه آن مظلوم از اسب بر زمین افتاد، آن ملعون سوار شد، و امر نمود ده نفر سوار شوند، و اسب بربدن شریفش بتازند.(بحار45/59- لهوف صفحه 59- مقتل خوارزمی 2/38-39).

نماز مسافر در كعبه و كربلا تمام است

هفدهم :جایز است از برای مسافر كه نماز را تمام بخواند در مسجد الحرام كه محیط است به كعبه بنابر اظهر و اشهر، و این حكم در حایر حسین (علیه السلام) نیز جاری است(بحار98/84- كامل الزیارات باب 82 صفحه 294)، و در تحدید حایر خلاف است. ابن ادریس گفته است كه: مراد مقداری است كه سور مشهد و مسجد بر آن احاطه دارد نه سور بلد، دلیلش آن است كه حایر به معنی زمین پستی است كه آب در آنجا بایستد.
و این قول مختار شیخ مفید است در ارشاد، زیرا كه همه اصحاب را در حایر دانسته به جز حضرت عباس، ودلیل دیگرش احتیاط است چون این قدر را مورد اجتماع دانسته.(بحار86/89- و 98/117- سرائر صفحه 77- ارشاد مفید2/130).
و شهید گفته است كه: در همین موضع بود، كه آب بگرد آن ایستاد، و پیش نرفت در زمان متوكل (بحار86/89-98/117- الذكری صفحه 255- 256)، و بعضی گفته اند: حایر تمام صحن است، و بعضی اقتصار نموده اند بر همان زیر قبه منوره، و بعضی حرم و رواق و قتلگاه را داخل دانسته اند، و مرحوم مجلسی رحمة الله علیه گفته كه: ظاهر در نزد من آن است كه مجموع صحن قدیم از حایر است، نه آنچه زیاد شده است در زمان صفویه، و استدلال كرده است به اخباری كه مضمون آنها آن است كه چون داخل حایر شوی، بایست و بگو، و دعائی را ذكر كرده، پس قدری راه برو، و بگو، پس دستها را بلند كن و بگذار بر قبر، چون از آنها مستفاد می شود حایر وسعت دارد، و این قول قوت دارد، و احوط اقتصار بر حرم مطهر است. (بحار 86 / 89-90 و 98 / 117).
هجدهم: كعبه طواف گاه تمام انبیاء است از آدم، تا خاتم، چنانكه از اخبار متواتره مستفاد می شود، و این معنی از برای حسین (علیه السلام) نیز ثابت است، هم نسبت به جسد شریفش، و هم نسبت به سر مبارك، و هم نسبت به قبر مطهرش، بلكه در خبر است كه اگر كسی در شب نیمه شعبان، آن حضرت را زیارت كند، مصافحه نمایند با او صد و بیست و چهار هزار پیغمبر. (بحار 98 / 93- كامل الزیارات باب 72 صفحه 179- 180).

تمام انبیاء زیـارت كرده اند زمین كربلا را

و از كعب الاحبار مروی است كه هیچ پیغمبری نبوده است مگر اینكه زیارت كرده است زمین كربلا را، و گفته است كه: در تو مدفون خواهد شد ماه برج امامت و تفصیل آن را محل علیحده است.(بحار44/301- كامل الزیارات باب 21 صفحه 67).
نوزدهم: خداوند زینت داده است كعبه را به حجر الاسود كه یاقوتی بوده است كه از بهشت نزول كرده، و از شیر سفید تر بوده، از اثر مس كفار و فساق سیاه شد، و حسین (علیه السلام) زینت بهشت است، بلكه زینت عرش است، چنانكه در حدیث است از جناب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه بهشت سؤال نمود از خداوند كه او را زینت دهد، پس وحی رسید كه زینت دادم اركان تو را به حسن(علیه السلام) وحسین (علیه السلام)، پس بهشت از خوشحالی به خود بالید مانند عروس، و بسیار مسرور شد.(بحار43/275-276- ارشاد مفید2/131).
و در خبر دیگر است كه چون روز قیامت شود، عرش خدا را با تمام زینتها زینت كنند، پس بیاورند دو منبر، كه بلندی هر یك صد میل باشد، و بگذارند در یمین و یسار عرش، و حسن(علیه السلام) و حسین (علیه السلام) بر آن منبرها بر آیند، و خداوند عرش خود را به ایشان زینت دهد مانند گوشواره كه در گوش زنان موجب زینت ایشان باشد.(بحار43/261-262- امالی صدوق مجلس 24 صفحه 98-99).
و از جمله فضائل حجر الاسود آن است، كه میثاق خلائق به او سپرده شده زیرا كه او، اول ملكی بود كه اقرار نمود به آنچه خداوند از خلائق میثاق آن را گرفت، و محبت او به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل او، از همه كس بیشتر بود، پس خداوند او را جوهری كرد، و به سوی آدم فرستاد، و مونس آدم بود، و چون آدم به مكه آمد، آن جوهر را بر گردن خود گرفته بود، و مخفی نیست بر كسی كه آن میثاق كه شرافت حجر الاسود به آن است اقرار به خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) و ائمه بوده است، پس شرافت به سبب حسین (علیه السلام) است. (بحار 96 / 224- علل الشرایع صفحه 429-432).
بیستم : از برای طواف كعبه لازم است نماز كردن در نزد مقام ابراهیم به جهت احترام خانه خدا، و حبیب خدا دو ركعت نمازشكر نمود وقتی كه حسین (علیه السلام) متولد گردید، و آن نافله مغرب مقرر شد، و همچنین در وقت تولد امام حسن(علیه السلام) و این سنت جاری شد تا روز قیامت (بحار 79 / 262-263 و 43 / 292- علل الشرایع باب 15 صفحه 324 _ مناقب ابن شهر آشوب 3/163) پس هر كس نافله مغرب می گذارد كأنه من باب شكر وجود ایشان و احترام ایشان است.
و در روایت دیگر است به سند معتبر از حضرت امام باقر (علیه السلام) كه در شب معراج نمازهای یومیه ده ركعت مقرر گردید، كه هر نمازی دو ركعت بود، و چون حسنین متولد شدند، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) هفت ركعت من باب شكر اضافه نمود، پس خداوند هم امضاء كرد، و نماز هفده ركعت شد. (بحار 44 / 285- كافی3 / 487).
بیست و یكم: كعبه نور میداد به مانند آفتاب و ماه، تا زمانی كه قابیل هابیل را كشت، پس كعبه به این حالت شد كه هست، چنانكه در روایت حضرت صادق است. (بحار 11 / 217- كافی 4 / 189).
و در روایت دیگر در موضع كعبه یاقوت سرخی بود كه نور آن می تابید تا حدود حرم. (بحار 96 / 64 _ تفسیر عیاشی 1/60).

نور حضرت حسین علیه السلام از كعبه بیشتر است

مؤلف گوید كه: اگر كعبه نورانی بود، و حال نورش بر طرف شده. پس به درستی كه حسین (علیه السلام) نورانی بود، كه صورت و پیشانی او می درخشید، و به همین حال بود تا وقت شهادتش، چنانكه هلال بن نافع می گوید كه: در عسكر عمر بن سعد بودم، ناگاه شخصی فریاد كرد كه بشارت تو را ای امیر، اینكه شمر حسین را كشت، پس به ما بین صفین رفتم، دیدم آن حضرت مشغول جان دادن است، پس قسم به خدا هرگز ندیده ام كشته ای به خون آغشته، كه چنین نورانی باشد، و نور صورتش شریفش مرا مشغول نمود از فكر كشتنش، و در آن وقت طلب آب می نمود. (بحار 45 / 57 _ لهوف صفحه 55).
و اگر نور كعبه از اثر یاقوت بوده، كه تا حدود حرم می تابید، پس به درستی كه تمام صحرای كربلا می درخشید از نور تجلی الهی كه بر شجره مباركه واقع شد، زیرا كه كربلا همان وادی ایمن است و بقعه مباركه كه موسی در آن نور الهی را مشاهده نمود، و آن نور به آفاق آسمان و اقطار عالم رسید، و ایضا بدن آن جناب بعد از شهادتش می درخشید مانند آفتاب، چنانكه در روایتی مذكور است. (بحار 45 / 194_ منتخب طریحی 2 / 61).
بیست و دوم: مكه ام القری است، و حسین (علیه السلام) ابو الائمه النجباء است، و این فضیلت را خداوند به او كرامت فرمود در عوض شهادتش، چنانكه در روایات وارد است. (بحار 44 / 221 _ امالی طوسی 1 / 324).
بیست و سوم: كعبه سید بیوت است، و حسین (علیه السلام) سید جوانان بهشت است، و همه اهل بهشت جوانند، این خبر به طرق شیعه و سنی متواتر است، حتی عمر بن الخطاب آن را از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت كرده. (بحار 43 / 291-292 - مناقب ابن شهر آشوب 3 / 163).
بیست و چهارم : مكه با اینكه وادی بی زرع است، از اطراف و جوانب هر چیزی به آن جا نقل می شود به دعاء ابراهیم (علیه السلام) و از برای حضرت حسین (علیه السلام) ثمرات بهشتی نقل می شود، چنانكه در روایات متعدده رسیده است، از آن جمله در بحار روایت نموده است، از ابن شاذان، از ذاذان، از جناب سلمان، كه گفت: به خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) متشرف شدم، و سلام كردم، چون به خدمت حضرت فاطمه (علیها السلام) رسیدم، فرمود: ای سلمان حسن و حسین از شدت گرسنگی گریه می كنند، دست ایشان را بگیر، و ببر نزد جدشان پس دست ایشان را گرفتم، و به نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بردم، فرمود: چه می شود شما را ای حسنین من؟ عرض كردند: گرسنه هستیم، و به طعام میل داریم، حضرت دعا نمود، كه خدایا طعام ده ایشان را، و سه مرتبه مكرر كرد، پس دیدم كه یك دانه به به دست پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد، كه به قدر یك كوزه بزرگی بود از كوزه هایی كه در بلد«هجر» می سازند و از برف سفید تر بود، پس حضرت آن را با انگشت ابهام دو نیمه كرد، نیمی به حسن(علیه السلام) و نیمی به حسین (علیه السلام) عطا نمود، من به آن نظر می كردم، و میل داشتم كه از آنها بخورم، حضرت فرمود: ای سلمان شاید میل داری به خوردن آن؟ عرض كردم: بلی، فرمود: این طعام بهشت است، و كسی از آن نمی خورد مگر بعد از فراغ از حساب. (بحار 43 / 308- مقتل خوارزمی 1/ 97).
و از آن جمله حدیث رطب است، كه حضرت حسین (علیه السلام) میل به آن نمود، پس طبقی از بلور حاضر شد، كه
در آن رطب بهشتی بود، و بر روی آن پارچه ای از سندس سبز بود، و این حدیث بسیار مفصل است، و در بحار و
جلاء مذكور است. (بحار 43 /310-311 _ منتخب طریحی 1 /12).

حدیث سیب و به و انار ...

و از آن جمله حدیثی است، كه در بحار روایت نموده، از حسن بصری، و ام سلمه، كه حسنین (علیهما السلام) وارد شدند بر رسول خدا، و جبرئیل در نزد آن حضرت بود، پس ایشان در اطراف او گردیدند به گمان اینكه دحیه كلبی است، جبرئیل دست خود را حركت داد مانند كسی كه از كسی چیزی بگیرد، پس سیبی و بهی، و اناری آورد، و به ایشان داد، روی ایشان از خوشحالی برافروخت، و دویدند به نزد جد خود، حضرت از ایشان گرفت، و بوئید، و فرمود: بروید نزد پدر ومادر خود، پس رفتند، و هیچ یك از آن نخوردند، تا اینكه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به نزد ایشان رفت، و همه با هم خوردند، و هر چند از آن می خوردند، به حال خود عود می نمود، و به همین حالت بود، تا زمانی كه حضرت فاطمه (علیها السلام) وفات نمود، حسین (علیه السلام) فرمود: كه «انار» مفقود شد و چون امیر المؤمنین (علیه السلام) شهید گشت«به» مفقود گشت، و سیب به حال خود بود، تا وقتی كه آب را به روی ما بستند پس چون تشنگی من به نهایت رسید، دندان بر آن فشردم، و یقین به هلاك نمودم، حضرت سجاد (علیه السلام) می فرماید، كه این سخن را از پدر بزرگوارم شنیدم یك ساعت قبل از شهادتش، و چون شهید گردید، بوی سیب از محل شهادتش استشمام می شد، ولی خودش را نیافتند، و این رائحه در آن محل باقی است، و هر كس از زوار بخواهد استشمام رائحه آن را نماید، در وقت سحر به زیارت رود، كه اگر از مخلصین باشد، آن را خواهد استشمام نمود. (بحار 43 / 289- مناقب ابن شهرآشوب 3 / 161).
بیست و پنجم : از جمله احترامات كعبه آن است كه حضرت اسماعیل موكل بر زینت آن، و پوشانیدن جامه بر آن بوده، پس طوایف عرب هدایا وتحف می آوردند، و مادر اسماعیل و زوجه اش جامه می ساختند، به خانه می پوشانیدند (بحار 12/ 95 _ كافی 4/204) ، و بعد حضرت سلیمان جامه ای به جهت كعبه فرستاد، همچنین سایر ملوك، و خداوند از برای حسین (علیه السلام) جامه ای فرستاد، و حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر او پوشانید، چنانكه ام سلمه روایت كرده، دیدم حضرت رسول خدا جامه ای بر حسین (علیه السلام) می پوشاند، كه از جامه های دنیا نیست، سؤال كردم كه این چیست؟ فرمود: این هدیه ای است كه خداوند از برای حسین فرستاده است، و پودش از پرهای نازك بال جبرئیل است. (بحار 43 / 271 _ منتخب طریحی 1/71).
و گاهی خود آن حضرت ازمادرش جامه به جهت عید طلب نمود، پس رضوان جامه ای هدیه آورد به جهت او و حضرت حسن (علیه السلام) و حضرت فاطمه (علیها السلام) بر ایشان پوشانید، چنانكه مشهور است. (بحار 43 / 289 _ مناقب 3 / 161 _ منتخب طریحی 1 /72).
و گاهی از جدش طلب نمود به جهت عید، و خداوند هدیه فرستاد، و جبرئیل او را سرخ رنگ نمود به خواهش آن جناب، و گریست، چنانكه حدیث آن نیز معروف است. (بحار 44 / 245-246 _ منتخب طریحی 1 / 70- 71).
و گاهی از خواهر طلب نمود، اما جامه كهنه، نه از برای عید و زینت، بلكه از برای آنكه چون او را شهید نمایند و لباسهای نو، را ببرند، طمع در این جامه كهنه نكنند، و بدنش عریان نماند، پس خواهرش زینب جامه كهنه آورد، و حضرت چند موضع آن را پاره نمود، و خونهای حضرت آن جامه را رنگین كرد (بحار45/54- لهوف صفحه 53)، به همان رنگ كه جبرئیل جامه اش را در عید رنگین نمود، و خاكهای كربلا او را خاكی كرد، و نیزه و تیر و شمشیر پاره پاره اش نمود، مع ذلك اسحاق بن حویه آن را بیرون آورد، و بدن شریفش را عریان بر روی خاك گذاشت آه. (بحار 45 / 57 _ لهوف صفحه 56).
مصحح گوید: این پیراهن، پیراهن حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) بود، كه آن را حضرت فاطمه (سلام الله علیها)، سه روز پیش از شهادتش به حضرت زینب كبری (سلام الله علیها) داد و فرمود: هنگامی كه این پیراهن را برادرت حسین از تو مطالبه كند، بدانكه او فقط یك ساعت مهمان تست، سپس او را اولاد زنا به سخت ترین وضعی می كشند. _ انتهی _ (مسند فاطمة الزهراء (سلام الله علیها) صفحه 324 به نقل از وقایع الشهور و الایام صفحه 95).

داستان اصحاب فیل در كعبه و یزید در كربلا

بیست و ششم : اصحاب فیل چون اراده خراب كردن كعبه نمودند، ابابیل سنگ ریزه های جهنم را بر فرق ایشان می زدند، كه از دبر ایشان بیرون می رفت، و چون اصحاب كلب و خنزیر یعنی بنی امیه اراده نمودند تخریب خاندان رسالت را به كشتن حسین (علیه السلام)، خداوند هر چند زمان قلیلی ایشان را مهلت داد به جهت مصالح چندی، و لیكن بعد بر ایشان فرستاد جماعتی را كه یك یك را گرفته به انواع عذابها معذب نمودند دست و پا بریدند، و به آتش سوزانیدند، و به روغن زیت جوشانید، و كشتند و بعد جسدش را سوزانیدند مانند ابن زیاد(بحار45/374-384- امالی طوسی 1/245-250- تاریخ طبری 6/331)، خودش به آتش سوخت مانند اخنس بن زید(بحار45/321- منتخب طریحی 1/103/ 104- مقتل خوارزمی 2/98)،و از حاجب ابن زیاد منقول است كه گاهی صورت آن ملعون به آتش مشتعل می شد پس آن را خاموش می كرد.(بحار45/309- مقتل خوارزمی 2/87).
و یزید شب را مست خوابید، صبح دیدند كه مرده است، و رویش سیاه شده.(بحار45/309- كامل الزیارات باب 17 صفحه 61-62).
و اسبابی كه از حضرت به غارت بردند، همه آتش گرفته، مانند گوشت شتران آن جناب، و عطریاتی كه برده بودند، از
زعفران و غیره، چنانكه در مقامش مفصل است.(بحار45/322- امالی طوسی2/336).
نظر به كعبه سبب مغفرت و نظر به حضرت حسین علیه السلام از اعظم عبادات
بیست و هفتم: نظر نمودن به كعبه ازبرای كسانی كه عارف به حق ائمه هدی باشند سبب مغفرت است، و موجب كفایت هموم دنیا و آخرت است(بحار96/62-محاسن برقی صفحه 558) و همچنین نظر به سوی حسین (علیه السلام) از اعظم عبادات بوده، و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عمدا نظر به سوی او می نمود، و گاهی كه گرسنه می گردید می فرمود: بروم نظر به حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) كنم تا گرسنگی من زایل شود. (بحار 43 / 309 _ مقتل خوارزمی 1/ 129).
و حضرت امیر (علیه السلام) هم عمدا نظر به آن جناب می كرد، و لكن مجرد نظر به او، سبب غلبه حزن و گریه ایشان بود. (بحار 44 /280 _ كامل الزیارات باب 36 صفحه 108).
و نظر به سوی قبر آن جناب عبادت است، و اثرش نیز غلبه رقت و حزن است بر ناظر، خصوصا اگر نظر نماید به قبر فرزندش علی، كه نزد پاهای پدر مدفون است، البته محزون خواهد شد، چنانكه همه اینها مروی است. (بحار 98 / 73 _ كامل الزیارات باب 108 صفحه 325).
بیست و هشتم: درحج وارد است كه هر درهم كه در راه آن صرف كنند، به هزار درهم محسوب می شود، و ابن سنان از حضرت صادق سؤال نمود كه درهمی كه در راه حج صرف می شود به هزار درهم است، پس درهمی كه در راه زیارت پدرت حسین (علیه السلام) صرف شود چه قدر است؟ فرمود: حساب می شود هر درهم به هزار هزار درهم، تا ده مرتبه هزار مكرر كرد، و رفع می شود از برای او درجات به همین عدد، و رضای الهی از برای او بهتر است.(بحار 98 / 50 _ كامل الزیارات باب 46 صفحه 128).
بیست ونهم: خداوند مكه را خلق نمود، و آن را حرم خود قرار داد پیش از دحو الارض، و لكن در روایت است از علی بن الحسین (علیه السلام) كه خداوند قرار داد زمین كربلا را حرم امن و مبارك، پیش از آنكه كعبه را خلق كند، و آن را حرم قرار دهد بیست و چهار هزار سال، و چون زلزال روز قیامت شود، برداشته شود این زمین با تربت نورانی صافی، و گذاشته شود در بهترین مواضع بهشت، كه ساكن آن نشوند مگر نبیین و مرسلین، با فرمود: مگر انبیاء اولوالعزم، و آن زمین نور می دهد درمیان ریاض بهشت، مانند ستاره روشن در میان ستاره ها كه نور آن دیده را خیره می كند، و آن زمین ندا می كند: منم آن زمین مقدس پاكیزه، كه در بر داشتم سید الشهداء، و سید جوانان بهشت را. (بحار 98 / 108 _ كامل الزیارات باب 88 صفحه 268).

كعبه و كربلا هر دو تكلم نمودند

سی ام: مكه سخن گفت: و تفاخر نمود به كرامتهای خدا، و گفت: كیست مانند من، و حال اینكه خانه خدا بر روی
من بنا شده، و مردم از اطراف به جانب من می آیند، و از برای كربلا برتری است بر او، چنانكه مروی است كه چون مكه تفاخر نمود، وحی شد به سوی آن، كه به جای خود باش، نیست فضل خانه كه سبب فضل تو است، در جنب فضل كربلا، مگر به مانند سوزنی كه در دریا فرو برند، پس چه قدر آب از دریا بر می دارد، و اگر خاك كربلا نبود تو را فضیلت نمی دادم، و اگر آن شخص كه در آنجا مدفون است نبود، ترا و خانه را خلق نمی كردم، پس به جای خود باش، و تواضع وخشوع نما و تكبر مكن بر كربلا، و الا ترا به جهنم خواهم انداخت.(بحار 98 / 606-107 _ كامل الزیارات باب 88 صفحه 267).
باز می گوئیم كه: كربلا نیز تكلم نمود، و مفاخره كرد در این نشأة، و خداوند بر آن رد نكرد، و یك مفاخرت در بهشت خواهد كرد، اما مفاخرتش در این عالم، پس وقتی بود كه خطاب رسید سخن گو، و فضایل خود را ذكر كن، پس گفت: منم زمین خدا كه مبارك و پاكیزه هستم، در خاك و آبم شفا است، و فخر نمی كنم، بلكه خاضع و ذلیل هستم از برای خداوندی كه مرا چنین قرار داده، و فخر نمی كنم، بر زمینهای دیگر، بلكه این كلام را من باب شكر الهی ادا نمودم، پس خداوند او را گرامی داشت به حسین (علیه السلام) و اصحابش، به سبب تواضع و شكرش، پس فرمود: حضرت صادق(علیه السلام) كه هر كس تواضع كند از برای خداوند تعالی، بلندش نماید، و هر كس بلندی كند، پستش سازد. (بحار 98 / 109 _ كامل الزیارات باب 88 صفحه 271).
و اما مفاخره اش در بهشت، پس در وقتی است كه آن را بهترین روضه های بهشت و اعلی درجات آن قرار دهند، ندا كند كه منم زمین خدا كه پاكیزه و پاك و مبارك بودم كه در برداشتم سید شهداء و سید جوانان بهشت را. (بحار 98 / 108 _ كامل الزیارات باب 88 صفحه 268).
سی و یكم: خانه، بیت عتیق است، یعنی سالم شد از طوفان، یا طواف به آن شده است از قدیم الأیام، و حسین (علیه السلام) نیز بیت العتیق است، كه حائرش از طوفان سالم شد، و از جریان آب سالم (بحار 98 / 106- فرحة الغری صفحه 71)، و احترامش از قدیم الأیام پیش از خلق آسمان و زمین بود، و از آتش آزاد است، و سبب آزادی از آن است.
سی و دوم: در كعبه حطیم است، كه سبب محو ذنوب عبادت است، و به سبب حسین (علیه السلام) همه گناهان گذشته و آینده آمرزیده می شود، و پاك می شود مانند روزی كه از مادر متولد شده. (بحار 98 / 20و 21 _ امالی طوسی2 / 28- كامل الزیارات باب 54 صفحه 138).
سی و سوم: در كعبه مستجار است، كه پناه به آن می برند از عذاب، و حسین (علیه السلام) از روز تولدش مستجار بود از برای ملائكه، و از برای خلائق تا روز قیامت.
سی و چهارم : حجر اسماعیل ذبیح متصل است به كعبه، و در آن است قبر اسماعیل، و دخترانش، و در مابین ركن و
مقام قبر هفتاد پیغمبر است، كه همه از گرسنگی مرده اند، چنانكه در اخبار مأثور است (كافی 4/214 حدیث 10)، و حسین (علیه السلام) قبر علی بن الحسین (علیه السلام) متصل است به او، و قبر هفتاد و دو صدیق در پائین پای او است، كه همه تشنه كشته شدند، و در یك حفره مدفون گشتند، و حائر به ایشان محیط است (بحار 45 / 108_ ارشاد مفید 2 /130)، و در آن جا دویست نبی و دویست وصی مدفونند، چنانكه در روایات صحیحه است. (بحار 98 / 116_ كامل الزیارات باب 88 صفحه 270).

در اطراف كعبه و كربلا چند مقام معظم محترم است

سی و پنجم: در اطراف كعبه چند مقام معظم محترم است، مانند منی، ومشعر، و عرفات، و صفا، و مروه، و در اطراف قبر حسین (علیه السلام) نیز چند مقام معظم است، مانند قتلگاه آن حضرت، و محل قتل شهداء، و علی اكبر، چون سبب شرافت منی به واسطه آن است كه محلی است كه ابراهیم اسمعیل را خوابانید به جهت كشتن، و محل شهادت حسین (علیه السلام) و علی و عبد الله و عباس و قاسم از آن اشرف است، و اگر شرافت منی به سبب این است كه محل ذبح اضحیه و هدی است، پس محل ذبح قربانیهای الهی كه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود در حق ایشان كه: سادات شهدای امت منند(مثیر الاحزان صفحه 12) اشرف از منی خواهد بود، و شرف مشعر الحرام به جهت آن است كه ابراهیم در آن جا به خواب دید كه مأمور است به ذبح فرزندش، و مكانی كه حضرت حسین (علیه السلام) در بیداری فرزندش را در آن كشته دید، افضل خواهد بود.
سی و ششم: خداوند مقرر فرمود كه: حضرت ابراهیم مؤذن و داعی به سوی خانه باشد، پس آن جناب بر مقام بر آمد، و ندا كرد كه بیا به سوی حج، و مؤذن وداعی به سوی حسین (علیه السلام) حبیب خدا به امر الهی، كه فرمود: « قل لا أسئلكم علیه اجرا الا المودة فی القربی»: [بگو: من در برابر ادای رسالت پاداشی جز محبت خویشاوندان نمی خواهم].(سوره شوری آیه 22).
پس آن جناب بر منبر بر آمد، و مكرر فرمود: ای مردم من دو چیز نفیس یا سنگین درمیان شما می گذارم، كتاب خدا، و عترت من، و ندا نمود به سوی یاری حسین علیه السلام و محبت او چندین مرتبه، چنانكه حذیفة بن الیمان روایت نموده، كه گفت: شنیدم حضرت رسول در حالتی كه دست حسین (علیه السلام) را گرفته بود، می فرمود: ایها الناس این است حسین بن علی (علیه السلام) او را بشناسید، به خدا قسم كه او در بهشت است، ودوستان او در بهشتند، و دوستان دوستانش در بهشتند. (بحار 43 / 262- امالی صدوق مجلس 87 صفحه 478).
و خود آن جناب نیز چندین مرتبه ندا نمود، ودعوت كرد مردم را به سوی یاری خود، در مدینه، و مكه، وما بینهما، و در كربلا، به طریق خطبه، و استنصار، و استغاثه، و داعیه پس اجابتش نمودند پیاده، و سواره، و یاریش نمودند كسانی كه ادراك فیض صحبتش را نمودند، مانند شیعیان كه آرزو می كنند شهادت درركابش را، و بعض زوار و

گریه كنندگان.

سی و هفتم: از احترامات كعبه معظمه فرستادن هدی است به سوی آن از گوسفند و شتر، و تعظیم حسین (علیه السلام) از آن عظیم تر است، كه خداوند امر نمود آهو را كه بچه خود را به جهت آن جناب ببرد پیش از آنكه اشك از دیده او جاری شود، چنانكه مروی است كه روزی اعرابی بچه آهوئی هدیه ازبرای پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا آورد، و عرض كرد كه: این را صید كرده ام، و از برای فرزند تو حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) آورده ام، حضرت قبول فرمود: و دعای خیر در حق او نمود، و چون امام حسن (علیه السلام) در آن جا حاضر بود، حضرت آن را به او عطا كرد، پس ساعتی بعد حسین (علیه السلام) آمد، دید برادرش بچه آهوئی دارد و با او بازی می نماید، عرض كرد: یا جداه به برادرم بچه آهو دادی، و به من ندادی، و مكرر كرد این سخن را، و پیغمبر خدا او را تسلی می داد، و با او ملاطفت می نمود تا اینكه نزدیك شد به گریه افتد. ناگاه صدای های و هوی از در مسجد بلند شد، دیدند آهوئی با بچه اش داخل مسجد شد، و از عقب ایشان گرگی است كه ایشان را می راند به سوی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا اینكه به خدمت آن حضرت رسانید، پس آهو به سخن درآمد، و عرض كرد: یا رسول الله دو بچه داشتم، یكی را صیاد صید نمود، و به خدمت رسانید، دیگری از برای من باقی بود، و به آن دلخوش بودم، و الآن او را شیر می دادم، ناگاه صدائی شنیدم، كه شخصی می گفت: بشتاب ای آهو، و بچه خود را به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برسان به سرعت، زیرا كه حسین (علیه السلام) در نزد آن جناب ایستاده، ونزدیك است به گریه افتد، و تمام ملائكه سرهای خود را بلند كرده اند از محل عبادت خود، و اگر حسین (علیه السلام) گریه كند، ملائكه مقربین به گریه می افتند، وصدائی شنیدم، كه ای آهو بشتاب پیش از آنكه اشك بر صورت حسین (علیه السلام) جاری گردد، و الا این گرگ را بر تو مسلط می كنم، كه تو را با بچه ات بخورد، پس اینك بچه ام را به خدمت آورده ام از راه بسیار دور، وزمین در زیر پای من پیچیده می شد، تا اینكه به زودی به خدمت رسیدم، و حمد می كنم خدا را، كه پیش از جاری شدن اشك بر صورت حسین (علیه السلام) آن را رسانیدم، پس صدای تكبیر و تهلیل از اصحاب بلند شد، و حضرت از برای آهو دعای خیر وبركت نمود، و حسین (علیه السلام) بچه آهو را گرفت، و به نزد مادرش برد، و همه مسرور شدند. (بحار 43 / 312 _ منتخب طریحی 1 / 72).
سی وهشتم: خداوند مقرر نموده است از برای حج بهترین ماههای حرام را، و آن را مخصوص حج گردانید، علاوه بر آن كه ایام سال را برای عمره قرار داد، و از برای زیارت حسین (علیه السلام) نیز همان وقت را معین نمود، بلكه ابتدا نظر به زوار آن جناب می نماید پیش از آن كه نظر به اهل عرفات كند، علاوه بر اوقات شریفه كه از برای زیارت بالخصوص مقرر نموده، با اینكه زیارت مطلقه را هم در تمام اوقات سال قرار داده. (بحار 98 / 85 ثواب الاعمال صفحه 116_ كامل الزیارات باب 70 صفحه 170).

نماز در كعبه و كربلا بهتر از هزار نماز

سی و نهم: نماز در مسجد الحرام مساوی صد هزار نماز است به مقتضای اخبار، و در خبر است كه نماز در مسجد مدینه بهتر از هزار نماز است، و در مسجد الحرام هزار مقابل آن است، پس هزار هزار می شود، و شعیب عقرقوفی روایت كرده است از حضرت صادق (علیه السلام) كه فرمود: ای شعیب هیچ كس نماز نمی كند نزد حسین، مگر اینكه قبول می شود از او، و از برای تو است به هر ركعتی كه در نزد آن جناب به جا آوری، ثواب هزارحج، و هزار عمره، و عتق هزار بنده، و هزار وقوف در سبیل خدا با نبی مرسل. (بحار 98 / 82-83 _ كامل الزیارات باب 83 صفحه 251-252 و معلوم شود كه این روایت از عقرقوفی است تا جمله(قبول می شود از او) و بعد از آن روایت جابر جعفی است كه امام صادق(علیه السلام) به مفصل فرموده است رجوع شود به مصادر، مصنف جمع كرده است ما بین دو روایت).
چهلم : خداوند واجب كرده است بر قاصد كعبه، كه احرام ببندد، و ترك مال و علاقه دنیا نماید، از زنان، و عطریات، و زینت، وسرمه، و سایه، و لباس(در كتب فقیه در باب تروك احرام شرح داده شده است) ، و مستحب است از برای زائر حسین (علیه السلام) كه غبار آلوده و گرسنه و تشنه باشد، (بحار 98 / 140 _ ثواب الاعمال صفحه 114 _ كامل الزیارات باب 48 صفحه 131) و از عطریات و لذایذ اجتناب كند. (بحار 98 / 148- تهذیب الاحكام 6 / 76).
چهل و یكم: مكه محل تولد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، و علی مرتضی (علیه السلام) است، و مدفن حسین (علیه السلام) محل زیارت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) است در غالب اوقات سال. (بحار 98 / 60 _ كامل الزیارات باب 38 صفحه 113).
چهل و دوم: مكه مبدأ ظهور اسلام است، و جدا شدن مسلمین از مشركین، و كربلا مبدأ ظهور ایمان است، و افتراق شیعیان از مخالفان، این است كه آن را قبة الاسلام نامیده اند. (بحار 98 / 109 _ كامل الزیارات باب 88 صفحه 269).
چهل و سوم: شمرده شده است دراخبار از برای مكه صد و بیست رحمت خاصه (بحار 96 / 202 _ ثواب الاعمال صفحه 72- خصال 2 / 408) ، و از برای وسائل حسینی (علیه السلام) شمرده شده است زیاده از صد و بیست هزار رحمت خاصه.
چهل و چهارم: مكه محلی است كه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چند مرتبه از آن به معراج رفت، از خانه ام هانی، یا از شعب، و مدفن حسین (علیه السلام) معراج پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده كه در شب معراج به آنجا رسیده از آن جا عروج فرموده (بحار 44 / 239 _ ارشاد مفید 2 / 133)، و آن زمین معراج حسین (علیه السلام) است در روز عاشورا، و معراج ملائكه است.
حضرت خلیل درمكه و امام حسین علیه السلام دركربلا مأمور به ترك عیال
چهل و پنجم: مكه محلی است، كه حضرت خلیل مأمور شد كه ذریه و عیال خود را تنها در آنجا بگذارد، و برود، و حسین (علیه السلام) نیز مأمور شد كه عیال خود را در كربلا حیران و تشنه و گرسنه، و بی كس بگذارد، و برود، لكن خلیل دعا نمود در حق عیالش، كه خداوند قلوب خلایق را مایل نماید به سوی ایشان، و از ثمرات به ایشان روزی كند، و حسین (علیه السلام) عیال خود را در این زمین گذاشت، و فرمود: مهیای اسیری باشید، و صبر كنید بر هر بلا كه بر شما وارد می شود. (بحار 45 / 3 - ارشاد مفید 97- منتخب طریحی 2 / 127).
چهل و ششم: خداوند امر نمود اشرف مخلوقات را، به اینكه اركان كعبه را ببوسند، و دست به آنها بمالند، و این از همه فضائل كعبه بالاتر است، و نظیر آن از برای مولای مظلومان ما ثابت است، زیرا كه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را در بر می گرفت، و جمیع اعضای او را می بوسید، خصوصا زیر گلو، و قلب، و جبین، و لبهای آن جناب را، و همچنان كه اسلام پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ركن عراقی و شامی را بالخصوص، اسرار و حكمتها داشته، همچنین به جهت تقبیل و استلام پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعضاء و جوارح حسین (علیه السلام) را اسرار چندی است، و از برای تكثیر تقبیل مواضع مخصوصه نیز اسرار و معجزات و اخبارات بوده، اما سر كثرت تقبیل گلوی مباركش پس معلوم است. و اما پیشانی، پس شاید به جهت آن است كه موضع سنگی بود كه پیشانی شریفش شكست و خون بر صورت انورش جاری گردید (بحار 45 / 53 _ لهوف صفحه 52 _ مقتل خوارزمی 2 / 34)، یا موضع تیر است كه به آن پیشانی زدند (بحار 45 / 52 _ مقتل خوارزمی 2/43- مناقب 3/258)،یا چون موضع سجود بوده، و از این جهت پیشانی محل ظهور نور مؤمن است، چنانكه درروایت است(بحار82/160- مجمع البیان9/127)، و حسین دراین مقام خصوصیتی داشت كه سجده اش سجده مخصوص است، بیانش آن است كه حالت سجود خودش ازجمله حالات تقرب به خداست صورتا و معنا، و در آیات و اخبار دلالت بر آن است، و در خبر است از اقرب حالات عبد به خدا حالت سجود است (بحار82/162- عیون الاخبار2/7- ثواب الاعمال صفحه 56)، و از برای حسین (علیه السلام) سجود خاصی بوددر وقتی كه در درجات قرب الهی ترقی می نمود، از وقتی كه از وطن خارج شد تا زمانی كه به حالت سجود پیشانی مبارك برخاك گذاشت به قصد سجود، و دیگر سر بلند نكرد، مگر بر سر نیزه، چنانكه از عبارت«المذبوح من القفاء» مستفاد می شود (بحار 45 / 59 - لهوف صفحه 58- مناقب ابن شهرآشوب 3 / 260) پس از این جهت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) آن پیشانی مبارك را مكرر می بوسید.
و اما بوسیدن قلب منورش، پس سرش آن است كه موضع تیر سه شعبه زهر آلود است كه فی الحقیقه همان تیر سبب قتل آن جناب شد. (بحار 45 / 53 _ لهوف صفحه 52- مقتل خوارزمی 2 / 34).
و اما بوسیدن لب ودندان او، پس یكی از اسرار آن ظاهر شد در وقتی كه زید بن ارقم گفت: ای پسر زیاد بردار چوب خود را از این دو لب مبارك، كه من به چشم خود دیدم كه رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا مكرر می بوسید این لبها را. (بحار 45 / 118- مثیر الاحزان صفحه 72).

كعبه و كربلا هرگز بدون طواف نیستند

چهل و هفتم: كعبه هرگز بدون طواف كننده نیست، نه در شب، و نه در روز، امام حسین (علیه السلام) نیز از روز شهادتش تا حال بدون زوار نیست، از بشر، یا ملائكه، و یا وحوش، یا جن، از اهل دنیا، یا از عوالم دیگر، چنانكه در روایات منقول است.(بحار98/60- كامل الزیارات باب 39 صفحه 113).
چهل و هشتم: خداوند امتحان نموده است اهل عالم را به خانه مبارك، چنانكه حضرت امیر (علیه السلام) فرمود درخطبه اش: آن را قرار داد در میان زمینهای سنگلاخ تنگ بی انتفاع، كه در اطرافش كوههای سخت، و رملهای سست، و آبهای بسیار كم، و قریه های دور از هم است، به جهت امتحان عباد.(نهج البلاغه فیض الاسلام صفحه 794 خطبه 234(خطبه قاصعه).
و اما بیت حقیقی یعنی حسین (علیه السلام)، پس محك امتحان عالمیان شد در وقتی كه استغاثه نمود در زمانی كه از همه جا تنگ تر بود به احاطه [دشمنان] و شمشیرهای كشیده، و نیزه های بلند شده، و تیرهای پران، و سنگها، و در اطرافش اعضای مضطرب و روهای زرد، و چشمهای گود شده، و ناله ها و عویلها و كشته های به خون آغشته (بحار 45 / 46 و 12_ لهوف صفحه 44 و 50)، پس همه مردم را امتحان نمود، وامر فرمود: به یاریش، و اینكه دعوت او را اجابت نمایند به تفصیلی كه كیفیتش مذكور شد در باب زیارت.
چهل ونهم: خداوند تارك حج را به استطاعت كفار شمرده من باب مبالغه در بزرگی عقابش (سوره ی آل عمران آیه ی 97)، و از تارك زیارت امام حسین (علیه السلام) با قدرت تعبیر شده است به انیكه غیر مؤمن است، و یا ناقص الایمان است، یا اینكه شیعه نیست و عاق رسول خدا است، با اینكه زیارت آن حضرت از جمله مستحبات است، و حج از جمله واجبات است. (بحار 98 / 1- 4 _ كامل الزیارات باب 78 صفحه 193 و باب 46 صفحه 128).

مقصد سوم: میزان ثواب آن حضرت با ثواب حج بیت الله

در بیان سر اینكه میزان ثواب زیارت آن حضرت را ثواب حج بیت الله نموده اند.
بدان كه از برای حضرت حسین (علیه السلام) در فعل حج مدخلیت خاصی بوده است، كه خودش بیت الله است، و از برای خدا چند حج مخصوص نموده، كه، نه از سابقین، و نه از لاحقین، چنین حجی واقع نیست، و از برای هر یك از حجهای آن جناب، تركیب مخصوصی، و مناسك خاصی بوده است، و از برای این بیت الله حقیقی صاحبان مخصوصی است، كه از برای هر یك مناسك خاصی بوده، و ایشان چند صنفند:
اول: انبیاء و ملائكه، دوم شهداء، و سوم اهل بیت آن جناب، چهارم شیعیانش، پس در این جا چند مقصد است:

اول: در حج خود آن حضرت، بدان كه آن جناب هشت نوع حج نمود:

نوع اول آن كه بیست و پنج مرتبه حج كرد پیاده، بعضی با امام حسن (علیه السلام)، و بعضی بعد از او (بحار 44 / 193- مناقب 3 / 224)، و در بعض حج ها امیر حاج سعد بن ابی وقاص بود، و چون قافله حجاج در بین راه عبور نمودند به ایشان درحالتی كه پیاده راه می رفتند، تمام حجاج با امیر پیاده شدند، و با ایشان رفتند، پس سعد به خدمت ایشان آمد، و عرض كرد پیاده بودن به مردم زحمت می دهد، و سواری هم با پیاده بودن شما دشوار است، خوب است كه سوار شوی، تا مردم سوار شوند، و راحله ایشان حاضر بود، پیشاپیش می بردند، ایشان راضی نشدند، و فرمودند: كه ما بر خود لازم كرده ایم، كه پیاده به حج رویم، و سوار نشویم، و لكن از میان قافله به كنار می رویم تا برایشان سواری دشوار نباشد، پس از راه به كناری رفتند و حجاج سوار شدند. (بحار 43 / 276 _ ارشاد مفید 2 / 132- مناقب ابن شهر آشوب 3 / 168).
نوع دوم حج قلبی باطنی بسی روحانی بود، یعنی حقیقت اعمال حج، كه این اعمال ظاهریه عناوین و دلایل آنها است، چون كه از برای احرام یك معنی قلبی است، و همچنین از برای كندن جامه و پوشیدن جامه احرام، و لبیك گفتن، و طواف، و سعی، و وقوف، ونحر، و حلق، و رمی جمرات، و بیتوته منی، روح و باطن و حقیقتی است، كه این صورتها به جهت آن حقیقت مقرر شده، و تفصیلش در روایات اسرار حج مبین است (بحار12 / 108- 110 _ علل الشرایع صفحه 400 _ 460)، و حسین جمع نمود باطل همه اعمال، و حقیقت تمام مناسك، و بواطن جمیع ظواهر، و روح اشباح این اعمال، و حقایق صور آنها را در عبادت خود، كه به آن امتثال نمود خطابی را كه نسبت به آن جناب وارد شده بود، چنانكه بر شخص عارف بصیر مخفی نیست، زیرا كه روح ارارده حج و مناسك آن مجملا مجرد نمودن قلب است، و وداع نمودن با دنیا، و اهل دنیا، و تسلیم نمودن قضا، و ترك علایق، حتی لباس بدن، و گشودن هر عقده با احرام، و ایستادن به درگاهی بعد از درگاهی، و طلب اذن نمودن، و سعی كردن در خدمت مولا، و دویدن به سوی خدمات، و دفع دشمنان، و پناه بردن به آستان آقا، و امتثال آنها، و از آن جناب صادر شد تمام این حقایق، او است كسی كه واقع گردید از او حقیقت حج حقیقی صریحا نه اشارة، مانند مناسك حج پس مصور نمود مشار الیه اعمال را، و موجود ساخت درخارج.
نوع سوم حجی است، كه مكرر به آن احرام بست، و محل گردید، اول احرام بست از برای تمتع، و چون دانست كه اگر آن را تمام كند، به حیله او را در حرم خدا می كشند، پس عدول نمود به عمره مفرده، و مناسك آن را به جای آورد، و محل شد (بحار 44 / 363- 364 _ ارشاد مفید 2 / 68 _ لهوف صفحه 27)، پس احرام بست به حج دیگر، و این احلال و احرام از خصایص آن حضرت است، و بیانش آن است كه چون آن چناب محل گردید از حجی كه منادی به سوی او حضرت خلیل الله بود، در وقتی كه ندا نمود عباد الله را كه بشتابید به سوی حج، پس جواب داند او را اشخاصی كه در اصلاب بودند، محرم گردید به حجی كه منادی به سوی آن، خداوند جلیل بود در وقتی كه پیش از خلقت آسمانها و زمینها او را ندا نمود كه ای حسین بفروش خود را در راه خدا (بحار 36 / 192- امالی صدوق مجلس 63 صفحه 328 « كافی 1 / 280»)، و محل گردید از حجی كه میقاتش مسجد شجره بود، و محرم شد به حجی كه میقاتش شجره مباركه است، كه ندای: لا اله الا انا از آن به گوش موسی رسید (سوره طه: آیه 14)، محل شد از حجی كه از احكام آن است، كندن جامه دوخته، و پوشیدن دو جامه سفید، و محرم شد به حجی كه احرامش كندن جمیع لباسها است، و پوشیدن دو جامه یكی از خون و دیگری از غبار صحرا، محل شد از حجی كه از جمله تروك احرامش ترك خضاب ریش و دست و پا است به حنا، و محرم شد به حجی كه از جمله افعالش خضاب صورت و ریش و سر و تمام اعضاء است به خون (بحار 45 / 55 _ لهوف صفحه 54) محل شد از حجی كه باید در حال سیر درسایه نباشد، و محرم شد به حجی كه در آن ترك سایه نمود د رحال سیر و وقوف و نوم، محل شد از حجی كه احرامش سر برهنه كردن است، و محرم شد به حجی كه احرامش سر بریدن است، محل شد از حجی كه از جمله اعمالش اطعام طیور حرم است به گندم یا جو، و محرم شد به حجی كه در آن حبه فؤاد را طعام طیور حرم نمود، محل شد از حجی كه در آن باید ترك نمود كافور را، محرم شد به حجی كه در آن ترك نمود سدر و كافور را، بلكه آب قراح را نیز، محل شد از حجی كه اكثر عابدین آن را به جا آورده اند از زمان پیش از آدم به سی هزار سال، و محرم شد به حجی كه غیر از آن جناب چنان حجی نكرد، ومحل شد از حج اصغر، و محرم شد به حج اكبر، محل شد از حج ظاهری، و محرم شد به حج ظاهری وباطنی، محل شد از حجی كه بسیاری از مردم، مستطیع به سوی آن هستند، و محرم شد به حجی كه احدی غیر از آن جناب را استطاعت آن نیست، محل شد از حجی كه خداوند به آن امر نموده است در قرآن كه بر زبان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل گردیده از برای همه جن، و انس، و محرم شد به حجی كه خداوند امر نمود به آن در رساله مخصوص به آن جناب، كه در صحیفه مهر شده بود به مهر طلا، كه آتش به آن نرسیده، و آن یك صحیفه بود از دوازده صحیفه ای كه جبرئیل به خدمت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) آورده، و آن رساله این بود، كه ای حسین (علیه السلام) بفروش خود را در راه خدا، و بیرون رو با جماعتی كه از برای ایشان شهادت نیست مگربا تو، و جهاد نما تا كشته شوی، محل شد از حجی كه مؤذن آن ابراهیم خلیل بود به امر خدا، ومحرم شد به حجی كه مؤذن آن حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، در وقتی كه آمد به نزد قبرش از برای وداع، و شكایت حال خود نمود، پس خواب، او را در ربود، و جد خود را در خواب دید، كه او را در بر گرفت، و پیشانی او را بوسید، و امر نمود او را به خروج به سوی شهادت، و خبر داد او را به آنچه بر او وارد می شود از مصائب. (بحار 44 / 313 _ امالی صدوق مجلس30 صفحه 130).
بلكه در بیداری او را ایضا امر كرد در مدینه زمانی كه جابر به آن جناب عرض كرد، كه بهتر آن است كه با بنی امیه مصالحه كنی، حضرت فرمود: [نظر كن، گفت] نظر كردم دیدم رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) خدا و امیرالمومنین علی مرتضی (علیه السلام) و امام حسن مجتبی (علیه السلام) را كه به او می گویند به این مضمون كه: ای جابر شك مكن در امر حسین (علیه السلام) كه او هر چه می كند امر خداست(شرح شافیه ابی فراس صفحه 132- ناسخ التواریخ 4 / 13)، محل گردید از حجی كه یك حج بود، و بعد از فراغ از مناسكش شخص محل می شود، و محرم شد به حجی كه مركب بود از پنج حج، و هر چند از مناسك یكی فارغ می شد، واز آن محل می گردید، محرم به دیگری می شد.
تلبیه گفتن حضرت امام حسین علیه السلام مانند تلبیه كلیم الله
و بیان اجمالیش، آن است كه آن جناب محرم گردید از میقات مدینه، و تلبیه گفت مانند كلیم الله در وقتی كه از فرعون فرار نمود و تلاوت نمود این آیه را: «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین»: [ترسان و نگران از آن بیرون آمد و گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمگر نجات ده]، در وقت خروج از مدینه(بحار44/332- ارشاد مفید 2/33- سوره قصص آیه 21) [و] تلاوت نمود این آیه را: «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی أن یهدینی سواء السبیل»: [هنگامی كه به طرف مدین روی نمود گفت: امید است كه پروردگارم مرا به سوی راه راست هدایت فرماید]، در وقت فرمود به مكه (بحار 44 / 332 _ ارشاد مفید _ 2 / 33 سوره قصص آیه 22)، چون از مناسك [آن] فارغ گردید و محل شد از آن، محرم شد به حج حضرت خلیل كه می گفت: « انی ذاهب إلی ربی سیهدین»: [من به سوی پروردگارم می روم، زود است كه مرا هدایت كند] (سوره صافات آیه 99).
پس از برای آن تلبیه گفت، و چون از مناسك آن فارغ شد، محرم شد از خیمه ها، و تلبیه گفت به حجی كه مخصوص خودش و اهل بییتش بود، و چون از آن فارغ شد، محرم شد از موقف و مركزش در میدان حرب (بحار 45 / 50 _ لهوف صفحه 51)، و چون از آن فارغ گردید، محرم شد از قتلگاه و تلبیه گفت به حج مخصوصی بعد از جدا شدن روح ازجسد مباركش، و از برای هر یك از این حجها مؤذن مخصوصی بود، كه اذان گفت در آن حج، به اذان دعوت از برای امتثال امر خاصی كه به آن جناب تعلق یافته بود، و در آن صحیفه مختصه به خودش ثبت گردیده بود.
و بیانش آن است كه اولا شنید اذان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا را در حج اولش كه از قبر رسول احرام به آن بست، پس تلبیه گفت واز مدینه بیرون آمد، و چون از مناسك فارغ شد، در مكه اذان دوم را شنید، پس تلبیه گفت و احرام بست، و از مناسك آن فارغ شد عصر روز تاسوعا، پس اذان سوم رادر پیش روی خیمه ها شنید از برای حج سوم كه سخت تر بود، و از مناسك آن ظهر روز عاشورا فارغ شد، پس شنید اذان چهارم را از برای حج اكبر، یعنی خطاب: «قاتل حتی تقتل» یعنی: جنگ كن تا كشته شوی، و مؤذن آن علی اكبر بود از زبان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) (بحار 45 / 44 _ لهوف صفحه 49 _ مقتل خوارزمی 2 / 31)، پس تلبیه گفت، و از موقف احرام بست، و از مناسك آن فارغ شد در وقتی كه با سر بریده بر روی خاك افتاد، پس شنید اذان پنجم را از برای حج پنجم، ومنادی بدون واسطه خداوند متعال بود، پس تلبیه فرمود از برای آن در آن نشأة و حج كرد آن حجی را كه مخصوص بود به او.

بیعت گرفتن برای فرعون این امت!

و بیان تفصیلی این حجها آن است كه خواستند از آن جناب بیعت بگیرند از برای فرعون این امت یزید بن معاویه، فرار كرد از مدینه، و دست از وطن برداشت، و با ترس و بیم روانه مكه شد، پس تلبیه گفت به ترك بیعت، و اظهار مخالفت، با قلت ناصر، و علم به اینكه كسی یاری او نخواهد كرد، پس احرام بست ازبرای مخالفت و مقاتلت و ترك تقیه و آمد به سوی مكه، و دعوت می نمود مردم را به سوی حج و جهاد با بنی امیه، و چون از اعمال این حج فارغ شد، محرم شد به حج خلیل، و احرام بست از برای آن در میقات مكه در روز عرفه به حج قران، و هدی آن مسلم بن عقیل بود، و اشعارش كشته شدن مسلم بود در آن روز، چون مشعر بود به مصائب حسین (علیه السلام) و اصحاب و اهل بیتش، و مؤذن این حج رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود درخواب، كه به آن حضرت فرمود در مكه: بیرون روای حسین (علیه السلام) و اصحاب و اهل بیتش، و مؤذن این حج رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود درخواب، كه به آن حضرت فرمود در مكه: بیرون روای حسین (علیه السلام) زیرا كه خدا خواسته تو را كشته ببیند، و زنان را همراه ببر، كه خدا خواسته ایشان را اسیر ببیند، پس تلبیه گفت و عرض كرد لبیك، می روم، خودم، و اولاد، و برادران، و بنی اعمام، و خواص صحابه را از برای كشته شدن در راه تو بیرون می برم، زنان و خواهران و دختران را از برای اسیری در راه تو، لبیك اطاعت می كنم امر تو را، كه فرمودی: بیرون رو با جماعتی كه از برای ایشان شهادتی نیست مگر با تو، پس احرام بست از محلی كه از برای همه كس از بنی آدم و طیور و وحوش و اشجار و نباتات و كفار و مشركین مأمن بود، و از برای آن جناب مأمن نبود، و احرام بست از امنیت، و هر كس در بیداری به آن جناب می رسید او را می ترسانید، ومی گفت: كجا می روی؟ كه پیش رویت به غیر از شمشیر چیزی نیست، بلكه هاتف غیب در هر منزل ندا به كشتن او می داد، چنانكه در منزل خزیمه خواهرش زینب شنید، كه در نصف شب هاتفی ندا می دهد به چند شعر، كه مضمونش آن است كه این جماعت را اجلشان می كشاند، پس نقل از برای برادرش كرد، فرمود: خواهر هر چه مقدر شده است خواهد شد. (بحار 44 / 272 _ مقتل خوارزمی 1 / 225).
در خواب هم خوف از برایش حاصل می شد
و در خواب هم خوف از برایش حاصل می شد، حتی اینكه روزی از خواب بیدار شد و گریست، فرزندش علی عرض كرد از برای چه گریه می كنی ای پدر؟ فرمود: در خواب دیدم كه شخصی می گفت: این جماعت می روند، و اجل ایشان را می كشد، عرض كرد: ای پدر مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: چرا، بلكه ما بر حقیم به حق آن كسی كه بازگشت خلایق به سوی اوست، عرض كرد: پس باكی از مردن نداریم (بحار 44 / 379 _ ارشاد مفید 2 / 84)، و احرام بست از امید یاری خلق، اگر چه هر چند گاهی طلب یاری می نمود، به جهت اتمام حجت بود، و احرام بست از امید زندگانی چنانكه به عمر و بن [لوذان] فرمود در وقتی كه آن حضرت را ترسانید از مخالفت بنی امیه، فرمودند، بر من مخفی نیست، والله مرا نخواهند گذاشت مگر اینكه این دل خون شده را بیرون آورند (بحار 44 / 375 _ ارشاد مفید 2 / 77-78 _ مقتل خوارزمی 2 / 226)، پس شروع نمود در مناسك این حج، و احرام بست از جمیع اماكن و بلاد، و سعی نمود به سوی صفای كربلا، و رحل خود را در آن جا گذاشت از برای وقوف، پس احرام بست از طعام و از آب، و شروع نمود در تمام مناسك آن، كه بیرون رفتن به سوی جهاد بود، با جماعتی كه مأمور بود كه ایشان را با خود ببرد، و میثاق از ایشان بگیرد، و چون از اعمال این حج فارغ شد، صدای اذان سوم بلند شد از برای حج سوم، و میقات آن خیمه ها بود، ومنادی رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا و حضرت علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (علیها السلام) و امام حسن (علیه السلام) و با ایشان بود ملكی در دست داش شیشه سبزی از زمرد سبزتر، و وقت آن عصر تاسوعا بود در وقتی كه آن جناب سر به زانو گذاشته بود، اندكی خواب بر او غلبه نمود (بحار 44 / 391 _ ارشاد مفید2 / 92 _ لهوف صفحه 39) و اذانش كلام پیغمبر خدا بود، كه فرمود: ای پسر من توئی شهید آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، و تمام اهل آسمانها به قدوم تو مستبشرند، زود باش كه باید فردا شب افطار تو در نزد من باشد، و اینك ملكی است از آسمانها نازل گردیده است، كه خون تو را در این شیشه سبز ظبط نماید، پس آن جناب اظهار خوشحالی نمود، و لبیك گفت و احرام بست به این حج. (بحار 45 / 3 _ مقتل الخوارزمی 1 / 252).
لكن چون خواهرش مطلع گردید بر این تلبیه و اذان، و تسلیم برادرش از برای موت در شب [عاشورا]، سر خود را برهنه نمود، و پای برهنه به طرف برادر دوید، و لطمه بر صورت زد، و فریاد زد ای برادر كاش مرده بودم، این كلام كسی است كه یقین به كشته شدن داشته باشد، فرمود: بلی خواهر چنین است، یعنی من تسلیم كرده ام، و علاجی ندارم، و تمام اسباب خلاص منقطع گردیده، عرض كرد این بیشتر دل را به درد می آورد، كه تو را بیچاره ببینم، پس دست انداخت، و گریبان خودرا چاك نمود، و صیحه زد، و بی هوش شد، و بر زمین افتاد، حضرت به بالینش نشست، و آب بر صورتش پاشید تا به حال آمد، پس او را موعظه كرد، و تسلی داد. (بحار 45 / 2 - ارشاد مفید 2 / 96).

خدایا توئی خدای بی شریك

پس مشغول شد به مناسك این حج، ودر آن طواف خانه محبت الهی و نماز و تلاوت قرآن بود، و آن را طواف وداع قرار داد، پس هدی خود را پیش فرستاد، و قربانی خود را تقدیم كرد، نه ازشتر و گوسفند، بلكه از اصفیاء و دوستان، و كسی كه افضل بود از اسماعیل در خلق، و خلق و منطق، و كسانی كه نور چشم، وقوت پشت او بودند، همه را قربانی و هدی فرستاد، پس مشغول سعی شد، و بیشتر از هفتاد مرتبه از خیمه گاه آمد تا به قتلگاه، و برگشت، و در بعض از آنها هروله می نمود، مانند حاجیان، و چون از این حج فارغ گردید، صدای اذان چهارم بلند شد، و منادی آن شبیه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جناب علی اكبر بود، كه از زبان جدش به والدش پیغام آورد در امر به حج كه آمر به او خداوند متعال است، كه فرمود: «ای حسین جهاد كن تا كشته شوی»، و آن حج اكبر بود كه مؤذن علی اكبر بود وقتی كه در میدان افتاد پس فریاد كرد: ای پدر اینك جدم رسول خدا می فرماید به تو: «العجل، العجل» : [بشتاب، بشتاب] (بحار 45 / 44 _ لهوف صفحه 49 _ مقتل خوارزمی 2 / 31)، و وقت آن ظهر عاشورا بود، پس لبیك گفت درمیقات آن كه مركز میدان بود، وعرض كرد كه: خدایا پیش فرستادم اولاد وبرادران و بنی اعمام را، و هیچ یك ازایشان برای من نماند، و وداع نمود زنان و دختران و خواهران را، و عرض كرد: لبیك خدایا، گذاشتم در عقب خود زنان و دختران تشنه حیران را (بحار 45 / 46-47 _ منتخب طریحی 2 / 132- 134_ مقتل خوارزمی 2 / 32)، پس در بر كرد جامه احرام را كه لباس كهنه پاره پاره بود (بحار 45 / 54 _ لهوف صفحه 53)، و بر اسب سوار شد، و ایستاد، در موقف عجیبی كه احدی چنین وقوف به عمل نیاورده است در راه خدا، نه در عرفات، و نه در مشعر، و نه در میدان مبارزت، و تلبیه گفت كه: خدایا توئی خدای بی شریك، اینك من با تن تنها به سوی تو آمدم، واحرام بسته است قلب من به ترك جمیع علایق، پس نه از غربت خود كربتی، و نه از وحدت خود وحشتی دارم، و نه قتل اولاد جگرم را ضعیف نموده ، و نه اضطرار عیال حالم را تغییر داده، و نه از قتل رجالم باكی، و نه از كثرت دشمنانم بیمی، و نه از شدت بلایم خوفی، و از این جهت در كمال طمأنینه و سكون بود، و رخسارش می درخشید، به نحوی كه بعض دشمنانش ملتفت گشته و تعجب می نمودند. (بحار 45 / 54 _ لهوف صفحه 53).
باز عرض كرد: لبیك احرام بسته است سرم ازاتصال پیكرم، و بدنم از ایستادن بر سرپا، و دستم از گرفتن چیزی، و كبدم از آب، و جسدم ازسلامتی به قدر سر موئی، ومویم از خضاب زینت، و اعضایم از اتصال، و گوشتم از اتصال به استخوان، واستخوانم از تركیب، و قلبم از استقرار، و از بقاء صورتش، وخون قلبم از ماندن در آن، ورگهایم از تعلق بسر، و وتینم از وصل به گردن، پس طواف نمود بیت الله را، وسعی نمود، پس وقوف نمود درمركز خود چنان وقوفی كه احدی ازعباد الله نكرد، پس از برای او بود حقیقت عرفه و مشعر، پس رمی جمرات نمود، به حملات ثلاثش كه تفصیل آن درباب شهادتش مذكور است، پس آمد به منی نه از برای تراشیدن سر و ذبح هدی، یا نحوآن، بلكه از برای بریدن سر، و قربان نمودن نفس به ذبح و نحر، و بیتوته را سه شب به انجام رسانید از ایام تشریق، و بعد از اتمام مناسك این حج، ومحل شدن از آن، متحقق شد نداء ازمعدن عظمت و كبریا به سوی حج اعظم، كه قسم پنجم بود از حجهای آن جناب، كه احدی از متقدمین و متأخرین را چنین حجی میسر نشده، و اذان این حج از جانب خداوند متعال بدون واسطه بود، یعنی خطاب: «یا أیتها النفس المطمئنة ارجعی إلی ربك راضیة مرضیة»: [ای نفس آرام! خشنود و خشنود شده به سوی پروردگارت باز گرد] (سوره ی فجر، آیه ی 27-28)، و مخاطب حسین (علیه السلام) است به مقتضای روایت (بحار 44 / 218-219 _ تفسیر قمی 2 / 422 _ تأویل الآیات الظاهرة صفحه 769)، و آن جناب است نفس مطمئنه، و وقت احرام این حج، عصر عاشورا بود بعد از مفارقت روح از جسد شریفش، و میقاتش قتلگاه بود، و اعمال این حج تلبیه بود از برای دعوت الهی، نه مانند تلبیه دیگران، بلكه تلبیه مخصوصی بود، كه از آن تعبیر شده است به عبارت راضیه مرضیه، زیرا كه آن جناب با وجود آن مصائب عظیمه نفسش مفارقت نمود ازجسد به طریق رضا، نه به طریق صبر، بلكه با نهایت رضا، حتی اینكه در آیه شریفه صفت راضیه را مقدم داشته است بر مرضیه، واز آن نكته دقیقی مكشوف میشود بعد ازتأمل، پس بعد از تلبیه سلاح خود را انداخت، پس جامه ها را انداخت، حتی جامه احرامی كه در حج سابق پوشیده بود، بلی دو جامه دیگر پوشید، كه از بادهای صحرا، و خون شریفش بافته گردیده بود (بحار 45 / 107- لهوف صفحه 63)، پس ترك نمود زینت ها را، حتی انگشتر (بحار 45 / 58 _ لهوف صفحه 56) پس برهنه نمود سر مبارك، و به همین برهنگی باقی گذاشت تا بعد از موتش مانند محرم، پس از بدن جدا نمود، پس در آفتاب بدون سایه، پس سه شب بیتوته نمود، پس ترك كرد عیال و اولاد، و تمام انس را، پس به روح مبارك طواف كرد به خانه ای كه احدی قبل از آن جناب طواف نكرده، یعنی بیت المعمور، پس سعی نمود به سر منورش از صفای كربلا به سوی كوفه، و از كوفه به شام، واز شام به مدینه، و از آن جا به آسمان، و از آن جا به صفای كربلا، پس ذكر خدا كرد به تلاوت قرآن در چندین موضع. (بحار 45 / 304- مناقب ابن شهرآشوب 3 / 218- ارشاد مفید 2 / 122).
پس احرام بست از برای سر انورش، نه از سایه تنها، بلكه از گذاشتن بر زمین هم، زیرا كه گاهی بر نیزه بود (بحار 45 / 115- منتخب طریحی 2 / 148)، و گاهی بر درخت (بحار 45 / 304 _ مناقب ابن شهر آشوب 3 / 218)، و گاهی بر دروازه ی دمشق (بحار 45 / 136- مقتل خوارزمی 2 / 63) و گاهی بر در خانه ی یزید (بحار 45 / 143- مقتل خوارزمی 2 / 74 _ كامل بهائی2 / 179) بلی در این حج احرام ازخضاب نداشت، بلكه احرامش به خضاب بدن بود به چندین خضاب، و خضاب محاسنش به خضابی، و صورتش به خضابی، و سرش به خضابی، و از آن محل نگردیده بلكه فرمود: به همین حالت ملاقات خدا خواهم نمود. (بحار 45 / 53 _ لهوف صفحه 54 - مقتل خوارزمی 2 / 34).
و مقصودش ملاقات محشری بود، زیرا كه آن جناب محشور می شود در حالتی كه بدنش خون آلود است، وخون از رگهای گردنش جاری است. (بحار 43 / 226 _ تفسیر فرات كوفی صفحه 172_ سوره ی طور).
و همچنین دراین احرام اجتناب ننمود از صید وحوش و طیور، بلكه همه وحوش را صید نمود، و قید كرد، و تمام شب تا صبح گردنها را كشیده بودند به سوی آن جسد شریف، و بر او نوحه وگریه می نمودند (بحار 45 / 205- كامل الزیارات باب 97 صفحه 291 و باب 26 صفحه 79)، و طیور را نیز صید كرد كه بر جسد انورش می افتادند، و بالهای خود را به خون منورش آلوده نموده به اطراف می بردند. (بحار 45 / 191 _ منتخب طریحی 1 / 61).
خاتمه چون محقق شد اختصاص حضرت امام حسین (علیه السلام) به حج، خصوصاً این حج آخری كه عبادت نشده است خداوند به مانند آن، پس عچبی نیست كه قرار دهد خدا اجر زیارت آن جناب را معادل حج و عمره، زیرا كه اجر مزور (امام حسین علیه السلام) است به سبب این حج خاصی كه بجا آورد، و تعجبی نیست از مضاعف بودنش به حسب خصوصیات زیارت، تا اینكه برسد به صد هزار، و هزار هزار، تا اینكه به هر قدمی یا گامی این مقدار، و عجب نیست كه به زائر عطا شود اجر حج كردن با پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا، یا با امام عصر عجل الله فرجه الشریف، و از مضاعف بودنش، و ایضاً عجب نیست كه عطا شود به زائر اجر نود حج پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زیرا كه همه اینها اجر حسین (علیه السلام) است لا غیر.
مقصد دوم: در حاجیان مخصوص به آن حضرت را ملائكه و انبیاء و سایر خلق از رجال و نساء. اما رجال پس اول ایشان حضرت ختمی مآب بود كه به قصد آن جناب آمد، و حج نمود به مناسك مخصوصه.

شهداء اصحاب حاجیان حقیقی

و بعد شهداء اصحاب بودند كه از برای آن حضرت حج كردند در حقیقت، و احرام بستند از هر عادتی، و از زنان، و اولاد، و اموال و زندگی، و در منای او بیتوته نمودند سه شب، و لباسها را كندند، و بدون كفن دفن شدند، و سایه را ترك نمودند در حال سیر، بلكه در حال وقوف نیز. (بحار 45 / 62 _ مقتل خوارزمی 2 / 39).
و نیز كیفیت حج ایشان مختلف بود به اختلاف مناسكش، پس به دور آن بیت الله حقیقی طواف نمودند، و سعی كردند در زیارتش، و وقوف كردند در خدمتش، و با آن جناب نماز كردند (بحار 45 / 21_ مقتل خوارزمی 2 / 17_ ارشاد مفید 2 / 109)، و نیت ایشان در این مناسك در مقام خلوص و تقرب فایق بود بر نیات سایر حجاج، و سایر شهداء، بلكه از برای ایشان حالتی عارض شد هنگامی كه مشاهده كردند غریبی و بی كسی آن حضرت را، و حالت عیال و اطفالش كه از خود فانی شدند، و بی اختیار خویشتن را به دم تیغ و تیر دادند. (بحار 45 / 29 _ مقتل خوارزمی2 / 29).
و اعمال ومناسك ایشان مختلف بود، پس بعضی احرام بستند، و متمكن نشدند از اتمام حج، مانند اشخاصی كه در
اول روز عاشورا شهید گشتند (بحار 45 / 12- مقتل خوارزمی 2 / 9- لهوف صفحه 44)، و بعضی اختصار نمودند بر تقبیل آستانه اش، چون حربن یزید ریاحی (بحار 45 / 10- 11- ارشاد مفید 2 / 102)، و بعضی اكتفا كردند بعد از احرام به طواف آن بیت حقیقی مانند سعید بن عبد الله حنفی، كه بدن خود را هدف تیرها نمود در اطراف آن جناب تا كشته گردید (بحار 45 / 21 _ مقتل خوارزمی 2 / 17)، و بعضی طواف و سعی وقوف بجای آوردند، و بعضی نماز طواف بیت را با بیت و نزد بیت كردند، واز برای بعضی ایشان خصوصیتی بود در وقت استلام اركان این بیت حقیقی، هنگام طوافش، و بعضی از ایشان را بیت استلام نمود، و اركان او را بوسید مانند غلام تركی (بحار 45 / 30 _ مقتل خوارزمی 2 / 24)، ولكن بیتوته ایام تشریق در منی از همه ایشان محقق شد.

مادر وهب و زوجه وهب از زنان در گرد بیت الله حقیقی

و اما زنانی كه با این بیت الله حقیقی حج نمودند، پس یكی مادر وهب بود، كه از نصرانیت تازه به اسلام داخل شده بود، احرام بست ازبرای حج این بیت معظم، و وقوف نمود به مشعر شعور، و دانست كه یاری حسین (علیه السلام) و امر به یاریش واجب است، و این كه بیت الله است، كه باید هدی به سوی او آورند، پس هدیه خود را تقدیم نمود، یعنی آمد نزد فرزندش وهب، و گفت: ای پسر برخیز یاری نما فرزند رسول خدا را، عرض كرد: چنین خواهم كرد ای مادر، و كوتاهی نمی كنم، پس به سوی جهاد رفت، و رجز خواند، و هفده نفر سوار و دوازده نفر پیاده را به قتل آورد، پس برگشت به نزد مادر و زوجه اش، و گفت: ای مادر از من راضی شدی؟ گفت: نه مگر اینكه كشته شوی پیش روی فرزند رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا، تا اینكه شفیع تو درروز قیامت شود، پس یزگرد ای پسر به سوی قتال، و بعد از كشته شدن هدیه اش، رمی جمرات نمود به سوی اعداء كه احدی چنین رمی نكرده است. (بحار 45 / 16-17 _ مقتل خوارزمی 2 / 12-13 (با اختلاف مختصری در مصادر).
دیگر زوجه وهب بود، كه او در اول، این بیت معظم را نمی شناخت و احرام از برای آن نبسته بود، بلكه شوهرش را منع نمود، و گفت: مرا به مرگ خود مبتلا مكن ومادرش گفت: زنهار، گوش به حرف این زن مكن، و لكن بعد حالتی مشاهده نمود در آن جناب، كه احرام بست، و ندا داد شوهرش را كه جهاد كن در پیش روی پاكان، و طواف نمود دور بیت الله، هروله نمود به سوی میدان، تا اینكه غلام شمر لعین او را به قتل آورد، و در منی بیتوته نمود سه شب، ولی معلوم نیست كه سر او را از بدن جدا نمودند، و با خود بردند یا نه. (بحار جلد 45، صفحه های 16و 17 مقتل خوارزمی جلد 2 / 12-13 (با اختلافی درمصادر).
و دیگر زنی بود كه شوهرش در آن روز كشته شده بود، پس پسرش را به میدان فرستاد، حضرت فرمود: این پسر، پدرش در معركه كشته شده، او را برگردانید، شاید مادرش كراهت داشته باشد، پس آن پسر عرض كرد: ای آقا مادرم مرا امر نمود، و گفت: برخیز ای پسر پیش روی فرزند رسول خدا جنگ كن، پس آن به عنوان هدی و قربانی تقدیم نمود، پس چون كشته شد، سرش را جدا كردند، به نزد مادرش انداختند، آنرا گرفت، و بوسید، پس به سوی ایشان انداخت. (بحار 45 / 27-28 _ مقتل خوارزمی 2 / 21-22).
و دیگر آن زنی بود كه حقیقت حج حسینی از او محقق شد، به نحوی كه از احدی محقق نشد، و نمی شود، آن مكرمه حضرت زینب خاتون سلام الله علیها بود، و شرح كیفیت آن حج، و مناسك آن واحرامش را مقام دیگر باید.
پنج شنبه 16/9/1391 - 17:47
اهل بیت
نویسنده: دكتر محمد محمدشاهى
منبع: روزنامه جوان (www.javanonline.ir)





از قیام عاشورا در بعد تربیت، در حد شایسته سخن به میان نیامده و حال آن كه این حركت، نكات تربیتى قابل توجه و ماندگارى را در خود مستتر دارد. در مقاله حاضر بعضى از نكات تربیتى قریب به یك سال آخر زندگى امام حسین (ع) مورد توجه قرار گرفته است و در انتخاب گزینه ها نیز شبهات عصر، پرسش هاى روز و نیاز زمان مورد توجه جدى قرار گرفته اند.
در یك نگاه، ابعاد تربیت را مى توان به اقسام «فردى» و «جمعى» فروكاست. در این نوشتار، در بعد فردى تنها به «عزت مدارى و ذلت گریزى» عنایت شده و خواهیم دید كه از نهضت عزت مدار حسینى، مى توان درس هاى عزیزانه فراوان در بعد اخلاقى گرفت. در بعد تربیت جمعى، تنها به تربیت سیاسى در نهضت كربلا عنایت شده، تا به این شبهه به صورت مستقیم و غیرمستقیم پاسخ داده شود كه نمى توان هم حسینى بود و زیست و هم بر جدایى دین از سیاست حكم داد.
۱) تعریف تربیت: تربیت كلمه اى عربى و معادل Education انگلیسى است كه در فارسى به «آموزش و پرورش» ترجمه مى شود. واژه تربیت از «ربو» اخذ شده است. در «المنجد» ربو گاه به معناى غذا دادن و گاه به معناى تهذیب و پاك ساختن اخلاق فرد از آلودگى ها به كار رفته است.
«راغب اصفهانى» در «مفردات»، ذیل كلمه «رب»، تربیت را حركت تدریجى چیزى به سوى كمال تعریف نموده است.
«مرحوم دهخدا» در «لغتنامه»، تربیت را به معانى زیر آورده است: پروردن، پرورانیدن، پروردن كودك تا بالغ شود، پروردن و آموختن.
۲) از تربیت در اصطلاح تعریف واحدى وجود ندارد. از شاخصه ها و ویژگى هاى امر تربیتى آن است كه گرچه «تعلیم» شرط لازم آن است اما شرط كافى نیست و از این رو آموخته ها را محقق كردن، بار آوردن، شكوفا نمودن و به ثمر نشاندن، از ممیزات امور تربیتى است.
از ویژگى هاى تربیت آن است كه هر سه حوزه «جسم»، «عقل» و «قلب یا دل» آدمى را دربرگرفته و شامل مى شود. مفروض در تربیت آن است كه چون نشو و نما دادن چیزى مطرح است پس متعلق تربیت باید داراى استعداد درونى بالقوه براى بالفعل شدن باشد.
۳) از نهضت حسینى و قیام عاشورا در بعد تربیتى، سخن اندكى رفته است و حال آن كه از قیام عاشورا هم در «ابعاد مختلف تربیت» فردى و جمعى (سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و...) بهره هاى فراوانى مى توان برد و هم از «روش هاى تربیتى» در موارد بسیارى مى توان استفاده نمود و هم... طرح همه مباحث تربیتى مربوط به امام حسین (ع) در حد یك مقاله نمى گنجد. مثلا از خاستگاه هاى تربیتى امام حسین و از تاثیرات خانوادگى مى توان سخن گفت. اگر از خصایص تربیتى و روحى امام حسین ظلم ستیزى بود؛ او فرزند پدرى است كه حتى در حال احتضار و پس از ضربت خوردن از ابن ملجم و در وصیتش به فرزندانش مى آموزد كه: «كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا»؛ دشمن ظالم و یاور مظلومان باشید.
و یا در كودكى، حركت پیچیده تربیتى امام حسین (ع) همراه با برادرش در اصلاح نقص وظیفه دینى پیرمردى را دیدیم كه وقتى وضوى بااشكالش را دیدند، از پیرمرد خواستند كه به داورى درباره وضوى آن دو بنشیند تا ببیند كدام یك زیباتر وضو مى گیرند و پیرمرد متوجه شد كه این كار براى رفع نقیصه او بود و...
۴) نهایتا اینكه، نوشتار مختصر حاضر در گزینش نكات تربیتى از نهضت حسینى و قیام عاشورا، نظر به مسایل عصر، شبهات مبتلا به و خصوصا پرسش هاى نسل جدید در فضاى امروز ایران دارد. از این رو اگر امروزه مطرح مى گردد كه از دین نباید پیام هاى سیاسى جست و انتظار داشت و «سكولاریسم» مدافعان جدى دارد، در این مقاله از تربیت سیاسى در نهضت كربلا، زیاد سخن خواهد رفت. و یا اگر مساله زن و حضور سیاسى او در جامعه و حقوق بانوان از نگاه دینى، با مطرح شدن پرسش هاى «فمینیست ها»، پرسش جدى روز ما است، از این رو از تربیت بانوان و زنان در نهضت عاشورا سخن به میان مى آید و اگر...
ابعاد تربیت در قیام عاشورا
در یك نگاه، تربیت را مى توان در دو سطح «فردى» و «جمعى» به تحلیل نشست كه هر یك خود اقسام و زیرمجموعه هاى خاص خود را خواهد داشت. مثلا «تربیت اخلاقى» از زیرمجموعه هاى تربیت فردى است و حال آن كه «تربیت فرهنگى»، «تربیت اقتصادى» و... در ذیل تربیت جمعى قابل دسته بندى اند.
۱) تربیت اخلاقى: عزت مدارى و ذلت ستیزى:
براى این كه مباحث مربوط به عزت در فرهنگ عاشورا به اختصار مطرح گردد، مجموع مباحث در چند نكته ارایه مى شود.
اول: از آن رو از بین همه فضایل اخلاقى و تربیتى امام حسین در بعد فردى و شخصى، بر روى «عزت» تاكید شده است كه به تعبیرى، این مفهوم اخلاقى در هیچ یك از معصومین (ع) به اندازه اباعبدالله الحسین تكرار نشده و «عزت» كلید شخصیت امام حسین است. عزت، مدار و مبنا و محراب كلام و سیره حسینى است و در نهضت عاشورا موج مى زند.
دوم: شرایط عصر و نظام بین الملل به گونه اى است كه جامعه ما نیاز به تقویت عزت مدارى و ذلت گریزى دارد.
در شرایط سیاسى كنونى كه عزت، شرف و افتخارات ایران اسلامى در معرض خطر است، به تقویت روحیه عزت طلبى و كرامت نیاز است و از این رو، سه سال پیش (۱۳۸۱) از سوى مقام معظم رهبرى به «سال عزت و افتخار حسینى» نامگذارى شد، تا با تمسك به عزت و افتخار حسینى و با توسل به «هیهات من الذله» عاشوراییان، تن به ذلت ندهیم. با توجه به این عطش و نیاز، تمركز پژوهش حاضر در تربیت اخلاقى، بر مدار بحث «عزت» در قیام عاشورا تنظیم شده است.
سوم: از عزت در نهضت حسینى حداقل از دو زاویه مى توان به بحث نشست؛ یكى مراجعه استقرایى به كلمات امام حسین (ع) در مواردى كه در طى نهضتش از كلمه عزت و یا مفهوم متضادش، «ذلت» بهره برده است و دیگرى با مراجعه به سیره آن حضرت، براساس شاخصه هاى عملكردى و مواضعى كه به عزت و كرامت آن حضرت و نهضت او منجر مى گردد.
در بعد ذلت ستیزى، با مراجعه به سیر نهضت كربلا، بارها از امام حسین زیر بار ذلت نرفتن براى حفظ عزت و شرافت، شنیده شده است. چنانچه آن حضرت در كلام حماسى و مشهورشان مى فرمایند: «الا و ان الدعى ابن الدعى، قد ركزنى بین اثنتین، بین السله و الذله و هیهات منا الذله»؛ آگاه باشید كه این فرومایه (ابن زیاد) و فرزند فرومایه، مرا بین دو راهى شمشیر و ذلت قرار داده است و هیهات كه ما به زیر بار ذلت برویم.
و یا در سخنرانى آن حضرت در روز عاشورا، وقتى كه «قیس بن اشعث» با صداى بلند گفت: یا حسین، چرا با پسر عمویت بیعت نمى كنى، كه در این صورت با تو به دلبخواهت رفتار خواهند كرد و كوچك ترین ناراحتى متوجه تو نخواهد بود؟، امام عزیزانه در پاسخ فرمودند: «لا و الله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید». نه به خدا سوگند، نه دست ذلت در دست آنان مى گذارم و مانند بردگان فرمانبردارشان نخواهم شد. و نیز وقتى یكى از بستگان امام در جریان نهضت كربلا، پس از گفت و شنودى، خبر شهید شدن آن حضرت را از زبان پدرش مطرح كرد و سپس گفت: «آرى، كاش از آنها كناره نمى گرفتى و تن به بیعت مى دادى»!، امام فرمود: «پدرم از رسول خدا (ص) نقل مى كرد كه آن حضرت به ایشان این گونه فرموده بود كه، من و او (على) هر دو به تیغ كینه و ستم، كشته مى شویم و مزارمان نزدیك یكدیگر است. آیا تو فكر مى كنى كه آنچه را كه تو مى دانى، من نمى دانم؟» و سپس این كلام ماندگار در تاریخ را فرمودند كه: «والله لا اعطى الدنیه عن نفسى ابدا»؛ همانا من هرگز تن به ذلت نخواهم سپرد.
سیره آن حضرت نیز مقرون و محفوف به عزت طلبى و ذلت ستیزى است. تمام سخن یزید و عمالش را در یك جمله بیعت امام حسین با یزید مى توان خلاصه كرد و تمام موضع گیرى هاى امام حسین از مدینه به مكه و از مكه تا كربلا را نیز در یك جمله مى توان خلاصه كرد كه در پاسخ پیشنهاد برادرش، «محمد حنفیه» كه معتقد بود خوب است كه امام در شهر خاصى اقامت نكنند و در عین حال نمایندگانى براى جذب نیرو بفرستند تا ببینند شرایط چگونه است، زیرا نگران بود كه امام كشته شود، امام فرمود: «یا اخى لو لم یكن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعت یزید بن معاویه»؛ برادر، اگر در تمام این دنیاى وسیع هیچ پناهگاه و ملجا و ماوایى نباشد، باز هم با یزیدن بن معاویه بیعت نخواهم كرد.
از «سیر» امام در طول نهضت، این اصل كلیدى به عنوان «سیره» آن حضرت قابل استخراج است كه مشى اخلاقى، وصف شخصیتى و ویژگى نفسانى امام حسین (ع) عزیزانه و شرافتمندانه و جوانمردانه و آزادى مدار است، نه زندگى ضعیف و قرین با هر پستى و ذلت براى زندگى ظاهرى.
چهارم: اما پرسش اساسى آن است كه بحث از ویژگى «عزت» در شخصیت امام حسین و نهضت كربلا با تربیت چه ارتباطى دارد؟ اگر بتوان بحث عزت نفس و كرامت آدمى را به عنوان مهم ترین مبحث تربیتى و یا حداقل به عنوان یكى از مباحث مهم تربیتى پذیرفت، در آن صورت باید بین اصل عزت در نهضت كربلا و آثار تربیتى آن براى سایرین پل زد. براى برقرارى این دو مبحث، مى توان از بحث «طرح اسوه ها و الگوها» در سازندگى و بازسازى تربیتى بهره برد.
امروزه در مباحث تربیتى، بحث اسوه ها و الگوها مورد عنایت است. مثلا در مكاتب روان شناسى معاصر هم نسبت به الگوها سخن رفته و «بندورا» در نظریه یادگیرى اجتماعى خود، به شكل گسترده اى بر یادگیرى هایى كه در نتیجه مشاهده الگوها پدید مى آید، تاكید ورزیده است. همین طور «سالیوان» در نظریه شخصیتى كه تحت عنوان «روان پزشكى تاثیر متقابل اشخاص»، ارایه كرده است، از تاثیر تعیین كننده الگوها بر رفتار آدمى یاد مى كند. با نگاه گذرایى به قرآن، به اسوه هاى متعددى برمى خوریم؛ حضرت ابراهیم (ع) اسوه بت شكنى است، اصحاب كهف، سمبل و اسوه مجاهدین فى سبیل الله اند و حضرت یوسف، اسوه ایستادگى در برابر شهوات و حضرت رسول (ص)، اسوه حسنه است.
پس اگر مى توان از اسوه ها در امر تربیت از نگاه مكاتب روان شناسى و تربیتى و نیز در تربیت دینى بهره برد و با توجه به بحث حاضر، مى توان از عزت و كرامت حسینى، براى القا، تلقین و تقویت عزت مدارى براى دیگران استفاده نمود تا ذلت گریزى و ذلت ستیزى آنان، الهام بخش شیعیان و پیروانش باشد كه در مقابل تهدید، ارعاب و زورمدارى دیگران بتوانند نه بگویند و فریاد «هیهات مناالذله» سردهند.
پنجم: همان گونه كه از اسوه ها مى توان درس تربیتى نیكو و مناسب آموخت، در صورت تحریف اهداف، سخنان، برنامه و نتایج تلاش هاى آنان، مى توان به غایتى تربیتى نامناسب و نامطلوب دست یافت. نهضت عاشورا نیز به رغم آن كه مى تواند بار مثبت فراوان تربیتى را حامل باشد، اما متاسفانه به علت تحریف اهداف و شعارهاى نهضت، گاه به جاى این كه بتوانیم پیام هاى عزت بخش آن حادثه حیاتبخش را آویزه گوش كنیم، از آن، پیام هاى منفى و غیرسازنده و حتى گاه ضد اهداف نهضت برداشت مى كنیم. اینجا است كه باید معلمان دینى و مربیان متعهد و مفسران این حركت ها، هشیارانه وارد عمل شوند و نهضت حسینى را از تحریفات پیرایش نمایند. از پیام هاى غلط و خطرناكى كه گاه از قیام عاشورا گرفته شده و آثار ضدتربیتى جدى نیز دارد، آن است كه به جاى این كه از راه و رسم عزیزانه آن حضرت درس عزت بگیریم، به جاى این كه از اسوه ها و الگوهاى كربلا، درس پایدارى، مقاومت، صلابت، حماسه و ایثار بیاموزیم و به جاى این كه بدانیم كه امام حسین به ما آموخته و در عمل ما را بدین طریق هدایت نموده كه در راه حفظ عزت و شرافت از هزینه كردن جان و مال نهراسیم، بدان سمت كشانده مى شویم كه به نهضت بار عاطفى شدید داده و آن را در گریه كردن و سوگوارى تنها خلاصه كنیم و در نتیجه به جاى حركت، توجیه گر وضع موجود باشیم. این گونه نگرش قطعا تحریف معنوى اهداف نهضت حسینى است، زیرا امام در وصیتنامه شان، هدف نهضت را اصلاح امت اسلامى و احیاى اصل امر به معروف و نهى از منكر و اعاده سیره نبوى و علوى ذكر مى كنند؛ تربیتى كه نتیجه اش بى توجهى به سرنوشت جامعه و دین باشد، تربیتى حسینى نیست و با وصایاى آن حضرت در تعارض است.
ششم: اگر قرار بود كه از كربلا درس آموخت و از عاشورا تعلیم گرفت، كار سهل تر از آن بود كه ادعا كرد كربلا آثار و جلوه هاى تربیتى دارد. قطعا كربلا درس هاى فراوانى براى آموختن دارد و جنبه تعلیمى عاشورا عمیق است به قول «اقبال لاهورى» در مثنوى «در معنى هویت اسلامیه و سه حادثه كربلا»:
تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آیین است و بس
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعله ها اندوختیم
ولى چگونه قیامى پس از قریب به چهارده قرن، مى تواند تاثیرات تربیتى داشته باشد و متناسب با این بحث، در زمینه عزت طلبى و ذلت گریزى الهام بخش باشد؟ زیرا یك مربى باید بتواند در قلب و دل متربى، علاوه بر عقل او، تاثیر بگذارد و نفوذ كند حال آن كه در تعلیم، تاثیر در عقل و فكر كافى است. شاید بتوان رمز پایدارى نهضت حسینى در الهام بخشى به دیگران در حوزه عزت خواهى و ذلت ستیزى را به شهادت امام حسین و شیوه مرگ فداكارانه و ایثارگرانه یارانش جست. البته در این زمینه، دشمن و یزیدیان نیز با صعوبت زایدالوصف (از كشتن بچه شیرخوار تا آتش زدن خیام حسینى، تا قطع آب و...)، ابعاد جانسوز كربلا را تعمیق بخشیدند و از این رو یاد حسین دل ها را مى لرزاند، چشم ها را از اشك لبریز مى كند و قلب ها را آتش مى زند. اگر از اهداف نهضت امام خمینى (از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا بهمن ۱۳۵۷) و نیز دفاع مقدس هشت ساله را نفى ستم و ذلت پذیرى و حفظ و كسب و تثبیت عزت خواهى بدانیم، مى بینیم كه تاثیر عزت و افتخار حسینى بر نهضت امام خمینى و نیز نظام اسلامى تا چه حد عمیق است.
به تعبیرى: «پیروزى انقلاب اسلامى، دوام آن، محورهاى اصلى پیام هاى رهبر انقلاب، وصیت ها و توصیه هاى بنیانگذار جمهورى اسلامى بعد از پیروزى انقلاب، در جریان نهضت جهانى سالار شهیدان خلاصه مى شد.»
حاصل آن كه هم آثار تربیتى كلام خصوصا عزت طلبى و ذلت گریزى، به صورت مشخص در میان ملت ما در دهه هاى اخیر مشهود است و هم این كه چگونه این نهضت تا این حد مى تواند موثر باشد را باید به اصل شهادت و شیوه شهادت بازگرداند كه خود شهادت طلبى از عوامل و شاخصه هاى عزت طلبى است، زیرا فرد یا ملتى كه از مرگ نهراسد، آنگاه مى تواند در مقابل همه قلدرها «نه» بگوید و عزیز بماند.
۲) تربیت سیاسى در نهضت كربلا:
چنانچه اشاره شد، در اقسام تربیت جمعى (تربیت اجتماعى، تربیت فرهنگى، تربیت اقتصادى و...)، براى رعایت حجم مقاله و اختصار، تنها به تربیت سیاسى اشاره مى شود و حداقل پیام مقاله نافى دیدگاه آنانى است كه مدعى اند، دین براى سیاست پیامى ندارد. اما چون «قول، فعل و تقریر معصوم حجیت دارد»و اگر امام حسین در سیاست مداخله نموده و مربى سیاسى بود، پس چگونه یك نفر شیعى مى تواند مدعى نفى ارتباط دین و سیاست باشد؟ اما نكات قابل بحث در این قسمت عبارتند از:
اول: جداى از این كه از قیام عاشورا در بعد تربیت سیاسى سخنى نرفته است، در جامعه بحث تربیت سیاسى از سوى متولیان امر تعلیم و تربیت مورد غفلت قرار گرفته و مثلا در وزارت آموزش و پرورش به عنوان متولى رسمى تربیت كودكان و نوجوانان، تربیت سیاسى مغفول مانده است. همچنین تعریف تربیت سیاسى نیز مورد تامل جدى قرار نگرفته است.
در این نوشتار، مراد از تربیت سیاسى آن است كه اگر در سیاست، مشاركت و یا نظارت بر دولت، حكومت و قدرت سیاسى موضوعیت دارد.
تربیت سیاسى عبارت است از فعالیتى منظم و مستمر براى شكوفا نمودن استعدادهاى آدمیان جهت تولید، كسب، حفظ و توزیع قدرت سیاسى، دولت و حكومت و نیز نظارت بر آن.
دوم: ارزش كار تربیت در بعد سیاسى در نهضت كربلا، آنجایى بیشتر نمایان مى شود كه بدانیم نظام حاكم عصر، به سركردگى یزید، با انتخاب شیوه مستبدانه، حق گزینش و انتخاب را از افراد سلب نموده و آثار تربیتى نامطلوبى را بر جامعه به بار مى گذاشته و جامعه از تربیت صحیح و سالم و همه جانبه تهى بوده است.
براى مردم قدرت و جرات مقابله با سیاست هاى حاكم وجود نداشت و هرگونه اعتراضى به شدت در نطفه خفه مى شد (شاهد آن قیام عبدالله زبیر در مكه است). در چنین فضایى، امام حسین از روز اول در مقابل پیشنهاد بیعت حاكم مدینه «نه» گفت و ایستاد و تا آخر نیز سخنش و شیوه كارش، ایستادن در مقابل قدرت سیاسى عصر بود.
اما این كه آیا جنسیت (زن یا مرد بودن) در تربیت سیاسى دخیل است یا نه؟ آیا زنان حق مشاركت در سیاست را دارند، تا براى شیوه حضور و مدیریت، تربیت شوند؟ بسیارى از متفكران بزرگ جهانى و ایرانى - اسلامى، به این سوال پاسخ منفى داده اند. از فلاسفه یونان قدیم، «ارسطو» دلاورى مرد را در فرمانروایى و دلاورى زن را در فرمانبردارى مى داند و یا «امام محمد غزالى» معتقد بود كه زنان حق امیرى، حكومت و قضاوت ندارند و...
اما در فرهنگ عاشورا و در سیره امام معصوم، حضور فعالانه زنان در مسایل سیاسى و مداخله در رابطه با دولت و قدرت عصر پذیرفته شده و از این رو اگر زنان باید در عرصه سیاسى حضور داشته باشند، تربیت سیاسى آنان نیز ضرورت پیدا مى كند. امام حسین مى توانست از مدینه خارج شود، اعتراضش را در مكه به جهان اسلام اعلام كند، در راه كربلا در روز عاشورا به شهادت برسد، اما اهل بیتش را به همراه نداشته باشد. آیا این پرسش در اذهان نمى جوشد كه چرا در این مبارزه سیاسى، امام حسین (ع) زن و فرزندان را با خود همراه نمود، با این كه در هر زمان و مكان خطر آنها را تهدید مى كرد؟ اما تصمیم امام و زنان همراه او، خلق نهضتى در كنار یكدیگر بوده است.
از مشاركت زنان گاه در كنار مردان در روز عاشورا و سپس از پیام رسانى زنان در نهضت كربلا، در حد این نوشتار نمى توان داد سخن داد، فقط بعضى از نكات قابل تاكید این بحث عبارتند از:
اول: مشاركت سیاسى زنان در قریب چهارده قرن قبل در مبارزه و نهضت، بسیار پندآموز و درس آفرین است.
زیرا حتى در جهان غرب و مدعیان حقوق بشر، تنها از قرن ۲۰ است كه براى زنان سهم قابل توجه براى مشاركت سیاسى (مثلا راى دادن) قایل شده اند.
دوم: مقاومت، پایدارى و استقامت زنان پس از آن حوادث سنگین و رفتار وحشیانه عمر سعد و لشكریانش، حكایت از تربیت سیاسى بالاى آن زنان دارد. در این فضا سخنرانى هاى حضرت زینب و گفت وگوى جسورانه و غیورانه اش با ابن زیاد، همه حكایت از وجود مهارت ها و آمادگى هاى سیاسى در خاندان اهل بیت دارد.
زیرا حتى اگر كسى خطیب توانایى نیز باشد، باید شرایط روحى و جسمى خودش آماده و فضاى جمع و مستمعین نیز مناسب باشد تا او بتواند خوب سخن بگوید و حال آن كه زینب داغدار برادران و فرزندان و درگیر مشكلات عدیده در مقابل كسانى است كه براى دیدار اسرا آمده اند، چنان سخنرانى غرایى ایراد نمود كه فضا را مغلوبه نمود و یا در مناظره اى، ابن زیاد را تحقیر كرده و از حقانیت راه خود سخن گفت و اینها همگى حكایت از وجود تربیت سیاسى عمیق و روشنگرانه در میان این زنان دارد.
سوم: اگر در مباحث تربیتى، با اسوه و الگو مى توان بیشترین تاثیر را گذاشت، زینب و سایر زنان حاضر در قیام عاشورا، الگوهاى مناسب و جامعى هستند براى زنان مسلمان شیعى براى مشاركت سیاسى، حضور در عرصه هاى نهضت، سرزنده و بانشاط و هشیار بودن و از اوضاع تحلیل سیاسى مناسب داشتن.
پنج شنبه 16/9/1391 - 17:45
اهل بیت

مردی از خانه فاطمه بیرون آمده است . مدینه را می نگرد و مسجد پیامبر را و مکه ابراهیم را و کعبه ی به بند نمرود کشیده را و اسلام را و پیام محمد (ص) را و کاخ سبز دمشق را و در بندکشیدگان را و ...

مردی از خانه فاطمه بیرون آمده است . بار سنگین همه این مسئولیت ها بر دوش او سنگینی می کند .

او، وارث رنج بزرگ انسان است . تنها وارث آدم، تنها وارث ابراهیم و... تنها وارث محمد ! و...

مردی تنها !

اما نه، دوشادوش او زنی نیز از خانه فاطمه بیرون آمده است، گام به گام او ، نیمی از بار سنگین رسالت برادر را بر دوش خود گرفته است .

مردی از خانه فاطمه بیرون آمده است، تنها و بی کس ، با دست های خالی ، یک تنه به روزگار وحشت و ظلمت و آهن یورش برده است . جز مرگ سلاحی ندارد اما او فرزند خانواده ای است که "هنر خوب مردن" را در مکتب حیات خوب آموخته است .

در این جهان هیچکس نیست که همچون او بداند که :"چگونه باید مرد ؟"

آموزگار بزرگ "شهادت" اکنون برخواسته است تا به همه آنها که جهاد را تنها در "توانستن"می فهمند و به همه آنها که پیروزی بر خصم را تنها در "غلبه"می دانند، بیاموزد که :"شهادت" نه یک "باختن" که یک "انتخاب" است .

و حسین وارث آدم که به بنی آدم زیستن داد و وارث پیامبران بزرگ که به انسان، "چگونه باید زیست" را آموخت .

اکنون آمده است تا در این روزگار به فرزندان آدم "چگونه باید مرد" را بیاموزد .

برگرفته از: حسین، وارث آدم، دکتر علی شریعتی

پنج شنبه 16/9/1391 - 17:39
اهل بیت
بى گمان نهضت عاشورا تاءثیر بى پایانى بر جانهاى مؤمنان دارد؛ چنان كه هیچ گاه این تاءثیر كهنه ، و این حرارت سرد نمى شود، و همواره عشق آن حضرت در دلهاى مؤمنان زنده و پاینده است . اما آیا این عشق شیعیان ، اهل سنت و حتى بت پرستان ، تصادفى است ؟ اگرچه خداى تعالى ، خود عشق امام حسین علیه السلام را در دلهاى مؤمنان نهاده است ، و نیز نقش عوامل غیبى انكارناپذیر است و بركات عزادارى آن حضرت ، در این زمینه بى تاءثیر نیست ، مى توان گفت مهم تر از همه این اسباب و عوامل ، توصیه ها و سفارشهاى معصومان علیهم السلام و پیش از همه ، پیامبر اكرم صلى الله علیه و اله مؤ ثر بوده است ، كه آن بزرگواران به عزادارى ، زیارت و گریستن بر مصائب امام حسین علیه السلام تاءكید فراوان كرده اند.

همچنین سیره عملى ائمه اطهار علیهم السلام در این باره تاءثیر بسزایى داشته است : ائمه اطهار شاعرانى را كه در مرثیه امام حسین علیه السلام شعر مى سرودند، تشویق مى كردند و ثواب سرودن شعر در مصیبت امام حسین علیه السلام را برمى شمردند. ایشان همچنین به كسانى كه مرثیه مى گفتند و شعر مى سرودند، صله هاى فراوان مى دادند و از آنان تمجید مى كردند و به ایشان احترام مى گذاشتند؛ در ایام عزادارى در خانه هاى شریف خود مجالس عزادارى تشكیل مى دادند و شاعرى را دعوت مى كردند تا اشعار خود را در مرثیه امام حسین علیه السلام بخواند. در نتیجه ، مى توان گفت كه سفارشهاى زبانى و سیره عملى ائمه اطهار علیهم السلام و نیز ذكر اجر و ثواب براى زیارت و بزرگداشت عزادارى امام حسین علیه السلام و بالاخره آن عشقى كه خداى تعالى از آن حضرت در دلهاى مؤمنان قرار داده ، این واقعه را در تاریخ بشر منحصر به فرد ساخته است .

در نهایت ، این شبهه به ذهن مى رسد كه چراى براى وفات و شهادت سایر معصومان به این شكل مراسم عزادارى برپا نمى شود، در حالى كه مقام پیامبر صلى الله علیه و اله و امیر مؤمنان على علیه السلام از همه معصومان بالاتر است ، و مراسمى كه براى رحلت پیامبر اكرم صلى الله علیه و اله و شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام برپا مى شود، قابل مقایسه با عزادارى امام حسین علیه السلام نیست . مصیبت امام حسین علیه السلام چه خصوصیتى دارد كه چنین اهمیت یافته و این همه درباره آن سفارش شده است ؛ چنان كه روایاتى وجود دارد كه از زمان حضرت آدم علیه السلام ، همه انبیا و اولیا و فرشتگان آسمان براى سیدالشهدا علیه السلام گریسته اند. پیغمبر اكرم صلى الله علیه و اله درباره عظمت و بزرگوارى امام حسین علیه السلام مى فرماید:

ان الحسین بن على فى السماء اءكبر منه فى الا رض فانه لمكتوب عن یمین عرش الله مصباح هدى و سفینة نجاة ؛ حسین بن على در آسمان بلند مرتبه تر است تا در زمین ؛ زیرا در جانب راست عرش خدا نوشته شده كه حسین چراغ هدایت و كشتى نجات است .

و حسین منى و اءنا من حسین . البته همه امامان علیهم السلام چراغ هدایت و كشتى نجات اند، ولى امام حسین خصوصیت ویژه اى دارد و این روایات ، از وجود سرّى در ایشان حكایت مى كنند.

بدون شك ، شخصیت سیدالشهدا علیه السلام و وضعى كه تقدیر الاهى براى ایشان پیش آورد، ویژگى خاصى به زندگى و شهادت آن حضرت علیه السلام بخشیده است ، و این بركات ، از آن سرچشمه مى گیرند. وگرنه همه ائمه اطهار علیهم السلام ، نورى واحدند و بنابر عقیده شیعه ، اگر امام دیگرى نیز به جاى امام حسین علیه السلام بود، همانند او عمل مى كرد و اگر اختلافى در رفتار آنان دیده مى شود، به اقتضاى شرایط اجتماعى زمانه ایشان بوده است . اینكه گاهى گفته مى شود امام حسن علیه السلام در مقایسه با سیدالشهدا سمبل صلاح بود، نه بدان معناست كه آنان دو سلیقه و دو نوع قرائت از اسلام داشته اند: قرائتى صلح طلبانه و قرائتى خشونت آمیز. اگر امام حسین علیه السلام نیز در موقعیت امام حسن علیه السلام بود، همانند امام حسن علیه السلام رفتار مى كرد و اگر امام حسن علیه السلام در موقعیت امام حسین علیه السلام قرار مى گرفت ، همچون امام حسین علیه السلام رفتار مى كرد، و درباره سایر ائمه علیهم السلام نیز وضع به همین قرار است . تفاوت امامان معصوم علیهم السلام در روش و رفتار، به دلیل مقتضاى زمان و شرایط اجتماعى خاصى بوده كه این نوع روش و سیره را مى طلبیده است . بنابراین مى توان گفت : موقعیت خاص ‍ زمان امام حسین علیه السلام - كه در زبان دین مى توان از آن به تقدیر و خواست الاهى تعبیر كرد - زمینه را فراهم ساخت تا آن حضرت نقشى را در تاریخ بشر و راهنمایى انسانها ایفا كند كه براى شخص دیگرى ایفاى آن میسر نشد. همه چیز به اراده لایزال الاهى منتهى مى شود؛ شرایط اجتماعى نیز به اراده او صورت مى پذیرد. این دو امر، دو روى یك سكه اند؛ خواه بگوییم خداوند چنین ویژگى اى به امام حسین علیه السلام بخشید، خواه بگوییم شرایط زمان زندگى آن حضرت این خصوصیت را اقتضا كرد؛ زیرا شرایط اجتماعى نیز تابع اراده خداست و طبق تقدیر او تحقق مى یابد.

اما امام حسین علیه السلام چگونه به این مقام رسیده كه مردم در سایه عزادارى براى او، بتوانند سعادت دنیا و آخرت خویش را تاءمین كنند. البته باید توجه داشت كه براى مؤمن ، دنیا مقدمه اى براى تكامل و نیل به سعادت اخروى است ، و حیات اصلى ، همان حیات اخروى است . زندگى دنیا در قیاس با زندگى آخرت ، همچون زندگى جنین در بطن مادر است ، و حیات حقیقى ، پس از مرگ آغاز مى شود؛ چنان كه خداى تعالى مى فرماید:

و إ ن الدار الاخرة لهى الحیوان ؛ حیات واقعى ، همانا [در] عالم آخرت است .

اما به هر روى ، در عزادارى امام حسین علیه السلام ، هم بركات دنیوى نهفته و هم ثواب اخروى . از جمله بركات دنیوى آن ، معجزات و كراماتى است كه از این گونه عزاداریها حاصل شده است .

از جمله بركات عزادارى امام حسین علیه السلام ، نورانیت دلهاى عزاداران ، برآورده شدن حاجات و دفع بلاها و مصیبتهاست . البته باید به خاطر داشت ، همان طور كه با دعا و بلا و مصیبت دفع مى شود، با عزادارى امام حسین نیز بلایاى بسیارى دفع مى شوند. كه مردم از نزول آنها آگاهى ندارند؛ همچنان كه از دفع بلا به وسیله دعاها نیز باخبر نیستند.

 

 

منبع:

http://www.11moharram.com

پنج شنبه 16/9/1391 - 17:35
مهدویت
 بررسی تشابهات کار ویژه‌های حکومت موعود در اندیشه شیعه و یهود
سعیده معین نجف آبادی â[1]
 


چكیده

جامعه آرمانی یا حکومت موعود در آخرالزمان، از مفاهیم مشتركی است كه مورد توجه ادیان مختلف قرار گرفته است. دربارة چگونگی ظهور موعود، حکومت داری و ویژگی‌های آن زمان، مطالب زیادی در متون این مکاتب می‌توان یافت. در این میان، مکتب شیعه و یهود در این زمینه صاحب نظر بوده، از جهات مختلف، حکومت منجی موعود را مورد توجه قرار داده‌اند. دراین پژوهش، سعی شده است فرایند کارویژه‌های حکومت موعود در آینده به صورت ملموس تر و مطابق با ساختارهای امروزی بررسی شود و در ضمن، به مقایسه و تطبیق دو مكتب در این زمینه بپردازیم، تا بدین وسیله تشابهات این دو نگرش به عنوان دو مکتب الهی به شکل روشن تری بیان شود.

کلید واژه‌ها: حکومت موعود، شیعه، ماشیح، كارویژه، یهود.

مقدمه

انتظار برای ظهور منجی، عقیده‌ای عمومی و مشترک است. ادیان و مذاهب گوناگون، عموماً ظهور او را خبر داده‌اند و هر مکتب و اندیشه‌ای با الهام گرفتن از سخنان انبیا وکتب آسمانی خود از حکومت واحد جهانی سخن می‌گوید و معتقد است فردی مصلح خواهد آمد و جهان را پر از عدل وداد می‌کند؛ مصلحی که به جنایت‌ها و خیانت‌های ضد انسانی، خاتمه داده و شالوده‌ حکومت واحد جهانی را بر اساس عدالت و آزادی واقعی بنیان خواهد نهاد. در این میان می‌توان از دو نگرش بلند شیعی و یهودی نام برد که هر یک با بررسی ساختارهای درونی و شیوه‌های اداره چنین حکومتی، در صدد ترسیم حکومت موعود برای پیروان خود هستند.

در این پژوهش به دنبال پاسخ این سوال هستیم که: «وجوه تشابه کارویژه‌های حکومت موعود در اندیشه سیاسی شیعی و یهودی چیست؟» سؤالی که در پاسخ به آن، سعی می‌شود ساختار سیاسی و کارکردهای چنین حکومتی را بیان كرده، با الهام از روش تحلیل مقایسه‌ای و نظریه نظام سیاسی، آن را بررسی نماییم. البته باید گفت که تفاوت هایی در نگاه این دو مکتب به مسأله حکومت منجی وجود دارد؛ اما در این پژوهش به جنبه تشابهات پرداخته می‌شود.

کارویژه‌های حکومت

برای فهم بهتر این پژوهش، ابتدا لازم است با بعضی از واژه‌ها آشنایی بیشتری حاصل شود. چنانكه روش تحلیل مقایسه ای، روشی است که سبب می‌شود به اطلاعات ارزشمندی درباره‌ ویژگی، شکل، دامنه و عملکرد یک نظریه یا نهاد در درون همان نظریه و در مقایسه با نظریه‌ها و نهادهای مشابه دست یافت، اینجا نیز الگویی است که با بهره گیری از آن، می‌توان نظام مهدوی شیعه را با آنچه که به عنوان ساختار و نهاد در حکومت موعود یهود ارائه می‌شود، به مقایسه در آورد.

برای کارایی بهتر رهیافت تحلیل مقایسه‌ای، از مدل هایی برای تنظیم مطالعات استفاده می‌شود. مدل تحلیل سیستمی نظام سیاسی، یکی ازمهم‌ترین آن‌ها است که به وسیله‌ آن، بهتر می‌توان ساختار و کارکرد نظریه‌های دولت را تشریح کرد. در این رویکرد، محور، نظام سیاسی است و هر نظام سیاسی، مجموعه‌ای از کنش‌های متقابل است که از طریق آن ارزش‌ها، خدمات و کالاها برای همه‌ بخش‌های جامعه سهم بندی می‌شود. نظام سیاسی برای انجام فعالیت‌های خود دارای ساختارهایی است که هر یک از این ساختارها، کارکرد خاص خود را انجام می‌دهد (آلموند، 1381: ص ز).

علاوه بر این، نظام سیاسی، مجموعه‌ای به هم پیوسته از فعالیت‌های سیاسی است که شمار بزرگی از کارگزاران با هدف خاصی آن را تعهد کرده و انجام داده‌اند. البته همان سیستم سیاسی است که از عناصری همبسته تشکیل شده است و نهادها و گروه‌های معینی را شامل می‌شود که این ویژگی را عناصر ساختاری یا در کل ساختار نظام سیاسی می‌نامند. در مقابل، نوع روابط تعریف شده بین ساختارهای موجود در درون نظام سیاسی را کارکردهای همان ساختار یا به طور خلاصه، کارویژه‌ نظام سیاسی گویند. به عبارتی دیگر، هر ساختار، کارکردها یا کارویژه‌هایی را به اجرا می‌گذارد که سازمان سیاسی را قادر به تدوین و اجرای خط مشی هایش می‌سازد. (فیرحی، 1382: ص15).

در این پژوهش، ضمن بررسی کارویژه‌های فرایندی، سیستمی و ساختاری كه از كاروی‍‍ژه‌های اصلی یک حکومت است، کارویژه‌های حکومت موعود را بررسی می‌کنیم.

الف. کارویژه‌های فرایندی

کارویژه‌ فرایندی، دارای فعالیت مشخصی است که برای تدوین و اجرای خط مشی‌ها در هر نوع نظام سیاسی ضرورت دارد و در فرایند تدوین روند حکومت، دارای نقشی مستقیم و ضروری است. فرایند سیاسی، هنگامی آغاز می‌گردد که منافع، بیان یا تصریح شوند و سپس به صورت درونداد وارد نظام‌گردند. در این مرحله، خط مشی‌های بدیل، مد نظر قرار می‌گیرند و این، یکی از مهم ترین اقداماتی است که حکومت‌ها برای شهروندان خود انجام می‌دهند. در مرحله بعد، وضع قوانین یا سیاست‌گذاری آمرانه قرار می‌گیرد که مرحله‌ی محوری فرایند سیاسی است.

اما هر سیاستی باید تنفیذ گردد، به اجرا گذارده شود و در صورت بروز مخالفت در برابر آن یا نقض آن، باید نوعی فرآیند قضاوت صورت گیرد. در این مرحله اهداف سیاسی عملی شده، پیامدهای آن، بررسی می‌گردند. (آلموند، 1381: ص189)

در جامعه موعود نیز این كارویژه‌ها وجود دارد؛ اما به صورتی متفاوت با جوامع امروزی. درچنین جامعه‌ای مطمئناً فرایند تصمیم گیری حکومت و خواسته‌های مردم به دشواری امروز نیست؛ زیرا یکرنگی و یگانگی میان مردمان جاری می‌شود، رحمت و محبت، قلب‌ها را پر می‌سازد، مساوات و مواسات اجتماعی جلوه می‌کند، کسی به دیگری ستم نمی‌نماید و یاری و دستگیری از یک‌دیگر، واجبی همگانی می‌شود. در خبری از امام صادق علیه السلام آمده است:

 به هنگام ظهور قائم ما اینکه به یک‌دیگر وسایل زندگانی برسانند و نیرو بخشند، واجب همگانی می‌شود (حرعاملی، 1104ق: ج8، ص415).

در آن دوران، حرص، بخل وطمع ورزی در زندگی و روابط اجتماعی جایی نخواهد داشت و صداقت بر رفتار اجتماعی چنان حاکم می‌شود که همگان برادروار زندگی کنند؛ به طوری که هر کس هر چه نیاز داشته باشد از جیب برادر ایمانیش بردارد؛ نه این شرمنده باشد و نه آن ناراحت. چنین رابطه و پیمانی میان برادران ایمانی از ویژگی‌های سیرت اجتماعی آن دوران است (مصطفی دلشاد تهرانی، 1382: ص53).

تصریح و تألیف منافع

در چنین جامعه‌ای، خواسته‌ها و بیان مردم برای نیازها و منافعشان به صورتی متفاوت است و شاید کمتر کسی نیازمند طی مراحل برای بیان خواسته‌ها و منافعش باشد و امور افراد به راحتی و بدون نیاز به اعتراض و اموری از این قبیل، حل می‌شود.

در این میان، تمامی نیازهای انسان محقق می‌شود؛ زیرا ابتدایی ترین نیازهای انسان، نیازهای مادی و معیشتی اوست و در آن دوره، نیازهای دیگری که تأمین آن‌ها در حرکت کمالی انسان نقش اساسی دارند، محوریت می‌یابد. امام صادق علیه السلام فرموده‌اند:

 سه چیز است که همه مردمان بدان محتاجند: امنیت، عدالت و فراوانی. (ابن شعبةالحرانی، 1394ق: ص236).

 و این سه معنا در دولت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در حد آرمانی خود تحقق می‌یابد. علاوه بر تمام آنچه گفته شد، در دولت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلط حضرت بر امور چنان است که اگر خواسته و نیازی باشد، خود متوجه می‌شود.

 بر این اساس، ارتباط امام و مردم به گونه‌ای است که به طور مستقیم از خواسته و سخن یک‌دیگر آگاه می‌شوند و در نتیجه ارتباط، مستقیم بوده، به واسطه هایی چون احزاب و واسطه‌ها نیازی نیست و تألیف و تصریح منافع بدون مشکل صورت می‌گیرد.

وضع قوانین و تصمیم گیری‌ها نیز در این حکومت، قاطع و عظیم است و در این میان، اصلاحات، برخاسته از رسالت عظیم و جهانی اسلام است و برنامه ریزی‌های عمده‌ای برای مبارزه با ظلم و ستم وجود دارد. در این زمان، از آن جهت که امکانات، فراوان و گستردگی حکومت، افزون است، حکومت مهدوی به برنامه ریزی جامع و جهاد و مبارزه خستگی ناپذیر نیاز دارد. درآن دوران سیاستگذاری‌ها به گونه‌ای دقیق صورت می‌گیرد که در مدت کمی امنیت به جامعه بازگردانده می‌شود و همه جا را فرا می‌گیرد.

 بنابر کتب یهود نیزدر آن زمان، صلح و صفا و صمیمیت بر زمین حاکم شده، تمام انسان‌ها نام خدا را می‌خوانند و او را عبادت می‌کنند. صلح و صفا هم برای گسترش رفاه مردمان آن روزگار برقرار می‌شود؛ به گونه‌ای که صلح، سراسر جهان را فرا گرفته و فقر، برچیده می‌شود. ملت‌ها ابزار ویران‌گر خود را به ابزار سازنده مبدل خواهند ساخت و تمام مردم، دوستدار یک‌دیگر و فضیلت طلب خواهند شد؛ به گونه‌ای که در کتاب یهود آمده است:

 او صلح را برای قوم به ارمغان می‌آورد، تمام ابزارهای جنگی، لباس‌ها و چکمه‌های سربازان از بین می‌رود. (اشعیا4: 9).

 یا در جایی دیگراز اشعیاء آمده است:

 آن‌ها شمشیرهای خود را شکسته و به گاوآهن و نیزه‌های خود را به قیچی‌های شاخه زنی مبدل می‌کنند، ملتی بر ملت دیگر شمشیر نخواهد کشید و دیگر جنگ نخواهند آموخت.

 از مجموع مطالب عهد عتیق در این زمینه، می‌توان فهمید که از آنجا که این حکومت یک حکومت آرمانی است دیگر به استفاده از وسایل ارتباط جمعی و احزاب برای دادن اطلاع به حکومت از نیاز‌های مردم نیازی نیست؛ بلکه تأمین خواسته‌های مادی از نخستین مسائلی است که با ورود به آن دوره، اولویت به مسائل معنوی داده می‌شود؛ چرا که نیازهای اساسی مردم در آن دوره و منافع آن‌ها به بهترین نحو تامین می‌گردد و از آنجا که به دنبال فضیلت هستند، از بعضی منفعت‌های مادی چشم پوشی می‌كنند و به قدر نیاز بهره مند می‌شوند.

وضع قوانین

در این حکومت، محور و رکن تمام قانون‌گذاری‌ها و وضع مقررات، احکام الهی و قرآن است. البته غیر از قوانین و دستورات، خود امام، یک‌سری قوانین می‌آورد که احکام ثانوی است و خود او آن‌ها را وضع و به کارگزاران و مردم ابلاغ می‌كند. امیرالمؤمنین علیه السلام درباره اینکه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نظرات، قوانین و خواسته‌ها را با قرآن منطبق می‌کند، می‌فرمایند:

 او خواسته‌ها را تابع هدایت وحی می‌کند هنگامی که مردم هدایت را تابع هوس‌های خویش قرار می‌دهند. و در حالی که به نام تفسیر، نظریه‌های گوناگون خود را بر قرآن تحمیل می‌کنند، او نظریه‌ها و اندیشه‌ها را تابع قرآن می‌سازد. (سیدرضی، خطبه 138، ص 183).

 در واقع، مهم‌ترین اقدام حضرت در بعد سیاست‌گذاری و احیای قوانین اسلام، ارائه برداشت صحیح و درست از آن‌ها و اجرای کامل این قوانین است. بر اساس این اعتقاد، آموزه‌های حیات بخش اسلام همیشه و در هر مکانی، توانایی پاسخ گویی به نیازهای مختلف جوامع را دارد و در صورت ضرورت می‌توان با محور قرار دادن قرآن، مقررات و قوانین جدیدی وضع كرد.

در مکتب یهود هم اشعیای نبی به خوبی به بیان سیاست‌گذاری ماشیح در آن دوران می‌پردازد و بیان می‌کند که در آن زمان، بساط ظلم و ستم، برچیده خواهد شد و عدالت، گسترش خواهد یافت. فقر اقتصادی از میان خواهد رفت و نیازمندی‌های مادی و معنوی مردم، تامین خواهد شد. همگان به اخلاق حمیده آراسته خواهند شد و پرده‌های ظلمت وتاریکی کنار خواهد رفت و مردمان در ناز ونعمت، زندگی خواهند کرد:

برگزیدگان من از عمل دست‌های خود تمتع خواهند برد، زحمت بیجا نخواهند کشید، اولاد به جهت اضطرار نخواهند زایید؛ زیرا که اولاد، برکت یافتگان خداوند هستند و ذریت ایشان با ایشانند و قبل از آنکه بخوانند، من جواب خواهم داد. (اشعیاء23,25: 65).

پس با وجود تکامل در این حکومت، دیگر در زمینه وضع قوانین مشکلی وجود ندارد و ماشیح، خود فرامین الهی را وضع و سپس اجرا می‌کند.

قضاوت

از طرفی موعود، حکم خدا را در زمین اجرا می‌کند و حق مظلوم را از ظالم می‌ستاند. امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

 در هنگامی که قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم قیام کند، به حکم و قضاوت داوود پیامبر، قضاوت می‌کند و به شاهد و برهان نیازی ندارد. خداوند، احکام الهی را به او الهام می‌کند و او نیز بر طبق دانش خود رفتار می‌نماید و طبق آن، قضاوت می‌کند (طبسی، 1380: ص195).

 در واقع او در بحث اجرا و قضاوت به بهترین نحو عمل می‌کند و البته در این امر، یاران و کارگزاران حضرت، او را همراهی و احکام الهی را اجرا می‌کنند.

حضرت مهدی علیه السلام بر اساس کتاب خدا به عدالت مدیریت می‌کند و هواپرستی را به خداپرستی سوق داده و همه‌ افکار و اندیشه‌ها را تابع قرآن می‌سازد. آن حضرت برای حفظ این اساس، مسؤولان و کارگزاران ستم‌گر را با دقت مؤاخذه می‌كند و هر کس را پا از سیرت عدالت بیرون نهاده است، به سختی مجازات می‌کند. وی در اداره‌ امور برای حفظ عدالت و حقوق مردمان و حیثیت دین به روشی نو و مناسب با عصر خود و تحولاتی که در طول تاریخ رخ داده است عمل می‌کند. در دوره حکومت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف هر کسی به حق خود می‌رسد. بر اساس روایتی از امام باقر علیه السلام:

 پس از ظهور مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف هیچ حقی از کسی بر عهده‌ دیگری نمی‌ماند، مگر آنکه او آن را بازمی ستاند و به صاحب حق می‌دهد.

 در این میان، قضاوت آن حضرت نیز بی نظیر است. به گونه‌ای عادلانه حکم می‌شود که سرسوزنی ظلم و بیداد به کسی نشده و هیچ رنج و محنتی بر دلی نمی‌نشیند. حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بر طبق احکام خالص دینی حکم و حکومت می‌کند، میزان عدل را در میان مردم می‌نهد و بدین گونه هیچ کس نمی‌تواند به دیگری ستم کند (عسکری، 1360: ج1، ص82).

امام عصر با پی‌گیری خط مشی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از طریق نسخ و برانداختن همه بدعت‌های برآمده از فضای جاهلیت، اسلام را به صورتی حقیقی تحقق می‌بخشد و اجرای احکام اسلام را همان‌گونه جاری می‌كند که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده در این میان، کارگزاران حکومتی در ولایات و شهرهای گوناگون، حضرت را یاری می‌رسانند و زیر نظر امام، کار اجرای احکام و قضاوت را بر عهده دارند و مسؤولیت هایی را به دست خواهند گرفت.

در این زمان، استیفای حقوق به طور قطعی صورت گرفته، در قضاوت‌ها و محاکم، دیگر امکان هیچ خطا و اشتباهی پیش نخواهد آمد؛ زیرا امام خود در میان مردم زندگی کرده و بین آن‌ها قضاوت و داوری خواهد کرد و در این امر، متکی بر الهام و علم الهی است؛ پس همانند داوود و سلیمان حکم کرده، به درخواست بینه و شاهد نیاز ندارد.

از نظر یهود نیز، اشعیا در کتاب خود مسأله قضاوت و اجرای سیاست را این‌گونه مطرح می‌کند:

بلکه مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد و به جهت مظلومان زمین به راستی حکم خواهد نمود (اشعیاء9,1: 11).

پس ماشیح با عدالت خود به خوبی به اداره امور پرداخته و جلوی هرگونه کم و کاستی گرفته می‌شود؛ زیرا او رهبری آرمانی است که از همه امور به لطف الهی آگاه گشته و جلوی زیان را می‌گیرد.

در باب عدالت عالم گیر او نیز سخنان بسیاری به چشم می‌خورد. در مزمور، این‌گونه آمده است:

زیرا به قوم خود و مقدسان خویش به سلامتی خواهد گفت، تا به سوی جهالت بر نگردید. راستی، از زمین و از آسمان به عدالت خواهد نگریست، خداوند چهره‌های نیکو خواهد بخشید و زمین، محصول خود را خواهد داد و عدالت، پیش روی او خواهد خرامید (مزمور8,12: 85).

پس با این حساب او علاوه بر اینکه به خوبی امور حکومت جامعه را کنترل می‌کند با توجه به خواسته‌ها و نیازهای مردم، برنامه ریزی کرده و عدالت را سرلوحه خود قرار می‌دهد؛ به گونه‌ای که از جمله خصائل پسر انسان یا مسیحا را نقش او در داوری جهانی نام برده‌اند که گاه منزلتی شبیه منزلت خدا به او می‌دهد.

نهایتاً در مزمور، قضاوت شایسته او را به خوبی بیان می‌کند که:

قوم‌ها را به انصاف داوری خواهد نمود، آسمان شاد و زمین مسرور می‌گردد، دریا و پری آن غرش نمایند، صحرا وهر چه در آن است به وجد آید، آن‌گاه تمام درختان جنگل ترنم خواهند نمود به حضور خداوند؛ زیرا که می‌آید؛ زیرا که برای داوری جهان می‌آید، آسمان‌ها عدالت او را اعلام می‌کنند و جمیع قوم‌ها جلال او را می‌بینند (مزمور.96,97).

و بدین گونه او به قضاوت در جهان می‌پردازد. در هر حال، زمانی که از جامعه‌ی آرمانی سخن به میان آید، این نکته در نظر مردم جلوه می‌كند که خواسته‌ها و نیازها چگونه مرتفع می‌شود؟ باید گفت این سوال در نظر مردمی که از دور به این جامعه می‌نگرند، مطرح می‌شود و گر نه با آنچه که از درجات معنوی و کمال برای مردم آن زمان گفته شد، مسلماً این مسأله بدین شکل مهم جلوه نمی‌کند.

 با این حال از آنجا که رفع نیازهای مادی لازمه‌ زندگی بشری است، در حکومت آرمانی که چه در دین یهود و چه در شیعه مطرح می‌گردد، به مسأله‌ نیازها و خواسته‌های مردم هم پرداخته شده و روایات زیادی در چگونگی ادامه جریان زندگی در آن دوران بیان گردیده است.

 طبق احادیث شیعه به دلیل اینکه درآن زمان هیچ امری بر صاحب الامر پوشیده و مخفی نیست، با تسلط کامل آن حضرت، بر اوضاع، نیازها به راحتی رفع می‌شود؛ چون آگاهی از نیازها به راحتی و به صورت مستقیم صورت می‌گیرد. بنابر متون کتب مقدس یهود هم موعود بر جهان حکومت رانده، امنیت و صلح و صفا را که لازمه‌ زندگی بشری است، به ارمغان می‌آورد. در سخن اشعیا آمده که «قبل از آنکه بخوانند، من جواب خواهم داد» که این مطلب را می‌توان بر آگاهی از نیاز مردم بدون بیان خواسته منطبق کرده و در حقیقت، همان مفهومی را که در شیعه مطرح می‌شود، در اینجا هم بیان شده است.

در زمینه‌ سیاست‌گذاری نیز، موعود شیعه نیازها و خواسته‌های مردم را مطابق با قرآن و شرع اجرا می‌کند. در دین یهود هم این تصمیم گیری‌ها با توجه به قواعد الهی در رأس حکومت اتخاذ می‌شود. از آنجا که مسلماً رهبر چنین جامعه‌ای از خواسته‌های مردم آگاهی دارد، تصمیمات مستقیماً توسط رهبر الهی و با عنایت خداوند، اتخاذ شده، سپس به اجرا در می‌آید.

یکی دیگر از مهم‌ترین ویژگی‌هایی که برای هر جامعه‌ آرمانی ذکر می‌شود، چگونگی قضاوت و اجرای احکام است در آیین تشیع، آنچنان از چگونگی قضاوت و اجرای عدالت مهدی موعود سخن گفته می‌شود که بی نظیر و بی همتا خوانده شده و شیعیان معتقدند در هیچ دوره‌ای مشاهده نشده است. در منصب قضا و داوری حتی اعتقاد بر وجود عنایات و امدادهای غیبی است؛ به گونه‌ای که هیچ خطا و اشتباهی صورت نگرفته، حتی مردگان نیز آرزوی بهره مندی از این عدالت و رعایت حقوق را دارند.

در دین یهود نیز این مسأله بسیار مورد تأکید قرار گرفته است و در پیش‌گویی‌های انبیایی چون دانیال و اشعیا، این موعود با صفاتی چون عدالت و انصاف شناخته شده، قضاوت و عدالت از شاخصه‌های آن دوران محسوب می‌گردد.

در هر حال باید گفت از جمله مسائل محوری که مورد اشتراک هر دو دین است پیرامون کارویژه‌ فرآیندی و به خصوص نحوه‌ قضاوت و اجرای عدالت در درون آرمان‌شهر موعود است که به نظر در هر دو مکتب، بسیار مورد تأکید قرار گرفته و آن را از مهم‌ترین اقدامات موعود در جامعه‌ آرمانی می‌دانند.

ب. کارویژه‌های سیستمی

یکی دیگر ازکارویژه‌های اساسی در جامعه، کارویژه‌های سیستمی است که تعیین کننده تغییر یا حفظ نظام هستند. سه کارویژه جامعه پذیری، گزینش کارگزاران و ارتباط گیری را کارویژه‌های سیستمی می‌خوانیم که در تدوین و اجرای سیاست‌های عمومی، دخالت مستقیم ندارند؛ ولی برای نظام سیاسی دارای اهمیتی بنیادین بوده، در تقویت فرایند سیاسی و نفوذ یافتن در ارکان آن، نقش تعیین کننده دارند. جامعه پذیری راهی است برای انتقال اندیشه‌ها و باورهای یک نسل به نسل بعد؛ همان فرایندی که انتقال فرهنگ خوانده می‌شود. گزینش کارگزاران سیاسی، به انتخاب افراد برای فعالیت‌های سیاسی و مناصب حکومتی اشاره دارد و نهایتاً ارتباط گیری که ناظر بر جریان یافتن اطلاعات در دل جامعه و ساختارهای مختلف تشکیل دهنده‌ نظام سیاسی است.

در این‌باره می‌توان گفت در آن دوران، اساساً ساختار‌های اجتماعی دگرگون می‌شود؛ زیرا در آن زمان به حکم و سنت جدید قیام خواهد شد، بیشتر احکام جاهلی و قوانین باطل‌ نسخ خواهد گردید و فرمان و روشی نوین جایگزین آن‌ها خواهد شد. خردهای مردمان به کمال می‌رسد و در نتیجه آرمان‌های اصلاحی در وجوه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تحقق یافته، پا برجا می‌ماند. این انقلاب فرهنگی، چنان عمیق و فراگیراست که همه مردم، علم و حکمت را می‌آموزند.

جامعه پذیری

بر اساس روایات، آن حضرت همه اجتماع بشری را اصلاح می‌کند و جامعه‌ای اسلامی به معنای واقعی ایجاد می‌نماید. از وسایل تربیتی به طور کامل بهره می‌گیرد و از این طریق، تعلیمات مربوط به تربیت درست و الهی گونه را صادر می‌كند. از آنجا که مردم به کمال می‌رسند، در جامعه پذیری نیز همان الگو، راهگشای افراد است. البته این امر به سبب گسترش علم و فرهنگ است؛ چنانکه از امام باقر علیه السلام روایت شده است:

هرگاه قائم ما خروج کند، دست خود را بر سر بندگان می‌گذارد؛ پس به سبب آن عقلهای ایشان را جمع می‌كند و خردهایشان كامل می‌شود.

 پس عقول مردم، کامل شده و فرهنگ متعالی در جامعه رواج می‌یابد؛ چرا که هر فرد در درون خودش به کمالات رسیده، از صفات رذیله پاک می‌شود و کسی هم محتاج دیگری نیست. با این حساب، جامعه پذیری مردم و ارتقای فرهنگ و علم آن‌ها در جامعه آخرالزمان از درون هر انسان آغاز می‌شود و با عنایت‌های امام زمان علیه السلام تکمیل می‌گردد.

درحکومت آرمانی یهود هم رشد و تعالی مردم، مورد توجه قرار می‌گیرد. در آن زمان، زمینه مطلوب برای کسب کمال اخلاقی و عقلانی فراهم می‌شود که این امر، لازمه تشکیل حکومت آرمانی از نظر یهود است. ابن میمون فیلسوف و دانشمند یهودی، معتقد است آنچه که عصر مسیحا را ممتاز می‌كند، دانش الهی و دین است، نه مواهب و معجزات طبیعی، به گونه‌ای که بزرگ‌ترین نعمت آن روزگار در نظر او این است که انسان خواهد توانست فارغ از موانع جنگ و ستیز، تمام وقت خود را وقف مطالعه حکمت و عمل به شریعت الهی کند. او علم، حکمت و حقیقت را از ویژگی‌های آن دوران شکوهمند دانسته و معتقد است که خود مسیحا، از سلیمان حکیم تر و تقریباً به عظمت موسی خواهد بود. او کلمه‌ خدا را به همه خواهد آموخت و تمام امت‌ها به او گوش فرا خواهند داد. در اشعیا آمده است:

جهان از معرفت خداوند پر خواهد شد؛ مثل آب‌هایی که دریا را می‌پوشاند (اشعیاء9: 11).

با این اوصاف می‌توان گفت در آن زمان، چنان تحول عظیم علمی و فرهنگی‌ای به وجود می‌آید که همه مردمان به خدای یگانه ایمان خواهند آورد، درهای رشته‌های گوناگون علم و دانش به روی انسان‌ها گشوده خواهد شد و سطح معلومات بشری بالا خواهد رفت.

در بخش‌های گوناگون از کتاب مقدس نیز بر اتحاد و یکی شدن قوم‌ها و مردم همه جهان تاکید شده است؛ اما در بعضی روایات کتب مقدس نیز صهیون یا اورشلیم، تنها منبع الهام دینی معرفی شده است. در جایی آمده است:

بیایید تا به کوه خداوند و خانه خدای یعقوب برآییم، تا طریقت‌های خویش را به ما تعلیم دهد و به راه‌های وی سلوک نماییم؛ زیرا که شریعت از صهیون، و کلام خداوند از اورشلیم صادر خواهد شد (کرینستون، 1377: ص26).

بنابراین باید گفت تمام علوم و دانش‌های الهی در آن زمان، مورد توجه قرار گرفته، مردم به دنبال کمال هستند. در چنین شرایطی مردم به یکرنگی رسیده، جامعه‌ آرمانی شکل می‌گیرد.

گزینش کارگزاران

کارگزاران برای هدایت جامعه نقش مهمی ایفا می‌کنند و در این میان، افرادی که در آرمان‌شهر، این نقش را به عهده می‌گیرند باید از شرایط ویژه‌ای برخوردار باشند. یاران حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بزرگوارانی هستند که بسان آنان در تاریخ بشر، کم پیدا شده است. در عین حال این نیروها از ملیت‌های گوناگون تشکیل شده‌اند و به هنگام قیام با شیوه‌ خاصی فراخوانی می‌شوند. این افراد که از پیش برای فرماندهی تعیین شده اند، هدایت لشکریان و عملیات جنگی را به عهده می‌گیرند.

در روایات نیز ترکیب دولت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از پیامبران، جانشینان آنان، تقواپیشگان، صالحان روزگار، امت‌های پیشین و از سران و بزرگان اصحاب پیامبران معرفی شده است که می‌توان در این میان نام بعضی از آنان و مسؤولیتشان را به نقل از روایات فهمید؛ همچون حضرت عیسی علیه السلام که در روایات از ایشان با واژه‌های گوناگون مانند وزیر، جانشین، فرمانده و مسؤول در حکومت یاد شده است. در روایتی نقل شده است که حضرت عیسی علیه السلام به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می‌فرماید:

همانا من به عنوان وزیر فرستاده شده ام، نه امیر و فرمانروا (مجلسی، 1380ق: ج13، ص1122).

در این میان از افراد دیگری نیز یاد می‌شود، چنانكه امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

 هنگامی که قائم قیام می‌کند، 25 تن از قوم موسی علیه السلام، آنان که به حق قضاوت کرده و با عدالت رفتار می‌کنند، هفت نفر از اصحاب کهف، یوشع وصی موسی، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، ابودجانه انصاری و مالک اشتر را از پشت کعبه بیرون می‌آورد (رجالی تهرانی، 1379: ص217).

 علاوه بر این، امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف یاورانی دارد که او را در جهاد و جنگ بر ضد دشمنان یاری می‌کنند. در کتاب کمال الدین به نقل از امام ششم علیه السلام آمده است:

 در همین مسجد شما یعنی در مکه به زودی 313 مرد می‌آیند که اهل مکه به خوبی می‌دانند آن‌ها را پدران و نیاکان آنان نزاییده‌اند. بر دست آنان شمشیرهایی باشد و بر هر شمشیری کلمه‌ای نوشته باشد که از آن، هزار کلمه گشوده گردد. پس خدای تبارک و تعالی بادی فرستد تا در هر وادی جار کشد که: «این است مهدی به روش داوود و سلیمان قضاوت کند و گواه بر حکم خود نطلبد» (ابن بابویه، 1380: ج2، ص387).

در میان احادیث از این 313 نفر به تکرار یاد می‌شود که همراه و یاور امام عصر هستند. امیرالمومنین علیه السلام در وصف آنان فرموده است:

 خداوند، دل‌های آن‌ها را انس و الفت بخشد. آن‌ها از رفتن کسی وحشت نکرده، از آمدن کسی ابراز مسرت نمی‌نمایند. تعداد آن‌ها به شماره‌ی اصحاب بدر 313 نفر است که در میان گذشتگان آن‌ها نظیر نداشته، درآینده نیز نظیر نخواهند داشت. شماره آن‌ها به تعداد اصحاب طالوت 313 است که از آب رودخانه گذشتند (سلیمان، 1376: ص410)

 کارگزاران حکومت را جزء این 313 نفر می‌دانند که از این گروه‌ها با نام‌های نجباء، رفقا، نقبا، عصائب، اوتاد، رجال الهی، اعوان و قواد، فقها، خزان، اهل قضاوت و…یاد شده است. البته باید توجه داشت که در آغاز ظهور، یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف313 نفرند و بعد از آن به طور سریع بر یاران آن حضرت افزوده خواهد شد؛ به طوری که در همان آغاز به ده هزار نفر می‌رسد. بر این اساس، یاران خاص آن حضرت 313 تن بیش نیستند که در واقع فرماندهان لشکری و کشوری دولت کریمه‌ مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف می‌باشند و آن حضرت حرکت اصلاح گرانه خویش را با لشکر ده هزار نفری آغاز می‌كند.

این کارگزاران دارای ویژگی‌های خاص خود هستند. امام خمینی; فرموده است:

از کارگزاران امام زمان ظلمی صادر نمی‌شود؛ چون افراد صالحی هستند. در صورت ظلم، ظالم تحت پیگرد قرار می‌گیرد و مجازات می‌شود. جرم و گناه در حکومت ایشان به حداقل می‌رسد (خمینی، 1381: ص18)

پس در واقع، مسأله ناشایستگی و بی عدالتی در مورد کارگزاران حکومت مهدوی ناممکن می‌شود؛ زیرا در گام نخست، کارگزاران این آرمان‌شهر، انسان‌های ساخته شده و تربیت یافته‌ای هستند که ترس خدا و پایبندی به تعهد و تکلیف، با خون آنان عجین شده و ایمان به خدا، روحشان را در خود گداخته و از نو ساخته است. آنان در سیر باطنی و روحی که خود، از قید امیال، شهوات و گرایش‌ها نفسانی آزاد شده و به ملکه عدالت راستین دست یافته‌اند.

کسانی که قرار است جامعه آرمانی یهود را به رهبری ماشیح اداره کنند نیز برگزیدگان خدا هستند. در اشعیا آمده است:

 و قوم تو همگی عادل و نیکوکار خواهند بود و برای همیشه زمین را به میراث خواهند برد (اشعیاء21: 60).

در مزمور هم این‌گونه آمده است:

اما منتظران خداوند، وارث زمین خواهند بود؛ اما حلیمان، وارث زمین خواهند شد و از فراوانی سلامتی متلذذ خواهند شد (مزمور29: 37).

بنابراین می‌توان فهمید کسانی که در حکومت ماشیح خدمت می‌کنند، افرادی هستند که خدا آن‌ها را برای این مقام برگزیده است. آنان از زشتی و دورویی برکنار بوده، به دنبال خدمت به ماشیح و جامعه آرمانی هستند، در مکاشفه‌ عزرا آمده است:

عبد من مسیحا ظاهر خواهد شد، همراه با آنانی که در ایشان، نفس انسانی است (دوم عزرا7: 28).

 با این توضیح، او همراهانی دارد که لزوماً معادل جامعه آسمانی نیست و ممکن است برخی افراد سعادتمند زمینی او را همراهی کنند؛ افرادی که به علت تقدسشان و اعمالشان در دنیا برگزیده شده افتخار همراهی با منجی یهود را برای کمک به او در هدایت جامعه دارند. البته بسیاری از آنچه که خدا برای جامعه آرمانی انجام می‌دهد، به دلیل وجود همین کارگزاران و برگزیدگان است و خود این افراد، زمینه ساز ظهور هستند:

«و من آسمان را دگرگون می‌سازم و آن را برکت و نور خواهم داد، و من زمین را دگرگون خواهم ساخت وآن را برکت خواهم داد، و من برگزیدگانم را بر روی آن سکنا خواهم داد؛ اما گناهکاران و شروران، بر روی آن قدم نخواهند گذاشت» (دوم بارک1: 30)

با این حساب، کارگزاران در حکومت ماشیح کسانی هستند که از طرف خدا برگزیده شده‌اند و مسلماً چنین افرادی جز تلاش برای سعادت جامعه آرمانی، هدف دیگری را دنبال نخواهند کرد.

ارتباطات

ارتباطات نیز در آن دوران به اوج خود می‌رسد. مسافت‌های طولانی در مدت اندکی طی می‌شود و دریا زیر پای مردمان درنوردیده می‌شود. برخی روایات نیز به سوار شدن بر ابرها اشاره دارد. حتی گاهی سخن از مسافرت بدون وسیله‌های ظاهری چون سفرهای سلیمان است.

از نظر ارتباطات صوتی و تصویری جهانی نیز آن دوران ویژگی‌های خاصی دارد. درروایتی به برقراری ارتباطات بدون نیاز به وسایل خارجی اشاره دارد:

هنگامی که قائم ما قیام کند، خداوند به گوش‌ها و چشم‌های شیعیان ما نیرویی عطا می‌کند که میان آنان و قائم پیک نخواهد بود که ارتباط برقرار کند. پس آن حضرت هرجا باشد با ایشان سخن می‌گوید و آنان سخن حضرتش را می‌شنوند و او را می‌بینند؛ در حالی که حضرتش در مکان خود می‌باشد (مجلسی، 1403: ج52، ص336)

و بدین لحاظ در آن دوره، یک سامانة نیرومند و مجهز برای انتقال تصویرها به وجود می‌آید؛ چنانکه نه موانع مرتفع و نه گودی‌های زمین، مانع از رؤیت موجودات نخواهد بود.

سهولت رفت وآمد و جابه جایی، از دیگر مواردی است که در احادیث به آن اشاره شده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره چگونگی حمل و نقل درآن زمان می‌فرماید:

پس از شما قومی خواهد آمد که زمین زیر پایشان طی و پیموده می‌شود و درهای جهان به رویشان باز می‌گردد…. زمین در کمتر از یک چشم به هم زدن پیموده می‌شود، به گونه‌ای که اگر کسی از آنان بخواهد، شرق و غرب را در ساعتی بپیماید، این کار را انجام می‌دهد (طبسی، 1380: ص185).

این روایات، همگی بیان‌گر ارتباطات سهل و آسان، در جامعه مهدوی و در ساختارهای نظام است و در پی آن، مردم بدون مشکل با کارگزاران و حاکم جامعه، سخن می‌گویند.

در جامعه آرمانی یهود نیز ارتباطات به بهترین وجه تحقق می‌یابد. این امردر مکاشفه عزرا این‌گونه توصیف شده است:

آن روز، نه خورشید خواهد بود و نه ماه و نه ستارگان، نه ابر و نه رعد و نه برق، نه باد و نه هوا، نه تاریکی و نه شامگاهان و نه بامدادان، نه تابستان و نه بهار، نه پاییز و نه زمستان، نه یخبندان و نه سرما، نه تگرگ و نه باران و شبنم، نه ماه و نه شب و نه سپیده دم، نه تابش و نه درخشش و نه روشنایی، مگر تنها جلال و شکوه خدای بلند مرتبه که به وسیله آن، همگان هر آنچه را در پیش رویشان نهاده شود، مشاهده خواهند کرد؛ زیرا آن روز مانند هفته، سال‌ها[2] خواهد بود (کرینستون، 1377: ص57).

 بنابراین در آن زمان مردم به راحتی می‌توانند با یک‌دیگر ارتباط برقرار كنند. در آن زمان، چشمان بینندگان، تار نخواهد شد و گوش‌های شنوندگان، شنوا است، و دل شنوندگان، معرفت را خواهد فهمید. طبق آنچه در اشعیا آمده است، حتی کسانی که نمی‌بینند و نمی شنوند، در آن زمان، بینا و شنوا خواهند شد. با این حساب دیگر برای ارتباط بین حکومت و مردم، مشکلی وجود ندارد. علاوه بر افزایش بینایی و شنوایی تمام افراد، رفت و آمد نیز به راحتی صورت می‌گیرد:

اما آنانی که منتظر خداوند می‌باشند، قوت تازه خواهند یافت و مثل عقاب پرواز خواهند کرد، خواهند دوید و خسته نخواهند شد (اشعیاءنبی31: 4). 

با وجود این قدرت، دیگر مشکلی در روابط اجتماعی و مسائل ناشی از آن وجود نخواهد داشت و روابط میان افراد، گروه‌ها، حکومت کنندگان و عموم مردم به راحتی صورت می‌گیرد. مسلما در این شرایط به کسی ظلم نمی‌شود و در حق کسی اشتباه صورت نمی‌گیرد؛ زیرا رهبر جامعه علاوه بر اینکه از مشکلات جامعه آگاه است، جلوی رواج ظلم و ستم را هم می‌گیرد.

در نهایت باید گفت که در آرمان‌شهر یهود و شیعه، اصلاح و تربیت مردم از جمله اصول اساسی در برنامه ریزی این حکومت آرمانی است؛ چرا که بنا بر آنچه که گفته شده است، مردم در آن دوره به سطحی از عقل و آگاهی می‌رسند که باعث افزایش میزان درک آن‌ها می‌شود و عقول آن‌ها به کمال می‌رسد؛ به گونه‌ای که همه به پرستش خدای یگانه روی آورده، فقط او را می‌خوانند.

دربارة دیگر مسائل هم به سبب تربیت الهی‌ای که بر جامعه حاکم می‌شود، مردم از کژی‌ها و نادرستی‌ها حفظ گردیده، ضمن گسترش علم و حقیقت و فهم عمیق، به کمال اخلاقی و عقلانی دست می‌یابند.

البته تفاوتی که در این قسمت به نظر می‌رسد، این‌ است که در مذهب تشیع، این نوع کمال و تعالیم اخلاقی، صرفاً به فرد یا مردم یک منطقه اختصاص ندارد و امری فراگیر است؛ در حالی که در بعضی سخنان نقل شده در کتب یهود، مکان این تعلیم و تربیت بشری و تنها منبع الهی، اورشلیم معرفی شده است و هرچند برای تمام مردم جهان نیز این تعلیم صادر می‌شود، مکان اصلی این علوم و احکام از میان یهودیان و توسط آن‌هاست و از اورشلیم به عنوان محل صدور قوانین الهی یاد شده است.

از سوی دیگر، یکی از بدیهیاتی که در هر دو مکتب بر آن تاکید شده وجود افرادی از پاکان و برگزیدگان برای اداره حکومت است. کسانی که قابل اعتماد بوده، با لطف و عنایت الهی، لیاقت خدمت در کنار موعود برگزیده را داشته‌اند و بدین وسیله او را در امر بزرگ نجات جهان از ظلم و فساد و هدایت آن به سعادت همراهی می‌کنند؛ چرا که آن‌ها برگزیدگانی هستند که تا پیش از ایجاد حکومت آرمانی این شایستگی را از خود نشان داده‌اند و مورد لطف و عنایت الهی قرار گرفته‌اند. آن‌ها کسانی هستند که مورد تأیید خدا قرا گرفته‌اند و این از هر نوع تأییدی برتر است.

دربارة ارتباطات نیز باید گفت: در این آرمان‌شهرها سخن از وسایل ارتباط جمعی پیشرفته است که باعث سهولت رفت و آمد و ارتباط می‌شود؛ چنانکه در روایات شیعه از بهره گیری از ابزاری همچون ابر و در کتب یهود هم از پرواز همچون عقاب سخن گفته شده که ظاهراً همه‌ این‌ها مثال‌هایی برای فهم بهتر پیشرفت ارتباطات در آن زمان است. علاوه بر این به تکرار، سخن از نوعی ارتباط دیداری و شنیداری بین امام یا موعود با مردم یا بین مردم با یک‌دیگر است که به نظر، نوعی معرفت و بصیرت است که به سبب دستیابی به کمالات روحی و معنوی برای آن‌ها حاصل می‌شود. در واقع، سخن از نوعی بصیرت و شهود در دل مردم آن زمان است که علاوه بر اینکه همراهی و همدلی مردم را بیشتر می‌کند، ارتباط آن‌ها با رهبر و موعود خود را به بهترین طریق صورت می‌دهد.

ج. کارویژه‌های سیاست‌گذاری

سومین دسته از کارویژه‌های نظام سیاسی، مربوط به بروندادها یعنی نمودهای اجرایی فرایند سیاسی است كه همان اثرات اساسی وارد بر جامعه، اقتصاد و فرهنگ هستند. این بروندادها در واقع انواع سیاست‌های عمومی است که دولت برای دستیابی به اهدافش اتخاذ می‌کند. این کارویژه‌ها شامل اشکال مختلف عملکرد تنظیم به معنای تنظیم رفتار و اعمال کنترل بر رفتار افراد و گروه‌های موجود در جامعه، استخراج منابع یا به دست آوردن منابع در قالب مالیات‌ها و نظایر آن و عملکرد توزیع یا تقسیم مزایا و خدمات میان گروه‌های مختلف مردم و در واقع، استخراج، تنظیم وتوزیع است.

استخراج منابع

یکی از مهم ترین ویژگی‌ها درحکومت موعود، وفور نعمت است؛ زیرا از آنجا که مردم به اطاعت خدا روی می‌آورند و بر فرمان حجت او گردن می‌نهند، دیگر دلیلی ندارد که زمین و آسمان از برکات خود بر بندگان خدا مضایقه کنند؛ از این رو باران‌های موسمی شروع به باریدن می‌کند، رودخانه‌ها پر از آب می‌شود، زمین‌ها حاصل‌خیز می‌گردند، کشاورزی شکوفا می‌شود و وضعیت عمومی جامعه به بهبودی اوضاع اقتصادی می‌انجامد.

یکی از مشکلاتی که باعث ناکامی دولت‌ها می‌شود، عدم تامین منابع مورد نیاز مردم است؛ اما خدای متعال گنجینه‌های پنهانی خویش را در اختیارحجت خود قرار می‌دهد و در دوران آن حکومت، مشکلی مطرح نمی‌شود. خدا تمام توانایی‌های پیامبران پیشین و قدرت‌های پیامبر اسلام و امامان علیهم السلام را به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ارزانی داشته است، تا بدین وسیله حکومت خود را در سراسر جهان، مستحکم سازد.

در زمینه انبوهی نعمت و منابع و اموال، روایات بسیاری ذکر شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیثی می‌فرماید:

زمین، بار محصول خویش را می‌دهد و در دل خود، چیزی بر جای نمی‌گذارد. در آن روزگار، مال و ثروت، خرمن می‌شود.هر کسی در برابر مهدی بایستد و بگوید: «ای مهدی به من مالی بده» مهدی بی درنگ گوید بگیر» (مجلسی، همان: ج51، ص88).

این‌ها نیست؛ مگر به سبب نیکی و پارسایی مردم و عدل و انصافی که در جامعه برقرار می‌شود. خدا در قرآن کریم به این امر در جامعه تقوا پیشه گان اعتراف کرده است؛ آنجا که می‌فرماید:

پس گفتم: «از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او آمرزنده است، تا از آسمان برایتان پی درپی باران فرستد و شما را به اموال و فرزندان مدد کند و برایتان بستان‌ها و نهرها بیافریند (نوح: 12).

این آیه حکایت از فراوانی نعمت دارد. در حدیث دیگری در بحار الانوار نیز آمده است:

زمین، گنجینه هایش را برای او ]= حضرت مهدی علیه السلام  [خارج می‌كند و وی مال و سرمایه بی شمار بین مردم پخش می‌نماید.

همه این روایات، از این حکایت دارد که در دوره حکومت مهدوی، زمینه برای مردم فراهم است تا از زمین و آنچه که از معادن و مزارع در آن است، بهره مند شوند؛ در نتیجه ثروت‌های مردم و برکات، افزون خواهد گردید و از آن پس محرومیت و گرسنگی از میان مردم رخت برخواهد بست. از طرف دیگر، علاوه بر سرمایه و ثروت، امکانات رفاهی و امور دیگر، سامان می‌یابد.

در احادیث به آبادانی راه‌ها نیز اشاره شده و این‌گونه آمده است که احداث آبراه‌ها، ساختن پل‌ها و بستن سدها بر روی رودخانه ها، به ویژه بین کربلا و نجف صورت می‌گیرد و در مسیر آن آب‌ها، آسیاب‌ها ساخته می‌شود که در آن، دانه‌ها آرد می‌شوند و برای هرکس این امکان وجود خواهد داشت که از آن آسیاب‌ها به طور رایگان استفاده نماید.

این، دوره‌ای است که در آن، همه نیازها و خواسته‌ها برآورده شده، منابع موجود در محیط، استخراج می‌گردد. در حدیثی امام باقر علیه السلام فرمود:

هرگاه قائم ما ظهور کند، جارچی از مکه جار کشد: «هلا کسی خوردنی و نوشیدنی با خود برندارد». آن حضرت حجر موسی بن عمران علیه السلام را که یک بار شتری است با خود بردارد و به منزلی بار نیندازد، مگر آنکه از آن، چشمه روان شود و هرکس گرسنه باشد و از آن نوشد، سیر شود و هرکس تشنه باشد، سیراب گردد و مركب‌های ایشان هم سیراب شوند تا وارد نجف بشوند که در وادی کوفه است. (ابن بابویه، 1380: ج2، ص387).

در حکومت آرمانی یهود نیز برای برآورده شدن نیازهای مردم در آن دوران کمبودی احساس نمی‌شود، به طوری که برقراری صلح و امنیت که از نیاز‌های عمده‌ی مردم است، به بهترین وجه در آن زمان تامین می‌شود. در روایت است:

در آن روز به ایشان با حیوانات صحرا و مرغان هوا وحشرات زمین عهد خواهم بست و کمان و شمشیر و جنگ را از زمین خواهم شکست و ایشان را به امنیت خواهم خوابانید (هوشع18: 2 ).

نیز در حزقیال آمده است:

 شما را از تمام ناپاکی‌ها و پلیدی هایتان نجات می‌دهم، غله را بارور نموده و آن را زیاد خواهم کرد و دیگر برای شما قحطی قرار نخواهم داد.

در سخنان دیگر بعضی از نعمت‌ها را بر شمرده و بدین وسیله وفور نعمت آن دوران را گوشزد می‌کند؛ زیرا از وعده هایی که به بنی اسرائیل داده شده، وجود آبادانی و فراوانی است؛ چنان که آمده است:

خرمن شما به قدری زیاد خواهد بود که کوبیدن آن تا هنگام چیدن انگور، ادامه خواهد داشت و انگور شما به قدری فراوان خواهد بود که چیدن آن تا کاشتن بذر، طول خواهد کشید. خوراک کافی خواهید داشت و در سرزمین شما صلح و آرامش خواهم بخشید و شما با خاطری آسوده به خواب خواهید رفت (لاویان5,7: 26).

بر این اساس، وضعی که جهان تحت نظر ماشیح خواهد داشت، به بهترین وجه توصیف شده است. نیروی باروری طبیعت تا میزانی شگفت انگیز و معجزه آسا فزونی خواهد یافت. در این میان، پیرامون چگونگی بعضی محصولات نیز توصیفاتی در کتب یهود یافت می‌شود؛ از جمله:  

در دوران ماشیح، انسان یک حبه انگور را با گاری یا قایق می‌آورد و آن را گوشه خانه خود می‌گذارد و از آن به قدر یک خم بزرگ آب انگور می‌گیرد و بقایای آن را در آشپزخانه می‌سوزاند و یک حبه انگور که سی پیمانه شراب ندهد یافت نخواهد شد (کتوبوت، 111ب). 

در حزقیال نیز مواردی ذکر شده است؛ از جمله:

درختان را وادار می‌کند تا هر ماه میوه آورند و انسان از آن میوه‌ها می‌خورد و شفا می‌یابد و بر لب آن نهر (نهری که اورشلیم جاری است و هر کس به واسطه‌ آن، شفا خواهد یافت) در این طرف و آن طرف هر نوع درخت خوراکی خواهد رویید که برگ آن پژمرده نخواهد شد و میوه اش تمام نخواهد گشت و هر ماه میوه‌ای تازه خواهد آورد، زیرا که آبش از مَقدِس جاری می‌شود و میوه‌ آن برای خوراک و برگ آن به جهت علاج و شفا خواهد بود  (حزقیال، 12: 47).

بر این اساس، منابع در حد فراوان استخراج شده، مورد استفاده قرار می‌گیرند.

در دین یهود علاوه بر این موارد، نکاتی دیگر نیز دربارة گسترش منابع و وفور آن‌ها ذکر شده است که همگی بر گسترش رفاه و آسایش تکیه دارند. البته باید گفت که وعده‌های بعضی از ربانیون دربارة بعضی از موارد همچون لباس‌های دوخته و نان‌های پخته که زمین تولید خواهد کرد یا مواردی شبیه این، تعبیرهایی کاملاً مجازی هستند که بر آسان شدن تحصیل معاش در آن دوره دلالت دارند و همگی نشان‌گر وفور نعمت و گسترش رفاه در آن زمان است. 

عملکرد تنظیم و توزیع

برنامه ریزی‌های دقیق، کنترل امور و به کارگیری آن‌ها در حکومت مهدوی همراه با استفاده از دانش بی کران الهی توسط امام است که می‌تواند همه‌ مناطق را آباد کرده، برای تأمین زندگی و رفاه مردم راه و روش‌هایی عرضه نماید. همین طرح‌ها و برنامه‌ها از عوامل پیشرفت جامعه است و تنظیم دقیق، عاملی می‌شود در جهت بهره وری و استفاده بهتر از مزارع و منابع قابل برداشت. تا زمانی که کنترل اوضاع به دست رهبری حکیم باشد، از نظر جلوگیری در هدر رفتن اموال، مشکلی وجود ندارد.

همچنین از آنجا که کنترل جامعه در دست مستمندان است و آنان در این امر، نقش اساسی دارند، دقت لازم را برای کنترل اوضاع و جلوگیری از سوء استفاده انجام می‌دهند. در عین حال آن حضرت در اداره‌ امور از نظر اقتصادی گشاده دست بوده، اموال را برای آسایش و رفاه مردم به کار می‌گیرد. پس از آن، و دیگر کسی دچار فقر نمی‌شود و سراسر گیتی در کنترل او و یاورانش خواهد بود.

در حکومت موعود شیعه، توزیع منابع موجود بین افراد نیز به شکلی عادلانه صورت می‌گیرد و همه از حقوق خود برخوردار می‌شوند؛ بنابراین رعایت قاطع اصل مساوات و عدالت، موجب تعدیل ثروت‌ها و برابری در توزیع کالاها و مواد مورد نیاز همه‌ مردم است كه از تراکم و ذخیره سازی جلوگیری می‌کند و زمینه بی نیازی را فراهم می‌نماید.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید:

در آخرالزمان، خلیفه‌ای ظهور می‌کند که مال را بدون شمارش می‌بخشد (طبسی، 1380: ص197).

آن حضرت همچنین می‌فرماید:

در آخرین دوران امت من، خلیفه‌ای خواهد بود که اموال را مشت مشت به مردم می‌دهد و آن را نمی‌شمارد (طبسی، همان: ص197).

 آن دوران علاوه بر اینکه دوره‌ وفور و فراوانی است، توزیع اموال نیز به گونه‌ای صورت می‌گیرد که حتی مردم برای دادن صدقه و زکات کسی را پیدا نمی‌کنند و همه در بی نیازی به سر می‌برند؛ چنان‌که امام باقر علیه السلام فرمود:

 مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اموال را میان مردم چنان به مساوات تقسیم می‌کند که دیگر محتاجی دیده نمی‌شود تا به او زکات دهند (مجلسی، 1380ق: ج13، ص84).

همچنین دربارة چگونگی توزیع و پرداخت اموال فرمود:

 گویی دین شما را همچون پرنده‌ای مشاهده می‌کنم که می‌گریزد و در خون خود می‌تپد و کسی آن را به شما باز نمی‌گرداند، مگر مردی از خاندان ما اهل بیت. در آن هنگام، وی در سال دو پاداش و در ماه دو روزی به شما می‌دهد و در زمان او به حکمت دست می‌یابید (مجلسی، همان: 1123).

 بر اساس این روایت، هر شش ماه یک پاداش و بخشش مالی از بیت المال و توزیع مواد غذایی و خواروبار هر دو هفته یک‌بار صورت می‌گیرد و به گونه‌ای تنظیم شده است که از زیاده روی و کوتاهی در توزیع اموال جلوگیری گردد.

این مطلب خود به خوبی گواه است که بخشندگی امام در توزیع، به گونه‌ای است که به هر کس که بخواهد، می‌بخشد و البته نیازمندی نیست.

بر اساس آنچه که از عدالت و مساوات ماشیح یهود نیز ذکر شده است، بعید به نظر می‌رسد که منابع به خوبی کنترل نشود؛ بلکه با وجود چنین حکومتی، به اعتقاد یهود دیگر نه تنها بی عدالتی دربارة مردم وجود ندارد، بلکه منابع نیز با کنترل حکومت تنظیم می‌شوند، خود ماشیح و یاران او در نقاط مختلف جهان با عدالت و درستکاری در جهت سعادت و رفاه مردم تلاش می‌کنند و به خوبی بر رفتار افراد و گروه‌ها و به خصوص کارگزاران حکومت، در جهت اوضاع رفاهی مردم، نظارت دارند:

بلکه بر اساس عدالت حکم می‌کند و داد ضعیفان را می‌ستاند (اشعیا، 5: 11).

 به دلیل برنامه ریزی ماشیح، امور به خوبی و از جهات مختلف تنظیم و کنترل می‌گردد و منابع کسب شده و برنامه ریزی شده هم به خوبی توزیع می‌گردد. هر چند در کتب عهد عتیق دربارة وفور نعمت و گسترش رفاه در بین قوم بنی اسرائیل تاکید شده، در عین حال به گسترش در بین اقوام و ملل دیگر نیز اشاره گردیده است؛ به گونه‌ای که تمام شهرهای ویران شده را از نو آباد کرده و در جهان ویرانه‌ای یافت نخواهد شد. در حزقیال آمده است:

و خواهرانت شهر سدوم و دخترانش (دهات اطراف) به حالت نخستین باز خواهند گشت (حزقیال، 55: 16).

همچنین منابع بین جمیع امت‌ها تقسیم می‌شوند تا هیچ گله و شکایتی صورت نگیرد و همه از نعمات الهی بهره مند گردند:

 تو را حفظ نموده، عهد قوم خواهم ساخت تا زمین را مأمور سازی و نصیب‌های خراب شده را تقسیم نمایی

 بنابراین علاوه بر گسترش و وفور منابع زمینی، این منابع به خوبی بین همه مردم جهان توزیع و کنترل می‌گردند و همه از این الطاف الهی، بهره مند می‌شوند.

بر اساس آنچه گفتیم، یکی از مهم‌ترین عواملی که سبب ایجاد آسایش و رفاه در آرمان‌شهر یهود و شیعه می‌شود، وجود نعمت فراوان و آبادانی است. البته همان‌طور که در دو مکتب گفته شد، روح متعالی و کمال طلب مردم آن دوران در سایه‌ حکومت رهبری خردمند باعث می‌شود تا مردم از بسیاری نیازها و خواسته‌های امروزی چشم بپوشند و از حرص و طمع دوری جویند. در عین حال آن دوران، دورانی است که گفته می‌شود وفور نعمت و سرسبزی و آبادانی به آخرین حد خود می‌رسد؛ به گونه‌ای که زمین، همه‌ منابع و گنج‌های خود را آشکار کرده و دیگر فرد محتاج و نیازمندی پیدا نمی‌شود. البته در این زمان، برکت نعمت‌ها نیز افزون می‌شود.

پس آبادانی و زیادی نعمت و روزی از ویژگی‌های دوران حکومت موعود در هر دو مکتب است که خود، عاملی در جهت افزایش میل و اشتیاق مردم دوران‌های مختلف به دیدن آن دوران است.

تنظیم و کنترل امور نیز با وجود بصیرت و آگاهی منجی موعود و عدالت و انصافی که او از خود بروز می‌دهد، مسلماً به بهترین نحو صورت می‌گیرد. آن حضرت، علاوه بر اینکه با عدالت به امور رسیدگی می‌کند، برای مردم در شهرهای مختلف حکم کرده و به بهبود امر آن‌ها می‌پردازد. در نهایت باید گفت حکومت موعود مطرح شده در این دو مكتب، دارای شباهت‌های زیادی در این زمینه‌اند كه شاید بتوان آن را ناشی از الهی بودن آن‌ها دانست. در این مقاله سعی شد تا حد امكان به بررسی این ویژگی‌ها بپردازیم وگوشه‌ای از این حکومت موعود را به تصویر بكشیم.

نتیجه

حکومت موعود و ظهورمنجی ازمهم‌ترین مسائلی است که ادیان الهی دربارة‌ آن، بسیار سخن گفته‌اند. در این پژوهش، سعی شد آنچه که در دو مکتب شیعه و یهود دربارة کارویژه‌های حکومت موعود، مطرح است، مقایسه شود.

همان‌گونه که دیدیم، کارویژه‌ها یا همان روابط بین ساختاری حکومت موعود در این دو مکتب از شباهت‌های زیادی برخوردارند و شاید این به دلیل الهی بودن آن‌هاست؛ برای مثال عدالت و انصاف در قضاوت بین مردم، وجود یاوران و کارگزاران صدیق که در کنار منجی به اصلاح و اداره‌ جامعه می‌پردازند، وفور نعمت و آبادانی زمین و تحول علمی و فرهنگی جامعه، از موارد مشابهی است که هر دو مکتب در متون خود به آن اشاره کرده‌اند. در مقابل، مواردی چون تعداد یاوران و معرفی آن‌ها در مکتب یهود، کمتر مورد توجه بوده است.

در آخر، این نکته قابل ذکر است که این تشابهات، صرفاً دربارة کارویژه‌های حکومت موعود است، وگرنه یهود به مسائلی چون مساوات و برابری که مد نظر شیعه است، اهمیتی نداده و قائل به برتری نژاد یهود حتی در آخرالزمان است.


 

منابع

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه.

3. ابن بابویه، محمدبن علی، کمال الدین و تمام النعمة، منصور پهلوان، قم، دارالحدیث، 1380ش.

4. ابن شعبه حرانی، ابومحمد حسن، تحف العقول، قم، مکتبة بصیرتی، 1394 ق.

5. حرعاملی، محمد بن حسن، وسایل الشیعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج8، 1104 ق.

6. خمینی، سید روح الله، صحیفه نور، تهران، مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1361ش.

7. دلشاد تهرانی، مصطفی، دولت مهدی، سیرت مهدی، چ5، تهران، دریا، 1382ش.

8. رجالی تهرانی، علیرضا، یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، چ5، قم، نبوغ، 1379ش.

9. طبسی، نجم الدین، چشم اندازی به حکومت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، چ3، قم، بوستان کتاب، 1380ش.

10. عسکری، نجم الدین جعفربن محمد، المهدی الموعود المنتظر عند علماء اهل السنة و الامامیة، تهران، موسسه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، 1360ش.

11. عهد عتیق.

12. فیرحی، داوود، نظام سیاسی و دولت در اسلام، تهران، سمت، 1382ش.

13. کامل سلیمان، روزگار رهایی، علی اکبر مهدی پور، تهران، آفاق، 1376ش.

14. کرینستون، جولیوس، انتظار مسیحا در آیین یهود، حسین توفیقی، قم، مرکز مطالعات وتحقیقات ادیان ومذاهب، 1377ش.

15. گابریل آلموند، جی بینگهام جونیور، رابرت جی مونت، سیاست تطبیقی، علیرضا طیب، چ3، تهران: مرکز آموزش مدیریت دولتی، 1381ش.

16. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، موسسة الوفاء، 1403ق.

17. دوانی، علی، مهدی موعود، چ15، تهران، دارالکتب اسلامیه، 1380 ق



â. كارشناس ارشد علوم سیاسی.

[2] منظور، هفت روز آفرینش جهان است.



[مجله شماره 34 : - مقالات]
پنج شنبه 16/9/1391 - 17:33
اهل بیت
 عاشورا و انتظار(پیوندها، تحلیل‏ها و رهیافت‏ها)
مسعود پورسیدآقایى
 
مهدی (عج)، ادامه حسین (ع) است و ((انتظار)) ادامه عاشورا و برآمده از آن.
 مهدی (عج)، فرزند حسین (ع) است و فرهنگ ((انتظار)) برآمده از فرهنگ ((عاشورا)) و انتظارِ حسین دیگری را كشیدن. این دو پیوندی دیرین و مستحكم با یكدیگر دارند.
 یكی پشتوانه فرهنگی و زمینه ساز، برای دیگری است؛
 یكی رمز ((حیات شیعه)) است و دیگری رمز ((بقای آن))؛
 یكی رمز ((قیام و به پا خاستن شیعه)) است و دیگری عامل ((حفظ و استمرار آن))؛
 ((مهدی)) (ع) وارث عاشورا است؛ همچنان كه ((حسین))(ع) وارث پیامبران است؛
 عاشورا، دریچه‏ای به ((انتظار)) است و انتظار، تجلّی آرزوها و آمال كربلا؛
 فرهنگ عاشورا، دستمایه اساسی و مایه شكوفایی و بالندگی منتظران مهدی (عج) در عصر انتظار است.
 پیوند ((عاشورا و انتظار)) و ((حسین و مهدی))، پیوند ((والد)) و ((ماولد)) و ((نورٌ علی نور)) است.
 انتظار، كربلایی دیگر است به وسعت همه جهان و مصاف حق و باطل است در زمانی دیگر؛ با این تفاوت كه این بار، حق پیروز است و چهره باطل، برای همیشه دفن می‏شود. انتظار همان كربلا است در وسعت همه زمین و در مقطع دیگری از تاریخ. در این مقطع، فكرهای رشید از هر فرقه و ملتی، گلبانگ ((دعوت مهدوی)) را - كه با ساخت و فطرت انسان‏ها همگون است - لبیك می‏گویند.
 انتظار، ثمره كربلا است. بدون كربلا انتظار بی‏معنا است. یاران مهدی، همه كربلایی‏اند و در فراز و فرود تاریخ، غربال شده و آبدیده‏اند. مگر می‏توان بی عاشورا، انتظاری دیگر داشت؟ انتظار بی عاشورا، انتظار بی‏پشتوانه است.
 ((عاشورا)) انتظار برآورده نشده شیعه است و ((انتظار)) عاشورای برآورده شده شیعه.
 حركتی جهانی و به وسعت آمال همه انسان‏های تاریخ، پشتوانه و عقبه‏ای می‏خواهد به استحكام كربلا كه هرگز به سردی و خاموشی نگراید.(1)
 ((انتظار)) ادامه عاشورا، غدیر و بعثت است و ((ظهور))، روز فرج و مخرج حسین(2) و ثمره خون او كه در شریان تاریخ به جوش آمده است.
 ((انتظار)) بشارتی است به حق، بر همه دردها و آلام شیعه در كربلا و تاریخ.
 مهدی (عج)، همان كسی است كه باری را كه حسین (ع) در مسیر كوفه، در كربلا به زمین گذاشت؛ به كوفه می‏رساند.
 مهدی (ع) پرچم افتاده حسین(ع) را بر خواهد افراشت و آرمان‏های بلند او را تحقّق خواهد بخشید.
 مهدی (ع)، بذری را كه حسین (ع) در كربلا كاشت و دیگر امامان آن را بارور كردند و خودش در دوران غیبت به حراست آن همت گماشت، با دستان پرتوانش غرس خواهد كرد.
 ((انتظار و عاشورا)) دو بال پرواز شیعه است ؛ اگر این دو نبود، چشمه ((غدیر)) می‏خشكید.
 این پیوندهای روشن و گویا، از نگاه نامحرمان نیز مخفی نمانده تا آن جا كه می‏گویند: شیعه با دو نگاه همراه است: ((نگاه سرخ)) و ((نگاه سبز)) ؛ عاشورا و ظهور، با الهام از یكی ((انقلاب)) می‏كند وبا دیگری آن را ((استمرار)) می‏بخشد.(3)
 برای ما دور ماندگان از صحنه عاشورا، یك راه بیشتر نمانده و آن ثبت نام در كلاس ((انتظار)) و درآمدن در خیل ((منتظران)) است كه حقیقت انتظار، همان در خیمه حسین(ع) بودن است. آنان كه در كربلا چكاچك شمشیرها را نچشیدند، باید مرارت ((انتظار)) را به جان بخرند. ((عاشورائیان))، پیمان خود را به آخر بردند و ((مهدویان)) با كوله‏بار فرهنگ شهادت ، چشم انتظارند تا آن عهدی كه با خدا و رسول بر پاسداری از حرم و حریم ثار الله بسته‏اند، به انجام برسانند: ((فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر))(4).

 یكم. پیوندها
 پیوند دو فرهنگ ((عاشورا)) و ((انتظار)) از دلایل و شواهد متعددی برخوردار است. در این جا ضمن بیان آنها، به تحلیل و رهیافت‏های برخاسته از آنها نیز خواهیم پرداخت.(5)

 1. مهدی(ع)، فرزند حسین (ع)
 صدها روایت، در این باب وارد شده است كه در آنها تأكید شده، امام مهدی(ع) نهمین فرزند حضرت حسین (ع) است: ((قائم هذه الامة هو التاسع من ولدی)).(6)

 2. مهدی (ع)، خونخواه حسین (ع)
 در روایات متعددی، وارد شده است: ((القائم منّا اذا قام طلب بثار الحسین))؛(7) ((بهذا القائم انتقم منهم))؛(8) امام باقر (ع) در مورد آیه ((و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطاناً فلایسرف فی القتل)) (9)می‏فرماید: مقصود از ((من قتل مظلوماً))، حسین بن علی است كه مظلوم كشته شد و ما اولیای او هستیم و قائم ما چون قیام كند، در طلب انتقام خون حسین(ع) بر می‏آید... مقتول حسین (ع) و ولیّ او قائم (عج) است .(10)

 3. یاد حسین (ع)، كلام نخستین مهدی (ع)
 آن گاه كه مهدی موعود ظهور كند، بین ركن و مقام می‏ایستد و چنین ندا می‏دهد:
 ((الا یا اهل العالم! انا الامام القائم؛
 الا یا اهل العالم! انا الصمصام المنتقم؛
 الا یا اهل العالم! ان جدّی الحسین قتلوه عطشاناً؛
 الا یا اهل العالم! ان جدّی الحسین طرحوه عریاناً؛
 الا یا اهل العالم! ان جدّی الحسین سحقوه عدواناً)).(11)

 4. ((یا لثارات الحسین))، شعار یاران مهدی (ع)
 فضل بن شاذان نقل می‏كند كه شعار یاران مهدی ((یا لثارات الحسین)) (ای خونخواهان حسین) است:
 ((انّ شعار اصحاب المهدی (عج) یا لثارات الحسین (ع))).(12)

 5. یاری حسین (ع)، یاری مهدی (ع)
 حضرت سكینه (س) نقل می‏كند: امام حسین (ع) شبی در كربلا، خطاب به یاران خود فرمود:((... و قد قال جدی رسول الله (ص): ولدی حسینٌ یقتل بطفّ كربلا غریباً وحیداً عطشاناً فریداً. فمن نصره فقد نصرنی و نصر ولده الحجة و لو نصرنا بلسانه فهو فی حزبنا یوم القیامة؛ همانا جدم رسول خدا (ص) فرمود: فرزند من حسین در زمین كربلا، غریب و تنها، عطشان و بی كس، كشته می‏شود. كسی كه او را یاری كند، مرا و فرزندش مهدی را یاری كرده است و هر كس به زبان خود، ما را یاری كند، فردای قیامت در حزب ما خواهد بود)).(13)

 6. یكسانی القاب حسین (ع) و مهدی (ع)
 القاب ((ثار الله))، ((الوتر الموتور)) و ((الطرید الشرید))، القاب مشترك حسین (ع) و مهدی (عج) است: ((ولكن صاحب هذا الامر الطرید الشرید الموتور بابیه..)).(14)
 ((السلام علیك یا باب الله و السلام علیك یا ثار الله)). (15)
 ((المترقب الخائف و الولی الناصح ، سفینة النجاة... و الوتر الموتور)).(16)

 7. زیارت عاشورا
 زیارت عاشورا - كه زیارت مخصوص امام حسین (ع) است - در دو قسمت، از خون خواهی حسین (ع) در ركاب امام مهدی (عج) خبر می‏دهد:
 ((ان یرزقنی طلب ثارك مع امام منصور من اهل بیت محمد (ص))) و ((ان یرزقنی طلب ثاری [كم‏] مع امام هدیً ظاهر ناطق بالحق منكم)).

 8. روز عاشورا و یاد مهدی (ع)
 امام باقر (ع) می‏فرماید: یكدیگر را در روز عاشورا این گونه تعزیت دهید:
 ((اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسین و جعلنا و ایاكم من الطالبین بثاره مع ولیه الامام المهدی من آل محمد (ع)؛ خداوند اجر ما و شما را در مصیبت حسین (ع) بزرگ گرداند و ما و شما را، از كسانی قرار دهد كه به همراه ولی‏اش، امام مهدی از آل محمد(ع)، طلب خون آن حضرت كرده، به خون‏خواهی او برخیزیم)).(17)

 9. عاشورا روز ظهور مهدی (ع)
 امام باقر (ع) می‏فرماید: ((كانّی بالقائم یوم عاشورا یوم السبت قائماً بین الركن و المقام و بین یدیه جبرئیل ینادی....(18)؛ گویا قائم را می‏بینم كه روز عاشورا، روز شنبه بین ركن و مقام ایستاده و جبرئیل پیش روی او ندا می‏كند...))
 امام صادق (ع) نیز فرمود: ((ان القائم صلوات الله علیه ینادی باسمه لیلة ثلاث و عشرین و یقوم یوم عاشوراء یوم قتل فیه الحسین بن علی(19)؛ قائم - درود خدا بر او باد - در شب بیست وسوم ماه رمضان به نامش ندا می‏شود و در روز عاشورا، روزی كه حسین بن علی در آن كشته شد، قیام خواهد كرد)).

 10. میلاد حسین (ع) و یاد مهدی (ع)
 در توقیع مبارك امام عسكری (ع) برای قاسم بن علاء همدانی آمده است كه: در روز تولد امام حسین (ع)، این دعا را بخوان: ((اللهم انی اسئلك بحق المولود فی هذا الیوم الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته بكته السماءُ و من فیها و الارض و مَن علیها... المعوّض من قتله ان الائمة من نسله و الشّفاء فی تربته و الفوز معه فی أوبته و الأوصیاء من عترته بعد قائمهم و غیبته؛ خداوندا! من تو را به مقام مولود این روز می‏خوانم. او پیش از آن كه به دنیا چشم بگشاید و قبل از آن كه تولد یابد، وعده و خبر شهادتش داده شد. آسمان و هر كس در آن بود و زمین و هر كس بر روی آن بود، بر او گریه كرد... . او كه در عوض شهادت او، ائمه از نسل او شدند و شفا در تربت او قرار داده شد، فوز و رستگاری با او، در روز رجوع و بازگشت او و بازگشت اوصیاء از خاندان او، بعد از قائم آنان و سپری شدن غیبت او می‏باشد)).(20)

 11. میلاد مهدی (ع) و یاد حسین (ع)
 شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان می‏نویسد:
 با فضیلت‏ترین اعمال شب نیمه شعبان - كه باعث آمرزش گناهان است - زیارت امام حسین (ع) می‏باشد. هر كه می‏خواهد، روح 124 هزار پیامبر با او مصافحه كند، امام حسین(ع) را زیارت كند. اقل زیارت آن حضرت آن است كه به بالای بامی رود و به سمت راست و چپ نگاه كند؛ سپس سر به جانب آسمان بلند كند و حضرت را با این كلمات زیارت كند: ((السلام علیك یا اباعبدالله، السلام علیك و رحمة الله و بركاته))
 در قسمت ((زیارات)) نیز می‏نویسد: احادیث بسیاری در فضیلت زیارت امام حسین (ع) در نیمه شعبان وارد شده است. و بس است در این باب آنچه كه به چندین سند معتبر از حضرت امام زین العابدین (ع) و امام جعفر صادق(ع) وارد شده كه: هر كه بخواهد با او 124 هزار پیامبر، مصافحه كنند، زیارت كند قبر ابی عبدالله الحسین(ع) را در نیمه شعبان. به درستی كه ملائكه و ارواح پیامبران، رخصت می‏طلبند و به زیارت آن حضرت می‏آیند. پس خوشا به حال آن كه مصافحه كند با ایشان، و ایشان مصافحه كنند با او. پنج پیامبر اولوالعزم (نوح، ابراهیم، موسی‏و عیسی(ع)و محمد(ص)) نیز با ایشان‏اند.(21)

 12. شب قدر و یاد حسین (ع)
 شب قدر، متعلق به امام زمان (ع) است و در این شب یكی از اعمال مستحبی، زیارت امام حسین (ع) است. شیخ عباس قمی می‏نویسد:
 ((بدان كه احادیث در فضیلت زیارت امام حسین(ع) در ماه مبارك رمضان - خصوصاً شب اول و نیمه و آخر آن و به خصوص شب قدر - بسیار است. از حضرت امام محمد تقی(ع) منقول است كه هر كه زیارت كند، امام حسین(ع) را در شب بیست و سوم ماه رمضان - و آن شبی است كه امید است شب قدر باشد و در آن شب هر امر محكمی جدا و مقدّر می‏شود - مصافحه كند با او روح 124 هزار ملك و پیغمبر كه همه رخصت می‏طلبند از خداوند در زیارت آن حضرت در این شب.
 از حضرت صادق(ع) مروی است: چون شب قدر می‏شود، منادی از آسمان هفتم از بطن عرش ندا می‏كند كه حق تعالی هر كسی را كه به زیارت قبر حسین(ع) آمده، آمرزید.
 و در روایت دیگر است كه هر كه شب قدر نزد قبر آن حضرت باشد و دو ركعت نماز بگزارد، نزد آن حضرت یا آنچه كه میسر شود و از حق تعالی بهشت و پناه از آتش را بخواهد؛ خداوند به او بهشت و پناه از آتش را عطا فرماید. ابن قولویه از حضرت صادق(ع) روایت كرده كه هر كه زیارت كند قبر امام حسین(ع) را در ماه رمضان و در راه زیارت بمیرد، حسابی نخواهد داشت و به او بگویند كه بدون خوف و بیم داخل بهشت شو)).

 13. حسین (ع) در كلام مهدی(ع)
 در دعای ندبه آمده است : ((این الطالب بدم المقتول بكربلا)) و ((این الحسن، این الحسین و این ابناء الحسین)).
 و در زیارت منسوب به ناحیه مقدسه آمده است : ((فلئن اخرتنی الدهور و عاقنی عن نصرك المقدور و لم اكن لمن حاربك محارباً و لمن نصب لك العداوة مناصباً فَلَأَنْدُبَنَّكَ صباحاً وَ مساءً و لَاَبْكِیَنَّ لك بدل الدموع دماً ؛ اگر زمانه مرا به تاخیر انداخت و مقدورات از یاریت بازم داشت و نتوانستم در ركاب تو با دشمنانت بجنگم، ولی از بام تا شام در یاد تو سرشك غم از دیده می‏بارم و به جای اشك خون می‏گریم.)).(22)

 14. زیارت حسین (ع) و مهدی (ع) در عیدها
 در عیدهای اسلامی فطر، قربان و غدیر؛ زیارت این دو امام، وارد شده است.(23)

 15. كوفه، پایگاه مشترك حسین(ع) ، مهدی (ع)
 امام حسین (ع) از مكه به سمت كوفه رفت و حضرت مهدی (ع) از مكه به سوی كوفه خواهد رفت و مقر حكومت خود را در كوفه قرار خواهد داد؛ یعنی، راه نیمه سیدالشهدا(ع) را به پایان خواهد رساند.(24)

 16. فرشتگان یاور حسین (ع)، یاوران مهدی (ع)
 شیخ صدوق از امام رضا (ع) نقل می‏كند:
 ((و لقد نزل الی الارض من الملائكة اربعة آلاف لنصره فوجدوه قد قتل فهم عند قبره شعث غُبرٌ الی ان یقوم القائم فیكونون من انصاره و شِعارُهم یا لثاراتِ الحسین؛(25) به تحقیق چهار هزار فرشته برای نصرت و یاری حسین [(ع)] به زمین فرود آمدند. آنان هنگامی كه نازل شدند، دیدند  حسین [(ع)] كشته شده است، از این رو، ژولیده و غبارآلود در نزد قبر آن حضرت، اقامت كردند و همچنان هستند تا این كه قائم، قیام كند و آنان از یاوران و سپاه آن حضرت خواهند بود و شعارشان یا لثارات الحسین است)).

 17. رجعت حسین (ع) در دولت مهدی (ع)
 امام محمد باقر(ع) می‏فرمایند: امام حسین(ع) شب عاشورا به اصحابش فرمود:((... فابشروا بالجنة، فوالله انما نمكث ماشاء الله تعالی بعد ما یجری علینا، ثم یخرجنا الله و ایّاكم حین یظهر قائمنا فینتقم من الظالمین، و انا و انتم نشاهدهم فی السلاسل و الاغلال و انواع العذاب و النكال...؛ بشارت باد شما را به بهشت، به خدا قسم كه بعد از آنچه بر ما جاری شود، مكث خواهیم كرد آن قدر كه خدای تعالی خواسته باشد، پس بیرون می‏آورد ما و شما را در آن هنگامی كه قائم ما ظاهر شود، پس انتقام خواهد كشید از ظالمان، و ما و شما مشاهده خواهیم كرد ایشان را در سلاسل و اغلال و گرفتار به انواع عذاب و نكال...))(26)
 و امام حسین (ع) در روز عاشورا، دوباره از ((رجعت)) خود سخن گفته، می‏فرماید: ((من اولین كسی خواهم بود كه زمین شكافته می‏شود و رجعت می‏كنم)).(27)

 18. حسین (ع) در سوگ مهدی (ع)
 امام صادق(ع) درباره آیه شریفه ((ثم رددنا لكم الكرة علیهم))(28) می‏فرماید: ((مقصود زنده شدن دوباره امام حسین (ع) و هفتاد تن از اصحابش در عصر امام زمان است؛ در حالی كه كلاه‏خودهایی طلایی بر سر دارند و به مردم، رجعت و زنده شدن دوباره حضرت حسین(ع) را اطلاع می‏دهند تا مؤمنان به شك و شبهه نیفتند)).
 امام صادق(ع) می‏فرماید: ((حسین(ع) با اصحابش می‏آیند و هفتاد پیامبر آنان را همراهی می‏كنند؛ چنان كه همراه موسی (ع) هفتاد نفر فرستاده شدند. آن‏گاه حضرت قائم(ع) انگشتر را به وی می‏سپارد و امام حسین(ع) غسل و كفن، حنوط و دفن حضرت قائم را بر عهده می‏گیرد)).(29)

 19. مهدی (ع) و زنده نگه‏داشتن یاد عاشورا
 در این باب، داستان‏های متعددی است كه از میان آنها، داستان علامه بحرالعلوم(30)، گواه خوبی بر عشق و علاقه وافر حضرت حجت(ع) به عزاداری و زنده نگه داشتن یاد عاشورا و شهدای كربلا است.

 20. مهدی (ع) و سفارش به زیارت عاشورا
 محدث نوری (ره) حكایت سید رشتی را چنین نقل می‏كند كه حضرت به سید دستور خواندن نافله (خصوصاً نافله شب)، زیارت جامعه و زیارت عاشورا را می‏دهد و بعد از آن می‏فرماید: شما چرا نافله نمی‏خوانید؟ نافله، نافله، نافله! شما چرا عاشورا نمی‏خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا! و بعد فرمود: شما چرا جامعه نمی‏خوانید؟ جامعه، جامعه، جامعه!(31)

 21. مهدی (ع) در سوگ حسین(ع)
 علامه امینی (ره) در الغدیر(32) می‏گوید: در میان اصحاب ما مشهور است كه در هر مجلسی قصیده ابن عرندس خوانده شود، موجب تشریف فرمایی حضرت بقیة الله - روحی له الفداه - به آن مجلس می‏شود. ما برای تیمن و تبرك چند بیت این قصیده را ذكر می‏كنیم.
 ایقتل ظمْآناً حسین بكربلا
و فی كلّ عضو من انامله بحر
 و والدهُ الساقی علی الحَوْض فی غدٍ
و فاطمة ماء الفرات لها مهر
 فوالهف نفسی للحسین و ما جنی‏
علیه غداة الطف فی حربه الشمر

 22. مصیبت حسین(ع) و تعجیل در فرج
 صاحب مكیال المكارم می‏گوید: یكی از دوستان صالحم برایم نقل كرد كه مولایمان حضرت حجت (ع) را در خواب دیدار كرده بود و حضرتش سخنی فرموده بود كه مضمونش این است: ((انی لادعوا لمؤمن یذكر مصیبة جدی الشهید، ثم یدعو لی بتعجیل الفرج و التأیید؛ همانا من برای هر شیعه‏ای كه مصیبت جد شهیدم را یاد كند و سپس برای تعجیل فرج و تأیید [امر من‏] دعا كند، من [نیز] برای او دعا خواهم كرد)).(33)

 23. سختی مصیبت
 مصیبت حسین (ع) سخت‏ترین مصیبت‏ها است:
 ((...فرزند تو به مصیبتی گرفتار می‏شود كه مصیبت‏ها در كنار آن كوچك خواهد بود))(34).
 ((لا یوم كیومك یا اباعبداللَّه))(35).
 مهدی(ع) نیز مصیبتش طولانی و محنتش شدید است. او شاهد همه رنج‏ها و مصیبت‏هایی است كه بر تمامی انسان‏ها و فرد فرد شیعیانش وارد می‏شود:
 ((انا غیر مهملین لمراعاتكم و لا ناسین لذكركم...؛(36) ما در رسیدگی و سرپرستی شما كوتاهی و اهمال نكرده و یاد شما را از خاطر نبرده‏ایم.))

 24. اصلاح‏گری
 امام حسین(ع) و مهدی(ع) دو اصلاح‏گر سترگ‏اند. حسین(ع) می‏گوید: ((انما خرجت لطلب الاصلاح)).
 در مورد مهدی نیز آمده است: ((لیصلح الامة بعد فسادها(37)؛ خداوند به وسیله حضرت مهدی(ع) این امت را پس از آن‏كه تباه شده‏اند، اصلاح می‏كند)).

 25. بیعت نكردن با طاغوت
 امام حسین(ع) می‏فرماید: ((لا واللَّه لا اعطیكم اعطاء الذلیل و لا افرّ فرار العبید؛ نه به خدا قسم دستم را از روی خواری و ذلّت به شما ندهم و مانند بردگان فرار نمی‏كنم.))
 مهدی(ع) نیز بیعت هیچ طاغوتی را به گردن ندارد.
 ((ما منّا احدٌ الاَّ و یقع فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه الاّ القائم... لئلا یكون لاحد فی عنقه بیعة اذا خرج ذاك التاسع من ولد اخی الحسین؛(38) هر كدام از ما (اهل بیت(ع)) در زمان خود بیعت حاكمان و طاغوت‏های زمان را (از روی تقیه) به عهده داریم، مگر قائم... تا هنگامی كه قیام می‏كند بر گردنش بیعت حاكمی نباشد او نهمین فرزند برادرم حسین است.))

 26. آرزوی شهادت در ركاب حسین(ع) و مهدی(ع)
 دو آرزو در روایات ما مطلوب است؛ یكی بودن در كربلا و شهادت در ركاب حسین و دیگری فیض جهاد و شهادت در ركاب امام مهدی(ع):
 ((یا لیتنی كنت معكم فافوز فوزاً عظیما))(39).
 ((اللهم انی اجدّد له فی صبیحة یومی هذا... و اجعلنی من انصاره... و المستشهدین بین یدیه... فاخرجنی من قبری مؤتزراً كفنی شاهراً سیفی...))(40).

 دوم. تحلیل ها
 1. عاشورا، پشتوانه فرهنگی انتظار
 فرهنگ ((عاشورا))، زمینه‏ساز فرهنگ ((انتظار)) است. ((انتظار)) ادامه عاشورا است و چشم به راه حسین دیگری نشستن در كربلایی به وسعت جهان.
 فرهنگ ((عاشورا)) آن چنان در روح انسان‏ها، رسوخ كرده و آتش عشقش، شراره‏ای در دل‏ها انداخته كه بدون تردید، مؤثرترین و پایدارترین عنصر فرهنگ‏ساز، برای شیعیان و تمامی انسان‏های آزاده عالم است. به گفته امام راحل(ره): ((ما هر چه داریم از محرم و صفر داریم)).

 2. اشتراك در اهداف
 هدف مهدی (ع)، نجات انسان‏ها از بردگی فكری و برداشتن زنجیرهای اسارت از آنان است.
 امام باقر (ع) می‏فرماید: ((اذا قام القائم ذهب دولة الباطل؛ هنگامی كه قائم قیام كند، هر آینه باطل از بین می‏رود)).(41)
 هدف امام حسین (ع) نیز در زیارت ((اربعین)) چنین بیان شده است:
 ((و بذل مهجة فیك لیستنقذ عبادك من الجهالة و حیرة الضالة؛ خون خود را تقدیم تو كرد، تا انسان‏ها را از نادانی و گمراهی رهایی بخشد)).
 پس هدف هر دو، احیای دین و جلوگیری از انحطاط ارزش‏ها است.

 3. مشابهت در زمانه
 حسین (ع) زمانه خود را چنین توصیف می‏كند: ((الا ترون انّ الحق لایعمل به و انّ الهوی لایترك عنه؛ آیا نمی‏بینید كه به حق عمل نمی‏شود و از باطل خودداری نمی‏گردد))،(42) ((فان السنة قد امیتت و انّ البدعة قد احییت؛ همانا در شرایطی هستیم كه سنت پیامبر، از بین رفته و بدعت‏ها زنده شده است)). ((و علی الاسلام السلام اذا قد بلیت الامة براعٍ مثل یزید؛ اگر حاكم امت، فردی همچون یزید باشد، پس باید فاتحه اسلام را خواند)).
 زمانه مهدی (ع) نیز چنین است: ((یعطف الهوی علی الهدی، اذا عطفوا الهدی علی الهوی و یعطف الرأی علی القرآن، اذا عطفوا القرآن علی الرأی... و یحیی میّت الكتاب والسنة؛ چون مهدی قیام كند، خواهش‏های نفسانی را به هدایت آسمانی، باز گرداند؛ پس از آنكه رستگاری را به هوای نفس بازگردانده باشند. آرا و افكار را پیرو قرآن كند، پس از آنكه قرآن را تابع رأی خود گردانده باشند... پس مهدی به شما نشان خواهد داد كه روش عادلانه در حكومت، چگونه است و آنچه را كه از كتاب و سنت متروك مانده، زنده خواهد ساخت)).(43)
 زمانه مهدی (ع) و حسین (ع)، در انحراف فكری، فساد اجتماعی، رواج بی‏دینی و بدعت در سطح جهانی، مشابه یكدیگر است.
 مشابهت در زمانه، ابعاد متعددی دارد؛ از تبلیغات جبهه باطل گرفته تا حاكمیت خلفای جور و غربت دین در عرصه زندگی و جامعه. تبلیغات بنی‏امیه و معاویه علیه اهل بیت(ع) و امام حسین (ع)(44)، شباهت زیادی به تبلیغات كشورهای استكباری و صهیونیست‏ها، علیه ایران اسلامی دارد.

 4. مشابهت در یاران
 یاران حسین (ع) بهترین یاران و فدایی او بودند. آنان از معرفت، محبت، اطاعت و تسلیم نسبت به امام خود و سبقت در اجرای خواسته‏ها و فرامین او برخوردارند و در عبادت، صداقت، اخلاص و شجاعت یگانه دوران بودند.
 یاران مهدی (ع) نیز چنین‏اند: ((هم اطوع له من الامة لسیدها؛ آنها مطیع‏تر از كنیز نسبت به مولای خود هستند)).(45)
 ((كدّادون جاحدون فی طاعته؛(46) یاران مهدی (عج) در فرمانبرداری از حضرتش، بسیار كوشا و مصمم‏اند)).
 ((لهم یسبهم الاولون و لایدركهم الآخرون؛(47) آنان [در شایستگی‏ها و امتیازات بر اوج رفیعی‏اند] نه از نسل‏های گذشته، كسی از آنان پیشی گرفته و نه از آیندگان، كسی به مقام والای آنان می‏رسد)).
 ((رهبان باللیل لیوث بالنهار، كَاَنَّ قلوبهم زبر الحدید؛ عابدان شب و شیران روزند، [در  شجاعت‏] قلوبشان همچون پاره‏های آهن است)).(48)

 5. ضرورت درگیری و نبرد
 درگیری بین حق و باطل، ایمان و كفر، یك ضرورت است؛ چون حقیقت ((ایمان))، حركت و رویش و خصلت ((كفر)) ایستادگی و ماندگی است.
 ساده اندیشی است اگر گمان شود، مسائل و مشكلات، تنها با گفت‏وگو حل می‏شود. باید به فكر پس از گفت‏وگو هم بود كه اگر زیر بار حق نرفتند و یا خواستند بر ظلم خود باقی بمانند، چه باید كرد؟ پس از گفت‏وگو و دو گروه شدن، مخاصمه و درگیری هم هست یا نه؟ ((فاذا هم فریقان یختصمون...))(49). به راستی آیا مشكل اسرائیل و فلسطین، با گفت‏وگو حل می‏شود؟ آیا آمریكا باگفت‏وگو حاضر است، از خوی استكباری خود دست بردارد؟
 نبرد حسین (ع) و یزید، جنگ مهدی (ع) و مستكبران، نبرد حق و باطل است؛ یكی در محدوده كربلا و دیگری در وسعت همه زمین.
 امام باقر (ع) می‏فرماید: ((لیس شأنه الا السیف؛(50) او فقط شمشیر را می‏شناسد)).
 امام صادق (ع) می‏فرماید: ((یكفّون سیوفهم حتی یرضی الله عزّوجلّ؛(51) [یاران قائم شمشیرهای خویش را بر زمین نمی‏نهند تا این كه خدای عزوجل راضی شود)).

 6. منتظران مهدی (ع)، پرورش یافتگان مكتب عاشورا
 یاران مهدی (ع)، همه عاشورایی‏اند و در مكتب حسین (ع) پرورش یافته و بالیده‏اند.
 كسانی می‏توانند در ركاب مهدی(ع) باشند و امام حق را یاری رسانند كه در مكتب ((عاشورا)) آبدیده شده و معیار جنگ و صلح را از او آموخته باشند كه حسین(ع) خود معیار سلم و حرب و تولاّ و تبرّا است.

 7. سختی و مشكلات راه
 امام صادق (ع) می‏فرماید: ((قیام امام زمان (ع) نشانه هایی دارد)). راوی پرسید: آنها چیستند؟ امام صادق (ع) فرمود: ((ذلك قول الله عزوجل و لنبلونكم بشی‏ء من الخوف و الجوع(52) لو قد خرج قائمنا، لم یكن الا العَلَق و العَرَق و القوم علی السروج؛(53) این سخن خداوند است كه ((شما را با گرسنگی و ترس آزمایش می‏كند))؛ هنگامی كه قائم ما قیام كند، خون است و عرق ریختن و سوار بر مركب‏ها بودن در میدان‏های مبارزه)).

 8. پیوستن و جدا شدن یاران
 به كاروان حسین(ع) كسانی پیوستند كه امید پیوستنشان نبود، همچون زهیر و حرّ كه یكی عثمانی بود و در صفین بر علیه علی(ع) شمشیر زده و دیگری فرمانده سپاه عمر سعد بود. و كسانی به بهانه‏های واهی نپیوستند، همچون طرماح بن عدی و یا پیوستند و جدا شدند و سعادت شهادت در كنار حسین(ع) را نداشتند؛ چه آنانی كه در میانه راه جدا شدند و چه آنانی كه در كربلا، از میدان معركه گریختند.
 در مورد یاران مهدی(ع) نیز داریم:
 قال الصادق(ع): ((اذا خرج القائم یخرج من هذا الامر من كان یُری انه من اهله و دخل فیه شبه عبدة الشمس والقمر؛(54) هنگامی كه قائم قیام كند از امر [ولایت‏] او كسانی بیرون می‏روند كه همواره چنین به نظر می‏رسید از یاران او باشند. و به امر [ولایت‏] او در می‏آیند آنانی كه شبیه خورشید پرستان و ماه پرستانند.))
 در مورد یهودیان جزیرةالعرب، نیز داریم كه منتظر آمدن پیامبر بودند. اما وقتی آمد، به او كافر شدند. ((فلما جائهم ما عرفوا كفروا به))(55) از حسین نیز تقاضا كردند كه بیاید و نامه‏ها نوشتند، اما هنگامی كه آمد، به او پشت كردند و خون او را ریختند.

 9. الهام پذیری هر دو فرهنگ
 حسین(ع) با شهادت خود، پایه گذار فرهنگ شهادت شد و این فرهنگ، آن چنان در فرهنگ مسلمین ریشه دواند و در دلها جا باز كرد كه به عنوان الگو، سرآغاز بسیاری از حركتها و قیامهای حق طلبانه در سرزمین پهناور اسلامی بر علیه خلفا و حاكمان ستمگر، شد. در عراق؛ بصره و كوفه (سلیمان بن صرد، مختار، زید بن علی)، در حجاز؛ مدینه و مكه، در خراسان (یحیی بن زید)(56). و هنوز هم همه عدالت خواهان و مردان تاریخ، می‏گویند باید پا جای پای حسین و شهدای كربلا گذاشت (گاندی).
 انتظار نیز به عنوان یكی از بزرگترین، قوی‏ترین و انگیزه سازترین آرمان‏های انسانی، نقش بی بدیلی در از بین بردن یأس و ناامیدی و پیروزی نهایی مظلومان بر مستكبران دارد ((و نریدان نمن... و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین)). همچنان كه می‏تواند به عنوان یك راهبرد اساسی و كلیدی در تمامی ابعاد سیاسی - اجتماعی، تربیتی و فكری یك جامعه تأثیر گذار باشد.
 از طرف دیگر منتظر ظهور مصلح، خود باید صالح باشد.
 امام صادق (ع) فرمود: ((ان لنا دولة یجی‏ء بها الله اذا شاء ثم قال: من سرّه ان یكون من اصحاب القائم (ع) فلینتظر و لیعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر؛(57) ما دولت و حكومتی داریم و خداوند، هرگاه بخواهد این دولت ظهور خواهد كرد و اگر كسی خوشحال و خشنود می‏شود كه از یاران مهدی (ع) باشد؛ پس منتظر باشد و در حال انتظار، اهل ورع و اجتناب از گناهان و اهل محاسن و مكارم اخلاق باشد)).
 ((یخرج اناسٌ من المشرق و یوطئون للمهدی سلطانه؛ گروهی از مشرق زمین به پا خاسته و زمینه ساز حكومت امام مهدی (ع) می‏شوند)).

 10. زوال دولت‏های باطل
 حسین (ع)، با شهادت خود، باعث رسوایی و در نتیجه نابودی دولت بنی امیه شد. مهدی (ع) نیز با ظهور خود، باعث رسوایی و تزلزل تمامی دولت‏های مستكبر، خواهد شد:
 ((اذا قام القائم ذهب دولة الباطل؛(58) هنگامی كه قائم قیام كند، هر دولت باطلی از بین می‏رود)).
 در دعای ندبه، ندا سر می‏دهیم:
 ((این قاصم شوكة المعتدین؟ این هادم ابنیة الشرك و النفاق؟ این مبید اهل الفسوق و العصیان و الطغیان؟...؛(59) كجا است درهم شكننده شوكت متجاوزان؟ كجا است ویران كننده بناهای شرك و نفاق؟ كجا است نابودكننده اهل نادرستی و عصیان و طغیان؟...)).
 در روایات نیز آمده است:
 ((و لایكون ملك الا للاسلام؛(60) در آن روز حكومتی جز حكومت اسلام، نخواهد بود)).
 ((یبلغ سلطانه المشرق و المغرب؛(61) دولت مهدی (عج) شرق و غرب جهان را فرا گیرد)).
 ((اذا قام القائم لایبقی ارض الاّ نودی فیها شهادة ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله؛(62) هنگامی كه مهدی (عج) قیام كند زمینی باقی نمی‏ماند مگر آن كه گلبانگ توحید و رسالت پیامبر در آن بلند گردد)).

 11. تكیه بر سنت‏های الهی
 سنت خداوند چنین است كه تا تحولّی در وجود انسان‏ها پدید نیاید، وضعیت جامعه و اجتماع آنان، دگرگون نخواهد شد: ((ان الله لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم))(63) و سنت‏های الهی تخلف‏ناپذیر است: ((ولن تجد لسنة الله تبدیلاً)).(64)
 ظهور مهدی (ع) زمینه‏های مردمی و عدّه و عُدّه‏ای را می‏طلبد كه باید فراهم شود و این به عهده ما است؛ گرچه اگر ما كاری نكنیم، ظلم فراگیر و باطل خود زمینه ساز عدالت و حق خواهد بود؛ چون باطل رفتنی است: ((قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقاً)).(65)
 البته این بدان معنا نیست كه از امدادهای غیبی و معجزات استفاده نمی‏شود؛ بلكه امدادهای غیبی نیز از سنت‏های الهی است. و فرآیند خاص خود را دارد. به شهادت قرآن، پس از به كار گرفتن تمامی استعدادها، تلاش‏ها، تحمل سختی‏ها و شداید و طلب و درخواست انسان‏ها، امداد و عنایت الهی فرا خواهد رسید: ((ان تنصرالله ینصركم))(66) و ((... ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما یأتكم مثل الذین خلوا من قبلكم مستهم البأساء والضراء و زلزلوا حتی یقول الرسول و الذین آمنوا معه متی نصر الله الا انّ نصر الله قریب))(67).
 از شرایط اساسی ظهور حضرت حجّت زمینه‏های مردمی است:
 ((ان المهدی لایخرج حتی تقتل النفس الزكیة... فاتی الناس المهدی فزفّوه كما تزّف العروس)).(68)
 ((...انّه لایخرج حتّی لایكون غائب احب الی الناس منه ممّا یلقون من الشرّ)).(69)

 12. نقش زنان
 نقش زنان، در هیچ حركتی از حركت‏های اسلامی و شیعی - از صدر اسلام تاكنون  - به اهمیت و برجستگی نقش زن در قیام ((عاشورا)) نبوده است.
 ((عاشورا)) تنها صحنه‏ای است كه در آن ((زن))، در متن قرارداد و نه حاشیه و نقش زن شیعی در آن، پررنگ و پرحضور است و شاید یكی از رمزهای جاودانگی آن همین باشد. نقش ((زینب))، این شیرزن دریادل كربلا و همسر و دختران امام حسین (ع) - به عنوان پیام‏آوران واقعه عاشورا - از جایگاه خاصی برخوردار است. نقش ام وهب، دلهم (زن زهیر)، طوعه، ماری(70) و حتی زنان قبیله بنی همدان(71)، غیر قابل كتمان است.
 مرحوم حاج شیخ ملاسلطان علی تبریزی - كه از جمله عابدان و زاهدان بود - در عالم رؤیا خدمت امام زمان (ع) رسید و عرض كرد: آیا این كه فرمودید: ((فلأندبنك صباحاً و مساءً و لأبكین لك بدل الدموع دماً)) صحیح است؟ فرمود: آری، صحیح است.
 عرض كردم: آن كدام مصیبت است كه به جای اشك، خون گریه می‏كردید؟ آیا مصیبت حضرت علی اكبر است؟
 حضرت فرمود: اگر علی اكبر هم بود، در این مصیبت خون می‏گریست.
 - آیا مصیبت حضرت عباس است؟
 - اگر عباس هم بود، در این مصیبت خون می‏گریست.
 - آیا مصیبت حضرت سیدالشهدا (ع) است؟
 - اگر سیدالشهدا (ع) هم بود، در این مصیبت خون می‏گریست.
 - پس كدام مصیبت است؟
 - مصیبت اسیری زینب.(72)
 در قیام حضرت مهدی (ع) نیز چنین است و زنان از جایگاه ویژه‏ای برخوردار خواهند بود. نقش زن در عصر ظهور، همچون نقش مدعیان امروز و طرفداران حقوق زن نیست كه او را تا سرحد یك كالا و وسیله‏ای برای لذت‏طلبی و عیّاشی تنزل داده‏اند.
 جابربن یزید جعفی از امام باقر (ع) نقل می‏كند:
 و یجی‏ء والله ثلاث مأة و بضعة عشر رجلاً فیهم خمسون امرأة یجتمعون بمكة علی غیر میعاد قزعاً كقزع الخریف؛(73) به خدا سوگند 313 نفر می‏آیند كه پنجاه تن از آنان زن هستند كه بدون هیچ قرار قبلی، در مكه كنار یكدیگر جمع خواهند شد)).
 ام سلمه نیز از پیامبر (ص) چنین روایت كرده است: ((یعوذ عائذ من الحرم فیجتمع الناس الیه كالطیر الوارد المتفرقة حتی یجتمع الیه ثلاث مأة و اربعة عشر رجلاً فیه نسوة فیظهر علی كل جبار و ابن جبار(74)؛ در آن هنگام پناهنده‏ای به حرم امن الهی پناه می‏آورد و مردم همانند كبوترانی كه از چهار سمت به یك سو هجوم می‏برند به سوی او جمع می‏شوند تا این كه در نزد آن حضرت سیصد و چهارده نفر گرد آمده كه برخی از آنان زن می‏باشند كه بر هر ستمگر و ستمگر زاده‏ای پیروز می‏شوند)).

 13. دشواری حفظ دین
 در دوران امام حسین (ع) بر اساس بدعت‏های خلفا و تبلیغات بنی امیه، دین بی ارزش و بازار دنیا پررونق بود: ((الناس عبید الدنیا و الدین علی السنتهم ما درّت معایشهم فاذا محصّوا بالبلاء قلّ الدیّانون؛ مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان می‏باشد، مادامی كه زندگی دنیای آنها تأمین شود. اما همین كه در بوته امتحان قرار گرفتند، دین داران كم خواهند بود)).(75)
 اگر نبود حسین (ع) - این خط روشن ولایت و وارث پیامبران - چراغ دین، آخرین كورسوهای خود را می‏زد.
 در عصر انتظار نیز حفظ دین، از سخت‏ترین كارها است. امام صادق(ع) می‏فرماید: ((ان لصاحب هذا الامر غیبة، المتمسّك فیها بدینه كالخارط لشوك القتاد بیده - ثم اوْمأ ابوعبدالله(ع) بیده هكذا. قال: فایّكم تمسّك شوْك القتاد - ثمّ اطوق ملیّاً ثمّ قال: ان لصاحب هذا الامر غیبة فلیتّق الله عبد عند غیبته و لیتمسّك بدینه؛(76)
 برای صاحب این امر (حضرت مهدی (ع)) غیبتی خواهد بود. هر كس در روزگار غیبت او دین خود را حفظ كند، مانند كسی است كه تیغ‏های تیزگیاه قتاد را با دستش صاف و هموار سازد؛ سپس حضرت با دست [مبارك‏] خویش اشاره فرمود كه چگونه با دست، تیغ‏های قتاد را باید هموار ساخت. آنگاه افزود: كدام یك از شما تا به حال توانسته است، خارهای خنجرگونه قتاد را به دست بگیرد؟
 سپس حضرت سر به زیر افكند و مدتی سكوت كرد؛ آن گاه افزود: برای صاحب این امر، غیبتی است كه در روزگار دشوار غیبت، هر بنده خدایی باید تقوا پیشه كند و دینش را حفظ نماید)).
 در روایتی دیگر، آمده است:
 ((منْ ثَبتَ علی ولایتنا فی غیبة قائمنا، اعطاه الله اجْر الف شهید مثل شهداء بدر و احد؛(77) كسی كه در روزگار قائم ما، در امر ولایت ما ثابت قدم و استوار باقی بماند و نلغزد، چنان است كه خداوند پاداش هزارشهید مانند شهدای جنگ‏های بدر و احد به آنان عطا می‏فرماید)).
 امام باقر (ع) می‏فرماید: ((یأتی علی الناس زمانٌ یغیب عنهم امامهم. فیا طوبی للثابتین علی امرنا فی ذلك الزمان؛(78)
 روزگاری بر مردم خواهد آمد كه امام و پیشوای ایشان از [چشم‏] آنان غایب و پنهان می‏گردد. پس خوشا بر احوال كسانی كه در آن زمان (غیبت در امر ولایت) ثابت قدم و استوار می‏مانند)).
 حضرت در ادامه، فضایل فراوانی برای كسانی كه دین خود را حفظ می‏كنند، بیان می‏دارد كه این فضایل زیاد، به جهت سنگینی و عظمت كار آنان است.
 پیامبر(ص) فرمود: ((اللهمّ لقّنی اخوانی، مرتین... لاحدهم اشدّ بقیةً علی دینه من خرط القتاد فی اللیلة الظلماء او كالقابض علی جمْر الغضاء، اولئك مصابیح الدجی ینجیهم الله من كل فتنة غبراء مظلمة؛(79)
 بارالها! مرا به دیدار برادرانم نایل گردان... هر یك از ایشان در پایداری و استواری در دین، از كسی كه در دل تیره شب، شاخه پرتیغ گیاه قتاد را، با كف دست صاف و  هموار می‏سازد، پایدارتر است؛ یا همانند كسی كه صبورانه پاره آتشی را بر دست گیرد و در آن حال در دین خویش استوار باشد. آری، ایشان چراغ‏های هدایت [در شب تاریك و دیجور] هستند. خداوند ایشان را از هر فتنه تیره و تار رهایی می‏بخشد)).

 14. سازش ناپذیری
 حسین (ع) در ردّ درخواست یزید بر بیعت، با قاطعیت می‏گوید: ((مثلی لایبایع مثله))؛(80) حضرت مهدی (ع) نیز با هیچ‏كس سر سازش ندارد. امام باقر و صادق‏علیهما السلام می‏فرمایند: ((لیس شأنه الاّ السیف؛ او فقط شمشیر را می‏شناسد))(81)، ((یقتل اعداء الله حتی یرضی الله؛ دشمنان خدا را می‏كشد تا خدا راضی گردد)).(82)

 15. تلاش جهت جذب و نیروسازی
 حسین (ع)، مدام به فكر جذب نیرو و تربیت و سازندگی بود. و با نامه به شهرهای مختلف و سفرهای خود و با زندگی ساده و انفاق‏های خود، سعی در جذب و تألیف قلوب و تربیت و پرورش آنان داشت. او دو سال پیش از مردن معاویه، در ((منا))، جمعی بالغ بر هزار نفر از صحابه و تابعان را گرد آورد و تمامی فضایل اهل بیت را به همراه ویژگی‏های دشمنان آنان، از قرآن بر آنان خواند.
 آن حضرت در دوره یزید، در سفر خود از مكه به كربلا، از سیاست جذب نیرو چشم نپوشید و افرادی همچون زهیر و حرّ را جذب نمود.
 مهدی(ع) فرزند حسین(ع) نیز در میان ما و در حال تلاش و نیروسازی است و لحظه‏ای از این مهم غافل نیست:
 ((ان یكون صاحبكم المظلوم، المجحود حقه، صاحب هذا الامر یتردد بینهم و یمشی فی اسواقهم و یطأ فرشهم و لایعرفونه حتی یأذن الله له ان یعرّفهم نفسه؛(83) صاحب این امر... در میان آنان راه می‏رود، در بازارهایشان رفت و آمد می‏كند. روی فرش‏هایشان گام برمی‏دارد؛ ولی او را نمی‏شناسند، مگر خداوند به او اجازه دهد تا خودش را به آنان معرفی كند.
 در جلد دوم موسوعه امام مهدی (تألیف شهید محمد صدر) داستان‏هایی شنیدنی و موثق در این باره آمده است.

 15. انتظار
 پیامبر(ص) از خیلی پیش‏ترها، خبر شهادت امام حسین(ع) را داده بود. امام علی(ع) نیز می‏فرمود: ((هیهنا مناخ ركاب و مصارع عشاق)). این اخبار تا آن جا بود كه كسانی، از مدت‏ها پیش در منطقه كربلا اقامت گزیده و منتظر یاری فرزند رسول خدا بودند و سرانجام به آرزوی خود رسیدند.(84)
 پیامبر(ص) و تمامی ائمه(ع)، بشارت ظهور مهدی(ع) و دولت كریمه او را داده‏اند و باید منتظر بود كه: ((افضل الاعمال انتظار الفرج)).

 16. طلب یاری
 فریاد استنصار و طلب یاری حسین(ع)، هنوز هم از رواق تاریخ به گوش می‏رسد: ((هل من ناصرٍ ینصرنی؛ هل من مغیث یغیثنا؛ هل من ذابّ یذبّ عن حرم رسول الله)).
 فریاد استنصار مهدی(ع)، نیز همواره بلند است. آیا كسی هست كه مهدی آل محمد را یاری كند؟ آیا كسی هست عشق مرا در دل‏ها زنده كند؟ و انسان‏های بریده از مرا، با من پیوند زند؟
 می‏گویند با شنیدن فریاد ((هل من ناصر حسینی))، گهواره علی اصغر تكان خورد! آیا با شنیدن ((هل من ناصر مهدوی)) نیز، دلی هست كه بلرزد و با امامش عهد و پیمانی ببندد و به كمك او برخیزد؟ آن هم در این عصر وانفسا؟!
 ((او در روز ظهور خود به دیوار كعبه تكیه داده بانگ بر می‏دارد: ((ای مردم! ما از خداوند یاری می‏جوییم. هر كه می‏خواهد ما را اجابت كند... از شما می‏خواهم كه به حق خدا و به حق رسول خدا و به حق خودم بر شما - كه حق قرابت رسول‏اللَّه (ص) می‏باشد - ما را كمك كنید و كسانی را كه به ما ظلم می‏كنند، از ما بازدارید كه ما را ترسانده و بر ما ظلم كرده‏اند. از شهر و فرزندانمان جدا كرده، بر ما ستم روا داشتند و شوریدند. اهل باطل حقمان را گرفته، بر ما افترا بستند. خدا را درباره ما در نظر آورید! ما را تنها نگذاشته، خوارمان نكنید. یاریمان كنید كه خداوند شما را یاری می‏كند)).(85)

 17. تدبیر و مدیریت
 مدیریت حسین(ع)، مدیریتی بی‏نظیر است. این‏كه جماعتی اندك در برابر سپاهی سی  هزار نفری، از پگاه صبح تا هنگام عصر مقاومت كنند؛ حكایت از مدیریت عالی و تدبیر بلند حسین(ع) دارد. او با تشكیل میمنه و میسره و علمدار و قرار گرفتن خود در قلب سپاه، به عنوان فرمانده و قرار دادن خیمه‏ها در جایگاهی مناسب - به طوری كه پشت آن نهری خشك‏شده باشد - و ریختن نی و هیزم در آن و آتش زدن آنها در فرصتی مناسب و خیمه‏ها را در كنار هم بستن و... به طوری كه دشمن نتواند آنها را محاصره كند و تنها از روبه‏رو با آنها بجنگد، نشان داد كه از تدبیر و مدیریتی بی‏نظیر برخوردار است. امام با تسلّطی شگرف تمامی صحنه‏ها را زیر نظر داشت و هم‏چون یك فرمانده پیروز تا آخرین لحظه، ذرّه‏ای ترس و واهمه به خود راه نداد. او در شب عاشورا از تمام منطقه نبرد، بازدید كرد و با گفت‏وگویِ با اصحاب و اهل حرم همه آنان را به آمادگی و وسعت رسانید و خود و اهل‏بیت و اصحابش، با عبادت و دعا شب را به صبح رساندند. كسانی كه صبح پركاری دارند، باید شب‏ها را به پا خیزند و با خالق خود به راز و نیاز بپردازند.
 ((یا ایها المزّمّل قم اللیل ... إن لك فی النهار سبحاً طویلا))(86)
 مهدی(ع) نیز در مدیریت و تدبیر، همچون جدّ بزرگوار خود حسین(ع) است. تشكیل یك حكومت جهانی و اداره همه انسان‏ها مدیریتی می‏خواهد سترگ، به عظمت سینه مهدی(ع) كه: آلة الریاسة سعة الصدر.

 سوّم. رهیافت‏ها
 با پیوندها به تحلیل می‏رسیم و با تحلیل‏ها به رهیافت‏ها. هر كدام از تحلیل‏ها، می‏تواند پیام آور رهیافت یا رهیافت‏هایی باشد. آن جا كه یوسف (ع) با خواب عزیز مصر، به دو برنامه هفت ساله می‏رسد و مصر را از قحطی و گرسنگی نجات می‏دهد. چرا نتوان با این همه پیوند و تحلیل، به رهیافت‏ها و در نتیجه به برنامه‏ریزی و موضع‏گیری مناسب رسید؟!.
 این رهیافت‏ها (هم چون سیره تربیتی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و مدیریتی آن حضرت)، می‏تواند اساس برنامه‏ریزی‏های راهبردی و كلان جامعه منتظر و حكومت دینی باشد.

 1. تبیین فرهنگ عاشورا
 اگر ((عاشورا)) پشتوانه فرهنگی ((انتظار)) است؛ پس در جهت تبیین حركت عاشورا و نیز برگزاری هر چه باشكوه‏تر مراسم عاشورا و معرفی اسوه‏های جاویدان آن، باید تلاش دو چندان كرد.
 خیلی فرق است بین این كه به ((عاشورا))، به عنوان پشتوانه و عقبه فرهنگی و الهام‏پذیرِ انتظار نگاه شود؛ یا یك سنت برخاسته از عواطف و احساسات قومی.
 رسانه‏های عمومی - به خصوص صدا و سیما -، حوزه‏های علمیه و مراكز فرهنگی، نقشی حیاتی و اساسی در غنا بخشیدن به این فرهنگ دارند.
 ((كربلا)) دانشگاه بزرگی است با كلاس‏ها و درس‏های بسیار. ابعاد و آموزه‏های این دانشگاه بزرگ، هنوز هم بر بسیاری پوشیده است. باید در این دریای عمیقِ گسترده پربار، غوّاصانی ماهر و زبردست، به صید بپردازند تا لؤلؤها و مرواریدهای گران‏بهای آن را به چنگ آورده، در اختیار خواستاران و خریداران قرار دهند.
 هنوز هم این حركت عظیم و منشور بی نهایت، زوایای پنهان و ابعاد گسترده‏ای دارد كه تنها بر عاشقان رخ می‏نماید. این غزال گریز پا در كمند هر كس نمی‏افتد! پرورش یافتگان مكتب مهدوی، امام حسین(ع) را به عنوان معیار ((سلم و حرب)) و منشأ ((الهام‏پذیری)) می‏دانند. باید این معیار برای همگان به خوبی تبیین شود.

 2. تبیین دین
 عصر حسین (ع)، عصر غربت دین بود و عصر انتظار نیز چنین است. قیام حسین و فرزندش مهدی(ع) برای احیای دین است. منتظر مهدی، باید از دین و ضرورت، قلمرو، و زبان آن و... تحلیلی عمیق داشته باشد؛ تا در این عصر - كه عصر شبهات و فتنه‏ها است - بتواند زمینه ساز حركت مهدی (عج) باشد.

 3. الگو سازی
 حسین(ع) و یارانش الگوی منتظران‏اند؛ از این رو باید در مبانی فكری و ویژگی‏های رفتاری و تربیتی آنان، درنگی شایسته كرد.

 4. فرهنگ بسیح
 ضرورتِ درگیری و نبرد، بایستگی ((فرهنگ بسیج)) را به عنوان یك راهبرد اساسی، فراروی حكومت دینی قرار می‏دهد. تقویت این نهاد مقدس، زمینه‏سازی برای ظهور است.
 باید از كسانی كه در هشت سال دفاع مقدس، از نبرد نهراسیدند و سختی‏ها و مشكلات راه را به جان خریدند، تجلیل كرد و سینما و ادبیات دفاع مقدس را - نه به عنوان یك تفنن - كه به عنوان یك ضرورت و هدف راهبردی نظام، پی گرفت. بسیج برخاسته از فرهنگ جبهه و شهادت است. و به گفته امام راحل ((مدرسه عشق است)). این رهیافت شاخصه و معیار اساسی در انتخاب مسؤولان و كارگزاران است. ترویج این فرهنگ و نهادینه كردن آن، باعث می‏شود كه هر كس تكلیف خود را با مهدی(ع) روشن كند؛ تا در اوج نبرد با اسبی كه در خیمه مخفی كرده، فرار نكند و مهدی(ع) را همچون حسین(ع) تنها نگذارد.

 5. معرفت امام
 كسانی می‏توانند شعار خود را ((یا لثارات الحسین)) قرار دهند كه به مقام ((ابوت با امام)) رسیده باشند تا بتوانند خونخواه او باشند؛ این ممكن نیست مگر با معرفت به حق امام(ع). شعار ((یا لثارات الحسین)) فقط یك شعار برخاسته از عواطف و عصبیت‏های قومی و نژادی نیست؛ بلكه برخاسته از معرفت به ((حق ولایت امام)) است. این معرفت، معرفت به حسب و نسب و فضایل آنان نیست؛ بلكه عرفان به حق ولایت آنان است. ((الست اولی بكم من انفكسم)) و ((النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم)). آنان از ما به ما آگاه‏تر و مهربان‏تراند و از همه كشش‏های نفسانی آزادند.
 این شعار، شعار كسانی است كه در تولد دوم(87) خود، رسول و امام را به ابوّت برگزیدند و با درك اضطرار به وحی و حجّت، از همه تقلیدها، تلقین‏ها، هوس‏ها، غریزه‏ها و... جدا شدند و در این تولد دوباره، رسول و امام را به عنوان مربی خود انتخاب كردند كه: ((انا و علیٌّ ابوا هذه الامة)).
 این درك از امام و این آگاهی از حق ولایت ایشان، ما را به مقام ابوّت و در نتیجه خونخواهی آنان می‏رساند؛ آن هم نه پدر جسمانی من كه پدر روحانی، مربی، هادی و پیشوای من؛ آن هم پدری كه ((مصباح))، ((سفینه))(88)، ((میزان))(89)، ((وارث))(90)، ((امین))(91) و ((اسوه))(92) است و سبب سعادت و رستگاری(93)، امنیت، حفظ، نجات(94)، عزت، قبولی اعمال(95) من و... است.
 این نگاه به امام و آگاهی از شؤون و آثار ولایت آنان، ثمرات و بارهای زیادی با خود دارد و فاصله گرفتن از آن، ضررهای جبران‏ناپذیری با خود به همراه دارد. از گام‏های اساسی تمامی مراكز فرهنگی و آموزشی، تبیین دقیق این معنا از امامت - به عنوان ركن ركین اعتقادی انقلاب - است.

 6. عزت
 ((عزّت))، اساس حركت حسینی و مهدوی است و می‏تواند اساس سیاست راهبردی حكومت دینی در سطح روابط بین المللی باشد. حكومت دینی - به عنوان زمینه ساز دولت كریمه مهدوی - از هرگونه رابطه و مذاكره‏ای كه شائبه ذلّت داشته باشد، پرهیز می‏كند. منتظر ((دولت عزیز)) (تعزّ بها الاسلام و اهله)(96)، خود باید عزیز باشد. حسین (ع) هم می‏فرمود: ((هیهات منّا الذلة)).

 7. تنش‏زدایی
 حسین (ع) آغاز كننده جنگ نبود - گرچه دشمن در تیررس او بود - چرا كه درگیری، پس از تبیین و اتمام حجت است؛ آن هم پس از آن كه دشمن آغاز كننده باشد.
 منتظران مهدی نیز دو سیاست ((عزّت)) و ((تنش‏زدایی)) را با هم دارند.

 8. آمادگی
 ضرورت درگیری و نبرد، بایستگی آمادگی و تجهیز را با خود دارد. باید از الان به فكر عِدّه و عُدّه بود و با تهیه نیرو و اسلحه، در اندیشه روز مصاف حق و باطل بود تا این بار وعده خداوند به دست منتظران تحقّق یابد. آمادگی برای نبرد نهایی، از مهم‏ترین سیاست‏های راهبردی حكومت‏های دینی است.

 9. جذب نیرو و تبلیغ
 آن جا كه حسین(ع) و مهدی(ع) از جذب نیرو و تبلیغ دین دست نمی‏كشند؛ تكلیف منتظران و پیروان آنان مشخص است. جذب نیرو و تبلیغ در سطح داخلی و خارجی، از تكالیف عمده حكومت‏های دینی، به عنوان زمینه سازان دولت كریمه مهدوی است.

 10. اخلاق
 فریاد ((هل من ناصر)) حسینی و مهدوی، همواره به گوش می‏رسد باید این فریاد را پاسخ گفت؛ اما چگونه؟ امیرالمؤمنین(ع) و امام صادق(ع) این چگونگی را پاسخ می‏دهند:
 ((اعینونی بورع واجتهاد و عفة و سداد(97)؛ با پرهیزكاری و تلاش فراوان و پاكدامنی و راستی مرا یاری دهید)).
 ((من سرّه ان یكون من اصحاب القائم فلینتظر و لیعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر(98)؛ كسی كه دوست دارد، از یاران قائم باشد؛ باید منتظر باشد و در همان حال، از گناهان اجتناب ورزد و خود را به اخلاق نیكو بیاراید.))
 ترویج اخلاق و فضایل اخلاقی، به عنوان راهبردی اساسی در حكومت دینی مطرح است. این سیاست كلان و راهبردی به همراه راه كارهای اجرایی آن می‏تواند به عنوان یك هدف و معیاری برای نقد تمامی ارگان‏های فرهنگی و آموزشی - تبلیغی باشد.

 11. عنایت بیشتر به زنان
 با توجه به نقش زنان در قیام مهدی(ع) و حضور آنان در دولت كریمه، باید برای رشد، اعتلا و بالندگی این قشر مهم و مظلوم در طول تاریخ، سرمایه‏گذاری جدی صورت گیرد. به نظر می‏رسد تاكنون آن گونه كه شایسته و در خور منزلت زنان است، كاری بایسته برای آنان صورت نگرفته است. هنوز در سطح حوزه‏ها، مراكز علمی - فرهنگی و مدیریت‏های میانی و كلان جامعه، نقش زن در حاشیه است. باید برای تربیت و تحصیل زنان، سرمایه‏گذاری‏های اساسی صورت گیرد. غفلت از این نگاه راهبردی، ضرر و زیان‏های جبران ناپذیری به انقلاب اسلامی وارد ساخته است. از این رو تلاش دو چندان و عزمی جزم، جهت جبران این ضایعه، می‏طلبد.
                               
----------------
 پی‏نوشت‏ها:
1) پیامبر(ص) می‏فرماید: ((ان لقتل الحسین حرارةً فی قلوب المؤمنین لا تبرد ابداً)).مستدرك الوسائل، ج 10، ص 318، ب 49 ابواب المزار، ح 13.
2) فاجعل لنا من امرنا فرجاً و مخرجاً یا ارحم الراحمین)) دعای امام حسین(ع). پیامبر در جای دیگر می‏فرماید: ((ان للحسین فی بواطن المومنین معرفهً مكتومة)) بحارالانوار، ج 43، ص 272. امام صادق (ع) نیز فرموده است: ((من اراد الله به الخیر قذف فی قلبه حبّ الحسین و حبّ زیارته و من اراد الله به السوء قذف فی قلبه بغض الحسین و بغض زیارته)) كامل الزیارات، ص 143.
3) ر.ك: مجله موعود، دكتر بلخاری، شماره‏های 26 و 25.
4) احزاب (33)، آیه 23 .
5) به برخی از این پیوندها در شماره قبلی همین مجله در مقاله (( حسین (ع) و مهدی (ع))) اشاره شده است.
6) ر . ك: منتخب الاثر، ص 140 - 139 و 254 - 264 .
7) بحارالانوار، ج 10، ص 150.
8) دلائل الامامة، طبری، ص 239.
9) اسراء (17)، آیه 33.
10) تفسیر برهان، ج 2، ص 419.
11) الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، یزدی حائری‏پور، ج 2، ص 282.
12) النجم الثاقب، ص 469 و نیز ر. ك: مستدرك الوسائل، ج 1، پ 47، ((به نقل از امام صادق (ع))).
13) معالی السبطین، ج 1، ص 208؛ ریاض القدس، ج 1، ص 263؛ وقایع الایام خیابانی، ص 284؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 158 (به نقل از سحاب رحمت، ص 343).
14) كمال الدین، ج 1، ص 318.
15) مصباح الزائر، سید بن طاووس، به نقل از ربیع الانام فی ادعیة خیر الانام، ص 367.
16) مفاتیح الجنان، زیارت حضرت صاحب الامر (عج).
17) مصباح المتهجد، مفاتیح الجنان.
18) الغیبة، شیخ طوسی، ص 274.
19) همان.
20) مجله انتظار، ش 2،  ص 182 و نیز ر.ك: حماسه عاشورا به بیان حضرت مهدی، ص 115.
21) مجله انتظار، ش 2، ص 183.
22) بحارالانوار، ج 43، ص 272. البته چنانچه دعای ندبه از جانب امام زمان (ع) باشد.
23) ر.ك: مفاتیح الجنان، در اعمال هر یك از این روزها.
24) مجله انتظار، ش 2، ص 178.
25) امالی صدوق، مجلس 27؛ بحار الانوار، ج 44، ص 285.
26) گزیده كفایة المهتدی، ص 105 و 106، ح 19.
27) بحار الانوار ج 53، ص 62 ؛ ایقاظ، ص 352؛ فوز اكبر، ص 36.
28) اسراء، 6.
29) ایقاظ، ص 368.
30) ر.ك: مجله انتظار، شماره 2، ص 188 و نیز ر.ك: صالحان صالح، ص 187 و خلاصه العبقری الحسان، صص 34، 110، 187، 219، 242 و پادشه خوبان و سوگمندان ولایی.
31) النجم الثاقب، ص 60، مفاتیح الجنان بعد از زیارت جامعه.
32) الغدیر، ج 7، ص 14.
33) مكیال المكارم، ج 2، ص 46.
34) بحارالانوار، ج 46، ص 245، به نقل از مكیال المكارم.
35) همان، ج 45، ص 18.
36) احتجاج طبرسی، ج 2، ص 596.
37) بحارالانوار، ج 51، ص 83 (به نقل از رسول اكرم(ص)).
38) بحارالانوار، ج 51، ص 132 و نیز ر.ك: همان، ص 135و كمال الدین، ص 480.
39) مفاتیح الجنان، زیارت مطلقه امام حسین((ع)).
40) همان، دعای عهد.
41) كافی، ج 8، ص 278.
42) تحف العقول، ص 245.
43) نهج البلاغه، خ 138.
44) تبلیغات بنی‏امیه تا آن جا بود كه مردم شام، بنی‏امیه را اهل‏بیت پیامبر می‏دانستند. عبدالله بن علی وقتی از شام برگشت، گفت: انهم ما علموا لرسول الله قرابة و لااهل بیت یرثونه غیربنی‏امیة. مسعودی نیز در مروج الذهب (ج 3، ص 44) نقل می‏كند: ((از یكی از بزرگان اهل شام كه اهل رأی و عقل بود سؤال شد: ابوتراب كیست كه این خطیب او را لعن می‏كند؟ جواب داد: من فكر می‏كنم یكی از دزدان فتنه‏انگیز باشد.
 ابن‏ابی‏الحدید، از امام باقر (ع) نقل می‏كند: سخت‏ترین زمان برای شیعیان ما زمان معاویه بود كه در هر شهری آنها را می‏یافتند به قتل می‏رساندند و دست و پای آنها را می‏بریدند تا در زمان حاكمیت عبیدالله بن زیاد و حجاج در كوفه كه مردم بیشتر دوست داشتند به آنها كافر و زندیق بگویند تا شیعه علی (ع). (زمینه‏های قیام امام حسین (ع)، ص 250).
45) بحارالانوار، ج 52، ص 308.
46) همان، ص 311.
47) معجم احادیث الامام المهدی (ع)، ج 3، ص 100 (به نقل از مستدرك حاكم، ج 4،  54).
48) بحارالانوار، ج 52، ص 386.
49) نمل (27)، آیه 45.
50) الغیبة، نعمانی، ص 233.
51) ]. بحارالانوار، ج 52، ص 27.
52) كمال الدین، ج 2، ص 694.
53) بحار الانوار، ج 52، ص 59 (امام رضا (ع)).
54) الغیبة نعمانی، ص 171؛ بحارالانوار، ج 52، ص 364.
55) بقره (2)، آیه 89.
56) ر.ك: پیامدهای عاشورا، سید ابوالفضل اردكانی.
57) منتخب الاثر، ص 497، فصل 10، باب 2، ح 9.
58) كافی، ج 8، ص 38 (امام باقر (ع)).
59) دعای ندبه.
60) الملاحم و الفتن، ج 2، ص 66.
61) كمال الدین، ج 1، ص 331 (امام باقر (ع)).
62) بحارالانوار، ج 52، ص 340 (امام صادق (ع)).
63) رعد (13)، آیه 11.
64) احزاب، 62.
65) اسراء، 81.
66) محمد(47)، آیه 7.
67) بقره (2)، آیه 214.
68) معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 478؛ الملاحم و الفتن، سید ابن طاووس ص 139، ب 63.
69) عقد الدرر، ص 94.
70) وی اهل بصره و خانه‏اش،  كانون شیعیان امام علی (ع) بود. از آن كانون تنی چند به یاری حسین (ع) شتافتند و شهید شدند؛ گرچه خود وی نیامد.
71) پس از مردن یزید، برخی از بزرگان و اشراف كوفه تصمیم گرفتند عمرسعد را به عنوان امیرخود برگزینند. زنان قبیله بنی‏همدان تا این خبر را شنیدند، هلهله كنان داخل مسجد شدند و از این كار ممانعت كردند. آنان می‏گفتند شما می‏خواهید كسی را حاكم كنید كه فرزند رسول خدا را به شهادت رسانده است؟
72) العبقری الحسان، ج 1، ص 98.
73) بحارالانوار، ج 53، ص 223.
74) مجمع الزوائد، ج 7، ص 315؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 500.
75) تحف العقول، ص 249؛ بحارالانوار، ج 44، ص 192.
76) بحارالانوار، ج 52، ص 135.
77) همان، ج 53، ص 135.
78) همان.
79) همان، ج 52، ص 124.
80) بحارالانوار، ج 44، ص 325.
81) كمال الدین، ج 1، ص 331.
82) الغیبة شیخ طوسی، ص 32.
83) الغیبة نعمانی، ص 84 و نیز ر.ك: همان، ص 72.
84) ر.ك: تاریخ دمشق، ابن عساكر، ج 14، ص 216 و نیز ر.ك: ص 224.
85) بحارالانوار، ج 52، ص 238.
86) مزمل (73)، آیات 1 - 5.
87) لن یلج فی ملكوت السماء من لا یولد مرتین)) (از كلمات حضرت مسیح (ع)). به ملكوت آسمان راه نمی‏یابد؛ مگر كسی كه دو بار متولد شود. تولد اول ما در مُلك است و در این تولد پدر ما همان پدر شناسنامه‏ای ما است. با تولد دوم و در آمدن از شكم غریزه‏ها و تقلیدها می‏توان به ملكوت آسمان راه یافت و در این تولد رسول و علی پدر ما و مربی ما هستند.
88) ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة)).
89) علیٌ میزان الاعمال)).
90) اشاره به زیارت وارث كه ائمه(ع) وارث فرهنگ وحی‏اند و از آن پاسداری كرده و آن را از دستبرد حوادث حفظ می‏كنند.
91) اشاره به زیارت امین الله.
92) لكم فیّ اسوة)). از سخنان امام حسین (ع).
93) و فاز الفائزون بولایتكم)) مفاتیح الجنان، زیارت جامعه كبیره.
94) ولایة علی بن ابی‏طالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی)).
95) بموالاتكم تقبل الطاعة المفترضة)) مفاتیح الجنان، زیارت جامعه كبیره.
96) مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.
97) نهج البلاغه، نامه 45.
98) منتخب الاثر، ص 497.
 

[مجله شماره 3 : - اعتقادی]
پنج شنبه 16/9/1391 - 17:27
مهدویت
ابوبصیر می‌گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم: حضرت قائم]عج[ تا پایان زندگانی، در مسجد سهله (كوفه) خواهد ماند؟ فرمود: «آری»؛ پرسیدم:  اهل ذمّه در نظرش چگونه خواهند بود؟ فرمود: «با آنان، رفتاری مسالمت‌آمیز خواهد داشت، همان گونه كه پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله) با آن‌ها رفتار می‌كرد. آنان با خواری، جزیه می‌پردازند.»
علاّمه مجلسی می‌گوید: «شاید این حكم، مربوط به آغاز قیام باشد، زیرا از ظاهر روایات برمی‌آید كه از آنان جز ایمان پذیرفته نیست و اگر نپذیرند، كشته می‌شوند.»
براساس این روایت و طبق بیان علاّمه مجلسی، امام (علیه السلام) نسبت به اهل كتاب (یهود و نصاری) نیز سیاست نرمش را پیش می‌گیرد. و از آنان مطالبه جزیه می‌كند، نه این كه در همان ابتدا، به جنگ آنان برود و قتل‌عام كند.
آری، در مرحله بعد، فقط اسلام آوردن و پذیرش دین حق را از آنان می‌خواهد؟ در غیر این صورت محكوم به قتل هستند. البته، در هر مرحله‌ای، عدّه‌ای از آنان به اسلام می‌گروند و یا پرداخت جزیه را می‌پذیرند و در نهایت، درصد اندكی خواهد ماند كه قطعاً، افراد عنود و لجوج‌اند و چاره‌ای جز تصفیه و ریختن خون آنان، نخواهد بود.
. بحار الانوار، ج 52، ص 376.
. مرآة العقول، ج 26، ص 160.
سه شنبه 14/9/1391 - 23:50
مهدویت

قیام جهانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، شرق و غرب عالم را فرا خواهد گرفت و شعار آن یكتاپرستی و گسترش عدالت در سراسر گیتی است. حركتی با این عظمت و گستردگی بدون زمینه سازی و آمادگی قبل از قیام امكان پذیر نیست. این زمینه سازی از دو جهت می‌تواند باشد.

1. پذیرش عمومی
باید انسانها به این نتیجه برسند كه خود نمی‌توانند قانون كاملی برای اداره جهان و سعادت بشر وضع كنند و قوانین آنان باعث نابسامانی در وضعیت دنیا شده است و هر روز بیشتر به بی كفایتی خود پی برند. می‌خواهند حقوق بشر را رعایت كنند ولی به نام حقوق بشر، خون هزاران انسان بی گناه را می‌ریزند. با شعار مبارزه با تروریسم، ترور و خشونت را پرورش می‌دهند. برای امنیت گیتی سلاحهایی می‌سازند كه می‌توان با آنها صدها بار زمین را زیر و رو كرد و به اسم آزادی، آدمیان را اسیر و برده خود می‌كنند. وقتی اكثر انسانها از وضع موجود خسته و ناامید شوند و به دنبال نجات دهنده‌ای باشند، با دیدن الگوی مناسب، به آن گرایش پیدا می‌كنند. نشان دادن این الگو وظیفة پیروان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است تا دوباره جهانیان را با انسانیت و معنویت و رفاه و آزادی واقعی آشنا ساخته و انسان ناامید و غرق در بیداد و ستم را امید بخشیده و زمینه را برای پذیرش و آمدن مصلح جهانی در گستره جهانی آماده كنند. در احادیث اسلامی از گروهی یاد شده است كه از مشرق قیام می‌كنند و زمینه حكومت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را فراهم می‌كنند.
رسول خدا صل الله علیه آله و سلم  فرمود؛ مردمی از مشرق قیام می‌كنند و زمینه را برای آمدن مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف آماده می‌كنند.[1]
همچنین امام صادق علیه السلام  در روایتی می‌فرماید:
گویا می‌بینم مردمی را كه در مشرق قیام می‌كنند و حق خود را می‌خواهند ولی به آنان داده نمی‌شود، باز درخواست می‌كنند، وقتی وضع را این گونه می‌بینند سلاحهایشان را بر می‌دارند، در این هنگام آنچه می‌خواستند به آنها می‌دهند ولی آنان نمی‌پذیرند تا آنكه قیام می‌كنند و حكومت را به كسی جز صاحب شما تحویل نمی‌دهند، كشته‌های آنها شهیدند. آگاه باشید اگر من آن زمان را درك می‌كردم، وجودم را برای صاحب این امر نگه می‌داشتم.[2]
2. پرورش یاوران امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
ظهور و قیام ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف یكباره و ناگهانی اتفاق می‌افتد[3] و در آن زمان، فرصتی برای پرورش و آماده كردن سربازانِ قیام جهانی باقی نمی‌ماند پس باید قبل از ظهور، این یاران از هر جهت آماده شوند تا در عصر ظهور یار و یاور آن نجات دهنده و عدل گستر باشند. در روایات ما به سیصد و سیزده نفر یاوران خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به تعداد اصحاب بدر، اشاره شده است كه هنگام ظهور، همزمان در مكه جمع می‌شوند.[4] اینها فرماندهان لشكر امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند ولی كسانی كه در آن زمان به یاری او می‌شتابند، بسیارند. و تمامی اینها باید در دوران قبل از ظهور تربیت یافته باشند كه در احادیث به آنها اشاره شده است.
باشد كه ما با تلاشی بیشتر زمینة ظهور و آمدن مولا و آقایمان را كه موعود تمامی انسانها و ادیان الاهی است، بوسیله پذیرش عمومی و پرورش یاورانش آماده كنیم.

--------------------------------------------------------------------------------
[1]- سنن ابن ماجه، باب خروج المهدی، حد4088، «یخرج ناس من المشرق فیوطئون للمهدی سلطانه».
[2]- الغیبة نعمانی، باب14، حدیث50؛ بحارالانوار، ج52، ص243.
[3]- امام صادق (ع) فرمود: خدای عزوجل امر او را در یك شب اصلاح می‌كند، كمال الدین، ج2، باب44، حدیث5.
[4]- الغیبة، طوسی، ص477، حدیث503؛ مستدرك حاكم، ج4، ص544.

پدیدآورنده: سید حسن زمانی

سه شنبه 14/9/1391 - 23:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته