• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4122روز قبل
اهل بیت

روزی که سیدالشهدا نهضت خویش را آغاز کرد، کوفه دست کم دارای یک صدهزار رزمنده بود که بخش عظیمی از آن ها از محبّان اهل بیت علیهم السلام به شمار می آمدند. بر همین اساس، شهرهایی چون مکه و مدینه و بصره مملو از رزمندگانی بودند که از یک سو، به فسق یزید معترف و از سوی دیگر، از شأن و منزلت والای امام حسین علیه السلام آگاهی داشتند. اما از آن جمعیت کثیر تنها عده بسیار اندکی آن حضرت را یاری نمودند. با توجه به این واقعیت تلخ، دو پرسش مطرح می شود: یکی آن که، فلسفه کاهلی آن جمعیت کثیر در حمایت از سیدالشهدا علیه السلام چه بوده است؟ دیگر آن که، یاران اباعبداللّه علیه السلام چه خصلت های ویژه ای داشتند که در عصری که جمع کثیری از همگنانشان در خواب غفلت فرو رفته بودند، تا پای جان از آن حضرت دفاع نمودند؟

این مقاله در تلاش است تا به پرسش دوم پاسخی مناسب ارائه نماید. از این رو، با مطالعه و بررسی زندگانی و سخنان آنان، به این نتیجه رهنمون شده است که شهدای کربلانسبت به سایرمسلمانان معاصر خویش در اطلاعات دینی و تحلیل اجتماعی برتری قابل ملاحظه ای نداشته اند و حتی در التزام به عبادت های فردی امثال و اشباه زیادی داشته اند. آنچه ایشان را از سایران ممتاز نموده و بدین فوز بزرگ رسانده است، معرفت به مقام امامت و ولایت و عشق و ارادت فزاینده به امام حسین علیه السلام بوده است.

درآمد

یکی از ابعاد نهضت عاشورا، افتخارآفرینی و عظمت و بزرگی آن است. امام حسین علیه السلام و یارانش به ظاهر از سوی سپاهیان یزید مورد بی احترامی و تمسخر قرار گرفتند، در ملأعام به آنان اهانت شد، فحش و ناسزا شنیدند، به دست انسان های پستی چون شمر و حرمله و عمرو بن حجاج، مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. زنان و فرزندان ایشان در نهایت غربت و تنهایی و با وضع دلخراشی به اسارت رفتند. به طوری که وقتی سیدالشهدا علیه السلام و یارانش برای اقامه نماز مهیا شدند، سپاه کوفه به آن ها گفتند: "نماز شما قبول نیست."(1)؛ یعنی شما کافر شده اید. ولی از فردای روز عاشورا روز به روز بر عزّت و عظمت سیدالشهدا و یارانش افزوده شد، به طوری که اکنون نزدیک به 1400 سال، حسین بن علی علیه السلام و یارانش الگوی احرار و آزادگان عالم، اعم از مسلمان و غیرمسلمان، گردیده اند.

شخصیت های غیرمسلمانی چون گاندی، آن حضرت را الگوی خود معرفی می کنند. بی تردید این عزّت و افتخار، از قدرت نظامی یاران سیدالشهدا نشأت نگرفته است، به علاوه از آن جا که حکّام اموی و عباسی (جز در یک مقطع کوتاه)، با نشر فضایل اهل بیت علیهم السلام و اصحابشان مخالف بوده اند؛ تبلیغات حساب شده حکومتی نیز در معرفی حسین بن علی علیه السلام و یارانش نقشی نداشته است، بلکه این عزّت تنها در سایه مقاومت و جانفشانی سیدالشهدا علیه السلام و یارانش برای دفاع از حق و حقیقت در بستری که موج دنیاگرایی روحیه حق مداری را در میان مسلمانان ازبین برده بود، شکل گرفته است.

آنچه اکنون برای ما به عنوان محبّان امام حسین علیه السلام و رهروان راه آن بزرگوار و اصحاب گران قدرش اهمیت فراوان دارد این است که بدانیم یاران آن حضرت چه ویژگی هایی داشتند که تاریخ مانند آنان را تاکنون به خود ندیده است. چه امتیازات و خصلت هایی در وجود یاران اباعبداللّه علیه السلام نهفته بود که آنان را از میلیون ها جمعیت مسلمان آن زمان ممتاز نمود. به طوری که از بسیاری از اصحاب و مشاهیر دینی عصر خود پیشی گرفته و در عرصه پرافتخار عاشورا، حماسه آفریدند.

زمانی که حسین بن علی علیه السلام ، عَلم مبارزه با بنی امیه را برافراشت، عالمان و فقهای فراوانی در جهان اسلام حضور داشتند. براساس نقل یعقوبی، افراد ذیل از فقهای معروف عصر امامت اباعبداللّه علیه السلام بوده اند: «عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمربن خطّاب، مسوربن مخرَمة زهری، سائب بن یزید، عبدالرحمن بن حاطب، أبوبکر بن عبدالرحمن بن حارث، سعید بن مسیّب، عروة بن زبیر، عطاءبن یسار، قاسم بن محمدبن ابی بکر، عبیدة بن قیس سلمانی، ربیع بن خثیم ثوری، زرّبن حُبیش، حارث بن قیس جعفیّ، عمرو بن عتبة بن فرقد، أحنف بن قیس، حارث بن عمیر زبیدی، سوید بن غفلة جُعفی، عمروبن میمون أودیّ، مطرّف بن عبداله شخّیر، شقیق بن سلمة، عمروبن شرحبیل، عبدالله بن یزید خطمیّ، حارث اعور همدانی، مسروق بن أجدع، علقمة بن قیس خثعمی، شریح بن حارث کندیّ و زید بن وهب همدانی.»(2)

اما، هیچ یک از این افراد روز عاشورا در سپاه اباعبداللّه علیه السلام حضور نداشتند. ایشان نه تنها آن حضرت را یاری نکردند، بلکه برخی از آنان، اصل حرکت حضرت به سوی کوفه را زیرسؤال بردند.(3) و برخی دیگر، ابتدا اباعبداللّه علیه السلام را به کوفه دعوت کردند ولی روز عاشورا در میدان مبارزه حاضر نشدند.(4) برخی دیگر، همچون أحنف بن قیس درخواست یاری حضرت را اجابت ننموده، گفتند: «قد جرّ بنا آل أبی الحسن، فلم نجد عندهم أیالة للملک و لا جمعا للمال و لا مکیدة فی الحرب»؛ ما فرزندان أبی الحسن [علی علیه السلام ] را آزموده ایم نزد آن ها نه فرمانداری استانی یافته ایم و نه ثروت اندوخته ای دیدیم و نه سیاست جنگی لازم را مشاهده کرده ایم.(5)

این در حالی بود که همگی می دانستند بنی امیه سالیان متمادی در پی از بین بردن اسلام بوده و یزید هرگز شایستگی جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله را ندارد و استمرارخلافت وی نابودی واضمحلال دین و ارزش های دینی را در پی خواهد داشت.

افرادی چون طرمّاح بن عدی، عبدالله بن مطیع، عمر بن عبدالرحمن مخزومی و عبدالله بن جعفر(6)، که از دوستان و خیرخواهان آن بزرگوار بودند، به جای همراهی با ایشان، تلاش کردند حضرت را از رفتن به سوی عراق منصرف کنند. در عصر قیام سیدالشهدا علیه السلام در اثر انحرافات پدید آمده پس از رحلت پبامبر صلی الله علیه و آله ، تشخیص حق از باطل و التزام به مقتضای حقّ، به قدری دشوار شده بود که نه تنها عوام، بلکه خواص نیز، در درستی حرکت اباعبدالله علیه السلام شک نموده و یا در صورت علم به حقانیت قیام، توان یاری آن حضرت را نداشتند.

با توجه به این حقایق، این پرسش جدّی مطرح می شود که شهدای کربلا چه امتیازاتی بر شیعیان معاصر خود داشته اند که در حمایت از آن حضرت هیچ تردیدی به خود راه نداده تا پای جان از آن بزرگوار دفاع کردند؟ روزی که سیدالشهدا به سوی کربلا حرکت می کرد، شهر کوفه دست کم صدهزار رزمنده داشت که بخش عظیمی از آنان را شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام تشکیل می دادند. چگونه در میان آنان تنها عده قلیلی توفیق جهاد و شهادت در کنار پسر فاطمه علیهاالسلام را یافتند؟ در این مورد، نظرهای مختلفی قابل طرح است که در این مقال کوتاه به نقد و بررسی اجمالی آن ها می پردازیم:

نقد چند فرضیه پیرامون وجه تمایز شهدای کربلا

شاید برخی گمان کنند فصل ممیز یاران اباعبدالله علیه السلام با سایر شیعیان، بهره مندی افزون تر آنان از علوم دینی بوده است؛ بدین معنا که آنان نسبت به مردمان عصر خود اطلاعات دینی بیش تری داشته اند و همین امر آنان را به این فوز بزرگ رهنمون ساخته است. ولی تا آن جا که منابع اصیل تاریخی گواهی می دهند، تعداد کثیری از شهدای کربلا از برجستگی خاصی در علوم دینی برخوردار نبوده اند. به علاوه، اگر آشنایی با علوم دینی در حمایت مسلمانان از سیدالشهدا علیه السلام نقش کلیدی داشت، می بایست فقهای عصر آن حضرت به یاری ایشان برمی خاستند، حال آن که، هیچ یک از فقهای معروف دوران امام حسین علیه السلام در سپاه آن حضرت شرکت ننمودند.

با توجه به این که برخی از اصحاب سیدالشهدا، همچون سوید بن عمر و عابس بن ابی شبیب و بریر بن خضیر و زیاد بن عریب و یزید بن حصین و...(7) از عبّاد و زهّاد عصر خویش بوده اند، این احتمال قوت می گیرد که تمایز اساسی و یا دست کم یکی از فصول ممیز شهدای کربلا با سایران، التزام به مناسک دینی همچون نماز، روزه و حج بوده است. احتمال مزبور نیز قابل نقد می باشد؛ زیرا، اولاً، این صفت در مورد برخی از شهدا ذکر گردیده و در مورد بسیاری از آنان چون حرّ و زهیر و سلمان بجلی و نافع بن هلال و حجّاج بن مسروق و عمیر بن عبدالله و عمرو بن مطاع جعفی و یزید بن مغفل و افراد دیگر چنین صفتی نقل نشده است. ثانیا، اگر التزام به اعمال عبادی اسلام عامل مهمی در جهت تشخیص حقانیت دعوت اباعبدالله علیه السلام و حمایت از آن حضرت بود، می بایست دست کم تعداد قابل توجهی از حجاجی که در سال 60 هجری در مکه حضور داشتند، به یاری امام حسین علیه السلام برخیزند و حال آن که، عدّه بسیاراندکی با آن حضرت به سوی کوفه آمدند. اگر حجّاج سال 60 هجری ازامام علیه السلام حمایت می کردند،دیگر نیازی به اجابت دعوت کوفیان نبود و حضرت در همان اطراف مکه قیام می کرد.

احتمال سومی که می توان مطرح نمود آن است که، بسیاری از کسانی که از آن حضرت حمایت ننمودند نمی دانستند حضرت بنای مخالفت با یزید را دارد. از این رو، درصدد یاری آن بزرگوار برنیامده اند. در پاسخ این احتمال باید گفت: شاید این توجیه را برای مسلمانان مناطق دور دست چون یمن و ایران و مصر بپذیریم، ولی در مورد مسلمانان شهرهای مدینه و مکه و کوفه و بصره قابل قبول نیست؛ چرا که خروج ناگهانی حضرت پس از ملاقات با ولید بن عتبه (فرماندار مدینه) از مدینه به مکه آن هم به اتفاق زن و فرزند و اقوام و اقامت و فعالیت سیاسی چهارماهه در مکه و خروج نابهنگام آن حضرت در وسط اعمال حج از مکه به سوی کوفه نه تنها مردم مدینه و مکه بلکه بسیاری از مسلمانان حجاز و عراق را متوجه خود ساخت، به طوری که کوفیان با استفاده از همین اقدام ها از آمادگی حضرت برای قیام آگاه شده، از ایشان دعوت نمودند تا مرکز قیام را کوفه قرار دهد. بصریان نیز با نامه ای که حضرت برای سران آنان فرستاد و به طور رسمی از آنان درخواست یاری نمود،(8) از عزم اباعبدالله علیه السلام برای قیام آگاه شدند. بنابراین، نمی توان گفت فرق یاران اباعبدالله علیه السلام با سایر مسلمانان آن عصر در یاری نمودن از امام علیه السلام در اطلاع و آگاهی آنان از تصمیم حضرت برای درگیری با امویان بوده است.

ممکن است گفته شود: فصل ممیز اساسی شهدای کربلا با سایر مسلمانان، در شناخت آنان نسبت به امام حسین علیه السلام بوده است؛ یعنی کسانی که حضرت را یاری نکردند می دانستند حضرت قصد مخالفت و درگیری با یزید را دارد، ولی به دلیل عدم درک صحیح از شخصیت آن حضرت، در یاری ایشان سستی به خرج دادند. ولی اصحاب ایشان با توجه به شناختی که از مقام و منزلت و موقعیت آن حضرت داشتند، به یاری ایشان برخاستند. این سخن نیز مانند احتمالات پیشین سخن ناتمامی است؛ چرا که امام حسین علیه السلام قریب به شصت سال در جامعه اسلامی زندگی کرده بود و جزو خاندان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان و حضرت زهرا علیهاالسلام حساب می آمد. بارها در میان اصحاب مورد محبت رسول اکرم صلی الله علیه و آله قرار گرفته بود. رسول خدا در مورد ایشان تعابیر بلندی به کار برده بود. به علاوه، در جنگ های صفین و جمل و نهروان دوشادوش پدر درمیان سپاهیان کوفه شمشیر زده بود. به علاوه کمالات معنوی و مراتب علمی آن حضرت، شرایط را به گونه ای برای آن حضرت ترتیب داده بود که دست کم مردم حجاز و عراق شناخت خوبی از آن بزرگوار داشتند و قدر و منزلت آن حضرت را خوب درک می کردند. بهترین شاهد این مدعا آن است که وقتی آن حضرت وارد مکه شد، «مردم مکه از او استقبال کرده، نزدش رفت و آمد می کردند. [علاوه بر اهالی مکه]، سایر کسانی که در مکه حضور داشتند مثل حجّاج و مردم سرزمین های دور خدمتش می آمدند.»(9) حتی عبدالله بن زبیر، که خود از معاریف آن روز به شمار می آمد و درصدد به دست گرفتن خلافت بود، وقتی دید توجه مسلمانان کاملاً معطوف سیدالشهدا علیه السلام شده، برای منزوی نشدن، «گاه هر روز و گاه دو روز یک بار نزد [امام [حسین علیه السلام می آمد». ابومخنف می گوید: «وی فهمیده بود تا زمانی که حسین در این شهر باشد، مردم حجاز از او [عبدالله بن زبیر [پیروی نکرده و هرگز با او بیعت نخواهند کرد؛ زیرا [امام [حسین علیه السلام در نظرشان بزرگوارتر و فرمانش در میانشان نافذتر از فرمان اوست.»(10) حتی از اباعبدالله علیه السلام نقل می کند که آن حضرت می فرمود: «برای این مرد چیزی از دنیا محبوب تر از خروج من از حجاز به عراق نیست. او [خوب] فهمیده که با وجود من برایش از قدرت چیزی باقی نخواهد ماند، مردم مرا با او یکسان نمی شمارند، لذا دوست دارد من از مکه بیرون بروم تا این جا برایش خالی شود.»(11)

موقعیت و جایگاه اجتماعی و نفوذ مردمی امام حسین علیه السلام به حدّی بود که برخی از دوستان آن حضرت، خوف داشتند با قیام و شهادت آن حضرت راه تجاوز به حریم اسلام و مسلمانان و اساسا بی حرمتی به اعراب هموار گردد. از منظر افرادی چون عبدالله بن مطیع، حرمت اجتماعی و وجاهت و عظمت شخصیت سیدالشهدا به اندازه ای بود که آن ها گمان می کردند بنی امیه از ترس اعتراض آن حضرت، از برخی از حرمت شکنی ها پرهیز می کنند. عبدالله بن مطیع یکی از رجال عصر عاشورا و دوستان حضرت به شمار می آمد که دو بار با اصرار از حضرت خواست از رفتن به کوفه و قیام علیه بنی امیه خودداری نماید وی در بیان علت درخواست خود می گفت: «شما سید و آقای عرب هستی، به خدا قسم احدی از مردم حجاز به پای شما نمی رسد. [اگر در مکه بمانی [مردم از هرسو یکدیگر را به بیعت با شما دعوت می کنند.»(12) وی معتقد بود، قیام و شهادت اباعبدالله علیه السلام «موجب هتک حرمت اسلام و قریش و عرب خواهد شد.»(13) این سخن حاکی از آن است که اباعبدالله در زمان خود به قدری در جامعه موقعیت داشت که حفظ حرمت دین و قریش و اساسا اعراب در گرو حفظ حرمت ایشان بود.

بنابراین، نمی توان گفت: امتیاز اساسی یاران سیدالشهدا، با سایر مسلمانان در شناخت و آشنایی نسبت به عظمت شخصیت آن حضرت بوده است. در آن روزگار، دست کم مردم حجاز و عراق به خوبی حضرت را می شناختند و به آن حضرت علاقه مند بودند. از این رو، وقتی وارد شهری می شد، به خوبی از ایشان استقبال کرده دورش حلقه می زدند. بنابر دو گزارش فرزدق و مجمّع بن عبداللّه حتی کسانی که از کوفه به جنگ با آن حضرت آمده بودند، در دل به ایشان ارادت داشتند؛ زیرا فرزدق در گزارشی که از وضعیت کوفه به حضرت می دهد می گوید: «دل های مردم با شما و شمشیرهایشان با بنی امیه است.»(14) و یا مجمع بن عبدالله، یکی از شهدای کربلا و از مریدان راستین حضرت، وقتی از کوفه گریخت و به حضرت پیوست، در وصف مردم کوفه گفت: «دل هایشان به سوی شما تمایل دارد، ولی شمشیرهایشان فردا برعلیه شما برهنه خواهد شد.»(15)

این ها نشان می دهد برخی از مردم ممکن است امامی را واقعا دوست داشته باشند، ولی وقتی پای تهدید و تطمیع به میان آمد، به جنگ با همان امام محبوب خود رفته، سرش را از بدن جدا نموده و فرزندانش را به شهادت برسانند. بنابراین، نه تنها درک عظمت ولایت، بلکه حتی محبت عادی نسبت به مقام ولایت نیز نمی تواند انسان را از خطر بی وفایی و مخالفت و درگیری با آن باز دارد.

مهم ترین امتیازهای یاران حسین بن علی علیه السلام نسبت به سایر مسلمانان

با اندکی تأمل در زندگانی اکثر شهدای کربلا و بررسی سوابق و سیره آنان، به خصوص با دقت در رجزهایی که در میدان نبرد می خواندند، به چهار صفت ممتاز در آنان دست می یابیم که می توان آن ها را به عنوان برجسته ترین امتیازات یاران اباعبدالله علیه السلام از سایر مسلمانان و شیعیان آن روز قلمداد کرد. اما پیش از ذکر آن ها، تذکر چند نکته ضروری به نظر می رسد:

1. در این پژوهش، بیش ترین تلاش ما مطالعه زندگانی اصحاب غیر هاشمی می باشد؛ زیرا بنی هاشم یعنی فرزندان امیرمؤمنان علیه السلام ، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام به دلیل پیوند نَسَبی و معنوی نزدیکی که با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و زهرای اطهر علیهاالسلام و امامان معصوم علیهم السلام داشته اند، بالطبع از باورها و کمالات و مقامات بلندی برخوردار بوده اند که دفاع از امام حسین علیه السلام برای آنان امری طبیعی بوده است. ولی سایر اصحاب مثل عموم مسلمانان با چنین سرچشمه زلال رحمت پیوند نسبی نداشته اند، از این رو، مطالعه و بررسی ویژگی های آنان می تواند پیام عبرت انگیز مضاعفی برای ما داشته باشد.

2. با توجه به محدودیت های موجود در تحقیق زندگانی اصحاب سیدالشهدا علیه السلام ، بالطبع ارائه شاهد برای اثبات یک ویژگی در میان همه اصحاب میسّر نیست. از این رو، ما امتیازاتی را که به طور نسبی در میان اصحاب شایع یافته ایم، به عنوان فصل ممیّز آنان با سایران مطرح نموده ایم.

3. برای اثبات ویژگی ها، چاره ای جز ارائه شواهد متعدد نداریم. از این رو، پیش تر به خاطر نقل شواهد متعدد مشابه، پوزش می طلبیم.

1. عشق وافر به امام حسین علیه السلام

یکی از مهم ترین ویژگی یاران اباعبدالله علیه السلام ، عشق فزاینده ایشان به آن بزرگوار است. چنان که گذشت بسیاری از مسلمانان عصر امام حسین علیه السلام به آن بزرگوار ارادت می ورزیدند، ولی ارادت اصحاب اباعبدالله علیه السلام به آن حضرت، از مرز محبت های معمولی به مراتب فراتر رفته بود، به گونه ای که در مقابل آن بزرگوار خود را فراموش کرده، برای یاری ایشان از جان و مال و آبروی خویش می گذشتند؛ جلب رضایت آن بزرگوار، برای ایشان از همه چیز لذیذتر می نمود. برای خشنودی ایشان بزرگ ترین ایثارها را به آسانی انجام می دادند. در جملات آنان در شب عاشورا، آن گاه که امام علیه السلام از آنان خواست، تاریکی شب را مرکب قرار داده او را با سپاه کوفه تنها بگذارند دقت کنید:

سعید بن عبدالله حنفی: «والله اگر بدانم کشته می شوم سپس زنده گردیده [زنده] زنده سوزانده می شوم و سپس تکه تکه می گردم و این عمل هفتاد بار با من انجام می شود، از شما جدا نمی شوم تا در کنار شما با مرگم خدا را ملاقات کنم.»(16)

زهیر: «والله دوست داشتم کشته می شدم، سپس دوباره زنده شده، بعد کشته می شدم تا جایی که هزار بار این چنین کشته می شدم، تا خداوند بدین وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهل بیت شما دور می گردانید!»(17)

آن گاه جمعی از یاران حضرت گفتند: «به خدا قسم از شما جدا نمی شویم، جان هایمان به فدایت با گلوها و پیشانی ها و دست هایمان شما را حفظ می کنیم، اگر کشته شویم [به عهدمان] وفا کرده ایم.»(18)

بی تردید این سخنان، سخن عقل حسابگر و عاقبت اندیش و معامله گر نیست، کلماتی است از زبان دل هایی آکنده از عشق به سیدالشهدا علیه السلام . تا کسی شیدای امام خود نباشد، هرگز نمی تواند چنین عاشقانه نسبت به او اظهار وفاداری کند. شاید کسی این سخنان را مبالغه آمیز بینگارد، ولی شهدای کربلا روز عاشورا نشان دادند به وعده های خویش وفادار بوده اند، تا جایی که امام حسین علیه السلام شب عاشورا صریحا آنان را وفادارترین مجاهدان راه خدا شمرده، فرمودند:«إنّی لا أعلم اصحابا أوفی ولاخیرا من اصحابی»؛ من اصحابی باوفاتر و برتر از یاران خود سراغ ندارم.(19)

آنان در سخت ترین لحظات و آخرین دقایق عمر، هیچ به خود نمی اندیشیدند و همواره نگران امام حسین علیه السلام بودند. مسلم بن عوسجه هنگام جان سپردن، با دست به سوی اباعبدالله علیه السلام اشاره نمود و به حبیب بن مظاهر سفارش آن حضرت را کرده، فرمود: «همه وصیت من آن است که در راه این مرد کشته شوی.»(20)

یک دسته از یاران سیدالشهدا علیه السلام خود را سپر تیرهای دشمن آن بزرگوار قرار می دادند تا مبادا مادامی که آنان زنده اند، زخمی بر بدن حضرت اصابت کند. افرادی چون سعید بن عبدالله حنفی و حنظلة بن اسعد شبامی و عمروبن قرظه انصاری از این دست افراد بودند.

سعید خود را جلوی امام علیه السلام قرار می داد، حضرت به هر سوی می رفت او پیش رویش می ایستاد. وی آن قدر این عمل را ادامه داد، تا به زمین افتاد برخی از مورّخان نوشته اند: وقتی به زمین افتاد، غیر از زخم های شمشیر و نیزه ها سیزده تیر بر بدنش نشسته بود.(21)

حنظله نیز وقتی اکثر یاران حضرت به شهادت رسیدند، خود را جلوی اباعبدالله علیه السلام قرار داد و با صورت و گلویش تیر و نیزه و شمشیرها را از آن بزرگوار برمی گردانید.(22)

عمروبن قرظه هم چندین بار این عمل را تکرار کرد به طوری که از کثرت زخم، بدنش سست شد. در آن حال، رو به حضرت کرد و گفت: آیا به عهد خود وفا کرده ام؟ حضرت فرمود: بلی تو در بهشت پیشاپیش من خواهی بود....» آن گاه بر زمین افتاد و به شهادت رسید.(23) وی هنگام مبارزه این اشعار را می خواند:

قد علمت کتیبة الانصار

إنّی سأحمی حوزة الذّمار

ضرب غلام غیر نکس شار

دون حسین مهجتی و داری

: سپاه انصار می دانند من از اهل حرم دفاع می کنم، ضربه من ضربه جوانی است سربلند و پیش آهنگ، جان و مالم به فدای حسین.(24)

طبری می نویسد: وقتی اصحاب حسین دیدند دشمنان زیاد شده اند و آنان نمی توانند جان حسین و خودشان را حفظ کنند، برای کشته شدن پیش روی حسین بر هم سبقت می گرفتند.(25) ولی شواهد موجود نشان می دهد برخی از آنان به علت نگرانی از تنهایی حضرت، در سبقت جستن در شهادت، تردید می کردند. ابوثمامه صائدی بعدازظهر عاشورا می خواست به میدان برود، ولی تنهایی سیدالشهدا علیه السلام سخت او را آزار می داد. ازیک سو، میل به شهادت او را به میدان جهاد می کشید. از دیگر سوی، عشق به اباعبدالله مانع می شد که حتی چند ساعت امامش را تنها بگذارد. عاقبت تردیدش را با خود حضرت در میان گذاشت و بعد از نماز ظهر خدمت حضرت رسید و گفت: «قصد دارم به دوستان شهیدم ملحق شوم ولی فکر تنهایی شما و خانواده ات مرا رنج می دهد.» حضرت فرمودند: «قدم در راه شهادت بگذار، من هم بعد از ساعتی به تو ملحق خواهم شد.» با شنیدن این جمله دلش آرام گرفت و به میدان رفت.(26)

برای عبدالله و عبدالرحمان پسران عروة بن حراق غفاری(27) و سیف و مالک نیز حالتی شبیه حالت ابوثمامه رخ داد. وقتی دشمن به خیمه گاه نزدیک شد، سیف بن حارث و مالک بن عبدالله سُریع به گریه افتادند. حضرت علت گریه شان را جویا شدند و برای تقویت روحیه ایشان فرمودند: «به خدا امیدوارم به زودی چشمتان روش شود [یعنی با شهادت وارد بهشت شوید]. ولی آنان عرض کردند: «فدایت شویم، به خدا، برای خودمان گریه نمی کنیم، به خاطر تنهایی شما می گرییم؛ زیرا در محاصره قرار گرفته ای و ما نمی توانیم از شما دفاع کنیم.» حضرت در حقشان دعا کردند و به آنان اجازه جهاد دادند.(28) سپس آن ها با این اشعار نسبت به حضرت اظهار وفاداری نمودند:

افدی حسینا هادیا مهدیا

فالیوم تلقی جدک النبیّا

ثم أباک ذاالندی علیّا علیه السلام

ذاک الّذی نعرفه وصیّا

جانم فدایت ای حسین که هدایت شده و هدایت کننده ای. امروز رسول خدا و پدرت علی علیه السلام صاحب سخاوت و جود را ملاقات خواهی کرد .همان کسی که ما او را وصی پیامبر می دانیم.(29)

پایمردی و ایثار و وفاداری حیرت انگیر اصحاب اباعبدالله علیه السلام در روز عاشورا به روشنی هر خواننده آگاه را به این نتیجه رهنمون می سازد که اصحاب اباعبدالله علیه السلام خود را در شخصیت سیدالشهدا ذوب کرده و اساسا هویت شان را در هویت امام خود فانی می دیدند، به گونه ای که اگر امام حسین علیه السلام هر دستوری به آنان می داد، به راحتی اطاعت می کردند. نافع بن هلال به حضرت می گفت: «خواهی به مشرق روی کن، خواهی به مغرب، به خدا قسم ما از مقدرات الهی هرچه باشد بیم نداشته، از لقای پرودگار کراهتی نداریم، ظاهر و باطن ما همین است.»(30)

محبت شدید آنان به سیدالشهدا موجب شد در روزگاری که شخصیت های نامدار و سابقه دار اسلام در درستی حرکت آن حضرت دچار شبهه و تردید شده بودند، نجات یافته و در فضای تاریک و مه آلود دوران خود پا جای پای امام زمانشان بگذارند. آنان با منطق عشق و با عرفان به مقام والای اهل بیت علیهم السلام به مسائل می نگریستند. شاید بسیاری از آنان نمی توانستند پیرامون فلسفه نهضت و کیفیت تأثیر آن در احیای دین و هدایت امت تحلیل روشنی ارائه دهند، اما با چراغ عشق حق را یافتند؛ خود رستگار و عملشان نجات بخش و هدایت گرِ حق طلبان عالم گردید و دل های مرده مسلمانان را بیدار کرد.

2. ایمان راسخ به آینده ای روشن و سعادت بخش

اطمینان به نویدهای الهی و اعتقاد راسخ به پاداش الهی، از دیگر امتیازات یاران سیدالشهدا علیه السلام به شمار می آید. آنان یقین داشتند به محض شهادت به فلاح و رستگاری نایل آمده، جایگاه رفیعی در انتظارشان است. این معنا به طور مکرر در اشعار و سخنان آنان در روز عاشورا مطرح شده است.

عمرو بن خالد هنگام جنگ، زندگی راحت اخروی را به خود بشارت می داد و بدین وسیله، سختی جهاد را بر خود آسان کرده می گفت:

«الیک یانفس الی الرحمان

فأبشری بالروح و الریحان

الیوم تُجزین علی الاحسان»

ای نفس بر تو باد حرکت به سوی خدای رحمان، تو را به راحتی و زندگی آسان بشارت باد، آن روز (رستاخیز) به نیکی پاداش داده خواهی شد.(31)

پسرش نیز هنگام عزیمت به میدان، پدر شهید خود را چنین خطاب نمود:

یا ابتا قد صرت فی الجنان

فی قصر درّ حسن البنیان

ای پدر بی گمان وارد بهشت شده، در قصر فراخ و زیبا بنیاد منزل گزیده ای.(32)

آنان با تکیه بر ایمان به آخرت، مرگ را بر خود آسان می کردند و در برابر زخم های سوزناک شمشیرها و نیزه ها و در حلقه محاصره صدها نیروی سراپا مسلح، صبر و استقامت به خرج می دادند. عبدالرحمان أرحبی، کسی که همراه مسلم نامه سیدالشهدا علیه السلام را از مکه برای کوفیان برده بود، وقتی کثرت شمشیرها و نیزه های دشمن را مشاهده کرد، با نفس خود چنین سخن می گفت:

«صبرا علی الأسیاف والأسنّة صبرا علیها لدخول الجنة.»؛ [ای نفس [برای دخول بهشت در برابر شمشیرها و نیزه ها بردباری کن.(33)

زیاد بن عریب پس از مدتی نبرد خدمت امام علیه السلام رسید و این شعر را خواند:

«أبشر هُدیتَ الرشدَ یاابن احمدا

فی جنة الفردوس تعلو صعدا»

مژده باد که به راه راست هدایت یافته و در بهشت فردوس مقام والایی دارم.(34)

سعد بن حنظله، که با پسرش به یاری سیدالشهدا علیه السلام شتافته بود، هنگام جهاد خود را به آرامش و آسودگی ابدی نوید داده، می گفت:

«صبرا علی الاسیاف و الاسنة

صبرا علیها لدخول الجنّة

یا نفس للراحة فاجهدنه

و فی طلاب الخیر فارغبنه»

ای کسی که خواهان دخول بهشت هستی، در مقابل شمشیرها و نیزه ها خویشتن داری کن. ای نفس برای آسودگی تلاش کن و در طلب خیر راغب باش.(35)

شواهد فوق به خوبی نشان می دهد که یکی از ویژگی های بارز شهدای کربلا، یقین به حیات اخروی و اعتماد به وعده های الهی به صالحان و مجاهدان راه حق بوده است؛ چیزی که در بسیاری از مردمان آن عصر یافت نمی شد. مسلمانان آن روزگار بیش از آن که به آخرت بیندیشند، به دنیا فکر می کردند و پیش از آن که درصدد تضمین سعادت اخروی باشند، در تکاپوی تأمین معاش دنیوی بودند. ابن سعد برای رسیدن به ملک ری، به جنگ سیدالشهدا علیه السلام آمد(36) و اشراف کوفه با گرفتن رشوه به ابن زیاد پیوستند.(37) در چنین فضایی، که همه چیز با معیارهای مادی سنجیده می شد، اصحاب و یاران اباعبدالله علیه السلام اعمال خود را با مقیاس های اخروی می سنجیدند. همین امر، آنان را بر مسلمانان معاصر خود، برتری و امتیاز بخشید.

3. برخورداری از معیاری صحیح برای شناخت نفاق

با دقت در سخنان شهدای کربلا معلوم می شود آنان منافقان و دشمنان پنهان دین را براساس نحوه برخوردشان با امام حسین علیه السلام شناسایی می کردند. ایشان با مقایسه دشمنان سیدالشهدا علیه السلام با دشمنان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام ، بی درنگ پی به نفاق آن ها می بردند. نافع بن هلال [یا هلال بن نافع]، خطاب به حضرت چنین می گوید: «ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! تو خود می دانی جدّت رسول خدا صلی الله علیه و آله نتوانست دوستی خود را در دل همه مردم جای دهد و آنان را مطیع خود سازد. در میان مردم منافقانی بودند که به او وعده نصرت می دادند، ولی در دل مکر می کردند. با سخنانی شیرین تر از عسل پیش روی آن حضرت زبان می گشودند، ولی پشت سر ایشان با اعمالی تلخ تر از حنظل رفتار می کردند تا آن که خدای تعالی روح مقدس او را قبض کرد. پدرت علی علیه السلام نیز چنین بود؛ مردمی مردانه به یاری او برخاستند و در راه او با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگیدند،[ولی جمعی [تا زنده بود با او دشمنی و مخالفت ورزیدند تا آن که أجلش رسید و به رحمت و رضوان خدا پیوست. تو نیز امروز نزد ما همان حالت را داری، هرکس عهدش را شکست و بیعتش را نقض کرد، جز به خود به دیگری ضرر نرسانید، خدا از او بی نیاز است.»(38)

سخنان نافع حاکی از آن است که وی رهبران دینی و الهی، اعم از پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام و امام حسین علیه السلام را بهترین معیار برای ارزیابی سلامت جریان های سیاسی و اجتماعی می دانست و معتقد بود برای ارزیابی خلوص افراد باید به میزان التزام عملی شان به دستورات رهبران الهی توجه نمود. از منظر نافع، ملاک نفاق تنها تناقض در گفتار و یا تهافت گفتار با نیّات باطنی نیست، بلکه یکی از روشن ترین مظاهر نفاق، تأیید زبانی در کنار مخالفت عملی با رهبران دینی جامعه می باشد. از این رو، وی وقتی پیمان شکنی عملی شیعیان کوفه با امام علیه السلام را مشاهده کرد، بدون هیچ گونه تردیدی آنان را با منافقان عصر نبوی و حکومت علوی مقایسه نمود.

عبدالله بن عمیر کلبی نیز چنین بود. وی از دوستان و محبّان امام حسین علیه السلام در کوفه بود. چندی پیش از عاشورا دید لشگری وارد نخیله پادگان نظامی کوفه شدند، مقصد آنان را پرسید، گفتند: به جنگ حسین علیه السلام ، فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله می روند. تا این جمله را شنید، فورا آنان را به مشرکان تشبیه کرده گفت: «به خدا قسم من آرزو داشتم در راه خدا با اهل شرک بجنگم، اکنون امیدوارم ثواب جنگ با این مردمی که برای کشتن پسر دختر پیامبر آماده می شوند، نزد خدای متعال از ثواب جنگ با مشرکان کم تر نباشد.»(39) به دنبال این سخن، خود و همسرش شبانه از کوفه بیرون آمدند و شب هشتم محرم خدمت امام حسین علیه السلام رسیدند. عبدالله روز عاشورا به شهادت رسید.(40)

از ویژگی های بارز شهدای کربلا این بود که ولایت را محور حق و باطل قرار می دادند، همواره عیار مردم را با گفتار و کردارشان نسبت به اهل بیت علیهم السلام می سنجیدند. وقتی می دیدند برخی، گفتار زیبا و حق مدارانه دارند، ولی در عمل علیه ولایت حرکت می کنند، نفاقشان را کشف می کردند، و به نیرنگ و خبث طینت شان پی می بردند. از این رو می بینیم، شهید یازده ساله کربلا، عمرو[یا عمر] بن جنادة، در رجزهای خود، سپاه به ظاهر مسلمان کوفه را افرادی رذل، دشمن قرآن و فاسق توصیف می کند که برای کنار زدن قرآن، به یاری دولتمردان فاسق خود برخاسته اند:

و الیوم تخضب من دماء اراذل

رفضوا القرآن لنصرة الاشرار

والله ربّی لا ازال مضاربا

فی الفاسقین بمرهف بتّار(41)

امروز از خون کسانی که برای یاری اشرار، قرآن را کنار زده اند رنگین می شود، قسم به خدا (پروردگارم)، پیوسته فاسقان را با شمشیری تیز و برّان می زنم.

4. دشمنی با دشمنان امام حسین علیه السلام

از دیگر ویژگی های بارز و ممتاز یاران امام حسین علیه السلام دشمنی با دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود. آنان برخلاف مردمان معاصر خود، که به راحتی با دشمنان دین و امامشان مصالحه کرده و در دین خدا مسامحه می کردند و به اصطلاح امروزی ها، اهل تساهل و تسامح بودند، هرگز حاضر به همراهی با بنی امیه نشدند. آنان همه چیز را براساس مدارا و محبت تفسیر نمی کردند، بلکه در کنار محبّت به امام خود، با دشمنان آن حضرت دشمنی می ورزیدند و به آن حضرت می گفتند: «إنّا علی نیّاتنا و بصائرنا نوالی من والاک و نعادی من عاداک»؛(42) ما قلبا و براساس بصیرت خود، کسی را که شما دوست داشته باشید، دوست داریم و با کسی که شما او را دشمن بدارید، دشمنی می ورزیم.

مسلم بن عوسجه در مقام ابراز و وفاداری نسبت به آن حضرت، بغض خویش را نسبت به دشمنان آن بزرگوار چنین توصیف می کند: «قسم به خدا! اگر نیزه ام در سینه شان بشکند، با شمشیرم آن قدر آن ها را می زنم که دسته اش از دستم رها شود و از شما جدا نخواهم شد. اگر سلاحی با من نباشد تا با آنان بجنگم، پیش روی شما به سوی شان سنگ پرتاب خواهم کرد.»(43)

این خصلت بارز اصحاب امام حسین علیه السلام موجب شد که آنان هرگز در مبارزه، کوتاه نیامده، حتی یکی از آنان میدان مبارزه را به نفع دشمن خالی نکند و یا با گفتار و کردار خویش، به دشمن باج ندهد و همین امر باعث شد آنان در عین شکست ظاهری، سربلند و مفتخر گردیده، آوازه عزتشان در کران تا کران عالم طنین افکن گردید.

حاصل بحث

اجمالاً باید گفت: چهار عاملِ عشق به ولایت و امامت، اعتقاد راسخ به سعادت اخروی، قدرت تمییز جریان حق و باطل و تبرّی جستن از دشمنان امام حسین علیه السلام ، از مهم ترین ویژگی هایی بودند که شهدای کربلا را از سایر مردم در رسیدن به فوز شرکت در حماسه حسینی متمایز ساختند. اما در میان این عوامل چهارگانه، عامل نخست از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ چرا که دو عامل دشمن شناسی بر مبنای سنجش رفتار افراد نسبت به مقام ولایت و دشمنی نسبت به دشمنان امام علیه السلام خود، از فروع عشق و محبت خالص نسبت به امام علیه السلام محسوب می شود. در نتیجه باید گفت: ارتباط عاشقانه اصحاب امام حسین علیه السلام با آن حضرت، رمز وفاداری و پایمردی آنان در روز عاشورا و اساسی ترین معیار برتری آنان نسبت به همگنانشان بوده است.

··· پی نوشت ها

1 محمدبن جریرطبری، تاریخ الامم و الملوک ،تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، روائع التراث العربی،ج5،ص 439

2 احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، قم، الشریف الرضی، ط 1، 1373 ش / 1414 ق، ج 2، ص 240 و 241

3 مانندابن عباس.ر.ک:طبری،پیشین،ج5،ص383

4 مثل مسیب بن نجبه. ر.ک: شیخ مفید، محمدبن محمد، الارشاد، تحقیق آل البیت، قم، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1413 ق، ج 2، ص 3637

5 ابن قتیبه دینوری، عیون الاخبار، ج 4، ص 35، نقل از: محمدتقی تستری، قاموس الرجال، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1417 ق، ج 1، ص 691، رقم 633

6 ر.ک: طبری، پیشین، ج 5، ص 382، 385 تا 388 و 395 و 396و 406

7 ر.ک: عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، به ترتیب، ج2،ص72و112وج1،ص167و456وج3،ص325

8 طبری، همان، ج 5، ص 357

9،10،11 همان، ص351/ص383/ص351

13 طبری، همان، ج 5، ص 395 و 396 و شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 72

14 همان، ص 386 و همان، ص 76

15 طبری، همان، ص 404 و 405

16الی 18 همان، ص 419 و 420 و شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 92 و 93

19 همان، ص 91 و ر.ک: طبری، همان، ج 5، ص 418 و ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، تحقیق أحمد صفر، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ط2، 1408 ق/ 1987م، ص 112 با کمی حذف

20 طبری، همان، ج5، ص435 و شیخ مفید، پیشین،ج2،ص 103

21 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403 ق / 1983 م، ج 45، ص 21

22 عبدالله مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، سه جلدی رحلی،ج 1، ص382،باب حنظله

23 ر.ک: علی بن موسی، سیدبن طاووس، الملهوف فی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، دارالاسوة للطباعة والنشر، ط1، 1414 ق، ص 162

24 ابن شهر آشوب، محمدبن علی، مناقب آل ابی طالب، بیروت،درالاضواء،بی تا، ج 4، ص 105

25 طبری، همان، ج 5، ص 442

26 محمدطاهر سماوی، ابصارالعین فی أنصارالحسین، تحقیق محمد جعفر الطبسی، مرکزالدراسات الاسلامیه، ط1،1377ش،ص121

27 موفق بن احمد خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، ج2،ص23 ومجلسی،پیشین،ج45،ص29

28 طبری، پیشین، ج 5، ص 442 443

29 ابن شهرآشوب، پیشین، ج 4، ص 103 و سماوی، پیشین، ص 152 و 153

30 مجلسی، پیشین، ج 44، ص 382 و 383 / سماوی، پیشین، ص 148

31 مجلسی، همان، ج 45،ص18و ابن شهرآشوب، پیشین،ج4،ص101باکمی تغییر

32 ابن شهرآشوب، پیشین، ج 4، ص 101 و مجلسی، پیشین، ج 45، ص 18

33و34 سماوی،پیشین،ص132/ ص 135

35 ابن شهرآشوب، ج 4، ص 101

36و37 ر.ک: طبری،پیشین،ج5،ص409،ص404

38 مجلسی، پیشین، ج 44، ص 382

39 طبری، پیشین، ج 5، ص 429 و سماوی، پیشین، ص 179

40 طبری، پیشین، ج 5، ص 429

41و42 مجلسی، پیشین، ج 45، ص 28/ ج 44، ص 381

طبری، پیشین، ج 5، ص 419 / ر.ک: شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص92

منابع مقاله:

مجله معرفت، شماره 59، جواد سلیمانی؛

شنبه 18/9/1391 - 17:39
اهل بیت

سوال اینست: آیا تکلیف امام حسین(ع) در انجام حرکتی که منجر به واقعه عاشورا شد یک تکلیف عمومی بود و از اصول عام اسلام سرچشمه می گرفت؟ یا این تکلیف یک تکلیف خاص بود که تنها و تنها برای ایشان بود و قابل تقلید و پیروی نیست؟

 

اکثر متفکران و فقهای شیعه در تاریخ قائل به این رای بودند که کاری که ایشان انجام دادند یک تکلیف خاص بود و چرایی آن رمزی بود میان خود ایشان و خدا. چنانکه حضرت در رویا پیامبر را دیدند که به ایشان فرمود:«ان الله شاء ان یریک قتیلا...» (خداوند می خواهد تو را کشته ببیند...) مشخصا حضرت سید الشهدا می دانستند که به سمت شهادت می روند (توضیح: به پی نوشت مراجعه شود!) اما چرا رفتند؟ آیا جنگیدن در حالی که احتمالی (حتی ضعیف) برای پیروزی وجود ندارد کاری عقلایی ست؟ همه این ها رمزی میان ایشان و خداست و ما بر آن آگاه نیستیم. در روز عاشورا ایشان حتی یک پسر 12 ساله (که به سن تکلیف هم ظاهرا نرسیده بود) به میدان جنگ فرستادند. همه و همه این ها یعنی حرکت کردن از مدینه با علم به شهادت، جنگیدن بدون امید پیروزی، و بالاخره بسیاری از کارهای خلاف قاعده ای که در خود روز عاشورا انجام گرفت همه دلالت بر خاص بودن و غیر قابل تقلید بودن این حرکت دارند. حتی این فقها در تفسیر این حدیث که:«کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» می گویند این حدیث به این معناست که در همه جا و در همه وقت ها از حضرت یاد کنید و همیشه عزادار ایشان باشید و برایشان اشک بریزید. در اصل تمام وظیفه شما نسبت به ایشان همین است. دوست داشتن و اشک ریختن و عزاداری کردن. اما نه تقلید چنین حرکت هایی. قاعده می گوید که هر گاه در برابر حاکم جائر می توانستی قیام کن و هرگاه که نمی توانستی سکوت. اگر شرایطی که امیدی به پیروزی نیست حاکم باشد وظیفه ای نداری...

اما دیدگاه دوم دیدگاهی ست که می گوید این حرکت بر اساس قواعد معمول فقهی، اسلامی و انسانی شکل گرفت و اکثرا سخنان خود سید الشهدا را برای اثبات گفته خود به میان می آورند. اکثر سخنان ایشان بر خلاف دیدگاه اول تماما به قواعد کلی اسلام و ظلم ستیزی می پردازد و خیلی از جمله های ایشان در شرح چرایی حرکت خود با عبارت:«من...»(هرکس...) آغاز می شود و البته این نظر با قاعده امامت بیشتر همخوانی دارد تا اینکه بگوییم تمام زندگی معصومین و تمام زندگی امام حسین(ع) الگوست اما در زندگی ایشان همین یک واقعه (که از قرار معلوم تاثیرگذار ترین واقعه در زندگی ایشان و یکی از تاثیرگذار ترین وقایع تاریخ هم بوده!) از یک تکلیف خاص نشأت می گیرد و فهم آن در پرده ای از رمز و راز قرار دارد. مهمترین مدافع دیدگاه دوم امام خمینی است که در عرصه عمل هم انقلاب اسلامی ایران را با همین شعار ها هدایت کرد. دیدگاه دوم با وجود این که حماسی تر، انقلابی تر و در ظاهر دلخواه تر است اما نمی تواند چرایی وقوع هیچ یک از مستندات طیف اول را تبیین کند. و از جمله نمی تواند بگوید مثلا چرا حضرت به اصحاب در شب عاشورا فرمود اگر می خواهید بروید؟ اگر تکلیف بود که نمی گفت اگر می خواهید بروید! می گفت باید بمانید و به تکلیفتان عمل کنید! (البته این یک مورد را دیدگاه اول هم نمی تواند به درستی توضیح دهد برای اینکه اگر واقعا تکلیف خاص بود، حضرت به آن ها می گفت باید بروید و این تکلیف من است نه تکلیف شما! ظاهرا دیدگاه اول نمی تواند بگوید اگر این تکلیف خاص امام حسین بود چرا آدم های دیگری که حتی معصوم هم نبودند در انجام این تکلیف سهیم بودند!)

با وجود این که خیلی از ما نسبت به عاشورا احساس تعلق می کنیم و به فرموده حضرت علی بن حسین:«ان للحسین حراره فی قلوب المومنین لن تبرد ابدا»(همانا برای حسین در دلهای مومنان حرارتی است که هرگز خاموش نخواهد شد.) اما با این حال برای امروز ما سوال مهم این است که این حرکت چه به عنوان یک تکلیف دینی و چه به عنوان یک قیام ظلم ستیزانه از منظر انسانی تا چه حد می تواند قابل الگوگیری و اقتدا باشد؟

در پرتو پاسخ به این پرسش است که می توان بسیاری از وظایف را امروز و در موقعیت هایی که پیش می آید معلوم کرد...

البته ممکن است برخی از طرفداران تساهل و تسامح در دین این موضوع را تأییدی بر این مسأله بگیرند که اساسا مساله یافتن تکلیف در هر لحظه از طریق مجموعه محدودی از قواعد لایتغیر هدف اسلام و حتی شاید فقه اسلامی نیست. شاید بهتر باشد رویکرد خود را در برخورد با مسائل و اصل تکلیف مداری در اخلاق اسلامی تغییر دهیم و برای قوانین تابعیت بیشتری از زمان و مکان قائل شویم. به همین ترتیب شاید بتوان با این رویکرد که قوانین تابعیت زیادی از شرایط حاکم دارند این را توجیه کرد که مثلا چرا امام حسین کودک 12 ساله را به میدان جنگ می فرستد. البته این یکی از توجیهات ممکن است.

توجیهات عرفانی هم می توانند در حل مساله های اینچنینی پیرامون موضوع عاشورا راهگشا باشد. عیب آن ها اینست که باز همه چیز را راز آلود می کنند و اسخراج قواعد را غیر ممکن.

البته بحث و تحقیق درباره برخی مطالب مثل این که چرا حضرت افراد زیر سن تکلیف را درگیر این ماجرا می کنند نسبت به بقیه مسائل موجود درباره عاشورا از حساسیت و اهمیت بیشتری برخوردار است زیرا نه فقط در شرع اسلامی قواعدی برای این کار وضع نشده بلکه حتی به نظر می آید قواعد پذیرفته شده در نظام های اخلاقی مرسوم صریحا و قویا با چنین عملی مخالفت می کنند. درست است که تمامی شهدای عاشورا از جمله همین طفل 12 ساله همگی با علم و اختیار به میدان رفتند و تن به شهادت دادند، اما آیا صرف این که خود این کودک چنین چیزی را از ما بخواهد برای فرستادن او به میدان جنگ کافیست؟ به نظر می آید که اخلاق سنتی در اینجا مخالفت می کند.

همین سوال را می توان درباره حضرت علی اصغر پرسید اگرچه بعضی از مورخین درباره حضور این شخصیت در روز عاشورا چندان مطمئن نیستند (متاسفانه اطلاعات حقیر نگارنده در این باب همگی دست دوم و غیر قابل ارجاع است!) اما علی فرض این که ماجرا چنانکه در محافل روضه نقل آن مرسوم است (با کم و زیادش!) واقع شده باشد آیا می توان بین این عمل و یک نظام اخلاقی پذیرفته شده (مثلا کانتی) آشتی بر قرار کرد؟ اگر نشود به جز توسل به رمز و راز آیا راه دیگری برای توجیه همه آنچه در کربلا واقع شده وجود دارد؟ به نظر می رسد که مساله باز هم بغرنج تر می شود...

در هر حال این مساله به نظر من علیرغم همه حرف هایی که نزدیک به هزار سال است، پیرامون آن گفته شده هنوز جای بحث زیادی دارد. شاید بهتر باشد به جای اینکه به هر قیمتی سعی در اشک ریختن و گریاندن در ایام محرم بکنیم و وقت خودمان را در شبانه روز تماما صرف لعنت کردن دودمان بنی امیه و دیگران کنیم (که البته این حرف به معنی تقبیح آن کار ها نیست! اما...) بهتر باشد معرفت خود را از واقعه عاشورا عمیق تر کنیم و امروز را دریابیم. اشک ریختن بر واقعه ای روی داده در 1400 سال پیش بدون کسب معرفتی از آن چندان مورد رضایت خود صاحبان این حرکت ها هم (چنانکه با رفتارشان نشان داده اند)نیست. وقتی که این همه مساله حل ناشده در باره این قیام وجود دارد چطور می شود که حتی به ذهن هیچ کس حتی طرح یکی از این سوال ها هم خطور نمی کند...؟

الله اعلم!

اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد...

پی نوشت: این مساله که سید الشهدا می دانستند چه اتفاقی در کربلا برایشان خواهد افتاد در تاریخ تشیع البته مخالفان صاحبنامی هم هم داشته. مانند شیخ مفید اولین مرجع تقلید شیعیان در عصر غیبت و شاگرد شناخته شده او سید مرتضی (برادر بزرگ سید رضی جامع نهج البلاغه). نظر این بزرگواران هم این بوده که امام(ع) نمی دانستند به سمت شهادت می روند و هیچ دلیل عقلی و نقلی درباره این که ایشان می دانسته به سمت چه چیزی می رود وجود ندارد(البته تاکید می کنم که این نظر نظر آن دو بزرگوار بود!) داستان بسیار سر راست است: ایشان را به کوفه دعوت کردند اما کوفیان در حالی که ایشان در میانه راه خود به کوفه بودند عهد شکنی کردند و ایشان در میانه راه مجبور به دفاع از حریم خانواده و ناموس خود شدند. و این دفاع چاره برای ایشان جز شهادت نداشت. این نظر البته بقیه ماجرا و مساله هایی که پیرامون حرکت ایشان مطرح می شود (و در متن توضیح کافی درباره آن ها داده ام) را تا حد زیادی توجیه و حل می کند. با این تعبیر که حضرت در هر مرحله که دست به اقدامی زدند از سر اضطرار بود و مجبور بودند که چنان کنند. اما عیب عمده آن که باعث می شود ضعیفتر از بقیه نظرات شود این است که حتی اگر مساله علم لدنی ایشان و خوابی که پیش از حرکت به مکه از رسول خدا نقل می کنند دیده اند (و در آن خواب صریحا به شهادت ایشان در این سفر اشاره شده) را نادیده بگیریم، باز هم تشخیص خیانت احتمالی کوفیان کار چندان مشکلی نبود و به عبارت دیگر حتی به علم لدنی نیاز نداشت! اتفاقا با توجه به سوابق کوفیان درباره برادر و پدر ایشان بسیار جای تعجب داشته اگر ایشان واقعا به کوفیان اعتماد کرده و دعوت آن ها را حقیقی انگاشته باشند، یا حداقل احتمال قوی خیانت آن ها را نداده باشند! بنا بر این این سخن که ایشان نمی دانسته اند را به نظر من (و به نظر خیلی های دیگر!) نمی شود سخن درستی انگاشت...

شنبه 18/9/1391 - 17:38
اهل بیت

در روایات اهل بیت(ع) آمده است، در روز ظهور امام مهدی(ع) که مصادف با عاشورای آن سال است، یاران آن حضرت(ع) پرچم هایی را با شعار «یالثارات الحسین؛ای خون خواهان حسین » برمی افرازند و با بلندترین صداها آن شعار را سر می دهند، زیرا آن روز، روز شهادت جدّ مظلوم آن حضرت ـ امام حسین(ع) ـ است. می توان گفت که قیام سیدالشهدا و قیام امام مهدی(ع) در هدف با یکدیگر مشترک اند.

قیام امام حسین(ع) در واقع از زمینه های قیام مهدوی و فرا رسیدن روز موعود آن؛ و به عبارت دیگر بخشی از طرح خداوند جهت آماده نمودن امت (اسلامی) برای روز مورد انتظار است. همچنان که قیام امام مهدی(ع) نیز در دفاع از هدف حسین(ع) و انتقام از ظالمان آن حضرت به منظور تحقق مقصود اساسی مشترک بین ایشان که عبارت از استقرار قسط و عدل و برچیدن ظلم و جور، انحراف و کفر است، صورت خواهد پذیرفت. بنابراین، در صحت و تناسب اطلاق شعار«یالثارات الحسین» بر قیام امام عصر(ع) ، تردیدی باقی نمی ماند. به ویژه آن که مهم ترین مناسبت ممکن برای گفت وگو از امام حسین(ع) و اهداف شان، روز شهادت آن حضرت(ع) ـ دهم محرم ـ است و از این جا معلوم می شود که در تعیین روز عاشورا به عنوان روز ظهور، حکمتی نهفته است. علاوه بر این، وجود امام حسین(ع) در کالبد امت اسلام ـ خصوصاً ـ و در تمام بشریت ـ عموماً ـ همواره و در همة سطوح آن تا به حال و آینده، زنده و تپنده است، و روح قیام، فداکاری و اخلاص را به نسل ها الهام می کند. از آن جا که شعار «یالثارات الحسین» نشانه های بزرگ و آشکاری از اهداف و مقصد امام مهدی(ع) را در خود دارد، لازم است تا شرایط دو قیام، اهداف و نقاط مشترک آن دو را بشناسیم. ضمن توجه به این نکته که آرمان هر دو قیام، تحقق اسلام و شریعت والای آن می باشد.

اما قبل از آن ناگزیر از شناختن روش رسول اکرم(ص) در «فتح مکه» و ارتباط آن با «فتح حسینی» و «فتح مهدوی»(ع) هستیم، زیرا این سه فتح، در حفاظت و نگهداری دین اسلام نقش مؤثری داشتند.

1. فتح محمدی (مکّه)

خداوند متعال در کتاب آسمانی خود فرموده است:

إذا جاء نصرالله والفتح و رأیت الناس یدخلون فی دین الله أفواجاً...١

چون یاری خدا و پیروزی فرا رسد، و ببینی که مردم دسته دسته در دین خدا درآیند...

و او همچنین فرموده است:

إنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً.2

ما تو را پیروزی بخشیدیم، ‍[چه] پیروزی درخشانی!

اما [سؤال این است که] جبهة اصلی رو به روی پیامبر(ص) کدام گروه بودکه فتح مکه ـ محل بعثت و آغاز دعوت پیامبرـ را چندین سال به تأخیر انداخت، تا آن که به سبب اهمیت مسئله سال فتح مکّه ، از سوی آن حضرت(ص) «سال پیروزی» نام گرفت. برای توضیح مسئله اصلی که پیامبر اکرم(ص) با آن مواجه بود، لازم است به وقایع سال موسوم به «عام الفیل» (570 م) ـ سال ولادت رسول خدا(ص) ـ باز گردیم.

وقتی که «ابرهه» پادشاه یمن، قصد حمله به مکه مکرمه و انهدام بیت الله الحرام ـ کعبه ـ را نمود، اهالی مکه، منازل خود را ترک کردند و به کوه های اطراف پناه بردند. در آن حال بود که بزرگ آنان ـ عبدالمطلب ـ این عبارت را به زبان راند که «کعبه پروردگاری دارد که از آن محافظت می نماید».

آنگاه خداوند معجزة خود را برای حفظ کعبة شریف آشکار ساخت، و پرندگان ابابیل را همراه با سنگ ریزه های سجّیل ـ درشت تر از عدس و ریزتر از نخود ـ بدان جا فرستاد.

پس از این واقعه بود که نظریة جدیدی در اذهان مردم ریشه دواند، و آن عبارت از وجود نوعی تلازم بین تقدس کعبه و سروری قریش بر مکّه بود. عاملی که باعث شکل گیری قوت ادبی و در نتیجه نفوذ قریش نزد دیگر قبایل عرب شد. آنان به دلیل آن که زائران خود را مجاور و محافظ بیت الله می دانستند، لذا نفوذ ادبی قریش، دشوارترین مانعی بود که در آغاز دعوت و همچنان در مدت سیزده سال حضور پیامبر(ص) در مکه بر سر راه آن حضرت قرار داشت. تا آنجا که اندک بودن اسلام آورندگان، نه از ضعف در شیوه های تبلیغ یا کاستی در آن، بلکه به دلیل وجود و استمرار همین تفکر رسوخ یافته یعنی نسبت قائل بودن بین تقدس کعبه و سیادت قریش بر مکه، بود. از این جا حکمت هجرت آن حضرت(ص) به یثرب آشکار می شود. و به دلیل شناخت این حقیقت از سوی آن رهبر بزرگ(ص)، در صلح حدیبیه با قریش بر این پیمان گرفت که واسطه گری قریش از رابطه میان او و دیگر اعراب برداشته شود، قریش دست از توسعة نفوذ ادبی خود در میان اعراب، به منظور ممانعت از ارتباط آنان با پیامبر بکشد، و تبلیغات دروغ خود را علیه پیامبر و دین او متوقف سازد.

پیروزی پیامبر اکرم(ص) بر قریش و فتح مکه در سال هشتم هجری، دشوارترین مانع را از راه پیشرفت و انتشار اسلام برداشت. این امر حاصل از بین رفتن تلازم ذهنی مذکور از افکار مردم بود. به همین دلیل، مردم بدون زحمت و مشقت گروه گروه به دین خدا وارد شدند. بر همین اساس سال فتح مکه، «عام الفتح» عنوان گرفت، و آن به دلیل کثرت ورود قبایل عرب بر پیامبر اکرم(ص) جهت اعلام پذیرش ولایت و رهبری ایشان و گردن نهادن به اسلام بود. بدین ترتیب حضرت محمد(ص) رهبر بلا منازع جزیرةالعرب گردید.

2. فتح حسینی

رسول خدا(ص) رهبر و فرمانده عالی حکومت اسلامی بودند. خداوند متعال، شایستگی ها و اختیارات فراوانی را به آن حضرت(ص) اعطا کرده بود که تصدی این مسئولیت بزرگ برایش امکان پذیر شده بود. خدای متعال فرموده است.

النبّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم.3

پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیک تر] است.

و فرموده است:

فاحکم بینهم بما أنزل الله و لا تتّبع أهواءهم.4

پس میان آنان بر اساس آنچه خدا نازل کرده حکم کن، و از هواهایشان پیروی مکن.

از این جا روشن می شود که رسول خدا(ص) دارای دو رهبری دینی و اجرایی (سیاسی) بودند. که ارتباط آن حضرت(ص) با عوالم دیگر از طریق وحی ـ یگانه منبع تشریع ـ مسئولیت ابلاغ رسالت خداوندی را به ایشان واگذار کرد، همچنان که تصدی رهبری امت اسلامی آن حضرت(ص) را تنها مسئول اجرایی شریعت نمود.

خداوند متعال می فرماید:

إنّا أنزلنا إلیک الکتاب بالحقّ لتحکم بین الناس بما أراک الله.5

ما این کتاب را به حقّ بر تو نازل کردیم، تا میان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی.

بنابراین وظیفة پیامبر(ص) صرفاً به ابلاغ رسالت محدود نمی شد، بلکه رهبری مسلمین و اجرای شریعت الهی را در سراسر زمین، در بر می گرفت. مسلمانان نیز ملزم به اطاعت از پیامبر(ص) که اطاعت خداوند سبحان شمرده می شود، هستند.

خداوند فرموده است:

یا أیّها الذین ءامنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اُولی الأمر منکم فإن تنازعتم فی شیءٍ فردّوه إلی الله و الرسول إن کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر.6

ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را ‍[نیز] اطاعت کنید. پس هر گاه در امری [دینی] اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر عرضه بدارید.

از این آیه و آیات دیگر وجوب اطاعت از پیامبر اکرم(ص) آشکار می شود. این اطاعت علاوه بر حوزة تشریع، آنچه را که آن حضرت (ص) به عنوان حاکم و رهبر می فرماید، نیز در بر می گیرد و آن واجب است، زیرا خداوند متعال نسبت به آن امر نموده است. لذا حکومت اسلامی جزئی از اجزای دین محسوب می شود. پس از رحلت رسول خدا(ص) تلازم فکری جدیدی در اذهان مردم شکل گرفت و آن عبارت بود از این که میان قداست پیامبر(ص) و تعالیم اسلامی از یک سو و قداست خلیفة پیامبر یا کسی که بر مسند حکومت تکیه می زند، دلالت وجود دارد البته در اصل، جانشین رسول الله(ص) باید از هیبت، احترام و وقار ویژه ای برخوردار باشد، زیرا او قائم مقام و جانشین رسول خدا(ص) در امر رهبری امت و حفظ دین بر اساس اصول صحیح آن است. در نتیجه اوصافی همچون هیبت پس از رسول خدا(ص) به خلیفة ایشان نیز انتقال می یابد، جز آن که تمام آنچه گفتیم تنها دربارة خلیفة مشروع (بر حق) و بر اساس فرمان خدا و رسول صادق است. و در اصل، چنین خلیفه ای عالم تر، فهیم تر در امر دین، با تقواتر و شایسته تر بوده، ولی امر مسلمین، و مرجع رسمی آنان در امور دین و دنیای ایشان است. اما باکمال تأسف رایج شدن روش زورگویی و کسب ظالمانه و غاصبانة خلافت، باعث شد شأن و جایگاه بلندی که از اوصاف خلیفة مشروع بود، به خلیفة غالب (نامشروع)، تسری پیدا کند؛ خلیفه ای که هیچ گونه دلیلی بر مشروعیت خلافتش جز قوة قاهره وجود نداشت. از آن جا که خلیفه ـ حاکم یا امیر ـ جانشین رسول خدا(ص) محسوب می شد، از تمام امکانات در اختیار آن حضرت(ص) بهره می برد. همچنین بدین واسطه تقدس و جایگاه معنوی که اختصاص به پیامبر(ص) داشت، به وی انتقال می یابد. به تدریج این قداست در اذهان مردم رسوخ یافت، به حدی که توجیهات و تعلیمات صادر شده از سوی حاکم نامشروع، جزء محکم ترین دستورات دین شمرده می شد، و به دلیل قداست خلیفة پیامبر(ص) قداست می یافت، هر چند که بسیار از احکام اصیل دین به دور بود. بدین ترتیب فرامین و دستورات حکام اموی ـ همچون معاویه و یزید ـ گونه ای از دین یا تعالیم دینی، و نه احکامی انحرافی و خارج از آن، شناخته شد. در چنین شرایطی بود که خطر و بحران امت اسلام را فرا گرفت و گریزی از انجام قیامی مجاهدانه به منظور کشف حقیقت و ابطال تلازم فکری مذکور، بین قداست حاکم و تعالیم حکومتی او، نبود.

امام حسین(ع) نسبت به این حقیقت آگاه بود و می دانست که تاریخ از ایشان انتظار باز گرداندن امور به جایگاه اصلی اش را دارد. و سید الشهداء(ع) حرکت خود را به سمت هدف رفیع و مقصد بلند خویش آغاز نمود، در حالی که مصداق این گفتار بود که:

إن کان دین محمّدٍ لم یستقم إلاّ بقتلی فیا سیوف خذینی.

چنانچه دین محمد(ص) جز با قتل من پا برجا نمی ماند، پس ای شمشیرها مرا دریابید.

حسین(ع) پس از آن که دانست دفع خطرهایی که دین جد بزرگوارش را نشانه رفته، جز با شهادت او ممکن نیست، ایستادگی جاودانة خویش را به ظهور رساند. لذا حسین(ع) تجسم آن مسئولیت شرعی و تاریخی بود که بر دوشش قرار داشت و از همین رو بود که خود فرمود:

إنّی لم أخرج أشراً و لا بطراً و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فی أمّة جدی، [أرید أن] آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر.

همانا من، برای هواپرستی و از روی زیاده خواهی خارج نمی شوم (قیام نمی کنم). [من] تنها برای اصلاح در امت جدّم قیام کردم. [می خواهم] تا امر به معروف و نهی از منکر نمایم.

پس شعار و هدفی که انقلاب امام حسین(ع) از آن سرچشمه گرفت، اصلاح در امت رسول خدا(ص) بود. چیزی که بازگشت امت را به روش اسلامی صحیح، تضمین می نماید. از این جا در می یابیم که انقلاب امام حسین (ع) طوفانی در برابر دشمن داخلی خطرناکی بود که کیان امت را تهدید، قدرت آن را تضعیف و آن را از درون سست می ساخت، زیرا نیرنگ داخلی از توطئه خارجی خطرسازتر است.

انقلاب سید الشّهدا(ع) (فتح حسینی) انقلاب آزادسازی امت بود، همچنان که انقلاب در ارزش های دین بود و با خود تفکر، آگاهی، هوشیاری و مسئولیت تاریخی را به همراه داشت. از همین رو، نه تنها هیچ حاکمی پس از انقلاب امام حسین(ع) نتوانست، فقه، فقاهت، فرهنگ، وحی و یا قرآن و تفسیر آن را دست آویز خود نماید، بلکه میان حکومت و سلطنت (اجرایی) و عناوینی همچون: حاکم، ملک، خلیفه، امیرالمؤمنین، ولی امر، یا هر عنوان دیگری که بر خلفای غیر مشروع اطلاق می شد، با احکام شرع و تعالیم اسلامی فاصله ایجاد شد. از این جاست که عظمت نهضت و قیام امام حسین(ع) تا اندازه ای روشن می شود، که عبارت بود از: ابطال تلازم فکری و ذهنی ایجاد شده میان قداست شریعت اسلامی و قداست کسی که به عنوان خلیفة رسول الله(ص) بر کرسی حکومت تکیه می زد. به دنبال این امر حرکت ها و قیام های دیگری پس از نهضت امام حسین(ع) شکل گرفت. قیام هایی همچون: توابین، مختار ثقفی و ... لذا شایسته تر آن است که نهضت و قیام امام حسین(ع) را فتح حسینی بنمایم.

3. فتح مهدوی

شعار «یالثارات الحسین» که در آغاز ظهور امام مهدی(ع) مطرح خواهد شد، نقاط مشترک بین اهداف این قیام را با قیام سیدالشهداء(ع) آشکار می سازد. بدین گونه که قیام امام مهدی(ع) بازگرداندن اسلام کاملاً خالص و پاک است همچنان که رسول اکرم(ص) آن را آوردند. از این هدف در بعضی از روایات شریف با عنوان «رواج اسلام جدید به دست امام مهدی(ع)» یاد شده است، و این همان نقطه ارتباط میان فتح مهدوی و فتح حسینی، و همچنین قبل از آن، فتح محمدی(ص) است. بنابراین درست است که بگوییم فتوحات حقیقی در تاریخ اسلامی سه مورد است: محمدی، حسینی و مهدوی. این ها در اصل فتوحاتی فکری و عقلی هستند که حقایقی را برای ما تبیین می کنند و اهداف شریعت اسلام را ـ هر چند با ظاهری نظامی یا سیاسی ـ محقق می سازند.

نقطه مهم در روش امام مهدی(ع) اجرای کامل و اعمال دقیق دین است. آن حضرت(ع) وظیفه دارد تا سعی و تلاش همة پیامبران، رسولان الهی و جانشینانشان را بنماید، اهداف و مقاصد ایشان را محقق فرماید، تا همة ساکنان کرة زمین از ادیان و مذاهب گوناگون به دین حقیقی خداوند ـ آن چنان که پیامبر اکرم، حضرت محمد(ص) آورده است ـ هدایت شوند. همچنین آن حضرت(ع) وظیفه دارد تا حکومتی فراگیر در سراسر جهان تشکیل دهد، که جملة سرزمین ها و آبادی های زمین را در بر گرفته و همة انسان های واجد شرایط را در خود جای دهد. همچنین موظف است تا منظومه

الهی ـ احکام شریعت اسلامی ـ را به عنوان قانون نافذ و لازم الاجرا در سراسر حکومت جهانی اش قرار داده، عدل مطلق را حاکم سازد، و توانگری و بی نیازی جمیع ساکنان این حکومت را تأمین نماید. این ها اهداف و وظایفی است که هیچ کس قبل از حضرت مهدی(ع) بدان مکلف نشده است.

امام منتظر(ع) در بدو ظهور خویش، با مشکلات و سختی های فراوان و متعددی از سوی جهان اسلام مواجه خواهد شد؛ مشکلاتی که برخاسته از تنوع مذاهب، اختلاف و تشتت آراء است. در طول چهارده قرن انتقال سنت نبوی(ص)، از طریق احادیث و روایات، وجود موارد مجمل و مبین، و عام و خاص، به علاوه تأثیر عوامل بیرونی مانند اهداف و منافع سیاسی و بروز هواها و امیال نفسانی، موجب اختلاف آرای علما بوده است. گاه توصیه رهبران سیاسی در اجتهاد مجتهدان مؤثر افتاده و سبب ترجیح بعضی از روایات بر برخی دیگر، و یا اسقاط (بی اعتبار شمردن) بعضی از احادیث شریف یا تجاهل نسبت به وجود آن، به ویژه در هنگام تعارض با منافع و مصالح شخصی و یا سیاسی شده است. به علاوه اجتهادات مخصوص و ویژه [مذهبی] در مذاهب مختلف اسلامی و احکام آن، که هر فرقه ای رویکرد خاصی به اسلام بنا نهاده، به موجب آن به تأویل آیات متشابه قرآن کریم پرداخته و آن را مبنای آیات محکم قرار داده است. بدین ترتیب مسلمانان به فرق و مذاهب گوناگونی تقسیم شده، و در خلال سال های طولانی، برخی از ایشان به تکفیر برخی دیگر پرداختند، خون هایشان بدین سبب ریخته شد، هر کس مخالف رأی و نظری بود به قتل رسید و سرزمین هایشان تخریب شد. اما چگونه ممکن است امام مهدی(ع) مسلمین را بر توحید کلمه گرد آورد و ایشان را به پیروی از تعالیم اسلام، مطابق آنچه رسول خدا(ص) آورده است، وادار نماید، در حالی که این اختلافات وجود دارد؟

به علاوه این امرچگونه ممکن است با وجود اکثریت غیر مسلمان... در برابر اقلیت مسلمان؛ با وجود تنوع و تشتت ادیان و مذاهب در سطح جهان؛ اعم از ادیان آسمانی با مذاهب گوناگون، ادیان غیر آسمانی، و بی دین (لاییک)ها، به علاوه وجود انحرافات اجتماعی، اخلاقی ، اقتصادی، سیاسی، استضعاف فکری و بیماری های روانی، همچنین سختی ها و موانع ـ نظامی و غیر نظامی ـ که امام(ع) در عرصه های گوناگون (همچون: فقر، بیماری، قتل، کشتار، فساد، جهل، ظلم، آزار و شکنجه، کفر، بحران های طبیعی، فزونی فتنه ها، گرسنگی، کمبود امنیت، ستم و ...) با آن مواجه خواهند شد، به علاوه مواجه شدن با منافع مردم و حکومت ها در سطح جهان...

هنگامی که امام مهدی(ع) قیام نماید، انقلاب بزرگی را بر ضد باطل ـ با تمام نشانه ها و معانی آن ـ ، و بر ضد ظلم ـ با همة جبهه های گمراه کننده اش ـ اعلام می دارد. آنگاه اقدامات مبنایی و قدرتمند خود را به همراه نشانه های بزرگ آغاز می نماید، تا بدان وسیله، واقعیات گوناگونی که مسلمین و دیگر ساکنان زمین درون آن زندگی می کنند و در طول زمان در عقل ها و اذهانشان رسوخ یافته، زایل شود. آن حضرت(ع) به اقداماتی دست خواهند زد که علایم و نشانه های فکری و عقلی آن، اگرچه با ظاهری سیاسی و نظامی حقایق اصیل را روشن گرداند تا بدان وسیله تصورات و اوهام غیر حقیقی، و تلازمات باطل موجود در اذهان مردم ـ مسلمان یا غیر مسلمان ـ زدوده شود. پس، طوفان های بزرگی در عقل و جان انسان ها ایجاد می شود که حقیقت را برای ایشان پس از آن که در تاریکی غفلت بوده اند، آشکار نماید.

در آن هنگام فتح آن حضرت(ع) به آسانی صورت گرفته، و فرمانشان در عالم اسلام گردن نهاده خواهد شد (در مدت زمان 8 ماه، آن طور که روایات توضیح داده اند) و حاکمیت امام مهدی(ع) در مدت کوتاهی با همکاری مسیح(ع) در سراسر جهان استقرار خواهد یافت؛ امر مهم و بزرگی که ایجاد قسط و عدل در سراسر زمین، منوط به آن است.

پی نوشت ها:

1. سورة نصر (110)، آیة 2 - 1.

2. سورة فتح (48)، آیة 1.

3. سورة احزاب (33)، آیة 6.

4. سورة مائده (5)، آیة 48.

5. سورة نساء (4)، آیة 105.

6. سورة نساء (4)، آیة 59.


پدید آورنده : مجتبی الساده / مترجم: ابوذر یاسری

منبع : پایگاه اطلاع رسانی استاد حسین انصاریان

شنبه 18/9/1391 - 17:37
اهل بیت

فصل دوم

مولود بزرگ  
نخستین فرزند پاك بانو ام البنین ، سالار بزرگوارمان ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) بود كه با تولدش ، مدینه به گُل نشست ، دنیا پرفروغ گشت و موج شادى ، خاندان علوى را فراگرفت . ((قَمَرى )) تابناك به این خاندان افزوده شده بود و مى رفت كه با فضایل و خون خود، نقشى جاودانه بر صفحه گیتى بنگارد.

هنگامى كه مژده ولادت عباس به امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) داده شد، به خانه شتافت ، او را در برگرفت ، باران بوسه بر او فرو ریخت و مراسم شرعى تولد را درباره او اجرا كرد. در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت . نخستین كلمات ، بانگ روحبخش توحید بود كه به وسیله پدرش پیشاهنگ ایمان و تقوا در زمین ، بر گوشش نشست و سرود جاویدان اسلام ، جانش را نواخت :((اللّه اكبر... لا اله الاّ اللّه )). این كلمات كه عصاره پیام پیامبران و سرود پرهیزگاران است ، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجین شد و به درختى بارور از ایمان بدل شد تا آنجا كه در راه بارورى همیشگى آن ، جان باخت و خونش را به پاى آن ریخت . در هفتمین روز تولد نیز بنا به سنّت اسلامى ، حضرت ، سر فرزند را تراشید، همسنگ موهایش ، طلا (یا نقره ) به فقیران صدقه داد و همان گونه كه نسبت به حسنین ( علیهما السّلام ) عمل كرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه ذبح كرد.

سال تولد 
برخى از محققان برآنند كه حضرت ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى دیده به جهان گشود

 

نامگذارى 
امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) از پس پرده هاى غیب ، جنگاورى و دلیرى فرزند را در عرصه هاى پیكار دریافته بود و مى دانست كه او یكى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عباس (دُژم : شیر بیشه ) نامید؛ زیرا در برابر كژیها و باطل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نیكى ، خندان و چهره گشوده . همان گونه كه پدر دریافته بود، فرزندش در میادین رزم و جنگهایى كه به وسیله دشمنان اهل بیت ( علیهم السّلام ) به وجود مى آمد، چون شیرى خشمگین مى غرّید، گردان و دلیران سپاه كفر را درهم مى كوفت و در میدان كربلا تمامى سپاه دشمن را دچار هراس ‍ مرگ آورى كرد. شاعر درباره حضرتش مى گوید:
((هراس از مرگ ، چهره دشمن را درهم كشیده بود، لیكن عباس در این میان خندان و متبسم بود)).

كنیه ها 
به حضرت عباس ، این كنیه ها را داده بودند:
1 ابوالفضل :
از آنجا كه حضرت را فرزندى به نام ((فضل )) بود، او را به ((ابوالفضل )) كنیه داده بودند. شاعرى در سوگ ایشان مى گوید: ((اى ابوالفضل ! اى بنیانگذار فضیلت و خویشتندارى ! ((فضیلت )) جز تو را به پدرى نپذیرفت )).
این كنیه با حقیقت وجودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض ‍ فرزندى به نام فضل نداشت ، باز به راستى ابوالفضل (منبع فضیلت ) بود و سرچشمه جوشان هر فضیلتى به شمار مى رفت ؛ زیرا در زندگى خود با تمام هستى به دفاع از فضایل و ارزشها پرداخت و خون پاكش را در راه خدا بخشید.
حضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هركس با ضمیرى صاف او را نزد خداوند شفیع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
2 ابوالقاسم :
حضرت را فرزند دیگرى بود به نام ((قاسم ))، لذا ایشان را ((ابوالقاسم )) كنیه داده بودند. برخى از مورخان معتقدند قاسم همراه پدر و در راه دفاع از ریحانه رسول اكرم در سرزمین كربلا به شهادت رسید و پدر، او را در راه خدا فدا كرد.

القاب  
معمولاً القاب ، ویژگیهاى نیك و بد آدمى را مشخص مى سازد و هر كس ‍ را بر اساس خصوصیتى كه دارد لقبى مى دهند. ابوالفضل را نیز به سبب داشتن صفات والا و گرایشهاى عمیق اسلامى ، لقبهایى داده اند، از آن جمله :

1 قمر بنى هاشم :
حضرت عباس با رخسار نیكو و تلا لؤ چهره ، یكى از آیات كمال و جمال به شمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقیقت نه تنها قمر خاندان گرامى علوى بود، بلكه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفت كه بر راه شهادت پرتو افشانى مى كرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشكار مى نمود.

2 سقّا:
از بزرگترین و بهترین القاب حضرت كه بیش از دیگر القاب مورد علاقه اش بود، ((سقّا)) مى باشد. پس از بستن راه آب رسانى به تشنگان اهل بیت ( علیهم السّلام ) به وسیله نیروهاى فرزند مرجانه ، جنایتكار و تروریست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشمن را شكافت و خود را به فرات رساند و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت كه تفصیل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بیان خواهیم كرد.


3 قهرمان علقمى :
((علقمى )) نام رودى بود كه حضرت بر كناره آن به شهات رسید و به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت مى شد تا كسى از یاران حضرت اباعبداللّه را یاراى دستیابى به آب نباشد و همراهان امام و اهل بیت ایشان تشنه بمانند. حضرت عباس با عزمى نیرومند و قهرمانى بى نظیر خود توانست بارها به نگهبانان پلید علقمى حمله كند، آنان را درهم شكند و متوارى سازد و پس از برداشتن آب ، سربلند بازگردد. در آخرین بار، حضرت در كنار همین رود، به شهادت رسید، لذا او را ((قهرمان علقمى )) لقب دادند.

4 پرچمدار:
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زیرا ایشان ارزنده ترین پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسین ( علیه السّلام ) را در دست داشتند.
حضرت به دلیل مشاهده تواناییهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ایشان سپردند و از میان اهل بیت و اصحاب ، او را نامزد این مقام كردند؛ زیرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترین مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و كارآمدان ، بدین امتیاز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نیز پرچم را با دستانى پولادین برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدینه تا كربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمین نیفتاد مگر پس از آنكه دو دست خود را فدا كرد و در كنار رود علقمى به خاك افتاد.


5 كبش الكتیبه :
لقبى است كه به بالاترین رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبیر و دلاورى كه از خود نشان مى دهد و نیروهاى تحت امر خود را حفظ مى كند، داده مى شود. این نشان دلیرى ، به دلیل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمایت بى دریغ از لشكر امام حسین ( علیه السّلام ) بدو داده شده است . ابوالفضل در این روز، نیرویى كوبنده در سپاه برادر و صاعقه اى هولناك بر دشمنان اسلام و پیروان باطل بود.

6 سپهسالار:
لقبى است كه به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستاد نظامى داده مى شود. و حضرت را به سبب آنكه فرمانده نیروهاى مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى لشكر امام را بر عهده داشت ، این گونه لقب داده اند.

7 حامى بانوان :
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، ((حامى بانوان (حامى الظعینه ) )) است . ((سید جعفر حلى )) در قصیده استوار و زیباى خود در سوگ حضرت به این نكته چنین اشاره مى كند:
((حامى الظعینه كجا، ربیعه كجا، پدر حامى الظعینه ، امام متقیان كجا و مُكَدَّم كجا)).
به دلیل نقش حساس حضرت در حمایت از بانوان حرم و اهل بیت نبوت ، چنین لقبى به حضرت داده شده است . ایشان تمام تلاش خود را مصروف بانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و فرود آوردن از هودجها یا سوار كردن به آنهارا به عهده داشت و در طى سفربه كربلا این وظیفه دشوار را به خوبى انجام داد.
لازم به ذكر است كه این لقب را به یكى از جنگاوران و دلاوران عرب به نام ((ربیعة بن مُكَدَّم .)) كه در راه دفاع از همسرش ، شجاعت بى نظیرى از خود نشان داد، داده بودند.
در میان مردم ((باب الحوائج )) است .
آنان به این مطلب یقین دارند كه دردمند و نیازمندى قصد حضرت را نمى كند، مگر آنكه خداوند حاجت او را برآورده و درد و اندوهش را برطرف مى سازد و گره مشكلات او را مى گشاید. پسرم ((محمد حسین )) نیز قصد درِ خانه حضرت كرد و رفع مشكلاتش را از او خواستار شد كه دعایش برآورده شد و خداوند رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
ابوالفضل نسیمى از رحمتهاى الهى ، درِ رحمتى از درهایش و وسیله اى از وسایل اوست و او را نزد خداوند منزلتى والاست . این موقعیت ، نتیجه جهاد خالصانه در راه خدا و دفاع از آرمانها و اعتقادات اسلامى و پشتیبانى از سالار شهیدان در سخت ترین شرایط است ؛ دفاع از ریحانه رسول خدا تا آخرین مرحله و جانبازى در راه اهداف مقدسش . اینها برخى از لقبهاى حضرت است كه ویژگیهاى شخصیت بزرگ و صفات نیك و مكارم اخلاق او را بازگو مى كند.

شمایل 
حضرت آیتى از جمال و زیبایى بود. رخساره اش زیبا، چهره اش پرشكوه ، اندامش متناسب و نیرومند بود كه آثار دلیرى و شجاعت را به خوبى نمایان مى ساخت . راویان او را خوبرو و زیبا وصف كرده اند و گفته اند: ((رشادت اندام و قامت ایشان به حدى بود كه بر اسب نیرومند و بزرگى مى نشست ، لیكن در همان حال پاهایش بر زمین خط مى انداخت )).
به خدا مى سپارمت :
قلب مادر آكنده از محبت به عباس و از زندگى نزد او عزیزتر و گرامیتر بود. مادر از چشم حسودان بر او مى ترسید كه مبادا به او آسیبى برسانند و رنجورش كنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار مى داد و ابیات زیر را درباره اش مى سرود:
((فرزندم را از چشم حسودان نشسته و ایستاده ، آینده و رونده ، مسلمان و منكر، بزرگ و كوچك و زاده و پدر در پناه خداوند یكتا قرار مى دهم )).

با پدر 
امام امیرالمؤ منین حال فرزند خود را در كودكى بشدت رعایت مى كرد و عنایتى خاص به او داشت ، خصوصیات ذاتى مبتنى بر ایمان و ارزشهاى عمیق انسانى خود را به فرزند منتقل مى كرد و در چهره فرزندش قهرمانى از قهرمانان اسلام را مشاهده مى كرد كه براى مسلمانان صفحات درخشانى از سرافرازى و كرامت به یادگار خواهد گذاشت . امیرالمؤ منین پسر را غرق بوسه مى كرد و فرزند، عواطف و قلب پدر را مسخّر كرده بود.
مورخان نقل مى كنند كه : ((روزى امیرالمؤ منین ، عباس را در دامان خود گذاشت ، فرزند آستینهایش را بالا زد و امام در حالى كه بشدت مى گریست به بوسیدن ساعدهاى عباس پرداخت . ام البنین حیرت زده از این صحنه ، از امام پرسید:
چرا گریه مى كنى ؟
حضرت با صدایى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آنچه را بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم .
ام البنین شتابان و هراسان پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟
حضرت با آوایى مملوّ از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از ساعد قطع خواهند شد)).
این كلمات چون صاعقه اى بر ام البنین فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با دهشت و به سرعت پرسید:
((چرا قطع مى شوند؟))
امام به او خبر داد كه فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شریعت الهى و ریحانه رسول اللّه ( صلّى اللّه علیه و آله ) دستانش قطع خواهند شد. ام البنین به شدت گریست و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش شریك شدند.
سپس ام البنین به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت كه فرزندش فدایى سبط گرامى رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و ریحانه او خواهد بود.

رشد 
ابوالفضل العباس ، از بالندگى شایسته اى برخوردار بود و كمتر انسانى از چنین امكان رشدى برخوردار مى گردد. حضرت در سایه پدرش ، (پرچمدار عدالت اجتماعى بر روى زمین ) رشد كرد و از علوم ، تقوا، گرایشهاى والا و عادات پاكیزه او بهره مند گشت ، تا آنكه در آینده نمونه كامل و تصویرى گویا از امام متقیان باشد. مادرش بانو فاطمه نیز در تربیت فرزند اهتمامى شایسته داشت و بذر همه صفات كمال و فضایل و خدادوستى را در زمین بكر وجود فرزند كاشت ، كه بر اثر آن ، حضرت عباس در تمام زندگى خود، طاعت خدا و جلب مرضات او را در سرلوحه كار خود قرار داد.
ابوالفضل ، ملازم برادرانش ریحانه و دو سبط گرامى رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) حسن و حسین ( علیهما السّلام ) سروران جوانان بهشت بود و از آنان اصول فضیلت و بنیادهاى آداب والا را فراگرفت . مخصوصاً هماره با برادرش سیدالشهداء بود و در سفر و حضر از او جدا نمى شد و از رفتار برادرش بشدت اثر گرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خود استوار ساخت و صفات نیك او را در خود متمثل كرد تا آنجا كه جلوه اى كامل از برادر در خصوصیات و دیدگاههایش ‍ شد. امام نیز كه محبت بى شائبه و جانبازى او را نیك دریافته بود او را بر همه اهل بیت خود مقدم مى داشت و خالصانه به او محبت مى ورزید.
الگوهاى تربیتى والاى ابوالفضل العباس ، او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت رساند، مصلحانى كه با جانبازیهاى والا و تلاشهاى مستمر براى نجات بشریت از ذلّت و بندگى و احیاى آرمانهاى بلند انسانى ، مسیر تاریخ را عوض ‍ كردند.
ابوالفضل از همان آغاز، آموخت كه در راه اعلاى كلمه حق و برافراشتن پرچم اسلام كه خواهان آزاد كردن اراده انسانى و ایجاد جامعه برینى است كه عدالت ، محبت و فداكارى و ازخودگذشتگى بر آن حاكم باشد جان بازى كند. این اعتقادات بزرگ در جان عباس ریشه داشت و با هستى اش عجین شده بود تا آنجا كه با تمام قوا در راه آنها پیكار كرد. طبیعى بود كه چنین باشد؛ زیرا پدرش ‍ امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) و برادرانش ، حسن و حسین ( علیهما السّلام ) نهال ارزشها را در جانش ‍ غرس كرده بودند؛ بزرگوارانى كه مشعل حرّیت و كرامت را در دست گرفتند و افقهاى روشنى براى ملتهاى روى زمین گشودند، تا آزادى و كرامت خود را باور كنند و حق و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى بر آنان حاكم باشد.

شنبه 18/9/1391 - 17:34
اهل بیت


فصل اوّل : ولادت و رشد 
پیش از پرداختن به ولادت و رشد ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) به اختصار از دودمان تابناك ایشان كه در ساخت شخصیت و سلوك درخشان و زندگى سراسر حماسه ایشان اثرى ژرف داشتند، سخن مى گوییم .

دودمان درخشان 
حَسَب و نَسَبى والاتر و درخشانتر از نسب حضرت ، در دنیاى حسب و نسب وجود ندارد. عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است ، یكى از والاترین و شریفترین خاندانهایى كه بشریت در طول تاریخ خود شناخته است ، خاندانى تناور و ریشه دار در بزرگى و شرافت كه با قربانى دادن در راه نیكى و سودرسانى به مردم ، دنیاى عربى و اسلامى را یارى كرد و الگوهایى از فضیلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى عامه را با روح تقوا و ایمان منوّر ساخت . در این جا اشاره اى كوتاه به ریشه هاى گرانقدرى كه ((قمر بنى هاشم )) و ((افتخار عدنان )) از آنها بوجود آمد، مى كنیم .

پدر 
پدر بزرگوار حضرت عباس ( علیه السّلام ) امیرالمؤ منین ، وصىّ رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) در مدینه علم نبوت ، اولین ایمان آورنده به پروردگار و مصدق رسولش ، همسر دخت پیامبرش ، همپایه ((هارون )) براى ((موسى )) نزد حضرت ختمى مرتبت ، قهرمان اسلام و نخستین مدافع كلمه توحید است كه براى گسترش رسالت اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزدیكان و بیگانگان جنگید.
تمام فضیلتهاى دنیا در برابر عظمت او ناچیزند و در فضیلت و عمل ، كسى را یاراى رقابت با او نیست . مسلمانان به اجماع او را پس از پیامبراكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) داناترین ، فقیه ترین و فرزانه ترین كس مى دانند. آوازه بزرگیش در همه جهان پیچیده است و دیگر نیازى به تعریف و توصیف ندارد.
عباس را همین سرافرازى و سربلندى بس كه برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) است .

مادر 
مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) بانوى پاك ، ((فاطمه دخت حزام بن خالد)) است . ((حزام )) از استوانه هاى شرافت در میان عرب به شمار مى رفت و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان این بانو از خاندانهاى ریشه دار و جلیل القدر بود كه به دلیرى و دستگیرى معروف بودند. گروهى از این خاندان به شجاعت و بزرگ منشى ، نامى شدند، از جمله :
1 عامر بن طفیل :
عامر برادر ((عمره ))، مادر مادربزرگ ((ام البنین )) بود كه از معروفترین سواران عرب به شمار مى رفت و آوازه دلاورى او در تمام محافل عربى و غیر آن پیچیده بود تا آنجا كه اگر هیاءتى از عرب نزد ((قیصر روم )) مى رفت در صورتى كه با عامر نسبتى داشت ، مورد تجلیل و تقدیر قرار مى گرفت وگرنه توجهى به آن نمى شد.
2 عامر بن مالك :
عامر جدّ دوّم بانو ((ام البنین )) است كه از سواران و دلاوران عرب به شمار مى رفت و به سبب دلیرى بسیارش ، او را ((ملاعب الاسّنة )) (همبازى نیزه ها) لقب داده بودند. شاعرى درباره اش مى گوید:
((عامر با سرنیزه ها بازى مى كند و بهره گردانها را یكجا از آن خود ساخته است )).
علاوه بر دلاورى ، از پایبندان به پیمان و یاور محرومان بود و مردانگى او ضعیفان را دستگیر بود كه مورخان در این باب نمونه هاى متعددى از او نقل كرده اند.
3 طفیل :
طفیل پدر عمره (مادر مادر بزرگ ام البنین ) از نامدارترین دلاوران عرب بود و برادرانى از بهترین سواران عرب داشت از جمله : ربیع ، عبیده و معاویه . به مادر آنان ((ام البنین )) گفته مى شد. این چند برادر نزد ((نعمان بن منذر)) رفتند.
در آنجا ((ربیع بن زیاد عبسى )) را كه از دشمنانشان بود، مشاهده كردند. ((لبید)) از خشم برافروخته شد و نعمان را مخاطب ساخته چنین سرود:
((اى بخشنده خیر بزرگ از دارایى ! ما فرزندان چهارگانه ((ام البنین )) هستیم )).
((ماییم بهترین فرزندان عامر بن صعصعه كه در كاسه هاى بزرگ به دیگران اطعام مى كنیم )).
((در میدان كارزار، میان جمجمه ها مى كوبیم و از كنام شیران به سویت آمده ایم )).
((درباره او (ربیع ) از دانایى بپرس و پندش را به كار بند)).
((هشیار باش ! اگر از بدگویى و لعن بیزارى ، با او نشست و برخاست مكن و با او هم كاسه مشو)).
نعمان از ربیع روگردان شد و او را از خود دور كرد و به او گفت :
((از من دور شو و به هر سو كه مى خواهى روانه شو و بیش از این با اباطیلت مرا میازار)).
((چه راست و چه دروغ ، درباره ات چیزهایى گفته شد، پس عذرت در این میان چیست ؟)).
این كه نعمان فوراً خواسته آنان را برآورد و ربیع را از خود راند، بیانگر موقعیت والاى آنان نزد اوست .
4 عروة بن عتبه :
عروه پدر ((كبشه )) نیاى مادرى ام البنین و از شخصیتهاى برجسته در عالم عربى بود. به دیدار پادشاهان معاصر خود مى رفت و از طرف آنان مورد تجلیل و قدردانى قرار مى گرفت و پذیرایى شایانى از او به عمل مى آمد.
اینان برخى از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) هستند كه متصف به صفات والا و گرایشهاى عمیق انسانى بوده اند و به حكم قانون وراثت ، ویژگیهاى والاى خود را از طریق ام البنین به فرزندان بزرگوارش منتقل كرده اند.

پیوند امام با ام البنین 
هنگامى كه امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به سوگ پاره تن و ریحانه پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و بانوى زنان عالمیان ، فاطمه زهرا( علیها السّلام ) نشست ، برادرش ((عقیل )) را كه از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برایش همسرى برگزیند كه زاده دلاوران باشد تا پسر دلیرى به عرصه وجود برساند و سالار شهیدان را در كربلا یارى كند.
عقیل ، بانو ام البنین از خاندان ((بنى كلاب )) را كه در شجاعت بى مانند بود، براى حضرت انتخاب كرد. بنى كلاب در شجاعت و دلاورى در میان عرب زبانزد بودند ولبید درباره آنان چنین مى سرود:
((ما بهترین زادگان عامر بن صعصعه هستیم )).
و كسى بر این ادعا خرده نمى گرفت . ((ابوبراء)) همبازى نیزه ها (ملاعب الاسنّه ) كه عرب در شجاعت ، چون او را ندیده بود، از همین خاندان است .
امام این انتخاب را پسندید و عقیل را به خواستگارى نزد پدر ام البنین فرستاد. پدر خشنود از این وصلت مبارك ، نزد دختر شتافت و او با سربلندى و افتخار، پاسخ مثبت داد و پیوندى همیشگى با مولاى متقیان ، امیرمؤ منان ( علیه السّلام ) بست . حضرت در همسرش ، خِرَدى نیرومند، ایمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نیكو مشاهده كرد و او را گرامى داشت و از صمیم قلب در حفظ او كوشید.

ام البنین و دو سبط پیامبر (ص ) 
ام البنین بر آن بود تا جاى مادر را در دل نوادگان پیامبر اكرم و ریحانه رسول خدا و آقایان جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسین ( علیهما السّلام ) پر كند؛ مادرى كه در اوج شكوفایى پژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاى خود زد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مى دیدند و از فقدان مادر، كمتر رنج مى بردند. ام البنین فرزندان دخت گرامى پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را بر فرزندان خود كه نمونه هاى والاى كمال بودند مقدّم مى داشت و عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مى كرد.
تاریخ ، جز این بانوى پاك ، كسى را به یاد ندارد كه فرزندان هووى  خود را بر فرزندان خود مقدّم بدارد. لیكن ، ام البنین توجّه به فرزندان پیامبر را فریضه اى دینى مى شمرد؛ زیرا خداوند متعال در كتاب خود به محبت آنان دستور داده بود و آنان امانت و ریحانه پیامبر بودند؛ ام البنین با درك عظمت آنان به خدمتشان قیام كرد و حقّ آنان را ادا نمود.

اهل بیت و ام البنین 
محبت بى شائبه ام البنین در حق فرزندان پیامبر و فداكاریهاى فرزندان او در راه سیدالشهداء بى پاسخ نماند، بلكه اهل بیت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان كوشیدند و از قدردانى نسبت به آنان چیزى فروگذار نكردند. ((شهید)) كه از بزرگان فقه امامیه است مى گوید:
((ام البنین از زنان بافضیلت و عارف به حق اهل بیت ( علیهم السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان كرده بود. آنان نیز براى او جایگاهى والا و موقعیتى ارزنده قایل بودند. زینب كبرى پس از رسیدن به مدینه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسلیت گفت و همچنین در اعیاد براى تسلیت نزد او مى رفت ...)).
رفتن نواده پیامبر اكرم ، شریك نهضت حسینى و قلب تپنده قیام حسین ، زینب كبرى ، نزد ام البنین و تسلیت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنین نزد اهل بیت ( علیهم السّلام ) است .

ام البنین نزد مسلمانان 
این بانوى بزرگوار، جایگاهى ویژه نزد مسلمانان دارد و بسیارى معتقدند او را نزد خداوند، منزلتى والاست و اگر دردمندى او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختیها و درماندگى ، این مادر فداكار را شفیع خود قرار مى دهند.
البته بسیار طبیعى است كه ام البنین نزد پروردگار مقرب باشد؛ زیرا در راه خدا و استوارى دین حق ، فرزندان و پاره هاى جگر خود را خالصانه تقدیم داشت .

ادامه دارد...

شنبه 18/9/1391 - 17:33
اهل بیت


ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) به عنوان بزرگترین سردار یگانه اى كه انسانیت در قهرمانیهاى نادر و دیگر صفات برجسته اش كه زبانزد ملل جهان است ، همانندى براى او نمى شناسد، در عرصه تاریخ اسلامى ، ظاهر شد. ابوالفضل در روز عاشورا ایستادگى فوق العاده و اراده استوار و وصف ناپذیرى از خود نشان داد و با قلبى مطمئن و آرام و عزمى نیرومند، لشكرى بود شكست ناپذیر. سپاه ((ابن زیاد)) را هراسان كرد و نه تنها از نظر روحى ، بلكه در میادین رزم نیز آنان را شكست داد.

قهرمانیهاى ابوالفضل در گذشته و حال ، مورد گفتگوى مردم بوده است .
آنان هرگز ندیده اند یك تنِ سنگین از غم و اندوه ، بر لشكر درهم فشرده مجهز به آلات جنگى ، شامل دهها هزار پیاده و سواره كه همچنان تقویت مى شود، بتازد و خسارات سنگینى به آنان و ادوات جنگى شان وارد كند.
مورّخان درباره شجاعت آن حضرت در روز عاشورا مى گویند كه : هر گاه به لشكرى حمله مى كرد، در حالى كه یكدیگر را زیر پا له مى كردند و دلهایشان پریشان شده و هراس مرگ بر آنان سایه افكنده بود و از ترس ، راه خود را گم كرده بودند، از برابرش مى گریختند و كثرت جمعیت به آنان سودى نمى بخشید.
شجاعت و دیگر ویژگیهاى ابوالفضل نه تنها موجب سرافرازى و افتخار وى و مسلمانان است ، بلكه هر انسان پایبند انسانیت و ارزشهاى انسانى را به تكریم و بزرگداشت ، وادار مى كند.
علاوه بر قهرمانیهاى شگفت آور، حضرت ، نمونه كامل صفات و گرایشهاى بزرگ بود، شهامت ، نجابت ، بلندمنشى ، وفادارى ، همدردى و همگامى در ایشان مجسم شده بود. حضرت با برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) در سخت ترین روزهاى رنج و محنت ، همدرد و همگام بود و رنج او را با خود تقسیم كرد. جان را فداى برادر نمود و با خون خود او را حمایت كرد. به طور قطع ، چنین همدلى و همراهى جز از كسانى كه خداوند دلهایشان را براى ایمان آزموده و بر هدایتشان افزوده باشد، ساخته نیست .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در رفتار با برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) حقیقت برادرىِ صادقانه اسلامى را به نمایش گذاشت و همه ارزشها و الگوهاى آن را آشكار كرد. هیچ یك از انواع ادب ، احسان و نیكى نماند، مگر آنكه حضرت آن را درباره امام رعایت كرده و به كار بست . از جمله زیباترین جلوه هاى مواسات و برادرى آن بود كه در روز عاشورا پس از آنكه بر آب فرات دست یافت ، مشتى آب برگرفت تا عطش خود را فرونشاند و قلب سوزان چون اخگرش را خنك كند، ناگهان در آن لحظات هولناك ، تشنگى برادرش امام حسین و اهل بیتش ( علیهم السّلام ) را به یاد آورد، شرافت نفس و علوّ طبع ، او را به ریختن آب واداشت و همدردى خود را در آن محنت كمرشكن نیز با برادرش نشان داد.
صفحات تاریخ ملتها و امتها را بنگرید، آیا چنین برادرى صادقانه خواهید یافت ؟! به كارنامه شریفان و نجیب زادگان دنیا نگاه كنید آیا چنین ایثار و نجابتى را خواهید دید؟!
اللّه اكبر!
این چه رحمت و چه محبت و دوستى است ! انسانیت با تمامى ارزشها و آرمانها در برابر چنین فداكارى و جانبازى حضرت ، در راه امام حسین ( علیه السّلام ) سرفرود مى آورد و عظمت حضرت را پاس مى دارد.
آنچه موجب عظمت جانبازى ابوالفضل در راه امام حسین ( علیه السّلام ) و یارى اوست ، آن است كه این جانبازى به انگیزه برادرى ، خویشى ، پیوند خونى و دیگر اعتبارات مرسوم میان مردم صورت نگرفت ، بلكه به انگیزه خدایى و با خلوص نیت ، در راه پروردگار بود. ایمان حقیقى با ذات حضرت ، عجین شده بود و یكى از عناصر بارز ایشان به شمار مى رفت .
حضرت ، این نكته را هنگامى كه دست راستش (كه منبع خیر و بركت بود) از تن جدا شد با خواندن این رجز بیان كرد: ((به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع كنید، من همچنان از دینم و امامِ درست باورم ، حمایت خواهم كرد)).
رجزها در آن زمان نمایانگر اهداف ، اعتقادات و ارزشهایى بودند كه رجز خوان به خاطر آنها پیكار مى كرد و شهید مى شد. رجز حضرت عباس ( علیه السّلام ) به صراحت و روشنى نشان مى دهد كه ایشان براى دفاع از دین و ارزشهاى اصیل اسلامى كه در حكومت سیاه امویان در معرض خطر قرار گرفته بود و حمایت از امام مسلمین ، ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) امام حسین ( علیه السّلام ) اولین مدافع كرامت انسانى مى جنگید. این عوامل ، حضرت را به جانبازى برانگیخت و نه عاملى دیگر. رمز جاودانگى و پایندگى و عظمت جانبازى حضرت در طول قرنها و نسلها، همین است .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در راه تحقق آرمانهاى والا كه پدر آزادگان ، برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) بانگ آنها را سر داده بود، شهید شد. از مهمترین خواسته هاى امام ، برپایى حكومت قرآن در شرق ، گسترش عدالت میان مردم و توزیع بهره هاى زمین بر آنان بود؛ زیرا نعمتهاى الهى به گروهى خاص تعلّق ندارد. ابوالفضل براى بازگرداندن آزادى و كرامت مسلمانان ، گسترش رحمت اسلامى میان مردم و نعمت بزرگ این دین كه نابودى ظلم و ستم را هدف خود ساخته بود و ایجاد جامعه اى كه در آن هرگز ترس و هراس جایى نداشته باشد، به شهادت رسید.
ابوالفضل ، مشعل آزادى و كرامت را برگرفت ، كاروانهاى شهیدان را به عرصه هاى شرف و میدانهاى عزت ، راهبرى كرد و پیروزى را براى ملتهاى مسلمان كه زیر چكمه هاى جور و ستم دست و پا مى زدند به ارمغان آورد.
ابوالفضل براى حاكمیت ((كلمة اللّه )) در زمین به میدانهاى جهاد شتافت ؛ همان كلمه و پیامى كه راه زندگى كریمانه را به مردم نشان مى دهد.
پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) قیام بزرگ خود را آغاز كرد و با آن ، مفاهیم كتاب خدا را روشن ساخت . قیام را عبرتى براى خردمندان كرد و استحكامات ظلم و جور را درهم كوبید. امام قیام بى مانند و جهت دهنده خود را همان طور كه فرموده بود كجروانه ، مفسدانه ، ظالمانه و بدون تعمق ، آغاز نكرده بود، بلكه مى خواست وضعیت تلخ و ناگوارى را كه امت در پى حكومت منحرف اموى و مخالف تمام قوانین و سنتها، در آن مى زیست ، تغییر دهد؛ نظامى كه زندگى مردم را به جهنّمى تحمل ناپذیر مبدل كرده و شهرهاى مختلف اسلامى را دچار انواع ظلم و هراس ساخته بود.
در این میان ، شهرهاى زیر سلطه ((زیاد بن ابیه )) والى معاویه بر عراق و برادر نامشروعش ، شرایط سخت ترى داشتند. ((زیاد)) آتش فتنه را برافروخته بود، میان مردم ، برخلاف حكم خدا رفتار مى كرد، بى گناه را به جاى گناهكار و بازمانده را به جاى فرارى ، مجازات مى كرد و با تهمت و گمان ، افراد را مى كشت . ((زیاد)) در آغاز فرمانرواییش موارد فوق را به صراحت اعلام كرد و مو به مو آنها را به اجرا درآورده و بر زندگى مردم منطبق ساخت .
جباران اموى و طاغیان سرمایه دار قریش كه قصد از بین بردن تمامى دستاوردهاى اسلامى و مجد و عظمت امت را در سر داشتند حكومت امت را به دست گرفته و سرنوشت آنان را رقم مى زدند؛ اعتقادات ، زندگى فكرى و اجتماعى آنان در خطر بود و درآمدهاى كلان اقتصادى در جهان اسلام ، صرف شهوتهاى حُكّام مى شد.
نواده رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و آرزوى اسلام و اولین مسؤ ول نگهبان مسلمانان و حافظ زندگى اجتماعى آنان ، نمى توانست در برابر این افسار گسیختگى ساكت بنشیند، لذا پدر آزادگان براى رهایى مسلمانان و بازگرداندن زندگى انسانى و كریمانه براى آنان بر امویان شورید؛ چقدر امام براى اسلام مفید بود و چه بسیار به مسلمانان لطف رساند!
حماسه كربلا از مهمترین حوادث جهانى ، بلكه از مهمترین كوششهاى شگفت آورى است كه در میدانهاى نبرد مسلحانه بر ضد ظلم و طغیانگرى ، به تمام اهداف خود دست یافته است . این قیام ، مسیر تاریخ ملتهاى اسلامى را تغییر داد و افقهاى روشن براى سرپیچى از ظالمان و طاغیان ، در برابر آنان گشود.
این حماسه جاودانه ، عواطف آزادگان را برانگیخت و آنان را براى آزادى جامعه از یوغ بندگى و خوارى و رهایى از حكومت نامشروع ، به عرصه نبرد مسلحانه كشاند.
سیدالشهداء ( علیه السّلام ) در قیام جاوید خود پیروز شد، اهداف و آرمانهاى حضرت نیز پیروز شدند. پس از آن ، الگویى براى جنگ ، جاویدان و مقدس ‍ شد كه در هر زمان ظالمان و طاغیان را مى راند و انقلابیون را با روح جانبازى و فداكارى ، مدد مى رساند.
از جمله مهمترین پیروزیهاى درخشان نگهبان حرم در قیام خود، گرفتن مشروعیت از حكومت اموى بود، حضرت نشان داد كه حكومت یزید در هیچ صورتى نماینده اسلام و مسلمانان نیست و مورد رضایت امت نمى باشد، بلكه حكومتى دیكتاتورى است و پایه هاى آن بر ((شمشیر)) و ((نطع [ بلى قربان گفتن ])) قرار دارد، نه اختیار امت .
پدر آزادگان گویى دینامیت در پایه هاى حكومت اموى كار گذاشت و آن را یكسره ویران كرد و بدین ترتیب نشانه هاى طغیانگرى ، فسق و فجور و جبروت آنان را محو نمود. پس از آن ، حكومت اموى به نمونه اى سیاه براى هر حكومت منحرف از حق و حقیقت بدل شد.
قیام سرور آزادگان ، ملتهاى اسلامى را از خواب غفلت بیدار كرد آنان نیز چون نیروىِ درهم شكننده اى با دادن شعار آزادى ، استقلال و كرامت انسانى ، براى رهایى از آن حكومت سیاه ، دست به قیامهاى پیاپى زدند؛ این قیامهاى پى درپى كه ادامه قیام حسین ( علیه السّلام ) بود، سرانجام حكومت اموى را سرنگون كرد و از صفحه روزگار محو نمود.
ناگفته نماند جنایاتى كه بر سر امام حسین و اهل بیتش ( علیهم السّلام ) آمد، ناگهانى و غیر منتظره نبود، بلكه نتیجه مستقیم انحرافات و كجرویهاى سیاسى حُكّام و مسؤ ولانى بود كه به حكومت ، چون منبع درآمد و وسیله دستیابى به ثروتهاى كلان مى نگریستند. آنان این مطلب را درك نكرده بودند كه اسلام ، حكومت را ابزار خدمت به جامعه و تحول فكرى و اقتصادى مردم مى داند و حاكم را در برابر خدا مسؤ ول مى شناسد تا در اقتصاد امت ، درست رفتار كند، پس به شدت باید در آن احتیاط كند. رئیس دولت و دیگر اعضاى حكومت حق ندارند براى خود یا بستگانشان امتیازى قایل شوند و بخشى از اموال دولتى را به خودشان اختصاص دهند.
در راس حاكمان منحرف ، خلفاى اموى قرار داشتند كه بندگان خدا را به بردگى و اموال الهى را ((تیول )) خود گرفته بودند. آنان علاوه بر ظلم به امّت و دست اندازى به كرامت آنان به طور خاص ، علویان را مورد ستم و تعدّى قرار مى دادند و شیعیانِ آنان را مى كشتند.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) همه این محنتهاى سخت و ناگوار را كه بر سر اهل بیتش و دوستان آنان مى آمد، مشاهده مى كرد و بدون تردید در درونش سخت ترین انواع رنجها و دردها را بجا مى گذاشت .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) پس از امام حسین ( علیه السّلام ) در حماسه كربلا بزرگترین نقش را ایفا كرد و پس از سازنده این حماسه جاوید در دنیاى حق و عدالت امام حسین ( علیه السّلام ) بر تمام اصحاب امام و افراد خاندان حضرت ، مقدم گشت ؛ زیرا علاوه بر مواضع قهرمانانه حیرت آور و ایستادگى درخشانش در برابر لشكریان ابن زیاد، خدمات بزرگى براى برادرش انجام داد. ابوالفضل ( علیه السّلام ) در میان اصحاب و اهل بیت برادرش ، روحیه عزم ، ایستادگى و تصمیم بر شهادت و جانبازى در راه امام را مى گسترد، مرگ را سبك مى گرفت و زندگى را ریشخند مى كرد. این پدیده بر یاران امام اثر گذاشت و آنان جامه شهادت را به تن كردند و براى سربلندى كلمة اللّه به میدان جهاد شتافتند.
عباس ( علیه السّلام ) در ایام سخت محنت بزرگ برادر، همراه امام ماند و او را ترك نكرد، انواع نیكیها و خوبیها را در حق برادر انجام داد، با خون و جان از او دفاع كرد، علمدار امام بود و سرپرست امور حضرت و دست نیرومند امام به شمار مى رفت .
راویان مى گویند: ((محبّت و اخلاص ابوالفضل نسبت به برادر، قلب امام را فراگرفته بود تا آنكه خود را فداى برادر ساخت ، حضرت ( علیه السّلام ) دریغ مى كرد و اجازه پیكار نمى داد مگر پس از آنكه تمام اصحاب و مردان اهل بیت به شهادت رسیدند زیرا توانمندى و حمایتگرى برادر را تا وقتى كه زنده بود در كنار خود حس مى كرد)).
هنگامى كه عباس به شهادت رسید، امام حسین ( علیه السّلام ) غربت ، تنهایى و فقدان برادر را احساس كرد و همه آرزوى خود را در زندگى از دست داد و به تلخى بر او گریست و با قلبى حزین او را ندبه كرد و سپس به میدان جنگ شتافت تا برادر را در بهشت برین دیدار كند.
سلام خدا بر تو باد اى ابوالفضل كه در زندگى و شهادتت ، آیینه تمام نماى همه ارزشهاى انسانى بودى و همین افتخار تو را بس كه به تنهایى نمونه والایى از شهیدان طف بودى كه به قله مجد و كرامت دست یافتند.

 

ادامه دارد...

شنبه 18/9/1391 - 17:32
اهل بیت


زمانی که ایشان از میدان نبرد به سمت خیمه ها می آیند تا برای بار دوم و آخرین بار با اهل بیتشان خداحافظی کنند زنان و کودکان و هر که را که بازمانده جمع می کنند و می گویند:
«استعدوا للبلاء، واعلموا ان الله حافظکم و منجیکم من اعداءکم و معذب اعدائکم به انواع البلاء»
«خود را برای سختی ها آماده کنید. و بدانید که خداوند حافظ و نگهبان شماست و شما را از دست دشمنانتان نجات خواهد داد و دشمنانتان را با انواع بلایا مجازات خواهد کرد»
این جمله (با توجه به این که تک تک عبارات آن بعدا به همان شکل که گفته شد محقق می شود!) نشان می دهد که سید الشهدا تا چه مواضعی را پیشبینی کرده بودند و چقدر همه چیز طبق برنامه ی ایشان پیش رفت. 2.ضرورت اصلاح: حضرت در سخنانشان بارها و بارها به مساله ی امر به معروف و نهی از منکر و ضرورت اصلاح جامعه اشاره می کنند.اصلاح جامعه ی خواب زده ی بعد از معاویه که تمامی شعار های اساسی اسلامی را از دست داده واسلام را تنها به نماد هایش فرو کاسته و تا آنجا پیش رفته که یزید را بر منبر پیامبر بنشاند. شاید بد نباشد وضع اجتماعی و سیاسی آن روز را از در کلام خود ائمه نگاه کنیم تا متوجه شویم اوضاع در چنین جامعه ای چقدر خراب است.
امیر المومنین در زمان خلافت خودشان (که تازه هنوز معاویه بر تخت سلطنت ننشسته و سالهای دراز حکومت نکرده بود و یزید هم بعد از او نیامده بود!) در باره ی وضعیت اسفبار جامعه ی اسلامی آنروز هشدار می دهند: «واعلمو رحمکم الله! انکم فی زمان القائل فیها بالحق قلیل، و اللسان عن الصدق کلیل، و اللازم للحق ذلیل. اهله معتکفون علی العصیان، مصطلحون علی الإدهان، فتاهم عارم و شائبهم ءاثم و عالمهم منافق و قارئهم مماذق. لا یعظم صغیرهم کبیرهم و لا یعول غنیهم فقیرهم»

«و بدانید –خدای شما را رحمت کند- در زمانی قرار گرفته اید که گوینده حق در این زمان کم است و زبان از بیان سخن راست نارسا و ناگویا ست. کسی که ملازمت حق کند خوار می شود. اهل این زمان روی به دنیا آورده و در آستان معصیت اعتکاف نموده اند و با کاهلی و سستی سازش و آشتی کرده اند. جوانشان بد اخلاق، و پیر آن ها گنهکار، و عالم آنان منافق، و قاری قرآن آنان آلوده و ناپاک است. کوچکان به بزرگان وقعی ننهاده و آنان را احترام نمی کنند، و اغنیاء و ثروتمندان نیز امور فقرا تکفل نمی نمایند.»(می بینید که پیشرفت جامعه اسلامی از زمان ایشان تا کنون چقدر بوده است!!)
تاکید می کنم که هنوز یزید و معاویه ای در کار نیستند! و با این حال این جامعه را حتی شهادت علی و حسن بن علی هم از خواب بیدار نکرد. در چنین شرایطی نه تنها زیر بار ظلم نرفتن برای اباعبدالله موضوعیت دارد، بلکه ایشان در این اندیشه بودند که علاوه بر انجام یک مقاومت در برابر این استکبار یزید، بستری برای ایجاد یک جنبش مصلحانه در جامعه شکل بگیرد. بنا براین این حرکت نه فقط وجه سلبی و امتناع در برابر حکومت وقت دارد بلکه یک جنبه ایجابی و اصلاحگرانه که از جنبه اول مهم تر است نیز در بطن آن وجود  دارد. دامنه ی این بعد ایجابی نهضت (که مهمترین بعد آنست) حتی به جامعه اسلامی آنروز محدود نیست... 
سید الشهدا حتی نه فقط به جامعه اسلامی آن روز نظر دارند بلکه حتی ماهیت جهانی حرکت را از همان ابتدا برای همه روشن می کنند:
«إنه قد نزل بنا من الأمر ما قد ترون. و أن الدنیا قد تنکرت و تغیرت و أدبر معروفها و استمرت حذّاء و لم یبق منها إلا صبابه کصبابه الإناء، و خسیس عیش کالمرعی الوبیل، ألا ترون أن الحق لا یعمل به و أن الباطل لا یتناهی عنه؟ لیرغب المومن فی لقاء ربه محقا... فأنی لا أری الموت إلا سعاده و لا حیاه مع الظالمین إلا برما.»

«بر ما آنچه گذشت را دیدید. و همانا که دنیا چهره اش را تغییر داده و زشتی های خود را نمایان ساخته و به خوبیها پشت کرده و بر همین منوال پیش می رود. و چیزی از (خوبی های) آن باقی نمانده مگر ته مانده ای مانند ته مانده آب در ظرف. زندگی در این زمانه سخت است مانند زیستن در زیستگاهی ناگوار است. آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی شود؟ سزاوار است که مؤمن در این شرایط به مرگ و دیدار پروردگارش راغب تر باشد. پس بدانید که من مرگ را جز سعادتی نمی یابم و زندگی با ستمکاران را جز ننگ نمی دانم...»
اگر دقت کرده باشید در خطبه کوتاه بالا حضرت درباره دنیا و نه فقط جامعه مسلمین سخن می گویند و می گویند سزاوار است که در چنین شرایطی مؤمن (نه فقط من حسین بن علی) به مرگ خود راضی باشد. به این معنا که هر کس دیگر هم جای من بود باید کاری را می کرد که من اکنون می کنم. در جای دیگری هم حضرت می فرمایند:«ولکم فی اسوه...»(من برای شما الگوهستم...)

3.پیام شهادت: مهمترین مخالفت سید الشهدا(ع) در مسأله ی بیعت بود که اتفاقا هیچ یک از طرفین درباره آن حاضر به صلح نبودند. اما چرا امام با یزید صلح نکردند؟ یزید مرد نادانی بود و تنها به عیش و خوشگذرانی مشغول بود. نارضایتی از او هم به حد کافی وجود داشت از طرفی امام فرد بسیار با نفوذی بودند. پس آیا سیاستمدارانه تر نبود ایشان به یزید دست بیعتی (ولو به ظاهر) بدهند و همانطور که علی به خلفای سه گانه دست بیعت دادند با او مصالحه کنند و بعد در فرصتی مناسب او را از میان بردارند؟ زمینه های مساعدی هم برای این کار وجود داشت.
اما هدف امام ساختن یک آرمان و یک الگو برای انسانیت انسان ها بود نه تنها بدست گرفتن حکومت. حتی اگر زمامداری جامعه آنروز بدست ایشان می افتاد باز کاری نمی توانستند از پیش ببرند برای این که جامعه از درون فاسد و پوسیده شده بود، نه این که تنها حاکمان فاسدی داشته باشد. و چنانکه تاریخ نیز در صفحات آینده خود نشان داد اتفاقا خود یزید طبق برنامه ای که ایشان می خواستند عمل کرد. صحنه ی کربلا در روز عاشورا در نهایت مانند صحنه ی یک نمایش بزرگ آراسته شد که در آن همه حضور داشتند. مرد و زن، کودک و پیر و جوان، مسلمان و مسیحی، ایرانی و رومی و ترک و عرب، همه و همه به این صحنه ی نمایش عظیم آمدند و نقش خود را به خوبی ایفا کردند.
پیام امام در بیعت نکردن با یزید پیام ایستادگی تا پای جان در برابر ظلم است. جامعه ای را که چنان در غفلت و استبداد زدگی و سستی فرو رفته که فردی مثل یزید را برای حکومت خود بر می گزیند تنها با خون بیدار خواهد شد. سیدالشهداء شب عاشورا یکی از یاران خود را به قبیله بنی اسد فرستادند که ببینند کسی حاضر است در کنار ایشان بجنگد یا نه. اما حتی اگر همه آن ها هم می آمدند توان ایستادگی در برابر سی هزار نفر را داشتند؟ یا روز عاشورا که حضرت می فرماید«هل من ناصر ینصرنی...» فکر می کردند چند نفر از لشکر مقابل به سمت ایشان باز خواهد گشت؟ استاد مطهری در جلد اول کتاب حماسه حسینی نکته ی بسیار عجیبی را گوشزد می کنند و آن این که حسین (ع) این کارها را نکردند تا خودشان را نجات بدهند. به بنی اسد نگفتند بیایید مارا نجات بدهید. به لشکر عمر سعد هم نگفتند یکی مرا نجات بدهد! این جملات را گفتند تا خون های بیشتری ریخته شود و صحنه عاشورا خونین تر شود و هر چه بیشتر افرادی در این نمایش عظیم نقش ایفا کنند. می گفتند کسی هست که بخواهد با ما و در کنار ما خونش ریخته شود و پیام ما را پر رنگ تر و صدای ما را در ابلاغ این پیام رسا تر کند؟

واضح ترین سخن ایشان در این باره خطبه ایست که در هنگام خروج از مکه به سمت عراق ایراد کرده اند: «خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه، و ما اوهلنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف. و خیر لی مصرع انا لاقیه. کأنی بأوصالی تتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلاء فیملأن منی أکراشا جوفا، و اجربه سغبا. لا محیص عن یوم خط بالقلم. رضا الله رضانا اهل البیت، نصبر علی بلائه و یوفینا أجورالصابرین. لن تشذ عن رسول الله صلی الله علیه و آله لحمته، و هی مجموعه له فی حضیره القدس، تقر بهم عینه، و ینجز لهم وعده. من کان فینا باذلا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه، فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءالله...»

«مرگ بر فرزندان آدم به مثابه گردنبند بر گردن دختر جوان کشیده و بسته شده است. و چه بسیار در آرزو و اشتیاق ملاقات و دیدار رفتگان خاندان خود هستم همانند اشتیاقی که یعقوب به دیدار یوسف داشت. و برای من جایی معین انتخاب شده که باید به آنجا برسم و پیکر من باید در آنجا بیفتد. گویا می بینم که بند بند مرا گرگان بیابان بین نواویس و کربلا از هم می درند و از من شکم های تهی خود را سیر می کنند و انبان های گرسنه خود را سرشار می نمایند. گریزگاهی نیست از روزی که در قلم تقدیر گذشته است. رضای خدا رضای ما اهل بیت است. بر امتحانات و بلایای او شکیبایی می کنیم و او پاداش شکیبایان را به ما خواهد داد. از رسول خدا نزدیکانش که نسبتشان با او مثل تار پود جامه به خود آنست جدا نمی شوند. و در بهشت برین گرداگرد او جمع می شوند و به آن ها دیدار رسول خدا تازه می شود و برای آن ها وعده رسول تحقق می پذیرد. پس کسی که در میان ماست و حاضر است جان خود را ایثار کند و خود دل خود را فدا کند و برای لقای خدا نفس خود را آماده نموده با ما کوچ کند که من فردا صبح عازم رحیلم ان شاء الله»

حضرت می فرمایند هر که آماده ی شهادت است با ما حرکت کند و جالب این که هنوز عهد شکنی کوفیان مشخص نشده و آینده به طور دقیق معلوم نیست اما با همه احوال ایشان سخن از شهادت می گویند. بنا بر این معلوم است که از همان زمان هم در فکر ایشان جز پیامی که با خون نوشته شده باشد چیز دیگری نیست.

ادامه دارد...

شنبه 18/9/1391 - 17:30
اهل بیت

به عقیده مرحوم دکتر آیتی در مجموعه سخنرانی هایی که تحت عنوان «تحلیل تاریخ عاشورا» انجام دادند (که متاسفانه من هنوز توفیق مطالعه کامل آن را نداشته ام!) بزرگترین اشتباه یزید (هر چند که اشتباهات بزرگ زیاد داشت!) نه شهید کردن سید الشهداء، بلکه اسیر کردن خانواده ایشان و بردن اسرا اول به کوفه و بعد به شام بود. در واقع همین عمل بود که زمینه های فراگیر شدن و جهانی شدن پیام امام(ع) را فراهم کرد، تا جایی که می توان ادعا کرد اگر اقداماتی که دستگاه یزید بعد از عاشورا انجام داد انجام نمی شد حتی ممکن بود بتوان آثار قیام عاشورا را محو و یا حداقل تاثیرات آن را تا حد زیادی کمرنگ تر کرد... و این به نظر نکته بسیار ظریفی بود که ایشان (مرحوم آیتی) متوجه شده بودند. حقا هم برای تحلیل و رمز گشایی واقعه عاشورا باید علاوه بر اتفاقات پیش از آن به سراغ اتفاقاتی که بعد از آن واقع شد نیز رفت.

بعد از سفر اهل بیت امام حسین(ع) به کوفه و شام و سخنرانی های بینظیر امام سجاد(ع) و حضرت زینب در این دو شهر عرصه چنان بر یزید تنگ می شود که در دربار خود او و حتی از درون حرمسرایش افرادی سر به شورش می گذارند. اتفاقا یکی از کسانی که در شام به اسرای کاروان رسیدگی می کرد یکی از زنان خود یزید بود. کار به جایی می رسد که یزید مجبور می شود حتی مسئولیت این عمل را از خودش سلب کند و لعنت بر ابن زیاد بفرستد که او را تشویق به این کار کرد! بعد از این مسائل است که برای خراب تر نشدن جو علیه خلیفه در شام، یزید دستور می دهد که فردی که به اهل بیت پیامبر ارادتی داشت کاروان اسرا را با احترام هر چه تمام تر به مدینه باز گرداند. اما در شام چه گذشت که مقدمات چنین تغییر عقیده ای را درباره دستگاه حاکمه یزید در میان شامیان ایجاد کرد؟

همانطور مشخص است مساله عاشورا از بسیاری از جهات رمز گونه و  شبیه یک معما ست. و کلید حل این معما در دست بازماندگان این حماسه یعنی زینب(س) و امام سجاد(ع) است.پیش از واقعه خود امام در خطبه هایی که در مواقع مختلف و به مناسبت های مختلف ایراد می کردند درباره ضرورت تایید نکردن حکومت یزید هشدار داده بودند که اگر چنین شود نامی هم از اسلام نخواهد ماند و این حکومت نباید به عنوان یک حکومت اسلامی برچسب بخورد. به همین دلیل هم بارها و بارها تاکید کردند که اگر لازم باشد  به کوفه نمی روند و جای دیگری را برای زندگی انتخاب می کنند یا حتی به مدینه باز می گردند اما هرگز با یزید دست بیعت نخواهند داد. مهمترین اصل اسلامی هم که بر آن تکیه داشتند امر به معروف و نهی از منکر بود. امام حسین هم به تبعیت از سیره علوی می گفتند که در صورت بیعت با یزید نه تنها در برابر خدا که حتی در برابر تاریخ و گذشتگان و آیندگان مسئول خواهند بود : «یأبی الله لنا ذلک و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت...»(خدا این را برای ما نمی پسندد و پیامبر او نیز و دامنهای پاک و طاهر نیز...)

اما چه شد که یک مقاومت به ظاهر معمولی از طرف یک نخبه سیاسی در مقابل یک درخواست نامشروع باعث وقوع جریانی با چنین بعد اجتماعی و تاریخی و انسانی شد؟

چرا حرکت سید الشهداء و قتی انسان به آغاز آن نگاه می کند، مانند بسیاری اتفاقات سیاسی آن زمان و پس از آن یک جنگ حزبی معمولی به نظر می آید، اما زمان هر چه بیشتر می گذرد و حرکت ماهیت خود را بیشتر بروز می دهد گسترده تر و وسیع تر می شود و دامنه آن می بینیم که تا امروز هسته ی مرکزی بسیاری از قیام های ظلم ستیزانه تاریخ می شود؟ چه چیزی قیام عاشورا را از حرکت های مانند آن متمایز می کند؟ پاسخ این پرسش همان چیزی است که به نظر من رمز قیام عاشورا ست و در ادبیات بازماندگان آن مطرح می شود...

اما پیش از پرداختن به این مطلب شاید بد نباشد این نکته را گوشزد کنم که ملتی که دست به چنان جنایت هولناک و عظیمی زدند هم خود را مسلمان می نامیدند! در واقع یکی از نکات ظریف تاریخ که اکثرا به آن توجه نمی شود این است که همانطور که اسلام ناب حسین ها را تربیت می کند اسلام منحرف هم شمر ها را پرورش می دهد! و ما عادت کرده ایم که تنها به صفحه ی نورانی واقعه عاشورا افتخار کنیم و فراموش کنیم که این واقعه یک صفحه سیاه هم دارد که اتفاقا رقم زننده آن صفحه هم مسلمانان بودند! به روایتی از معصوم علیه السلام اکثر شمشیر زنندگان لشکر ابن زیاد در آن روز به قصد قربت به خدا با فرزند پیامبر می جنگیدند!(به قول دکتر سروش اسلام مانند شراب است! آنچنان ها را آنچنان تر می کند! انسان ها را انسان تر و متاسفانه حیوان ها را حیوان تر...) و یکی از دلایلی که ائمه شیعه سفارشات فراوان درباره زنده نگه داشتن واقعه عاشورا کرده اند شاید همین باشد که جامعه مسلمین فراموش نکند دست به چه جنایت هولناکی علیه بشریت زده(به جرئت می گویم بسیاری از اتفاقاتی که در عاشورا افتاد را می توان جنایت علیه بشریت دانست!) و به یاد داشته باشد که نباید دوباره در آن مسیر قرار بگیرد.

ائمه ی شیعه اتفاقا بزرگترین قربانیان بدخوانی های دهشتناکی از اسلام بوده اند. اولین قربانی تروریسم بنیادگرایانه اسلامی علی بن ابیطالب(ع) بود و اولین قیام کنند علیه استبداد دینی در یک نظام حکومتی به ظاهر اسلامی حسین بن علی(ع) بود. و جالب این که ما بعد از ده قرن دوباره در حال تکرار همان تجربه ها هستیم...

اما به بحث خود بازگردیم: هدف قیام عاشورا چه بود؟ چه چیزی برای امام در انجام این حرکت در اولویت بود؟ به نظر من اگر بخواهیم به سراغ سخنان و خطبه های خود حضرت پیش از حرکت به مکه برویم و آن ها را بررسی کنیم، در هر کدام از اعمال و سخنان امام از مدینه تا کربلا پیامی نهفته است:

1.خروج از مدینه با اهل بیت: اگر کسی با قصد قیام مسلحانه و جنگ دست به چنین مهاجرتی می زد طبیعتا بدون خانواده و تنها با مردان آماده رزم حرکت می کرد تا کوفه را به یک پایگاه نظامی تبدیل کند. اما در این حرکت امام برای تاریخ پیامی تلویحی وجود دارد و آن این که قصد امام در وهله ی اول جنگ مسلحانه با حکومت مرکزی نبوده که «مردم! بدانید که ما با اهل و خانواده خود به کوفه سفر کردیم نه با سپاه و لشکر...» به این ترتیب می توان گفت نهضت عاشورا یک قیام مسلحانه به معنای امروزی اش نبوده به عبارت دیگر بیشتر یک حرکت اصلاحی بوده تا یک انقلاب. هنگام مواجه شدن با لشکر حر اولین سخن ایشان این است: «فإذا کنتم علی خلاف ما أتتنی به کتبکم و قدمت به علی رسلکم فانی ارجع الی الموضع الذی اتیت منه» «اگر بر رایی خلاف آنچه در نامه هایتان که به من رسیده و پیک هایتان برای من آورده اند هستید، من به همانجا که از آن آمده ام (مدینه) باز می گردم»(این که اصرار دارم عربی خطبه ها را بنویسم اولا این است که برای اهل فن نقل به مضمون نکرده باشم، و ثانیا برای این که سخن امام بسیار بسیار زیباست و حیف است فقط ترجمه اش نوشته شود!) اما حر با این فرمایش امام مخالفت می کند و به ایشان اجازه بازگشت هم نمی دهد. در واقع شرایط به گونه ی تغییر می کند که حر و بعد از او عمر سعد در برخورد با ایشان سیاست بسیار سخت گیرانه ای را در پیش می گیرند:همینجا می مانی! یا بیعت می کنی و یا کشته می شوی! و طبیعیست که انتخاب ایشان کدام است... این نکته را هم بد نیست اضافه کنم که قیام های انقلابی اکثرا با یک حالت افسار گسیخته و انفجاری همراه اند در حالی که چنانکه خواهیم دید چنین خصوصیتی در هیچ قسمت نهضت امام حسین(ع) دیده نمی شود. تک تک گام های اساسی ایشان در این حرکت، حساب شده، و مقدمه ی گام های بعدی هستند.

ادامه دارد...

شنبه 18/9/1391 - 17:29
اهل بیت

اوضاع اجتماعی به سختی رو به پستی و انحطاط گذاشته، هرگونه انقلابی بی ثمر بود. از این رو، امام با حرکت فرهنگی و انقلاب علمی، به دنبال تغییرات اجتماعی و تأسیس جامعه اسلامی با اجرای امر به معروف و نهی از منکر ، دعوت مردم به راه خدا با بیان حکمت و شیوه ‏ى موعظه نیکو بود، تا مردم را با خدا آشتی دهد و ضمیر خفته جامعه را بیدار کند.

 

در دوره امامت امام سجاد(ع)، قیامهای چندی رخ داد و امام نیز موضع گیری متفاوتی با آنها داشت. در این پرسشها و بحثهای گوناگون مطرح است. نمونه هایی از مهم ترین آن عبارت اند از:
- تعیین هویت سیاسی، اجتماعی و مذهبی قیامها؛
- ملاکهای تعیین هویت قیامها؛
- بررسی علل، اهداف و چگونگی قیامها؛
- چرا امام سجاد(ع) خود قیام نکرد؟
- چرا امام سجاد(ع) با قیامی همراهی نکرد؟

این سؤالها و پرسشهای دیگری از این دست، در معرفی و شناسایی قیامها و شورشهای صدر اسلام و تعیین گرایش مذهبی آنان، اهمیت و ضرورت ویژه ای دارد. این ویژگی پژوهشگران را یاری می رساند که صحیح تر و عمیق تر به تحلیل جریانهای سیاسی - اجتماعی و تحرکات جناحی- مردمی بپردازند.

1- قواعد و ملاکهایی برای تعیین هویت قیامها
برای تعیین هویت شیعی و غیر شیعی بودن قیامها، قواعد و ملاکهای قابل توجهی وجود دارد که معرفی می گردد:

الف) محور اصلی قیام در مکتب تشیع، امامت و شخص امام است. هر قیامی را که امام معصوم(ع) یا نماینده او رهبری می کرد یا مأذون از طرف امام بود و پس از شروع قیام، دعای خیر، تأیید و تقریری که از امام معصوم در پی داشت، قطعاً قیامی شیعی به شمار می آید.

ب) چنانکه رهبران و سردمداران یک قیام یا قیام کنندگان، شیعه بوده واهداف و آرمانها و شعار ایشان با آهنگ تشیع همنوا باشد، اگرچه امام معصوم یا نمایندگان او با آنان همراه نباشند، می توان آن قیام را شیعی دانست.
غیر از موارد مذکور، هر قیام و شورشی غیر شیعی است و طبعاً در اندیشه تشیع نامشروع خوانده می شود.* از این رو، قیامها به دو دسته تقسیم می شوند:

الف) قیامهایی که با اهداف شیطانی و قدرت طلبی صورت گرفته، هر چند به ظاهر شعار طرفداری از اهل بیت(ع) را سر داده شد، نظیر قیام عباسیان؛

ب) قیامهایی که با اهداف الهی، ظلم ستیزی و پیکار با ظالمان باشد. قیام کنندگان، حق و صاحبان حق را بشناسند و تصمیم آنان، بازگرداندن حق به اربابان آن باشد، نظیر قیام زید بن علی. بدیهی است که دسته اول محکوم و دسته دوم مورد تأیید بود.

2- قیامهای عصر امام سجاد(ع)
نخستین قیامهای مردمی، از زمان نخستین خلفای اسلامی شروع شد و شورش مردم کوفه بر ضد زمامداران آن، شورش مردم علیه عثمان، و نیز قیام حجر بن عدی بر ضد معاویه از این دست قیامهاست.(2) نقطه عطف و سرآغاز مهم ترین قیامها، نهضت عاشوراست که الگوی انقلابهای اسلام خواهی شد.

الف) قیام مدینه(واقعه حره)
قیام حره، سه روز مانده به پایان ذی الحجه سال 63 ق، اتفاق افتاد.(3) هیئتی همراه عبدالله بن حنظله از مدینه به شام رفت و پس از بازگشت ، گزارشی از مفاسد یزید و دستگاه حاکمه ارائه دادند و اعلان برائت کردند، سر از اطاعتش برتافتند ومردم را به مبارزه با آنان فراخواندند و از آنان بیعت گرفتند.(4) عبدالله بن حنظله وعبدالله بن مطیع رهبران مهاجران و انصار، و معقل نیز فرماندهی تیره های مختلف مهاجران غیر قرشی را برعهده گرفته و فرماندهی نیروهای مدینه را در مقابل سپاه شام برعهده داشتند.

(5) شهادت امام حسین(ع)، کشتار اهل بیت(ع)، گزارش هیأت نمایندگی مدنیها از دربار و دستگاه یزید، آگاهی مردم از فساد و فحشای دستگاه حاکمه، و نیز اعلام و اعلان بی کفایتی یزید برای منصب خلافت، مهم ترین زمینه های قیام اهل مدینه بر ضد امویان درسال 63 ق، بود. آنان در آغاز قیام، عثمان بن محمد بن ابی سفیان، والی مدینه و زمامداران اموی مدینه را از شهر بیرون راندند. و با پیوستن به حکومت خود مختار زبیریان در مکه، علم مبارزه برافراشتند و شعارشان دعوت به رضا و شورا بود.(6)

طولی نکشید که سپاه اموی به فرماندهی مسلم بن عقبه مدینه را در محاصره در آوردند و با شدت عمل و کشتار فراوان در منطقه حره در کناره‏ى مدینه، قیام را سرکوب کردند و پس از پیروزی، جان، مال و ناموس اهل مدینه را برای سه روز بر سربازان شامی مباح گردانیدند. از مردان و صحابیان اسیر، بر بردگی یزید بیعت ستاندند و چون چهارپایان بر گردنشان مهر بردگی گذاشتند.

امام سجاد(ع) در این واقعه، تقیه را پیشه خویش ساخته و به ظاهر نقشی در مبارزه مردم مدینه نداشتند؛ زیرا عامل اصلی آغاز چنین موضعی، وابستگی شدید این شورش به حکومت عبدالله بن زبیر در مکه و داخل شدن مردم مدینه در بیعت با او، و فرار عبدالله بن مطیع به سوی مکه بود.

پیشتر در مورد عبدالله بن زبیر سخن گفتیم. سابقه کینه توزی او و پدرش با اهل بیت(ع) مشهور است. او از مردم مدینه برای خود بیعت گرفت و تبلیغات او و نیز چند عاملی که در رخداد حره گذشت، در بروز قیام در مدینه مؤثر بود. امام سجاد(ع) با ابن زبیر بیعت نکرد؛ زیرا خلافت وی را مشروع نمی دانست، همان گونه که خلافت یزید را نامشروع می دانست، البته در بیعت با یزید مجبور بود و از آن خارج نشد.

به نظر می رسد یکی از مهم ترین دلیلهایی که می توان برای رفتار دور از خشنونت عامل یزید در مورد امام سجاد(ع) ارایه کرد، این است که آن حضرت(ع) از بیعت با یزید خارج نشده و با ابن زبیر بیعت نکرده بود البته دلایل دیگری نیز گفته اند، از جمله عدم همکاری با قیام کنندگان ، پنان دادن به اهل و عیال مروان بن حکم زمامدار رانده‏ى شده مدینه، بازداشتن بنی هاشم از ورود در فتنه و سفارش مخصوص یزید به مدارا کردن با امام سجاد(ع) برخی از عوامل دور بودن امام و اهل بیت(ع) از خطرهای احتمالی رخداد حره بود.

ب) قیام توابین
یکی دیگر از قیامهای مهم این دوران، قیام توابین است. کوفیان از سال 61 هـ. به بعد، در آتش ندامت از کوتاهی در حادثه کربلا می سوختند و سرآمدان کوفه، از بی وفایی و پیمان شکنی خویش نادم گشته و بر گناه خود افسوس می خوردند و به فکر توبه و تدارک آن بودند. آنها تحرکات پنهانی و مخفیانه ای داشتند و خود را برای شورش و قیامی آماده می کردندف تا خبر مرگ یزید به ایشان رسید. توابین کنار قبر مطهر سالار شهیدان جمع شدند و با ناله و انابه پیمان بستند که بر ضد امویان بشورند و تا سرحد شهادت بتازند و خون خود را به کفاره گناه خویشتن بریزند. آنان از آنجا به سوی شام حرکت کردند و در عین الورده، با سپاه عبیدالله بن زیاد به پیکار پرداختند. پنج هزار تن از کوفیان شیعه و مخالفان بنی امیه با سلیمان بن صرد همراه شدند و از این تعداد، حدود یک هزار تن به فرماندهی رفاعه بن شداد موفق شدند از معرکه جان به سلامت ببرند و بازگردند. ستاره قیام توابین در عین الورده غروب کرد و باقی مانده آنان، بعدها به مختار پیوستند.

توابین دو گروه را در حادثه کربلا مقصر می دانستند: بنی امیه و خائنان و جنایت پیشگان کوفه. قیام توابین، یک حرکت سیاسی - اجتماعی بود و از آنجایی که رهبران و قیام کنندگان آن شیعی و متأثر حادثه کربلا بودند و همچنین اهداف و آرمانهایشان با مرام تشیع همسو بود، آن را قیام شیعی شمرده اند.

سران توابین هیچ گونه ارتباطی با امام سجاد(ع) نداشتند؛ نه دعوتی از امام به عمل آورده و نه در بیعت امام در آمده بودند، نه سفارش و اشارتی از طرف امام بر شروع و ادامه قیام داشتند و نه حذر و تکذیبی از امام بر ضد ایشان شده بود.

به نظر می رسد با حادثه کربلا و شهادت سیدالشهدا کوفیان روی دعوت از امام را نداشته و بیعت با حضرت را پس از عهدشکنی های پیاپی، موجب اتهام ، سفاهت و اغرای به جهل می پنداشتند. از طرفی، این توبه کنندگان بودند که گرد هم آمدند و در این دایره، جایی برای امام سجاد(ع) نبود. و همچنین آنها با کشته شدن و کشتن، می خواستند اظهار ارادت و مودت به خاندان پیامبر(ص) را اثبات کنند و پیش از آن نمی توانستند حضرت را به خویشتن فراخوانند. نیز افزون بر موارد بالا، توابین خود را به شهادت نزدیک تر می دیدند تا پیروزی، و طبیعی می نمود که به همراهی و شهادت امام سجاد(ع) پس از حادثه کربلا خرسند نبودند.

شعارهای یالثارات الحسین(ع) و واژه هایی که از انتقام جویی بر می خاست، محرک قوی و مؤثری در میان مردم بود. میزان تأثیر حادثه کربلا در قیام توابین، بیش از تأثیر آن در دیگر قیامها بوده است. نزدیکی زمانی و مکانی به کربلا و عاشورا ، یادآوری و گفتگو از مصیبتها و صحنه های تکان دهنده حادثه کربلا، غلیان عواطف و احساسات مردم، احساس شرم، گناه و تقصیر در فاجعه‏ى کشتار اهل بیت(ع) و حضور جنایتکاران و قاتلان در بین مردم، بیشترین اثرپذیری را در کوفه و کوفیان ایجاد کرده بود و عروج بیش از چهار هزار تن از مسلخ شهادت ، گواه آن است.

البته هر نهضت و انقلابی آثاری به جای می گذارد و قیام توابین در قیام مختار تأثیر گذاشت. کسانی که از نبرد عین الورده جان به سلامت برده بودند، کسانی که با توابین پیمان بر مبارزه بستند، اما هنگام قیام سستی شرکت نکردند، و کسانی که از کشته شدن توابین متأثر شده بودند، همگی جمعیت انبوهی شدند و به قیام مختار پیوستند.

ج) قیام مختار
پیش از آغاز قیام شهادت طلبانه‏ى توابین، مختار در کوفه مردم و شیعیان را به سوی خود فرا می خواند. او رقیب سلیمان بن صرد و توابین بود. کوفه کانون شورش و انقلاب به شمار می آمد. و گروهی زیر پرچم سلیمان جمع شده بودند جماعتی گرد مختار. او آنان را از شکست حتمی خبر داده، مردم را از کشته شدن در همراهی سلیمان انذار می داد.

مختار سران توابین را به عدم درک سیاسی و عدم تجربه نظامی متهم می کرد و خویشتن را با کفایت تر معرفی می نمود. از طرفی، او خود را نماینده محمد بن حنفیه خوانده و مردم را به پیروی از خویش فرا می خواند. مختار با حضور چند تن از رقبای قدر خویش چون سلیمان و دیگران، نتوانست موقعیت ویژه ای به دست آورد، اما پس از شکست توابین، یکه تاز بلا منازع کوفه بود و پس از جذب ابراهیم بن اشتر، به حرکت خویش سرعت بخشید و کوفه را تصرف کرد و عاملان و شرکت کنندگان در کشتار کربلا را به سختی مجازات کرد.

ویژگی های مختار را در زیرکی و سیاستمداری او که چهره ای سیاسی - مذهبی بود می توان دید و افزون بر آن، تقوا و نیز محبت شدید به اهل بیت(ع) از دیگر ویژگی های او به شمار می آید.

مختار کیست؟
مختار در سال اول هجری در طائف به دنیا آمد.(6) پدرش ابوعبید ثقفی، در زمان عمر در مدینه حضور داشت و از طرف خلیفه به فرماندهی سپاه منصوب شد. او و فرزندانش وهب، مالک و جبر در نبرد قس الناطف به شهادت رسیدند.(7) مختار که در این زمان سیزده ساله بود،(8) تحت سرپرستی عمویش سعد بن مسعود که از صحابیان بود(9) رشد و نمو کرد. از دوران جوانی او اطلاعات زیادی در دست نیست.

در جریان جنگهای جمل، صفین و نهروان حضور نداشت و هنگامی که عمویش سعد در تعقیب خوارج عزیمت کرد، مختار در مداین جانشین وی بود. در جریان گفتگوی صلح امام حسن(ع) که در مداین صورت گرفت، گزارش دقیقی از فعالیت او در اختیار نیست. در جریان قیام امام حسین(ع)، مختار میزبان مسلم بن عقیل در کوفه بود و ابن زیاد او را روانه‏ى زندان کرد و پس از نهضت عاشورا، با میانجیگری عبدالله بن عمر آزاد شد و از عراق به حجاز رفت.(10) تاریخ نگاران درباره‏ى نقش مختار در جریانهای داغ سیاسی و نبردهای مهم دوران حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) تا قیام کربلا سخنی به میان نیاورده اند؛ با اینکه او در عراق بوده و مدتی نیز در مدائن نزد عمویش سعد بن مسعود بود. در سالهای بعد از آن نیز از اوضاع و احوال زندگی، افکار، عقاید و گرایشهای سیاسی وی اطلاعی در دست نیست. شهرت وی از آنجا بود که خانه‏ى وی پناهگاه، مسلم گردید و عبیدالله که از نفوذ وی آگاهی داشت، در طول مدتی که اوضاع نابسامان بود، در بند گرفتارش کرد.(11)

ابن زبیر در سال 61 ق ، با طرح مسألة شهادت امام حسین(ع)، جنایتهای امویان، مفاسد یزید، و نیز با اعلان عدم صلاحیت سیاسی و اخلاقی یزید برای خلافت، او را خلع کرد و اصحابش مخفیانه با خود او بیعت کردند. مختار به حجاز وارد شد و همواره در آنجا بود تا در کنار ابن زبیر در جبهه‏ى ضد اموی شرکت کرد و به علت لیاقت، شایستگی و توانمندی های نظامی و سیاسی اش پرآوازه شد. پس از مرگ یزید و شکسته شدن محاصره مکه، مختار پنج ماه و چند روز در آنجا ماند،(12) اما از آنجا که به لحاظ عقیدتی با زبیران هم فکر نبود، عبدالله بن زبیر توجه چندانی به او نکرد مسئولیتی برعهده اش ننهاد. تنها دشمن مشترک آنان ، یعنی امویان سبب ائتلاف آن دو شده بود. دیری نپایید که مختار از زبیریان گسسته و به کوفه رفت تا بتواند از جو مناسب آنجا به سود خود بهره گیری کند. ورود او به کوفه با فعالیتهای سیاسی توابین هم زمان بود.

مختار در روز جمعه نیمه ماه رمضان و شش ماه بعد از وفات یزید، در سال 64 ق، وارد کوفه شد.(13) حرکت توابین ، شور و هیجان زاید الوصفی در کوفه ایجاد کرده بود، اما مختار با ایشان همراه نشد و رهبران آن قیام را فاقد بینش صحیح سیاسی و تجربه نظامی دانست.(14) پس از شکست توابین، مختار با جمع آوری توبه گزاران شکست خورده و طرح شعار خون خواهی سالار شهیدان و مبارزه با قاتلان کربلا، خود را به عنوان نماینده‏ى محمد بن حنفیه معرفی کرد و رهبری شیعیان عراق را به دست گرفت و توانست بزرگانی چون ابراهیم پسر مالک اشتر را که در شجاعت همچون پدرش بود، با خویش همراه کند.

مختار به زودی با بیرون راندن عبدالله بن مطیع(15) والی ابن زبیر از کوفه، بر شهر حاکم و مسلط شد(16) و با ورود به دارالاماره ، بیعت همه مردم را از آن خود کرد. او در سال 66 ق، بر کوفه غلبه یافت.(17) مختار با شعار انجام اصلاحات ریشه ای، توانست موالی، بردگان و مستضعفان را به خود نزدیک کند. او در فییء به تساوی میان مردم از اشراف و بردگان رفتار کرد و این، موجب نارضایتی اشراف کوفه بود که پنهانی به ابن زبیر علاقه داشتند و از موقعیت اعطایی مختار به بردگان در شخصیت سیاسی و اجتماعی سخت ناراحت بودند و چنین می گفتند: «این مرد(مختار) بدون رضایت ما بر ما فرمان می راند، بردگان ما را به خود نزدیک ساخته و آنان را بر چارپایان نشانیده و سهم فییء ما را به آنان بخشیده و خورانده است و دیگر بردگانمان از ما فرمان نمی برند».(18) اشراف احساس خطر کردند و هیئتی نزد محمد بن حنفیه روانه کردند تا درباره‏ى نمایندگی او تحقیق کنند.

از جمله اقدامات مختار، انتقام از قاتلان شهدای کربلا و کسانی بود که در کربلا حضور داشتند. ابراهیم به همراهی سپاهی، با عبیدالله درگیر شد و او را کشت. مختار سر عبیدالله را به مدینه نزد امام سجاد(ع) فرستاد و موجب تسلای دل بنی هاشم گردید. او همچنین، سپاهی به مکه فرستاد و ابن حنفیه را که در زندان ابن زبیر بود، رهانید.(19) ابن زبیر، مصعب را برای سرکوبی مختار به عراق فرستاد و به این ترتیب، ستاره‏ى مختار افول کرد و طومار بلند آوازه‏ى یکی دیگر از ثقفیان که حدود سه سال عراق و امویان را به خود مشغول کرده بود، بسته شد. زمان وفاتش را در سالهای 67(68 و 69) ق، در کوفه(20) گفته اند.(21)

قیام مختار یک قیام شیعی است و ارتباط او با اهل بیت(ع) سابقه دیرینه دارد. در دوران معاویه، برخلاف آنکه ثقفیان از مقربان درگاه اموی بودند، او مورد بی مهری قرار گرفت و هیچ پست و منصبی نداشت. این پیشینه‏ى شیعه گری مختار و علاقه وافر او به اهل بیت(ع) و اندیشه ظلم ستیزی و انتقام جویی از قاتلان سیدالشهدا(ع)، مختار را به ارتباط نزدیک تر با اهل بیت(ع) می کشاند.

ارتباط امام سجاد(ع) با قیام مختار
با وجود جو خفقان و اختناق، انتظار ارتباط علنی میان امام و مختار بی مورد است. امام شخصا از رهبری قیام سرباز زد، اما به عمویش محمد بن حنفیه ولایت داد که رهبری و پشتیبانی معنوی قیام را به عهده بگیرد و مختار مردم را به بیعت با محمد بن حنفیه فرا می خواند. از آثار و فواید این کار، ایجاد امنیت برای امام، مشغول کردن ذهن دشمن و جاسوسان آن به غیر امام، و مصونیت آن حضرت(ع) از خطر را می توان نام برد.

امام، مردم و انقلابی ها را به همراهی با مختار تشویق و ترغیب می کرد و به عمویش می فرمود: یا عم ، لو عبدا زنجیا تعصب لنا اهل البیت لوجب علی الناس موازرته و قد ولیتک هذا الامر فاصنع ما شئت، فخرجوا و قد سمعوا کلامه و هم یقولون أذن لنا زین العابدین و محمد بن الحنفیة(22) ای عمو! اگر برده سیاهی برای ما اهل البیت قیام کند، بر مردم است که او را یاری رسانند و من تو را بر این امر گماردم. پس هر چه خواهی کن. آنگاه آنان پس از شنیدن کلام امام خارج شدند، در حالی که می گفتند: زین العابدین و محمد بن حنفیه به ما اجازه دادند.

امام با پذیرفتن هدایایی که مختار برای حضرت فرستاده بود، در واقع او را تأیید می کرد. در چند مورد گزارش شده که امام در حق مختار دعا کرده است.(23) و همه این موارد، حاکی از موضع گیری مثبت امام سجاد(ع) در مورد قیام مختار است. افزون بر آنچه گفته شد، نظر آیت الله خویی این است که از ظاهر روایات استفاده می شود که قیام مختار به اذن خاص از طرف امام بوده است.(24) نیز، پس از بازگشت آن هیئت به کوفه، مختار از ایشان در مورد ملاقات و گفتگوها پرسید، گفتند: قد أمرنا بنصرتک(25)
با توجه به تحلیلها و ارزیابی مثتبی که از اقدامات امام سجاد(ع) وجود دارد، این سؤال مطرح می گردد که:

علل عدم قیام امام سجاد(ع)
این سؤال همواره درباره امام سجاد(ع) و برخی از امامان نیز مطرح بوده که چرا قیام نکردند و شخصا رهبری قیامی را به عهده نگرفتند. اهمیت سؤال و پاسخی که به آن داده می شود، تبیین کننده اصلی مهم و اساسی در تاریخ تشیع خواهد بود و به تبع آن، پرسشها و فرضیه های متعددی طرح خواهد گردید.

- آیا امامان به دنبال تشکیل حکومت بودند یا خیر؟
- آیا تشکیل حکومت اسلامی، بر اساس تعلیم صحیح اسلام به رهبری امامی معصوم، یک تکلیف بوده است یا خیر؟
- در منظر امامان شیعه(ع) مبارزات سیاسی اولویت داشته است یا فعالیتهای علمی و فرهنگی؟
- اساسا ملاکهای تعیین کننده‏ى نوع فعالیتهای سیاسی یا فرهنگی چیست؟
- چه موانعی مجوز عبور از حوزه ای به حوزه دیگر است؟
- آیا کم رنگ شدن فعالیت سیاسی امامان، دلیل کم اهمیت بودن آن است؟
- آیا تفاوتی که در عملکرد برخی از امامان با یکدیگر مشاهده می شود، توجیه پذیر است یا خیر؟ چگونه؟
- ایا از منظر تاریخی، تاریخ تشیع آن قدر شفاف و روشن است که شیعیان بتوانند راه مبارزه را بجویند و الگوی خویش را در انتخاب هر یک از فعالیتهای سیاسی یا فرهنگی بیابند؟ و از این دست سؤالها.

برای پاسخ به سؤال اصلی در مورد علت عدم قیام امام سجاد(ع) به مواردی اشاره می کنیم که نتیجه گیری و دستیابی به پاسخ، برای برخی از پرسشهای بالا را تسهیل می کند.

1. شرایط سیاسی برای حضرت فراهم نبود. سایه رعب، وحشت و ترس از کشته شدن بر مردم حاکم بود و مردم آمادگی مبارزه را از دست داده بودند.

2. امام مردم را با اهداف قیام امام حسین(ع) آشنا و ابعاد آن را روشن کرده و از مشروعیت قیام امام حسین(ع) و حقانیت آن دفاع می کرد.

3. حفظ شیعیان و پیروان از مرگ و هلاکت، و پرهیز از داخل کردن آنان در فتنه هایی که نامعلوم بود، هم چنانکه امام حسن(ع) حفظ جان و شیعیان را علت اصلی صلح بیان کرد.

4. حرکت انتحاری بی ثمر، کار پسندیده ای نبود و امام رویکرد جدیدی به فعالیتهای فرهنگی نشان داد تا مبانی دینی را از انحراف و تزلزل رهایی بخشد.

5. حرکت علمی، بهترین جایگزین برای حرکت سیاسی محکوم به شکست بود.

6. امام که آگاه ترین مردم به مصالح عمومی است، با توجه به عواقب امور موضع گیری می کند و امام سجاد(ع) چنان کرد و مطابق شرایط و مقتضیات زمان عمل کرد.

7. تصمیم گیری های امام عقلانی بود نه نفسانی. تحرکات احساسی موقتی و محکوم به شکست است و امام از آن نوع تصمیمها پرهیز می کرد.

8. قیامها و انقلابهایی که به دگرگونی سیاسی می انجامد، به دنبال دگرگونی اجتماعی و به تبع آن حرکتی که هر دو تغییر سیاسی و اجتماعی را باعث شود، موفق است.

اوضاع اجتماعی به سختی رو به پستی و انحطاط گذاشته، هرگونه انقلابی بی ثمر بود. از این رو، امام با حرکت فرهنگی و انقلاب علمی، به دنبال تغییرات اجتماعی و تأسیس جامعه اسلامی با اجرای امر به معروف و نهی از منکر ، دعوت مردم به راه خدا با بیان حکمت و شیوه‏ى موعظه نیکو بود، تا مردم را با خدا آشتی دهد و ضمیر خفته جامعه را بیدار کند. با توجه به شرایط و اوضاعی که پیشتر تبیین شد، زمینه های بروز انقلاب و شعله ور شدن آتش قیام، غیر قابل اعتنا می نمود.

گواه روح مبارزه طلبی امامان آن است که مردم را به مبارزه تشویق می کردند و تکلیف شیعیان را در طول تاریخ تشیع روشن کرده اند و اگر این مبارزات به ثمر می رسید، میوه این درختی که با خون شیعیان و حق جویان بارور شده بود، همان حکومت اسلامی مطلوب امامان شیعه به شمار می آمد.


 

پی نوشت :
*ممکن است مشروعیت در عرف سیاسی، ناظر بر رضایت، حمایت و همکاری مردم باشد که از بحث ما خارج است.
1- شورشهای خوارج ، نمونه های دیگری است که از یادآوری آن صرفنظر می کنیم.
2- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 155.
3- همان، ص 181.
4- همان، ابن حزم اندلسی، علی بن احمد بن سعید، جمهرة انساب العرب، ص 158.
5- همان.
6- تاریخ الطبری، ج 2، ص 402.
7- الفتوح، ج 1، ص 163-170.
8- بلاذری، احمد، أنساب الأشراف، ج 6، ص 376.
9- الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 2، ص 602.
10- تاریخ الطبری، ج 5، ص 570. حمایت ابن عمر از مختار، بدان سبب است که خواهر مختار، همسر عبدالله بن عمر و دخترش ام سلمه نیز عروس ابن عمر و همسر عبدالله بن عبدالله بن عمر بود( پسر عمه و دختر دایی بودند. ) الطبقات الکبری، ج 8، ص 345؛ تاریخ الطبری، ج 10، ص 459.
11- أنساب الأشراف ج 6، ص 377. مختار بن ابی عبید ثقفی با گروهی مسلح به قصد یاری حسین بن علی روی آورده بود و(همان دم) ابن زیاد او را گرفت. حبس کرد و چنان با چوب بر او زد که چشم وی شکافت. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 201.
12- تاریخ الطبری، ج 5، ص 577.
13- همان، ص 560.
14- همان، ج 4، ص 212.
15- او که در واقعه حرّه ، فرماندهی مهاجران قریش را به عهده داشت با وخیم شدن اوضاع نظامی، از مدینه به مکه گریخت و از طرف ابن زبیر به حکمرانی کوفه نایل شد. یکی از دلایل ما بر شیعی نبودن قیام حره، حضور این شخص در سطح هسته مرکزی و رهبری آن قیام است. مختار او را مانعی بر سر راه قیام خویش می دید و با بیرون راندن او، راه را هموار کرد.
16- أنساب الأشراف، ج 6، ص 394؛ تاریخ الطبری، ج 6، ص 6.
17- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 164.
18- لقد تآمرهذا الرجل علینا بغیر رضی منا، و لقد أدنی موالینا فحملهم علی الدواب و أعطاهم و أطعمهم فیئنا، و لقد عصتنا عبیدنا.
19- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 261.
20- الطبقات الکبری، ج 5، ص 79؛ أنساب الأشراف ج 7، ص 8 و 86؛ تاریخ الطبری، ج 6، ص 93؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 164-165.
21- برای اطلاع بیشتر از شرح حال مختار، ر.ک: ذهبی، محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج 4، ص 21-67 و 226-329؛ المعارف، ص 400؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 258-267؛ جمهرة انساب العرب، ص 268؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، 262-268.
22- ابن نما حلی، جعفر، ذوب النضار فی شرح الثار، ص 96؛ بحارالانوار، ج 45 ، ص 365؛ خویی، سید ابوالقاسم، معجم الرجال الحدیث، ج 18، ص 101.
23- امام سجاد(ع) برای کشته شدن عبیدالله سجده شکر به جای آورد و در حق مختار چنین دعا کرد: جزّاه خیرا. تاریخ الیعقوبی ج 2، ص 259؛ طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال( رجال الکشی) ص 125 و 127؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج 3، ص 270.
23- معجم الرجال الحدیث، ج 18، ص 101.
24- ذوب النضار فی شرح الثار.


منبع: وعده صادق ، پایگاه تخصصی مهدویت ، فراماسونری و دشمن شناسی

شنبه 18/9/1391 - 17:27
اهل بیت

مقدمه

سخنرانی رهبر انقلاب اسلامی، حضرت آیة الله العظمی خامنه ای، در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم - که در سال 1375 ش . انجام شد - به موضوع «رسالت خواص » اختصاص داشت . در این سخنرانی، ایشان در چهار بخش (تحلیل عاشورا، تاریخ عاشورا، نمونه تاریخی و نکته پایانی) کوشیدند اهمیت نقش خواص در سرانجام جامعه اسلامی را به تصویر بکشند.

الف) تحلیل عاشورا

1 . فرهنگ جهاد

از شاخصه های فرهنگ اسلامی، فرهنگ دفاع و جهاد است . هر چیزی که هم تلاش باشد، هم در مقابله با دشمن، جهاد است . یک وقت این جهاد، رزمی است یا سیاسی، فرهنگی، سازندگی، فکری و . . . امروز هم از وقتی که ندای مقابله با رژیم منحوس پهلوی از حلقوم امام - رضوان الله علیه - و همکاران ایشان در سال 1341 ه . ش . بیرون آمد، این جهاد شروع شد .(قبل از آن هم بود ولی پراکنده و کم اهمیت) تا امروز در این کشور جهاد بوده است، چون ما دشمنان جدی و قوی داریم . پس در ایران اسلامی هرکسی که به نحوی در مقابل این دشمن تلاشی کند، «جهاد فی سبیل الله » کرده است . البته یکی از این جهادها، «جهاد فکری » است . یعنی چون ممکن است دشمن ما را غافل کند و فکر ما را منحرف کند، هرکسی که در راه روشنگری فکر مردم تلاش کند، جهاد می کند . شاید امروز جهاد مهمی هم محسوب می شود . مسئولیت اصلی من جلوگیری از فروکش کردن شعله جهاد است و از وجود جهاد در وضع کنونی نگران نیستم .

2 . سفارشی از قرآن; درسی از تاریخ

قرآن به ما می گوید از گذشته تاریخ درس بگیرید . عبرت گرفتن از تاریخ یعنی همین نگرانی که عرض می کنم: اتفاقی که افتاده است در صدر اسلام است . من یک وقتی گفتم که جا دارد ملت اسلام فکر کند که چرا پنجاه سال بعد از وفات پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم کار کشور اسلامی به جایی رسید که همین مردم مسلمان از وزیرشان، امیرشان و . . . در کوفه و کربلا جمع بشوند و جگر گوشه همین پیغمبر را با آن وضع به خاک و خون بکشند؟ آمدند پسر پیغمبر، پسر فاطمه و امیرالمؤمنین را به عنوان خروج کننده بر امام عادل - که آن امام عادل، یزید بن معاویه است - معرفی کردند . دلشان هرچه می خواهد، می گویند . چرا مردم باور می کنند و ساکت می مانند؟ ! این جای قضیه است که من را دچار دغدغه می کند . چرا امت اسلامی که آن قدر نسبت به جزئیات احکام اسلامی و آیات قرآنی دقت داشت، در یک چنین قضیه واضحی این قدر دچار غفلت شد؟ این مسئله، انسان را نگران می کند . مگر ما از جامعه زمان پیامبر و امیرالمؤمنین محکم تریم؟ چه کار کنیم که آن طوری نشود؟ اگر امروز من و شما جلوی این قضیه را نگیریم، ممکن است پنجاه سال دیگر، ممکن است پنج سال دیگر، جامعه اسلامی ما هم کارش به آنجا برسد، مگر چشمان تیزی تا اعماق را ببیند و راه را نشان دهد .

3 . خواص و عوام

مردم با یک دید، به دو قسم تقسیم می شوند; کسانی که از روی فکر و آگاهی و تصمیم گیری کار می کنند - خوب و بدش را کار نداریم - اسم این ها را «خواص » می گذاریم . یک قسم هم می بینند که جو این طوری است (فارغ از تشخیص حرکت صحیح و تحلیل و سنجش و درک) دنبال آن حرکت می کنند، اسم این را «عوام » می گذاریم . در بین خواص آدم های بی سواد هم هست; می فهمد که چه کار می کند . از روی تشخیص تصمیم می گیرد و عمل می کند و لو درس نخوانده و مدرک ندارد .(اما در باره عوام می توان موضوع ورود مسلم بن عقیل به کوفه را مثال زد) . می گویند پسر عموی امام حسین آمد، تحریک می شود و می رود دور و بر حضرت مسلم . هجده هزار بیعت کننده با حضرت مسلم می شوند، بعد از پنج، شش ساعت سربازهای ابن زیاد دور خانه طوعه را می گیرند، همین افراد علیه مسلم می جنگند .

عوام تصمیم گیری ندارند، به شانس آنها بستگی دارد [. شخص عامی] اگر تصادفا در زمانی قرار گرفت که امامی سر کار است - مثل امام امیرالمؤمنین علیه السلام یا مثل امام راحل ما این ها را به سمت بهشت می برد و اگر در زمان ائمه ای که (به آتش دعوت می کنند، قرار گرفت) به سمت جهنم خواهد رفت . پس باید مواظب باشیم که جزو عوام نباشیم . اگر سعی کنید، قدرت تحلیل و تشخیص پیدا کنید، از گروه عوام به سرعت خارج می شوید .

4 . خواص در حق و باطل

خواص دو جبهه هستند; خواص جبهه حق و خواص جبهه باطل . عده ای اهل فکر و فرهنگ و معرفت اند، برای حق کار می کنند . فهمیده اند که حق با این طرف است . دسته مقابل ضد حق اند . یک عده اصحاب امیرالمؤمنین و عده ای اصحاب معاویه اند و در بین آنها هم خواص بودند; آدم های با فکر، عاقل، زرنگ طرفدار بنی امیه .

از خواص طرفدار باطل چه توقعی دارید؟ جز اینکه بنشیند علیه حق برنامه ریزی کند . باید با او بجنگید . خواص جامعه ما، جزو خواص طرفدار حق اند . آمدیم سراغ خواص طرفدار حق . همه مشکلات از این جا به بعد است .

5 . خوب ها و بدها در خواص حق

خواص طرفدار حق، دو دسته اند; کسانی که در مقابله با دنیا، زندگی، مقام، شهرت و . . . موفق اند، و دسته ای که موفق نیستند .

متاع دنیا را خدا برای شما آفریده است، منتها اگر شما آن قدر مجذوب شدید که آن جایی که پای تکلیف سخت به میان آمد، نتوانستید از این ها دست بردارید، این می شود یک طور . و اگر نه، آن جایی که پای امتحان سخت پیش می آید، می توانید از این ها به راحتی دست بردارید، این می شود یک طور دیگر .

در هر جامعه دو قسم طرفدار حق وجود دارد . اگر آن قسم خوب خواص طرفدار حق بیش تر باشند، هیچ وقت جامعه اسلامی دچار حالت دوران امام حسین علیه السلام نخواهد شد; تاابد بیمه بیمه است . اما اگر آن دسته دیگر خواص طرفدار حق زیاد شود، واویلاست . آن وقت حسین بن علی ها به مسلخ کربلا خواهند رفت، یزیدها سرکار می آیند و بنی امیه هزار ماه به کشور پیغمبر حکومت می کند و امامت تبدیل به سلطنت می شود .(مردم از روی ایمان و دل از امام تبعیت می کنند اما از سلطان به خاطر قهر و غلبه، نه دوست داشتن) بنای کجی که گذاشته شد، چنان بود که بنی عباس هم شش صد سال حکومت کردند . خلفایی که اهل شرب خمر و فساد و هزار فسق و فجور بودند، مثل بقیه سلاطین مسجد هم می رفتند، برای مردم نماز هم می خواندند .

وقتی خواص طرفدار حق در یک جامعه با اکثریت قاطعشان، آن چنان می شوند که دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا می کند، اولش با شهادت حسین بن علی علیهما السلام با آن وضع آغاز می شود; آخرش هم به بنی امیه و شاخه مروانی و بنی عباس و بعد از بنی عباس هم سلسله سلاطین در دنیای اسلام تا امروز می رسد . لذا در زیارت عاشورا می گویید: «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد .» در درجه اول، گذارندگان خشت اول را لعنت می کنیم; حق هم، همین است .

ب) تاریخ عاشورا

1 . امتیازطلبی; آغاز انحراف خواص حق

دوران لغزیدن خواص طرفدار حق، از حدود شش، هفت سال . . . بعد از رحلت پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم شروع شد . این، جریان بسیار خطرناکی است . اولش هم از این جا شروع شد که گفتند: نمی شود که سابقه دارهای اسلام با مردم دیگر یکسان باشند; این ها باید یک امتیازاتی داشته باشند . امتیازات مالی از بیت المال، خشت اول بود .

2 . تعمیق دنیاگرایی

حرکت های انحرافی از درجه کمی آغاز می شود . اواسط دوران عثمان، در دوران خلیفه سوم، وضعیت این گونه شد که برجستگان صحابه پیغمبر جزو بزرگ ترین سرمایه دارهای زمان خودشان شدند . وقتی یکی از آن ها مرد، می خواستند طلاهایی که از او مانده بود، بین ورثه تقسیم کنند، این طلاها را آب کرده و شمش کرده بودند، با تبر بنا کردند به شکستن، در صورتی که طلا را با سنگ مثقال می کشند!

3 . تاثیر دنیاگرایان در حکومت علوی

مقدار درهم و دیناری که از این ها به جا می ماند، افسانه وار بود . همین وضعیت، مسائل دوران امیرالمؤمنین علیه السلام را به بار آورد . یعنی در دوران امیرالمؤمنین علیه السلام چون برای یک عده، مقام اهمیت پیدا کرد، با علی علیه السلام در افتادند . امیرالمؤمنین با چنین جامعه ای رو به رو شد، «فیتخذوا مال الله دولا و عبادالله خولا و دین الله دخلا بینهم » . جامعه ایی که ارزش ها در آن تحت الشعاع دنیا داری قرار گرفته است، اکثر خواص دوران امیر المؤمنین علیه السلام کسانی بودند که دنیا را بر آخرت ترجیح می دادند . نتیجه این شد که امیرالمؤمنین علیه السلام مجبور شد سه جنگ راه بیندازد، آخرش هم به دست یکی از همین آدم های خبیث به شهادت برسد .

4 . خواص دنیاگرا و صلح امام حسن علیه السلام

امام حسن علیه السلام نتوانست بیش از شش ماه دوام بیاورد . دید اگر با همین عده کم برود با معاویه بجنگد و شهید شود، آن قدر انحطاط اخلاقی در میان جامعه اسلامی در میان همین خواص زیاد است که حتی دنبال خون او را هم نخواهند گرفت . تبلیغات معاویه همه را تصرف خواهد کرد و یکی دو سال بعد، خواهند گفت اصلا امام حسن بی جا کرد قد علم کرد . امام حسن علیه السلام دید خونش هدر خواهد رفت، لذا خودش را به میدان شهادت نینداخت . می دانید گاهی شهید شدن آسان تراز زنده ماندن است . امام حسن علیه السلام این راه مشکل را انتخاب کرد . وضع آن زمان این بوده است; خواص تسلیم بودند، حاضر نبودند کاری بکنند .

5 . موضع خواص در برابر قیام امام حسین علیه السلام

وقتی امام حسین علیه السلام قیام کرد، خیلی از همین خواص پیش امام حسین علیه السلام نیامدند تا کمک کنند . ببینید به وسیله این خواص در یک جامعه، چقدر وضعیت خراب می شود; به وسیله خواصی که حاضرند دنیای خودشان را به راحتی برسرنوشت دنیای اسلام در قرن های آینده ترجیح بدهند . اگر اسامی کسانی را که از کوفه به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند، نگاه کنید، همه جزو طبقه خواص اند . و چون کسانی که حاضرند دینشان را قربانی دنیا بکنند، بیشترند، در نتیجه آن، در کوفه شهادت مسلم بن عقیل رخ می دهد; بعد 20 یا 30 هزار نفر یا بیشتر بلند می شوند و به جنگ امام حسین علیه السلام در کربلا می آیند . یعنی حرکت خواص به دنبال خود، حرکت عوام را می آورد . نمی دانم عظمت این حقیقت که گریبان انسان های هوشمند را می گیرد، برای ما درست روشن می شود یا نه؟

ج) نمونه تاریخی

1 . نامه خواص جبهه باطل

مسلم بن عقیل به کوفه تشریف برد، نامه حضرت را خواند . همه اظهار ارادت کردند . فرماندار کوفه «نعمان بن بشیر» آدم بسیار ضعیف و ملایمی بود، با مسلم مقابله نکرد . مردم دیدند میدان «باز است » ، آمدند و با حضرت بیعت کردند .

دو سه نفر از خواص باطل - طرفداران بنی امیه - به یزید نامه نوشتند که: اگر می خواهی کوفه را داشته باشی، یک آدم حسابی به این جا بفرست . او هم عبیدالله بن زیاد را فرستاد .

2 . عوام در برابر تهدید

عوام کوفه که قادر به تحلیل نبودند، تا دیدند یک نفری صورتش را بسته و با اسب و تجهیزات آمد، خیال کردند امام حسین است! راحت رفتند گفتند: السلام علیک یابن رسول الله! همه می گویند امام حسین . . . او هم اعتنایی به مردم نکرد و به دارالاماره رفت . اساس کار او، عبارت بود از این که طرفداران مسلم بن عقیل را با اشد فشار مورد تهدید و شکنجه قرار دهد . چهار هزار نفر از مردم فقط اطراف خانه مسلم با شمشیر به نفع مسلم بن عقیل ایستاده بودند .

ابن زیاد یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانند . مردم همه متفرق شدند و وقت نماز عشا هیچ کس همراه او نماند; ولی تاریخ می نویسد: برای نماز عشا پشت سر ابن زیاد، مسجد کوفه پر از جمعیت شد!

3 . نقش خواص دنیاگرا

من می بینم خواص، مقصرند; بعضی از این خواص طرفدار حق، در نهایت بدی عمل کردند، مثل شریح قاضی . وقتی هانی بن عروه را به زندان انداختند و مجروح کردند، ابن زیاد ترسید، به شریح گفت: برو ببین هانی زنده است؟ برو به این ها بگو زنده است . شریح آمد، دید مجروح است . هانی گفت: ای مسلمانان! این چه وضعی است؟ پس قوم من چه شدند؟ مردند؟ چرا سراغ من نیامدند؟ شریح گفت: می خواستم بروم و این حرف ها را به همین کسانی که اطراف دار الاماره را گرفته بودند، بگویم; اما افسوس که جاسوس عبیدالله آن جا ایستاده بود; جرات نکردم . یعنی همین که ما می گوییم ترجیح دنیا بر آخرت . اگر شریح همین یک کار را می کرد، شاید تاریخ عوض می شد، آن ها می ریختند و هانی را نجات می دادند، روحیه پیدا می کردند، عبیدالله را می گرفتند یا می کشتند یا می فرستادند می رفت .

یک وقت یک حرکت به جا تاریخ را نجات می دهد . گاهی یک حرکت نا به جا که ناشی از ترس و ضعف و دنیاطلبی و حرص به زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه گمراهی می غلتاند . نقش خواص، خواص ترجیح دهنده دنیا بر دین، این است .

د) نکته پایانی: نقش کلیدی خواص; نجات تاریخ

ببینید از هر طرف حرکت می کنید، به خواص می رسید . تصمیم گیری و تشخیص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنیا و اقدام آنان برای خدا در وقت لازم، . . . اینهاست که تاریخ و ارزش ها را نجات می دهد . باید در لحظه لازم، حرکت لازم را انجام داد . اگر وقت گذشت، دیگر فایده ندارد . اگر خواص بد فهمیدند، دیر فهمیدند و با هم اختلاف کردند، در تاریخ، «کربلا» ها تکرار خواهد شد .

خدای متعال وعده داده است که اگر کسی خدا را نصرت کند، خدا او را نصرت خواهد کرد . نه این که به هریک نفر پیروزی می دهند، بلکه وقتی مجموعه ای حرکت می کند، البته شهادت ها هم هست، پیروزی هم هست . این، سنت الهی است .

وقتی از خون ترسیدیم، از آبرو ترسیدیم . . . به خاطر این جور چیزها حرکت نکردیم، معلوم است ده نفر مثل امام حسین هم که بیایند و سر راه بیایند، همه شهید خواهند شد; کما این که امیرالمؤمنین علیه السلام شهید شد، امام حسین علیه السلام شهید شد .

خواص، خواص، طبقه خواص! عزیزان من! ببینید شما کجایید؟

روی این مطلبی که ما گفتیم، دو کار باید بشود; یکی بخش تاریخی و دیگری تطبیق با وضع هر زمان است نه فقط زمان ما . در هر زمان طبقه خواص چگونه باید عمل کنند؟ این که گفتیم اسیر دنیا نشوند، چگونه اسیر نشوند؟ مثال ها و مصداق هایش چیست . . . ؟

شنبه 18/9/1391 - 17:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته