• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4224روز قبل
اهل بیت

کسانی كه عزاداری برای امام حسین (ع) را بدعت می شمارند یا ظاهرا تاریخ اسلام را نخوانده اند یا مغرض هستند

ما برای کسانی که واقعا دنبال حق میگردند به طور خلاصه 3 روایت از گریه حضرت رسول صلی الله علیه واله وسلم بر امام حسین علیه السلام میاوریم و نکته آخر که خواندن آن بسیار جالب است.
نکته اول:
آقایان خوارزمی  در مقتل الحسین و طبری در ذخائر العقبی آورده اند بر اینكه:
وقتی امام حسین (ع) بدنیا آمد، رسول اكرم (ص) وقتی بر قنداقه امام حسین (ع) آمد، نگاهی كرد و قطرات اشكش جاری شد؛ خواهر أسماء بنت عمیس عرض كرد: یا رسول الله چرا گریه می كنی؟ رسول اكرم (ص) فرمود: این فرزندم را "تقتله الفئة الباغیة من أمتی"گروه ستمكار و یاغی از أمتم خواهند كشت"و لا أنالهم الله شفاعتی"خداوند شفاعت من را به اینها قسمت نكند.

مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص88 -  ذخائر العقبی طبری، ص119.

نكته دوم:
وقتی امام حسین (ع) یك ساله بوده، أم الفضل بنت حارث نقل می كند كه:
روزی نبی مكرم(ص) وارد شد و امام حسین (ع) را روی زانوانش نشاند و دیدم از چشمانش قطرات اشك جاری شد و عرض كردم:
یا نبی الله بأبی أنت و أمی ما لك؟ قال أتانی جبرئیل علیه الصلاة و السلام فأخبرنی إن أمتی ستقتل إبنی هذا، فقلت هذا؟ فقال نعم و أتانی بتربة من تربته حمراء.

پدر و مادرم فدای تو باد، تو را چه شده است؟ فرمود جبرئیل آمد و به من خبر داد كه: امت تو درآینده این فرزندت را خواهند كشت و بعد یك تكه از تربت قرمز كربلاء را هم جبرئیل برای من آورد.

این روایت را آقای حاكم نیشابوری نقل می كند و می گوید:

"هذا حدیث صحیح علی شرط" الشیخین این روایت بر مبنای صحیح مسلم و صحیح بخاری، صحیح است.

مستدرك الصحیحین، ج3، ص176.

نكته سوم:
عایشه قضیه ای را مشابه این نقل می كند كه رسول اكرم (ص) آقا امام حسین (ع) را بغل كرد و گریه فرمود و می گوید: من عرض كردم یا رسول الله چرا گریه می كنید؟ عین همین قضیه را مطرح كرد و فرمود:"و إن أمتی ستفتن بعدی"أمت من بعد از من گرفتار امتحان خواهند شد.
و بعد جبرئیل می گوید:"إن إبنی الحسین یقتل بعدی بأرض الطف"در سرزمین طف، حسین تو را می كشند.
مجمع الزوائد هیثمی، ج9، ص188 – معجم كبیر طبرانی، ج3، ص107

نکته چهارم:
آقای ذهبی كه از استوانه های علمی أهل سنت است كه از او به عنوان إمام الجرح و التعدیل یاد می كنند، در كتاب سیر أعلام النبلاء، ج3، ص291 آورده كه:

رأس الجالوت( از بزرگان أهل سنت) ایشان این قضیه را مطرح می كند و می گوید:وقتی ما از كربلاء عبور می كردیم، اسب ما رم می كرد و ما به زمین می خوردیم و احساس ناراحتی می كردیم و از پدرم سوال كردم كه چرا این چنین اتفاقی در عبور از كربلاء برای ما می افتد؟

"قال:كنا نتحدث أن ولد نبی مقتول فی ذلك المكان"پدران و بزرگان ما گفته اند كه فرزند یك پیغمبری در این مكان كشته خواهد شد.
"فلما قتل الحسین قلنا هذا الذی نتحدث"
وقتی امام حسین (ع) شهید شد، ما فهمیدیم خبری كه بزرگان و أنبیاء گذشته به ما داده بودند، مراد امام حسین (ع) فرزند رسول اكرم (ص) بوده است..

 

پی نوشت:

سیر أعلام النبلاء، ج3، ص291

-تاریخ طبری، ج4، ص296

-معجم كبیر طبرانی، ج3، ص111

- تاریخ دمشق إبن عساكر، ج14، ص200

- تهذیب الكمال مزی، ج6، ص410

- تهذیب التهذیب إبن حجر، ج3، ص301 .
سایت التوحید

شنبه 18/9/1391 - 20:44
اهل بیت

زن امروز که مشتاقانه به دنبال الگویی است تا در عین حضور در عرصه های مختلف اجتماعی و سیاسی، پاکدامنی او آلوده نشود، می تواند و باید از حضرت زینب(س) پیروی کند.


بزرگ بانویی در نگاهی گذرا  حضرت زینب(س) در محیط خانه نمونه والای یک دختر و زن خانه دار و همسر است. در اداره خانواده و تربیت فرزندان از مسائل تربیتی غافل نیست. عشق، خلوص و پارسایی از در و دیوار خانه بی آرایش و آلایش او می بارد. او در جامعه مظهر یک فرد مسئول در مقابل سرنوشت مردم است. طنین فریاد او همواره بر ضد منحرفان بلند است و اوج این پژواک را در کاخ یزید شاهد هستیم.

بررسی ابعاد گوناگون زندگی سرتاسر افتخار و حماسی زینب کبرا(س) مُهر باطلی است بر ناآگاهانی که زن مسلمان را بسته در چادر و اسیر در کنج خانه می دانند. حضور آن بزرگ بانوی اسلام در بزرگ ترین حادثه خونین تاریخ، جایی برای تردید و طرح شبهه نگذاشته است.

در آفاقی تیره و تار و در دوره ای ظلمانی و در محیط خون و هراس (که هر نوع عاطفه و دغدغه های انسانی در سپاهیان ظلم مرده بود و جز قساوت و شقاوت از وجودشان نمی بارید)، تازیانه حق از آستین شجاع زنی بیرون آمد و بر پیکره سفاک ترین رژیم اصابت کرد. او پرچم ادامه نهضت اسلامی را به دوش کشید و بدون هیچ ترس و تزلزل و هراسی بر دشمن تاخت و «پیروزی» پنداری را بر کام آنان به زهری کشنده مبدل ساخت. ظاهرا اگر چه اسیری ناتوان در بند بود اما فریادش بر سر ستمگران فرود آمد و بذر اندیشه اسلامی و انقلاب برادرش حسین بن علی(ع) از دامن او در هر کجا که گام نهاد پراکنده شد. زینب کبرا(س) آن چنان در تاریخ قد برافراشت که حتی کسانی که عقیده ای به دین اسلام ندارند، در برابر آزادگی و ایستادگی بی مانند او سر فرود می آورند. این همه شگفتی ها و تحیرها از آثار زنی آگاه و مسئول است که در دامن اسلام ناب محمدی(ص) و با اندیشه و فرهنگ اسلامی پرورش یافته است.

زن امروز که مشتاقانه به دنبال الگویی است تا در عین حضور در عرصه های مختلف اجتماعی و سیاسی، پاکدامنی او آلوده نشود، می تواند و باید از حضرت زینب(س) پیروی کند. آشنایی با زندگی آن بانوی بزرگوار و ملاک های ارزشی ایشان، زن امروز را به گستره پهناور معرفت و اندیشه اسلامی می کشاند و او را بر چشم انداز بلندی می نشاند و قله های سربلند اخلاق و انسانیت را در او قرار می دهد. چنان که امنیت درونی او را به برکت پارسایی و زهد و نجابت تأمین می کند. نیز حریم عفاف و پاکدامنی او را با سلاح غیرت و شجاعت حفظ می کند، و سرانجام در سایه تعالیم آن بزرگ بانو، خویشتن را در آب زلال عاطفه پیدا می کند و در پرتو فروغ عشق به آن بزرگوار، امید و شور زندگی به او بازمی گردد. نیازمندی ها و تسکین دردها و رنج های زن امروز در آموزه های زندگی پربار زینب کبرا(س) نهفته است، زیرا به طور کامل، بیانگر شخصیت زن مسلمان است. او تفسیر حرمت و آیه احترام و بزرگداشت است.
در برهه ای کوتاه از تاریخ اسلام درخشید و کارهای سترگ را به یادگار گذاشت که پس از گذشت قرن ها هنوز به دیده اعجاز و شگفتی به آنها نگریسته می شود. رهبری نهضت خونین برادر در سرزمین بیگانه، جنگ تبلیغی با تحریف گران پیام های عاشورا، دلجویی از کودکان و زنان داغدیده، حفظ تعادل و ثبات روحی، فریاد ویرانگر علیه بی رحم ترین دژخیم زمان، تحمل سختی اسارت عزیزان و خود، گرسنگی و خستگی طاقت فرسا و ... همه از افتخارات بی مانند دختر فاطمه زهرا(س) است. همه این رادمردی ها مایه سربلندی و مباهات زنی است که از سینه عصمت شیر نوشیده و در مهد اسلام و دامن امامت پرورش یافته است.
در این نوشتار سعی شده چهره سیاسی ـ اجتماعی حضرت در حد امکان شناسانده شود تا آزادگان در پی انتخاب اسوه ای کامل، به بیراهه نروند و دل و جان به کسی بسپارند که عظمتش بلندتر از تاریخ و فراتر از عصاره قلم و بیان است.
پرورشی بی مانند

 

زینب کبرا(س) در دامان عصمت و شجاعت و شهامت به گونه ای تربیت شد که در برابر حوادث سهمگین روزگار نه تنها خم به ابرو نیاورد بلکه چون کوهی استوار و محکم، ناگواری ها و سختی ها را در آسیاب اراده اش به خاک مبدل ساخت. درخشش صلابت بی نظیر حضرت زینب(س) در صفحات تاریخ، عقول همه اندیشوران را شگفت زده می سازد.
خودسازی در پرتو تجاربی سخت

زینب کبرا(س) از کودکی در میدان زهد و پارسایی با انواع رنج ها و دردها خو گرفت تا جایی که مصیبت را نعمت و بلا را رحمتی از پروردگار می دانست و آن گونه خود را در برابر حوادث دنیا با زهد و پارسایی بیمه کرد که اگر کوهها متلاشی و زمین ها از هم می شکافت، در اراده محکم او خللی وارد نمی شد.
زینب کبرا(س) در شش سالگی شاهد شکستن درخت پر ثمر انسانیت و رهبر جامعه اسلامی و آخرین پیامبر خدا بود. در حالی که خود گریان و پریشان بود، از حال والدین و برادران غافل نبود و در اعماق جانش در آن سن کم، غم سنگینی جای گرفت. او با این مصیبت بزرگ و تحمل آن درد جانکاه، قدم بر اولین پله تسلیم و رضا نهاد که آخرین منزل سالکان الی اللّه است. آنچنان در این مکتب کوشا و هوشیار بود که به آخرین درجات گویی ماندگاریی نام حضرت زینب(س) در تاریخ، به قیام امام حسین(ع ) و نامیرایی قیام امام به پیام حضرت زینب است، زیرا یکی از روشن ترین ابعاد و زوایای قابل تحلیل و بررسی قیام حسینی را می توان از پیام زینبی برگرفت.

حضرت زینب(س) تاریخگوی نهضت سیدالشهدا است.

تسلیم و رضای بر حق رسید تا توانست وظیفه سنگین خود را در انجام رسالت پیام خون و شهادت شهیدان عاشورا به فرجام رسانده، ندای آنان را به جهانیان در همه اعصار و قرون برساند.
هنوز چندی از این اندوه جانکاه نگذشته بود که شاهد طرح انحرافی سقیفه بنی ساعده شد. او انحراف انقلاب جهانی اسلام را از مسیرش به چشم دید و کوشش های بی امان مادرش را برای جلوگیری از انحراف مشاهده کرد. در مسجد جدش رسول اکرم(ص) همراه مادرش و جمعی از زنان بنی هاشم شرکت کرد و شنید که مادرش چگونه شجاعانه و با فصاحت و بلاغت، لب به سخن گشود و پس از آن همه گفتگو و محاجه شنید که در پایان سخن، مادرش با سوز دل و اندوه تمام فریاد زد: «هان! این شتر و این بار! ببرید و بخورید!!»
پس از گذشت چند روز از این رخداد، دختر علی بن ابی طالب(ع) شاهد ورود به زور به خانه امامت و عصمت و در پی آن وداع مادر با علی بن ابی طالب(ع) بود. از آن پس 25 سال با برادران و خواهرانش در مکتب پدر، آن بزرگمرد راستین اسلام، ادب و دانش اندوخت. آن روز که مولای متقیان علی(ع) به اصرار و خواهش مردم زمام خلافت را به دست گرفت، زینب کبرا همراه برادرانش از تمامی شئون ممالک اسلامی زیر فرمان پدر و مسائل حاکم بر جوّ و محیط سیاسی آن روز به خوبی آگاهی داشت. احزاب فعال و مخرب ضد علوی را به خوبی می شناخت و از اهداف و نظریات و تفکرات آنان به خوبی آگاه بود.
آموزش و پرورش اسلامی

آنگاه که امام نخستین شیعیان پس از درگیری با فتنه ناکثین، مصلحت را در آن دید که به کوفه مهاجرت کند، حضرت زینب همراه پدر، برادران، شوهر و فرزندان خود راهیِ کوفه شد. شخصیت والای زینب کبرا(س) در پشت پرده برای کوفیان پنهان نماند، بلکه به مرور زمان متوجه مقام علمی و سیاسی او شدند و از امام درخواست کردند جهت ارشاد بانوان از وجود آن حضرت بهره مند شوند. مولای شیعیان با این پیشنهاد موافقت کرد. از آن پس خانه زینب(س) نه تنها پناهگاه بیچارگان و افراد مستضعف جامعه بود، بلکه مکتب تعلیم و تربیت نیز به حساب می آمد. فعالیت های اجتماعی و مذهبی ایشان به مقتضای زمان در کوفه بیانگر مسئولیت سنگین زن مسلمان در جامعه اسلامی است.
زینب کبرا در کوفه می دید که سنگ اوّل انحراف در دین بنا گذاشته می شود. می دید چگونه حاکم شام و «عمروعاص» قرآن را وسیله دستیابی بر آرزوهای خود قرار داده اند. نیز شاهد بود فرصت طلبان و خودخواهانی چون ابوموسی اشعری، پنهانی برای معاویه کار می کنند، و پیگیرانه علیه حضرت علی(ع) اقدام می نمایند. عالمه ای که استاد ندیده بود، به خوبی از گمراهان گمراه کننده جامعه آگاه بود و حربه ریا و تظاهر آنان را در زیر پوشش اسلام می دید و چون پدر و برادرانش در نشان دادن راه و ارشاد و راهنمایی علاقه مندان و دل های مؤمن کوشا بود.
مادر مصیبت!

این چنین زندگی زینب کبرا(ص) در کوفه ادامه داشت تا آنکه شمشیر زهرآلود ابن ملجم فرق مولای متقیان علی بن ابی طالب(ع) را شکافت. شهادت پدر و جدایی از او برای دخترش بسیار سخت و گران بود، چرا که پس از وفات جدش و شهادت مادرش، دل به پدر بسته بود و سایه مهر پدر آرامش بخش روح و جان داغدار او بود اما حال باید داغ دوری از پدر را بر دیگر دردهای خود بیفزاید و شاهد بی وفایی های مردم و توطئه های حساب شده دشمنانی چون معاویه علیه برادرش حسن بن علی(ع) باشد. پس از آنکه شاهد قرارداد مظلومانه صلح امام حسن مجتبی(ع) با معاویه شد، به همراه برادران و خانواده اش به مدینه بازگشت. بانوی خردمند بنی هاشم به خوبی آگاه بود مردم چگونه امام معصومی چون امام مجتبی(ع) را فدای آمال و آرزوهای شیطانی خود کردند. او در رنج های برادر سهیم بود و شاهد خون جگر خوردن برادر و شهادت مظلومانه او، حتی اهانت به جنازه آن عزیز و از این همه درد چه داغ عظیمی بر سینه سوخته اش نهاده شد.
پیام رسان کربلا

روشن ترین و باشکوه ترین دوران زندگانی حضرت زینب(س) را می توان دورانی دانست که در کنار سرور شهیدان، عشق و شهادت را همراهی می کرد. اگر چه تاریخ زندگی ایشان را از تولد تا آغاز حرکت امام حسین(ع) به سوی کربلا می توان به صورت پراکنده در تاریخ یافت، اما نقاط مبهم و ناگفته ای باقی است، گرچه سال های آخر زندگی آن بزرگ بانو، یعنی از زمانی که حرکت خود را با امام حسین(ع) آغاز کرد، روشن و با عظمت در تاریخ ماندگار شده است. گویی مانایی نام حضرت زینب(س) در تاریخ، به قیام امام حسین(ع) و نامیرایی قیام امام به پیام حضرت زینب است، زیرا یکی از روشن ترین ابعاد و زوایای قابل تحلیل و بررسی قیام حسینی را می توان از پیام زینبی برگرفت.
زینب(س) سمبل زنی شجاع، مدبر و لایق رهبری گروهی مصیبت زده در اوضاع و شرایطی بسیار سخت و بحرانی بود. مدیریت بحران را باید در رفتار او بجوییم.
عقیله بنی هاشم با تاریخ کربلا در حرکت است و تمام حوادث و رخدادها با زینب کبرا ارتباط دارد. بر این اساس می توان گفت تاریخ کربلا همان گونه که بخش عظیمی از تاریخ زندگی امام حسین(ع) را در بر دارد، بخش باشکوهی از تاریخ زندگانی این اسوه صبر را نیز تشکیل می دهد. از این رو نمی توان زندگی حضرت زینب(س) را بدون واقعه سترگ کربلا و جدای از آن بررسی کرد؛ گرچه فقط به گوشه هایی از واقعه سال 61ه··· .ق که در ارتباط با فعالیت های سیاسی و اجتماعی حضرت زینب است اشاره می شود.
الگوی شکیبایی

تاریخ، زنی صبورتر از حضرت زینب ندیده است. در واقعه کربلا پسرانش در برابر دیدگان او سر بریده شدند اما شیون نکرد. پس از آن ناظر بود در چند ساعت پیشوایش امام حسین(ع) و برادران و پسران برادرانش به شهادت رسیدند و باز بردباری پیشه کرد. زینب(س) سمبل زنی شجاع، مدبر و لایق رهبری گروهی مصیبت زده در اوضاع و شرایطی بسیار سخت و بحرانی بود. مدیریت بحران را باید در رفتار او بجوییم. گرچه او نیز به ظاهر اسیر و بسته به زنجیر بود و مصیبت ها و ناملایمات، بدن او را فرسوده کرده بود اما در همان حالت چنان اسرا را رهبری می کرد و چنان صبری سترگ و عظیم داشت که برای هیچ کدام از افراد بشر رسیدن به این حد صبر ممکن نیست مگر به فضل خداوند بلندمرتبه.
وقتی بانگ رحیل و کوچ در یازدهم محرم سال 61 از وادی کربلا سر داده شد و برای آزردن دل اسرا آنان را بر اجساد کسان شان گذر دادند، امام زین العابدین(ع)
نگاهی حزین بر پیکر قطعه قطعه پدر بزرگوارشان انداخت. این نگاه از دید ریزبین حضرت زینب پنهان نماند و خطاب به امام زمان خود فرمود:
«آنچه می بینی تو را غمین نکند. به خدا سوگند که این حادثه از زمان رسول خدا تا جد و پدر و عمویت نیز اتفاق افتاده بود. حال آنکه خداوند عهدی از گروهی از امت ستانده که فراعنه خاک آنها را نمی شناسند، ولی نزد اهل آسمان آشنایند؛ که این اعضای پاره پاره و تکه تکه و این اجساد به خون تپیده را جمع و دفن کنند. در این بیابان پرچمی برای مزار پدرت (سرور شهیدان) نصب می کنند که هیچ گاه نشان قبرش ناپدید نشده و در اثر گذشت زمان مَنِش او گم نشود. سران کفر و گمراهان بر نابودی مزار او بکوشند اما هیچ اثر نکند جز اینکه اثر او ظاهرتر و کار او نمایان تر شود.»
خطبه توفنده

کاروان اسرای اهل بیت پس از تحمل رنج های بسیار در حالی وارد کوفه شدند که شهر برای پیروزی یزید آذین بسته شده بود. کاروانیان و به ویژه حضرت زینب وقتی کوفه را با آن منظره دیدند، دردشان افزون شد، چرا که کوفه شهری آشنا نزد آنان بود. روزگاری سفیر کربلا به عنوان بانوی مجلله به همراه پدر و خانواده خود در کمال عزت وارد آن شهر شده بود و زنان کوفه ریزه خوار سفره علم و معرفت او بودند. با وجود کوهی از غم، حضرت زینب پرده سکوت و اشک را در هم ندرید زیرا سیاستمداری با درایت بود و اوضاع را تحت نظر داشت و می خواست با همه ناراحتی و دشواری اوضاع، ادای رسالت کند و پیام خون شهیدان را به گوش مردم برساند، و ماهیت رژیم خیانتکار یزید را آشکار سازد.
علاوه بر آن با بیان فجایع دلخراشی که کارگزاران یزید بر خاندان نبی اکرم(ص) روا داشتند، مردم را به شورش و قیام علیه آنان فرا خواند.
حضرت زینب به مردم اشاره کرد ساکت باشند. نفس ها در سینه حبس شد و زنگ ها از صدا افتاد. سپس زینب(س) به نیکویی به حمد و ثنای پروردگار پرداخت. چون به نام مبارک پیامبر اکرم(ص) رسید، بر او به نیکویی درود فرستاد و این شروع شکوهمند خطبه ایشان بود که با صدای گیرا و سخن راستین خود توجه همگان را به خویش جلب کرد، سپس با شجاعت و شهامت تازیانه شماتت و ملامت را به دست گرفت و به یاد مردم کوفه آورد که عهد خود را شکستند چرا که آنان مردمانی با صفات زشتِ خدعه و تزویر، بی ایمانی و چاپلوسی هستند.
عبیداللّه :
حمد خدای را که شما را رسوا کرد و مردان تان را کشت و دروغ تان را آشکار ساخت.
حضرت زینب(س):
حمد خدای را که ما را به پیامبرش کرامت بخشید و از آلودگی ها پاک گردانید،
پسر زیاد رسوا نمی شود مگر فاسق و دروغ نمی گوید مگر فاجر و آن چیزی است که ما از آن به دوریم.
ابن زیاد:
کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟
حضرت زینب(س):
از خداوند در باره برادرم جز نیکویی و احسان ندیدم.او و یارانش افرادی بودند که خداوند برای آنها شهادت را مقرر فرمود و آنها با اختیار خودبه سوی جایگاه تعیین شده خود رفتند ای زاده مرجانه، مادرت به عزایت بنشیند.
کشتن سبط پیامبر(ص) نصیب شان شده است و آنان را از عذاب خدا بیم دادند و فرمودند:
« که بد توشه ای برای خویش گرد آوردید و چه بد باری را برای روز رستاخیزتان بر دوش خویش نهادید. حسرت و سرنگونی بر شما باد! تلاش تان به نومیدی گرایید و دست هاتان بریده شد. سوداگری تان به زیان انجامید و به خشم خدا گرفتار آمدید و مُهر خواری و بیچارگی بر پیشانی تان زده شد.»
در ادامه سفیر کربلا تمام مسئولیت حوادثی را که رخ داده بود، بر دوش آنها افکند تا بر گردن سران و فرماندهان و امثال آنان نیفکنند و از سهل انگاری شان در دنیا و آخرت ترساندشان؛ زیرا در دنیا ننگی بود که هیچ گاه از دامان شان زدوده نمی شد و در آخرت، غضب الهی بود.
حضرت زینب(س) چنین صریح با مردم کوفه در بازار سخن گفتند که اشک از دیدگان آنان جاری شد چرا که بانوی فرزانه بنی هاشم سخنی جز حق نگفتند، کوفیان با حق ناآشنا نبودند، ولی از یاری کردنش دست باز داشته بودند، همانند انصار و مهاجرانی که فاطمه صدیقه(س) با صدای پرطنین و صاعقه وار خویش خطاب شان کرد؛ همین گونه بود آهنگ صدای امام علی بن ابی طالب(ع) در آخرین سخنرانی هایش برای مردم کوفه.
این یکی از مهم ترین درس هایی است که مبلّغان قیام حسینی باید از حضرت زینب(س) بیاموزند که به طمع دنیا یا ترس از حاکمان، با باطل سازش نکنند. خطابه ایشان در بر دارنده عوامل روانی و برخوردار از عاطفه ای جوشنده و توفنده بود تا آگاهی بخشی معنوی و ابراز دوستی صادقانه با رهبران راستین و دعوت صریح آنها و دادن مسئولیت مستقیم به شنونده و مخاطب باشند.
زن امروز باید به پیروی از سفیر کربلا آنگاه که می خواهد مقاصد سیاسی اجتماعی خود را میان گروهها و احزاب مختلف مطرح سازد، صداقت را پیشه خود سازد و چون زینب کبرا شجاعانه به همه جنبه های مختلف مقاصد خود بپردازد و تنها به یک یا چند جنبه از خط مشی خود بسنده نکند و از سایر جنبه ها غافل نشود. در تمام این خطبه غرّا روی سخن آن بزرگ بانو با مردم است و خود را مستقیم با ابن زیاد و یزید طاغی روبه رو نساخت. تمام گفتار آن حضرت پیرامون مسئولیت مردم در برابر اعمال شان است. این گونه سخن گفتن، بیانگر جامعه شناسی و مردم شناسی بزرگ بانوی کربلاست. زن امروز باید جامعه شناسی را از بانوی سیاستمدار صحرای کربلا بیاموزد و بداند چگونه با هر گروه و حزبی سخن بگوید و آنها را مخاطب قرار دهد.

ادامه دارد ...

شنبه 18/9/1391 - 20:41
اهل بیت

 

 

 

 

 


















حجت الاسلام و المسلمین تقی زاده داوری

علت این که امری جاودانه می شود یا ایده ای در طول تاریخ تداوم و استمرار پیدا می کند این است که به آرمان و ایده آل انسان ها تبدیل می شود. حال اگر چیزی به صورت آرمان یک قوم و ملتی درآید، مادامی که آن قوم حیات دارد، آن آرمان و ایده آل باقی خواهد ماند. در قیام عاشورا نیز حوادثی اتفاق افتاد که با سرنوشت پیروان و علاقمندان به خاندان پیامبر(ص ) گره خورد، و در طول تاریخ ، به آرمان آن ها تبدیل شد آن ها همواره با تذکّر و یادآوری آن حوادث ، روزگار گذرانده اند، عواطف خود را تهییج نموده اند، ذخیره های مالی و غیرمالی زندگی خود را برای تداوم یادآوری آن خرج کرده اند، تا این که ، حوادث مزبور، به عامل هویّت بخش آنان تبدیل شده است . در واقع ، رمز و سرّ دوام و بقای تاریخی پیروان خاندان پیامبر که شیعه نامیده می شوند، در نهضت و قیام سیدالشهداء نهفته است . این نهضت ، به تدریج هویت تاریخی شیعه را شکل داده و به صورت مذهب غالب ایرانیان درآمده و سرزمین آنان را به استقلال رسانده است .

از آنجایی که در این قیام ، آرمان های متعالی از قبیل عزّت و آزادگی وجود داشت ، در هر فرهنگی که آموزه های عاشورا وارد شد، احساسات مردم آن را تهییج نمود، روشنفکران را تسخیر کرد و هم دلی و هم دردی انسان دوستان را برانگیخت زیرا این قیام جنبه های انسانی داشت . به همین دلیل باقی مانده است. بنابراین ، رمز جاودانگی نهضت امام حسین (ع ) این است که از یک حادثهء فرقه ای و قومی و تاریخی فراتر رفته و به یک تراژدی انسانی با آرمان های روحانی و معنوی تبدیل شده و به همین روی ، جاودان مانده است . همان گونه که بسیاری از ارزش های انسانی تا وقتی که انسان باقی است باقی می ماند، این حادثه و تعلیمات و آموزه های آن نیز جاودانه خواهد ماند.

اهداف عاشورا در آموزه های عاشورا و در اسنادی که از عاشورا باقی مانده کاملاً روشن است . متونی وجود دارد که حضرت سیدالشهداء(ع ) بر طبق آن ها، اهداف خود را روشن کرده است خرافاتی در جامعه شیوع پیدا کرده بوده که آن حضرت قصد تغییر آن ها را داشته و اصلاحاتی را مدّ نظر داشته است که می توان از آن به امر به معروف و نهی از منکر یا به اصطلاح سیاسی از آن به اصلاحات اجتماعی تعبیر کرد. می توان گفت : حقوق انسانی در جامعهء عصر آن حضرت، توسط رژیم اموی مورد غفلت و انکار قرار گرفته بود، احکام اسلامی در روابط اجتماعی مورد توجه قرار نمی گرفت و حکومت به صورت وراثتی در دست یک طبقهء اشراف قرار گرفته بود، در توزیع بیت المال نیز قرابت های قومی و خانوادگی به جای لیاقت و شایستگی های فردی لحاظ می شد. از لحاظ سیاسی هم حکومت درصدد دفاع از حقوق افراد نبود بلکه حقوق عمومی را انکار می کرد. ارزش حاکمی که در جامعه رواج داشت ، تملّق گویی و چاپلوسی بود. از این رو، حضرت سیدالشهداء(ع ) برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاحات اجتماعی دست به قیام زدند.

حضرت سیدالشهداء(ع ) قیام مسلحانه نکردند، دیگران ایشان را به شهادت رساندند و میان این دو، تفاوت بسیار است . خود آن حضرت نیز در تعبیراتشان فرموده اند که من شورش نکرده ام و یاغی نیستم . قیام مسلحانه را یک یاغی و شورشی به پا می کند، حضرت إنذار و نصیحت داشتند، برای امّت اسلامی ، خیرخواهی داشتند. ایشان شریف ترین فرد باقی مانده از خاندان پیامبر(ص )، اولی و احق ّ نسبت به حکومت و دل سوزتر از بقیه نسبت به دین آباء و اجدادی خود بودند، خاندانشان نیز در جان نثاری برای اسلام از همه پیش قدم تر بود. بنابراین ، طبیعی بود که حق نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر داشته باشند، ولی شمشیر بلند نکرده و هیچ کس را نکشتند، اما آن ها حضرت سیدالشهداء(ع ) و حضور ایشان را تحمل نمی کردند تا این که ایشان را کشتند. بنابراین ، باید فرق واضحی بگذاریم بین گروهی که خروج می کند و هر چه را سر راهش است اعم ّ از بزرگ و کوچک ، مرد و زن را به قتل می رساند و گروهی که ناصح است و خیرخواهی دارد و می خواهد روابط فاسد جامعه را به صلاح آورد، اما دیگران آن ها را تحمل نمی کنند و به رویشان شمشیر می کشند.

شعایر و مناسکی که در ایام محرم به کار می رود، بخشی از مجموعه آداب و رسومی است که در کل ّ جامعهء دینی همراه با مراسم اعیاد و سوگواری ها به کار می رود و کارکرد آن بخشی از کارکرد کل ّ آداب و مناسک و شعایر دینی است . آداب و رسوم مربوط به ایام محرم ، به خصوص تاسوعا و عاشورا، دارای ابعاد متعدّدی است و کارکرد متعدّدی دارد: مثلاً اعمال دینی از قبیل نمازخوانی ، حضور در جماعت ، وضوداری ، ریش گذاری ، پوشیدگی ، یادآوری نام خدا، توسل به ارواح اولیای دین ، و تلاش برای قرب به خدا، تحصیل رضا و طلب حلال و رعایت مسائل مربوط به مَحرم و نامَحرم ، که در شریعت مطرح است ، در این ایام به طور محسوسی برجسته می شود. تجارب روزمره ما نشان می دهد که در این ایام ، مردم اصرار دارند نماز صبح شان قضا نشود، آب که می خورند تعمد دارند نام حضرت سیدالشهداء(ع ) را به زبان بیاورند. بنابراین ، به یک تعبیر، می توان گفت که محرّم موجب بازیابی هویت دینی ما است افراد سعی می کنند هویت دینی خود را باز یابند و یا مجدداً آن را بازآفرینی کنند علاوه بر این که باطنشان دینی است ، ظاهرشان را هم شریعت فرابگیرد و نمود اجتماعی پیدا کند.

از نظر اخلاقی ، محرّم و تاسوعا و عاشورا کارکرد مثبتی برای جامعه دارد، از جمله ، کارکرد محسوس رشد جنبه های عاطفی افراد جامعه و انگیزه های دگرخواهانه . نوع رفتار ما در مجالس ، حالت رسمی خشک ، سرد و البته احترام آمیز دارد. ولی در مجالس حضرت سیدالشهداء و مجالس سینه زنی ، و نوحه خوانی امام حسین (ع )، رفتارهای ما صمیمی و غیر رسمی می شود، در غذا، در چای ، در آب ، ما نوعاً دیگران را مقدم می داریم و انگیزه های غیرخواهانه و فراموش کردن خود و خودیت ما، نمود پیدا می کند. در نتیجه این نوع رفتارها، جنبه های عاطفی افراد شرکت کننده در آن مراسم تقویت می شود و هم سازی عمومی و انسجام و یکپارچگی بیش تری پدید می آید. کارکردهای اخلاقی برای دوام و بقاء حیات اجتماعی ما فوق العاده مهم ّاند. اما کارکرد اجتماعی و جامعه شناختی محرّم و صفر آن است که افراد را به شیوه خاصی جامعه پذیر می کند، آموزش های دین خواهانه غیررسمی به فرزندان ما می دهد، بچه ها از شب اول محرّم ، لباس مشکی می پوشند و به سینه زنی می روند، شعار می دهند، عَلَم بر می دارند، در دسته جات شرکت می کنند و بدین ترتیب نسل جدید، اجتماعی و جامعه پذیر می شود. علاوه بر این ، محرّم زمینهء توبهء افراد فاسد و مفسد را فراهم می کند، افراد ناسازگار را سازگار می کند، افراد نابهنجار را بهنجار می کند و بزهکار و منحرف را اصلاح می کند، بعضی ها در عزای سیدالشهداء(ع )، قسم می خورند و توبه می کنند و می بینیم که مجرم ، فاسق و فاسد تغییر رفتار می دهند. بنابراین از نظر اجتماعی ، این ایام و این مراسم ، موجب بهنجار شدن و جامعه پذیر شدن افراد می شود، انسان ها الگوها و هنجارهای جامعه دینی را فرا می گیرند و در این ایّام ممارست می کنند. از نظر حقوقی ، نرخ آسیب های اجتماعی به طور معمول در این ایّام کاهش محسوسی می یابد. آن مقداری که اطلاعات و ارقام به ما می گوید، مثلاً، آمار طلاق در این ایّام به طور قاطع فروکش می کند، آمار جرم و جنایت و دزدی و بزهکاری در سطح جامعه تقلیل پیدا می کند.

از نظر فرهنگی نیز، چیز محسوسی که در بدو امر می توان دید این است که با آمدن ماه محرم ، بلافاصله نمادها و نشانه ها و علایم حرمت گذاری و بزرگ داشت شهدای عاشورا بر در و دیوار شهرها و روستاها ظاهر می شود و این ، اختصاص به اماکن دولتی ندارد، بلکه بر در خانه های افراد نیز پرچم عزا نصب می شود و افراد لباس مشکی می پوشند و همهء آنچه که نماد این ماه محسوب می شود و بزرگ داشت و احترام به واقعهء عاشورا تلقّی می شود از در و دیوار جامعه نمایان می شود چنان که گویی ، این مصیبت فردی و شخصی افراد جامعه است و به شخص آن ها ربط دارد. همه سعی می کنند با مال و جان و وقت و تغییر آرایش و رفتار، در چنین مراسمی سهیم باشند و بگویند که ما هم آماده احیای سنت های دینی هستیم .

در این ایام ، علاوه بر رسم ها و نمادها، ارزش های سیاسی نظیر آزادی خواهی و آزاد زیستن نیز تقویت می شود، مثلاً، این فرمایش حضرت سیدالشهداء(ع ) که ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم دائم به ذاکرهء جامعه می آید، از ناخودآگاه افراد جامعه به اذهان آن ها آورده می شود و تأکید می گردد. روحیهء عزّت و دلاوری تلقین اجتماعی می شود. امامت خواهی به عنوان ارزشی دیگر نیز این چنین است . دیگر ارزش ها هم که معمولاً در روزمرّگی زندگی ما مورد غفلت قرار گرفته است مجدداً به ذاکرهء جامعه می آید و تقویت و تثبیت می شود. دوست داشتن امامان (ع ) که از زشتی بری ّاند، عدل دوستی ، تنفّر از طاغوت و نظام های ظالمانهء طاغوتی ، ظلم ستیزی و مبارزه با حاکمان و حکومت های نامشروع و هم چنین ترویج احکام اسلامی در خودآگاهی افراد تلقین می شود و در باورهای آن ها نفوذ می کند. ترغیب و تهییج گرایش عمومی به سوی یک نظام اجتماعی عادلانه و متوازن که همهء اقشار و اقوام به طور برابر و متساوی بتوانند از منابع و مواهب خداوندی آن استفاده کنند از جملهء کارکرد فرهنگی دیگر تاسوعا و عاشورا و محرّم است .

از نظر اقتصادی هم می بینیم که طیف وسیعی از جامعه درگیر نقل و انتقال مربوط به تغذیه و تدارک سوگواران می شوند. در هر محله ، و شهر و استان ، داد و ستدهای وسیعی صورت می گیرد. طیف وسیعی از اقشار جامعه در قالب آشپز، کمک آشپز، شوینده و نظافت گر و مانند آن به فعالیت می پردازند. فروش مواد غذایی و کالاهای ویژهء این ایام در بازار رونق پیدا می کند، مشاغل ویژهء تولید و توزیع لباس ها و آلات و ادوات ِ اغذیه و اشربه ، ظروف آشپزخانه ، آب ، چای ، شربت و زنجیر و عَلَم و سِنج و طبل و دُهُل و پرچم و سربند و امثال آن رونق پیدا می کند. بنابراین ، از نظر اقتصادی نیز، بخش وسیعی از جامعه ، مهیّا و تجهیز می شوند تا بتوانند این مراسم را تدارک کنند. در واقع در این ایّام یک تدارک جمعی ملی صورت می گیرد.

از نظر سیاسی ، به خصوص در نیم قرن اخیر، محرّم و صفر و تاسوعا و عاشورا، نقش فوق العاده مؤثری در شکل دهی یک ایدئولوژی قدرتمند برای گروه های اسلام گرا ایفاء کرده است . این ایدئولوژی دو بخش دارد:

1. یک بخش این ایدئولوژی ظلم ستیز، عبارتست از کنار گذاشتن تقیّه و جواز شورش و طغیان علیه نظام جور شاهنشاهی .

2. و بخش دیگر آن عبارت است از انحصار مشروعیّت حاکمیت سیاسی در الگوها و اسوه های علمی و اخلاقی جامعه که امروزه از آن به ولایت فقیهان عادل ، ولایت اسلام شناسان عادل و ولایت أئمّه عدول تعبیر می کنیم .

این ایدئولوژی ، مرهون تاسوعا و عاشوراست . اگر دقت کنیم ، در دوران انقلاب بیش از همه در ایّام تظاهرات تاسوعا و عاشورا بود که مردم اعلام و تأکید کردند که رژیم شاهنشاهی مردود و شاه معزول است . به عبارت دیگر، تاسوعا و عاشورا توانست برای گروه اسلام گرا، یک تفوّق و برتری مشروعیّت، نسبت به دیگر دسته جات سیاسی به بار آورد و برای آنان حقانیت ایجاد کند حقانیت استفاده از قدرت یعنی فقط جناح اسلام گرا باید در جامعه ما قدرت داشته باشد. جناح کمونیست ، ملی گرا و لامذهب را نشاید که تفوق و تسلط سیاسی بر گروهی داشته باشند، که امام و سیّد و سالار و مقتدای آن ها امام حسین (ع ) است .

در بحث روابط بین الملل نیز، کارکردی که محرّم و صفر داشته و دارد، تقلیل ستیزهای قومی و قوم مدارانه در درون امّت اسلامی و جوامع شیعی می باشد. البته ، این کارکرد را در درون کشور کم تر می بینیم ، اما در خارج از کشور به طور محسوسی مشاهده می کنیم. مثلاً در یک مسجد واقع در منچستر، یا هامبورگ و یا واشنگتن افراد شیعی ، پاکستانی ، هندی ، عرب ، ایرانی ، مالزیایی و اخیراً اروپایی در کنار هم می نشینند و همه ذکر واحدی دارند: حسین جان . دست های همهء این ها به یک سمت دراز می شود: همه به سینه می زنند، همه با هم غذا می خورند و دست همدیگر را به گرمی می فشارند و برای هم آرزوی سلامتی و توفیق می کنند. و این امور برای تداوم جامعه شیعی در کل ّ، کارکرد حیاتی دارد.

در مجموع ، اگر بخواهیم موارد ذکر شده را به بیانی دیگر جمع بندی کنیم ، محرّم دو کار مرتبط با هم و فوق العاده مهم انجام می دهد. یکی از آن ها، تخلیهء درونی سوگواران از آلام ، مصایب ، تشویش ها، دغدغه ها و حزن های نامحسوس ، مخفی و پنهان است . سوگواران همه مصائب و اندوه خود را به پای آلام و مصایب حسین بن علی (ع ) می ریزند و آن ها را تخلیه می کنند، می شویند و پاک می کنند. لازمهء این تخلیه چیست؟ قطعاً تجدید حیاتی دیگر، طراوتی دیگر، سرزندگی ای دیگر، شادابی ، نشاط ، خوش بینی و امید به زندگی ای دیگر که همهء افراد جامعه سوگوار دریافت می کنند. بنابراین ، می بینیم که پس از تاسوعا و عاشورا، نشاط و امید به زندگی و سرزندگی افراد إرتقاء می یابد انسان های سوگوار به درستی تلقین شده اند که آینده از آن مؤمنان و موحدان و یاران امام حسین (ع ) است . پس تاسوعا و عاشورا و عزاداری بر امام حسین (ع ) همهء ما را به هم پیوند می دهد و نسبت به آینده خوش بین می کند و مصایب و آلام ما را پایین می آورد و از بین می برد، و ما را انسان هایی سالم ، امیدوار و متحّد می سازد.

http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/0/0/56302

شنبه 18/9/1391 - 20:41
اهل بیت

 

پدید آورنده : سخنرانی آیت الله العظمی وحید خراسانی ، صفحه 48

 

سخن امام جعفر صادق(ع) خطاب به «یونس بن ظبیان» را به شکل اجمالی برای شما عرض می کنم و امیدوارم که فرهیختگان در فهم این حدیث سعی و کوشش نمایند. چرا که مراتب علما بر حسب میزان فهم شان از احادیث است، نه به روایت کردن آن.یونس به امام صادق(ع) عرض می کند: فدایت شوم، من فراوان به یاد امام حسین(ع) می افتم، پس چه بگویم: حضرت فرمود:

سه مرتبه بگو:«صلی الله علیک یا اباعبدالله»؛ زیرا سلام شما از دور و نزدیک به او می رسد.

عرض کردم، فدایت شوم می خواهم آن حضرت را زیارت کنم، به من بیاموزید چه کلماتی را برای زیارت بر زبان جاری سازم و چگونه آن را انجام دهم؟

این رستگاری بزرگی است که توفیق الهی و الطاف حضرت ولی عصر(ع) شامل شما شود و نام شما در ایام عاشورا در دفتر حضرت سیدالشهدا(ع) ثبت و ضبط شود. مسئولیت ما بسیار سنگین و مهم است؛ و آن عبارت از این است که به مردم بیاموزیم، امام حسین(ع) کیست و عاشورا چیست؟ آن چه برای ما اهمیت دارد این است که با برهان و استدلال این موضوع را درک نماییم که سیدالشهدا فراتر از تعریف و توصیف است و کار او چیزی فراتر از توفیقات عادی بوده است.

این مسئله بزرگ تر از آن است که ما بتوانیم به واسطة جملات خود آن را تقریر کنیم لذا باید فهم آن را، با تأمل و بر طرف کردن حجاب های ذهنی مان از کلمات اهل بیت(ع) درخواست نماییم تا به عمق این حادثه پی ببریم.

سخن امام جعفر صادق(ع) خطاب به «یونس بن ظبیان» را به شکل اجمالی برای شما عرض می کنم و امیدوارم که فرهیختگان در فهم این حدیث سعی و کوشش نمایند. چرا که مراتب علما بر حسب میزان فهم شان از احادیث است، نه به روایت کردن آن.یونس به امام صادق(ع) عرض می کند: فدایت شوم، من فراوان به یاد امام حسین(ع) می افتم، پس چه بگویم: حضرت فرمود:

سه مرتبه بگو:«صلی الله علیک یا اباعبدالله»؛ زیرا سلام شما از دور و نزدیک به او می رسد.

عرض کردم، فدایت شوم می خواهم آن حضرت را زیارت کنم، به من بیاموزید چه کلماتی را برای زیارت بر زبان جاری سازم و چگونه آن را انجام دهم؟ فرمود:

هر گاه به زیارت اباعبدالله(ع) رفتی، ابتدا در ساحل فرات غسل نما و لباس تمیز و پاکیزه ات را بپوش، آنگاه پا برهنه راه برو چرا که تو در حرمی از حرم های الهی و رسولش می باشی. و «الله اکبر»، «لا اله الا الله»، «سبحان الله»، «الحمد لله»، «صلوات بر محمد و آل او» و هر ذکری که متضمن تعظیم خداوند باشد را زیاد بگو تا به درب ورودی ضریح مطهر (یا حائر) برسی. آنگاه چنین بگو: «السلام علیک یا حجّةالله و ابن حجّته؛ سلام بر تو ای حجت خداوند و پسر حجت خداوند» « السلام علیک یا ملائکة الله و زوّار قبل ابن نبی الله: سلام بر شما ای ملائکة الهی و زائران قبر پسر رسول خدا» بعد از آن ده قدم به جلو برو و بایست. سی بار تکبیر بگو و سپس حرکت کن و از روبرو به جانب قبر مطهر برو، آنگاه به گونه ای بایست که صورت تو مقابل صورت حضرت باشد و قبله مابین دو کتف تو (یعنی پشت به قبله باش) و سپس چنین بگو:

السلام علیک یا حجّةالله و ابن حجّته، «السلام علیک یا قتیل الله و ابن قتیله؛ سلام بر تو ای کشته شدة در راه خدا و پسر کسی که در راه خدا کشته شده است.» «السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره؛ سلام بر تو ای کسی که خون تو و پدرت در راه خدا ریخته شده» و «السّلام علیک یا وترالله الموتور فی السموات و الأرض؛ سلام بر تو ای کسی که خدا انتقام گیرندة خون توست در آسمان ها و زمین».1

در این عبارات به خوبی بیاندیشید؛ سلام اول سلامی عام است و بعد از آن سه سلام خاص. در این مطالب معارف و حکمت نهفته است. همانا غوراندیشان در سخنان معصومین(ع) و عقول بشری برای رسیدن به پرتوی از انوار این سخنان نورانی، نیازمند عنایت الهی هستند.

«السلام علیک یا حجّة الله و ابن حجّته»، این توصیف مقامی است که همة ائمه(ع) که هر یک ذریّة دیگری است، دارای این مقام هستند. اما اوصاف مقامات بعدی مختصّ امام حسین(ع) است و کس دیگری با وی در آن ها مشترک نیست، حتی پدر بزرگوارشان حضرت علی(ع).

«السّلام علیک یا قتیل الله و ابن قتیله» تعبیر رسا و گویایی است برای بیان نوع منحصر به فردی از شهادت در راه خدا در میان مخلوقات، که پدر ایشان امیر المؤمنین(ع) نیز در این نوع از شهادت با وی شریک است اما امام حسین(ع) این وجه اختصاصی را داراست که هم شهید در راه خداست و هم پسر کشته شدة در راه خدا. و این مقام والا و منحصر به فردی است که از عالم غیب برای او نوشته شده است. و کسی نمی تواند این منصب الهی را برای کسی غیر از او در طول تاریخ بشری، حتی در مقامات انبیا، اوصیا و شهدا بیابد.

البته برای ما فهم این دو عبارت«قتیل الله و ابن قتیله» و «ثارالله و ابن ثاره» قابل درک است، اما عبارتی که عقل در فهم آن در حیرت می ماند این است: «السلام علیک یا وترالله الموتور فی السموات و الارض». و بعد از این مقامات سه گانه است که حضرت امام صادق(ع) می فرمایند :

گواهی می دهم که خون تو آرمیدة در بهشت است و سایه های عرش برای آن لرزیده است و همة خلایق برای آن گریسته اند.2

بنابراین صاحب مقامی که می خواهیم او را به مسلمانان معرفی کنیم، گوهری است منحصر به فرد که همة معجزات او نیز منحصر به فرد است، در هر فقره از فقرات این کلمات گوهربار بحث هایی است که بیان آن ها ساعت ها به طول می انجامد و ما هم ادعای کمال شرح آن ها را نداریم بلکه امیدواریم که استعداد آن را در شنونده بیابیم.

برای ما مهم این است که بفهیم چه عاملی سبب شده که خون حسین(ع) از ساکنان سرای خلوّ و جاودانگی بشود، چرا که عالم جاودانگی مکان مجردات است و رفتن روح به آن جا و از ساکنان آن جا شدن روح، امری مطابق با اصل است. اما رفتن خون به آن جا و ساکن شدن در آن عالم، به این معناست که در روح تحولی پدید می آید که آن را به بالاتر از عالم خُلد می رساند وخون هم به نوعی از ارواح تبدیل شده، و ساکن عالم بقا و جاودانگی گردیده است. مفهوم این حرف این است که امام حسین(ع) به درجه ای رسیده که خونش ساکن عالم بقا می شود ولی روحش در مرتبه ای بالاتر از آن عالم جای می گیرد که برای ما قابل درک نیست.

سخن امام صادق(ع) کلامی است از عالم بالا، که بر زبان امامی که منافذ آن عالم برایش گشوده شده، جاری گردیده است. بنابراین معنای ساکن شدن خون در عالم بقا و جاودانگی و لرزش سایه های عرش برای آن چیست؟ و چه رابطه ای بین سکونت خون امام حسین(ع) در سرای جاویدان و لرزش سایه های عرش وجود دارد. این ها تعابیری است که علم و تحقیق در آن موج می زند و بعد از این شهادت عجیب این عبارت را می آورد: «و همة مخلوقات برایش گریستند.»3

اهل تأمل و دقت کجایند؟ امام(ع) در این جا کلمة جمعی را با «الف و لام» آورده است تا عمومیت و شمول همة موجودات را برساند و ابتدائاً به اجمال فرمود همة موجودات، و سپس به تفصیل این موجودات را ذکر نموده است و می فرماید:

گریستند برای او آسمان ها و زمین های هفت گانه و همة آن چه در آن ها و مابین آن هاست. و هر چه در بهشت و دوزخ است، و همة آنچه دیده می شود و نمی شود، همگی برای امام حسین گریه و نوحه سرایی نمودند.4

همه این ها به خاطر امام حسین(ع) گریه کرده اند اما امام حسین(ع) خودش کجاست؟ این تجلیل ها و عظمت ها همگی برای خون سید الشهدا است که در رگ های او جاری است؛ خونی که خداوند در کربلا آن را بالا برد و اما روحی که متعلق به این خون است، خود حدیث دیگری دارد.به این تحول و انقلابی که در مراتب وجود در نقطة صعود و نزول رخ می دهد بنگرید، که از کجا تا کجا امتداد می یابد؟ و از باب علمی که امام صادق(ع) برای اهل فقه اکبر گشوده اند به کجا می رسیم، جایی که امام حسین(ع) را با خونش نه با خودش و روحش برای ما معرفی می نماید و از همین جاست که می فهمیم خون شریف ایشان فوق شناخت است. پس خود صاحب خون و منزلت او چگونه است؟کتاب کافی را با دقت و با نگاهی کاوش گرایانه از اول تا آخرش بخوانید و در مراتب وجودی قوس صعود و نزول کاوش نمایید، تا آنچه امام صادق(ع) از علامات وجودیه به صورت تفصیل بعد از اجمال بیان کرده است را درک نمایید. این عبارت ها دلالت می کند بر اینکه اهل بهشت و اهل جهنم برای این خون گریستند. و این نیست مگر به دلیل دگرگونی که در «قوس صعود و نزول» رخ داده، و از بالاترین نقطه در مراتب وجود، تا پایان ترین مراتب آن، همگی در مقابل خون امام حسین(ع) به جنب و جوش افتاده اند و این چه عظمتی است؟ امام صادق(ع) از این حد هم فراتر رفته است و بعد از آن کلماتی را بیان می کند که فقط کسانی می توانند تمام جوانب آن را بفهمند که از طرف پروردگارشان بهرة خاص معنوی برده باشند.

امام(ع) می فرماید:

همة مخلوقات ـ از مرئی و نامرئی ـ بر خون حسین(ع) می گریند.5

و این بلند مرتبگی الهی برای حسین چیست، و ماجرای او چه می تواند باشد؟

همة این سخنان بدین معناست که هر گاه خواستی نام حسین(ع) را بر منبر ببری و بخواهی آن آدابی را که شایستة ذکر آن نام است، ادا کنی دهانت را با گلاب ناب هزار بار شستشو دهی؛ بنابراین اگر این کار را انجام ندهی تو در آداب ذکر نام حسین(ع) کوتاهی کردی و چگونه این گونه نباشد در حالی که نمی توانی خون حسین را، به معنای ساکن بودن آن در سرای جاوید، درک نمایی، پس چگونه می خواهی روح را بشناسی؟

این «قتیل الله» کیست؟ به دعای «علقمة بن محمد حضرمی» مراجعه نمایید و این جمله را که بیانگر مقام پیامبر و سایر «اصحاب کسا» هست، بخوانید:

«ای که هر چیزی را کفایت کنی، و چیزی در آسمان ها و زمین از او کفایت نمی کند؛ به حقّ محمد خاتم النبین و علی امیرالمؤمنین و به حقّ فاطمه دختر پیامبرت و به حقّ حسین و حسین؛ پس من به واسطة آنها به تو توجه نموده ام در این جایگاهی که هستم، و به آن ها توسل نمودم. به واسطة آن ها از تو شفاعت می خواهم و به حقّ آن ها از تو در خواست دارم و قسم می خورم و تو را قسم می دهم و به شأن و منزلتی که آن ها نزد تو دارند و به واسطة آن، آن ها از تو شفاعت می خواهم و به حقّ آن ها از تو در خواست دارم و قسم می خورم و تو را قسم می دهم و به شأن و منزلتی که آن ها نزد تو دارند و به واسطة آن، آن ها را بر جهانیان برتری دادی و به آن نامی که آن را در نزد آن ها گذارده ای و به واسطة آن نام، آن ها را نسبت به سایر مردم جهان اختصاص داده ای و به واسطة آن ایشان را ظاهر نموده ای و فضیلتشان را بر جهانیان آشکار کردی تا این که برتری و فضیلت آن ها بر جهانیان قائق آمد.»6

همه این عبارت دلالت دارد بر این که این «خمسة طیبه» نسبت به کل جهانیان حساب خاصی دارند، زیرا آن ها اسم اعظم خداوند را با خود حمل می نمایند. بنابراین کسی با آن ها قابل مقایسه نیست و این خونی که در کربلا بالا برده شده است، خصوصیاتش را از این جا گرفته است و آن خون، خون جسمی است که اسم اعظم الهی را حمل می نماید؛ اما تا چه حد و اندازه ای اسم اعظم 73 حرف دارد یک حرف از آن مخصوص خداوند است که به مخلوقی نرسیده است و مخلوقی هم به آن نمی رسد و از 72 حرف دیگر خداوند به عیسی بن مریم فقط چهار حرف داد، و او به وسیلة آن چهار حرف، مرده را زنده می کرد، بیماران را شفا می داد، و از گِل شکل پرنده ای می ساخت و در آن می دمید و تبدیل به پرنده ای می شد که به اذن خدا به پرواز در می آمد، و همة این ها آثار همان چهار حرف بود. حضرت ابراهیم(ع) به درجه ای رسید که خداوند هشت حرف از اسم اعظم را به او داد. اما پیامبر ما و اهل بیت گرامی اش همة هفتاد و دو حرف اسم اعظم به آن ها اعطا شده بود که چهار حرفی که نزد عیسی بود، و هشت حرفی که نزد ابراهیم بود، و تا 72 حرف همگی در قلب حسین(ع) بود. اکنون می توانی تصور کنی جسمی که این گوهر یکتا را حمل می کند و خونی که از چنین قلبی می جوشد، چگونه باید به حساب آورده شود؟باید بفهمیم که این، خون چه کسی است و از چه معرفتی تغذیه می نماید، از کدامین سرچشمة جوشان صفات و ملکاتش آبیاری می شود، به خاطر چه کسی و چگونه بالا برده شده است. آیا انسان می تواند خونی را که اسم اعظم الهی در آن ساری و جاری است، بشناسد. البته ما در صدد بیان جراحاتی که بر آن بدن شریف وارد شده و ذکر تعداد آن ها نیستیم، و هدف ما این بود که اندکی از مفهوم گواهی امام صادق(ع) را در این که «شهادت می دهم خون تو ساکن در عالم بقا و جاودانگی است»، بفهمیم.7

امام حسین(ع) با این همه جراحات وارده در بدنش در گوشه ای از میدان جنگ ایستاد؛ در حالی که به شدت احساس خستگی می کرد و می خواست اندکی استراحت نماید. به هر حال او نیز بشری مثل سایر مردم است و امتحان الهی نیز در عالم بشری انجام می شود. امام ایستاد، در حالی که جراحات سنگینی را تحمل می کرد و این ماجرا بعد از حملات گسترده ای بود که به لشکر دشمن وارد ساخته بود. لحظاتی قبل نیز در کنار نعش برادرش عباس(ع) و فرزندش علی اکبر(ع) ایستاده بود و شاهد اجساد به خاک و خون افتادة اصحابش بود که بر خاک گرم کربلا افتاده بودند، و اکنون نیز جراحات فراوان تمام بدنش را در بر گرفته بود. در همین حال بود که خبیثی از لشکریان «عمر سعد» سنگی بر پیشانی مبارک حضرت زد و حضرت گوشة پیراهن خود را بالا آورد تا خون جاری شده بر صورتش را پاک نماید. در همین لحظه تیر مسموم و سه شعبه ای به سمت حضرت پرتاب شد و در سینة او جای گرفت و خون همانند آب جاری از ناودان از سینه اش جاری شد. امام حسین(ع) خون ها را در دست خود گرفت و آن ها را به سمت آسمان پرتاب کرد و یک قطره از آن خون ها به زمین بازنگشت. دقت کنید چرا حضرت خون قلبش را در دست گرفت و به آسمان پرتاب کرد و چند مرتبه این کار را انجام داد؟ یک بار نیز با این خون ها صورت و بدن خود را آغشته نمود. کدام خون به آسمان صعود کرد و کدام خون را به صورت و بدنش آغشته نمود؟ آیا چیزی از این خون ها به زمین ریخت. چرا امام حسین آن ها را رها نکرد تا بر زمین بریزد و اگر بر زمین می ریخت آیا زمین و اهل آن باقی می ماندند؟!

این است معنای « السلام علیک یا رحمةالله الواسعة و یا باب نجاة الاُمّة».

شایسته است که مولایمان جعفربن محمد(ع) بگوید که این خون چه خونی است؟

حسین(ع) خون شریفش را در دست گرفت، به آن نگریست و فرمود: «بسم الله و بالله». سپس گفت: «و فی سبیل الله» و سپس آن را به سمت آسمان پرتاب کرد. یعنی:

کلمات پاکیزه به سوی خداوند صعود می کنند و عمل صالح آن ها را بالا می برد.8

و امام صادق(ع) می فرماید: «یک قطره از آن خون هم به زمین باز نگشت» و این همان خونی است که ساکن در عالم بقا و جاودانگی شد!

شما ای علمای اهل سنت، «احمدبن حنبل» صاحب کتاب مسند، و «ابن عبدالبرّ» صاحب استیعاب و «ابن حجر» صاحب کتاب اصابه و «ترمذی» صاحب کتاب سنن و «سیوطی» و «بیهقی» و «خطیب بغدادی»، آیا آن چه را که دربارة روایت «ابن عباس» نوشته اید فهمیده اید که می گوید:

«پیامبر(ص) را دیدم در حالی که محزون بود، لباس تیره پوشیده بود و در دست او ظرفی بلورین بود که خون امام حسین(ع) در آن جای گرفته بود و می خواست آن را به سمت عرش بالا ببرد. و همانا پیامبر(ص) خبر شهادت امام حسین(ع) را به ابن عباس داده بود و همان گونه که گفته بود اتفاق افتاد، و به درستی رؤیای ابن عباس آشکار شد و بزرگداشت پیامبر نسبت به خون امام حسین(ع) ظاهر گشت.»

«ابن اثیر» در کتاب تاریخش4 به نقل از ابن عباس چنین می گوید: «پیامبر را در شبی که حسین(ع) همان شب به قتل رسید، دیدم در حالی که ظرفی بلورین که خون در آن بود در دست داشت. پس گفتم، ای رسول خدا این چیست؟ حضرت فرمود: این خون حسین و اصحاب اوست که آن را به سمت خداوند بالا می برم.»5

ای راویان حدیث آیا آن چه که منظور پیامبر(ص) از این سخنان بوده است را دریافته اید. معنای این سخن رسول خدا(ص) را که: من باغبان بستان انسانیت ام، و مبعوث شدم در زمین، بستانی را به وجود آوردم، و هر گاه که از این باغستان گل هایی سربرآورد، ناچارم که آن گل ها را بچینم و به خداوند تبارک و تعالی تحویل دهم، چرا که محل آن گل ها در جایگاه راستی نزد پرودگار تواناست.

پی نوشت ها:

متن عربی سخنرانی برگرفته از: الحق المبین فی معرفة المعصومین(ع)، نوشتة علی کورانی.

1. کلینی، کافی، ج 4، صفحة 575./ 2. أشهد انّ دمک سکن فی الخلو و اقشعرّت له اظلّه العرش و بکی له جمیع الخلائق/3. و بکت الجمیع الخلائق./4. و بکت له السّموات السّبع و الأرضون السّبع ما فیهنّ و ما بینهنّ و من یتصلّب فی الجنّة و النّار من خلق ربّنا و مایری و ما لایری./5. مایری و ما لایری.

6. مصباح المتهجد، ص 777./7. مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 52./8. تاریخ ابن اثیر، ج 1، ص 82.

9. إلیه یصعدوا الکلم الطّیب و العمل الصّالح یرفعه.

10. و در روایتی چنین آمده است که آن را به سمت آسمان بالا می برم و در جایی دیگر به سمت عرش و در همة آن ها خون حسین و اصحابش ذکر شده است.

http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/0/0/56981

شنبه 18/9/1391 - 20:39
اهل بیت

محیط تربیتی حضرت زینب علیهاالسلام

زنی كه نمی‏خواهد در حماقت و جهل زندگی كند و تسلیم دنیاپرستان شود، چگونه زیستن را از كجا و چه كسی بیاموزد؟

در این دنیای پرتلاطم مادی و زرق و برق‏های پرجاذبه و فریبنده كه ممكن است هر دین‏داری را به سوی خود بكشاند آیا راهی برای خود ساختن و صحیح زیستن وجود دارد؟

 

محیط تربیتی حضرت زینب علیهاالسلام

زنی كه نمی‏خواهد در حماقت و جهل زندگی كند و تسلیم دنیاپرستان شود، چگونه زیستن را از كجا و چه كسی بیاموزد؟ در این دنیای پرتلاطم مادی و زرق و برق‏های پرجاذبه و فریبنده كه ممكن است هر دین‏داری را به سوی خود بكشاند آیا راهی برای خود ساختن و صحیح زیستن وجود دارد؟
آیا در مذهب و فرهنگ ما زن می‏تواند بینشی اصیل، مستقل و مناسب با طبیعت فطری خود داشته باشد، تا بازیچه مغرضان، استعمارگران و هوسرانان دنیای مادی نشود؟ برای به دست آوردن پاسخ باید به سراغ قرآن و تاریخ اسلام رفت.
قرآن كریم زنانی را معرفی می‏كند كه به خودسازی و زندگی پاكیزه دست‏ یافته‏اند مانند آسیه (همسر فرعون) و مریم مادر مسیح. در تاریخ اسلام نیز افرادی این راه را پیموده و به ما آموخته‏اند كه چگونه باشیم و چگونه زندگی كنیم. آنها زندگان تاریخ‏اند.
از روایات و اخبار استفاده می‏شود كه بخشی از علوم بانو زینب سلام الله علیها از جانب پروردگار به او افاضه شده بود. امام سجاد(علیه‌السلام) در خطابی به عمه‏اش زینب فرموده است: «انتَ ‏بِحمداللهِ عالمةٌ غیرَ مُعلمه و فهمه غیرَ مُفهمه‏»؛ تو بحمدالله دانشمندی معلم ندیده هستی و دارای درك و فهمی هستی كه ذاتی تو است.
در این مقاله به برخی از صفات یكی از آن بانوان، حضرت زینب سلام الله علیها اشاره می‏كنیم و گوشه‏هایی از زندگی درخشان آن بانو را به نظاره می‏نشینیم.

محیط تربیتی، خانه علی علیه‌السلام
اولین محیط تربیتی هر انسان خانه اوست. ‏خانواده زینب؛ پدر و مادر او نمونه‏های كامل انسانیت هستند؛ علی(علیه‌السلام) تا زمانی كه زنده بود ذره‏ای غیر از حلال نخورد و برای غذای خود به نان جو خشكی همراه با شیر اكتفا می‏كرد. آخرت را بر آسایش و راحتی زندگانی دنیا ترجیح می‏داد و اگر در مقابل دو كار الهی قرار می‏گرفت كار سخت‏تر را انتخاب می‏كرد. خود آب از چاه می‏كشید و هیزم برای آتش می‏آورد. حضرت علی (علیه‌السلام) همیشه خوشرو و متبسم، متواضع و فروتن بود. بسیار ساده مانند بردگان می‏نشست و غذا می‏خورد. در عبادت بی‏نظیر بود. در هر شبانه‎روز ای بسا هزار ركعت نماز می‏خواند. كانون خانواده‏اش سراسر ایثار، محبت و تعاون بود.
همسرش «عبدالله بن ‏جعفر» از نیكان زمان و ثروتمندان آن عصر بود و در جود و بخشش مشهور به «ابوالمساكین‏» است. با این حال زینب سلام الله علیها برای خود هیچ اندوخته‎ای نداشت و با دست‏ خالی به كربلا به اسارت رفت و بازگشت. امام سجاد(علیه‌السلام) فرمود: «زینب سلام الله علیها در زندگانی خود برای آینده‏اش هیچ چیز ذخیره نكرد.»
مادر زینب یعنی فاطمه زهرا (علیهاالسلام) نیز الگوی فضایل و در تربیت فرزندانش بسیار كوشا بود. تمام كارهای خانه را خود انجام می‏داد. گندم آرد می‏كرد و آرد را خمیر می‏نمود و نان می‏پخت و لباس ‏وصله می‏زد. شب‎های جمعه تا صبح در حالت ركوع و سجده به سر می‏برد و جز برای دیگران برای خود هیچ دعا نمی‏كرد. در اثر كار زیاد بدنش رنجور شد، تا آنجا كه علی(علیه‌السلام) فرمود: در پی آب كشیدن از چاه اثر آن بر سینه زهرا باقی ماند و در اثر آرد كردن با آسیاب، دست‏هایش پینه بست و در اثر نظافت و پخت و پز لباسش پیوسته گردآلود بود. در سخن گفتن از راستگوترین افراد بود.
این خانواده بهترین الگو برای احترام متقابل نسبت ‏به یكدیگر است، احترام به همسر یكی از اصول زندگی خانه آنهاست، علی(علیه‌السلام) می‏فرماید: «به خدا قسم من هیچ زمان فاطمه را خشمناك نكردم و او را بر كاری اجبار ننمودم تا این كه از دنیا رحلت كرد و همچنین هیچ‏گاه فاطمه مرا خشمناك نكرد و از من نافرمانی ننمود و هر وقت‏به او نگاه می‏كردم غم‏ها از وجودم رخت‏ برمی‏بست.»
انفاق این خانواده سرمشق زندگی همگان است، زیرا پناهگاه یتیمان، فقیران و بردگان بوده و از كوچك تا بزرگ ایشان حتی غذای خود را برای خدا از خویش دریغ می‏داشتند و به نیازمند می‏دادند. (آیات ‏7 تا 11 سوره «هل اتی‏» بیان كننده روحیه جود و بخشش این خانواده است.)
حضرت زینب علیهاالسلام در خطبه‏های خود نشان داده كه به معارف قرآن كاملا آشنا بوده است. اگر كسی به آیات قرآن معرفتی جامع نداشته باشد چگونه می‏تواند هر آیه‏ای را برای استدلال مخصوص به گونه‏ای كه دشمن را محكوم كند، به كار برد.
فرزندان این خانواده كه از جمله آنها «زینب‏» است، از مكارم اخلاق این پدر و مادر بهره‏ها گرفته‏اند؛ در دانش، زهد، صبر، عفت، حضور در صحنه‏های سیاسی.
از روایات و اخبار استفاده می‏شود كه بخشی از علوم بانو زینب سلام الله علیها از جانب پروردگار به او افاضه شده بود.
زینب در چنین خانواده و محیطی بزرگ شد. او نزد بهترین آموزگاران بشریت تربیت ‏یافت.

دانشی از سوی خدا
از روایات و اخبار استفاده می‏شود كه بخشی از علوم بانو زینب سلام الله علیها از جانب پروردگار به او افاضه شده بود. امام سجاد(علیه‌السلام) در خطابی به عمه‏اش زینب فرموده است: «انتَ ‏بِحمداللهِ عالمةٌ غیرَ مُعلمه و فهمه غیرَ مُفهمه‏»؛ تو بحمدالله دانشمندی معلم ندیده هستی و دارای درك و فهمی هستی كه ذاتی تو است.

او «مفسر قرآن‏» بوده است و در ایامی كه علی (علیه‌السلام) در كوفه حضور داشت این بانوی بزرگ مجلسی در منزل خود داشته و برای زنان تفسیر قرآن بیان می‏فرموده است. در یكی از روزها بیان تفسیر «كهیعص‏» را می‏فرمود. در آن میان امیرمؤمنان (علیه‌السلام) وارد شد و فرمود: ای نور دیده! شنیدم كه تفسیر كهیعص را برای زنان بیان می‏نمودی. عرض كرد: بلی فدایت ‏شوم! فرمود: ای نور دیده! این رمزی است در مصیبتی كه پس از این بر شما عترت پیغمبر، وارد می‏شود پس برخی از آن مصایب را برایش برشمرد تا جایی كه گریه آن مظلومه بلند شد.
گواه دیگر بر دانش انبوه آن بانو خطبه‏هایی است كه در كوفه و شام ایراد كرده است و دانشمندان زیادی آنها را ترجمه و شرح كرده‏اند. این خطبه‏ها نشان‏دهنده تسلط علمی آن بانو در علوم اسلامی به ویژه قرآن كریم بوده است. آیاتی كه او در این خطبه‏ها مطرح كرده است جواب دهنده شبهات بسیاری در زمینه‏های اعتقادی و غیر آن است.
حضرت زینب علیهاالسلام در خطبه‏های خود نشان داده كه به معارف قرآن كاملا آشنا بوده است. اگر كسی به آیات قرآن معرفتی جامع نداشته باشد چگونه می‏تواند هر آیه‏ای را برای استدلال مخصوص به گونه‏ای كه دشمن را محكوم كند، به كار برد.
از آنجا كه امام حسین علیه‌السلام، از عبادت‏های خواهرش زینب كاملا مطلع بود می‏دانست كه او نزد پروردگار خود مقام استجابت دعا دارد در آخرین وداع به وی می‏فرماید: «یا اختاهُ لا تَنسینی فِی نافلةِ اللیل‏»؛ ای خواهرم! مرا در نمازهای شبت فراموش نكن.
آری، تنها غواص ماهر دریای قرآن و حقایق آن می‏تواند حامل پیام امامت ودیعه‏دار اسرار الهی باشد. او در زمان بیماری امام سجاد (علیه‌السلام) از جانب امام حسین(علیه‌السلام) نیابت ‏خاصی برای مراجعات و رفع مشكلات مذهبی مردم داشته است و مردم نیز در امور حلال و حرام به زینب سلام‎ الله ‎علیها مراجعه می‏كردند تا زمانی كه امام سجاد (علیه‌السلام) از بیماری شفا پیداكرد.
شاهد دیگر بر مقام علمی او روایاتی است كه آن محدثه نقل كرده است، از جمله آنها، خطبه مادرش فاطمه(علیهاالسلام) در مسجد مدینه است. و حدیث «ام ایمن‏» پیرامون حوادثی كه در آینده در كربلا به وقوع خواهد پیوست.

در محضر خدا
چنانكه نوشته‏اند آن بانوی پاك در همه عمر هیچ‎گاه نمازهای نافله را ترك نكرده است. امام سجاد علیه‌السلام فرمود: «عمه‏ام زینب در مسیر كوفه تا شام نمازهای واجب و مستحب را به جا می‏آورد و در بعضی جاها به علت گرسنگی و تشنگی زیاد نمازش را نشسته می‏خواند.»
از آنجا كه امام حسین(علیه‌السلام)، از عبادت‏های خواهرش زینب كاملا مطلع بود می‏دانست كه او نزد پروردگار خود مقام استجابت دعا دارد در آخرین وداع به وی می‏فرماید: «یا اختاهُ لا تَنسینی فِی نافلةِ اللیل‏»؛ ای خواهرم! مرا در نمازهای شبت فراموش نكن.
مراتب عرفانی حضرت زینب علیهاالسلام با مقام امامت چندان فاصله‏ای ندارد. او مانند مادرش زهرا چنان در عبادت كوشا بود كه پاهای مباركش متورم شد.
مراتب عرفانی حضرت زینب علیهاالسلام با مقام امامت چندان فاصله‏ای ندارد. او مانند مادرش زهرا چنان در عبادت كوشا بود كه پاهای مباركش متورم شد.
نشان داد كه تفاوتی بین زن و مرد برای رسیدن به عبودیت پروردگار نیست و ملاك و امتیاز انسان نزد خداوند مذكر و مؤنث ‏بودن نیست.
قرآن می‏فرماید:« مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ‏»(نحل/97)؛ هر كس عمل صالحی انجام دهد - مرد باشد یا زن - در صورتی كه ایمان داشته باشد ما حتما به او زندگی پاكیزه روزی گردانیم و بهتر از آنچه عمل كرده‏اند به آنها پاداش می‏دهیم.

در آیینه زهد
زاهد آن فقیری نیست كه به دلیل ناتوانی خویش دنیا را نخواهد بلكه كسی است كه با وجود ثروت و امكانات، به زر و زیور دنیا

دلبسته نباشد. زینب پاك در دامن مادری تربیت‏ شد كه پوست گوسفند، فرش خانه‏اش بود و پدر بزرگوارش بارها كفش خود را پینه می‏زد و در زمان خلافت هرگز دو خورشت‏ یكجا مصرف نكرد.
زنی كه نمی‏خواهد در حماقت و جهل زندگی كند و تسلیم دنیاپرستان شود، چگونه زیستن را از كجا و چه كسی بیاموزد؟ در این دنیای پرتلاطم مادی و زرق و برق‏های پرجاذبه و فریبنده كه ممكن است هر دین‏داری را به سوی خود بكشاند آیا راهی برای خود ساختن و صحیح زیستن وجود دارد؟
همسرش «عبدالله بن ‏جعفر» از نیكان زمان و ثروتمندان آن عصر بود و در جود و بخشش مشهور به «ابوالمساكین‏» است. با این حال زینب سلام الله علیها برای خود هیچ اندوخته‎ای نداشت و با دست‏ خالی به كربلا به اسارت رفت و بازگشت. امام سجاد(علیه‌السلام) فرمود: «زینب سلام الله علیها در زندگانی خود برای آینده‏اش هیچ چیز ذخیره نكرد.»
او هجرت و شركت در حماسه كربلا و اسارت را بر ماندن در مدینه و زندگی در كنار شوهر و داشتن كنیزان و غلامان ترجیح داد و فریفته خوشی چند روزه دنیا نشد و نام خود را در كنار امام حسین(علیه‌السلام) ثبت كرد، آگاهی داشتن آن بانو از حوادث كربلا، شهادت برادرش و اسارت خود، بر عظمت این زهد می‏افزاید.
وی دو فرزند خود را نیز به كربلا برد و آنها به شهادت رسیدند. با این كه علاقه مادر نسبت‏ به فرزند امری ذاتی و فطری است وقتی كه آن دو به شهادت رسیدند برای این كه در صبر و ایمان او خللی پیدا نشود برای دیدن دو فرزند شهیدش از خیمه‏ها بیرون نیامد.
او به زنان مسلمان آموخت ‏به جای نظاره و تقلید زندگی دیگران و توجه به زیورهای دنیا و دل بستن به آنها باید دنیا را وسیله رسیدن به آخرت دانست و زخارف دنیا انسان را ابدی نمی‏كند و آنچه به انسان حیات جاوید می‏بخشد تكیه به معنویت است.

منبع:
مجله ماهنامه كوثر، شماره 6 ، حسین علوی مهر

شنبه 18/9/1391 - 20:38
اهل بیت

حركت از شام

بهرحال پس از هفت روز كه اهل بیت در شام بودند، به دستور یزید، نعمان بن بشیر(1) وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امین آنان را روانه مدینه منوره كرد. (2)

در هنگام حركت، یزید امام سجاد علیه السلام را فرا خواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسین ملاقات كرده بودم، هر خواسته‏ اى كه داشت، مى ‏پذیرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏ شدند از او دور مى ‏كردم! ولى همانگونه كه دیدى شهادت او قضاى الهى بود!  چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار یافتى، پیوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته ‏هاى خود را براى من بنویس! (3) آنگاه دوباره نعمان بن بشیر را خواست و براى رعایت حال و حفظ آبروى اهل بیت به او سفارش كرد كه شبها اهل بیت را حركت دهد و در پیشاپیش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسین را در بین راه حاجتى باشد برآورده سازد؛ و نیز سى سوار در خدمت ایشان مأمور ساخت؛ و به روایتى خود نعمان بن بشیر را و به قولى بشیر بن حذلم را با آنان همراه كرد. (4)

و همانگونه كه یزید سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان یزید بسان نگهبانان گردا گرد آنان را مى ‏گرفتند، و چون در مكانى فرود مى‏ آمدند از اطراف آنان دور مى ‏شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند.

 

 

اربعین

اهل بیت علیهم السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدینه رسیدند، چون به این مكان رسیدند، از امیر كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را به سوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسیدند، جابر بن عبد الله انصارى (5) را دیدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پیامبر براى زیارت حسین علیه السلام آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گریستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سیلى زده و ناله‏ هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نیز به آنان پیوستند، (6)  زینب علیها السلام در میان جمع زنان آمد و گریبان چاك زد و با صوتى حزین كه ‏دلها را جریحه ‏دار مى ‏كرد مى‏گفت: «وا  اخاه! وا حسیناه! وا حبیب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علی المرتضى! آه ثم آه!» پس بیهوش گردید.

آنگاه ام كلثوم لطمه به صورت زد و با صدایى بلند مى‏گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنیا رفته‏اند؛ و دیگر زنان نیز سیلى به صورت زده و گریه و شیون مى‏كردند.

سكینه چون چنین دید، فریاد زد: وا  محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بیت تو كرده‏اند، آنان را از دم تیغ گذراندند و بعد عریانشان نمودند! (7)

عطیه عوفى(8) مى ‏گوید: با جابر بن عبد الله به عزم زیارت قبر حسین علیه السلام بیرون آمدم و چون به كربلا رسیدیم جابر نزدیك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و همیانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى‏داشت ذكر خدا مى‏گفت تا نزدیك قبر مقدس رسید و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنین كردم، بر روى قبر از هوش رفت.

من آب بر روى جابر پاشیدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: یا حسین! سپس گفت: «حبیب لا یجیب حبیبه!» ، و بعد اضافه كرد: چه تمناى جواب دارى كه حسین در خون خود آغشته و بین سر و بدنش جدائى افتاده است! ! و گفت:

"فاشهد انك ابن خیرالنبیین و ابن سید المؤمنین و ابن حلیف التقوى و سلیل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سید النقباء و ابن فاطمة سیدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سیدالمرسلین و ربیت فی حجرالمتقین و رضعت من ثدی الایمان و فطمت بالاسلام فطبت حیا وطبت میتا غیر ان قلوب المؤمنین غیر طیبة لفراقك و لا شاكة فی الخیرة لك فعلیك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضیت على ما مضى علیه اخوك یحیى بن زكریا."

من گواهى مى‏دهم كه تو فرزند بهترین پیامبران و فرزند بزرگ مؤمنین مى‏باشى، تو فرزند سلاله هدایت و تقوایى و پنجمین نفر از اصحاب كساء و عبایى، تو فرزند بزرگ نقیبان و فرزند فاطمه سیده بانوانى، و چرا چنین نباشد كه دست سیدالمرسلین تو را غذا داد و در دامن پرهیزگاران پرورش یافتى و از پستان ایمان شیر خوردى و پاك زیستى و پاك از دنیا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگین كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طریقه رفتى كه برادرت یحیى بن زكریا شهید گشت.

آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانید و گفت:

"السلام علیك ایتها الارواح التی حلت بفناء الحسین و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتیتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنكر و جاهدتم الملحدین و عبدتم الله حتى اتاكم الیقین."

سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسین نزول كرده و آرمیدید، گواهى مى‏دهم كه شما نماز را بپا داشته و زكوة را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كردید، و با ملحدین و كفار مبارزه و جهاد كرده، و خدا را تا هنگام مردن عبادت نمودید.

و اضافه نمود: به آن خدائى كه پیامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏اید شریك هستیم.

عطیه مى ‏گوید: به جابر گفتم: ما كارى نكردیم! اینان شهید شده‏اند. گفت: اى عطیه! از حبیبم رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم كه مى‏فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك فی عملهم» (9)؛هر كه گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر كه عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شریك خواهد بود.

اربعین و اختلاف اقوال

در تاریخ حبیب السیر آمده است: یزید بن معاویه سرهاى مقدس شهدا را در اختیار على بن الحسین علیهماالسلام قرار داد، و آن بزرگوار در روز بیستم ماه صفر آن سرها را به بدنهاى پاكشان ملحق نمود و آنگاه عازم مدینه طیبه گردید. (10)

ابوریحان بیرونى در آثارالباقیه گفته است: در روز بیستم ماه صفر، سر مقدس حسین علیه السلام به بدن مطهرش باز گردانیده و دفن شد به هنگامى كه اهل بیت امام حسین علیه السلام بعد از بازگشت از شام در روز اربعین جهت زیارت آمده بودند. (11)

سید ابن طاووس در اقبال مى ‏گوید: چگونه روز بیستم ماه صفر، روز اربعین است در حالى كه حسین صلوات الله علیه روز دهم محرم به شهادت رسید، بنابراین اربعین، روز نوزدهم ماه صفر باید باشد. (12)

آنگاه سید مى ‏گوید: محتمل است ماه محرم سال 61 كم بوده است، یعنى 29 روز بوده كه طبعا بیستم ماه صفر، روز اربعین است، و احتمال دارد كه ماه محرم تمام بوده ولى چون امام حسین علیه السلام در پایان روز عاشورا شهید گردیده لذا روز عاشورا  را به حساب نیاورده ‏اند. و در مصباح آمده است: حرم حسین علیه السلام در روز بیستم ماه صفر به همراه على بن الحسین به مدینه رسیدند، و شیخ مفید همین قول را اختیار كرده است، و در غیر مصباح آمده است كه ایشان در روز بیستم ماه صفر بعد از مراجعت از شام به كربلا رسیدند. (13)

همانگونه كه در نقلهاى ذكر شده مشهود است اهل بیت علیهم السلام در همان سالى كه حادثه كربلا رخ داد ـ سال 61 ـ پس از مراجعت از شام و در روز اربعین به كربلا آمدند، و یا این كه در سنه 62 یعنى یك سال بعد از شهادت رهسپار كربلا شده‏ اند؛ و ما در اینجا به صورت اختصار عینا آنچه در این رابطه گفته و یا نوشته شده است ذكر مى ‏كنیم:

قول اول: اهل بیت در همان سال 61 پس از مراجعت از شام و در روز بیستم صفر به كربلا وارد شدند، و این همان قول صاحب تاریخ حبیب السیر است كه قبلا بازگو كردیم، و در الآثارالباقیه ابوریحان نیز همین قول آمده و ظاهر عبارت سید ابن طاووس در اللهوف هم همین مطلب را مى‏رساند (14) و ابن نما در مثیرالاحزان نیز همین قول را نقل كرده است. (15)

قول دوم: اهل بیت علیهم السلام همان سال در روز بیستم صفر به كربلا و قبل از رفتن به شام از كربلا عبور نمودند و بر مزار شهیدان خود عزادارى كردند، و سپهر مؤلف ناسخ التواریخ بر این قول است. و این احتمال گرچه بعید به نظر مى ‏رسد، زیرا در نقلى بدان اشاره نشده است ولى احتمالى است كه ثبوتا مانعى ندارد و دلیلى براى اثبات آن نیست. (16)

قول سوم: آل البیت در سال 62، یعنى یك سال بعد و در روز بیستم صفر به كربلا آمده ‏اند. صاحب قمقام زخار مى‏ گوید: مسافت و عادت تشریف فرمائى به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام در روز اربعین سال 61 هجرى به كربلاى معلى مشكل، بلكه خلاف عقل است؛ زیرا امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به درجه رفیع شهادت نائل آمد و عمربن سعد یك روز براى دفن كشتگان خود در آنجا توقف و روز یازدهم به جانب كوفه حركت كرد و از كربلاى معلى تا كوفه به خط مستقیم حدودا هشت فرسخ است، و چند روزى هم عبیدالله بن زیاد اهل عصمت را در كوفه براى معرفى آنان و كار بزرگى كه صورت گرفته و ارعاب قبایل عرب نگاه داشت تا از یزید خبر رسید كه اهل حرم را به دمشق اعزام دارد و او هم اسیران را از راه حران و جزیره و حلب به شام فرستاد كه مسافت دورى است و فاصله كوفه تا دمشق به خط مستقیم تقریبا صد و هفتاد و پنج فرسخ است و پس از ورود به شام به روایتى تا شش ماه اهل بیت را نگاه داشتند تا آتش شعله ‏ور غضب یزید خاموش شد و پس از حصول اطمینان از عدم شورش مردم موافقت كرد كه حضرت سجاد با اهل حرم به مدینه بازگردد، پس چگونه این همه وقایع مى ‏تواند در چهل روز صورت گرفته باشد، قطعا ورود اهل بیت علیهم السلام به كربلا در سال دیگر بوده است (17) كه سال شصت و دو هجرى ‏باشد و هر كس به نظر تدبر در این مسأله بیندیشد نامه نگار را تصدیق خواهد كرد، و جابربن عبدالله هم در اربعین شصت و دو به زیارت مشرف شده است و شرافت جابر در این است كه او اولین كسى است كه از صحابه كبار و مخلصین سوگوار به این سعادت نایل آمده است، كفى به فخرا، و نامه ‏نگار در این قول منفرد است: مى‏ گویم و مى ‏آیمش از عهده برون! و الله ولى التوفیق. (18)

قول چهارم: احتمال دیگرى وجود دارد كه اهل بیت ابتدا به مدینه آمدند و از مدینه عازم كربلا شدند و سر مقدس امام را نیز در این سفر با خود برده و به بدن مطهر حسین علیه السلام ملحق نموده‏اند، اما نه در اربعین سال 61 هجرى بلكه پس از مراجعت به مدینه به كربلا رفته‏اند. ابن جوزى از هشام  و بعضى دیگر نقل كرده است كه سر مقدس حسین علیه السلام با اسیران به مدینه آورده شد، و سپس به كربلا حمل گردیده است و با بدن مطهر دفن شده است. (19)

و از بعضى از مورخان نقل شده است كه: صورت حال جریان اقتضاء مى‏ كند كه اهل بیت در مدتى بیش از چهل روز از زمان شهادت امام حسین علیه السلام به عراق یا به مدینه رفته باشند، و بازگشت آنها به كربلا، ممكن است، ولى روز بیستم صفر نبوده است زیرا جابربن عبدالله انصارى هم از حجاز آمده بود و رسیدن خبر به حجاز و حركت جابر از آنجا قهراً  زمانى بیش از چهل روز را مى ‏طلبد. یا این كه باید بگوئیم جابر از مدینه نیامده بود بلكه از كوفه و یا از شهرى دیگر عازم كربلا شده بود. (20)

توقف در كربلا

خاندان داغدیده رسالت پس از ورود به كربلا براى شهیدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حركت بسوى كوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه كه سید ابن طاووس در اللهوف نقل كرده است كه «و اقاموا المآتم المقرحة للاكباد» (21) «ماتمهاى جگرخراش بپا داشتند» ، و تا سه روز امر بدین منوال سپرى شد. (22)

حركت از كربلا

اگر زنان و كودكان در كنار این قبور مى‏ماندند، خود را در اثر شیون و زارى و گریستن و نوحه كردن هلاك مى‏نمودند، لذا على بن الحسین علیهماالسلام فرمان داد تا  بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدینه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكینه علیهاالسلام اهل حرم را با ناله و فریاد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و جملگى در اطراف قبر مقدس گرد آمدند. سكینه قبر پدر را در آغوش گرفت و شدیدا گریست و به سختى نالید و این ابیات را زمزمه كرد:

الا یا كربلا نودعك جسما

بلا كفن و لا غسل دفینا

الا یا كربلا نودعك روحا

لاحمد و الوصی مع الامینا (23)

بازگشت به مدینه

ام كلثوم علیهاالسلام در حالى كه همراه كاروان كربلا عازم شهر مدینه گردید مى‏گریست و این اشعار را مى‏خواند: (24)

مدینة جدنا لا تقبلینا

فبالحسرات و الاحزان جینا

خرجنا منك بالاهلین جمعا

رجعنا لا رجال و لا بنینا

و كنا فی الخروج بجمع شمل

رجعنا حاسرین مسلبینا

و كنا فى امان الله جهرا

رجعنا بالقطیعة خائفینا

و مولانا الحسین لنا انیس‏

رجعنا و الحسین به رهینا

فنحن الضائعات بلا كفیل‏

و نحن النائحات على اخینا

و نحن السائرات على المطایا

نشال على الجمال المبغضینا

و نحن بنات یس و طه‏

و نحن الباكیات على ابینا

و نحن الطاهرات بلا خفاء

و نحن المخلصون المصطفونا

و نحن، الصابرات على البلایا

و نحن الصادقون الناصحونا

الا یا جدنا بلغت عدانا

مناها و اشتفى الاعداء فینا

لقد هتكوا النساء و حملوها

على الاقتاب قهرا اجمعینا

مدینه! كاروانى سوى تو با شیون آوردم‏

ره آوردم بود اشكى كه، دامن دامن آوردم

مدینه! در به رویم وا مكن! چون یك جهان ماتم‏

ولى اكنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم!

اگر موى سیاهم شد سپید از غم، ولى شادم‏

كه مظلومیت خود را گواهى روشن آوردم

اسیرم كرد اگر دشمن، بجان دوست خرسندم‏

به پایان خدمت خود را به نحو احسن آوردم

مدینه! یوسف آل على را بردم، و اكنون‏

اگر او را نیاوردم، از و پیراهن آوردم!

مدینه! از بنى هاشم نگردد با خبر یك تن؟ !

كه من از كوفه، پیغام سر دور از تن آوردم!

مدینه! اگر به سویت زنده برگشتم، مكن منعم‏

كه من این نیمه جان را هم به صد جان كندن آوردم!

مدینه! این اسیریها نشد سد رهم، بنگر!

چها با خطبه‏هاى خود به روز دشمن آوردم؟ ! (26)

بشیر در مدینه

كاروان آل البیت به جانب شهر مدینه رهسپار شد.

بشیر بن جذلم مى‏گوید: به آرامى مى‏رفتیم تا به شهر مدینه نزدیك شدیم، حضرت سجاد علیه السلام فرمود تا بار از شتران برداشته خیمه‏ها را برافراشتند و اهل حرم در آن خیمه‏ها فرود آمدند، امام على بن الحسین مرا طلبید و فرمود: خداى تعالى پدرت جذلم را رحمت كند كه شاعرى نیكو بود، آیا تو را از شعر بهره‏اى هست؟ !

عرض كردم: آرى یابن رسول الله!

فرمود: هم اكنون وارد شهر مدینه شو! و خبر شهادت ابى عبد الله علیه السلام و ورود ما را به مردم ابلاغ كن!

بشیر گوید: بر اسب خویش سوار شدم و با شتاب وارد شهر مدینه شدم و به جانب مسجد نبوى رفتم، چون بدانجا رسیدم با صدایى بلند و رسا این اشعار را كه مرتجلا سروده بودم، خواندم :

یا اهل یثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسین و ادمعى مدرار

الجسم منه بكربلا مضرج‏

و الرأس منه على القناة یدار (27)

سپس رو به مردم كردم و گفتم: این على بن الحسین علیهما السلام است كه با عمه‏ها و خواهرانش در بیرون شهر مدینه فرود آمده‏اند و من فرستاده اویم كه شما را از ماجرایى كه بر آنان رفته است آگاه سازم.

وقتى این خبر را به مردم رساندم، در مدینه هیچ زنى نماند مگر این كه از خانه خود بیرون آمد در حالى كه زارى مى‏كرد و مى‏گریست، و من همانند آن روز را به یاد ندارم كه گروه بسیارى از مردم یكدل و یكزبان گریه كنند و بر مسلمانان تلختر از آن روز را ندیدم. (28)

در آن هنگام شنیدم كه بانویى براى حسین علیه السلام چنین نوحه سرائى مى‏كرد:

نعى سیدی ناع نعاه فاوجعا

و امرضنی ناع نعاه فافجعا

فعینی جودا بالدموع و اسكبا

وجودا بدمع بعد دمعكما معا

على من وهى عرش الجلیل فزعزعا

فاصبح هذا المجد و الدین اجدعا

على ابن نبی الله و ابن وصیه‏

و ان كان عنا شاحط الدار اشسعا (29)

پس از خواندن این ابیات، آن بانو به من گفت: اى مرد! مصیبت و اندوه ما را در سوگ حسین تازه كردى و زخمهایى را كه هنوز التیام نیافته بود از نو چنان خراشیدى كه دیگر امید بهبودى نیست، خداوند تو را بیامرزد، تو كیستى؟ !

گفتم: بشیر بن جذلم، مولایم على بن الحسین مرا فرستاد تا خبر ورودشان را به‏اهل مدینه بدهم، و او با اهل بیت ابى عبد الله در فلان نقطه فرود آمده است. (30)

استقبال از كاروان كربلا

بشیر گوید: مردم مدینه یكپارچه بسوى كاروان حركت كردند، و من نیز اسبم را بسرعت راندم و دیدم مردم همه راهها را با حضور خود سد كرده‏اند، بناچار از اسب پیاده شدم و با زحمت از میان مردم گذشتم و خود را به خیمه‏هاى آل البیت رساندم.

على بن الحسین علیهماالسلام داخل خیمه بود، بیرون آمد و دستمالى در دست آن حضرت بود كه اشك از رخسار مباركش پاك مى‏كرد، مردى منبرى آورد و آن حضرت بر آن نشست و اشك از دیدگانش جارى بود، صداى مردم به گریه بلند شد و زنان ناله و زارى مى‏كردند و مردم از هر طرف به آن حضرت دلدارى و تسلیت مى‏گفتند، آن منطقه پر از شیون و فریاد شده بود، تا آن كه حضرت سجاد علیه السلام با دست خویش اشاره كرد كه ساكت شوند و سپس این خطبه را ایراد فرمود:

خطبه امام سجاد علیه السلام

الحمد لله رب العالمین، مالك یوم الدین، بارى‏ء الخلائق اجمعین، الذی بعد فارتفع فی السموات العلى و قرب فشهد النجوى، نحمده على عظائم الامور و فجائع الدهور و الم الفجائع و مضاضة اللواذع و جلیل الرزء و عظیم المصائب الفاظعة الكاظة الفادحة الجائحة.

ایها القوم! ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جلیلة و ثلمة فی الاسلام عظیمة، قتل ابوعبد الله الحسین علیه السلام و عترته و سبی نساؤه وصیته و داروا برأسه فی البلدان من فوق عالی السنان و هذه الرزیة التی لا مثلهارزیة.

ایها الناس! فای رجالات منكم تسرون بعد قتله؟ ! ام اى فؤاد لا یحزن من اجله؟ ام ایة عین منكم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟ ! فلقد بكت السبع الشداد لقتله و بكت البحار بامواجها و السموات باركانها و الارض بارجائها و الاشجار باغصانها و الحیتان و لجج البحار و الملائكة المقربون و اهل السموات اجمعون.

یا ایها الناس! ای قلب لا ینصدع لقتله؟ ! ام ای فؤاد لا یحن الیه؟ ! ام ای سمع یسمع هذه الثلمة التی ثلمت فی الاسلام و لا یصم.

ایها الناس! اصبحنا مطرودین مشردین مذودین و شاسعین عن الامصار كأنا اولاد ترك و كابل من غیر جرم اجترمناه ولا مكروه ارتكبناه و لا ثلمة فی الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا فی آبائنا الاولین ان هذا الا اختلاق.(31)

والله لو ان النبی صلى الله علیه و آله تقدم الیهم فی قتالنا كما تقدم الیهم فی الوصایة بنا لما ازدادوا على ما فعلوا بنا، فانا لله و انا الیه راجعون من مصیبة ما اعظمها و اوجعها و افجعها و اكظها و افظعها و امرها و افدحها فعندالله نحتسب فیما اصابنا و ما بلغ بنا فانه عزیز ذوانتقام .(32)

حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه پروردگار عالمیان و مالك روز جزا و آفریننده همه خلایق است، آن خدایى كه مقامش آنقدر رفیع است كه گویا در بلندترین مرتبه آسمانها قرار گرفته (و از دسترس عقل و فكر بلند پروازان بشرى بسیار دور است) و آنقدر به آدمى نزدیك است كه حتى زمزمه‏ها را مى‏شنود، او را بر سختیهاى بزرگ و آسیبهاى زمانه و آزار و حوادث ناگوار و مصائب ‏دلخراش و بلاهاى جانسوز و مصیبتهاى بزرگ و سخت و رنج آور و بنیان سوز سپاسگزارم.

اى مردم! خداوند تبارك و تعالى، كه حمد مخصوص اوست، ما را به مصیبتهاى بزرگى مبتلا كرد و شكاف بزرگى در اسلام پدید آمد، ابو عبد الله الحسین و عترتش كشته شدند! اهل حرم و كودكان او را اسیر كردند و سر مبارك او را در شهرها و بر نیزه گردانیدند! و این مصیبتى است كه همانندى ندارد.

اى مردم! كدامیك از مردان شما بعد از شهادت او مى‏تواند شادى كند؟ ! یا كدام دلى است كه به خاطر او محزون نباشد؟ ! و یا كدام چشمى است كه بتواند اشك خود را نگاه دارد و آن را از ریختن باز دارد؟ ! هفت آسمان كه داراى بنائى شدید است (33) در شهادت او گریستند، دریاها با امواجشان و آسمانها با اركانشان و زمین از همه جوانب و درختان و شاخه‏هاى درختان و ماهیان و لجه‏هاى دریاها و فرشتگان مقرب و نیز ساكنان آسمانها تمام بر او گریستند.

اى مردم! كدامین دل است كه از كشته شدن او از هم نشكافد؟ ! و یا كدامین دل است كه براى او ننالد؟ ! یا كدامین گوش است كه صداى شكافى را كه در اسلام پدید آمده بشنود و كر نشود؟ !

اى مردم! ما صبح كردیم در حالى كه رانده شدیم، از هم پراكنده شدیم و از وطن خود دور افتادیم، گویا ما فرزندان ترك و كابل بودیم، بدون آنكه جرمى كرده یا ناپسندى مرتكب شده باشیم با ما چنین كردند، حتى چنین چیزى را در مورد نیاكان بزرگوار پیشین خود نشنیده‏ایم، «و این بجز تزویر نیست» .

بخدا سوگند كه اگر رسول خدا به جاى آن سفارشها، به جنگ با ما فرمان مى‏داد، بیش از این نمى‏توانستند كارى انجام دهند! ! انا لله و انا الیه راجعون. چه مصیبت بزرگ و دردناك و دلخراشى و چه اندوه تلخ و بنیان كنى؟ ! از خدا اجر این مصیبت را كه به ما روى آورده است، خواهانم كه او پیروز و منتقم است. (34)

 

صوحان بن صعصعه (35)

در این هنگام، صوحان بن صعصعة بن صوحان عبدى از جاى برخاست ـ او مردى زمین گیر بود ـ و از امام عذر خواهى كرد كه: پاهاى من علیل و ناتوان است. امام سجاد علیه السلام عذر او را پذیرفت و خشنودى خود را از او ابراز داشت و بر پدرش صعصعه درود فرستاد. (36)

محمد بن حنفیه

بشیر مى‏گوید: محمد بن حنفیه از آمدن اهل بیت و شهادت برادرش حسین اطلاعى نداشت، پس از شنیدن، صیحه‏اى زد و گفت: بخدا سوگند كه همانند این زلزله را ندیده‏ام مگر روزى كه رسول خدا از دنیا رفت، این صیحه و شیون چیست؟ !

و چون سخت بیمار بود، كسى را قدرت آن نبود كه ماجرا را به او بگوید، زیرا بر جان او بیمناك بودند.

محمد بن حنفیه در پرسش خود پافشارى كرد، یكى از غلامانش به او گفت: اى فرزند امیرمؤمنان ! برادرت حسین به كوفه رفت و مردم با او نیرنگ كردند و پسر عموى او مسلم بن عقیل را كشتند و هم اكنون او و اهل حرم و بازماندگانش بازگشته‏اند!

از آن غلام پرسید: پس چرا به نزد من نمى‏آیند؟ !

گفت: در انتظار تو هستند!

از جاى برخاست و در حالى كه گاه مى‏ایستاد و گاهى مى‏افتاد و مى‏گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم» ، و گویا این مصیبت را احساس كرده بود گفت: بخدا سوگند كه من مصائب آل یعقوب را در این كار مى‏بینم. و مى‏گفت: «این اخی؟ این ثمرة فؤادی؟ این الحسین؟» «برادرم كجاست؟ میوه دلم كجاست؟ حسین كجاست؟»

به او گفتند كه: برادرت حسین علیه السلام در بیرون مدینه و در فلان مكان بار انداخته است، او را بر اسب سوار كردند و در حالى كه خادمان او در جلو حركت مى‏كردند او را به بیرون مدینه بردند، چون نگاه كرد و بجز پرچمهاى سیاه چیزى را ندید، پرسید:

این پرچمهاى سیاه چیست؟ ! بخدا قسم كه فرزندان امیه، حسین را كشتند! !

پس صیحه‏اى زد و از روى اسب به زمین افتاد و از هوش رفت.

خادم او نزد امام زین العابدین علیه السلام آمد و گفت: اى مولاى من! عموى خود را دریاب پیش از آن كه روح از بدن او جدا شود.

امام سجاد علیه السلام به راه افتاد در حالى كه پارچه‏اى سیاه در دست داشت و اشك دیدگان خود را با آن پاك مى‏كرد. امام، بر بالین عمویش محمد بن حنفیه نشست و سر او را به دامن گرفت.

چون محمد بن حنفیه به هوش آمد، به امام گفت: «یا بن اخی! این اخی؟ ! این قرة عینی؟ ! این نور بصری؟» ! این ابوك؟ ! این خلیفة ابی؟ ! این اخی الحسین علیه السلام؟ !»«اى پسربرادرم ! برادرم كجاست؟ نور چشمم كجاست؟ پدرت كجاست؟ جانشین پدرم كجاست؟ برادرم حسین كجاست؟» .

امام على بن الحسین علیه السلام پاسخ داد: «یا عماه! اتیتك یتیما»«عمو جان! به مدینه یتیم بازگشتم» و بجز كودكان و بانوان حرم كه مصیبت دیده و گریانند دیگر كسى را بهمراه نیاورده‏ام. اى عمو! اگر برادرت حسین را مى‏دیدى چه مى‏كردى در حالى كه طلب كمك مى‏كرد ولى كسى به یارى او نمى‏شتافت و با لب تشنه شهید شد؟ !

محمد بن حنفیه باز فریادى زد و از هوش رفت. (37)

ورود به مدینه

اهل بیت علیهم السلام در روز جمعه هنگامى كه خطیب سرگرم خواندن خطبه نماز جمعه بود، وارد مدینه شدند و مصائب حسین علیه السلام و آنچه را بر او وارد شده بود براى مردم بازگو كردند.

داغها تازه شد و باز حزن و اندوه آنان را فرا گرفت و در سوگ شهیدان كربلا نوحه سرایى كرده و مى‏گریستند و آن روز همانند روز رحلت نبى اكرم صلى الله علیه و آله بود كه تمام مردم مدینه اجتماع كرده و به عزادارى پرداختند.

ام كلثوم علیهاالسلام در حالى كه مى‏گریست وارد مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله شد و روى به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله كرد و گفت: سلام بر تو اى جد بزرگوار من، خبر شهادت فرزندت حسین علیه السلام را براى تو آورده‏ام!

پس ناله بلندى از قبر مقدس رسول خدا صلى الله علیه و آله برخاست! و چون مردم این ناله را شنیدند بشدت گریستند و ناله و شیون همه جا را گرفت.

سپس على بن الحسین علیهماالسلام به زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و صورت بر روى قبر مطهر نهاده گریست. (38)

راوى گوید: زینب علیهاالسلام آمد و دو طرف در مسجد را گرفت و فریاد زد: یا جداه! من خبر مرگ برادرم حسین را آورده‏ام. و اشك زینب هرگز نمى‏ایستاد و گریه و ناله او كاستى نمى‏گرفت و هر گاه نگاه به على بن الحسین علیهماالسلام مى‏كرد، حزن و اندوه او تازه و غمش افزوده مى‏شد. (39)

حال زینب خونین جگر بپرس

ستمزده حال پسر بپرس

همراه ما به دشت بلاگر نبوده‏اى‏

من بوده‏ام، حكایتشان سر بسر بپرس


پى ‏نوشت‏ها:

1- نعمان بن بشیر همان كسى است كه هنگام ورود مسلم بن عقیل به كوفه از طرف یزید امیر كوفه بود، یزید او را بركنار و به جاى او عبید الله بن زیاد را به امارت كوفه برگزید. نعمان به شام آمد و از هوا داران معاویه و یزید بود. پس از هلاكت یزید، مردم را به بیعت عبدالله بن زبیر فرا خواند، اهالى حمص با او مخالفت كرده و او را بعد از واقعه مرج راهط در سال شصت و چهار هجرى كشتند. (الاستیعاب،ج 4،ص 1496) .

2- قمقام زخار،ص  579.

3- تاریخ طبرى،ج 5،ص 233.

4- قمقام زخار،ص 579.

5- او جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصارى است، مادرش نسیبه دختر عقبه مى‏باشد، در بیعت عقبه ثانیه در مكه با پدرش حضور داشته ولى كودك بوده است؛ بعضى او را از شركت كنندگان در جنگ بدر ذكر كرده‏اند؛ او با پیامبر صلى الله علیه و آله در 18 غزوه شركت نمود، و بعد از رسول خدا در صفین در خدمت على علیه السلام بوده و از كسانى است كه سنت پیامبر بسیار از او نقل شده است؛ او در آخر عمر نابینا گردید؛ در سال 74 یا 78 و یا 79 در سن 94 سالگى در مدینه رحلت نمود. (الاستیعاب،ج 1،ص219) .

6- اللهوف،ص 82.

7- الدمعة الساكبة،ج 5،ص 162.

8- عطیه عوفى را شیخ طوسى از اصحاب امیرالمؤمنین در رجال خود ذكر كرده و او معروف به بكالى است كه قبیله‏اى از حمدان مى‏باشد، و او داراى تفسیر قرآنى بوده است در پنج  قسمت و خود او مى‏گوید: قرآن را با تفسیرش سه بار بر ابن عباس عرضه كردم و اما قرائت قرآن را هفتاد مرتبه نزد او قرائت نمودم. (تنقیح المقال 2/253)

9- بحارالانوار 65/ 130.

10- نفس المهموم 466.

11- مقتل الحسین مقرم 371.

12- مسارالشیعه،ص 62. و مرحوم شیخ بهائى رحمة الله بر اساس همین احتمال روز اربعین را روز نوزدهم ماه صفر قرار داده است. (توضیح المقاصد،ص 6)

13- قمقام زخار،ص 585.

14- اللهوف، ص 82 .

15- مثیرالاحزان،ص 107.

16- ناسخ التواریخ، احوالات امام حسین 3/ 176.

17- از این مقدمات، نمى‏توان نتیجه گرفت كه اهل بیت علیهم السلام در اربعین سال شصت و دو به كربلا آمده‏اند؛ زیرا اولا نگاه داشتن اهل بیت در كوفه به مدت زیاد، قطعى نیست با توجه به این كه بعضى ورود اهل بیت را به شام در روز اول ماه صفر ذكر كرده‏اند ـ چنانچه گذشت ـ و آن مقدمات چون قطعى نیست بنابراین نتیجه قطعى هم بدست نمى‏دهد؛ ثانیا احتمال دارد همانگونه كه بعضى گفته‏اند اهل بیت در همان سال 61 و قبل از رفتن به شام از مسیر كربلا عبور كرده و بر قبور شهیدان عزادارى كرده باشند چنانچه مرحوم سپهر ـ مؤلف ناسخ التواریخ ـ گفته است، مضافا بر این كه مرحوم قاضى طباطبائى رحمة الله كتابى بنام «تحقیق در روز اربعین امام حسین علیه السلام» تألیف نموده و تمام ایرادهاى وارده را مبنى بر آمدن اهل بیت در اربعین سال 61 را پاسخ داده است، بنابر این به صرف استبعاد نمى‏توان به نتیجه قطعى رسید و آمدن اهل بیت را به كربلا مانند بعضى در اربعین اول انكار كرد .

18- قمقام زخار،ج 586.

19- تذكرة الخواص،ص 15. ولى در این نقل مذكور نیست كه سر مقدس امام توسط چه كسى به كربلا حمل شده است، و آیا اهل بیت همراه سر مقدس به كربلا آمده‏اند یا تنها سر مقدس به كربلا حمل و دفن شده است؟

20- قمقام زخار،ص 586. ولى این احتمال با تصریح بزرگانى همانند سید ابن طاووس و ابن نما و شیخ بهائى كه جابر بن عبد الله و اهل بیت در روز اربعین همزمان در كربلا بوده‏اند منافات دارد .

21- اللهوف،ص 82.

22- ذریعة النجاة،ص 271.

23- «اى كربلا! بدنى را در تو به ودیعه گذاردیم، كه بدون غسل و كفن مدفون شد؛ اى كربلا ! كسى را به یادگار در تو نهادیم كه او روح احمد و وصى اوست.»

24- الدمعة الساكبة 5/ 163.

25- قمقام زخار،ص 583.

این اشعار را صاحب قمقام نقل كرده است و مى‏گوید: نسبت دادن این اشعار به آن حضرت با روایت كامل بهائى كه گفته ام كلثوم در دمشق وفات یافت خالى از اشكال نیست.

ولى ما در همین كتاب از مسعودى ـ مؤلف مروج الذهب ـ نقل كردیم كه امام على بن ابى طالب دو فرزند به نام ام كلثوم داشته و كنیه زینب عقیله نیز ام كلثوم بوده است؛ بنابراین ممكن است مراد از ام كلثوم بر فرض صحت نقل كامل بهائى، زینب علیهاالسلام باشد، بعلاوه ممكن است كه مراد همان ام كلثوم باشد كه همراه اهل بیت به مدینه آمده و سپس به شام مراجعت كرده و در آنجا وفات یافته است. و بعضى بر این عقیده‏اند.

ترجمه:«اى مدینه جد ما! نپذیر ما را، كه ما با حسرت و اندوه‏ها بازگشتیم؛ از تو با همه خویشان بیرون رفته، و چون بازگشتیم نه مردان و نه كودكانى با ماست؛ در هنگام خروج جمع ما كامل بود و اكنون در بازگشت برهنه و غارت شده‏ایم؛ در ظاهر در امان خدا بودیم و اكنون كه بازگشتیم هنوز بر ستم ظالمان و بریدن پیمانشان بیمناك هستیم؛ انیس ما مولایمان حسین بود، و چون آمدیم حسین را در كربلا گرو گذاردیم؛ مائیم كه سرگردان و بدون كفیل شدیم، مائیم كه بر برادر خود نوحه كردیم؛ و مائیم كه بر شتران حمل شدیم، و ما را بر شتران درشت خوى سوار كردند؛ ما دختران یاسین و طاهائیم، و مائیم كه در سوگ پدر خود گریستیم؛ پاكان بدون خفاء مائیم، و مخلصان و برگزیدگان مائیم؛ ما بردباران بر بلا هستیم، و ما راستگویان ناصحیم؛ اى جد ما! دشمنان ما به آرزویشان رسیدند، و تشفى یافتند به سبب قتل ما؛ حرمت زنان را هتك نمودند و تمام آنها را بر جهاز شتران به قهر حمل كردند.»

26- مرحوم مجلسى این اشعار را زیاده بر آنچه ما آوردیم، ذكر كرده است؛ به بحارالانوار 45/197 مراجعه شود.

27- شعر از محمد جواد غفور زاده كاشانى (شفق) است.

28- تاریخ طبرى 5/ 233.

29- «اى مردم مدینه! دیگر اینجا جاى اقامت شما نیست، كه حسین كشته شد و اشك من در سوگ او روان است؛ پیكر مطهرش در كربلا به خاك و خون آغشته است، و سر منورش را بر روى نیزه از شهرى به شهر دیگر مى‏برند.»

30- نفس المهموم،ص 467.

31- «خبر دهنده‏اى، خبر مرگ بزرگ و سالار مرا داد و دلم را به درد آورد، و با دادن آن خبر مرا بیمار كرد؛ اى چشمان من! اشك بریزید و بسیار بگریید، باز هم اشك بریزید و باز هم بگریید، در سوگ آن كسى كه مصیبت او عرش خدا را به لرزه در آورد، و شكوه و جلالت دین را كاست؛ (گریه كنید) بر پسر پیامبر و فرزند وصى او، اگر چه منزل و جایگاه او از ما دور است.»

32- قمقام زخار،ص 581.

33- سوره ص/ 7.

34- اللهوف،ص 84.

35- تفسیرالمیزان 20/163 « و بنینا فوقكم سبعا شدادا» ای سبع سماوات شدیدة فی بنائها .

36- الدمعة الساكبة 5/ 427.

37- پدرش صعصعة بن صوحان، مردى بلند مرتبه و بلند قدر و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است. از امام صادق علیه السلام نقل شده است: كسى از اصحاب امیرالمؤمنین على علیه السلام نبود كه حق امام على علیه السلام بشناسد مگر صعصعه و اصحاب و یاران صعصعه. او داراى مناقب بسیارى است و ابن عبدالبر او را از اصحاب رسول خدا دانسته است.

صعصعه از كسانى است كه عهدنامه امیرالمؤمنین علیه السلام را به مالك اشتر نقل كرده است. (تنقیح المقال 2/98)

38- اللهوف،ص 85.

39- الدمعة الساكبة 5/ 164.

40- الدمعة الساكبة 5/ 162.

41- بحارالانوار 45/ 198.

منبع:كتاب قصه كربلا ، ص 523

نویسنده :علی نظری منفرد

شنبه 18/9/1391 - 20:37
اهل بیت

رسواکننده سرکشان

عبیداللّه بن زیاد پس از آنکه خبر سخنرانی افشاکننده سفیر کربلا را در بازار کوفه دریافت کرد سخت هراسناک شد،

چرا که گمان می کرد با کشتن حسین بن علی(ع) و یارانش، به آمال دیرینه اش رسیده است حتی تصور می کرد فرزندان اسیر ایشان به صورت کبوتران پر و بال شکسته ای در دستش خواهند بود که برای حفظ جان شان آماده هر نوع معامله ای با او خواهند بود. اما نطق ملکوتی عقیله بنی هاشم و افشای حقایق کربلا او را از خواب خیالبافانه بیدار کرد. او برای خنثی کردن تأثیر خطبه حضرت(س) با عجله دست به کار شد. از آنجا که اهل جدل بود، تصمیم گرفت اسرا را به حضور بطلبد و با نشان دادن هیبت مجلس شاهانه و سخنان نیشدار و تهدیدآمیز خود، اثر خطابه را در اذهان مردم پاک کند و خود را قهرمان وپیروز، و ایشان را مغلوب و شکست خورده جلوه دهد. با این پیش بینی، مجلسی باشکوه برای ایجاد رعب و وحشت در دل بزرگ قهرمان کربلا ترتیب داد.

ابن زیاد تصور می کرد دختر علی بن ابی طالب(ع) با ترس وارد مجلس می شود و عذر تقصیر می خواهد، به جرم خطبه ای که در بازار کوفه ایراد کرده بود، اما مجلس شاهد ورود بانویی شد که کمترین اعتنایی به شکوه ظاهری آن نکرد و بر خلاف انتظار به جایی که از پیش برایش آماده شده بود نرفت و به همراه دیگر اسرا به گوشه ای رفت. چگونگی ورود سفیر کربلا به قدری برای ابن زیاد غیر منتظره و ناراحت کننده بود که خود را به نفهمی زده و از نزدیکان خویش پرسید:

«زنی که با این همه تکبر و غرور بر ما وارد شد کیست؟»

آری حتی گام برداشتن زینب کبرا(س) و طریقه لباس پوشیدن ایشان و انتخاب جایگاه نشستن و برتر از همه غرور زنانه بانوی فرزانه بنی هاشم در دربار عبیداللّه بن زیاد برای تمام زنان عالم درسی است که چگونه از جلوه های زنانه خود در راه اهداف الهی و معنوی استفاده کنند.

ناگهان عبیداللّه برآشفت و آتش کینه و انتقام از وجود او زبانه کشید و با لحنی اهانت آمیز گفت: «حمد خدای را که شما را رسوا کرد و مردان تان را کشت و دروغ تان را آشکار ساخت.» گرچه سخن گفتن برای زینب، عارفه اهل بیت با فردی چون ابن زیاد ناخوشایند بود اما به ناچار یاوه گویی های او را بی پاسخ نگذاشت و نغمه شوم و کفرآمیز او را در گلو خفه کرد و فرمود:
«حمد خدای را که ما را به پیامبرش کرامت بخشید و از آلودگی ها پاک گردانید، پسر زیاد رسوا نمی شود مگر فاسق و دروغ نمی گوید مگر فاجر و آن چیزی است که ما از آن به دوریم.»

ابن زیاد پرسید: «کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟»

سفیر کربلا با شهامت و شجاعت پاسخ داد: «از خداوند در باره برادرم جز نیکویی و احسان ندیدم. او و یارانش افرادی بودند که خداوند برای آنها شهادت را مقرر فرمود و آنها با اختیار خود به سوی جایگاه تعیین شده خود رفتند اما به زودی پروردگار بین تو و آنان در دادگاه عدل خود جمع می کند و در آنجا تو را به محاکمه می کشند. ای فرزند زیاد! در آن روز برای تو جایگاهی است که باید برای دادن جواب آماده باشی، چگونه می توانی این گناه عظیم را پاسخ دهی. ای زاده مرجانه، مادرت به عزایت بنشیند.»
یاری جستن از پروردگار

بدین گونه زینب کبرا(س) دختر رشید علی(ع) بدون اینکه هراسی به دل راه دهد با سخنان کوبنده و شکننده اش ابن زیاد را در برابر دیدگان مردمی که به قصد قدرت نمایی خود در آن مجلس جمع کرده بود، مفتضح و رسوا ساخت.

ابن زیاد تصور می کرد دختر علی بن ابی طالب(ع) با ترس وارد مجلس می شود وعذر تقصیر می خواهد، به جرم خطبه ای که در بازار کوفه ایراد کرده بود،اما مجلس شاهد ورود بانویی شد که کمترین اعتنایی به شکوه ظاهری آن نکرد.

حضرت در برخورد خود با ابن زیاد نشان داد مؤمن ـ هر چند در اسارت باشد ـ هیچ گاه در برابر دشمن ـ هر چند قوی و قدرتمند ـ سر ذلت فرو نخواهد آورد.
چه چیز سبب شد زینب کبرا در عین روبه رو شدن با آن همه مصایب در پاسخ ابن زیاد که سؤال کرد «کار خدا را با اهل بیت خود چگونه یافتی؟» فرمود: «مشکلات، مصیبت ها و سختی هایی که در راه خدا دیدم، همه برایم زیبا بود.»؟ آیا به راستی کشته شدن عزیزانی چون برادر، فرزند، برادرزاده و ... برای یک زن زیباست؟! آیا آتش سوزی خیمه ها، غارت آنها، سرگردانی کودکان و پریشانی زنان و اسیری آنان و گردانیدن اهل بیت در کوی و برزن زیباست؟ چگونه ممکن است این همه سختی و مصیبت زیبا باشد؟ فقط یکی از این مصایب و سختی ها می تواند انسان پر مدعای مدرن قرن بیست و یکم را از پا در آورد تا به زمین و زمان ناسزا گوید و همه عرشیان و فرشیان را مقصر بداند و همه عالم را بازخواست کند که چرا دچار چنین مصیبتی شده است! چه چیز سبب شد زینب کبرا(س) همه مصایب و سختی ها را زیبا ببیند؟! زیبا دیدن چگونه قابل توجیه است؟

خداشناس حقیقی بنی هاشم خود را بنده حق می دید و سربلندی خود را در گرو انجام وظیفه الهی خود می دانست. در مسیر عمل به وظیفه، شهادت انسان کاملی چون حسین بن علی(ع) و یاران فداکارش و اسارت اهل بیتش و همه ناگواری ها، گوارا و شیرین و زیباست. این جهان بینی مؤمن است که هر آنچه از سوی خدا به او می رسد، همه را خیر و زیبا می بیند زیرا که خداوند برای بندگانش جز خیر نمی خواهد و این نگرشی توحیدی و زیبا به تمام پدیده های جهان هستی است و به قول خواجه حافظ شیرازی:

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن                            منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملالت کشیم و خوش باشیم                           که در طریقت ما کافری است رنجیدن

همه شکوه و عظمت و سربلندی بزرگ بانوی خردمند بنی هاشم در برابر قدرت ابن زیاد، از توان ایمان به خدا و آرامش سرچشمه گرفت. این همه اطمینان و بی هراسی را حضرت زینب از زنده نگاه داشتن یاد خدا در قلبش به دست آورد. آدمی باید بداند با یاد و ذکر خدا هیچ گاه به بن بست نمی رسد و شکست نمی پذیرد. چنان که امام حسین(ع) به بن بست نرسید و ذلت بیعت با یزید را نپذیرفت و با تسخیر دل های مؤمنان پیروز شد و عاشورا بزرگ ترین جاذبه دل های باایمان شد. حضرت زینب(س) ادامه دهنده راه حسین بن علی(ع) و شاگرد مکتب ایشان بود و با سخنان خود به شوکت و عظمت نهضت خونین کربلا افزود.

عبیداللّه گمان می کرد دختر علی بن ابی طالب(ع) در جواب او خواهد ماند و به خدا شِکْوه می برد اما دید هر بار نهیب او کوبنده تر و حملاتش شدیدتر شد و چنان بنای خروشیدن را گرفت که هول و هراس بر دل او و تمامی کارگزارانش افکند و در همه حال سعی داشت بُعد سیاسی و حماسی اسارتش را بر هر چیز چیره گرداند تا روح حماسی حرکتش هر چیزی را تحت تأثیر قرار دهد و به عنوان چشمه جوشانی در بستر تاریخ بخروشد و زلال شجاعت و مبارزه و شور و حماسه را به کام خشکیده مردگان تاریخ بریزد و آرایش و زینت هر قیام و جنبشی باشد.
جنبشی بر ضد یزیدیان

عبیداللّه در زیر ضربات و حملات کوبنده کلام آتشین عقیله بنی هاشم چنان درمانده شد که اقامت آنان را حتی برای یک روز در کوفه، خطری بزرگ برای حکومت خود دانست، بنابراین نامه ای به یزید نوشت و چگونگی ماجرای شهادت امام حسین(ع) و یارانش و نیز اسارت زنان را گزارش داد و از او خواست که در مورد اسرا تصمیم بگیرد. یزید در پاسخ فرمان داد کاروان اسرا با سرهای شهدا به شام روانه شوند.

روز اوّل ماه صفر سال 61 دمشق غرق در شادمانی، خود را پذیرای ورود خارجیان و کافران (بنا به تبلیغ رسانه های حکومتی بنی امیه) کرد! کاروان اسرای اهل بیت عصمت و طهارت پس از گرداندن در شهرِ آذین بسته شده دمشق ـ به مناسبت پیروزی یزید ـ به زندانی برده شد. پس از چندی یزید به شکرانه پیروزی بر حسین بن علی(ع) مجلسی باشکوه آراست و از بزرگان شام و دیگر مناطق دعوت کرد و زینت بخش محفل خود را سرهای بریده شهدای کربلا قرار داد! در چنین حالی پذیرای اسرای خاندان نبی گرامی اسلام شد. به محض ورود حضرت زینب(س) به مجلس و دیدن سر برادر بزرگوارشان(ع) با صدای حزین دادِ سخن داد:
«ای حسین! ای حبیب خدا، ای فرزند مکه و منا، ای پسر فاطمه زهرا، ای دخترزاده مصطفی ...» ناله سفیر کربلا چنان دل ها را دگرگون کرد که مجلس طرب و شادی را مبدل به مجلس غم و سوگواری نمود!
یزید شروع به سخن کرد و با سخنان کفرآلود و خوف انگیز خود مقدسات اسلام را بی شرمانه انکار کرد و کشتن حسین(ع) واین همه اطمینان و بی هراسی را حضرت زینب از زنده نگاه داشتن یاد خدا در قلبش به دست آورد.

یارانش را به انتقام کشته های کفار قریش در جنگ بدر قلمداد کرد. در آن جوّ رعب آور، یزید به یاوه سرایی های خود ادامه داد و قصد آن را داشت که به کلی پرونده خاندان پیامبر(ص) و اسلام ناب و خالص را پایان یافته اعلام کند و ارزش های دوران جاهلی را گستاخانه زنده نماید!

در آن فضای مرگبار و بهت انگیز حاکم بر مجلس، شیرزنی اسیر در بند از گوشه مجلس دادِ سخن داد و اجازه نداد یزید مقصود خود را عملی سازد و ارزش های دوران جاهلی را بار دیگر زنده سازد. او بیان کرد:
«ستایش پروردگار جهانیان و درود بر جدم سرور پیامبران، قول خدا راست در آمد که فرمود: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤوا السُّوءَ أَن کَذَّبوُا بِآیاتِ اللّه ِ وَ کانوُا بِها یَسْتَهْزِئونَ ...».
سپس با تمسخر سلطنت و قدرت دروغین طاغوت، سرش را به سنگ کوفت و با بیان قدرت پایان ناپذیر الهی، قدرت مادی یزید را کوچک شمرد و فرمود:
«یزید! راستی تو بر این باوری اکنون که عرصه آسمان و زمین را بر ما تنگ کرده ای و ما را به عنوان اسیر این سو و آن سو می گردانی و بر ما چیره شده ای، ما نزد خدا هم این گونه خوار و بی مقدار هستیم؟ خیال می کنی چون پیروز شدی، نظر کرده خدایی و ما که مغلوب، خوار درگاه او؟ به همین خاطر باد در دماغ انداخته ای و با غرور به اطراف خود می نگری و شادمان مشت بر سینه می کوبی و خرسندی که چرخ دنیا بر مراد تو می گردد و کارها مطابق خواست تو نظام می گیرد و حکومتی که سزاوار ما بوده، بر تو هموار گشته است؟ اما لختی آهسته تر! چنین از روی نادانی سرود پیروزی مخوان. آیا فراموش کرده ای که خداوند می فرماید: «و لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَروا أنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لاِءَنفُسِهِمْ، إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادوا إِثْما ...»

آغاز خطبه، هجوم هایی پی در پی است و هیچ ملاحظه ای در آن با طاغوت دیده نمی شود. هر چه هست زبونی سلطنت و ریشخند کردن شکوه ظاهری آن و یادآوری عظمت خدای بلندمرتبه است و اینکه ملاک نزدیکی به خدا، رسیدن به حطام دنیا و چیزی از متاع فرسوده آن نیست.
آنگاه بزرگ بانوی اسلام، یکی از گناهان بزرگ یزید را به خاطرش آورد و آن گناه عظیم، گرداندن دخترکان نبی گرامی اسلام(ص) در کوچه و خیابان ها بود و به او سرکوفت زد: تو فرزند «طلقاء» ـ آزادشدگان ـ هستی و پیامبر پدران تو را پس از فتح مکه، زمانی که بر آنان چیرگی آورده بود، مورد بخشش قرار داد، آیا این عدالت است که دختران پیامبر از دهها کوی و برزن عبور داده شوند، در حالی که هیچ حامی و پشتیبان نداشتند؟!
مفسر آگاه قرآن

به این ترتیب حضرت زینب(س) پس از آنکه پرده قدرتِ گذرایی را که جلو چشم یزید را گرفته بود و بدان می نازید از مقابل چشمش کنار زد، او را سخت کوفت و در برابر دیدگان فرماندهان و عُمّالش رسوا کرد؛ همچنین نشان داد یزید با اسلامی که به نامش بر تخت حکومت تکیه زده، هیچ همگونی ندارد، چرا که هنوز کینه پیروزی اسلام بر کفر در روز بدر را در دل دارد.

در ادامه با آنچه در کلام آتشین دختر حیدر کرار در دربار یزدی شاهد هستیم آن است که: سفیر کربلا برای اینکه به یزید پاسخ عقلانی کوبنده دهد، با تمسک به آیات شریف قرآن جوابی مناسب داد. انتخاب آیات، نشانگر حضور ذهن و آرامش خاطر و تسلط کامل ایشان بر قرآن کریم است.
رویکردها و آموزه های مبارزه زینبی

قیام امام حسین(ع) آغاز مبارزه و شکل گیری آن است اما ادامه مبارزه و هدایت آن در مسیر واقعی اش حاصل اسارت حضرت زینب(س) است. بدیهی است ادامه مبارزه با حفظ ماهیت آن، کاری بس دشوار بود از این رو سفیر کربلا سعی داشت مبارزه اش را بر اصولی تغییرناپذیر (که از مبانی قرآن و سنت نبوی مایه می گرفت) پایه ریزی کند. مهم ترین اصولی که از کلام آتشین زاده حیدر کرار در کاخ یزید برداشت می شود، عبارت است از:

1ـ شکست دشمن: زینب کبرا(س) بر اساس منطق قرآن ددمنشی های یزید را در باب به شهادت رساندن امام حسین(ع) و اسارت اهل بیتش را پیروزی یزید ندانست بلکه آن را مهلتی دانست تا یزید بر گناهانش بیفزاید.

2ـ افشای ماهیت دشمن: عقیله بنی هاشم پیشینه خانوادگی یزید را در جمع سران و بزرگان محفلش آشکار ساخت و یادآور شد خاندان یزید یا آل سفیان هیچ گاه با اسلام و پیامبر رابطه خوبی نداشته اند، در ادامه ثابت کرد جنگ یزید با برادرش، جنگ قومی و یا ملی و یا حتی رقابت برای رسیدن به قدرت نبود بلکه جنگ کفر و ایمان و جنگ غرور جاهلیت با تمامی ارزش های اسلامی است.

3ـ مرگ در راه مبارزه، نابودی نیست: بزرگ بانوی خردمند بنی هاشم ضمن زبون کردن یزید، با بیان شجره ناپاک خانوادگی اش، به ارزیابی قیام خونین کربلا پرداخت و روح شهادت طلبی را خاستگاه حرکت و قیام اسلامی قرار داد و آن را به عنوان رمز پیروزی و بقا و ثبات حکومت اسلامی در طول تاریخ قلمداد کرد.

4ـ قدرت دشمن را پوشالی دانستن: زینب(س) در ادامه نطق آتشین خود

یزید! راستی تو بر این باوری اکنون که عرصه آسمان و زمین را بر ما تنگ کرده ای و ما را به عنوان اسیر این سو و آن سو می گردانی و بر ما چیره شده ای،ما نزد خدا هم این گونه خوار و بی مقدار هستیم؟ خیال می کنی چون پیروز شدی،نظر کرده خدایی و ما که مغلوب، خوار درگاه او؟ به همین خاطر باد در دماغ انداخته ای و با غرور به اطراف خود می نگری و شادمان مشت بر سینه می کوبی و خرسندی که چرخ دنیا بر مراد تو می گردد و کارها مطابق خواست تو نظام می گیرد و حکومتی که سزاوار ما بوده، بر تو هموار گشته است؟ اما لختی آهسته تر!

چنین از روی نادانی سرود پیروزی مخوان.

دیگر از اصول مبارزه را ترسیم کرد و آن توخالی و پوچ دانستن قدرت بود. زور و قدرت، آب حیات هر ستمگری است و هر ستمکاری، زمانی که احساس قدرتمندی می کند، شادمان است و دوست دارد همه او را ستایش کنند. یزید نیز خود را در اوج پیروزی می دید و مست باده قدرت بود اما زینب کبرا(س) با مطرح کردن پوشالی بودن قدرت او تمامی شیرینی پیروزی را در کامش مبدل به تلخی زهر کرد.

5ـ ترس و اضطراب به خود راه ندادن: دختر حیدر کرار(ع) در حالی که ریسمان بر گردن داشت و در کاخ مجلل و باشکوه یزید، حکمران شام قرار گرفته بود، بدون هیچ ترس و اضطرابی دادِ سخن داد، چون با ایمان قلبی که داشت، دشمن به همان اندازه در نظرش کوچک و بی ارزش بود که خداوند در دیده و جانش بزرگ و عظیم. بنابراین بدون هیچ ترس و واهمه ای نطق آتشین خود را در برابر تمامی انسان های به ظاهر بزرگ و قدرتمند شام بر زبان جاری کرد.

6ـ جاودانگی آثار مبارزه: با اطمینان کامل به آینده درخشان قیام برادرش و آگاهی به آثار جاویدان و فراگیر آن در تاریخ، خطاب به یزید فرمود:

«ای یزید! هر چه می توانی در راه دشمنی ما مکر و حیله و نقشه طرح کن و کوشش به خرج بده! به خدا سوگند! نمی توانی نام ما را از خاطره ها و صفحه تاریخ محو نمایی!...»

زینب کبرا(س) براساس اعتقاد عمیق خود به قرآن به خوبی می دانست تمامی نقشه ها و توطئه های یزید بر باد است و آنچه در آینده تاریخ می درخشد، آثار قیام خونین برادرش است.

7ـ هدفداری: در پایان خطبه آتشین، زینب کبرا فرمود:

«اکنون حمد می کنم خدای را که آغاز کار ما را به سعادت و مغفرت قرار داد و پایان آن را به شهادت و رحمت ختم نمود. از خداوند متعال می خواهیم که ثواب و رحمت خویش را بر شهیدان ما تکمیل فرماید و اجر و مزد آنان را افزون سازد و جانشینی ما را از آنها نیکو مقرر فرماید، زیرا او خداوند بخشنده و مهربان است و او پناهگاه ما است و ما را کافی است و او نیکو وکیلی است.»

حضرت هدف از آفرینش بشر را به معرفت حق رسیدن و در جوار رحمت او آرمیدن می داند و معتقد است وقتی بنده ای به خدا پیوست و در هیچ وضعی خود را از او جدا ندید، آنگاه تلخی و شیرینی، مرگ و حیات همه و همه در نظرش یکسان است.

ادامه دارد...

شنبه 18/9/1391 - 20:36
اهل بیت

پاسداری از حریم خاندان نبوت

در این سفر، دختر فاطمه زهرا(س) به رسالت های متفاوتی که بر عهده داشت، توجه داشت و آنها را به انجام رساند.

یکی از رسالت هایی که علاوه بر دفاع از خون شهدا، بر عهده داشت، دفاع از حریم عصمت خاندان رسول اکرم(ص) بود. در مجلس آراسته یزید سیمای رنجور و غمین اما زیبای دختر امام حسین(ع) ـ فاطمه ـ توجه مردی از اطرافیان یزید را به خود جلب کرد. مرد خواسته خود را به یزید بازگو ساخت. حضرت زینب(س) با شنیدن این سخن چنان برآشفت و پاسخ دندان شکنی به خلیفه داد که آن مرد و یزید از خواسته نا به حق خود پشیمان شدند. با این اگر مرام و شیوه دختر فاطمه زهرا(س)در متن زندگی قرار می گرفت، همه انسان ها به صفات شجاعت،رشادت، شهامت و ستیز در مقابل کفر و بیداد آراسته می گردیدند، و زنِ دنیای امروز به جای خزیدن در لاک تجمل و زیور و خودآرایی،پا به میدان مبارزه می نهاد عاملی برای ثبات و رشد جامعه به حساب می آمد.
رفتار بانوی خردمند بنی هاشم نه تنها به زن مسلمان بلکه به هر انسان آزاده ای آموخت چگونه از حیثیت انسانی خود در برابر حتی قوی ترین قدرتمندان روزگار دفاع کند تا کوچک ترین آلودگی دامن عفاف او را لکه دار نسازد؛ نیز نشان داد که حجاب زن، حرم حفظ پاکی و عصمت اوست.
رسوایی طاغوت

خطبه کوبنده سفیر کربلا چنان اوضاع مجلس آراسته یزید و او را آشفته کرد که یزید دچار سردرگمی شد و ترسید با افشاگری های دختر علی بن ابی طالب(ع) پایه های حکومتش دچار تزلزل شود. ترس زمانی بیشتر شد که حضرت زینب(س) در مسجد شام هنگامی که امام سجاد(ع) مشغول ایراد خطبه افشاگرانه خود بود، با فریادهای رسا آن امام را یاری کرد. یزید که بیم داشت مبادا قشر عمومی جامعه که از حقایق کارهای او و خاندانش بی اطلاع بودند، متوجه شوند و سر به شورش و قیام بردارند، برای اینکه خود را از چنین خطر بزرگی وا رهاند، راهی جز دلجویی و عذرخواهی از اسیران ندید تا بدین وسیله جوّ شام را آرام کند و پرده بر اعمال نادرست خود بکشد.
از روی تملق و چاپلوسی به عذرخواهی و پوزش متوسل شد تا شاید بدین وسیله راه نجاتی یابد و خود را از وضع خطرناکی که در آن قرار گرفته بود رها سازد. بنابراین پس از آنکه گناه قتل امام حسین(ع) را به گردن پسر مرجانه انداخت، اهل بیت را مورد نوازش قرار داد و از آنها خواست اگر تمایل دارند در شام نزد او بمانند و اگر نمی خواهند به مدینه بازگردند.
از آنجا که بانوی شجاع اسلام قصد داشت بیشتر با مردم سخن بگوید و آنها را در جریان فاجعه دردناک صحرای کربلا قرار دهد و از این ره نهضت خونین برادر را به بهترین شیوه معرفی کند، فرمود: «پیش از هر چیز باید برای کشتگان خود سوگواری کنیم»
یزید به خوبی از منظور سفیر کربلا آگاه بود، ولی در وضعی قرار داشت که نمی توانست پاسخ منفی دهد. از این رو دستور داد سه روز برای کشتگان کربلا عزاداری کنند. زینب کبرا(س) به رغم خستگی زیاد مصمم بود در هر فرصتی جنایت های یزید را بدون ملاحظه شماره کند و بر رسوایی او بیفزاید.
روانه کردن کاروان به مدینه

پس از برپایی مراسم سوگواری شهدای کربلا در شام، چنان از اعتبار و نفوذ یزید میان مردم کاسته شد که مصلحت ندید کاروان اسرای کربلا در شام بماند، بنابراین اسباب سفرشان را فراهم کرد و آنان را راهی مدینه کرد.
مردم مدینه بر خلاف مردم شام و کوفه، در کسوت عزا به استقبال کاروان اهل بیت(ع) آمدند. با دیدن آنها صدای گریه و شیون فضای شهر را پر کرد. سفیر کربلا در آغاز ورود به مدینه و با دیدن مرقد جدش رسول اکرم(ص) بار دیگر دادِ سخن داد و فرمود:
«ای مدینه پیامبر! چه شد آن روزی که ما به صورت دسته جمعی با شادی و خوشحالی خارج می شدیم اما امروز در اثر حوادث روزگار، مردان و فرزندان و جوانان خود را از دست داده ایم و با غم و اندوه وارد می شویم ...»
هدف از عزاداری

پس از ورود به مدینه، حضرت زینب آرام ننشست و برای مردم (که به قصد دیدارشان می آمدند) در لوای عزاداری، تبلیغات گسترده ای علیه دستگاه ستمگری یزید را آغاز کرد. حضرت دو هدف عمده را از برگزاری مراسم سوگواری برای امام حسین دنبال می کرد:
1ـ ماهیت اهریمنی یزید را افشا می کرد؛
2ـ مردم را به خاطر عدم یاری امام شان سرزنش می نمود!
سرانجام اهداف سفیر کربلا به بار نشست و نفرت و انزجار عمومی چنان بالا گرفت که عموما به طور علنی و آشکار یزید و کارگزارانش را لعنت می کردند. جوانان که آتش انتقام، درون شان شعله ور شده بود، همگان و خود را به دلیل عدم یاری امام سرزنش می کردند و تنها راه جبران را انتقام جویی می دانستند.
تبعید

فرماندار مدینه (عمرو بن سعید) شهر را در آستانه شورش دید و عامل اصلی جنبش را دختر علی بن ابی طالب(ع) دانست، از این رو هیئتی نزد او فرستاد تا از تحریک مردم دست بکشد. اما حضرت زینب(س) کجا و سکوت و بی اعتنایی کجا؟! با خاموشی و سکوت وداع کرده بود و یک دنیا فریاد شده بود؛ فریادی به بلندی تاریخ در همه اعصار؛ نه فریادی که از گلوی یک زن زندانی در خانه بیرون آید. عمرو بن سعید زمانی که دید هشدارهایش در مورد سکوت کارگر نیست، به یزید نامه ای نوشت و از او کسب تکلیف کرد. یزید فرمان داد که زینب از مدینه خارج شود.
حضرت زینب عزم خود را بر خروج از مدینه جزم کرده و با آن دیار وداع گفت. برای ادای رسالت و معرفی نهضت خونین برادر از شهری به شهری می رفت. هر جا که پا می گذاشت، آتش انقلاب و شورش را علیه دستگاه بنی امیه شعله ور می کرد، بدین سبب هیچ کجا برای او جای ماندن نبود، چرا که به دستور خلیفه باید شهرها را یکی پس از دیگری ترک می کرد. تا اینکه سرانجام در دیار غربت جان به جان آفرین تسلیم کرد.
راز اسارت اهل بیت(ع)

اینجاست که رازی نهفته آشکار می شود که چرا سیدالشهدا بانوی بانوان و زنان و کودکان را همراه خویش به صحرای کربلا برد، با آنکه خود به سرانجام سفر آگاه بود و اهل کوفه را خوب می شناخت.
اسارت بانوان، فاجعه کربلا و جنایات بنی امیه و فداکاری امام حسین(ع) را از پس پرده بیرون آورد. اگر اسارت آنها نبود، دشمنان آل محمد(ص) پرده ای بر جنایات کربلا می کشیدند و نمی گذاشتند کسی از آن آگاه شود، یا کسانی را که اطلاع داشتند، زبان شان را به وسیله پول یا زور می بستند و جنایات هولناک خود و فداکاری و شجاعت عظیم اهل بیت را از صفحات تاریخ پاک می کردند اما حضرت زینب(س) باید در کربلا باشد، فداکاری برادر و جنایتکاری بنی امیه را ببیند، سپس اسیر شود تا این حقیقت بزرگ محو نشود.
رمز قهرمانی

غالبا ما حضرت زینب(س) را به لفظ «قهرمان» می خوانیم اما به علت قهرمانی او کمتر می اندیشیم. جهات برجسته و تحسین برانگیز دختر علی بن ابی طالب، فکر انسان را به واقعیتی معطوف می دارد که شاید رمز عظمت و سربلندی حضرت زینب در همان نهفته باشد و آن اینکه: روح زینب(س) در برابر هیچ حادثه ای نشکست. علت مقاومت و ایستادگی زینب را در کجا باید جستجو کرد؟! او از قرب حضور و مکاشفت اسما و صفات پروردگار بی واسطه برخوردار است، در نتیجه اراده او را هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند بشکند. این لیاقت را به بهای زهد و پارسایی و ریاضت به دست آورده است. این گونه نیست که بدون هیچ تلاشی این دَهِش و موهبت الهی در اختیارش قرار گیرد. سفیر کربلا از آن جهت قهرمان است که راحت طلبی را برای خود ننگ و عار می دانست. او با زندگی در بلا و سختی ها خو گرفته بود و پایداری و استقامت را در حوادث و بحران های زندگی بهترین زینت و آرایش انسان می دانست. وقتی آگاه شد برادر آهنگ سفر دارد، با وجود آگاه بودن از پیامد خطرناک آن، مشتاقانه به خیل بلاجویان پیوست و در کوران مصایب و سختی ها، صبر و شکیبایی و صلابت خود را به ظهور گذاشت.
آموزه زندگی

قهرمانی حضرت زینب(س) در اوراق دفتر تاریخ محبوس مانده، و چنان که شایسته است به صحنه های زندگی ما کمتر پا نهاده است. اغلب بر سبیل دلسوزی و اظهار وفاداری، مجلسی می آرایند و بر مصایب او تأسف می خورند. برخی افراد متمول برای حفظ منافع و سرمایه های باد آورده خود، ماسک اسلام به صورت می کشند و ادّعای دوستی اهل بیت(ع) می کند.
اگر با دید واقع بینانه به مسائل بنگریم، در می یابیم شیوه زندگی پیشوایان دین ما با سلوک بسیاری از مدّعیان همگونی ندارد. باید بدانیم تا زمانی که جامه زهد و پارسایی را به عنوان زینت بخش خود برنگزینیم، نه تنها به معرفت واقعی اهل بیت(ع) نمی رسیم بلکه دنیادوستی ما را از محضر آنان دور می سازد.
حضرت زینب(س) به تنهایی یک دانشگاه است. درس هایی که این بزرگ آموزگار به نوع بشر می دهد، در واژه های علمی امروز نمی گنجد. دختر علی بن ابی طالب(ع) در هر میدانی قهرمان است. در میدان زهد، عبادت، عشق و معرفت، سیاست و در تمامی ابعاد زندگی اش اسطوره ای بی نظیر است. اوست که به صبر و استقامت معنا می بخشد؛ به شهامت و شجاعت آبرو می دهد؛ بر قامت غیرت و مردانگی لباس عزت می پوشد؛ بلا و مصیبت را خجل و شرمنده می سازد و در بند اسارت؛ امید به زندگی و شور و مبارزه و توان ستیز را شرمسار خود می کند.
آری زینب کبرا(س) این همه عظمت دارد، چه شده است که هنوز آن طور که باید و شایسته است شناخته نشده است؟! قهرمانی که با آن همه صراحت و قاطعیت خود را معرفی کرد، چه شده است که با همه تلاش هایی که برای شناختن او شده، باز میان ما غریب است؟ چرا چهره دل آرای او هنوز در پرده پندارهای ما زندانی است؟ چرا هنوز با هدف قیام امام حسین(ع) و ماهیت اسارت خواهرش، فاصله داریم؟! اگر مرام و شیوه دختر فاطمه زهرا(س) در متن زندگی قرار می گرفت، همه انسان ها به صفات شجاعت، رشادت، شهامت و ستیز در مقابل کفر و بیداد آراسته می گردیدند، و زنِ دنیای امروز به جای خزیدن در لاک تجمل و زیور و خودآرایی، پا به میدان مبارزه می نهاد و عرصه را برخودکامگانِ سودجو تنگ می کرد و به جای آنکه بازیچه دست قدرت های شیطانی شود و موجبات فساد و تباهی خود و جامعه را فراهم آورد، عاملی برای ثبات و رشد جامعه به حساب می آمد.
زن معاصر برای رهایی از اسارت فرهنگ غرب، راهی ندارد جز آنکه زینب(س) را به عنوان الگو و سرمشق زندگی خود برگزیند. بانویی که در خانه دشمنِ قدرتمند و مغرور، چنان با کلامش بر او زخم می زند که به مرگ خود راضی می شود. بانویی که راه دفن ظلم و ستم را به بشر آموخت؛ بانویی که اسارتش، درخشش حضور فعال زن در صحنه های مختلف سیاسی و اجتماعی و بر هم زننده معادلات سیاسی چیره بر جامعه است.

به امید آنکه با پیروی از آن حضرت و انتخاب شیوه زندگی ایشان در راه رستگاری گام نهیم.

 

نویسنده:ریحانه فرامرزی کفاش

شنبه 18/9/1391 - 20:34
اهل بیت

عزت، کرامت، شرافت و متانت، گل واژه هایی هستند که به انسان روحیه صلابت، مقاومت و شکست ناپذیری می بخشند و انسان را در مسیر اعتلا و تعالی روح مدد می رسانند و او را از حضیض پستی و زبونی به اوج شوکت و سربلندی رهنمون می سازند . در پرتو همین مفاهیم عالی، انسان به گونه ای تربیت می شود که در برابر حوادث و رخدادهای روزگار، تن به ذلت و خواری نمی دهد .

 

انسان عزت خواه و کرامت طلب، باید عزت و سربلندی را از پایگاه اصلی اش; یعنی خداوند جستجو کند; چنانکه قرآن کریم می فرماید:

«من کان یرید العزة فلله العزة جمیعا» ; (1)

«هر کس عزت می خواهد، همه عزت از آن خداست .»

خداوند چنین عزت و کرامتی را به دوستدارانش می بخشد و آنان را ارجمند و سترگ می سازد .

خدای عزیز می فرماید:

«ولله العزة ولرسوله وللمؤمنین; (2) «و عزت از آن خدا، پیامبر او و مؤمنان است .»

امام حسین علیه السلام در همین راستا در دعای عرفه می گویند:

«یا من خص نفسه بالسمو والرفعة، فاولیاؤه بعزه یعتزون; (3) ای آنکه ذات خود را به علو مقام و رفعت مخصوص گردانید، پس دوستدارانش به عزت او عزیز می شوند .»

اگر عزت و رفعت از ناحیه غیر خدا طلب شود، عزت صرفا ظاهری و دروغین خواهد بود و طبق فرمایش حضرت علی علیه السلام، انسان را به سوی هلاکت سوق می دهد:

«من اعتز بغیرالله اهلکه العز; (4)

هر که عزت را از غیر خدا طلب کند، آن عزت او را هلاک گرداند .»

استاد شهید، مرتضی مطهری رحمه الله در این باره می فرماید:

«در گفتارهای اقبال لاهوری خواندم که موسولینی گفته است: انسان باید آهن داشته باشد تا نان داشته باشد; یعنی اگر می خواهی نان داشته باشی، زور داشته باش . ولی اقبال می گوید: این حرف درست نیست . اگر می خواهی نان داشته باشی، آهن باش، نمی گوید آهن داشته باش; بلکه آهن باش; یعنی شخصیت تو شخصیتی محکم به صلابت آهن باشد . می گوید شخصیت داشته باش . چرا به زور متوسل می شوی؟ چرا به اسلحه متوسل می شوی؟ بگو اگر می خواهی هر چه داشته باشی، خودت آهن باش، خودت فولاد باش، خودت شخصیت داشته باش، خودت با صلابت باش، خودت منش داشته باش .» (5)

پس از شناخت عزت و خاستگاه واقعی آن، و بعد از بیان اینکه عزت و کرامت اولیای الهی از ناحیه خدا تامین می شود و شاخصه و جاودانگی آن به خاطر انتساب به خداست، به بیان دو برهه مهم از زمان که عزت و شرافت انسان به اوج و بالندگی خویش رسیده و خواهد رسید، می پردازیم .

الف) عزت و اقتدار حسینی

ب) عزت و اقتدار مهدوی

عزت و اقتدار حسینی

مکتب حسینی، مکتب عزت آفرین و کرامت ساز است . امام حسین علیه السلام سنبل عزت و افتخار برای همه عزت دوستان و کرامت خواهان جهان، اعم از مسلمان و غیرمسلمان است . بی تردید، شخصیت و هویت هر فردی در کوران زندگی و در فراز و نشیب روزگار هویدا می شود و صلابت و استواری انسان در برابر بحرانها و حوادث گوناگون، حاکی از شرافت و عزت درون و باطن او است .

در تاریخ حسینی، کربلا که رخدادی بس عظیم و شگفت انگیز است، هویت جوانمردی و کرامت امام حسین علیه السلام و یاران با وفای ایشان را به تصویر کشیده است . از همین روست که در گذران زمان خصال نیک و پسندیده حسینی بیشتر جلوه کرده است و چشمان تیزبین تاریخ، همواره عزت و صلابت آموزگار بزرگ کربلا را ثبت و ضبط کرده است .

امام حسین علیه السلام در نخستین خطبه روشنگر خود فرمود:

«الا ترون ان الحق لایعمل به، وان الباطل لایتناهی عنه؟ لیرغب المؤمن فی لقاءالله محقا . فانی لا اری الموت الا سعادة، ولا الحیاة مع الظالمین الا برما; (6)

آیا نمی بینید که به حق عمل نشده، از باطل دوری نمی شود؟ در این صورت، شایسته است که مؤمن [با عزت] خواهان لقای پروردگارش گردد . من مرگ را جز خوشبختی نمی دانم و زندگی با ستمکاران را جز بدبختی نمی بینم .»

در فرازی از خطبه دیگر، خطاب به همه انسانها و وجدانهای بیدار و به تمامی عزت خواهان و کرامت طلبان جهان می فرماید:

«الا وان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین، بین السلة والذلة وهیهات منا الذلة یابی الله ذلک لنا ورسوله، والمؤمنون، وحجور طابت وطهرت، وانوف حمیة، ونفوس ابیة من ان نؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام; (7)

آگاه باشید که این فرومایه (ابن زیاد)، فرزند فرومایه، مرا میان دو راهی شمشیر و خواری قرار داده است و هیهات که ما تن به خواری دهیم; زیرا خداوند و پیامبرش و مؤمنان از اینکه ما تن به خواری دهیم ابا دارند، و دامنهای پاکیزه و جانهای باغیرت و نفوس با شرافت روا نمی دارند که ما فرمانبرداری از فرومایگان را بر قتلگاه رادمردان مقدم بداریم .»

در روز عاشورا هنگامی که امام حسین علیه السلام را به پذیرش بیعت با یزید و گردن نهادن به حکومت آن پلید دعوت نمودند و اظهار کردند که در این صورت امان خواهد یافت، (8) آن حضرت به دعوتشان این گونه پاسخ داد:

«لا، والله لا اعطیهم بیدی اعطاء الذلیل، ولا اقر اقرار العبید; (9)

نه، به خدا سوگند که نه مانند ذلیلان تسلیم می شوم، و نه مانند بردگان گردن می نهم .»

عزت و کرامت در مکتب حسینی از چنان اهمیت و جایگاهی برخوردار است که مخالفان و دشمنان خویش را نیز در جهت سرشت و طینت اصیل انسانی، دعوت به آزاده خواهی و عزت طلبی می کند:

«ویحکم یا شیعة آل ابی سفیان، ان لم یکن لکم دین، وکنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم هذه; (10)

وای بر شما ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز بازپسین نمی هراسید، پس در زندگی این جهانی خود آزاده باشید .»

هنگامه عاشورا حسین علیه السلام با سرودن شعار عزت آفرین در مبارزه با ظلم و ستم یزیدیان، به جهانیان ثابت کرد که، حسین علیه السلام به مسلخ و قربانگاه می رود، ولی هرگز عزت و کرامت خویش را از دست نمی دهد .

الموت خیر من رکوب العار

والعار اولی من دخول النار

والله ما هذا و هذا جاری (11)

«مرگ، بهتر از زندگی ننگین است و زندگی ننگین، بهتر از ورود به آتش است . به خدا سوگند که ننگ و آتش پناه من نخواهند بود .»

عزت و اقتدار مهدوی

در دعای ندبه می خوانیم: «این معز الاولیاء و مذل الاعداء; (12) کجاست عزت بخش دوستان و ذلیل کننده دشمنان .»

قیام و تشکیل دولت عدل به وسیله حضرت مهدی علیه السلام در سراسر گیتی و عزیز شدن مستضعفان جهان، امری اجتناب ناپذیر است .

در جامعه و نظامی که امام مهدی علیه السلام بنیانگذار و حاکم آن است، زمام همه امور در دست طبقات محروم و ستمدیده است و این مستضعفان اند که با عزت و کرامت، بر امور جامعه حاکم شده و به اداره آن می پردازند .

به منظور ترسیم و تبیین عزت و عوامل عزت آفرین و ساز و کار عزتمندی در حکومت جهانی حضرت مهدی علیه السلام، در ذیل به بیان مطالبی چند می پردازیم .

حاکمیت و عزت مستضعفان

قرآن مجید می فرماید: «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض، ونجعلهم ائمة، و نجعلهم الوارثین » ; (13)

«ما اراده کردیم بر اینکه به مستضعفان زمین منت نهاده، و آنها را پیشوایان و وارثان [روی زمین] قرار دهیم .»

همچنین می فرماید:

«وعدالله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم » ; (14)

«خداوند به کسانی که از شما ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند، وعده می دهد که به طور قطع آنها را خلیفه روی زمین خواهد کرد، همان گونه که پیشینیان را روی زمین خلافت بخشید .»

در کتاب «روح المعانی » امام سجاد علیه السلام در تفسیر آیه مذکور چنین فرموده است:

«هم والله شیعتنا اهل البیت، یفعل الله ذلک بهم علی یدی رجل منا، و هو مهدی هذه الامة; (15) به خدا سوگند آنها شیعیان ما هستند . خداوند این کار را برای آنان به دست مردی از ماانجام می دهد که مهدی این امت است .»

آیات فوق، هرگز درباره یک برنامه موضعی و خصوصی مربوط به بنی اسرائیل سخن نمی گوید; بلکه بیانگر یک قانون کلی برای همه اعصار و قرون و همه اقوام و جمعیتهاست و نیز بشارتی برای همه انسانهای آزاده و خواهان عدل و داد می باشد .

نمونه ای از تحقق این مشیت الهی (عزت مستضعفان)، حکومت بنی اسرائیل و زوال حکومت فرعونیان بود و نمونه کامل ترش، حکومت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و یاران ایشان بعد از ظهور اسلام بود; حکومت پابرهنه ها و تهی دستان با ایمان و مظلومان پاکدلی که پیوسته از سوی پادشاهان زمان خود مورد تحقیر و استهزا قرار داشتند .

و مصداق گسترده تر آن، ظهور حکومت حق و عدالت در تمام کره زمین به وسیله حضرت مهدی علیه السلام است که در این صورت، مستضعفان عالم به آرزوی دیرینه خود; یعنی عزت و حاکمیت، می رسند . (16)

عزت قرآن و اسلام

قرآن، کتاب نجات بخش انسانها، در دوران قبل از ظهور حضرت مهدی علیه السلام به انزوا و مهجوریت در می آید و تعالیم روح بخش آن که در قالب دین و شریعت اسلامی عرضه شده، در حاشیه زندگی مردم قرار می گیرد . امام صادق علیه السلام فرمود: «ورایت القرآن قد خلق، واحدث فیه ما لیس فیه ... ورایت الدین بالرای وعطل الکتاب واحکامه; (17)

[در دوران پیش از ظهور] قرآن را می بینی که متروک و کهنه شده است و چیزهایی را به آن بسته اند که از قرآن نیست ... و دین را می نگری که با آرای شخصی تفسیر شده و کتاب خدا و قوانین آن تعطیل گردیده است .»

اما در زمان حکومت امام زمان علیه السلام، اسلام و قرآن از حاشیه زندگی مردم به جایگاه اصلی خویش; یعنی متن جامعه برگردانده می شود تا با حفظ شان و جایگاه آنها، مردم و جامعه، عزتمند و سعادتمند گردند .

رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اذ بعث الله رجلا من اطایب عترتی وابرار ذریتی، عدلا مبارکا ذکیا، لایغادر مثقال ذرة، یعز الله به الدین والقرآن والاسلام واهله، ویذل به الشرک واهله ... ; (18)

هنگامی که خداوند مردی را از پاک ترین فرزندان و خوب ترین عترت من برمی انگیزد، که سراپا عدل و برکت و پاکی است; از کوچک ترین حقی چشم پوشی نمی کند; خداوند به وسیله او دین و قرآن و اسلام و اهل آن را عزیز می کند و شرک و اهل شرک را خوار و زبون می سازد .»

امام صادق علیه السلام نیز در این باره فرمود: یعز الله به الاسلام بعد ذله، ویحییه بعد موته ... یرفع المذاهب من الارض فلا یبقی الا الدین الخالص; (19)

خداوند به وسیله او (مهدی علیه السلام) اسلام را پس از ذلت به عزت می رساند و پس از مردنش زنده می سازد ... مذاهب دیگر را از روی زمین برمی چیند، پس در روی زمین چیزی جز دین خالص باقی نمی ماند .»

عوامل عزت آفرین در عصر ظهور

در دوران ظهور و حاکمیت عدل گستر جهان، اسباب و عللی که منشا عزت و اقتدار هستند، در میان آحاد مردم و جامعه اسلامی احیا می شود و در پرتو آنها، عزتمندی و کرامت طلبی، فرهنگ رایج و شایع همه انسانها در جوامع مختلف خواهد شد .

اینک در ادامه سخن، برخی از عوامل عزت را بررسی کرده، تحقق آن علل در دوران ظهور را مورد بحث قرار می دهیم .

1 . اطاعت الهی

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «ان الله تعالی یقول کل یوم: انا ربکم العزیز، فمن اراد عز الدارین فلیطع العزیز; (20)

خدای تعالی هر روز می فرماید: من پروردگار عزیز شما هستم، پس هر که خواهان عزت در دو جهان است، باید که از [خدای] عزیز اطاعت کند .»

و علی علیه السلام فرمود: «اذا طلبت العز فاطلبه بالطاعة; (21)

هر گاه جویای عزت شدی، آن را به وسیله اطاعت [از خدا] بجوی .»

امام باقر علیه السلام درباره عصر ظهور فرمود: «و لایبقی ارض الا نودی فیها شهادة ان لااله الاالله وحده لاشریک له، وان محمدا رسول الله; (22)

هیچ نقطه ای از زمین نمی ماند جز اینکه در آن ندا داده می شود: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و اشهد ان محمدا رسول الله .»

امام صادق علیه السلام نیز فرمود: «لم یبق فی الارض معبود دون الله عزوجل من صنم اووثن او غیره الا وقعت فیه نار، فاحرقته; (23)

در روی زمین غیر از خدای عزیز و جلیل هیچ معبودی، از بت و غیر آن، نمی ماند، جز اینکه آتشی بر آن افتاده، آن را می سوزاند .»

قرآن کریم می فرماید: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون » ; (24)

«او کسی است که رسولش را به همراه هدایت و آیین حق فرستاد تا او را بر همه آیینها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند .»

امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه فوق چنین فرمود: «والله ما نزل تاویلها بعد ولاینزل تاویلها حتی یخرج القائم فاذا خرج القائم لم یبق کافر بالله العظیم; (25)

به خدا سوگند هنوز تاویل این آیه تحقق نیافته است و تنها زمانی تحقق می پذیرد که «قائم » قیام کند و به هنگامی که او قیام کند، کسی که منکر خدا باشد باقی نمی ماند .»

بر اساس روایات فوق، با از بین رفتن کفر و بی ایمانی، زمینه اطاعت و پیروی از دستورات الهی فراهم شده و آحاد مردم همگی موحد و خداپرست می شوند و در پرتو ایمان و اعتقاد به خداست که عزت و شرافت بر جامعه سایه می افکند; چنان که در زمان ظهور چنین خواهد شد .

2 . تقوای الهی

رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «من اراد ان یکون اعز الناس فلیتق الله عزوجل; (26)

هر که می خواهد عزیزترین مردم باشد، باید از خداوند پروا داشته باشد .»

امیرمؤمنان، علی علیه السلام در مورد ارزش تقوا می فرماید: «لاعز اعز من التقوی; (27) هیچ عزتی بالاتر از تقوا نیست .»

بر اساس این روایات، یکی از عوامل عزت، تقوای الهی است . امام باقر علیه السلام در خصوص رواج تقوا به هنگام ظهور آن حضرت می فرماید که مهدی علیه السلام به وقت شامگاه، در حالی که پرچم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را در دست، و لباس او را بر تن، و سلاح ویژه او، نور افشانی و بیان گرم و دیگر ویژگیها و نشانه های آن حضرت را به همراه دارد، در مکه ظهور می کند; نماز عشا را به جماعت می خواند و آنگاه با صدایی رسا و دلنواز، جهانیان را [به دوری از شرک و اطاعت از خدا و رسولش و تقوای الهی] دعوت می کند

همچنین امام باقر علیه السلام در ادامه کلمات گهربار خویش فرمودند:

«یامرکم ان لاتشرکوا به شیئا وان تحافظوا علی طاعته وطاعة رسوله، و ان تحیوا ما احی القرآن وتمیتوا ما امات وتکونوا اعوانا علی الهدی ووزراء علی التقوی; (28)

[حضرت مهدی علیه السلام] شما را فرمان می دهد که چیزی را شریک او (خدا) نسازید و بر اطاعت او و فرمانبرداری از پیامبرش کوشا باشید; آنچه را قرآن زنده ساخته است، زنده سازید و آنچه را که قرآن در پی نابودی آن است، از میان بردارید; در راه هدایت، مددکار باشید، و در راه تقوا و پرهیزکاری، کمک کار .»

بدیهی است که با اجرای فرمان آن امام همام و رعایت تقوای الهی از سوی مردم، عزت و سربلندی به جامعه اسلامی برمی گردد و مکتب مهدوی، پیام آور شکوه و عزت حقیقی اسلام و مسلمانان می شود .

3 . اجتناب از معاصی

امام علی علیه السلام فرمود: «من اراد الغنی بلا مال والعز بلا عشیرة، والطاعة بلا سلطان، فلیخرج من ذل معصیة الله الی عز طاعته، فانه واجد ذلک کله; (29)

هر کس می خواهد بدون برخورداری از مال و ثروت، بی نیاز باشد و بدون داشتن فامیل و تبار، عزتمند و بدون بهره مندی از قدرت، فرمانش برده شود، پس باید از خواری معصیت خدا به عزت طاعت او روی آورد . در این صورت، همه آنها را می یابد .»

و در بیانی دیگر می فرماید: «من کرمت علیه نفسه لم یهنها بالمعصیة; (30)

کسی که به کرامت [و عزت] نفس خود عقیده دارد، با گناه خوارش نخواهد ساخت .»

بر اساس این گونه روایات، یکی دیگر از عوامل عزت، پرهیز از گناه است که در دوران ظهور حضرت مهدی علیه السلام تحقق خواهد یافت و در نتیجه، عزت و بالندگی معنوی در جامعه آن روز حاکم خواهد شد .

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «یفرج الله بالمهدی عن الامة، یملا قلوب العباد عبادة ویسعهم عدله، به یمحق الله الکذب ویذهب الزمان الکلب، ویخرج ذل الرق من اعناقکم; (31)

خداوند به وسیله مهدی علیه السلام از امت رفع گرفتاری می کند و دلهای بندگان را سرشار از عبادت می کند و عدالتش همه را فرا می گیرد . خداوند به سبب او دروغ را نابود می سازد و روح ستیزه جویی را از بین می برد و ذلت بردگی را از گردن آنها برمی دارد .»

امام صادق علیه السلام فضای آن روز را که روز جلوه احکام متعالی اسلام است، چنین ترسیم نموده:

«ویذهب الزنا وشرب الخمر ویذهب الربا، وتقبل الناس علی العبادات، وتؤدی الامانات، وتهلک الاشرار وتبقی الاخیار; (32)

روابط نامشروع، خوردن شراب و رباخواری از بین می رود و مردم به عبادات روی می آورند . امانتها ادا می شود، اشرار نابود می شوند و افراد نیکوکار باقی می مانند .»

همچنین امام صادق علیه السلام در این باره فرمودند: «ولایعصون الله عزوجل فی ارضه، ویقام حدوده فی اطرافه ویرد الحق الی اهله; (33)

در روی زمین خدا را معصیت نمی کنند، و حدود الهی در سرتاسر گیتی اجرا می شود و حق به صاحب حق برمی گردد .»

انسان وقتی به جایگاه خود در عالم هستی پی ببرد و عظمت خدا را که هستی بخش همه موجودات است، بشناسد، بی تردید شان و مقام والای خویش را فدای شهرت و گناه نمی سازد و در برابر عظمت الهی نافرمانی و معصیت نمی کند و در نتیجه، چنین افرادی که از معاصی و گناه دوری می کنند، بهره مند از روحی متعالی و عزتی ماندگار خواهند شد .

4 . بی نیازی از مردم

یکی از عوامل عزتمندی، بی نیازی از مردم است که در کلام نورانی امام باقر علیه السلام تبلور یافته است: «الیاس مما فی ایدی الناس، عز للمؤمن فی دینه; (34)

چشم نداشتن به دست مردم، موجب عزت دینی مؤمن است .»

لقمان حکیم در نصیحت به فرزندش عزت در دنیا و آخرت را این گونه تبیین می نماید: «ان اردت ان تجمع عز الدنیا فاقطع طمعک مما فی ایدی الناس، فانما بلغ الانبیاء والصدیقون ما بلغوا بقطع طمعهم; (35)

اگر می خواهی عزت دنیا را به دست آوری، طمع خویش را از آنچه در دست مردم است، قطع کن; زیرا پیامبران و صدیقان به سبب بر کندن طمع خود، به آن مقامات رسیدند .»

همچنین امام صادق علیه السلام می فرماید: «لایزال العز قلقا حتی یاتی دارا قداستشعر اهلها الیاس مما فی ایدی الناس فیوطنها; (36)

عزت پیوسته بی قراری می کند تا به خانه ای در آید که اهلش چشم طمع به دست مردم نداشته باشند، پس در آنجا مستقر می شود .»

در پرتو حاکمیت نظام مقدس مهدوی، استغنا و بی نیازی از مردم فراگیر خواهد شد و در سایه همین بی نیازی است که مردمان آن زمان دارای روحیه عزت و مناعت طبع خواهند شد .

5 . فراوانی نعمت

از جمله اموری که با عزت جامعه اسلامی در عرصه دنیا مرتبط است و در زمان ظهور جلوه ای آشکار خواهد داشت، فراوانی نعمتهای مادی است .

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «یکون فی امتی المهدی ... یتنعم امتی فی زمانه نعیما لم یتنعموا مثله قط; (37)

مهدی در امت من است ... و امت من در زمان او به نعمتهایی دست می یابند که به مثل آن در هیچ زمانی دست نیافته باشند .»

امام صادق علیه السلام در مورد گسترش نعمات مادی و بی نیازی مردم می فرماید: «ان قائمنا اذا قام اشرقت الارض بنور ربها ... ویطلب الرجل منکم من یصله بماله ویاخذ منه زکاته، فلا یجد احدا یقبل منه ذلک واستغنی الناس بما رزقهم الله من فضله; (38)

هنگامی که قائم ما قیام کند، زمین به نور پروردگار خویش بدرخشد ... و شخصی از شما به جستجوی فردی برمی آید که از مال خود به او بدهد و آن شخص زکات او را بگیرد، اما هیچ کس را نمی یابد که از او قبول کند; چون مردمان به دلیل اینکه خداوند با فضل خویش آنها را روزی داده است، بی نیاز شده اند .»

6 . رعایت انصاف

رعایت انصاف میان مردمان، از دیگر عوامل عزت نفس می باشد .

امام علی علیه السلام در مورد خصیصه انصاف فرمود: «الا انه من ینصف الناس من نفسه لم یزده الله الا عزا; (39)

بدانید که هر کس با مردم به انصاف رفتار کند، خداوند جز بر عزت او نیفزاید .

در دوران سبز زندگی; یعنی در دوران ظهور ولی عصر علیه السلام که بشر حیات بهاری خود را تجربه خواهد نمود، آن حضرت شرایط را به گونه ای فراهم خواهد کرد که مردم اهل انصاف و رعایت حال همدیگر باشند .

امیر مؤمنان علیه السلام در مورد امام زمان علیه السلام می فرماید: «والقی الرافة والرحمة بینهم فیتواسون ... ولایعلو بعضهم بعضا ویرحم الکبیر الصغیر ویوقر الصغیر الکبیر; (40)

در میان مردم، مهربانی و همدلی برقرار می کند، پس مردمان در پرتو آن، همدیگر را همیاری می کنند ... و بر یکدیگر برتری طلبی ندارند; بزرگ تر به کوچک تر رحم می کند و کوچک تر به بزرگ تر احترام می گذارد .»

فرجام سخن را با دعا به درگاه الهی و آرزوی رسیدن به عزت و کرامت راستین در پرتو حکومت جهانی مهدوی که امید هر انسان عزتمند و کرامت خواه است، به پایان می بریم:

«اللهم انا نرغب الیک فی دولة کریمة تعز بها الاسلام واهله وتذل بها النفاق واهله وتجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتک; (41) خداوندا! ما از تو دولت ارزشمندی را خواهانیم که با آن، اسلام و اهلش را عزت بخشی و نفاق و اهلش را خوار گردانی و ما را در آن دولت، از دعوت کنندگان به فرمانبرداری از خود قرار دهی .»

 


پی نوشت:

 

1) فاطر/10 .

2) منافقون/8 .

3) مفاتیح الجنان، دعای عرفه .

4) غررالحکم، ص 8217 .

5) حماسه حسینی، ج 1، ص 165 .

6) تاریخ طبری، ج 5، ص 404; تحف العقول، ص 174; المعجم الکبیر، ج 3، ص 115 و کشف الغمة، ج 2، ص 32 .

7) اثبات الوصیه، ص 142; تحف العقول، ص 171 و شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 249 .

8) ر . ک: انساب الاشراف، ج 3، ص 396; تاریخ الطبری، ج 5، ص 425 و الارشاد، ص 218 .

9) تاریخ الطبری، ج 5، ص 425; الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 62 .

10) مقاتل الطالبین، ص 118، مقتل الخوارزمی، ج 2، ص 33 .

11) فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام (موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام)، ص 561 .

12) مفاتیح الجنان، دعای ندبه .

13) قصص/6 .

14) نور/55 .

15) تفسیر نمونه، ج 14، ص 531 .

16) همان، ج 16، ص 17 .

17) بحارالانوار، ج 52، ص 256 .

18) الملاحم و الفتن، ص 108 .

19) بشارة الاسلام، ص 297; الامام المهدی، ص 343 و الملاحم و الفتن، ص 108 .

20) کنزالعمال، ص 43101 و میزان الحکمه (ترجمه فارسی)، ج 8، ص 3738 .

21) میزان الحکمه (ترجمه فارسی)، ج 8، ص 3738 و غررالحکم، ص 4056 .

22) الامام المهدی، ص 34 و 265 .

23) ارشاد مفید، ص 343; نور الابصار، ص 172 و بحارالانوار، ج 52، ص 192 .

24) توبه/33 .

25) نورالثقلین، ج 2، ص 211 .

26) بحارالانوار، ج 70، ص 285 .

27) نهج البلاغه، خ 195 و 371 .

28) عقدالدرر، ص 145، باب 7 و معجم الاحادیث الامام المهدی، ج 3، ص 295 .

29) تنبیه الخواطر، ج 1، ص 51 .

30) غررالحکم، ص 677 .

31) بحارالانوار، ج 51، ص 75; الملاحم و الفتن، ص 56 و الغیبه، شیخ طوس، ص 114 .

32) الملاحم و الفتن، ص 54 و منتخب الاثر، ص 474 .

33) اصول کافی، ج 1، ص 333; بحارالانوار، ج 52، ص 127 و منتخب الاثر، ص 496 .

34) الکافی، ج 2، ص 149 .

35) بحارالانوار، ج 5، ص 323 و قصص الانبیاء، ص 244 .

36) کشف الغمة، ج 2، ص 417 .

37) بحارالانوار، ج 51، ص 78 .

38) همان، ج 52، ص 337 .

39) الکافی، ج 2، ص 144 .

40) بحارالانوار، ج 52، ص 385 .

41) کتاب اقبال، دعای بعد از نماز عید فطر، ص 293 .


پدید آورنده : حسین الهی نژاد

منبع: پایگاه اطلاع رسانی حضرت استادحسین انصاریان

شنبه 18/9/1391 - 20:33
اهل بیت

این نوشتار که فصلی از کتاب «مذهب شیعه» است، به مباحثی چون موقعیت شهر کربلا، فضیلت زیارت آن، کربلا در نگاه جغرافی دانان و سیاحان، زیارت و عزاداری امام حسین علیه السلام و وصف کلی کربلای معلی می پردازد.

[در این حال] ساعت برج، ساعت 3 (یعنی 3 ساعت بعد از طلوع خورشید) را اعلام کرد؛ چون به برج نگریستم به وضوح تمام آثار تعمیر مختصری را که با حلبی [بشکه های] بنزین در آن صورت گرفته و کرمیت روزولت از آن یاد کرده است، دیدم. آن گاه به سوی زنجیرهای ممنوعه گام برداشتم و مشتاقانه به درون [حرم] نگریستم، چقدر آرزو داشتم که بتوانم به درون بروم و یک روز کامل را در بررسی کاشی کاری ها و خواندن کتیبه ها بگذرانم. کتاب بی نظیر لسترنج (سرزمین های خلافت شرقی) را که گلچینی از محتویات کتب جغرافی دانان مسلمان است در اختیار داشتم، وی در آن جا می گوید: حتی قبل از سال 850 میلادی (236قمری) نیز باید در کربلا مقبره مانندی موجود بوده باشد زیرا در این هنگام بود که متوکل با صدور فرمان ویرانی و به آب بستن مرقد امام حسین علیه السلام ، برای همیشه منفور شیعیان شد و می دانیم که بعدها این محل را شخم زده و در آ ن بذر کاشتند و زیارت کربلا را با وضع جریمه های سنگین ممنوع کردند. استخری و ابن حوقل می گویند که احتمالاً به زودی، اما چند سال پس از به قدرت رسیدن سلسله بویهی، در قرن دهم میلادی (چهارم قمری) دوباره چنین بنایی ساخته شد که [ظهور این سلسله را] نباید به منزله برکناری خلفای عباسی از حکومت دانست، ولی در آن ایام عباسیان جدا از اقتدار دنیوی اشان برکنار ماندند. عضدالدوله، همان امیری که بارگاه امام علی علیه السلام را در نجف ساخت، به سال 929 میلادی (317 قمری) بنای یاد بود باشکوهی [نیز]، در کربلا برآورد. اما از آن رو که قدرت آل بویه دیری نپایید، ملاحظه می کنیم که به سال 1016 میلادی (407 قمری) گنبد این مرقد با شکوه در آتش سوخت. دیدار کننده بعدی، ملک شاه سلجوقی بود که گویا پس از بازسازی گنبد در سال 1086 میلادی (479قمری) از کربلا دیدن کرده است.

 

اما قبل از مستوفی در قرن چهاردهم میلادی (هشتم قمری) هیچ توصیفی از کربلا و مرقد حسین علیه السلام وجود ندارد وصف خود مستوفی نیز کافی نیست، چه علاوه بر انتساب بنای ساختمان اصلی به عضدالدوله، مؤلف صرفا می گوید که در زمان او شهر کوچکی به مساحت 2400 قدم در اطراف این مرقد به وجود آمده است. ولی ابن بطوطه که سفرنامه خویش را حدودا در همین ایام نوشته است، از مدرسه دینی مهمی یاد کرده و به ذکر جزئیات در باب مرقد حضرت می پردازد، او می گوید: آستان متعدد این مقبره که زوار به هنگام ورود آن را می بوسند از نقره ناب است؛ مرقد را با چراغ های متعدد طلا و نقره روشن کرده و درها را با پرده های حریر پوشانده اند. وی درباره این شهر کوچک می افزاید: سپس در اثر نزاع بی وقفه فرق رقیب، ویرانی جدی پدید آمد، اما شهر در آغوش نخلستان های فراوان که نهرهای رودخانه فرات آنها را به خوبی آبیاری می کند، پا برجا ماند.

من آن جا در مدخل ایستاده و فکر می کردم که چطور به بهترین وجه [ممکن] به دیدن این نقاط جالب تاریخی بروم که در این هنگام صدایی شبیه به آوای سرود خوانی در کلیسا را شنیدم؛ کاروانی از زوّار تحت سرپرستی راهنمایی حرفه ای [به شهر] نزدیک می شد. [مردم[ همان طور که نزدیک می شدند، پس از قافله سالارشان زیارت نامه به خصوصی را می خواندند. همان گونه که حدس می زدم این زیارتنامه را گارسن دوتاسی ترجمه کرده است که ترجمه او را در ذیل می آورم.

که خداوند متعال نیایش هایی را که برای آسایش روح آن دو امام همام ادا می کنم، بپذیرد.

آن دو امام شهید و محبوب خداوند، دو قربانی بی گناه خباثت {ستمکاران}

آن دو امام خجسته، ابو محمد حسن و ابا عبداللّه حسین علیه السلام .

و هم چنین دعاهایی را که به 12 امام و 14 معصوم و 72 شهید صحرای کربلا تقدیم می دارم، بپذیر.

آن زایران خسته از سرزمین های دور دست بدان جا می آمدند و سوار بر ماشین نبودند، بلکه از 4 تا 8 هفته در راه بودند و هر روز هنگام طلوع خورشید سوار بر استرهایشان شده و 8 تا 12 ساعت به حرکت ادامه می دادند. [اینان] مردان و زنانی بودند که از ظاهرشان می شد فهمید اغلب روستایی یا شاید صنعت گر و یا فروشنده خرده پا هستند؛ در میان آنان به طرز جالبی پیرزنان فراوانی به چشم می خورد، مادربزرگانی که اکنون آرزوهای زندگی اشان را تحقق یافته می دیدند من هم چنان که زوار عبور می کردند و به جانب کاروانسرایی نزدیک ره می سپردند، چهره هایشان را وارسی نمودم؛ بر تمام آنها اثر جدیت بسیار هویدا بود.

آیا می توان دریافت که این زیارت برای آنان چه معنایی دارد؟ در تمام زندگی اشان هر گاه کودکی را ختنه می کنند، هر وقت زوجی ازدواج می کنند، هر وقت کسی می میرد، این مردم روحانی را دعوت کرده و او بخشی از شرح مصیبت بار واقعه کربلا را در حالی که همه می گریند، می خواند. آنان ثواب فراوانی را که ائمه رسما به زوّار وعده داده اند، می دانند و آیا این وعده ها در کتبشان نیامده و ایشان این وعده ها را از قراء که هر شب یا در طول سفر پیوسته آنها را می خوانند، نشنیده اند؟ آنان از کودکی شنیده اند که در اطراف مزار 4 هزار فرشته است، فرشتگانی که روز و شب می گریند و هر چه از تمام نقاط حتی سرحدات زایر بیاید، این فرشته ها به استقبال آن زایر می روند، اگر بیمار شود به کمکش می شتابند و اگر بمیرد، بر سر مزارش رفته و برایش طلب آمرزش می نمایند. خداوند به این فرشتگان فرموده است که خود متکلّف رفع تمام نیازهای مادی زایران است و گناهان 50 سال هر زایر را می بخشد. اکثر آنان با پول اندکی می آیند و می دانند که [با آن پول] در کربلا فقط می توانند نان بخرند، با این همه برای بازگشتن شان نیز پول کافی باقی می ماند. آنان باید خیرات و [مبرات] اندکی نیز هدیه کنند، زیرا پولشان که پس انداز خانواده ای است به آرامی فراهم آمده مانند پولی که در کشورهایی که زیارت دینی متداول نیست، به مؤسسات بیمه پرداخت می گردد.

مقایسه مطرح شده میان [این نذورات] و بیمه نامه، سودمند است. چون زیارتنامه ها فقط عمر بیشتری را به زوار معتقد این مرقد وعده می دهند، بلکه بر چیزی تصریح می کنند که می توان آن را فواید بیمه خواند، [به این شکل که] هر کس با اشتیاق فراوان این زیارت را انجام دهد، اجر هزار حج و هزار شهادت و هزار روز روزه و آزاد کردن هزار برده را می برد. در زیارت سال بعد نیز ارواح پلید و شریر نمی توانند به این زایر آسیبی برسانند چه خداوند خود حامی اوست و اگر بمیرد فرشتگان در مراسم تدفین وی حضور می یابند و در روز محشر در زمره یاران امام حسین علیه السلام بر می خیزد که او را با پرچمی که در دست دارد، می شناسند و امام پیروزمندانه زایرانش را مستقیما به بهشت راهبری می کند. بنابر روایت دیگری، اگر زایری در کربلا بمیرد، فرشتگان بدن وی را غسل داده و او را به بهشت، جایی که به پاداش مقدار هزینه او در این زیارت 10 هزار درهم منتظر اوست، می برند. در روز محشر نیز تمام کسانی که در هر یک از مقابر ائمه مدفونند، گناهانشان هر چه باشد در معرض حساب نیستند. جز این که چنان که در صحیفه ای آمده مستقیما به بهشت صعود می کنند و فرشتگان دستان خود را به خوش آمد گویی آنان تکان می دهند.

چون بنابر اکثر مراجع، این جا در دشت کربلا 4 هزار تن از سواران عمر بن سعد پیکر امام حسین علیه السلام را زیر سم اسبان خویش لگدمال کردند و خون امام حسین علیه السلام به همران 62 یا 72 نفر از اصحاب اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به زمین ریخته شد و با خاک در آمیخت، کربلا نزد گروه زیادی از مسلمانان که از ابتدا دل در گرو دوستی خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند، تقدس یافته است. شیعیان در شهادت امام حسین علیه السلام با حرکت دسته جمعی اشان در محرّم سوگواری می نمایند و {نقطه} اوج آن نوعی به نمایش درآوردن پرشور تمام وقایع مصیبت بار رخ داده، در کربلاست که آنها را به شبیه خوانی اجرا می کنند.

لذا تعجبی ندارد که روایات، مطالب قابل ملاحظه ای را در باب تقدس فراوان این مکان نقل می کنند؛ امام ششم از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود: فرشتگان در حالی که می دانستند امام حسین علیه السلام در کربلا دفن خواهد شد خاک متبرک اورشلیم [بیت المقدس] را بدان جا آورده و هزار سال جلوتر، از پیش مشغول آماده سازی مکانی برای دفن حضرت گردیدند. روایت کرده اند امام چهارم که فرزند خود امام حسین علیه السلام بود، خبر داده است: مریم باکره علیهاالسلام به طور معجزه آسایی از دمشق به کربلا آمده و عیسی علیه السلام را در همان مکانی که امام حسین علیه السلام در آن جا مدفون گردید، به دنیا آورده و همان شب همراه کودکش به دمشق بازگشت. ما همچنین در اخبار ملاحظه می کنیم که حضرت علی علیه السلام به همراه برخی اصحابش از دشت کربلا گذشته است و چون حضرت به محلی که امام حسین علیه السلام در آن جا شهید شد، رسید، فرمود: 200 پیامبر و 200 تن از اوصیای پیامبران و 200 تن از فرزندان پیامبران پیشین مشتاق بوده اند که در این جا دفن شوند.

شنبه 18/9/1391 - 20:32
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته